امر به مشاوره برای ظهور رای برتر است
( 3032) أمرِ شاوِرْهُم پیمبر را رسید |
|
گر چه رایى نیست رایش را نَدید |
( 3033) در ترازو جو رفیق زر شده است |
|
نى از آن که جو چو زر گوهر شده است |
( 3034)روح قالب را کنون همره شده است |
|
مدتى سگ حارس درگه شده است |
( 3035)چون که رفتند این جماعت سوى کوه |
|
در رکاب شیرِ با فّر و شکوه |
( 3036) گاو کوهى و بز و خرگوشِ زفت |
|
یافتند و کارِ ایشان پیش رفت |
( 3037) هر که باشد در پی شیر حِراب |
|
کم نیاید روز و شب او را کباب |
شاوِرهُم: با آنان راى زن، مشورت کن. برگرفته است از آیه شریفه:... فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی اَلْأَمْرِ..» (آل عمران، 159).
را: علامت فک اضافه که معنى کسره اضافه دهد (رایى همانند راى او نیست).
نَدید: مانند. نظیر،برابر
ز آدمى که بود بىمثل و نَدید دیده ابلیس جز طینى ندید
د /3 ب/2759
جو: واحد کوچک وزن برای فلزات گرانبها ومعادل یک شصت وهشتم یا یک چهل وهشتم مثقال بوده است.
جو رفیق زر شدن: در قدیم که وزنهاى دقیق وجود نداشت، زر را که فلزى گران بهاست اگر اندک وزن بود با جو مىکشیدند، و گاه بود که وزن زر در کفّهاى کمتر از وزن سنگ کفّه دیگر بود. در چنین حالت جو را کنار زر مىنهادند تا سنگینى زر برابر وزنهاى شود که در کفّه دیگر است. مثلاً وزن مثقال را در کفّهاى مىنهادند و زر را در کفه اى و اگر وزن زر از مثقال کمتر بود، جو را کنار زر مىنهادند تا معلوم گردد مقدار زر چند جو از یک مثقال کمتر است. مولانا مىگوید معنى این که جو را در کفّه ترازو و کنار زر مىنهند نه این است که جو ارزش زر را یافته است.
قالب: یعنی بدن
حارس: نگهبان، پاسبان.
گاو کوهى: گوزن.
زفت: فربه، ستبر. درشت
حِراب: (مصدر باب مفاعله از حرب) جنگ کردن، پیکار کردن. ولى حراب در این بیت مبنى از براى فاعل است: جنگى، شکارى.شیر حراب یعنی شیری که اهل جنگ وشکار است. مولوى در موارد دیگر حراب را به معنى مصدرى آن به کار برده است:
اى بسا مرد شجاع اندر حراب که ببرّد دست و یا پایش ضراب
1607/ 3
( 3032) ولى ملاحظه کنید که بحضرت رسول امر شد که با اصحاب مشورت کند با اینکه بالاتر از رأى او رأیى نبود.( 3033) جو و زر هر دو در ترازو کشیده مىشوند این نه براى آن است که جو هم مثل زر گرانبها است.( 3034) روح با قالب همراه است و سگ پاسبان درگاه است. ( 3035) این جماعت با کمال شکوه در رکاب شیر بکوه رفتند.( 3036) و کارشان در امر شکار پیش رفت نموده یک گاو کوهى و یک بز کوهى و یک خرگوش کوچک شکار کردند.( 3037) البته هر کس که با شیر همراه باشد از برکت وجود او روز و شب باید از گوشت شکار کباب بخورد.
مولانا می گوید: جسم با پنج حس ظاهرى خود نگهبان روح است که در تن جاى دارد، اگر روح که از عالم علوى است در کالبد خاکى جاى گرفته نه از آن است که تن قیمتى یافته و به مرتبت روح رسیده است، و اگر ولى کامل شکل ظاهریش چون دیگر مردمان است نباید پنداشت که دیگر مردم هم در رتبت او هستند بلکه ارتباط او با مردمان ناچار باید با همین قالب جسمانى باشد، چنان که رسولان حق نیز چنینند که «وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ- اگر او را (رسول را) فرشتهاى مىکردیم، آن فرشته را به صورت مردى مىکردیم و کار را بر ایشان پوشیده مىداشتیم.»[1] چنان که رسول اکرم (ص) که از مشرب علم الهى سیراب بود و آن چه مىفرمود وحیى بود که از خدا دریافته بود، دستورى یافت که با یاران خود مشورت کند. این راى زنى نه براى آن بود که راى وى کاستى داشت و با مشورت فزونى مىیافت، بلکه در آن مصلحتى بود که یاران خود را بیاموزد تا به هنگام در شدن در کارى با هم راى زنند و آن چه نیک است با راى زدنها آشکار شود.
دراین ابیات ،گاو کوهى و بز و خرگوش، رمز نعمتهاى گونهگون دنیاست که دنیا پرستان در پى آنند.
( 3026) شیر و گرگ و روبهى بهر شکار |
|
رفته بودند از طلب در کوهسار |
( 3027) تا به پشت همدگر بر صیدها |
|
سخت بر بندند بند و قیدها |
( 3028)هر سه با هم اندر آن صحراى ژرف |
|
صیدها گیرند بسیار و شگرف |
( 3029)گر چه ز ایشان شیر نر را ننگ بود |
|
لیک کرد اکرام و همراهى نمود |
( 3030)این چنین شه را ز لشکر زحمت است |
|
لیک همره شد جماعت، رحمت است |
( 3031) این چنین مه را ز اختر ننگهاست |
|
او میان اختران بهر سخاست |
از طلب: به طلب، براى.
به پُشت: به یارىِ، به کمک ، پشتیبانی:
از ایرانیان چند نامى بکشت چو خسرو بدید اندر آمد به پشت
فردوسى
قید: نوعی دام است که درزیر علف وخاشاک پنهان می کنند وپای شکار درآن گرفتار می شود.
ژَرف: بىانتها، دور و دراز:
کدام است مرد پژوهنده راز که پیماید این ژرف راه دراز
(شاهنامه، ج 3، ص 1150)
شِگَرْف: ستبر، تنومند، بزرگ.
همره شد: همراه شدن، همراه بودن.
رحمت: اشاره دارد به حدیث: «الجَمَاعَةُ رَحْمَةٌ وَ الفُرْقَةُ عَذَابٌ».[1]
( 3026) شیر و گرگ و روباه براى شکار بکوه رفتند.( 3027) که هر سه با هم شکار زیادى بدست آوردند.( 3028) و بپشت خود بار کرده بیاورند. ( 3029) اگر چه شیر نر عار داشت که با آنها بشکار رود ولى تفضل کرد و با آنها همراهى نمود.( 3030) چنین شاهى که اعتماد او فقط بقدرت شخصى خود است همراهیش با لشکر اسباب زحمت است ولى او همراه شد براى اینکه جماعت رحمت است.( 3031) همچنین ماه ننگ دارد که با ستارگان همراه باشد براى اینکه او میان ستارگان در نور بخشى دریاى سخاوت است.
حکایتی که بااین عنوان آغاز شده است، مثالی است در توضیح قسمتهای پیش: قبلاً مولانا از مقام پیر واطاعت از وی سخن گفت وپس ازآن رابطهْ انسان وپروردگار رامطرح کرده، ودرهر دو مورد تأکید کرده است که بنده در برابر حق ، وسالک در برابر پیر که جلوهْ کمال حق است، باید خود وهستی خود را نبیند. دراین حکایت همین معنی را دنبال می کند.مشابه این حکایت درمحاضرات راغب اصفهانی، کتاب الاذکیاء ابن جوزی، نثرالدُّرر ابوسعید آبی وفرائد السُّلوک آمده است ودر میان این کتاب ها قصهْ فرائدالسلوک به آنچه مولانا سروده بسیار نزدیک است وچون این کتاب ازآثار اوایل قرن هفتم است به احتمال زیاد این قصه را مولانا در فرائد السلوک خوانده است.[1]
اکنون اصل داستان براساس آنچه مولانا سروده است. شیر و گرگ و روباه براى شکار بکوه رفتند. که هر سه با هم شکار زیادى بدست آوردند. و به پشت خود بار کرده بیاورند. اگر چه شیر نر عار داشت که با آنها به شکار رود ولى تفضل کرد و با آنها همراهى نمود. این جماعت با کمال شکوه در رکاب شیر بکوه رفتند. و کارشان در امر شکار پیش رفت نموده یک گاو کوهى و یک بز کوهى و یک خرگوش کوچک شکار کردند. وقتى صیدهاى خود را که کشته و مجروح و خون آلود بودند از کوه به بیشه آوردند. گرگ و روباه طمع داشتند که صید را بعدالت تقسیم کنند. طمع آنها در شیر منعکس شده و فهمید که آنها چه خیال کرده و چه طمعى دارند. شیر که وسوسه و اندیشه درونى آنها را فهمید بروى خود نیاورده و پاس آنها را نگاه داشت. ولى در دل خود گفت اى حیوانات خسیس عنقریب جزاى شما را خواهم داد. اکنون جسارت شما باین درجه رسیده که رأى من براى شما کافى نبوده در عطا و بخشش من این طور گمانها در دل دارید. چنین گمان پستى از شما در باره من ننگ است. شیر با این خیالات بروى آنها مىخندید آرى از تبسم شیر نباید ایمن بود.
امتحان کردن شیر گرگ را و گفتن که این صیدها را قسمت کن
شیر رو بگرگ نموده گفت اینها را بعدالت تقسیم کن. در تقسیم کردن از طرف من نماینده باش تا ببینم چگونه تقسیم مىکنى. گرگ گفت اى پادشاه وحوش این گاو کوهى قسمت تو که آن بزرگ و تو نیز از ما بزرگترى. بز هم مال من که متوسط است و خرگوش هم که کوچک است قسمت روباه که کوچکتر از ما است. شیر گفت چه گفتى؟ در جایى که من هستم تو از ما و تو سخن مىگویى و نام از خود مىبرى؟. گرگ چه سگى است که در بودن چون من شیر بىمثل و مانندى خود را ببیند. گفت اى گرگ پیش بیا که خرى مثل تو کس ندیده چون پیش آمد پنجه زده او را هلاک کرد. و چون دید که او در سیاست کله پختهاى ندارد پوست از سرش بر کند. و گفت دیدن من تو را از خود بىخود نکرد؟ چنین جانى باید از تن بیرون رود چون در مقابل من فانى نبودى گردن زدن تو واجب بود.
ادب کردن شیر گرگ را بجهت بىادبى او شیر سر فرازانه سر گرگ را کند تا دو سرى و امتیاز باقى نماند و دوئیتى نباشد تا یکى را ممتاز بدانند.پس از آن شیر رو بروباه نموده گفت این صیدها را براى خوردن تقسیم کن. روباه تعظیم نموده گفت این گاو چاق براى چاشت شاه. و این بز هم براى غذاى ظهر شاه. و این خرگوش براى شبچره شاه باشد. شیر گفت اى روباه تو این عدالت را از کجا آورده و این تقسیم عادلانه را از چه کسى یاد گرفتى؟ گفت من این تقسیم عادلانه را از حال گرگ آموختم. گفت چون این طور در جلو ما رفتار کردى هر سه شکار مال تو است بردار و برو. اى روباه چون معتقد شدى که همه براى ما است دیگر ترا آزار نخواهیم داد چون تو ما شدهاى. اکنون پاى بر بالاى آسمان هفتم بگذار که ما و همه شکارها براى تو است. چون از گرگ عبرت گرفتى تو روباه نیستى بلکه شیر من هستى. عاقل کسى است که در مرگ یاران از بلایى که باید احتراز کرده عبرت گیرد. روباه در آن وقت هزاران شکر کرد که شیر مرا بعد از گرگ خواسته و تکلیف تقسیم شکار را نموده. و اگر از اول بمن مىگفت که تو تقسیم کن کى ممکن بود از این امتحان جان بدر برم. پس سپاس کسى را که ما را بعد از پیشینیان بوجود آورده تا سیاستهاى خداوند را در قرون گذشته شنیده. مثل آن روباه از حال گرگان گذشته عبرت گرفته و خود را پاس داریم. پیغمبر راستگو محمد ص از آن رو ما را امت مرحومه خواند. که استخوان و پشم گرگان گذشته را بما نشان داده و گفت ببینید و پند گیرید. وقتى عاقل حکایت غرق فرعون و هلاکت قوم عاد بشنود و انجام کار آنها را بداند هواى هستى و غرور و عناد را از سر بدر مىکند. و اگر چنین نکند دیگران از حال و گمراهى او عبرت خواهند گرفت.
مولانا چنان که عادت اوست، این داستان را از معنى ظاهرى آن بر گردانده و در قالب معنى عرفانى ریخته است. در تعبیر او شیر مظهر مرد کامل یا ولى، یا مرشد است. و روباه و گرگ و شکال مظهر مردمى شکم باره که جز در پى خورد و خوراک و پرورش جسم نیستند. شیر مقامى ارجمند دارد و همنشینى و همراهى گرگ و شکال در خور او نیست لیکن به ضرورت با روباه و شکال هم سفر مىگردد.
(3021) چیست تعظیم خدا افراشتن |
|
خویشتن را خوار و خاکى داشتن |
(3022) چیست توحید خدا آموختن |
|
خویشتن را پیش واحد سوختن |
(3023)گر همىخواهى که بفروزى چو روز |
|
هستى همچون شب خود را بسوز |
(3024) هستىات در هست آن هستى نواز |
|
همچو مس در کیمیا اندر گداز |
(3025)در من و ما سخت کرده ستى دو دست |
|
هست این جملهى خرابى از دو هست |
تعظیم: بزرگ داشت ایزد تعالى نزد عامه مردم به الفاظ و عبارات است از قبیل: جل جلاله، خدا بزرگ است- ولى حقیقت آن نزد مولانا رهایى از خود ستایى و خود بینى است که نتیجهى آن فروتنى و تواضع است نسبت بحق تعالى و عموم مظاهر وجود و نیز، دیدن عجز و ناتوانى خود در برابر قدرت مطلق و ترک اعتراض و خرده گیرى بر مجارى قضا و آن چه در تصرف و قبضهى قدرت است یعنى همهى آفرینش و خاصه نوع انسان که خرده گیرى آدمى بر آنها به علت حسد ناشى از قرب جنسیت، بیشتر و صعب تر است.
توحید: خدا را بیگانگى شناختن است، عامه بزبان اعتراف مىکنند و بدل باور دارند، این گونه توحید را (تصدیقى) و یا (توحید عام) مىنامند.
حکما و متکلمین از هر مذهبى، مطابق اصول خود براى وحدت خدا دلیلها مىآورند و برهانها بر مىشمارند، این توحید را (توحید خاص) مىگویند، توحیدى که در حقیقت، مباین توحید است زیرا متضمن اخبار است از حق به آن که او یگانه است و درین حالت بضرورت، خبر و مخبر و مخبر عنه فرض مىشود و آن با یگانگى منافات دارد. صوفیان، توحید را عبارت از اسقاط اضافات یعنى تمام موجودات گرفتهاند بلحاظ آن که وجود متعین و امکانى جز نیستى و اضافه و اعتبارى نتواند بود، بنا بر این تعریف، توحید از مقولهى فنا و نیستى است یا در مرتبهى فعل که معنى آن، سلب تاثیر و فاعلیت است از غیر خدا و آن (توحید افعالى) است و یا در مرتبهى صفت که مفاد آن باز گرداندن و شهود تمام اوصاف است از خدا و بخدا که آن را (توحید صفات) مىخوانند. مرتبهى سوم، توحید ذات است یعنى شهود حق تعالى و نادیدن غیر او. این سه مرتبه از توحید را (توحید عینى وجدانى) نیز مىگویند.[1] مولانا هم بر این عقیده رفته و بدین سبب، توحید را بخود سوختن تعبیر فرموده است.
من وما: یعنی سخن از خود وتوجه به خویشتن که درحقیقت فراموشی پروردگار است
دو هست: یعنی درگونه هستی، دو موجود، یعنى عبد و حق،
( 3021) تعظیم خدا و بزرگ شمردن او عبارت از چیست؟ تعظیم او عبارت از خوار و کوچک شمردن خویش است.( 3022) آموختن توحید خداوند خود را در پیشگاه خداى یگانه سوختن است.( 3023) اگر مىخواهى مثل روز روشن و فروزان باشى وجود خود را که چون شب تاریک است بسوزان.( 3024) و هستى خویش را در هستى او مثل مس که در کیمیا گداخته شود بگداز و از میان ببر.( 3025) من و ما را با دو دست محکم گرفتهاى این کار باعث خرابى هر دو جهان خواهد بود.
این بیت اخیرزمینه را براى حکایت شیر و گرگ و روباه آماده مىسازد، شرح آن را بخواست خدا در ضمن این حکایت باز خواهیم گفت.
(3007) بانگ کرد او کاین چه اندام است از او |
|
گفت این گوش است اى مرد نکو |
(3008) گفت تا گوشش نباشد اى حکیم |
|
گوش را بگذار و کوته کن گلیم |
(3009) جانب دیگر خلش آغاز کرد |
|
باز قزوینى فغان را ساز کرد |
(3010) کاین سوم جانب چه اندام است نیز |
|
گفت این است اشکم شیر اى عزیز |
(3011) گفت تا اشکم نباشد شیر را |
|
چه شکم باید نگار سیر را |
(3012) خیره شد دلاک و بس حیران بماند |
|
تا به دیر انگشت در دندان بماند |
(3013) بر زمین زد سوزن از خشم اوستاد |
|
گفت در عالم کسى را این فتاد |
(3014) شیر بىدم و سر و اشکم که دید |
|
این چنین شیرى خدا خود نافرید |
کوته کردن گلیم: مجازا، مختصر کردن. کار را جمع وجور کن، تمامش کن.
خلش: حالت فرو بردن چیزى سر تیز مانند سوزن و خار در تن.
ساز کرد: یعنی آغاز کرد.
خیره شد دلاک: یعنی حیران و متعجّب شد.
جهاد با نفس
(3015)ای برادر صبر کن بر درد نیش |
|
تا رهی از نیش نفس گبر خویش |
(3016)کان گروهی که رهیدند از وجود |
|
چرخ و مهر و ماهشان آرد سجود |
(3017)هر که مُرد اندر تن او نفس گبر |
|
مر ورا فرمان برد خورشید و ابر |
(3018)چون دلش آموخت شمع آفروختن |
|
آفتاب او را نیارد سوختن |
(3019)گفت حق در آفتاب منتجم |
|
ذکر تزّاور کذی عن کهفهم |
(3020) خار جمله لطف چون گل مىشود |
|
پیش جزوى، کاو سوى کل مىرود |
درد نیش: کنایه از ریاضت ها وسختی ها یی است که سالک در راه معرفت حق باید تحمل کند ودر نتیجهْ آن از هوای نفس آسوده شود.
نفس گبر: یعنی نفس کافر وبی دین.
مر ورا فرمان برد خورشید و ابر: از اینرو جهاد با نفس که عبارت از تهذیب اخلاق است. مکررا در قرآن مقابل با هوا و هوس آمده است، از جمله «فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ »: از هوای نفس، پیروی نکنید، مباد که از راه عدل کژ روید.
عرفا، جهاد با نفس و ریاضت را یکی از مهمترین شرائط سلوک دانستهاند و در اهمیت آن گفتهاند: نهاد آدمی آنگه پاک شود که در دریای مجاهدت افتد، کسی که دربِ مجاهدت را بر خود بسته دارد، لشکر هوا، وی را به غارت بَرَد و بر وی غالب شود.
رهیدند از وجود: یعنی از هستی مادی وعلائق این جهانی آسوده شدند.
منتجم: نادیر پاى و گذران، داراى طلوع و غروب منظم، از (نجم) بمعنى وقت مقرر.
تَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ:اشاره است به آیهى شریفه: وَ تَرَى اَلشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ اَلْیَمِینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ اَلشِّمالِ (و بینى آفتاب را چون بر آید که در گردد از سر غار ایشان بسوى دست راست و چون فرو شود و ابرد از ایشان و در گردد بسوى چپ.)[1]
مولانا ازقصهْ کبودی زدن قزوینی ونالهْ او از درد سوزن دلاک، سخن را به یک نتیجهْ معنوی می کشاند. او میگوید: سالک که خواهان همراهی با مردان حق و اولیاء الله است و میخواهد به مدارج عالی و والای اخلاقی نائل شود، باید بر رنج ریاضت صابر باشد تا از حرمان نفس اماره بیرون آید، چرا که:
«بقدر الکد تُکتسب المعالی و من طلب العُلی سهر اللیالی؛ هرکس به اندازه رنجی که میبرد، کمالات والای معنوی به دست میآورد و هر کس خواهان بلند مرتبگی است باید رنج سحرخیزی را بر خود هموار سازد».
ای برادر! بر درد نیش ریاضت و عبادت، صبر کن تا از نیش و گزند نفس کافرت رهایی یابی. مولانا میگوید: کسی که دل خود را بتواند از معرفت و عشق الهی روشن کند، عوامل طبیعی نمیتواند به او آسیب برساند، چنانکه سالیانی دراز بدن اصحاب کهف نسوخت و نپوسید. مطابق نصّ قرآن کریم در مدّت سیصد و چند سال خواب اصحاب کهف، خورشید پس از طلوع چنان میتابید که پرتو مستقیم آن بر بدنهای این خفتگان نمیرسید .
جهاد با نفس که در فرمایش حضرت نبوی به جهاد اکبر تعبیر شده، مهمترین شرط سلوک است. زیرا نفس انسان خاصیت تلوّن دارد؛ یعنی به رنگهای مختلف در میآید. ممکن است کسی را با لباس پُست و مقام گمراه کند و دیگری را با غرور بر طاعت و عبادت و یکی را با علم و دیگری را با شهوت ...
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |