( 93)کی ببینم روی خود را ایعجب |
|
تا چه رنگم همچو روزم یا چو شب |
||||
|
( 94)نقش جان خویش می جُستم بسی |
|
هیچ میننمود نقشم از کسی |
|
||
|
( 95)گفتم آخر آینه از بهر چیست؟ |
|
تا بداند هر کسی کو چیست وکیست |
|
||
|
( 96)آینهْ آهن برای پوستهاست |
|
آینهْ سیمای جان سنگیبهاست |
|
||
|
( 97)آینهْ جان نیست الا روی یار |
|
روی آن یاری که باشد زان دیار |
|
||
|
( 98)گفتم ای دل آینهْ کلی بجو |
|
رو به دریا کار بر ناید بجو |
|
نقش جان جستن: کنایت از درون خود را جست و جو کردن. با این و آن نشستن براى آگاهى خواستن از حقیقت حال خود.
آینه: در اصطلاح صوفیان مظهر ذات و صفات و اسماء است و آن انسان است،
عارفان چون که ز انوار یقین سرمه کشند دوست را هر نفس اندر همه اشیا بینند
در حقیقت دو جهان آینه ایشان انند که بدو در رخ زیباش هویدا بینند
چون ز خود یاد کنند آینه گردد تیره چون از او یاد کنند آینه رخشا بینند
(عراقى)
پوست: کنایت از جسم، هیکل ظاهرى.
سنگى بها: گران قدر.
سیمای جان:همان آینه جان یا آینه سیمای جان است،
آن دیار: عالم معنى (مقابل عالم صورت)، عالم الهى (مقابل عالم دنیوى).
آینه کلی: آینه کلى انسان کامل است که در برابر دیگر انسانها همچون دریا برابر جوى است.
( 93) مدتها تصویر جان خود را جستجو مىکردم و مىخواستم چهره جانم را ببینم ولى هیچ کس نتوانست آن را بمن بنمایاند . ( 94) اکنون که این طور است چگونه روى خود را ببینم آیا زشتم یا زیبا مثل روز روشن یا چون شب تاریکم.( 95) بالاخره گفتم آینه است که تصویر هر کس را باو مىنمایاند و آینه براى این است که هر کس بداند از جنس کى است سیاه است یا سفید زشت است یا زیبا . ( 96) آینه معمولى براى نشان دادن شکل و رنگ است ولى آینهاى که سیماى جان را نشان دهد بس ذى قیمت است. ( 97) آینه جان جز روى یار نیست همان یارى که اهل عالم ما نبوده از دیار دیگرى آمده است . ( 98) گفتم اى دل برو و آینه تمام نما را بجوى آرى سراغ دریا برو که از جوى کار ساخته نیست.
نقش صورت ارزشی ندارد؛ من در پی این بودم که نقش جان خود را در کسی ببینم، زیرا مؤمنان آیینه یکدیگرند. «المؤمن مرآةُ المؤمن».[1] چه وقت میتوانم روی حقیقی خود را مشاهده کنم تا بدانم که چه رنگی دارم؟ آیا همچو روز روشنم یا همانند شب تاریک و ظلمانی؟ مولانا میگوید: برای نشان دادن مشخصات ظاهری «ما آینه آهن» بهکار میرود و آن آینهای است که مطابق روش قدما از صیقلی کردن یک صفحه آهنی پدید میآمد، اما برای نشان دادن سیمای جان آینهای وجود دارد که بسیار گرانبهاست و هر کسی به آن دست نمییابد و این آینه روی یارانی است که «ز آن دیار» و در رابطه با عالم معنا هستند. توضیح بیشتر اینکه آینه باطنی جان، روی یار است که میتواند احوال باطنی خود را در آن مشاهده کرد. نقش جان را در هر کسی نباید جُست؛ روی یاران این جهانی مانند جوی آب است و تو باید خود را به دریا برسانی. دریا همان آینه جان یا روی آن یار است که «باشد ز آن دیار». مرد حق را پیدا کن و سیمای جان را در چشم او ببین.
( 99)زین طلب بنده به کوی تو رسید |
|
درد مریم را به خرمابن کشید |
( 100)دیدهْ تو چون دلم را دیده شد |
|
شد دل نادیده، غرق دیده شد |
( 101)آینهْ کلی تو را دیدم ابد |
|
دیدم اندر چشم تو من نقش خود |
درد مریم: برگرفته است از آیه « فَأَجاءَهَا اَلْمَخاضُ إِلى جِذْعِ اَلنَّخْلَةِ قالَتْ یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا: پس درد زادن او را به سوى خرما بن آورد گفت اى کاش پیش از این مرده بودم و فراموش مىگشتم.»[2]
نادیده: نابینا، کور.
رو و سر در جامهها پیچیدهاید لاجرم با دیده و نادیدهاید
1405/ د / 1
( 99) بنده بوسیله این طلب بکوى تو رسید آرى درد بود که مریم را بکنار نخل کشید (و چهره مسیح را باو نشان داد). ( 100) وقتى چشم تو دیده دلم گردید و با چشم تو نگاه کردم صد دل بىدیده سرا پا غرق دیده شده و دل همه دیده گردید. ( 101) آینه تمام نما را از تاریکى بیرون آورده و در آن نقش ترا دیدم که براى همیشه آینه تمام نما بودى و در چشم گیرنده تو نقش خود را مشاهده کردم.
مولانا، مریم مقدس را مثال میزند که مطابق آیههای 22 تا 26 سوره مریم، هنگام درد ز ایمان از پروردگار کمک خواست و به «خُرما بُنی» پناه برد و پروردگار از زیر آن نخل با او سخن گفت. مولانا میخواهد بگوید که: آن خرما بُن نیز مانند مردان حق، ظاهر این جهانی داشت اما برای مریم جلوهگاه عنایت حق شد. همین که کشش و جذبهْ باطنی تو به قلبم رسید، این دل نابینا و فاقد بینش از میان رفت و قلبم یکسره، غرق آن جذبه روشن گردید.
سپس مولانا به یار خدایی «حسام الدین» میگوید: چشم باطن تو، چشم دل من شد و آن دلی که نادیده و نابینا بود و حقیقت را نمیدید، در آنچه دیده بود غرق شد؛ یعنی دل من هم در برابر مشاهدات غیبی خود محو شد. مولانا میگوید که: من در چشم یار الهی خود نقش حقیقی خود یا روح خود را دیدم و راه روشنی را یافتم که مرا به مقصود میرساند.
( 86)تـاسه تو جذب نور چشم بود |
|
تا بپیوندد به نور روز زود |
( 87)چشم بازار تاسه گیرد مر تو را |
|
دان که چشم دل ببستی بر گشا |
( 88)آن تقاضای دو چشم دلشناس |
|
کو همیجوید ضیای بیقیاس |
( 89)چون فراق آن دو نور بیثبات |
|
تاسه آوردت گشادی چشمهات |
( 90)پس فراق آن دو نور پایدار |
|
تاسه میآرد مر آن را پاس دار |
( 91)او چو میخواند مرا من بنگرم |
|
لایق جذبم و یا بد پیکرم |
( 92)گر لطیفی زشت را در پیکند |
|
تسخری باشد که او بر وی کند |
خواندن: طلبیدن.
نگریستن: تامّل کردن، اندیشیدن.
بد پیکر: کنایه از زشت، و نامتناسب.
لطیف: نیکو اندام، زیبا.
در پى کردن: دنبال کردن، طلبیدن.
تَسخَر: استهزا، ریشخند.
( 86) گرفتگى و خستگى تو از جاذبه نور چشم است که مىخواهد بنور روز بپیوندد.( 87) اگر با چشم باز خستگى و گرفتگى احساس کنى بدان که چشم دل خود را بستهاى پس لازم است که آن را باز کنى. ( 88) این گرفتگى تقاضاى چشم دل است که مىخواهد بنور لا یتناهى بپیوندد. ( 89) کنون که محروم بودن چشمان ظاهرى تو از نور برایت خستگى و گرفتگى آورده و چشم خود را باز کردى. ( 90) محروم بودن از نور جاودانى تو را دلگیر خواهد کرد لازم است توجه بیشترى بر او مبذول دارى. ( 91) او وقتى مرا صدا مىزند باید نگاه کنم ببینم خوب و شایسته جذب او هستم یا اندام بدى دارم. ( 92) البته اگر شخص زیبایى یک نفر زشت را دنبال کند ریشخندى بیش نیست.
برای آنکه کشش از جانب حق و کوشش از جانب بنده، به وصال انجامد، لیاقت و شایستگی لازم است، اما اگر دیدی که زیبارویی زشترویی را با خود به راه میاندازد، او را دست انداخته است و از این راه میخواهد زیبایی خود را بیشتر جلوه دهد. بنابراین، همیشه جذبهها نتیجه شایستگی ما نیست. بلکه با درد طلب و رنج کوشش است که سالک به کوی و آستانه دوست میرسد. رحمت الهى و نعمت او پیوسته خواهان بندگان است و این معنى در آیات قرآن کریم و لسان اخبار از ائمه اطهار فراوان است. اما این خواندن همگان را یکسان نیست، گروهى را مىخواند تا بدانها اکرام کند و خواندن گروهى دیگر اِستدراج است تا او را عذاب فرماید که «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ.»[1] این وظیفه سالک است که خود را بنگرد تا از چه گروه است، لایق جذب است یا سزاوار دفع. اگر لیاقت پذیرفته شدن را دارد، آن خواندن براى اکرام است و گر نه:
ظاهرا مىخواندت او سوى خود وز درون مىراندت با چوبِ رَد
2480 / د / 1
( 80)خوب، خوبی را کند جذب این بدان |
|
طیبات و طیبین بر وی بخوان |
( 81)در جهان هر چیز چیزی جذب کرد |
|
گرم گرمی را کشید و سرد سرد |
( 82)قسم باطل باطلان را میکشند |
|
باقیان از باقیان هم سرخوشاند |
( 83)ناریان مر ناریان را جاذباند |
|
نوریان مر نوریان راطالباند |
( 84)چشم چون بستی تو را جان کند نیست |
|
چشم را از نور روزن صبر نیست |
( 85)چشم چون بستی تو را تاسه گرفت |
|
نور چشم از نور روزن کی شکفت |
طَیّبات و طیّبین...: ترکیب برگرفته است از آیه «اَلْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ اَلْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ اَلطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ اَلطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ.»[1]
جذب: به سوى خود کشیدن.
قسم: دسته، گروه.
باطل: مقابل حق، و در اصطلاح عارفان هر چیز جز خداى تعالى، چرا که ممکنات به ذات خود هیچاند.[2]
باطلان و ناریان: کسانی هستند که به راه حق هدایت نمی پذیرند.
باقیان: (جمع باقى) مقصود صالحاناند.
باقیان و نوریان: هدایت شدگانند که به بقای حق باقی اند وبه نور معرفت او روشن اند.
تاسه: به معنای اضطراب و پریشانی و رنج است.
( 80) خداوند فرموده است زنان پاک براى مردان پاک هستند [اشاره به آیه شریفه اَلطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ] و یقیناً خوب خوب را بسمت خود مىکشد .( 81) در عالم گرم گرم را و سرد سرد را جذب مىکند .( 82) دسته باطل باطلان را جذب کرده و دسته دیگر را اهل نجات بطرف خود مىکشند . ( 83) اهل نار ناریان را جذب کرده و اهل نور نوریان را طالبند . ( 84) اگر چشم را ببندى براى تو جان کندن است و حالت خستگى و گرفتگى احساس مىکنى زیرا که چشم طالب روشنایى است.
این اصل بدیهی را باید بدانیم که در نظام آفرینش هر پدیده خوب، خوب دیگر را به سوی خود میکشد و جذب میکند. طبعاً هر پدیده بد و زشت نیز همجنس خود را به سوی خود میکشد. مولانا این سخن خود را به آیهْ قرآن مستند میکند:زنان بدکار، شایسته مردان بدکارند و مردان بدکار، سزاوار زنان بدکار و زنان پاکیزه، درخور مردان پاکیزهاند و مردان پاکیزه، سزاوار زنان پاکیزه.
با توجه به بیت «نوریان مر نوریان را طالباند» مولانا در اینجا رابطه نور و بینایی را برای مثال میآورد و میگوید: نور چشم نیاز دارد که با روشنایی پنجره همراه شود تا دیدن صورت بگیرد. اگر چشم را ببندی، خود را به عذاب و جانکندن میاندازی. این اضطراب و رنج نتیجه آن است که نور بینایی میخواهد خود را به نور روزن برساند و تو نمیگذاری. حالا اگر چشم ظاهر تو باز باشد و باز در خود اضطرابی احساس میکنی، بدان که چشم دل را بستهای، آن را باز کن، میبینی که کششهای چشم دل نور بیحدّ و حصر حقیقت را میجوید. جدایی آن دو نور بیثبات، یعنی بینایی ظاهری و روشنایی روزن، تو را مضطرب کرد و چشم خود را باز کردی. پس مواظب باش که جدایی دو نور پایدار، یعنی چشم باطن تو و نور حقیقت، تو را مضطرب نکند. این دو نور پایدار را همواره به هم پیوند ده!
( 72) آینه دل چون شود صافى و پاک |
|
نقشها بینى برون از آب و خاک |
( 73) هم ببینى نقش و هم نقّاش را |
|
فرش دولت را و هم فرّاش را |
( 74)چون خلیل آمد خیال یار من |
|
صورتش بت معنی او بتشکن |
( 75)شکر یزدان را، که چون او شد پدید |
|
در خیالش، جان خیال خود بدید |
فرش دولت:یعنی دولت یا بخت موافق که همچون فرشی در زیر پای مرد حق گسترده می شود و راه او را هموار می کند.
فَرّاش: استعاره از قدرت حق تعالى، و برگرفته است از آیه «وَ اَلْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ اَلْماهِدُونَ.»[1]
خلیل: ابراهیم (ع).
بت: استعاره از جسم. (یار من با دیگر مردمان در هیأت ظاهرى همانند است).
( 72) وقتى آینه دل صاف و از غبار پاک شد نقشها خواهى دید که بیرون از آب و خاک است . ( 73) هم نقش را خواهى دید و هم نقاش را هم فرش دولت و هم آن که آن فرش را گسترده در جلو نظرت ظاهر خواهد شد. ( 74) خیال یار من چون ابراهیم خلیل است صورتش بت و در معنى بت شکن است. ( 75) شکر خدا را که چون او پدیدار گردید خیال او خیال حق بود.
اگر انسان سالک، گوهر دل را از غفلت و جهالت پاک کند، به کشف اسرار غیب نائل میشود. هرگاه آیینه دل از زنگار هوا و هوس، پاک شود، صورتها و اسرار الهی در آن نقش میبندد. هدف از تزکیه و غلبه بر هوای نفس نیز صفا دادن به آیینه دل و انعکاس انوار غیبی و اسرار نهانی در آن است. بزرگترین رازهای حقیقت بر کسانی آشکار میشود که سینهای عاری از کینه و آز داشته باشند.
مولانا میگوید: منظور از پاک شدن دل، ترک علایق مادی و دنیایی است. درآن صورت است که انسان با چشم دل، هم نقش عالم صورت را میبیند و هم نقاش یا پروردگار عالم را.
یاران خدایی و واصلان به حق و دلآگاه، اگر چه به ظاهر مانند انسانهای دیگر صورت مادی دارند اما در حقیقت «بت شکن»اند درست مانند ابراهیم خلیلالله. اما در او ادارکى بود که از خدایان قوم خود بیزارى جست و بتهاى آنان را شکست. اولیاى حق چون دیگران جسمى دارند، امّا دیگران در بند پرورش بت جسماند حالى که اولیا چون ابراهیم آن بت را شکستهاند.
نقشِ او فانىّ و او شد آینه غیرِ نقش روى غیر آن جاى نه
گر کنى تف سوى روى خود کنى ور زنى بر آینه بر خود زنى
2141- 2140 / د /4
سپاس و شکر خدای را که اولیاءالله را میزانهای الهی قرار داد و هرکس مرتبه باطنی و هویت و کیفیت معنوی و روانی خود را بخواهد، میتواند ارزش و اعتبار خود را بهوسیله میزان آنان تشخیص دهد.
( 76)خاکِ درگاهت دلم را میفریفت |
|
خاک بر وی کو ز خاکت میشکفت |
( 77)گفتم ار خوبم پذیرم این ازو |
|
ورنه خود خندید بر من زشترو |
( 78)چاره آن باشد که خود را بنگرم |
|
ورنه او خندد مرا من کی خرم |
( 79)او جمیل است و محبٌ للجمال |
|
کی جوان نو گزیند پیر زال |
شکیفتن: شکیبایى کردن، شکیبا بودن.
خندد مرا: بر من خندد.
من کى خرم: شارحان عموماً آن را «من خریدار نباشم» معنى کردهاند و در این صورت این جمله گفته محبوب است، ولى ظاهراً معنى دیگرى دارد. «من نادان نیستم. من مىدانم که اگر مراقب حال خود نباشم و خود را زیبا نکنم بر من مىخندد، من نادان نیستم که این را ندانم».
جمال: زیبایى، و در آن اشارتى است به حدیث «إنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الجَمالَ.» [2].
( 76) خاک درگاه تو دلم را شیفته خود مىکرد اى خاک بر سر آن که خاک آستان تو را دیده و بخاک نیفتاده و خود دارى مىکرد. ( 77) گفتم اگر من خوب باشم او مرا خواهد پذیرفت و گرنه بمن زشت رو خواهد خندید. ( 78) چاره این است که بخود بنگرم اگر خوب باشم خویشتن باو عرضه کنم و گر نه او بمن خواهد خندید و مرا نخواهد پذیرفت. ( 79) او زیبا است و زیبایى را دوست دارد ، کى ممکن است که تازه جوانى پیر زال را بپسندد.
مولانا میگوید: ای پروردگار! خاکِ درگاه تو دل عاشقان را میفریبد، اما این دل ـ خاک برسرش ـ مدتها به سوی تو نمیآمد و چگونه میتوانست شکیبا باشد؟ مولانا میگوید: خاکِ درگاه او و پیمودن راه عشق او را ـ اگر من شایسته باشم ـ باید بپذیرم چرا که نخستین منزل سالک افکندن خودى و تعلقات است. و اگر شایسته نباشم، او باید به روی زشت من بخندد و تحقیرم کند. اگر من زشتی و ناشایستگی خود را نبینم جا دارد که او بر من بخندد و بگوید: منکی خریدار تو خواهم بود؟ چرا که: «انّ الله جمیل ویحبّ الجمال؛ همانا خداوند، زیباست و زیبایی را دوست دارد».
نقدی بر معتزله
( 61)چشم حس را هست مذهب اعتزال |
|
دیدهْ عقل است سنی در وصال |
( 62)سخرهْ حساند اهل اعتزال |
|
خویش را سنی نمایند از ضلال |
( 63) هر که در حس ماند او معتزلی است |
|
گرچه گوید: سُنّی ام از جاهلی است |
( 64)هر که بیرون شد ز حس سنی وی است |
|
اهل بینش چشم عقل خوشپی است |
( 65)گر بدیدی حس حیوان شاه را |
|
پس بدیدی گاو و خر الله را |
( 66)گر نبودی حس دیگر مر تو را |
|
جز حس حیوان ز بیرون هوا |
معتزله: نام فرقهای است که در اواخر دوران خلافت بنی امیه ظهور کرد و مذهب آنان را اعتزال گویند. مؤسس آن شخصی بنام «واصل بن عطا» از شاگردان حسن بصری بود. ظهور این فرقه موجب نهضت فکری و فلسفی در عالم اسلام شد، بهطوریکه جزء یکی از سه مکتب بزرگ کلامی به حساب میآید. در باره نامیده شدن آنان به معتزله گونه گون سخن گفتهاند. آن چه شهرت یافته آن است که وى با استاد خود، حسن بصرى، بر سر اینکه مسلمانِ مرتکبِ گناه کبیره همیشه در عذاب جهنم خواهد بود یا نه، اختلاف پیدا کرد و استاد کناره گرفت و او گفت «اِعتَزَلَ مِنّا».
مقابل معتزلیان اشعریاناند، یا به گفته مولانا پیروان سنّت- که براى شناخت حقیقت تنها از قرآن و حدیث بهره گیرند. معتزلیان حسن و قبح عقلى را مىپذیرند و امر و نهى پروردگار را تابع مصلحت و مفسدهاى که در متعلق این دو است مىدانند. نیز گویند پروردگار را تنها با عقل مىتوان درک کرد و دیده حسى او را نمىتواند دید چه در دنیا و چه در آخرت. حالى که اشعریان امر و نهى الهى را مطلق مىدانند و با استناد به ظاهر آیه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» [1] گویند در قیامت خدا به چشم حسى دیده مىشود.
حس حیوان: یعنی حس مادی و حیوانی یا همان حس ظاهر.
شاه: یعنی پروردگار که با حس حیوانی مشاهده او امکان ندارد.
( 61) چشم حس مذهب اعتزال دارد و منکر دیده شدن خداوند است ولى دیده عقل در هر مرحله مذهب اهل سنت دارد (که مىگویند خدا را مىتوان دید). ( 62) اهل اعتزال سخره حس بوده و خود را از روى گمراهى اهل سنت نمایش مىدهند. ( 63) هر کس در حس ظاهرى اسیر شده و باقى ماند او از معتزله است گر چه از روى نادانى خود را اهل سنت تصور کند. ( 64) هر کس از حس بیرون آمد او اهل سنت است بلى اهل بینش چشم حس خود را بسته و با چشم عقل مىنگرند. ( 65) اگر حس حیوانى شاه بین بود بایستى هر گاو و خرى خدا را دیده باشد.( 66) اگر جز حس حیوانى حس دیگرى که بیرون از هواست نداشتى.
مولانا میگوید: دیدگان حسی و ظاهری، روش معتزله را دارد؛ یعنی منکر شهود حق تعالی است. ولی دیدگان حس باطنی و عقل معرفتیاب، روش سُنّیها را دارد؛ یعنی به شهود حق ایمان دارد. آنها که میخواهند با حس ظاهر همه چیز را درک کنند، معتزلهاند اما دیده و عقل خداجو، با پیروی از سنّت و با اعتقاد راسخ، وصال حق را ممکن میبیند. معتزلیها که اسیر حواسّ ظاهرند، از روی گمراهی، خود را سنّی و مؤمن میدانند. اما برای آن که سنّی و مؤمن حقیقی باشیم باید رابطههای حسی را رها کنیم و از منظر چشم و عقل خداجو و حس باطنی به هستی نگاه کنیم، زیرا عقل خداجو و معرفت یاب و حس باطنی دارای بینش لازم برای دیدن حقیقت هستند.
( 67)پس بنی آدم مُکرّم کی بُدی |
|
کی به حسّ مشترک محرم شدی |
( 68)نامصور یا مصور گفتنت |
|
باطل آمد بی ز صورت رفتنت |
( 69)نامصور یا مصور پیش اوست |
|
کو همه مغز است و بیرون شد ز پوست
|
( 70)گر تو کوری نیست بر اعمی حرج |
|
ورنه رو کالصبر مفتاح الفرج |
( 71)پردههای دیده را داروی صبر |
|
هم بسوزد هم بسازد شرح صدر |
مُکَرَّم: گرامى داشته. برگرفته است از آیه « وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ.»[2]
حس مُشترک: مراد حواس ظاهری است که مشترک میان حیوان و انسان است.قوّه یی است که همه صور محسوس را که در حواس پنجگانه مرتسم شود مىپذیرد. به عبارت روشن تر درتعریف حس مشترک گفته اند: قوه یی است که در آن صُوَر جزئیاتِمحسوس مُرتسِم می شود وپنج حس ظاهر رابط یا جاسوس حسّ مشترک اند.[3]محل حس مشترک را تجویف اول از تجاویف سه گانهْ دِماغ دانسته اند.[4]
مُصَوَّر: (اسم مفعول عربى از باب تفعیل) نگاشته، نقش شده، صورت پذیرفته.
بر اعمی حرج:یعنی بر نا بینا گناهی نیست، اشاره دارد به آیه« لیس علی الاعمی حرج»[5]
پردههای دیده: یعنی حجابهایی که مانع دیدن حقیقت میشود.
حَرَج: تنگى، سختى، دشوارى.
الصَّبرُ مِفتاحُ الفَرج: شکیبایى کلید گشایش است.
شرح صدر:یعنی گشایش سینه، گشادگى خاطر ،گشودن در های غیبی و حقایق الهی به سوی تو، اشاره دارد به آیه:«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ»:آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم،[6]
( 67) بنى آدم کى مکرم بود [اشاره به آیه شریفه وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ ... یعنى ما بنى آدم را گرامى داشته...] و چگونه به حس مشترک محرم بود. ( 68) پیش از آن که از قید صورت رهایى یابى چه او را داراى صورت یا عارى از صورت بخوانى سخن تو پوچ و باطل است. ( 69) دارنده صورت و عارى از صورت هر دو نزد کسى است که از پوست بیرون آمده و مغز خالص است. ( 70) اگر کور هستى بر کور حرفى نیست و اگر کور نیستى و نمىبینى برو صبر کن که صبر کلید گشایش است (الصبر مفتاح الفرج). ( 71) صبر یک داروئیست که هم پردههاى دیده را مىسوزاند و هم سینه را گشایش مىبخشد .
مولانا میگوید: غیر از حس حیوان و کششهای مادی، حس دیگری به نام حس باطن وجود دارد که انسان به سبب همین حس، «مُکرّم» شده است. اگر حواس باطنی و عقل معرفتیاب نبود، انسان گرامی و ارجمند شمرده نمیشد و نمیتوانست بهوسیله حس مشترک، محرم اسرار الهی شود. چون اگر این چنین بود، گاو و الاغ هم میتوانستند حق را مشاهده کنند. برای مشاهده حضرت حق و ادراک امور غیبی، حس دیگری به انسان عطا شده است تا بتواند به کمک آن، حقایق جهان دیگر را کشف و شهود نماید.
مولانا میگوید: برای شناخت حقیقت (پروردگار) هیچ فرقی بین معیارهای عالم صورت و معیارهای ماورای این عالم (نامصوّر)، نیست؛ بلکه آنچه اهمیت دارد این است که خود از عالم صورت رسته باشی و هستی مادی را نبینی. حقیقت این است که تمام میزانها و معیارهای صوری و معنوی نزد او نیز هست اما او خود از پوست و از عالم صورت بیرون است. تنزیه و تشبیه حقیقی حضرت حق را تنها کسانی قادرند رعایت کنند که از پوست فهم صوری و ادراک تخیلی و بند اوهام، رهیده و با چشم باطن به مقام حقیقت نائل شده باشند.
مولانا میگوید: « لیس علی الاعمی حرج» اگر تو هنوز چشم باطن نداری و حقیقت او را نمیبینی، گناهی نیست، همانگونه که خداوند میفرماید: و اگر چشم باطن داری، به سلوک در طریق کمال ادامه بده و صبور باش که صبر کلید گشایش کارهاست. صبر و همراه با آن عبادت و ریاضت، حجاب را از پیش چشم دل برمیدارد و سینه و درون را گشوده میکند، خداوند نیز میفرماید: « أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ»ای پیامبر! آیا سینه تو را برای دریافت حقایق گشاده و خاطرت را آسوده نکردیم.
مدّعى دیده است اما با غرض پرده باشد دیده دل را غرض
حق همىخواهد که تو زاهد شوى تا غرض بگذارى و شاهد شوى
2872- 2871 / د /6
[1] - قیامة،آیه 22- 23)
[2] - اسراء، 70
[3] - تعریفات میر سیّد شریف، ص 76
[4] - کشاف اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 304
[5] - سوره فتح، آیه 17
[6] - انشراح آیه 1
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |