زیورهای دنیا، خردهای ناتوان را تباه می سازد . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم(20)
جمعه 93 مرداد 10 , ساعت 9:54 صبح  

دزدیدن مارگیر، ماری را از مارگیری دیگر

در دعا اصرار نکن

( 136)دزدکی از مارگیری مار برد

 

ز‌ابلهی آن را غنیمت می‌شمرد

( 137)وا‌رهید آن مارگیر از زخم مار

 

مار کشت آن دزد او را زار زار

( 138)مارگیرش دید پس بشناختش

 

گفت از جان مار من پرداختش

( 139)در دعا می‌خواستی جانم از او

 

کش بیابم مار بستانم از او

( 140)شکر حق را، کان دعا مردود شد

 

من زیان پنداشتم، آن سود شد

( 141)بس دعاها کان زیانست و هلاک

 

وز کرم می‌نشنود یزدان پاک

شبیه این حکایت در مرزبان نامه (باب دوم) آمده است. خلاصه آن اینکه: برزگرى با مارى آشنا شد و مدتى با او بود تا روزى مار را دید از سرما فسرده، آن را بر گرفت و در توبره نهاد و بر سر خر آویخت.

مار از نفس گرم خر جان گرفت و خر را زخمى زد و بکشت.

دزدک: دزد پست(که ،برای تحقیر است).

          مردکى خشک مغز را دیدم             رفته در پوستین صاحب جاه‏

(سعدى)

غنیمت: چیزى که بى‏رنج به دست آید .

پرداختن: تهى کردن، خالى ساختن.

از جان پرداختن: جان از او گرفتن، بى‏جان کردن.

از او: ضمیر در نیم بیت اول راجع به خداست و در نیم بیت دوم راجع به دزد.

( 136) دزدى مارى را از مارگیرى دزدیده و از ابلهى گمان مى‏کرد غنیمتى بدست آورده‏. ( 137) مارگیر از شر مار خلاص شده و مار دزد را گزیده هلاک نمود. ( 138) مارگیر جسد او را دیده و شناخته گفت این شخص را مار من بى‏جان کرده است‏. ( 139) من دعا مى‏کردم که دزد را پیدا کرده مار را از او بگیرم‏. ( 140) شکر که دعاى من مستجاب نشد من گمان مى‏کردم که از مردود شدن دعا زیان مى‏برم در صورتى که بسود من بوده‏. ( 141) بلى دعاهائیکه باعث زیان و هلاکت است خداى تعالى بکرم خود آنها را مستجاب نمى‏کند.

مولانا بر این باور است که : این مال که همواره آتش میل و کشش را در دل انسان‌ها شعله‌ور می‏کند و آنان را با انگیزهْ فراوان به‌سوی خود می‏کشد و بر سر دست‌یابی بدان، به رقابت و پیش‌دستی می‏پردازند و از هم می‏ربایند، در واقع چون ماری است، زهرآگین که زهر را به تباهی و فجور خود را در عروق جان آدمی می‏ریزد و حیات روحی و اخلاقی را از او باز می‌ستاند.نظیر دزدیدن مارگیری، ماری را از مار گیر دیگر،

وقتی دزد، مار را از من ربود، با دل و جان از خدا می‌خواستم که دزد مارم را پیدا کنم و آن را از او پس بگیرم. سپاس خدا را که دعایم مورد اجابت قرار نگرفت. من ابتدا این حادثه (عدم اجابت دعا) را زیانی بر خود می‌پنداشتم، ولی دریافتم که این مسئله؛ برای من سود فراوانی داشته است. بنابراین انسان چون از راز پیش آمدها آگاه نیست، پستیها و ناخوشیها را براى خود بلایى مى‏پندارد و دست به دعا بر مى‏دارد تا خدا آن ناخوشایند را از او بگرداند حالى که آن چه را زیان مى‏پندارد سود اوست و آن چه را ناخوش مى‏انگارد بهبود او. چنان که در قرآن کریم است:«وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»:ای بسا چیزها که شما ناگوارش شمرید، ولی به راستی برای شما خیر و گواراست و بسا چیز‌ها که دوستش می‌دارید، ولی در واقع نسبت به شما زیان و گزند است، و خداوند به سرانجام امور داناست و شما نمی‌دانید. [1] بسیاری از دعاهایی که انسان برای خود می‌کند، در واقع موجب هلاکت و تباهی اوست، ولی چون به حقایق امور علم ندارد، مصرّانه برآورده شدن آن را از خدا می‌خواهد؛ امّا حضرت حق‌تعالی که پاک و منزّه است، از روی کرمش این قبیل دعا‌ها را قبول نمی‌کند.



[1] - سوره بقره: آیه 216


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم(19)
جمعه 93 مرداد 10 , ساعت 9:53 صبح  

شیطان و شطرنج زندگی

( 129)جان بابا گویدت ابلیس هین

 

تا بدم بفریبدت دیو لعین

( 130)این چنین تلبیس با بابات کرد

 

آدمی را این سیه‌رخ مات کرد

( 131)بر سر شطرنج چست است این غراب

 

تو مبین بازی به چشم نیم‌خواب

( 132)زان‌که فرزین‌بندها داند بسی

 

که بگیرد در گلویت چون خسی

( 133)در گلو ماند خس او سال‌ها

 

چیست آن خس مهر جاه و مال‌ها

134)مال خس باشد، چو هست ای بی‌ثبات

 

در گلویت مانع آب حیات

( 135)گر بَرَد مالت عدوی پر فنی

 

رهزنی را برده باشد رهزنی

جان بابا گفتن: کنایه از نوازش کردن، تشویق کردن، آفرین گفتن، برگرفته است از آیه «وَ زَیَّنَ لَهُمُ اَلشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»[1] ، و در سخنان امیر مؤمنان (ع) است: «گناه را در دیده او مى‏آراید تا خویش را بدان بیالاید که بکن و از آن توبه نما و اگر امروز نشد فردا.»[2]

دم: کنایه از فسون و نیرنگ.

تلبیس: پوشیدن حقیقت و بیان خلاف واقعیت. اشاره دارد به آیه:«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ»:سپس شیطان آن دو را وسوسه کرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشکار سازد؛ و گفت: «پروردگارتان شما را از این درخت نهى نکرده مگر بخاطر اینکه (اگر از آن بخورید،) فرشته خواهید شد، یا جاودانه (در بهشت) خواهید ماند!»[3]

بابا: کنایه از آدم (ع).

سیه رخ: رو سیاه، و در جزء دوم ایهامى است به معنى دیگر رخ که مهره‏اى است در بازى شطرنج.

مات کردن: مغلوب ساختن.

شطرنج: نام بازى معروف، و در بیت مورد بحث استعاره است از مکر و فریب.

چُست: چالاک، چابک، تیز کار.

غُراب: استعاره از ابلیس، به مناسبت سیه رویى و شومى او.

چشم نیم خواب: کنایه از ناهشیارى، مراقب نبودن.

فرزین: مهرهْ وزیر.

فرزین بند:یعنی به خطر انداختن این مهره است.[4]

خس: خاشاک، و در این بیت آن چه گلو را بگیرد.

بى‏ثبات: که در طریقت پایدار نیست.

آب حیات: آب زندگانى، و در بیت مورد بحث استعاره از فیوضات ربّانى است.

 ( 129) ابلیس با تملق سخن گفته و بتو جان بابا خطاب مى‏کند تا فریبت دهد. ( 130) همین اشتباه کارى را با باباى تو هم کرده است تا آدم ابو البشر را از بهشت بیرون آورده مات و آواره نمود. ( 131) این زاغ سیاه بر سر شطرنج نشسته تو بازى را با چشم خواب آلوده نگاه نکن‏. ( 132) وزیر بندها و فنون زیادى بلد است ممکن است یکى از فنون او چون خس گلوى تو را بگیرد. ( 133) خس او سالها در گلو باقى مى‏ماند مى‏دانى آن خس چیست؟ محبت مال و جاه‏. ( 134) مال چون خس است زیرا که او بى‏ثبات و پست است ولى وقتى در گلوى تو باشد مانع از آشامیدن آب حیات خواهد بود. ( 135) اگر مالت را دشمن طرارى ببرد راه زنى را راه زن دیگر برده است چون مال خود راه زن است‏.

مولانا فریب شیطان را در مثنوی بارها مطرح کرده است و در مواردی آشکارا می‏گوید که ابلیس یکی نیست و در پشت چهرهْ انسان‌ها، ای بسا «ابلیس آدم روی هست» همانند پدری پیش می‏آید و به تو جان بابا، خطاب می‏کند. همین کار را با آدم ابوالبشر هم کرده است. اشاره دارد به آیهْ شریفهْ : آن‌گاه شیطان، آدم و حوا را به وسوسه بفریفت تا زشتی‏های پوشیده آنان پدیدار گردد و به دروغ گفت: خدا شما را از این درخت باز نداشت جز برای آن‌که مبادا دو فرشته شوید یا عمر جاودان یابید.

 شیطان ملعون، این‌گونه پدرت را فریب داد و این شیطان سیاه چهره، این‌گونه او را مات کرد. با تو بر سرشطرنج زندگی می‏نشیند و چشم‌هایش را مانند چشم زاغ، خسته و نیم خواب نشان می‏دهد و تو می‌پنداری که حواسش متوجه بازی نیست، در‌حالی‌که شطرنج‌باز قهاری است و تو را با حرکاتی حساب شده مات می‏کند؛ زیرا شیطان، حیله‏ها و نیرنگ‌های بسیاری می‏داند که همانند خاری راه گلویت را ناگهان می‏گیرد. مولانا علاقه‌های دنیایی را به فرزین‌بند تشبیه می‏کند و به خس و خاری که در لقمه باشد و در گلو گیر کند. می‏گوید که این خار و خس، مهر جاه و مال است. «آب حیات» معرفت حق است که ما را به وصال حق و بقاء بالله می‏رساند. کسی که به دنیا می‌چسبد، این آب حیات از گلوی او پایین نمی‏رود. مال و دارایی دنیا راهزن دین و ایمانند که موجب دنیاخواهی و دنیاگرایی می‏شود.



[1] - سوره انعام،آیه 43

[2] - (نهج البلاغه، خطبه 64)

[3] - اعراف،ایه20

[4] - (لغت‏نامه، به نقل از غیاث اللغات)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم(18)
جمعه 93 مرداد 10 , ساعت 9:52 صبح  

تولّی و تبرّی

( 122)راست کن اجزات را از راستان

 

سر مکش ای راست‌رو ز آن آستان

( 123)هم ترازو را ترازو راست کرد

 

هم ترازو را ترازو کاست کرد

( 124)هر که با ناراستان هم‌سنگ شد

 

در کمی افتاد و عقلش دنگ شد

( 125)رو اشداء علی‌الکفار باش

 

خاک بر دلداری اغیار پاش

( 126)بر سر اغیار چون شمشیر باش

 

هین مکن روباه‌بازی شیر باش

( 127)تا ز غیرت از تو یاران نگسلند

 

زآن‌که آن خاران عدو این گل‌اند

( 128)آتش اندر زن به گرگان چون سپند

 

زآن‌که آن گرگان عدو یوسف‌اند

راست کردن: اصلاح کردن، درست کردن.

از: به وسیله، به یارىِ.

راستان: اشاره به مردان حق ویاران اهل حق است که باید سر بر آستان آنها نهاد

راست کن اجزات را از راستان: اشاره است به آیهْشریفه «کُونُوا مَعَ اَلصَّادِقِینَ» یعنى با راستگویان باشید.[1]

ترازو: استعارت از مرد حق است،یعنی مردان کامل می توانند کژی های ما را به راستی بدل کنند مانند ترازویی که دقیق باشد واز روی آن بتوان دقّتِ ترازوی دیگری را سنجید. سالک باید خود را با او بسنجد و اگر کم و کاستى دارد بر طرف سازد.

هم سنگ شدن: هم تراز شدن. همنشین گشتن.

دنگ: بى‏هوش .

دنگ شدن: کنایه از کار افتادن.

غیرت: غیرت حق است که اگر عاشق حق به جز حق توجه کند، حق را می‏‏رنجاند و خشم و غیرت حق می‏‏تواند همهْ رشته‏های او را پنبه کند.

خاران:همان اغیارند که دشمن حق و مردان حق‌اند.

گرگان : اشاره به اغیار و دشمنان اولیاى خدا است.

یوسف : کنایه از مردان حق و بنده خاص خدا.

نگسلند : صورتی از نگسلند ،گسستن، بریدن است.

اَشِدَّاءُ عَلَى الکُفَّار: برگرفته است از آیه « مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى اَلْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اَللَّهِ وَ رِضْواناً: محمد فرستاده خداست و آنان که با اویند، سختگیران‏اند بر کافران، مهربانان در میان خودشان. بینى آنان را رکوع کنان، سجده کنان مى‏جویند فزونى (بخشش) از خدا و خشنودى...»[2]

دل دارى: نوازش، غم خوارى.

اغیار: جمع غیر: مخالف، بیگانه، که از راستان نیست.

روباه بازى: مکارى، حیله‏گرى، دو رویى.

چون سپند آتش زدن: سوزاندن چنان که فریاد بر زند. و در آن تلمیحى است به سوختن سپند براى دفع چشم زخم.

( 122) اجزا و اعضا و جوارح خود را بوسیله اشخاص راست و صادق از کجى بدر آورده و راست کن و از مردان صادق و راست گو سر مکش . ( 123) آن که با راستان هم ترازو شد ترازوى او راست نمود و آن که با ناراستان هم ترازو گردید ناراست خواهد شد . ( 124) آن که با ناراستها هم سنگ شود ناقص گردیده و عقلش کم مى‏شود . ( 125) برو بطورى که خداوند فرموده« أَشِدَّاءُ عَلَى اَلْکُفَّارِ» بکفار سخت‏گیر باش و عوض دل دارى بر سر اغیار خاک بریز ( 126) در مقابل حریف روباه بازى نکرده چون شیر ایستادگى‏ کن و بر سر اغیار چون شمشیر برنده فرود آى‏ . ( 127) تا یاران بر اثر غیرت از تو نگسلند یاران گلهایى هستند که کفار خار آنها بوده و با آنان دشمنند . ( 128) این گرگها را چون اسفند در آتش بریز زیرا که اینها دشمن یوسفند .

راستان و مردان کامل می‏‏توانند کژی‏های ما را به راستی بدل کنند؛ مانند ترازویی که دقیق باشد و از روی آن بتوان دقت ترازوی دیگری را سنجید؛ همانند دو کفهْ یک ترازو که سنگینی و سبکی یک‌دیگر را نشان می‏‏دهند. مولانا به آیهْ 29 سوره فتحاشاره می‏‏کند که پروردگار می‏‏فرماید: محمد، فرستادهْ خداست و آنان که با اویند، با کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان‌اند. او نتیجه می‏‏گیرد که دلداری اغیار و دوستی، با کسانی که به دنیا چسبیده و توجهی به طریق حق ندارند، مانند چاپلوسی روباه برای حفظ خود و منافع خویشتن است، اما اگر تو به این دنیادوستان توجه نکنی، مانند شیر در نظر آنها شکوهمندی. مولانا می‏‏گوید: بر سر اغیار چون شمشیر باش تا غیرت حق، یاران خدایی را از تو جدا نکند.



[1] - سوره توبه:آیه 119

[2] - سوره فتح،آیه 29


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم(17)
جمعه 93 مرداد 10 , ساعت 9:50 صبح  

هِلال پنداشتن ِآن شخص خیال را در عهد عمر رضی الله عنه

( 113)ماه روزه گشت در عهد عمر

 

بر سر کوهی دویدند آن نفر

( 114)تا هلال روزه را گیرند فال

 

آن یکی گفت ای عمر اینک هلال

( 115)چون عمر بر آسمان مه را ندید

 

گفت کین مه از خیال تو دمید

( 116)ورنه من بیناترم افلاک را

 

چون نمی‌بینم هلال پاک را

( 117)گفت تر کن دست و بر ابرو بمال

 

آنگهان تو در نگر سوی هلال

( 118)چونک او تر کرد ابرو مه ندید

 

گفت ای شه نیست مه شد ناپدید

( 119)گفت آری، موی ابرو شد کمان

 

سوی تو افکند تیری از گمان

( 120)چون یکی مو کژ شد او را راه زد

 

تا به دعوی لاف دید ماه زد

( 121)موی کژ چون پرده‌ْ گردون بود

 

چون همه اجزات کژ شد چون بود

روایتی که با این عنوان آغاز می شود، در « صحیح مُسلم» آمده وکسی که در این جا در برابر عمر قرار می گیرد اَنَس بن مالک است.[1]حکایت از این قرار است که: برای رؤیت هلال رمضان گروهی بر کوه رفتند. شخصی فریاد زد: اینک هلال ماه را در پهنه آسمان می‌بینم. خلیفه دوم به آسمان نگریست؛ هلالی ندید. به آن شخص گفت: هلال نیست، بلکه خیال یاوه توست. اگر باور نداری سرانگشتان خود را تر کن و روی ابروانت بکش. آن شخص چنین کرد و با شگفتی دید که هلالی در کار نیست. خلیفه گفت، یک تار مویت بر روی چشمت کج شده بود و تو گمان کردی که آن تار مو، هلال ماه است. مولانا؛ با نقل این حکایت، نکته‌ای عارفانه را بیان می‌کند که: هر جزء کوچک از زندگی این جهانی، می‌تواند مانع مشاهده حقیقت باشد‌؛ حال اگر همه اجزاء آن کج شد (به کلی از راه حق دور شدی و به دنیا چسبیدی) چه خواهد شد.پیداست که نیک را بد، و بد را نیک مى‏پندارد. از راستان مى‏برد و به کژ طبعان مى‏پیوندد. پس براى رهایى از راه زدن شیطان باید پى اولیاى خدا را گرفت. آنان‏اند که چون ترازو کمى و فزونى را مى‏نمایانند.

آن نفر: یعنی گروه، همراهان

پرده گردون شدن: یعنی حجاب مشاهده حقیقت ،کنایت از به اشتباه افکندن و موى را ماه پنداشتن.

چون همه اجزات کژ شد: یعنی چون به کلیّ از راه حق دور شدی وبه دنیا چسبیدی.

 ( 113) در عهد عمر ماه رمضان رسید و براى دیدن هلال مردم بالاى کوهى رفتند. ( 114) تا هلال را دیده و به آن تبرک جویند یکى از آن اشخاص بعمر گفت ببین این هلال است‏. ( 115) عمر هر چه نگاه کرد هلالى در آن جا نبود لذا گفت این هلال که تو مى‏گویى از افق خیال تو سر بر زده‏. ( 116) و گر نه من که چشمم براى دیدن آسمان روشن‏تر است چگونه نمى‏بینم‏. ( 117) عمر گفت دست خود را تر کن و به ابرو بمال آن گاه بطرف هلال بنگر. ( 118) وقتى او دست خود را تر کرده به ابرو مالید و نگاه کرد ماه را ندید و گفت اى شاه ماه ناپدید شد. ( 119) عمر گفت آرى موى ابروى تو کمانى شده و تیرى از کمان بسوى تو پرتاب کرد. ( 120) یک مو کج شد و راه او را زده گمراهش نمود و دعوى دیدن ماه کرد . ( 121) یک موى کج که حجاب آسمان بشود اگر اعضاء تو کج شود چه خواهد شد؟.



[1] - مآخذ قصص وتمثیلات مثنوی،ص 43


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم(16)
جمعه 93 مرداد 10 , ساعت 9:49 صبح  

( 102)گفتم آخر خو‌‌یش را من یافتم

 

در دو چشمش راه روشن یافتم

( 103)گفت وهمم کان خیال تست هان

 

ذات خود را از خیال خود بدان

( 104)نقش من از چشمک تو آوازداد

 

که منم تو تو منی در اتحاد

( 105)کاندرین چشم منیر بی زوال

 

از حقایق، راه کی یابد خیال

( 106)در دو چشم غیر من تو نقش خود

 

گر ببینی آن خیالی دان و رد

( 107)زآن که سرمه‌ْ نیستی در می‌کشد

 

باده از تصویر شیطان می‌چشد

( 108)چشمشان خانه‌ْ خیال‌است و عدم

 

نیست‌ها را هست بیند لاجرم

( 109)چشم من چون سرمه دید ازذوالجلال

 

خانه‌ْ هستی‌است نه خانه‌ْ خیال

( 110)تا یکی مو باشد از تو، پیش چشم

 

در خیالت، گوهری باشد چو یشم

( 111)یشم را آن‌گه شناسی از گهر

 

کز خیال خود کنی کلی عَبَر

( 112)یک حکایت بشنو ای گوهر شناس

 

تا بدانی تو عیان را از قیاس

در دو چشمش راه روشن یافتم: خود را در چشم او دیدم و گفتم این منم.

وَهم: حکم به امور جزئیه نامحسوس است و آن قوه یی است که از امور محسوس چیزى را دریابد که به حس نتوان دریافت. قوه واهمه در انسان و حیوان موجود است، چنان که آدمى شجاعت یا سخاوت دیگرى را در خاطر مى‏آورد، قوه واهمه صورت گرگ را در وهم گوسفند پدید آورد تا از آن بگریزد.

مُنیر: روشن، نورانى.

از حقایق راه کى یابد خیال: در این دیده که از نور حقیقت روشن است خیال راه ندارد.

سُرمه نیستى: اضافه مشبه به به مشبه. و در آن اشاره است به سرمه خفا، که مى‏پنداشتند چون به چشم کشند از دیده‏ها پنهان خواهند بود.

یَشم: سنگى معدنى است و آن را «یشب» نیز گویند. و به رنگهاى گونه‏گون است.

عبر کردن: گذشتن.

تو :در این‌جا یعنی وجود مادی و هستی فنا‌پذیر این جهانی‌.

قیاس:به‌طور کلی یعنی استدلال و در اصطلاح، پی بردن از کلی به جزئی و تعمیم حکم کلی در امور جزئی است. در مقابل قیاس، «عیان» است .

عیان:یعنی مشاهده حقیقت و ادراک آن بی‌واسطه.

 ( 102) و گفتم بالاخره بخود رسیده و خود را یافتم و در چشمان او راه روشن پیدا کردم‏.( 103) وهم من گفت اشتباه کرده‏اى و این خیال تو است اینکه ذات خود گمان کرده‏اى خیالى بیش نیست‏. ( 104) در این وقت نقش من از چشم تو بسخن آمده صدا زد که من توام و تو منى و هر دو یکى هستیم‏. ( 105) در این چشم نورانى که از منبع حقایق روشن شده کى ممکن است خیال راه یابد. ( 106) اگر در چشمان غیر من نقش خود را دیدى آن را خیال بدان و رد کن‏. ( 107) کسى که سرمه نیست بینى بچشم مى‏کشد اوست که از تصویر شیطان باده نوشى مى‏کند. ( 108) چشم او لانه خیال و خانه نیستى است و نیستها راهست مى‏بیند. ( 109) من بچشم خود سرمه ذو الجلال کشیده‏ام چشم من خانه هستى است نه خانه خیال‏. ( 110) اگر یک مو از خیال در جلو چشمت باشد گوهر در نظرت سنگ مى‏نماید. ( 111) آن گاه سنگ را از گوهر تمیز مى‏دهى که بکلى از خیال عبور کرده و گذشته باشى‏ هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر و تنبیه نمودن او را . ( 112) این حکایت را بشنو تا دیدن بالعیان را از قیاس تمیز دهى‏.

مولانا می‌گوید‌: با خود گفتم، سرانجام حقیقت خود را شناختم و خویشتنم را دریافتم و در دو چشم یارم، راهی روشن پیدا نمودم که مرا به سر منزل مقصود می‌رساند. اما قوه وهم به من گفت که باورنکن، آن‌چه می‌بینی خیال است، نه حقیقت؛ تو باید خویشتن حقیقی را از خو‌یشتن خیالی باز شناسی. ناگهان نقشِ حقیقی من در چشم تو به زبان آمد و گفت: نگران نباش، من نقش حقیقی توام و تو منی و با یک‌دیگر در یگانگی کامل هستیم. مبادا به آتش تفرقه و جدایی گرفتار شوی. او به من گفت: در این چشمی که از حقایق روشنایی، بی‌زوال دارد، خیال راه نمی‌یابد و هر‌چه در این چشم ببینی حقیقت است‌. خیال ‌چیزی است که در چشم‌های مردم دیگر و چشم‌های دنیا دوست می‌توان دید؛ چشم‌های ظاهری که از عالم فانی نیرو می‌‌گیرند و مستی آنها از صُور خیالی است که شیطان به آنها می‌نمایاند، نه از باده حقیقت‌. مولانا می‌گوید: قوت بینایی من از سُرمه حقیقت است که پروردگار در چشم واصلان می‌کشد و به همین دلیل آن‌چه در این چشم تجلّی کند، حقیقت دارد و خیال نیست. و روشن‏تر اینکه چون در این جست و جو همه تعیُّنات و اوصاف و تشخص را از خود رانده و در محبوب محو شده، وى بدو گوید در این دیدار خطایى رخ نداده است چه، با فناى تو در من دیگر تویى باقى نیست، و آن جا که یکى است، دویى نماندنى است.

          این دوئى باشد ز تسویلات ظن             من توام اى من تو در وحدت تو من‏

(عمان سامانى، گنجینة الاسرار)

آن دیده‏ها که دچار اشتباه مى‏شوند و گاهى نیک را بد و بد را نیک مى‏بینند، دیده‏هاى غیر مردان خداست. اگر خود را در دیده دیگران بینى- دیده‏اى که از درک حقیقت بى‏بهره است- دچار اشتباه مى‏شوى، چرا که آن دیده را سرمه نیستى کشیده‏اند و تنها بدان چه نیست است چشم دوخته است. شیطان صاحبان آن دیده‏ها را مى‏فریبد و حقیقت را براى آنان وارونه مى‏نمایاند که «بَل سَوَّلَت لَکُم أنفُسُکُم.» ناچار دستخوش خیالهاى فاسدند و آن چه را فانى است باقى مى‏پندارند.

مولانا می گوید: اگر ذرّه‌ای به این هستی فانی توجه کنی‌، گوهر حقیقت را نمی‌توانی بشناسی و بین آن با یک سنگ زینتی کم‌بها «یشم» فرق نمی‌گذاری. تو باید «خود» یا همان هستی فنا‌پذیر را رها کنی و از آن بگذری.واز خدا نیرو بگیری، آن که نیروى شناخت از خدا گیرد، هر چیز را چنان که هست بیند که «وَ ما یَزالُ عَبدِى یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوافِلِ حَتَّى اُحِبَّهُ فَإذا أحبَبتُهُ کُنتُ سَمعَهُ الَّذِى یَسمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى یَبصُرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتى یَبطِشُ بِها»، و چون چشم من با نیروى الهى مى‏بیند پس آن چه مى‏بینم حقیقت است نه خیال. اگر در بنده‏اى اندکى از تعلّقات دنیاوى باشد، آن تعلّق همچون مویى در چشم اوست. باطل را به وى حق مى‏نمایاند و خیال را حقیقت جلوه دهد و توهم باطل از وى نرود تا آن مو را از دیده بزداید. سپس مولانا برای آنها که می‌خواهند گوهر را از یشم باز ‌شناسند، حکایتی نقل می کند که:


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 254 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401880 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]