( 817) آن دهان کژ کرد و از تَسخُر بخواند |
|
مر محمد را دهانش کژ بماند |
( 818) باز آمد کاى محمد عفو کن |
|
اى ترا الطاف و علم من لدن |
( 819)من ترا افسوس مىکردم ز جهل |
|
من بدم افسوس را منسوب و اهل |
( 820) چون خدا خواهد که پردهى کس درد |
|
میلش اندر طعنهى پاکان برد |
حکایت کوتاهی که با این بیت آغاز می شود اقتباسی است از حکایت حکم بن ابی العاص عموی عثمان بن عفان خلیفهى سوم و پدر مروان خلیفهى اموى ،که به روایت بلاذری ،همسایهْ پیامبر بوده ودرآزار ومسخره کردن او کوتاهی نمی کرد.[1]
تَسخُر: یعنی استهزا و مسخره کردن.
علم من لدن، علم لدنى: علمى است که از طریق کشف و الهام حاصل شود. مقابل: علم مکتسب (علم کسبى و آن علمى است که بوسیلهى ترتیب مقدمات فکرى و یا از طریق حواس بدست آید.) و این تعبیر برگرفته است از آیهى شریفه: «فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا»:(در آن جا) بندهاى از بندگان ما را یافتند که رحمت (و موهبت عظیمى) از سوى خود به او داده، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بودیم.[2].
افسوس کردن: یعنی مسخره کرده .
طعنهى: یعنی بد گویی کردن، مذمت کردن.
( 817) یکى دهان خود را از راه تمسخر کج کرده و نام حضرت رسول (ص) را بر زبان جارى کرد و دهانش بهمان حال که کج کرده بود باقى ماند. ( 83) پس نزد حضرت آمده عرض کرد یا محمد (ص) اى کسى که الطاف علم لدنى دارى مرا عفو کن و از گناهم در گذر. ( 819) من از نادانى خواستم ترا تمسخر کنم در صورتى که خودم مستحق تمسخر بودم.( 820) چون خداى تعالى بخواهد کسى را رسوا کند او را بطعنه پاکان مایل مىسازد.
مولانا دراین ابیات به این نکتهْ مهم اشاره می کند که:خدای متعال، ستار و پردهپوش است و همواره عیوب بنده را میپوشاند. اما اگر بنده بیباکی کند و حریم نگه ندارد و گستاخی و پردهدری کند و از در بیپروایی و مکاری وارد شود، خدا کوس رسوایی او را با وا نهادنش در طعنهْ دیگران خواهد زد. خداوند پردهپوشی را دوست میدارد و اگر بخواهد کسی را حفظ کند او را در پردهپوشی عیب دیگران توفیق عطا میکند.
اصولاً تجاوز به حقوق دیگران، نه تنها چیز خوبی نیست، بلکه از موانع مهم در مسیر تکامل روحی است و ورود به حریم زندگی شخصی یا اجتماعی دیگران، از بازدارندههایی است که روح آدمی را آلوده و پلشت میکند.
حقیقت قضیه این است ،کسى که بر مردم پاک و مردان خدا طعنه مىزند پرده از روى باطن خود بر مىگیرد و بد نیتى و سوء تشخیص خود را آشکار مىسازد و بد نام و رسوا مىشود.
( 807)اندر آیید اى همه پروانهوار |
|
اندر این بهره که دارد صد بهار |
( 808)بانگ مىزد در میان آن گروه |
|
پر همىشد جان خلقان از شکوه |
( 809)خلق خود را بعد از آن بىخویشتن |
|
مىفگندند اندر آتش مرد و زن |
( 810) بىموکل بىکشش از عشق دوست |
|
ز آن که شیرین کردن هر تلخ از اوست |
( 811) تا چنان شد کان عوانان خلق را |
|
منع مىکردند کاتش در میا |
( 812)آن یهودى شد سیه رو و خجل |
|
شد پشیمان زین سبب بیمار دل |
( 813)کاندر ایمان، خلق عاشقتر شدند |
|
در فناى جسم صادقتر شدند |
اندر آیید اندر این بهره: یعنی در این فایده شرکت کنید.
شکوه: احساس عظمت وقدرت درچیزی یاکسی، ودرنتیجه نترسیدن.
موکل: گماشتهى دیوان، مأمور اجراى حکم دیوانى.
کشش: اسم مصدر است از کشیدن بمعنى عام و متداول آن نه بمعنى عرفانى و جذب درونى.
عشق دوست : عشق مشکلات را آسان و تلخیها را بشیرینى بدل مىکند و این واضح است و شاید مقصود این باشد که دوست یعنى خدا مصایب و تلخیها را سهل و شیرین مىسازد و بر این امر قادر است.
عوان: سرهنگ دیوان و مأمور اجراى دیوان قضا و حسبت. و آن به احتمال قوى مخفف اعوان است بمعنى یاران که اصطلاحا اطلاق مىشده است بر مأمور اجراى حکم دیوان و لفظ ((اعوان)) بدین معنى در متون عربى بکار مىرفته و پارسیان حرف اول را حذف کردهاند بر قیاس: شکال، مخفف اشکال و عرابى مخفف اعرابى و سپس آن را بر عوانان و نیز اعونه جمع بستهاند،[1]
( 807) اى مردم همگى پروانهوار خود را به آتش اندازید که در میان این آتش بهار است و شکوفهها گلها سبزهها بانتظار شما هستند..() مادر خود را به آتش افکند و طفل مهربان دست او را گرفت.() بلى مادر داخل آتش شد و گوى دولت را ربود.() و فوراً او هم چون بچهاش شروع بتشویق دیگران نموده و از الطاف بىپایان خداوندى با جملههاى لطیف بیان کرد() بطورى کلماتش دلنشین بود که جان مردم از سرور آکنده مىشد. ( 808) و با صداى بلند مىگفت اى مردم میان آتش بوستان سبز و خرم و گلستان پر گل را بنگرید.
( 809) مردم از زن و مرد بىاختیار خود را در آتش افکندند.( 810) بدون آن که کسى آنها را مجبور کند و بسوى آتش بکشاند بلکه عشق و شوق دوست بود که آنان را بطرف خرمن آتش مىبرد آرى عشق او است که هر تلخى را شیرین و هر شرنگى را بشهد مبدل مىکند.( 811) بالاخره کار بجایى رسید که مأمورین سختگیر جهود مردم را از داخل شدن در آتش منع مىکردند.( 812) جهود از کار خود پشیمان شده غمگین گردید.( 813) که مردم عشقشان به ایمان بیشتر شده و در جانبازى صادقتر گردیدند.
( 814)مکر شیطان هم در او پیچید شکر |
|
دیو هم خود را سیه رو دید شکر |
( 815)آن چه مىمالید در روى کسان |
|
جمع شد در چهرهى آن ناکس آن |
( 816)آن که مىدرید جامهى خلق چست |
|
شد دریده آن او، ایشان درست |
مکر شیطان: یعنی حیله ها ونقشه ها و وسوسه های گمراه کننده.
دیو: همان شیطان است.
آن چه مىمالید: یعنی وسوسه های گمراه کننده، وپلیدیها به خودش برگشت.
آن ناکس: منظور شیطان است.
( 814) شکر خدا را که مکر شیطان بالاخره پاىبند خود او شده و دیو لعین خود را سیاه رو دید.( 815) چیزى که بروى دیگران مىمالید بچهره خودش مالیده شد.( 816) و کسى که جامه دیگران را پاره مىکرد جامه خود را پاره دید.
( 796) مرگ مىدیدم گه زادن ز تو |
|
سخت خوفم بود افتادن ز تو |
( 797) چون بزادم رستم از زندان تنگ |
|
در جهان خوش هواى خوب رنگ |
( 798) من جهان را چون رحم دیدم کنون |
|
چون در این آتش بدیدم این سکون |
( 799) اندر این آتش بدیدم عالمى |
|
ذره ذره اندر او عیسى دمى |
( 800) نَک جهانِ نیست شکلِ هست ذات |
|
وآن، جهانِ هست شکلِ بی ثبات |
( 801)اندر آ مادر به حق مادرى |
|
بین که این آذر ندارد آذرى |
( 802)اندر آ مادر که اقبال آمده ست |
|
اندر آ مادر مده دولت ز دست |
( 803)قدرت آن سگ بدیدى اندر آ |
|
تا ببینى قدرت و لطف خدا |
( 804)من ز رحمت مىکشانم پاى تو |
|
کز طرب خود نیستم پرواى تو |
( 805)اندرا و دیگران را هم بخوان |
|
کاندر آتش شاه بنهاده است خوان |
( 806)اندرایید ای مسلمانان همه |
|
غیر عذب دین، عذاب است آن همه |
ذره ذره اندر او: یعنی این آتش هرذره یی خاصیت زندگی بخش نفس عیسی را دارد.
عیسى دم: صفت ترکیبى است یعنى از حیث تاثیر نفس مانند عیسى، زیرا او بتاثیر نفس، مردگان را زندگى مىبخشید و بیماریهاى سخت را علاج مىنمود. خاصیّت زندگی را دارد.
«نیست شکلِ» «هست ذات» «هست شکل»: صفت های ترکیبی اند، کودکی که او را درآتش افکنده اند جهان دیگر یا عالم غیب را زندگی حقیقی می بیند ومی گوید: این جهانی است که درظاهر نیست اما درذات هست، وآن جهان( دنیای شما) درظاهر هست اما ثبات ندارد وفنا پذیر است.
آذری: یعنی خاصیت آذر،سوزندگی
آن سگ: اشاره به شاه یهود است.
مسلمان: دراین اینجا یعنى مومن و قائل بتوحید و یا کسى که حکم الهى را منقاد است استعمال شده و معنى خاص و متداول آن (پیروان دین اسلام) مقصود نیست چنان که «مسلمون» بهمین معنى است در آیهى شریفه: وَ وَصَّى بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اَللَّهَ اِصْطَفى لَکُمُ اَلدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ[1].
عذب: یعنی گوارا وپاک.
عذاب است: یعنی انسان را به آتش دوزخ می فرستد.
غیر عذب دین، عذاب است آن همه: یعنی هرچه چز دین باشد عذاب است زیرا انسان را به آتش دوزخ می فرستد.
( 796) من در وقتى که از تو زائیده مىشدم تصور مرگ نموده مىترسیدم که از رحم تو خارج شوم.( 797) وقتى که مرا زائیدى عالم خوش هوا و خوش رنگى دیدم و از زندان تنگ رحم رهایى یافتم. ( 798) اکنون که در آتش این سکون و عظمت را دیدم این جهان را چون رحم تو تنگ مىبینم.( 799) در این آتش عالمى بر من ظاهر شد که در هر ذره آن دم عیسوى وجود دارد.(800) این جهان که اکنون من هستم در صورت نیست ولى در ذات و معنى وجود دارد ولى جهان شما فقط یک شکل و صورت بىثبات و بىمعنى است.( 801) مادر جان تو را بحق مادرى قسم مىدهم داخل شو و ببین که این آتش سوزاننده نیست.( 802) مادر جان بیا که اقبال بتو رو آورده بیا این دولت را از دست مده.( 803) قدرت آن سگ جهود را دیدى حال بیا قدرت و فضل خداوندى را تماشا کن. ( 804) من از راه رحمت پاى تو را خواهم گشود و از شادى چنانم که پرواى تو را ندارم. ( 805) اى مسلمانان همه بیایید که جز شهد دین هر چه دیدهاید شرنگ است.() بیایید و ببینید که چگونه آتش سوزنده سرد و ملایم طبع شده.() اى کسانى که از حب دنیا مست و خراب شده و در رنج هستید. () داخل این دریاى بىپایان شوید تا روح شما صاف و لطیف گردد . تو خود بیا و دیگران را هم تشویق کن که بیایند که پادشاه حقیقى در میان آتش سفره میهمانى چیده است.
مولانا دراین ابیات مقایسه مىکند مرگ را که ولادت در جهانى دیگر است بزادن طفل از زهدان مادر از آن جهت که جنین بوسیلهى زادن از تنگناى رحم خلاص مىشود و آدمى نیز بوقت مرگ از عالم حس که زندانى تنگ است نجات مىیابد و بنا بر این، عالم حس مانند رحم است و مرگ سبب رهایى و آزادى است براى آن که در عالم غیب تنگى و سختى وجود ندارد و آسایش در آسایش است.[2]
مولانا درادامه ابیات از زبان کودک حقیقت عالم غیب را چنین توصیف می کند که:جهان غیب محسوس نیست و بسیارى از مردم در وجود آن شک دارند ولى در واقع موجود است و جهان حس ظهور آن عالم است و مدد بقا از آن جهان مىگیرد پس بظاهر معدوم و در حقیقت موجود است و جهان حس از آن جهت که بحواس ظاهر ادراک مىگردد موجود مىنماید ولى وجود آن سایه و فرع وجود عالم غیبى است و در معرض فنا و زوال است و پیوسته تغیر مىپذیرد و بر این فرض نمود جهان غیب است و در حقیقت موصوف به نیستى است.
[1] - البقرة، آیهى 132، نیز آیهى 133، 136) و آل عمران، آیهى 52
[2] - این مضمون را بتفصیل در دفتر سوم ملاحظه کنید. ب 3517 ببعد. تمثیل عالم برحم و مرگ بزادن، نیز همان دفتر، ب 3555 ببعد.
(788)یک زنی با طفل آورد آن جهود |
|
پیش آن بت، وآتش اندر شعله بود |
(789)طفل از او بستد،در آتش درفکند |
|
زن بترسید و دل از ایمان بکند |
(790)خواست تا او سجده آرد پیش بت |
|
بانگ زد آن طفل انّی لم امت |
(791)اندرآ مادر که من اینجا خوشم |
|
گرچه در صورت میان آتشم |
(792) چشم بند است آتش از بهر حجاب |
|
رحمت است این سر برآورده زجیب |
(793)اندرا مادر ببین برهان حق |
|
تا ببینی عشرت خاصان حق |
(794)اندرا و آب بین آتش مثال |
|
از جهانی کآتش است آبش، مثال |
(795)اندرا اسرار ابراهیم بین |
|
کودر آتش یافت سرو و یاسمن |
دل از ایمان بکند: یعنی دست ایمان برداشت.
انّی لم امت:راستی من نخواهم مُرد.
چشم بند است آتش : یعنی این آتش مانعی است که نمی گذارد چشم دل، حقایق وامور معنوی را ببیند.
حجاب: یعنی پرده، ودر این یعنی مانع دیدن حقیقت.
رحمت است این: یعنی اگر چشم حقیقت بین داشته باشی می بینی که این آتش نیست، رحمت حق است که سر از گریبان درآورده است.
جیب: یعنی گریبان.
برهان حق: آیت خداوندی،حقایق وامور معنوی.
عشرت: یعنی شادمانی، خرسندی.
از جهانی کآتش است آبش، مثال:یعنی از دنیایی که هرچه در آن گوارا وخنک وخوش آیند باشد، همان باعث سوزاندن وبرباد دادن توست.
( 788) در حالى که آتش شعلهور بود آن جهود زنى را با طفلش کنار آتش آورد.() و گفت اى زن باین بت سجده کن و گر نه در آتش خواهى سوخت.() آن زن پاک دامن و مؤمنه بر اثر یقین و اطمینانى که بحقانیت دین خود داشت از سجده بت استنکاف ورزید.( 789) شاه جهود طفل را از دست او ربوده در آتش افکند زن هراسان شده دل از ایمان بر کند.( 790) و خواست تا ببت سجده کند که ناگاه طفل آواز داد که اى مادر از خیال من فارغ باش که نخواهم مرد.( 791) بیا تو هم داخل شو که من در اینجا خوشم اگر چه در ظاهر میان آتش هستم.( 792) این آتش جز یک چشم بندى براى اشخاص محجوب و کافر نیست این رحمتى است که از جیب افق الهى سر بر آورده.( 793) مادر جان بیا و آیت خداوندى را ببین تا بدانى که خاصان حق در جایى که دیگران عسرت و سختى تصور مىکنند چه عشرت و لذتى دارند.( 794) بیا و داخل شو و در دنیایى که آبش بمنزله آتش است آبى را ببین که در صورت آتش جلوهگر است.( 795) میان آتش بیا و اسرار حضرت ابراهیم را نگاه کن که چگونه میان آتش با گل سرخ و یاسمن سر و کار داشت.
اصولاً به دنیا آمدن و از دنیا رفتن، هر دو انتقال انسان در مراتب گوناگون هستی است. انسان وقتی به دنیا میآید گشایش تازهای در هستی خود احساس میکند و مرگ نیز گشایش دیگری است که طی آن روح از قفس تن رها میشود. کودکی که او را در آتش افکندند پس از گفتوگو با مادر، به دیگران رو کرد و آنها را هم به میان آتش فرا خواند و گفت: هرچه جز دین باشد عذاب است، زیرا انسان را به آتش دوزخ میفرستد.
به گفتهْ استاد فروزانفر:غریزهى حب ذات و خود خواهى قوىترین غرائز انسانى است و همین غریزه در همهى غرائز و آرزوها و شهوات پنهان و آشکار وجود دارد و حقیقت امر آنست که انسان هر چیزى را که مىخواهد بحکم این غریزه مىخواهد، اگر مال است براى آن مطلوب است که وسیلهاى است براى رسیدن بزندگى خوشتر و بهتر و اگر شهوت جنسى است براى نیل لذتى است که این غریزه، خوشى و التذاذ خود را در آن یافته است و حب جاه و ریاست طلبى خود ظهور بىپرده و آشکار این غریزه ثابت و ریشه دار است، غضب و خشم و حسد و بخل و دیگر غرائز ناپسند نیز از آن سر چشمه مىگیرد زیرا دفع مضرت بهر صورت که باشد خواه بشکل کینه جویى و بد سگالى یا نگهدارى مال و منع حقوق دیگران در نتیجه براى حفظ منفعتى است که بخود انسان باز مىگردد و اگر نیک بنگریم آدمى خود را دوست مىدارد و هر کس یا چیزى را که بدان عشق مىورزد براى آنست که عکس امید و آرزوى خود و منفعت خویش را بر آن چیز یا در آن کس یافته است پس محبوبیت و مطلوبیت اشخاص و اشیاء، سایه و انعکاس غریزهى حب ذات است و اگر آدمى در دفاع از حقوق و یا حفظ منافع دیگران مىکوشد از آن جهت است که آنها را عاید بخود مىپندارد و بنا بر این مىتوان گفت که محبوبیت و مطلوبیت، نوعى از انبساط و گسترش حب ذات و خود خواهى است و چون این غریزه بنحو موکد و شدید بامرى تعلق گیرد تمام همت و ارادهى انسان بدان امر متوجه مىگردد و آن را بر همه چیز رجحان مىدهد و گاه نسبت بدان خشوع و فروتنى از حد مىگذراند و پرستش آغاز مىکند، با نظر دقیق خدا پرستى عامهى مردم نیز خود پرستى است بدان سبب که خدا را براى حفظ منافع و رسیدن به آمال و آرزوها و یا دفع مضرت و زیانهاى مادى و معنوى (واقعى و خیالى) مىپرستند و پرستش آنها در حکم معاوضه و تجارت است و هم از آغاز، بشر خدایان را بتصور جلب منفعت و دفع ضرر پرستیده و خدایان متعدد فرض کرده است پس مىتوانیم بگوییم که معبود اصلى و بت حقیقى نفس و خودى انسان است ولى این بت بحکم مقدماتى که بیان کردیم بت آرای و بتگر نیز هست و مادر همهى بتهاست که ما آنها را مىپرستیم و اوست که هر آن، چیزى را در چشم ما مىآراید و بپرستش آن وا مىدارد و از این رو مولانا مىفرماید که چون پادشاه جهود نفس را نکشته و بسزاى خود نرسانیده بود از بت نفس که معبود راستین وى بود بت دیگر پدید آمد و سپس نفس را بسنگ و آهن که در گذشته وسیلهى آتش افروختن بوده و بتان شهوات و آرزو را بجرقه و شرار آتش تشبیه کرده است تا ما متوجه شویم که مادهى فساد اصلى نفس و خود خواهى است و در صدد علاج و چاره بر آییم، این مضمون را مولانا بصورت دیگر در دفتر دوم مطرح فرموده است.[1] به احتمال قوى این ابیات تفسیر و توضیح این آیهى شریفه است: أَ رَأَیْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ[2].
( 784) صورت نفس ار بجویی، ای پسر |
|
قصهْ دوزخ بخوان با هفت در |
( 785) هر نفس مکری، و در هر مکر زآن |
|
غرقه صد فرعون با فرعونیان |
( 786) در خدای موسی، و موسی گریز |
|
آب ایمان را ز فرعونی مریز |
( 787) دست را اندر احد واحمد بزن |
|
ای برادر وا ره از بوجهل تن |
قصهْ دوزخ بخوان باهفت سر: این مصراع ناظر است بمضمون آیهى شریفه: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ. لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ [3] که آن را مفسرین به هفت طبقهى جهنم و یا هفت قسمت از مرکز آن تفسیر کرده و نام آنها را آوردهاند و بعضى آن را عبارت از هفت خُلق زشت و پست (حرص، شره، حقد، حسد، غضب، شهوت، کبر) دانستهاند و بحر العلوم در شرح خود بر مثنوى مىگوید که هفت اعضاى انسانى است بدین گونه: دهان، آلت تناسل، دست، پاى، چشم، گوش، قلب صنوبرى.[4]
غرقه صد فرعون: یعنی نفس در هر نَفَس می تواند مکری به کار بندد که درآن فرعونها وگروهای فرعونیان وساحران نهفته باشند.
در خدای موسی: یعنی برای آن که از این مکرهای نفس آسوده باشی ویا رهایی پیدا کنی به خدای موسی پناه ببر.
ز فرعونی: یعنی از روی خود پسندی وغرور.
آب ایمان را مریز: یعنی با پیروی از نفس وخواهشهای نفسانی آبروی ایمان را مریز.
بوجهل تن:دراین جا یعنی زندگی تن وعلائق این جهانی .
ابوجهل: ابوالحکم عمروبن هشام دشمن سرسخت پیامبر اسلام بوده ودرجنگ بدرکشته شده است.
( 784) صورت نفس را اگر بخواهى بشناسى قصه جهنم را با هفت درب آن تصور کن.( 785) نفس در هر نفس مکرى دارد و در هر مکر چندین صد هزار فرعون با اتباعشان غرق شدهاند.( 786) از این مکرها در پناه موسى و خداوند موسى پناه ببر و آب ایمان را از روى تفرعن و تکبر بر خاک مریز. ( 787) دست بدامان احمد و احد بزن تا از ابو جهل تن رهایى یابى.
مقصود مولانا آنست که دوزخ تجسم نفس و احوال اوست و همچنان که دوزخ را درها و درکات متعدد است نفس را هم شئون و اطوار مختلف است و هر دم بشکلى و صورتى در مىآید و براى آن که این درها بسته شود چارهاى جز کشتن نفس از طریق ریاضت و متابعت انبیا و اولیا وجود ندارد، این نکته را در ابیات بعد توضیح مىفرماید.
مولانا هشدار میدهد که خطر نفس را کوچک و آسان نباید گرفت. میگوید اگر بخواهی تصوری از نفس آدمی داشته باشی، دوزخی است که از راههای گوناگون میتوان تو را بفریبد و گرفتار کند و این مضمون که دوزخ هفت در دارد، برگرفته از آیههای 43و44 سورهْ حجر است و در تفاسیر، هفت در دوزخ را به هفت خوی زشت، هفت عضو بدن، حواس ظاهر و....تعبیر کردهاند. اما آنچه از سخن مولانا در تشبیه نفس به دوزخ فهمیده میشود، هفت در دوزخ، کنایه از هر عامل یا وسیله است که آدمی را از کمال روحانی و رفتن به سوی حق باز دارد..
باردیگر مولانا هشدار میدهد که نفس در هر نفسی میتواند مکری به کار بندد که در آن، فرعونها و گروههای فرعونیان و ساحران نهفته باشند. برای اینکه از مکرهای نفس آسوده باشی، به موسی و خدای موسی پناه ببر و با فرعونی و خودپرستی، آبروی ایمان را مریز و برای رستن از زندگی تن و دلبستگیهای این جهانی، به خدا و پیامبر پناه ببر.
[1] - مثنوى، د 2، ب 776 ببعد.
[2] - الفرقان، آیهى 43
[3] - الحجر، آیهى، 43، 44
[4] - تفسیر امام فخر رازى، ج 5 ص، 402 ، شرح بحر العلوم، ج 1، ص 59.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |