دل دفتر اندیشه است . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (60)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:57 عصر  

( 469)ای میسّر کرده ما را در جهان

 

سخره و بیگار، ما را وا رهان

(70)طعمه بنموده به ما، وآن بوده شست

 

آن‌چنان بنما به ما آن را که هست

( 471)گفت آن شیر ای مسیحا این شکار

 

بود خالص از برای اعتبار

( 472)گر مرا روزی بدی اندر جهان

 

خود چه کارستی مرا با مردگان

( 473)این سزای آن‌که یابد آب صاف

 

همچو خر در جو بمیزد از گزاف

( 474)گر بداند قیمت آن جوی خر

 

او به جای پا نهد در جوی سر

( 475)او بیابد آن‌چنان پیغمبری

 

میر آبی، زندگانی‌پروری

( 476)چون نمیرد پیش او کز امر کن

 

ای امیر آب ما را زنده کن

( 477)هین سگ این نفس را زنده مخواه

 

کو عدوّ جان توست از دیرگاه

( 478)خاک بر سر استخوانی را که آن

 

مانع این سگ بود از صید جان

( 479)سگ نه‌ای بر استخوان چون عاشقی

 

دیوچه‌وار از چه بر خون عاشقی

 

مُیَسَّر: آسان و آماده.

سُخرَه: آن که کار بى‏مزد کند، فرمانبر.

بیگار: کار بى‏مزد، کار بى‏اجرت.

شَست: قلاّب که بدان ماهى گیرند.

آن چنان بنما: برگرفته است از حدیث «اللَّهُمَّ أرِنِى الدُّنیا کَما تُرِیها صالِحِى عِبادَکَ: خدایا دنیا را آن چنان به من بنما که بندگان صالح خود را مى‏نمایانى.»[1] و عبارتى دیگر هست: «اللَّهُمَّ أرِنَا الدُّنیا کَما هِى.» و نیز با این حدیث مناسب است که «إنَّ داوُد قالَ یا رَبِّ أرِنِى الحَقّ کَما هُوَ عِندَکَ حَتّى أقضِىَ بهِ»[2] خدایا، ما را از این بى‏هوده کاریها که بدان خو گرفته‏ایم، دام را دانه و قلاّب را طعمه انگاشته‏ایم وارهان و ما را به خود وامگذار و دنیا را چنان که هست و حقیقت آن است به ما نشان ده.

استخوان:استعارت از متاع دنیا، منافع مادی و این جهانی است که سگ نفس‌ را به دنبال خود می‏کشاند و نمی‏گذارد در پی معنویت باشد.

صید جان: یعنی در پی مسائل روحی و معنوی رفتن و به آنها دست یافتن.

خالِص: فقط، تنها.

اعتبار: پند گرفتن.

با مردگان کار داشتن: در شمار مردگان در آمدن. (چرا بایستى بمیرم؟ چرا مى‏مردم؟) روزى خوردن هر زنده از زمانى است که در این جهان آید تا هنگامى که از آن رخت بر بندد، و به جهان مردگان رود .

أمرِ کُن: اشاره است به آیه «إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ: همانا گفته ما چیزى را آن گاه که بخواهیم آن را، این است که آن را بگوییم باش، پس مى‏باشد». [3]

سگ نفس: نفس بهیمى در اصطلاح عارفان به سگ تشبیه شده است هم از جهت پستى آن برابر روح، و هم از جهت خوى درندگى و غضب که نفس راست، و هم از جهت بسنده کردن آن بر طعمه‏هاى دنیوى و نادیده گرفتن غذاهاى روحى.

عَدُوِّ جان توست: برگرفته است از حدیث «أعدَى عَدُوِّکَ نَفسُکَ الَّتِى بَینَ جَنبَیک: دشمن‏ترین دشمنانت نفس توست که میان دو پهلوى توست.»[4] و نیز این حدیث: «أفضَلُ الجِهادِ مَن جاهَد نَفسَهُ الَّتِى بَینَ جَنبَبه.»[5]

دیوچه: زالو.

( 469) اى کسى که به آسانى ما را باین جهان آورده‏اى سخره و بیگار را از ما دور کن‏. ( 470) اى آن که طعمه بما مى‏نمایانى تا در پى او رویم طعمه را بما چنان که هست بنما و آن چه طعمه ما است بما نشان بده تا بى‏هوده کوشش نکنیم‏. ( 471) شیر گفت اى مسیح این شکار فقط براى عبرت بود . ( 472) اگر من در این جهان روزى داشتم با مردگان چه کارم بود . ( 473) این سزاى آن کسى است که چون به آب صاف مى‏رسد مثل خر اول جوى را با بول آلوده مى‏کند. ( 474) اگر خر قیمت آب را مى‏دانست بجاى پا سر در جوى مى‏نهاد. ( 475) او چنین پیغمبرى مى‏یابد که آب حیات بدست او بوده و پروردگار زندگى است‏. ( 476) چگونه در مقابل او نمى‏میرد و با او تکلیف مى‏کند که ما را زنده کن‏ . ( 477) حذر کن که براى سگ نفس زندگى طلب کنى که او از قدیم دشمن جان تو بوده است .( 478) خاک بر سر استخوانى که این سگ را از صید جان مانع است‏ . ( 479) اگر سگ نیستى چرا عاشق استخوانى؟ اگر زالو نیستى براى چه عاشق خون هستى‏.

ای خدایی که کارهای دشوار را برای ما در جهان آسان کرده‏ای! ما را از کارهای بی‏فایده نجات ده. چه بسا آن چه به نظر ما شکار می‏نماید و خیال می‏کنیم که به طعمه ‌هایی دست یازیده‌ایم در واقع دام است. خداوندا! هر چیزی را آن‌گونه که هست به ما نشان بده.

شیر خشمگین گفت: ای مسیح، این شخص را که کشتم و نخوردمش، این کار فقط برای عبرت مردم بود. اگر در این جهان روزی و نصیبی برای من بود با مردگان چه کار داشتم، اگر من در دنیا نصیب داشتم که در میان اموات نمی‏‏خوابیدم. مولانا می‏گوید: این است سزای کسی که آب زلال را می‌یابد، اما از روی نادانی مانند الاغ در آن ادرار می‌کند. اگر الاغ ارزش آن چشمه را می‌دانست، مسلّماً به جای پا نهادن‌ در جوی، سر می‏نهاد. اگر آن ابله چنان پیامبری یابد که فرمانروای آب حیات و زندگی‌بخش باشد، چرا در برابر آن پیامبر جان نبازد و نگوید: ای فرمانروای آب حیات! ما را به فرمان حق‌ زنده کن. او با پیامبری ملاقات کرده بود که می‏توانست به جان‌ها آب حیات طیبه بخشد، ولی از سرِ نادانی از آن حضرت تنها می‏خواهد اجسام و ابدان را حیات ببخشد.

به‌هوش باش و سگ نفس خود را زنده مخواه که او از زمان‌های پیشین و ادوار دیرین، دشمن جان و روح تو بوده است. نفس که منبع تمام علایق مادی و این جهانی است به سگ تشبیه شده است. مولانا به این حدیث نبوی نظر دارد: «اعدی عدوّک نفسک التی بین جنبیک».

معنای ابیات پایانی این است که تمام همّ و غمّ انسان‌های آزمند و دنیاپرست، تیمار تن و پروردن بدن است و به دنبال صید معانی و کسب معالی نمی‏‏باشند. مولانا می‏گوید: اگر واقعاً سگ نیستی، پس چرا شیفتهْ استخوانی و چرا مانند زالو به مکیدن خون، حریص و آزمندی.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 45)

[2] - (بحار الانوار، ج 14، ص 10)

[3] - سوره نحل،آیه 40

[4] - (احادیث مثنوى، ص 9)

[5] - (بحار الانوار، ج 67، ص 65، از معانى الاخبار، ص 160، امالى صدوق، ص 279)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (59)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:55 عصر  

تمامی ِقصّهْ زنده شدن ِاستخوانها به دعای عیسی علیه السلام.

 

همّ و غمّ انسان‌های آزمند و دنیاپرست، تیمار تن و پروردن بدن است

 

( 460)خواند عیسی نام حق بر استخوان

 

از برای التماس آن جوان

( 461)حکم یزدان از پی آن خام مرد

 

صورت آن استخوان را زنده کرد

( 462)از میان بر جست یک شیر سیاه

 

پنجه بر زد کرد نقشش را تباه

( 463)کله‌اش بر کند مغزش ریخت زود

 

همچو جوزی کاندرو مغزی نبود

( 464)گر ورا مغزی بدی‌ ز اشکستنش

 

خود نبودی نقص إلّا بر تنش

( 465)گفت عیسی چون شتابش کوفتی

 

گفت: زآن‌رو که تو زو آشوفتی

( 466)گفت عیسی چون نخوردی خون مرد

 

گفت در قسمت نبودم رزق خورد

( 467)ای بسا کس همچو آن شیر ژیان

 

صید خود ناخورده رفته از جهان

( 468)قسمتش کاهی نه و حرصش چو کوه

 

وجه نَه و کرده تحصیل وجوه

نام حق: اسم اعظم، نام بزرگ خدا.

التماس: درخواست توأم با اصرار.

خام مرد: به کمال نارسیده، نادان.

تباه کردن نقش: خرد کردن کالبد، کوفتن جسد.

جَوز: گردو. و اینجا استعارت از جسم است و مغز استعارت از روح و عقل.

          جوزها بشکست و آن کآن مغز داشت             بعدِ کُشتن روحِ پاک نغز داشت‏

          کُشتن و مردن که بر نقش تن است             چون انار و سیب را بشکستن است‏

707- 706 / د / 1

رزقِ خَورد: روزى خوردن. شیر از آن جهت خون مرد را نخورد که روزى هر جاندار در این جهان تا پایان زندگى طبیعى اوست و شیر در زندگى از آن روزى برخوردار شده بود. اشاره دارد بهفرموده‏ى رسول اکرم (ص): «إنَّ الرُّوحَ الأَمِینَ جَبرئیل أَخبَرَنِى عَن رَبِّى تَبارَکَ وَ تَعالى أنَّهُ لَن تَمُوتَ نَفسٌ حَتَّى تَستَکمِلَ رِزقَها أَلا فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أجمِلُوا فِى الطَّلَبِ: رَوح الامین از پروردگارم تبارک و تعالى مرا خبر داد که هیچ تن نمیرد تا روزى خود به کمال بگیرد. هان پس از خدا بپرهیزید و نیکو درخواست کنید.»[1]

حِرص: از صفات ذمیمه است، و آن خواستار شدن روزى غیر مقدّر است. و از بدترین صفات است. على (ع) مى‏فرماید: «بخل و ترس و آز، سرشتهایى جداست که فراهم آورنده آنها بد گمانى به خداست.»[2] و نیز فرماید: «و آز و خود بینى و رشک، موجب بى‏پروا افتادن است در گناهان.»[3]

وجه: به معنی شایستگی در نظر خداوند وداشتن حق در تقدیر الهی است.

وجه نه...: چیزى براى او مقدر نشده و او مى‏کوشد تا مال گرد آورد. و از این معنى است فرموده‏ى على (ع): «پس اندوه سال خود را بر اندوه روز خویش منه که روزىِ هر روز، تو را بس است. پس اگر آن سال در شمار عمر تو آید، خداى بزرگ در فرداى هر روز آن چه قسمت تو فرموده عطا فرماید و اگر آن سال در شمار عمر تو نیست پس غم تو بر آن چه از آن تو نیست چیست؟»[4] «دو چیز محال عقل است: خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم.»[5] حریص مى‏کوشد مالهایى را گرد آورد که هزینه کردن آن براى وى مقدر نشده است.

وجوه: به معنی امکانات ظاهری ودنیایی است که او نمی تواند از آنها بهره گیرد.

 ( 460) حضرت عیسى در نتیجه التماس و خواهش آن جوان ابله نام مبارک حق را بر استخوان خواند. ( 461) و بحکم خداوند استخوان بصورت اولیه زنده شد. ( 462) یک شیر سیاهى بود که ناگاه بر جوان حمله کرد. ( 463) و سر او را کنده و کله‏اش را که چون گردوى بى‏مغز بود متلاشى کرد. ( 464) البته اگر این جوان مغزى داشت این صدمه فقط بتن او مى‏رسید. ( 465) عیسى بشیر فرمود براى چه باین زودى و با عجله باو حمله کردى گفت براى اینکه تو از او دل خور بودى‏. ( 466) فرمود پس چرا خون او را نخوردى گفت روزى من تمام شده و خون این مرد در قسمت روزى من نبود. ( 467) بسا اشخاص که مثل آن شیر صید خود را نخورده از جهان مى‏روند . ( 468) قسمتش باندازه کاه نیست و حرصش چون کوه است و بدون جهت کالا و نقد از هر طایفه بدست آورده‏ . (- و مبلغى مال جمع کرده خود سوى گور شتافته و دیگران در ماتم او از آن مال سور بپا کرده‏اند .

حضرت عیسی به دلیل اصرار آن جوان، نام شریف حق را بر استخوان خواند و به امر الهی صورت استخوان‌های پوسیده زنده شد. ناگهان شیری سیاه از آن میان برجست و پنجه‏ای زد. سر آن ابله را از تن کند و مغزش را روی زمین ریخت. سر او مانند گردویی پوک و میان تهی بود و در واقع هیچ مغزی نداشت. مولانا می‏گوید: کسی که مغز دارد اگر شیر او را شکار کند فقط تنش دچار نقص یا نابودی می‏شود، ولی روح آگاه او زیان نمی‏‏بیند. عیسی به شیر گفت: چرا این‌قدر سریع او را درهم کوبیدی؟ شیر گفت: به دلیل این‌که تو به دست او خشمگین و پریشان حال شدی. حضرت گفت: چرا خون این مرد را نخوردی؟ پاسخ داد: در قسمتم مقدّر نشده بود که این رزق و روزی را بخورم. چه بسیارند انسان‌هایی که مانند این شیر خشمگین و مهاجم‌، هنوز شکار خود را نخورده از دنیا رفته‌اند. حتی به اندازه کاهی نصیب و قسمت ندارد، ولی آزمندی و حرص مانند کوه، سترگ و عظیم است. او در نزد حق آبرویی ندارد ولی ثروت و اموال بی‌شماری به دست آورده است. و از این معنى است فرموده على (ع): «به یقین بدانید که خدا بنده‏اش را- هر چند چاره اندیشى‏اش نیرومند بود و جست و جویش به نهایت و قوى در ترفند، بیش از آن چه در ذکر حکیم (قرآن) براى او نگاشته مقرر نداشته.»[6]



[1] - (بحار الانوار، ج 100، ص 28، از امالى صدوق)

[2] - (نهج البلاغه، نامه 53)

[3] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 371)

[4] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 379)

[5] - (سعدى، گلستان، ص 182)

[6] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 273)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (58)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:54 عصر  

( 454)لیک بیگار تن پر استخوان

 

بر دل عیسی منه تو هر زمان

( 455)همچو آن ابله که اندر داستان

 

ذکر او کردیم بهر راستان

( 456)زندگی تن مجو از عیسی‌ات

 

کام فرعونی مخواه از موسیات

( 457)بر دل خود کم نه اندیشه‌ْ معاش

 

عیش کم ناید تو بر درگاه باش

( 458)این بدن خرگاه آمد روح را

 

یا مثال کشتی‌ای مر نوح را

( 459)تُُرک چون باشد بیابد خرگهی

 

خاصه چون باشد عزیز درگهی

بیگار: کار بى‏اجرت و بیگار تن. در اینجا به معنى رنج جسم است. (با پرورش جسم روح را میازار).

تن پر استخوان: تنى که در او عشق الهى نیست.

          سینه خالى ز مهر گل رخان             کهنه انبانى بود پر استخوان‏

(شیخ بهایى، نان و حلوا، ص 5)

اندیشه معاش: تشویش گذران زندگى. (در فکر گذران زندگى مباش: غم روزى مخور).

بر درگاه بودن: کنایه از به یاد خدا بودن، در عبادت و ذکر خدا به سر بردن.

تُرک: استعاره از روح.

خرگه: خرگاه. خیمه، جاى آسایش، سراپرده ؛ یعنی روح زمانی محدود در بدن می‌ماند، هم‌چون امیری که برای محافظت خرگاه بر‌‌پا می‌کند.

( 454) ولى بیگارى تن را هر دم بعهده عیسى نگذار. ( 455) مثل آن ابلهى که در داستان ذکر کردیم چیزى که مربوط بنجات تو نیست از عیسى طلب نکن‏. ( 456) از عیسى خود زندگى تن مخواه و از موسى خود هواهاى فرعونى طلب نکن‏. ( 457 )کم از اندیشه معاش بر دل خود بار سنگین درست کن تو در درگاه باش و نترس لوازم عیش تو کم نخواهد شد. ( 458) این بدن جاى آرامش روح است یا مثل کشتى است براى نوح‏. ( 459) وقتى او آرامگاهى داشته باشد چگونه بفکر او نخواهد بود بخصوص اگر عزیز درگاهى باشد.

و مواظب باش که با زحمت بی‌مزد و بی‌فایده برای زندگی بر دل عیسای روح بار تحمیلی قرار ندهی‌ که او را غمگین می‌کند، زیرا پرداختن به جسم مادی، روح را به زنجیر‌های گران وابستگی و تیرگی این جهانی گرفتار می‌سازد. از عیسای روحت زندگی و عیش جسمانی تقاضا مکن و از موسای درونت خواسته‌های فرعونی مخواه. (موسی و فرعون اشاره‌‌ای است به تقابل جنبه‌های روحانی و نفسانی درون انسان که دائماً در حال کشمکش و جدال‌اند و در مقابل یک‌دیگر حرکت می‌کنند) مولانا می‌گوید‌: این‌قدر در اند‌یشه معاش نباش و دل بدان مسپار! زیرا مایه زندگی و معاش کا‌ستی نمی‌گیرد؛ تو فقط ملازم درگاه حق باش. اشاره‌ای است به آیه شریفه که می‌فرماید: «وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا لَا نَسْأَلُکَ رِزْقًا نَّحْنُ نَرْزُقُکَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى »: خانواده‌ات را به نماز فرمان ده و خود نیز بر نماز و ذکرحق شکیبا باش؛ ما از تو روزی کسی را نمی‌خواهیم‌، بلکه ما به تو روزی می‌دهیم و فرجام‌نیک برای پرهیزکارن است. [1]



[1] - سوره طه آیه 132


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (57)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:53 عصر  

ترسانیدن ِشخصی زاهدی را که: کم گری تا کور نشوی

«در عهد حسن (بصرى) دخترى جوان و عابد بود که بُرَیرَه نام داشت و بسیار مى‏گریست. حسن را گفتند او را موعظت کن، چه بر چشمان او مى‏ترسیم. حسن او را گفت: چشمانت را بر تو حقى است، از خدا بترس گفت: اگر از دوزخیانم خدا دیده‏ام را ببرد، و اگر از بهشتیانم خدا بهتر از آن دو را به من خواهد داد. حسن بگریست.»[1]

مشاهده جمال حق

گریه صادقانه

( 448)زاهدی را گفت یاری در عمل

 

کم گری تا چشم را ناید خلل

( 449)گفت زاهد از دو بیرون نیست حال

 

چشم بیند یا نبیند آن جمال

( 450)گر ببیند نور حق، خود چه غم است

 

در وصال حق دو دیده چه کم است

( 451)ور نخواهد دید حق را گو برو

 

این چنین چشم شقی گو کور شو

( 452)غم مخور از دیده کان عیسی ‌تو راست

 

چپ مرو تا بخشدت دو چشم راست

( 453)عیسی روح تو با تو حاضر است

 

نصرت از وی خواه کو خوش ناصر است

عمل: یعنی عبادت و ریاضت.

آن جمال: جمال حق است که چشم ظاهر قادر به دیدن آن نیست. مشاهده جمال ازلی برای کسی تحقق می‌یابد که مراتب کمال را گذرانده باشد‌.

چشم شقی: یعنی چشم بدبخت؛ و آن چشمی است که فقط این دنیا را می‌بیند و قادر به مشاهده جمال دل آرای یار نیست.

عیسی: در این جا روح مرد خدا جوست که با روح مطلق الهی پیوند می‌یابد، و برای دیدن، نیازی به چشم ظاهر ندارد.

چشم راست: چشم باطن یا چشم دل است.

عَمل: کار، طاعت، ریاضت، آن چه سالک براى رضاى خدا کند.

خلل: تباهى.

چپ رفتن: به راه باطل رفتن، از راه خدا که راه راست است به یک سو شدن.

ناصر: یار. یاریگر.

( 448) بزاهدى که در حال گریه بود یکى از دوستان گفت کم گریه کن تا چشمت صدمه نبیند . ( 449) زاهد گفت امر دایر میانه دو چیز است یکى آن که چشم کور باشد یا بینا بوده و جمال الهى را ببیند . ( 450) از میان رفتن دو چشم در مقابل وصال چه ارزشى دارد . ( 451) اگر چشم جمال حق نبیند گو از میان برود چنین چشم با شقاوتى بهتر است که کور شود . ( 452) غم دیده‏گان خود نخور که عیسى با تو است کجروى نکن تا تو را دو چشم راست بین بخشد. ( 453) عیسى روحت با تو و حاضر است از وى کمک بخواه که کمک خوبى است‏.

منظور مولانا در این ابیات این است که: در وصال حق و‌ مشاهده جمال ازلی، دو چشم چیزی نیست که از دست دادن آن مرا غمگین کند‌‌. اگر چشم ظاهر آسیب ببیند، ولی دل صاف و بی‌آلا‌یش باشد، می‌تواند مانند حضرت مسیح، کوری ظاهری چشم را شفا بخشد و نقص آن را با گشودن دیده باطن جبران نماید. عیسای روح تو همواره با تو است و در تو حضور دارد؛ از او برای مشاهده جمال حق یاری بخواه که او یاور بسیار خوبی است. مولانا مى‏گوید استغاثه و زارى بر درگاه خدا تنها باید براى استکمال روح باشد نه براى خواهشهاى نفس. چنان که آن ابله از عیسى خواست تا استخوانهاى مرده را زنده کند. امّا نمى‏دانست سرانجام چه خواهد شد. تنها هوسى کرده بود و آن هوس- چنان که خواهیم دید- به مرگ او پایان یافت. پس پیوسته باید از خدا کمال عقلانى و علوِّ درجات روحانى را خواست که اگر آن فراهم شد کمال جسم را نیز به دنبال خواهد داشت. و اگر معاد آراسته گردید معاش هم میسر است. حق تعالى فرماید «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏ وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اِصْطَبِرْ عَلَیْها لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَ اَلْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏: و دو دیده‏ات را بدان چه جفت جفتى از آنان را برخوردار ساختیم- از زیور زندگى دنیا- تا آزمایششان کنیم، مدوز و روزى پروردگارت بهتر و پایدارتر است و کسان خود را نماز فرما و بر آن شکیبا باش از تو روزى نمى‏خواهیم ما تو را روزى مى‏دهیم و عاقبت پرهیزکارى راست.»[2]



[1] - (ربیع الابرار، باب خلق و صفات و احوال آن. مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 49)

[2] - (طه، 131- 132)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم (56)
سه شنبه 93 مهر 1 , ساعت 9:52 عصر  

( 436)ما ندانستیم ما را عفو کن

 

بس پراکنده که رفت از ما سخن

( 437)ما که کورانه عصاها می‌زنیم

 

لاجرم قندیل‌ها را بشکنیم

( 438)ما چو کران ناشنیده یک خطاب

 

هرزه گویان از قیاس خود جواب

( 439)ما ز موسی پند نگرفتیم کو

 

گشت از انکار خضری زرد رو

( 440)با چنان چشمی که بالا می‌شتافت

 

نور چشمش آسمان را می‌شکافت

( 441)کرده با چشمت تعصّب موسیا!

 

از حماقت چشم موش آسیا

( 442)شیخ فرمود آن همه گفتار و قال

 

من بحل کردم شما را آن حلال

( 443)سر این آن بود کز حق خواستم

 

لاجرم بنمود راه راستم

( 444)گفت آن دینار اگر چه اندک است

 

لیک موقوف غریو کودک است

( 445)تا نگرید کودک حلوا فروش

 

بحر رحمت در نمی‌آید به جوش

( 446)ای برادر طفل طفل چشم تست

 

کام خود موقوف زاری دان درست

( 447)گر همی‌خواهی که آن خلعت رسد

 

پس بگریان طفل دیده بر جسد

پراکنده سخن: گفتار بى‏هوده، پرت و پلا.

قِندیل شکستن: قندیل چیزى بود که در آن چراغ مى‏نهادند و مى‏افروختند و معمولاً قندیل را به سقف آویزان مى‏کردند. کور براى یافتن راه عصا را به این سو و آن سو مى‏گرداند و بود که به قندیل یا به آوندى گرانبها خورد و آن را بشکند. آنان که ندانسته و به گمان خواهند به حقیقت برسند بسا که مرتکب لغزشها شوند.

ما ز موسی پند نگرفتیم: اشاره است به داستان ملاقات موسى (ع) با مردى که از سوى خدا علمى آموخته بود. موسى با او همراه شد. مرد کارهایى کرد و موسى بر او عیب مى‏گرفت و سرانجام سِرِّ آن کارها بر وى معلوم گردید. [1]

زرد رو: شرمگین، خجل.

بالا شتافتن: کنایه از آسمانها را دیدن، سرّ کارها را نگریستن، دیدى فراخ داشتن.

تَعَصُّب: مخالفت، دشمنى.

موش آسیا: کوردلانى که با موسى (ع) به مقابلت بر مى‏خیزند، مقهور او خواهند شد.

از حق خواستم: از حاضران درخواست نکردم، از خدا خواستم تا گشایش دهد.

طفل چشم: إنسانُ العَین، مردمک.

کام: مقصود، مطلوب.

طفل دیده بر جسد گریستن: کنایه از روان شدن اشک.

( 436) ما را ببخش که نفهمیده سخنان ناشایسته گفتیم‏. ( 437) ما که چون کوران عصا زنان راه مى‏رویم ناچار ندیده قندیلها را مى‏شکنیم‏. ( 438) چون کرهایى هستیم که نشنیده بخیال خود جواب‏هاى بى‏ربط مى‏دهیم‏. ( 439) ما از کار حضرت موسى پند نگرفتیم که بر اثر انکار حضرت خضر خجلت زده شد. ( 440) با اینکه او چشم بینایى داشت که اگر متوجه آسمان مى‏کرد آسمان مى‏شکافت و ما وراى آن را مى‏دی. ( 441) اى موسى چشم‏هایى احمقانه با چشم تو دعوى همسرى مى‏کنند که چون چشم موش آسیا هستند . ( 442) شیخ فرمود گفته شما را نشنیده گرفته و بخشیدم‏ . ( 443) سر این کار آن بود که من از خداى تعالى خواستم و او مرا راهنمایى کرد که طفل را به گریه اندازم‏ . ( 444) فرمود اگر چه این نیم دینار چیز قابلى نیست ولى رسیدن آن موقوف بگریه کودک است‏ . ( 445) تا کودک حلوا فروش نگرید دریاى بخشش بجوش نخواهد آمد . ( 446) برادر عزیزم آن طفل طفل چشم تو است رسیدن بمقصود در اولین مرحله گریه و زارى است‏ . ( 447) اگر مى‏خواهى خلعت سعادت بپوشى طفل دیده خود را بر جسم خود بگردان.

چکیده منظور مولانا از این داستان آن است که اولیاى خدا را حالتها و مکاشفه هاست که مردم عادى را قدرت فهم آن نیست. در آن حالتها بسا که سخنها گویند یا کارها کنند که بر حسب میزانهاى ظاهرى مخالف عرف، و گاه در دیده بعضى مخالف شرع است و بود که ناآگاهان بر آنان خرده گیرند. چنان که موسى (ع) بر همراه خود خرده گرفت و سرانجام معلوم شد که آن چه آن همراه کرده صواب بوده است. نیز تذکر این معنى که «براى درخواست از خدا، باید چشمى گریان و دلى لرزان داشت.» چنان که در قرآن کریم است: «اُدْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً: پروردگار خود را با زارى و نهانى بخوانید.»[2]



[1] - سوره کهف: آیه‏هاى 65- 82

[2] - سوره اعراف،آیه 55


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   121   122   123   124   125   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 184 بازدید
بازدید دیروز: 436 بازدید
بازدید کل: 1405673 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]