( 934)گفت شیر:آریولی ربّ العباد |
|
نردبانی پیش پای ما نهاد |
( 935)پایه پایه رفت باید سوی بام |
|
هست جبری بودن اینجا طمع خام |
( 936)پای داریچون کنی خود را تو لنگ |
|
دست داریچون کنی پنهان تو چنگ |
( 937)خواجه چون بیلی به دست بنده داد |
|
بیزبان معلوم شد او را مراد |
( 938)دست همچون بیل اشارتهای اوست |
|
آخر اندیشی عبارتهای اوست |
( 939)چون اشارت هاش را بر جان نهی |
|
در وفای آن اشارت جان دهی |
( 940)پس اشارتهای اسرارت دهد |
|
بار بر دارد ز تو کارت دهد |
ربّ العباد: یعنی پروردگار عبادت کننده گان.
طمع خام: آرزوى باطل و غلط از قبیل آروی برداشت بدون کاشتن تخم و طمع وصول بمقصد بىواسطهى حرکت و اعداد وسایل.
اشارتهای اوست: یعنی وجود دست وپا وابزارهای دیگر اشارت حق است.
آخر اندیشى: تامل در پایان کار و سنجش نتیجه با مقدمات، مجازا، ذخیره و پس انداز کردن.
اشارت: بیان مقصود بىواسطه لفظ. مقابل: عبارت.
بار: یعنی تکلیف.
کار ت دهد: یعنی موثر ساختن، متصرف کردن.
( 934) شیر گفت اینها که گفتید صحیح ولى خداى تعالى نردبانى پیش پاى ما نهاده است.( 935) که باید پله پله آن نردبان را طى کرد تا ببام رسید در این مورد جبرى بودن طمع خامیست.( 936) وقتى تو پاى دارى چگونه خود را لنگ نشان مىدهى تو که دست دارى چرا دست خود را پنهان مىکنى.( 937) اگر آقایى بیل بدست نوکر خود داد بدون اینکه سخنى بگوید مقصودش معلوم است.( 938) دست مثل بیلى است که بما دادهاند و عاقبت اندیشى چون کلماتیست که بوسیله او بما دستور کار مىدهند. ( 939) چون اشارههاى او را بپذیرى و با جان و دل به آن عمل کنى. ( 940) اشارههاى او اسرار و رموزى بتو تعلیم مىکند و کار بتو داده بار از دوشت بر مىدارند.
بار دیگر شیر میگوید: کوشش برای انسان ضروری است. کوشیدن با توکل و تکیه به فضل الهی منافاتی ندارد و توکل جبریان طمع بیحاصل است، زیرا میخواهند بیهیچ کوشش، برای آنها هر نعمتی فرستاده شود. در اینجا مولانا مثالی میآورد تا بگوید که پروردگار به انسان دست و پا داده است تا آن را به کاری گیرد؛ مثل اربابی که بیل به دست کارگر میدهد و معلوم است که از او کاری انتظار دارد. بنابراین اگر به هدف نهایی هر چیزی بیندیشی، نظر پروردگار برای تو بیان میشود؛ یعنی حکمت آفریدن دست و پا این است که انسان کار و تلاش و فعالیت کند. اگر انسان دلیل آفرینش ابزارها را به عنوان یک اشارت حق، با جان و دل در یابد و جان در راه اجرای فرمان او بگذارد، به جایی میرسد که پروردگار او را با اسرار عالم غیب آشنا میکند. چنین انسانی دیگر هر چه میکند به ارادهْ حق و عمل حق است و تکلّف و مشقّتی ندارد.
فانی شدن در دید دوست
( 926)دیدهْ ما چون بسی علت در اوست |
|
رو فنا کن دید خود در دیدِ دوست |
( 927)دید ما را دید او نعم العوض |
|
هست اندر دید او کل غرض |
( 928)طفلتا گیرا و تا پویا نبود |
|
مرکبش جز گردن بابا نبود |
( 929)چون فضولی کرد و دست و پا نمود |
|
در عنا افتاد و در کور وکبود |
( 930)جانهای خلق پیش از دست و پا |
|
میپریدند از وفا سوی صفا |
( 931)چون به امر اهبطوا بندی شدند |
|
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند |
( 932)ما عیال حضرتیم و شیر خواه |
|
گفتالخلقُ عیالٌ للإله |
( 933)آن که او از آسمان باران دهد |
|
هم تواند کو ز رحمت نان دهد |
دیدهْ ما: یعنی چشم ظاهر. علتی که در آن است اینکه فقط امور مادی و این جهانی را میبیند اما اگر انسان از علایق این جهانی بگذرد، هستی را به چشم حق میبیند و دید خود را در دید دوست فنا خواهد نمود. دید مرد حق، دید حق است و اگر به جای دید خود با دید حق ببینیم هر چه بخواهیم میبینیم.
طفل تا گیرا:مثالى است از حال طفل ، بچهای که توان راه رفتن ندارد، پدر و مادر او را بر دوش یا در آغوش میگیرند و نیازهایش را برآورده میکنند. اما عنا و رنج از آنجا آغاز میشود که آدمی میخواهد خود مسئول زندگی خود باشد. این مثال را غزالى در احیاء العلوم[1] بتفصیل بیشتر و نزدیک بگفتهى مولانا ذکر کرده است.
کور وکبود:این ترکیب درمثنوی ودیوان شمس بارها به کار رفته وغالباً به معنی زشت وناپسند ونامطلوب است.
اِهْبِطُوا: یعنی فرود آیید، اشاره است به آیهى شریفه:« وَ قُلْنَا اِهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوّ».ٌ[2]
خرسندى: قناعت و اکتفا بموجود.
ما عیال حضرتیم: مضمون سخن مولانا بر گرفته از این حدیث است: «الخلق کلهم عیال الله فاحبهم الی الله انفعهم لعیاله».[3]
حضرت: پیشگاه، مرتبهى بذات حق،
( 926) این چشم ما علتها و عیبهاى فراوان دارد و دیدش منات اعتبار نیست برو و دید خود را در دید دوست فانى کن.( 927) دید او بهترین عوض دید ما است و عالیترین مقصود در دید او است.( 928) ببینید طفل تا وقتى که دست و پا نداشت و خود براى راه رفتن کوشش نمىکرد شانه پدرش مرکب او بود و سواره راه مىرفت.( 929) وقتى فضولى کرد و خواست خود راه برود و مشغول دست و پا زدن شد بزحمت افتاد و مجبور شد با کمال زحمت با سینه و زانو خود را روى زمین بکشد. ( 930) پیش از اینکه خلق دست و پا پیدا کنند و ببدن عنصرى داخل شوند در فضاى بهشت مىپریدند و در عالم صفا سیر مىکردند.( 931) وقتى امر اهبطوا آمد و پایبند عالم خاکى شده دست و پا پیدا کردند آن وقت بود که با زنجیر حرص و خشم و هوا پایبند و محبوس گردیدند.( 932) فرمودهاند که مردم عائله خداوند هستند پس ما جز، عائله او بوده و از او روزى مىخواهیم. ( 933) آن کسى که از آسمان باران مىفرستد مىتواند نان هم بدهد.
مولانا مثال طفل را بهطورکلی مربوط به انسان و خدا و بحث توکل میداند که انسان اگر خود را به حق بسپارد، تمام مشکلاتش حل میشود. پیش از آنکه جان ما در جسم خاکی قرارگیرد در عالم صفا آزاد بود، اما چون به این جانها فرمان «اهبطوا» (فرود آیید) به عالم خاکی داده شد، مسئلهْ حرص و آز، خشم، رضایت و هر نیک و بد، گریبانگیر آنها گردید. انسان همواره مانند بچهْ شیر خواره نیاز مبرم به حق دارد.
( 920)قوم گفتندش که: کسباز ضعف خلق |
|
لقمهْ تزویر دان بر قدر حلق |
( 921)نیست کسبی از توکل خوبتر |
|
چیست از تسلیمخود محبوبتر |
( 922)بس گریزند از بلا سوی بلا |
|
بس جهند از مار سوی اژدها |
( 923)حیله کرد انسان و حیلهاش دام بود |
|
آن که جان پنداشت خونآشام بود |
( 924)در ببست و دشمن اندر خانه بود |
|
حیلهْ فرعون زین افسانه بود |
( 925)صد هزاران طفل کشت آن کینه کش |
|
وآنکه او میجست،اندر خانهاش |
کسباز ضعف خلق: یعنی کسب وکار، نشان? ضعف و ناتوانی انسان است.
تزویر: یعنی فریب، که بنده را ازحق باز می دارد.
نیست کسبی از توکل خوبتر: بعضی از مفسرانِ مثنوی، این سخن را برگرفته از آیات سوره طلاق میدانند که: «وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا.وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا»و هر کس تقواى الهى پیشه کند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مىکند،.[1] حدیثی هم در اینباره داریم که خداوند به اهل توکل چنان روزی میرساند که به پرندگان میرساند.و او را از جایى که گمان ندارد روزى مىدهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را مىکند؛ خداوند فرمان خود را به انجام مىرساند؛ و خدا براى هر چیزى اندازهاى قرار داده است![2]
تسلیم: یعنی پذیرفتن ِمشیّت حق.
بس جهند: یعنی این در وآن در زدن واز بلایی به بلای دیگر پناه بردن.
آن که جان پنداشت خونآشام بود: یعنی چه بسا انسان درکارها تدبیر می کند وهمین تدبیر او ممکن است او را ازمقصود دور سازد وچیزی که زندگی بخش می نماید ممکن است خون او را بریزد.
حیلهْ فرعون زین افسانه بود: یعنی بی نتیجه بود مثل یک خیال یا یک قص? موهوم.
صد هزاران طفل کشت : ناظر است بمضمون آیهى شریفه: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِینَ فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً [3] و مفسرین گفتهاند که منجمان بفرعون گفته بودند که پادشاهى او بر دست یکى از بنى اسرائیل بر باد خواهد رفت و او بدین سبب هر طفل از بنى اسرائیل که متولد مىشد، سر مىبرید و چون موسى متولد گشت مادرش او را در صندوق نهاد و در نیل انداخت، کنیزکان آسیه زن فرعون آن صندوق را بر گرفتند و آسیه او را بفرزندى پذیرفت و موسى در خانهى فرعون پرورش یافت.[4]
( 920) شکارها گفتند چون مردم ضعیف بودند و قوت قلب نداشتند کسب لقمهایست که باندازه گلوى آنها درست شده. و اساساً کسب از ضعف مردم بوجود آمده و گرنه در توکل تکیه کردن بغیر خدا خطا است. ( 921) کسبى بهتر از توکل وجود ندارد چه توکل تسلیم شدن است و از تسلیم چیزى محبوبتر نیست.( 922) کسى که براى استخلاص خود متوسل بکسب مىشود از بلا بطرف بلاى بزرگتر مىگریزد و از مار باژدها پناه مىبرد.( 923) تدبیر مىکند ولى تدبیرش دامیست که خود دچار آن مىشود و چیزى که تصور مىکند جان است بلاى جان است. ( 924) در را بسته و دشمن را در درون خانه گذاشته حیله و تدبیر هم از همین قبیل بود.( 925) فرعون صد هزاران طفل را کشت و بالاخره هم طفلى را که جستجو مىکرد داخل خانه خودش بود.
نخجیران گفتند: کسب، نشانهْ ضعف خلق است و لقمهای است که ظاهراً سیری میبخشد اما در حقیقت فریب است و انسان را از حق باز میدارد. انسانهایی که ارزش توکل و پذیرفتن مشیت الهی را نمیدانند همواره خود را به این در و آن در میزنند و از بلایی به بلای دیگر پناه میبرند.
نخجیران ادامه میدهند که، انسان در کارها تدبیر میکند و همین تدبیر او ممکن است او را از مقصود دور سازد و آنچه خوشی او مینماید، شاید خون او را بریزد. برای مثال، قصهْ فرعون با موسی که کودکان بنی اسرائیل را میکشت تا سلطنت خود را برقرار سازد، زیرا به او گفته بودند که مردی از این قوم بساط او را بر میچیند. اما سرانجام مادر موسی او را در سبدی بر رودخانه رها کرد و همسر فرعون موسی را از آب گرفت و در خانه فرعون پرورش داد.
[1] - آیات 2 و3 سوره طلاق
[2] - احیاء العلوم، ج 4، ص 260
[3] - القصص، آیهى 4، 8
[4] - براى تفصیل بیشتر، رجوع شود به: قصص الانبیاء، ص 155- 151. مولانا این قصه را با تفصیل و بسط تمام در دفتر سوم، ب 840 ببعد بنظم آورده است.
( 913)جمله گفتند: ای حکیم با خبر |
|
الحَذَر، دَع، لیس یُغنی عَن قَدَر |
( 914)در حَذَر شوریدن شور و شر است |
|
رو توکل کنتوکل بهتر است |
( 915)با قضا پنجه مزن ای تند و تیز |
|
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز |
( 916)مرده باید بود پیش حکم حق |
|
تا نیاید زخمت از ربّ الفلق |
( 917)گفتآری گر توکل رهبر است |
|
این سبب هم سنت پیغمبر است |
( 918)گفت پیغمبر به آواز بلند |
|
با توکلزانوی اشتر ببند |
( 919)رمز الکاسب حبیب الله شنو |
|
از توکلدر سبب کاهل مشو |
حکیم باخبر: منظور شیراست، ازآن جا که نخجیران جرأت ندارند که نظر شیر را مردود بشمارند، او چنین خطاب می کنند.
الحذر: ترس و خود دارى از وقوع در محل خطر و تهیه و استعمال وسایلى که براى دفع خطر ضرورت دارد. مصراع برگرفته است از حدیث: لَن ینَفَعُ حَذَرٌ مِن قَدَرٍ وَ لکن الدُّعاءَ یَنفَعُ مِمّا نَزَلَ وَ مِمّا َلم یَنزِل فَعَلَیکُم بِالدُّعاءِ عِبادَ اللَّهِ[1]
دَع: یعنی ستیزه مکن، رها کن.
لیس یُغنی عَن قَدَر: یعنی حذر کردن وخود داری، تو را از ضدَر محفوظ نمی دارد.
قدر: یعنی قضای الهی.
توکل: واگذاشتن کار بوکیل و اصطلاحا، واگذاشتن امور است به خداى تعالى و تسلیم نسبت به احکام الهى. مرده بودن: مجازا تسلیم و ترک تصرف.
ربّ الفلق :یعنی خداوند سپیدهْ صبح، از اوصاف پروردگار در قرآن.[2] بلحاظ آن که خداى تعالى ظلمت شب را بفروغ صبح باز مىشکافد.
با توکلزانوی اشتر ببند: فرموده پیامبراست:«اِعقِلها وَ تَوَکَّل»؛ زانوی شتر را ببند و توکل به خدا کن»[3]
رمز الکاسب حبیب الله: یعنی کوشنده و تلاشگر دوست خداست، عبارتی که بعضی آن را حدیث دانسته اند وبعضی از امثال شمرده اند.
از توکلدر سبب کاهل مشو: یعنی باید جهد و کوشش کرد کسى که کوشش نکرده متوسل بتوکل شود ابله است.
( 913) شکارها رو بشیر کرده گفتند اى حکیم دانا از تقدیر و سر نوشت نتوان گریخت وقتى تقدیر رسید نمىتوان از بلا حذر نمود.( 914) با قضا ستیزه مکن تا او نیز با تو نستیزد.( 915) باید در برابر احکام خداوندى تسلیم محض بود تا زحمتى متوجه تو نشود.( 916) شیر گفت صحیح است که توکل رهبر انسان است ولى توسل به اسباب هم سنت و رسم پیغمبر است.( 917) چنانچه پیغمبر علناً با صداى بلند فرمودند که زانوى شتر را با داشتن توکل بخدا ببند که فرار نکند و گم نشود.( 918) و همچنین فرمودهاند کاسب حبیب خدا است البته با فراهم آوردن اسباب نباید از توکل غافل بود.() تو باید با توکل کوشش و کسب کنى.()
مولانا در مناظرهْ شیر و نخجیران، شیر را نمونهْ مرد بیداردل و به کمال رسیدهای میداند که با وجود اعتقاد به قدرت حق و اراده و عمل پروردگار، خود را هم موظف به کوشش میبیند. نخجیران را هم نمونهْ مردمی میداند که به بهانهْ توکل، روی به سستی و تنبلی میآورند. مولانا توکل را منافی سعی و عمل نمیداند، زیرا ترک اسباب و تلاش و تنها به امید خدای متعال نشستن که ـ مثلاً ـ تشنه را سیراب کند، جهل محض است و در شرع جایز نیست.
نخجیران به شیر میگویند: ای حکیم با خبر! در حدیث آمده است: حذر کردن را واگذار، زیرا حذر کردن تو را از قدَر محفوظ نمیدارد. حذر کردن و کنار نشستن و ترس و بیم، باعث انگیختن شور و شر میشود، زیرا بنده به جای تکیه به خداوند، به عمل و احتیاط خود اعتماد میکند، درحالیکه در توکل انسان به کلی در اختیار اراده حق است و طبعاً با قضا و قدر الهی در نمیافتد. توکل کمال انسان است که در آن بنده پیش حکم حق، مرده است و پروردگار با او جز لطف نمیکند.
شیر میگوید: توکل، واگذاشتنِ کار به پروردگار است، اما نه چنان که بنده هیچ حرکتی نکند و نابرده رنج درپی گنج باشد. هم باید به خدا توکل کرد و هم باید عمل نمود و اسباب کار را فراهم ساخت. لذا پیامبر فرموده:« زانوی شتر را ببند و توکل به خدا کن» در حدیث دیگر نیز آمده است: کوشنده و تلاشگر دوست خداست.
( 905) طایفهى نخجیر در وادى خوش |
|
بودشان از شیر دایم کش مکش |
( 906)بس که آن شیر از کمین درمىربود |
|
آن چرا بر جمله ناخوش گشته بود |
( 907)حیله کردند آمدند ایشان بشیر |
|
کز وظیفه ما ترا داریم سیر |
( 908)بعد از این اندر پى صیدى میا |
|
تا نگردد تلخ بر ما این گیا |
نخجیر: حیوان که آن را شکار کنند، شکار کوهى خاصه بز.
وادى: گذرگاه سیل و آب میان دو کوه و یا دو تل و تپه، رودخانه.
کش مکش: ترکیبى است از صیغهى امر و نهى از مصدر کشیدن که معنى آن امر و نهى پیاپى و مختلف و نیز خصومت است.
وظیفه: یعنی مقرری وجیره به مقدار معین برای زمان معین.
( 905) شکارها در چراگاهى که داشتند همواره از حمله شیر در بیم و هراس بودند.( 906) بسکه شیر به آنها از کمینگاه حمله کرده بود چراگاه براى آنها تبدیل بجهنمى شده بود.( 907) حیلهاى بنظرشان رسیده نزد شیر آمده گفتند ما وظیفهاى براى تو قرار مىدهیم که همیشه سیر باشى. ( 908) تو غیر آن وظیفه مخواه و براى صید ما نیا تا روزگار ما تلخ نگشته راحت باشیم.
( 909)گفت آرى گر وفا بینم نه مکر |
|
مکرها بس دیدهام از زید و بکر |
( 910) من هلاک فعل و مکر مردمم |
|
من گزیدهى زخم مار و کژدمم |
فعل: مجازا، مکر و حیله:
گنجیست درین خانه که در کون نگنجد این خانه و این خواجه همه فعل و بهانه ست[1]
کو آن فضولىهاى تو کو آن ملولیهاى تو کو آن نغولیهاى تو در مکر و فعل اى ذو فنون
مار و کژدمم: کنایه از مردم فریبکار است.
( 909) گفت قبول مىکنم بشرط اینکه وفا ببینم نه مکر چون از اشخاص مکر زیاد دیدهام. ( 910) من کسى هستم که از کار و مکر مردم هلاکم و زخم گزش مار و عقرب فراوان دارم.
( 911) مردم نفس از درونم در کمین |
|
از همه مردم بتر در مکر و کین |
( 912) گوش من لا یلدغ المؤمن شنید |
|
قول پیغمبر به جان و دل گزید |
مردم نفس از درونم در کمین: اشاره است بحدیث: اعدى عدوک نفسک التی بین جنبیک.[2] زیرا تمام هوسها وخواستهای ناپسند از نفس برمی خیزد، و نفس در اصطلاح صوفیان مرکز اخلاق ذمیمه و زشت است و زیانى که انسان از خُلق بد خود مىبرد بسیار بیشتر است از زیانهایى که مردم بدو مىرسانند بخصوص که آدمى ممکن است که نسبت بگفتار و کردار دیگران طریق احتیاط و حزم پیش گیرد در صورتى که این حالت براى احوال درونى و محرکات داخلى خود او کمتر دست مىدهد .
گوش من لا یلدغ المؤمن شنید: اشاره است بحدیث: لا یُلدَغُ المُؤمِنُ مِن حُجرٍ واحِدٍ مرتین.[3] یعنى مؤمن اهل تجربه و آزمایش است و از چیزى که زیان دید دو باره مرتکب آن نمىشود و دیگر بار فریب نمىخورد و این مطلب را در صورت مثل بیان فرموده است که مؤمن اگر انگشت در سوراخى کرد و جانورى انگشتش را گزید دفعهى دیگر انگشت در سوراخ نمىکند.
( 911) بدتر از همه مردم نفس هم از اندرون در کمین من است. ( 912) گوش من فرمایش پیغمبر را که فرمود لا یلدغ المؤمن من حجر مرتین (یعنى مؤمن از یک سوراخ دو مرتبه نیش نمىخورد) شنیده و بجان و دل پذیرفتهام.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |