دانشها چهار گونه اند : دانش فقه برای دین، دانش پزشکی برای تن، دانشنحو برای زبان و ستاره شناسی برای شناخت زمان . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
امام حسین واهل البیت ازمنظرمولانا(2)
سه شنبه 92 آبان 14 , ساعت 8:4 صبح  

فصل اوِل : ولایت شناسی

 

تکاپوبرای شناخت ولی نعمتان

مکرر درمثنوی آمده است که :من اراده ان یجلس مع الله فلیجلس مع اولیا ئه "هرکه خواهد با خداهمنشینی کند ،باید با اولیاء الله همنشینی کند.اگر تو ازمحضر اولیاء الله ؛دور شوی وازمصاحبت ایشان ببُری ،قطعا هلاک خواهی شد،زیرا که تو جزو فاقد کُل خواهی شد. هرکس را که شیطان ازمحضر مردان حق دور سازد ،درتنهایی سرش را می خورد. اگر یک وجب از اولیاء الله دور شوی ،بدان که این امر از نیرنگ های شیطان سرچشمه می گیرد. مولانا می گوید: یاران دنیایی سرانجام ازیکدیگر جدا می شوند.اما اگر کسی ارزش مردان حق رابداند، فراق روی آنها بسی دردناک است .پس باید بکوشیم که از اولیاء الله دور نشویم زیرا درپناه مردان الهی ؛انسان می تواند مثل آفتاب یا بیش ازآفتاب بدرخشد. 

هر که خواهد همنشینی  خدا  

 

   گو نشیند در حضور  اولیا  

از حضور اولیا گر  بسکلی  

 

تو هلاکی زانک جزوی بی  کلی  

هر که را دیو از کریمان وا  برد  

 

بی کسش یابد سرش را وا  خورد  

چون شوی دور از حضور  اولیا  

 

در حقیقت گشته‌ای دور ازخدا

چون نتیجه‌ی هجر همراهانغمست

 

کی فراق روی شاهان زانکمست

سایه‌ی شاهان طلب هر دمشتاب

 

تا شوی زان سایه بهتر زآفتاب

گر سفر داری بدین نیتبرو

 

ور حضر باشد ازین غافلمشو

کیست مولا آنک آزادتکند

مولانا بر این باور است که: انسان کامل،انبیاء واولیاء می توانند اسیران نفس وهوی راازامورنفسانی برهانند وبند رقیِت طاغوت نفس راازدست وپای آنان بردارند. چنین کسی رااهل الله "مولی" گویند.پس مولی کسی تواند بود که انسانها راازبندگی شهوات وطواغیت آزاد کند. ونمون? اعلای چنین مولائی حضرت علی (ع) است مولانا دربیان مولویِت آن حضرت به حدیث غدیر استناد جُسته است که پیامبرفرمودند:" من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه"« هرکه راکه من مولای اوهستم علی مولای اوست،خداوندا دوستان علی رادوست بدار ودشمنانش رادشمن دار». مولانا معنی عمیقی ازمولا ارائه می دهد : کسی که توراازبندگی دنیا وزندگی مادی آزاد کند،براساس این معنا پیامبران نیز مصداق این معنی می شوند،زیرا انبیاء ایمانی که عرضه می کنند ،نتیجه اش آزادی ازبندگی دنیاست .اما جان کلام این است که همان ایمان وپیوستن به حق وآزادی ازدلبستگی های دنیایی، خود"آبی" است که به مشیّت حق درپای درخت وجود ما جاری می شود وباید "هردم شکرآب گوییم" ،اما شکربی زبان همانطورکه درختها وگلها زیبا وخوشرنگ می شوند واین جلو? آنها شکرگزاری آنهاست.

 

زین سبب پیغامبر بااجتهاد

 

نام خود وان علی مولانهاد

گفت هر کو را منم مولا ودوست

 

ابن عم من علی مولایاوست

کیست مولا آنک آزادتکند

 

بند رقیت ز پایت برکند

چون به آزادی نبوتهادیست

 

مومنان را ز انبیاآزادیست

ای گروه مومنان شادیکنید

 

هم‌چو سرو و سوسن آزادیکنید

لیک می‌گویید هر دم شکرآب

 

بی‌زبان چون گلستانخوش‌خضاب

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
امام حسین واهل البیت ازمنظرمولانا(1)
سه شنبه 92 آبان 14 , ساعت 8:1 صبح  

 

 امام حسین واهل البیت(ع) ازمنظرمولانا

فهرست موضوعات:

 پیشگفتار 

عقید? مولوی درحق خاندان واهل بیت رسول (ع) 

به اعتقاد مولوی دشمنی وکین? آل رسول درحد کفر وارتداد است 

خلاصه 

 

فصل اوِل :

 

تکاپوبرای شناخت ولی نعمتان 

کیست مولا آنک آزادت  کند 

ولی نعمتان سراپا دادرسی وعدالت اند 

اولیاء الله ازدیدار حق نیرومی گیرند 

برکات وجودی اهل البیت وخلیفه زادگان مقبل 

اولیاء الهی روشنی حقیقی به هستی می بخشند 

عشق به اولیاء الله 

تولی وتبری 

مسأ ل? شفاعت اولیائ 

روشنگری 

اهمیّت همنشینی،تبرک وتوسّل به اولیاء الله 

فصل دوم

 

مقام انسان 

عظمت وشرافت انسان کامل 

آفرینش برای انسان کامل 

سطوت انسان کامل دروصف نگنجد 

علی (ع) نمون? بارز واعلای انسان کامل 

فصل سوم

 

نغم? عا شقانه 

حقیقت عشق 

گلبانگ عشق و عاشق 

عظمت عشق آسمانی 

عاشق ومقام رضای الهی 

توحید ناب :وصف فنای افعالی عا شق

سَلامٌ عَلى آلِ طه وَ یاسِین             سَلامٌ عَلى آلِ خَیرِ النَّبیّین‏

د/3

 

پیشگفتار:

عقید? مولوی درحق خاندان واهل بیت رسول (ع)

 

مولوی در دفتر اول مثنوی یک جا از « سبطین» یعنی حضرت امام حسن (ع)وامام حسین (ع) یاد می کند ،وآن دوبزرگوار را گوشوار? عرش ربانی می خواند.

چون ز رویش مرتضی شد دُر فشان           گشت او شیر خدا در مرج جان

چونکه سبطین از سِرش واقف بُدند          گوشوار عرش ربّانی شد ند

آن یکی از زهر کرده جان   نثار        وآن سرافکنده براهش مست وار

همچنین در دفتر ششم هم یک موضع کلم? «گوشوار» را کنایه از همان سبط پیغمبر آورده است ، درداستان آن شخص که روز عاشورا بشهر «حلب» وارد شد وچون عزاداری شیعیان را دید پرسید که این غوغا وهیاهورا چه سبب است ،به او جواب دادند:

روز عاشورا نمی دانی که هست      ماتم جانی که از قرنی به است

پیش مومن کی بود این قصه خوار      قدر عشق گوش ، عشق گوشوار

پیش مومن ماتم آن پاک روح        شهره تر باشد ز صد طوفان نوح

باز مولوی بقدرت خلاق? تخیل شاعرانه وعرفانی درکسوت آن مرد تازه وارد می رود وبا تحقیق عاشقانه اعتقاد درونی خود را اظهار می کند:

روح سلطانی ز زندانی بجست       جامه چه دریم وچون خاییم دست

چونکه ایشات خسرو دین بوده اند      وقت شادی شد چو بگسستند بند

سوی شا دروان   دولت   تا فتند        کنده و زنجیر را ا ند ا ختند

دور ملک است و گه شا هنشهی       گر تو یک ذره از ایشان آگهی

ور نیی آگه برو بر خود گری        زانکه در انکار نقل و محشری

به اعتقاد مولوی دشمنی وکین? آل رسول درحد کفر وارتداد است

در حکایت باغبان وتفرقه انداختن بین صوفی وفقیه وسید ،که در دفتر دوم مثنوی آمده است، آنجا که باغبان از سید علوی بد وناسزا می گوید ، مولوی بر می آشوبد ،چندانکه عداوت وکین? آل رسول را در حکم کفر وارتداد می شمارد و دشمنان اهل بیت را روسپی زاده می خواند :

هر که باشد از زنا وز زانیان          این برد ظن در حق ربانیان

آنچه گفت آن باغبان بوالفضول         حال او بد ، دور از اولاد رسول

گر نبودی از نتیجه ی مرتدان           کی چنین گفتی برای خاندان

تا چه کین دارند دایم دیو وغول        چون یزید وشمر با آل رسول

خلاصه

 یک دهان خواهم به پهنای فلک                    تا بگویم وصف آن رشک ملک

ور دهان یابم چنین و صد چنین                      تنگ آید در فغان این حنین

این قدر گر هم نگویم ای سند                        شیشه‌ی دل از ضعیفی بشکند

شیشه‌ی دل را چو نازک دیده‌ام                      بهر تسکین بس قبا بدریده‌ام

برای بررسی این موضوع مهم« امام حسین و اهل البیت (ع) از منظر مولانا» واژگانی نظیر " ولی" ،" انسان کامل" و" عشق " درمثنوی معنوی مورد کاوش قرار می گیرد. زیرا براساس مشرب مولوی اولیاء الله، ولی الله اکبر وانسان کامل( انسان العین) وسلطان عشق واسوه واسطور? اخلاق بشری اند .همچنین از نظر مولانا سالار شهیدان و اهل البیت(ع)،تجلی اسم « ولی» و مظهرکامل «خلیفة الله» وظهور اسم « حبیب» ومجلای اتم ربوبیت حضرت باری تعالی در" ازادی اخلاقی" اند. بنابراین پژوهش دراین موضوع را درسه فصل پی می گیریم :

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان رسول روم(26)
دوشنبه 92 آبان 6 , ساعت 4:17 صبح  

راه رهایی از قفس تن

آواز انبیا از راه دین بر مى‏آید،

مضرّات شهرت.

(1552)مرغ، کو اندر قفس زندانی است

 

می‌نجوید رستن، از نادانی است

(1553)روح‌ها‌یی کز قفص‌ها رسته‌اند

 

انبیا رهبر شایسته‌اند

(1554)از برون آواز‌شان آید ز دین

 

که ره رستن تو را این است این

(1555)ما به دین رستیم زین تنگین قفس

 

جز که این ره نیست چاره این قفس

(1556)خویش را رنجور سازی زار زار

 

تا تو را بیرون کنند از اشتهار

(1557)که اشتهار خلق بند محکم است

 

در ره، این از بند آهن کی کم است؟

از برون آواز‌شان آید ز دین: یعنی آوازشان از طریق دینشان به ما می‌رسد

تنگین: یعنی ضیق، جای تنگ.

ما به دین رستیم زین تنگین قفس: یعنی راه رهایی جان، روی آوردن به دین است و ما خود نیز به‌وسیله دین از قفس آزاد شده‌ایم.

رنجور سازی زار زار: یعنی خود را بیمار وناتوان نشان بده تا توجه خلق وشهرت وآواز? این جهانی، پای تو را دربند نکند

که اشتهار خلق بند محکم است: یعنی یکی از راه‌های رهایی این است که خود را از شهرت برهانی .

( 1552) البته مرغى که در قفس زندانى شده اگر براى استخلاص خود کوشش نکند نادان صرف است.( 1553) آن روحهائى که از قفس خلاصى یافته‏اند انبیا و رهبران بشر هستند.( 1554) صدا مى‏زنند که راه خلاصى این است.( 1555) و ما باین وسیله از قفس خلاص شدیم و راهى جز این نیست‏. ( 1556) خود را رنجور و بى‏چاره ساز تا از شهرت میان خلق خلاص شوى. ( 1557) مشهور بودن میان مردم پاى‏بند محکمى است که کمتر از زنجیر آهنى نیست.() اکنون داستانى بشنو تا به ا سرار آن چه گفتیم واقف شوى.

جان اگر آگاه باشد برای رهایی خود از قفس تن تلاش می‌کند . رستن روح از قفس تن، به‌معنای مردن یا خود را کشتن نیست. انسان باید با رها شدن از هوای نفس و جنبه‌های مادی زندگی‌، روح خود را آزاد کند. که پیامبران چنین بوده‌اند و هر‌کس چنین باشد مانند آنهاست. آنان آوازشان از طریق دینشان به ما می‌رسد، زیرا راه رهایی جان، روی آوردن به دین است و ما خود نیز به‌وسیله دین از قفس آزاد شده‌ایم. یکی از راه‌های رهایی این است که خود را از شهرت برهانی تا آوازه این جهانی، پای تو را دربند نکند و از پیمودن راه حق باز ندارد.

به گفتهْ استاد فروزانفر: اما نشانه این تحقق که باز گفتیم، بعقیده‏ى مولانا، عشق بحریت و آزادى از تقلید و پاى بند نبودن برسوم و علوم رسمى و بندگى هوى و آرزوى نفسانى است. مرغ جان در تنگناى قفس تن یا تقلید، بال و پر مى‏زند و مى‏کوشد که میله‏هاى قفس را بشکند و در فضاى آزاد و بى‏نهایت حریت و یا اتصال بعالم الهى که عین حریت است بال و پر بگشاید و هر مرغ جانى که بدین قفس خو گیر است، ازین آزادى و جهان خدایى بویى نبرده و بدین سبب در مضیقه و تنگناى تقلید و شهوت، خوش مى‏زید، و قصد آن عالم نمى‏کند.

مقصود مولانا در بیت( 1554) اینست که انبیا از قید هوى و تقلید و پیروى اوهام رسته بودند و بدون این معنى نبوت متحقق نمى‏شود و یا آن که هر کس بمقام تحقق برسد مثل اینست که بدرجه‏ى نبوت نائل آمده است از آن جهت که پیوستگى بحق و یافتن الهام و سماع خطاب الهى امرى گسستنى نیست هر چند کسى که بدین مقام واصل گشت مأمور بتبلیغ نباشد آن گاه مى‏گوید که آواز برونى این رهبران از طریق دین بما مى‏رسد و شریعت و احکام دین فریادى است که ایشان از روى دل سوزى و غم گسارى بر مى‏کشند و راه نجات و رستگارى را بما مى‏آموزند.

ضمنا معلوم مى‏شود که انبیا آوازى هم از درون دارند که از راه باطن بجانهاى پاک مى‏رسد و گوش دل آن را مى‏شنود.

در پایان این ابیات مولانا راه کار ِرهایی از قفس تن ،ورسیدن به فضای ملکوتی آزادی را بیان می کند: گریزان شدن از شهرت وپست ومقام دنیایی،مولانا می گوید: برای خلاصی از این دام خطرناک ،اگرهم شده خود را بیمار وناتوان جلوه بده تا توجه خلق وشهرت وآوازهْ این جهانی پای تو را در بند نکند واز پیمودن راه حق باز ندارد. به گفتهْ استاد فروزانفر:این رنجورى که مولانا آن را سبب رستگارى و رهایى از شهرت مى‏شمارد، چه بسا بیمارى ظاهر و رنجورى جسم نباشد بلکه آن باشد که انسان بواسطه عمل، بخلاف عادات و سنن و رسومى که عامه مى‏پسندند و پاى بند آنها هستند خویش را از نظر آنها بیندازد تا نامطلوب شود و گمنام ماند و از آمد و شد و آمیزش با آنها آزاد و آسوده گردد و از زیانها و آفتهاى شهرت در امن و امان باشد زیرا شهرت بندى است محکم تر از بند آهنین، بند است از آن جهت که انسان بشهرت قانع مى‏شود و از ترقى باز مى‏ماند. بند است از آن رو که مغرور مى‏گردد و بگرد خود حصارى از شهرت مى‏کشد و دقت و احتیاط را از دست مى‏دهد وز آن پس دمادم یکدیگر اشتباه مى‏کند. بند است براى آن که آدمى را برعایت خاطر عوام و ریاکارى وا مى‏دارد تا شهرت و آوازه‏اش در هم نشکند، محکم تر از بند آهن است بدلیل آن که بندى است نامحسوس و مرضى است نفسانى که مردم خواهان آن هستند و از داشتنش لذت مى‏برند بلکه دیوانه مى‏شوند. مولانا به احتمال قوى نظر ملامتیان ((صوفیه ملامتیه)) را درین ابیات تایید و تقریر مى‏کند . و در داستان طوطى و بازرگان این روش را مطرح خواهد شد..

اینک حکایتى در فرار مولانا از شهرت:

  «روزى حضرت مولانا رو به یاران عزیز کرده فرمود که چندانک ما را شهرت بیشتر شد و مردم بزیارت ما مى‏آیند و رغبت مى‏نمایند از آن روز باز از آفت آن نیاسودم، زهى که راست مى‏فرمود حضرت مصطفاى ما که الشهرة آفة و الراحة فى الخمول (شهرت آفت و گرفتارى است و آسایش در گمنامى است) و پیوسته اصحاب را از آفت شهرت حذر مى‏فرمود.»[1]



[1]   - مناقب افلاکى، طبع انقره، ص 226.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان رسول روم(25)
دوشنبه 92 آبان 6 , ساعت 4:14 صبح  

قرآن را چگونه باید خواند،

(1548) چون تو در قرآن حق بگریختى             

 

 با   روان انبیا   آمیختى‏

(1549) هست قرآن حالهاى انبیا                      

 

ماهیان بحر پاک کبریا

(1550) ور بخوانى و نه‏اى قرآن پذیر                

 

انبیا و اولیا را دیده گیر

(1551) ور پذیرایى چو بر خوانى قصص            

 

مرغ جانت تنگ آید در قفص‏

 

در قرآن حق بگریختى: یعنی پناه بردن ودر مورد قرآن یعنی کوشش در ادراک مفاهیم قرآن وپیروی از دستورات پروردگار،حدیثی از پیامبر(ص) نقل شده است که « مَن قَرَأَ القُرانَ، فَکانَّما شافَهنی وَشافَهتُه»[1]

حالهاى انبیا:«هیچ خوشتر از حالت انبیاء علیهم السلام نبوده است در قرآن مى‏نگر تا در ایشان نگریسته باشى و در عالم ایشان رفته باشى.»[2]      

ماهیان بحر پاک کبریا: یعنی در قرآن احوال پیامبران آمده است، پیامبرانی که در دریای کبریای الهی مانند ماهی شناورند واسرار غیب را درک می کنند.

و نه‏اى قرآن پذیر: یعنی قرآن را باید خواند وپذیرفت وادراک کرد.

انبیا و اولیا را دیده گیر: یعنی اگر بخوانی وپذیرا نباشی وبدآن عمل نکنی، مانند این است که همهْ انبیا واولیا را از نزدیک دیده باشی واثری در تو پدید نیامده باشد.

مرغ جانت تنگ آید در قفص‏: یعنی اگر پذیرا ومعتقد وعامل به قرآن باشی، جان به تنگ آمدهْ تو در قفس تن ،با آگاهی به دست آمده برای رهایی از این قفس تلاش می کند ومی کوشد که به حق بپیوندد واز اسرار غیب سر در آورد.

 ( 1548) اگر تو از خود گریخته و با قرآن خدا آمیزش یابى مانند این است که با روان پاک انبیا آمیخته‏اى. ( 1549) زیرا که قرآن عبارت از حالات انبیا است همان انبیایى که ماهیان دریاى قدس کبریایى هستند. ( 1550) اگر قرآن را بخوانى ولى پذیرنده آن نباشى فرض کن خود انبیا و اولیا را هم دیده‏اى بدون پذیرفتن چه سودى دارد.( 1551) و اگر مى‏پذیرى وقتى قصه‏هاى آن را مى‏خوانى مرغ جان تو از قفس بتنگ خواهد آمد.

قرآن و هر کتاب آسمانى دیگر، براى آنست که بدان متنبه شوند و به احکام آن کار کنند و بمعانیش متحقق گردند نه آن که بسیار بخوانند و در الفاظ آن بحثهاى دور و دراز پیش آورند و آن را دست آویز هواهاى خویش کنند و سرمایه‏ى جدال و مناظره و ستیزه گردانند. قرآن کریم اگر درست بیندیشیم نسخه‏ى طبیب را ماند که مقصود از آن کار بستن و ریشه کن ساختن رنجورى و بیمارى و بهبود یافتن است. اکنون اگر بیمار نسخه‏ى طبیب را بگیرد و بجاى آن که بدان عمل کند، در رنگ کاغذ و جنس آن یا عدد داروهایى که بر روى آن نوشته شده است بمطالعه و دقت پردازد، بى‏هیچ شک بر زیان خود کمر بسته و کارى لغو و بى‏هوده کرده است. مسلمانان در آغاز کار از خواندن قرآن، عمل به احکام و تحقق بمعانى آن را پیش نهاد همت کرده بودند و بدین جهت عدد کسانى که قرآن را از بر داشتند بنا بر مشهور از شش تن و على التحقیق از چهار تن بیشتر نبود ولى پس از آن، حفظ قرآن با هفت قرائت و در چهارده روایت بر اساس قرائت قراء سبعه که هر یک دو راوى مشهور داشتند معمول شده است اما مع الأسف فاصله با تعالیم حیات بخش قرآن،بسیارشد.



[1]   - احادیث مثنوی، ص 17

[2]   - معارف بهاء ولد، طبع طهران ج 1، ص 429.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان رسول روم(24)
دوشنبه 92 آبان 6 , ساعت 4:11 صبح  

در معنی آن که:« مَن ارادَ اَن یَجلسَ مَع َالله فَلیَجلس مَع اَهل ِالتّصوُّف»

فوائد صحبت و همنشینى با مرد کامل، ناقص در اثر صحبت بوجود کامل پیوسته مى‏گردد،

(1540)آن رسول از خود بشد زین یک دو جام            

 

نه رسالت یاد ماندش نه پیام‏

(1541) واله اندر قدرت اللَّه شد            

 

آن رسول اینجا رسید و شاه شد

(1542) سیل چون آمد به دریا بحر گشت            

 

دانه چون آمد به مزرع گشت کشت‏

(1543) چون تعلق یافت نان با بو البشر            

 

نان مرده زنده گشت و با خبر

(1544) موم و هیزم چون فداى نار شد            

 

ذات ظلمانى او انوار شد

(1545)سنگ سرمه چون که شد در دیده‏گان            

 

گشت بینایى شد آن جا دید بان‏

(1546)اى خنک آن مرد کز خود رَسته شد            

 

در وجود زنده‏اى پیوسته شد

(1547) واى آن زنده که با مرده نشست            

 

مرده گشت و زندگى از وى بجست‏

 در عنوان این قسمت، مولانا سخن یکی از صوفیه را آورده است که محل استناد بسیاری از سخنوران این مکتب است وگویندهْ آن شناخته نیست، و مولانا ترجمه این عبارت را در بیت 2168 دفتر دوم چنین می آورد:

هرکه خواهد همنشینی خدا       تا نشیند در حضور اولیاء

واله: شیفته وعاشق

بوالبشر یا ابوالبشر: کنیهْ حضرت آدم است.ودر این جا به معنی انسان به کار رفته.

مزرع: زمینى که در آن تخم کارند، کشت زار، مزرعه.

کشت: مخفف کاشت بمعنى چیزى که کاشته باشند.

سنگ سرمه: سنگى سیاه و براق و زود شکن که بعضى از آن مایل برنگ بنفش است و بهترین آن، اصفهانى است، در مکه و مصر نیز هست، بگفته‏ى ابن سینا جوهر سرب میت است. این سنگ را مى‏سایند و از آن سرمه مى‏سازند و در چشم مى‏کشند و آن را «سرمه سنگ» مى‏نامند. مقابل: جواهر سرمه و انواع دیگر آن.

 زنده: کسی است که واصل به حق است وبه کمال رسیده واز جاودانگی حق زندگی جاودان دارد.

مرده:زندگان این جهان اند که چون به حق نپیوسته اند زندگی حقیقی از انها گریخته است.

( 1540) او با همین یکى دو جام از خود بى‏خود شده پیام قیصر و رسالت او را فراموش کرد. ( 1541) فرستاده قیصر نزد عمر رسید او که بنده قیصر بود اکنون شاه شده و در قدرت و عظمت خداوندى واله و متحیر گردید. ( 1542) آرى سیل که بدریا رسد دریا شده و دانه باران که بمزرعه افتاد تبدیل بکشت مى‏گردد.( 1543) نان وقتى به آدم پیوست با اینکه مرده و جماد بود زنده و با هوش گردید.( 1544) موم و هیزم وقتى فداى آتش شود ذات تاریکش روشن و نورانى مى‏گردد.( 1545) سنگ سرمه وقتى که در دیده‏گان جا گرفت بینایى شده و بدیدبانى پرداخت.( 1546) خوشا بحال مردى که از خود رهایى یافته و بوجود زنده‏اى بپیوندد.( 1547) و واى بحال آن زنده‏اى که با مرده نشیند که زندگى از وى رخت بر بسته بمیرد.

این ابیات در شرح تاثیر صحبت و همنشینى با ولى کامل است که در نتیجه‏ى آن، بتدریج صفات مذموم و پستى گراى سالک، بصفات نیک و بلند مبدل مى‏شود و باطن و ضمیر او بدرون و باطن پاک و روشن بین شیخ اتصال مى‏یابد، این حالت را مولانا به مثالى از سیل درد آلود محدود که در دریا، آب صافى و کبود و بى‏کران مى‏شود و احکام او تفاوت پیدا مى‏کند و از نان که جمادى بى‏خبر است و در وجود انسان پذیراى حس و ادراک است بیان مى‏فرماید. نمونه‏ى دیگر موم و هیزم است که این هر دو فروغ و روشنایى ندارند و از پیوستگى آتش، شعله‏هاى تابناک و روشن گر، بر مى‏افروزند و یا سنگ سرمه که سیاه و قیر گون است و چون از آن سرمه سازند مایه‏ى قوت بصر و نیروى چشم است. آن گاه حالت کسى را که با مردم نادان و کور باطن و مرده دل مى‏نشیند بدین گونه اتصال که با ولى کامل روى مى‏دهد مقایسه مى‏کند که نتیجه‏ى آن، دورى از صفات انسانى و احکام زندگانى حقیقى است ولى این نکته را به اجمال مى‏گذارد.

          اى ز خیال‏هاى تو گشته خیال، عاشقان             خیل خیال این بود تا چه بود جمال تو

            وصل کنى درخت را، حالت او بدل شود             چون نشود مها بدل، جان و دل از وصال تو

دیوان، ب 22763، 22764

چکیدهْ محتوای این ابیات این است که سالک الی الله ، با هدایت وراهنمایی پیر راهدان می تواند خود به این مقام نائل شود.البته مولانا در موارد بسیاری این توفیق را مشروط بدآن می شمارد که در خود سالک نیز مناسبت وجنسیت این رشد وکمال باید باشد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   206   207   208   209   210   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 411 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401523 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]