( 3063)گفت: چون دید منت از خود نبُرد |
|
این چنین جان را بباید زار مُرد |
( 3064)چون نبودی فانی اندر پیش من |
|
فضل آمد مر تو را گردن زدن |
( 3065)کُلّ شیء هالک، جز وجه او |
|
چون نه ای در وجه او هستی مجو |
( 3066)هر که اندر وجه ما باشد فنا |
|
کلُّ شیء هالک نبوَد جزا |
( 3067)زآنکه در الا است او، از لا گذشت |
|
هر که در الاست، او فانی نگشت |
( 3068)هر که بر در او من وما می زند |
|
ردّ باب است او و بر لا میتند |
دید منت از خود نبرد: یعنی هنوز مشاهده حقیقت، تو را از خود رهایی نداده است. اگر به مشاهده حق توفیق یافته بودی، خود را نمیدیدی.
جان: در اینجا روح حیوانی است که به معرفت حق راه نیافته.
فانی: کسی است که در برابر حق، هستی خود را نمیبیند. پس جانی که فانی نشده است، فضل الهی اقتضا میکند که گردنش زده شود؛ یعنی به جاودانگی و بقاء حق نمیتواند بپیوندد. همه اشیاء و موجودات روی به فنا میگذارند مگر ذات ربوبی. تا وقتی که وجود خود را در هستی حق فانی نکردهای بقا و هستی نباید بخواهی، زیرا در اینجا هستی در نیستی و فانی شدن است. «وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»:معبود دیگرى را با خدا مخوان، که هیچ معبودى جز او نیست؛همه چیز رهسپار سرای نیستی است مگر ذات او ؛ حاکمیت تنها از آن اوست؛ و همه بسوى او بازگردانده مى شوید![1] اما هرکس هستیاش را در هست ما فانی کند مشمول این قاعده کلی قرار نمیگیرد، و بقاء بالله مییابد.:«وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ»:و تنها ذات ذوالجلال و گرامى پروردگارت باقى مىماند![2]
زآنکه در الا است او، از لا گذشت: مولانا مسأله فناء فیالله، و بقاء بالله را در کلمه «لااله الا الله» اینگونه بیان میکند: کسی که راه معرفت حق را تا پایان طی کند به «الا» میرسد که در جوار «الله» است، و آن که در این راه نیست، در «لا» مانده است؛ یعنی هستی حقیقی و وجود پیوسته به حق ندارد. او می گوید: سالک تا وجود مجازی خود را نفی نکند و از خودبینی و انانیت نگذرد همچنان در کمند هستیهای مجازی و کاذب است. این چنین کسی هر چند که گمان بر موجودیت خود دارد ولی واقعاً وجود ندارد. و چون هستی مجازی خود را نفی کرده ـ هرچند که ظاهراً فانی شده ـ در باطن بقا و حیات یافته است، زیرا فناء آخرین مرحله سیر و سلوک است:
تا به جاروب «لا» نروبی راه |
|
نرسی در سرای «الا الله» |
بر در او من و ما میزند: یعنی بیرون درگاه حق مانده و از خود و خودیها سخن میگوید.
ردّ باب: یعنی مردود بارگاه حق.
بر لا میتند: یعنی خود را به هیچ مشغول میدارد.
( 3063) و گفت دیدن من تو را از خود بىخود نکرد؟ چنین جانى باید از تن بیرون رود. ( 3064) چون در مقابل من فانى نبودى گردن زدن تو واجب بود.( 3065) هر چیزى هلاک شدنى است جز وجه خداوندى تو که در وجه نیستى باید هلاک شوى.( 3066) هر کس که در وجه ما فانى باشد کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ شامل حال او نخواهد بود.( 3067) زیرا کلمه توحید لا اله الا اللَّه دو قسمت است یکى لا و دیگرى الا آن که در الا است از لا گذشته و فانى شدنى نیست. ( 3068) هر کس که در درگاه خدایى دم از من و ما مىزند هنوز در لا غوطه مىخورد و مردود است.
امتحان کردن شیر گرگ را، وگفتن که: پیش
آی ای گرگ، یخش کن صیدها را میان ما
از فریفتگان دنیا هیچ گاه عدالت انتظار نباید داشت.
( 3055) گفت شیر: اى گرگ این را بخش کن
معدلت را نو کن اى گرگ کُهُن
( 3056) نایب من باش در قسمتگرى
تا پدید آید که تو چه گوهرى
( 3057) گفت اى شه گاو وحشى بخش توست
آن بزرگ و تو بزرگ و زَفت و چُست
( 3058) بُز مرا، که بز میانه است و وسط
روبها خرگوش بستان بىغلط
معدلت: دادگرى، و مقصود قسمت عادلانه است.
معدلت را نوکن: یعنی به عدل وداد جلوهْ تازه یی بده، عدالت خود را آشکار کن
کهن: سالخورده، کار آزموده، و در این تعبیر طنزى است گرگ را
قسمتگرى: قسمت کردن، بخش کردن.
زَفت: درشت اندام.
چُست: چابک.
بىغلط: بدون خطا. نیکلسون آن را قید تقسیم گرفته است «در این تقسیم خطایى نرفته». لیکن مىتوان آن را قید فعل «بستان» گرفت: «روباه آن چه بهره توست بگیر مبادا غلط کنى و به حصّه دیگران دست اندازى».
( 3055) شیر رو بگرگ نموده گفت اینها را بعدالت تقسیم کن.( 3056) در تقسیم کردن از طرف من نماینده باش تا ببینم چگونه تقسیم مىکنى. ( 3057) گرگ گفت اى پادشاه وحوش این گاو کوهى قسمت تو که آن بزرگ و تو نیز از ما بزرگترى.( 3058) بز هم مال من که متوسط است و خرگوش هم که کوچک است قسمت روباه که کوچکتر از ما است.
گرگ مظهر طمع کارى است و در حکومت دادن شیر به گرگ و خواست اجراى عدالت، تنبیهى است که از فریفتگان دنیا هیچ گاه عدالت انتظار نباید داشت.
شرط ادب اقتضا می کرد که گرگ گوید: مرا جرأت چنین گستاخى نیست، چنان که بنده در هر حال بایستى خویش را در برابر پروردگار خوار و بىمقدار بداند و از خود هر اراده و استقلال را سلب کند، لیکن طمع از یک سو و روى آوردن نعمت دنیا از سوى دیگر او را مىفریبد تا در هلاک خود بکوشد.
نکوهش انانّیت وخود بینی، فنا فی الله نهایت سیر الى اللَّه است،
( 3059) شیر گفت اى گرگ چون گفتى؟ بگو
چون که من باشم تو گویى ما و تو
( 3060) گرگ خود چه سگ بود کو خویش دید
پیش چون من شیرِ بىمثل و نَدید
( 3061) گفت پیش آ اى خرى کو خود بدید
پیشش آمد پنجه زد او را درید
( 3062) چون ندیدش مغزِ تدبیر رشید
در سیاست پوستش از سر کشید
د/1
ما و تو: خود را همتا دانستن، یکى تو و یکى من گفتن «خود را در پایه من مىنهى؟». مرید در راه حق ودر برابر پیرنباید به خود بیندیشد وما و تو بگوید.چراکه در راه حق دیدن خود شرک است.
خود دیدن: خود را به حساب آوردن، خود را به چیزى شمردن.
نَدید: مانند.
مغز: فکر، اندیشه، قوه ادراک.
تدبیر رشید: یعنی تدبیر کامل ورشد یافته، اندیشه راست و درست و در اینجا مقصود لازم آن است: خویشتن- شناسى و حد خود دانستن.
سیاست: کیفر ومجازات.
پوست از سر کشیدن: یعنی کشتن، پوست از سر کندن:
به یک ساغرم گر کنى شیر گیر کشم پوست از فرق این گرگ پیر[1]
( 3059) شیر گفت چه گفتى؟ در جایى که من هستم تو از ما و تو سخن مىگویى و نام از خود مىبرى؟.( 3060) گرگ چه سگى است که در بودن چون من شیر بىمثل و مانندى خود را ببیند.( 3061) گفت اى گرگ پیش بیا که خرى مثل تو کس ندیده چون پیش آمد پنجه زده او را هلاک کرد.( 3062) و چون دید که او در سیاست کله پختهاى ندارد پوست از سرش بر کند.
این ابیات وپس از آن پیرامون نکوهش انانّیت و خود دیدن و پایان بد آن و ارشاد به فانى دانستن خویش سخن می گوید:،. و گفتهاند فنا نهایت سیر الى اللَّه است، و آن رها کردن شخصیت و تعیّنات خویش است برابر پروردگار. چنان که خود را در وجه اللَّه محو نماید تا به بقاى حق باقى بماند. چه هر چیز جز وجه اللَّه، نیست است و آن که خود را در حق فنا کرد به بقاى حق زنده است و هالک نیست و مستثنى است:
بلندى از آن یافت کو پست شد در نیستى کوفت تا هست شد
(سعدى، بوستان، ب 1988) اما آن که دعوت انانیّت و من و ما دارد در حکم لا است و هالک است. پسر
نوح فرمان پدر را نشنید و در کشتى امان او نرفت، و گفت به کوهى پناه مىبرم تا از غرقه شدن نگاهم دارد. پدر گفت: «... لا عاصِمَ اَلْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ..- امروز هیچ چیز برابر فرمان خدا نگاه دار نیست...» [2]، نشنید و غرقه شد.
( 3051)وا رهانم چرخ را از ننگتان |
|
تا بماند در جهان این داستان |
( 3052)شیر با این فکر میزد خنده فاش |
|
برتبسّمهای شیر، ایمن مباش |
( 3053)مال دنیا شد تبسّمهای حق |
|
کرد ما را مست و مغرور و خَلقَ |
( 3054)فقر و رنجوری به استَت ای سَند |
|
کآن تبسّم، دام خود را بر کنََد |
فاش: آشکار.
تبسّم: لبخند.
تبسّمهاى شیر: لب گشودن و دندان نشان دادن. اسدى گوید[1]:
نباید شد از خنده شه دلیر نه خنده است دندان نمودن ز شیر
ایمن: بىبیم، نانگران.
برتبسّمهای شیر، ایمن مباش: منظور سخن مولانا این است که بیشتر آدمیان چون دنیا بر آنان لبخند زند مغرور مىگردند، البته باید دانست که اینگونه تبسمهای الهی در قرآن به عنوان استدراج گفته شده است. در قرآن چنین آمده است: «کَلاَّ إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنى»[2] و آن را خیر خود مىدانند، درحالى که آن فراوانى نعمت چه بسااستدراجى است که قرآن می فرماید: «وَالَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُونَ. وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ»[3] آنانکه به تکذیب آیات ما میپردازند به استدراج گرفتارشان سازیم بهگونهای که خود ندانند.و به آنها مهلت مىدهم (تا مجازاتشان دردناکتر باشد)؛ زیرا طرح و نقشه من، قوى (و حساب شده) است. (و هیچ کس را قدرت فرار از آن نیست.) و«فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ- » پس چون فراموش کردند آن را که بدان پند داده شدند، گشودیم بر آنان درهاى هر چیز را تا چون شاد شدند بدان چه به آنان داده شد. گرفتیم آنان را ناگهان حالى که سر افکنده بودند»[4]. یا خود را تندرست مىبینند و آن تندرستى و نیرو آنان را به مستى و غرور مىکشاند و چنین مردم اگر آگاه باشند دانند که فقر و رنجورى براى آنان بهتر از توانگرى و تندرستى است که: «وَ لَوْ بَسَطَ اَللَّهُ اَلرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی اَلْأَرْضِ...» اگر فراخ گرداند خدا روزى را براى بندگانش هر آینه سرکشى مىکنند در زمین...»[5]
خَلَق: دریده ومندرس ،کهنه و نیز به معنى خوار وپریشان مىتوان گرفت.
سند: معتمد، مورد اعتماد.
ای سند:یعنی ای کسی که مود اعتماد ومحل استناد هستی.
دام بر کردن: بر چیدن دام. و در این جا مقصود به دام افکندن است.
( 3051) بطورى دنیا را از ننگ آنها پاک کنم که داستان آنها در جهان آینده بیادگار بماند. ( 3052) شیر با این خیالات بروى آنها مىخندید آرى از تبسم شیر نباید ایمن بود. ( 3053) مال دنیا همانا تبسمهاى حق است که ما را مست و مغرور نموده.( 3054) پس فقر و رنجورى بهتر است چون آن تبسم بوسیله اینها دام خود را بر مىچیند.
مولانا صراحتاً می گوید: باید جهان را از لوث وجود شما ننگان پاک نمود، تا این داستان برای جهانیان موجب عبرت شود. مال و سرمایهْ این جهانی، تبسم و لبخند حق است، که ما را مست و مغرور و مندرس از معنویت و دور از خدا میکند. این تبسم حق همانند تبسم شیر، هنگام حمله و دریدن است. مولانا میگوید: پس ای انسانی که به سخن من اعتماد داری، بدان که ترشرویی دنیا و فقر و تهیدستی برای تو بهتر است، زیرا آن لبخند (خوشیهای دنیا) سرانجام، صید خود را شکار میسازد و به هلاکت میرساند و این امر بهتدریج و آرام آرام صورت میپذیرد. آن چنان به خوشیها و لذایذ دنیا شیفته و فریفته میگردی که خود از سرِ بدمستی نخواهی فهمید.
[1] - (به نقل از لغت نامه)
[2] - سوره علق، 6 و 7
[3] - سوره اعراف، آیهْ 182و183
[4] - سورهْ انعام،آیهْ 44
[5] - سورهْ شورى،آیهْ 27.
( 3044)شیر چون دانست آن وسواسشان |
|
وا نگفت و داشت آن دم پاس شان |
( 3045)لیک با خود گفت: بنمایم سزا |
|
مر شما را ای خسیسان گدا |
( 3046)مر شما را بس نیامد رأی من؟ |
|
ظنّتان این است در اعطای من؟ |
( 3047)ای عقول ورأیتان از رأی من |
|
از عطاهای جهان آرای من |
( 3048)نقش با نقّاش چه اسگالد دگر؟ |
|
چون سگالش اوش بخشید و خبر |
( 3049)این چنین ظنّ خسیسانه به من |
|
مر شما را بود؟ ننگان ز من |
( 3050)ظانّین بالله ظنّ السوء را |
|
گر نبُرّم سر، بود عین خطا |
وَسواس: وسوسه، اندیشه بد.
پاس داشتن: حرمت نهادن.
وا نگفت و داشت آن دم پاس شان:یعنی دانستن وبه روی خود نیاوردنجهت حرمت نهادن، چنان که قرآن کریم از رسول اکرم خبر مىدهد: «وَ مِنْهُمُ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَلنَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ...»[1] از مکارم اخلاق رسول خدا (ص) این بود که چون منافقان عذرى مىآوردند، پیغمبر گوش فرا مىداد، و با آن که درون آنان بر وى آشکار بود، اعتراض نمىکرد. تا آن جا که گفتند: او سراپا گوش است، هر چه گوییم مىشنود. خداوند در سرزنش آنان فرماید: «این به سود شماست که سخن شما را مىشنود وآن چه در درون دارید آشکار نمىکند».
سزا: آن چه در خور است، کیفر.
بس نیامدن: کافى نبودن.
راى: اندیشه، فکر، ومقصود اندیشه والاى شیر است در باره زیر دستان.
ظَنّ: گمان.
اِعطاء: بخشش.
زَمَن: یعنی زمان، زمانه، روزگار.
جهان آرا: رونق بخش جهان، آراینده جهان، کنایت از بسیار، فراوان.
نقش با نقّاش: منظور بنده در برابر حق یا مرید در برابر مرشد است،در بنده اگر اندیشهاى و یا حرکت و ارادهاى هست، بخشیده خداست. پس بخشیده شده را نرسد که با بخشنده بستیزد.
سگالیدن: اندیشیدن و بخصوص اندیشه بد و نیز خصومت کردن، و در اینجا همین معنى مقصود است. نظیر آن:
کاى امیر آن حجره را بگشاى در نیم شب که باشد او ز آن بىخبر
تا پدید آید سگالشهاى او بعد از آن بر ماست مالشهاى او
1987- 1986 /5
ظَنِّ خَسیسانه: گمان خسّت بردن، خسیس پنداشتن.
نَنگان: جمع ننگ.
ننگان زَمَن: که ننگان زمانهاید (صفت جاى موصوف نشسته است).
ظانِّین: جمع ظان، اسم فاعل از مصدر ظن، گمان بردن. جمله برگرفته است از قرآن کریم: «... اَلظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ اَلسَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَةُ اَلسَّوْءِ...... گمان برندگان به خدا گمان بد، بر آنان باد گردش بد...» مولانا می گوید:شایستهْ انسان نیست که با حق به ستیزد و گمان پست داشته باشد. آنان که نسبت به خداوند گمان بد برند، دچار قهر الهی میشوند و از صفحهْ روزگار برچیده میگردند. این سخن مولانا بر گرفته ازقرآن میباشد که پروردگارمیفرماید: « وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیرًا»: و (نیز) مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد مىبرند مجازات کند؛ (آرى) حوادث ناگوارى (که براى مؤمنان انتظار مىکشند) تنها بر خودشان نازل مىشود! خداوند بر آنان غضب کرده و از رحمت خود دورشان ساخته و جهنم را براى آنان آماده کرده؛ و چه بد سرانجامى است![2]
( 3044) شیر که وسوسه و اندیشه درونى آنها را فهمید بروى خود نیاورده و پاس آنها را نگاه داشت.( 3045) ولى در دل خود گفت اى حیوانات خسیس عنقریب جزاى شما را خواهم داد. ( 3046) اکنون جسارت شما باین درجه رسیده که رأى من براى شما کافى نبوده در عطا و بخشش من این طور گمانها در دل دارید. ( 3047) اى کسانى که هستى رأى شما بسته برأى من و عطاى من است.( 3048) نقش چگونه در باره نقاش خیال بد مىکند در صورتى که نظر و اندیشه را نقاش باو بخشیده است .( 3049) چنین گمان پستى از شما در باره من ننگ است. ( 3050) اَلظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ اَلسَّوْءِ را اگر نکشم خطا کردهام.
مولانا می گوید: دنیا پرستان از اینکه مىبینند اولیاى حق بنا بر مصلحتها که خود دانند و بر دیگران پوشیده است، گهگاه در مال دنیا تصرّفى مىکنند، این تصرف بر آنان گران مىافتد و پندارند که اولیای حق می خواهند خود را بر دیگران مقدم دارند. چنان که ذُو الخُویصِره هنگام بخشش غنیمتهاى جنگ حنین بر رسول (ص) خرده گرفت که اى محمد (ص) بینم کار به عدالت نکردى. رسول فرمود: «اگر من عدالت نکنم چه کسى خواهد کرد.»[3]
شیر که بر درون گرگ و روباه آگاه بود، از نیت بدى که در دل داشتند بر آنان خشم گرفت که شما کوته بینان ندانستید بزرگان هیچ گاه از تربیت زیر دستان غفلت ندارند، و حق آنان را فرو نگذارند. حال در انتظار آن چه سزایتان است بمانید.
مولانا فعل و سخن مردان کامل و واصلان به حق را فعل و سخن حق میبیند. در این ابیات شیر نقش یک مرشد را به خود میگیرد و سخنانی میگوید که بازگوی رابطه حق با بنده است. شیر میگوید: هرچه دارید از من دارید و رأی و مشیت من کافی است و نیازی به این وسواس و اندیشه بد شما نیست. بنده در برابر حق یا مرید در برابر مرشد، مانند نقش در برابر نقاش است؛ همانگونه که یک نقش، تفکر و قوای ذهنی ندارد، سالک نیز باید رأی حق یا نظر مرشد را کافی بداند.
( 3038) چون ز کُه در بیشه آورد شان |
|
کشته و مجروح و اندر خون کشان |
( 3039)گرگ و روبه را طمع بود اندر آن |
|
که رود قسمت به عدل خسروان |
( 3040)عکس طمع هر دوشان بر شیر زد |
|
شیر، دانست آن طمعها را سَند |
( 3041)هر که باشد شیر اسرار و امیر |
|
او بداند هر چه اندیشید ضمیر |
( 3042)هین نگهدار ای دل اندیشه خو |
|
دل ز اندیشه بدی در پیش او |
( 3043)داند و خر را همی راند خموش |
|
در رُخت خندد برای روی پوش |
بیشه: رمز دنیاست، و لاشه کشتهها رمز نعمتهاى آن که: «الدُّنْیا جِیفَةٌ وَ طالِبُوها کِلابٌ».
عدل خسروان: عدالتى که پادشاهان کنند و ممکن است خسروان را به معنى خسروانى گرفت. عدل پادشاهانه و از عدل خسروان مقصود عدالت و تساوى است.
زدن عکس: منعکس شدن، مکشوف شدن.
سَنَد: سبب، مدرک.
ضمیر: درون.
اندیشه خو: کسی که پیوسته در اندیشه است و از اندیشه، معنى رایج آن «تفکر» مقصود نیست بلکه به قرینه صفت «بد» نگرانى و تشویش و وسوسه را مراد است که آن حجاب دل است و حجابى است زدودنى که با استغفار برود و عارفان آن را حجاب غینى گویند .
خر را خموش راندن: کنایه است از مماشات کردن، اغماض، عیب دیدن و عیب را نگرفتن.
روى پوش: روى پوشیدن، مستور داشتن.
براى روى پوش خندیدن: به ظاهر رسوا نکردن، و در نهان منکر بودن، و این نیز از مکارم اخلاق اولیاى خداست که بر گناه بنده آگاهند و بر او مىپوشند.
( 3038) وقتى صیدهاى خود را که کشته و مجروح و خون آلود بودند از کوه به بیشه آوردند.( 3039) گرگ و روباه طمع داشتند که صید را بعدالت تقسیم کنند.( 3040) طمع آنها در شیر منعکس شده و فهمید که آنها چه خیال کرده و چه طمعى دارند.( 3041) هر کس که امیر بوده و اسرار در تحت قدرت او باشند هر چه که دیگران در ضمیر خود بیندیشند او مىفهمد.( 3042) هان اى آن که دل هوسناک و اندیشه خو دارى در پیشگاه او دل خود را از اندیشه بد باز دار. ( 3043) که او مىفهمد و بروى خود نیاورده بروى تو تبسم کرده خنده را رو پوش قرار مىدهد.
گرگ و روباه چنان که اشاره کردیم مظهر مردم دنیایند و شیر مظهر انسان کامل. دنیا پرستان چون اولیا را میان خود مىبینند، او را در پایه خود مىنهند. گرگ و روباه نیز شیر را همتاى خود در شکار مىدیدند. حال که همگى صیدى انبوه به دست آوردهاند، باید میان آنان به سویَّت تقسیم گردد. اگر آنان شیر را چنان که مىباید مىشناختند، خود و شکار صید شده را در خدمت او مىنهادند آن گاه مىدیدند که او همگان را بدیشان بذل مىکند. چنین است چالش دنیا پرستان با اولیاى خدا که پندارند آنان به مال دنیا نیازمندند و به خوردنى این جهان آزمند و از این دقیقه غافل که:
این چراغ شمس کو روشن بود نه از فتیل و پنبه و روغن بود
قوّت جبریل از مطبخ نبود بود از دیدار خلاّق وجود
مولانا میگوید: مردان کامل، پیروان و مریدان را همواره از خوراک معنوی بهرهمند میسازند؛ یعنی سالک، در صحبت و خدمت شیران بیشه طریقت، از علوم و معارف الهی که رزق آسمانی و قوّت روحانی است، بینصیب نمیماند. بازتاب حرص گرگ و روباه چنان در رفتار و حرکات آنها دیده میشد که شیر آن را یافت و ریشه و تکیهگاه آن را شناخت. عارف کامل نیز نهانیهای سالکان را در مییابد و هیچکس نمیتواند احوال درونی خود را از آنان مخفی کند. هر کس شیر اسرار و سالار حقایق الهیه باشد، هرچه در ضمیر مریدان بگذرد، بدان واقف شود، ازاینرو به مردان حق «جواسیسالقلوب» گویند. ای دل اندیشناک! آگاه باش و دلت را از اندیشه بد و قبیح در محضر او حفظ کن. اگر اولیاءالله مکنونات نهفته دیگران را فاش نمیکنند به مقتضای اسم ستّار الهی است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |