( 884)آب هادر حوض اگر زندانی است |
|
باد، نَشفش میکند که ارکانی است |
( 885)میرهاند، میبرد تا معدنش |
|
اندک اندک، تا نبینی بردنش |
( 886)وین نفس، جانهای ما را همچنان |
|
اندک اندک دزدد از حبس جهان |
( 887)تا الیه یصعد اطیاب الکلم |
|
صاعداً منّا الی حیث علم |
نشف: بخود کشیدن و جذب کردن جسم رطوبت و نم را مانند بخود کشیدن جامه عرق را و کاغذ مرکب را، ارکانى: نسبت است به «ارکان» یعنى چهار عنصر بلحاظ آن که جسم از آنها ترکیب مىیابد.[1]
ِالَیْهِ یَصْعَدُ: اشاره است به آیهى شریفه، إِلَیْهِ یَصْعَدُ اَلْکَلِمُ اَلطَّیِّبُ وَ اَلْعَمَلُ اَلصَّالِحُ یَرْفَعُهُ [2] که مفسرین آن را به لا اله الا اللَّه و سبحان اللَّه و الحمد لله و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر. و نیز کلمهى شهادتین و هر سخنى که براى خدا گویند و ذکر خدا, تفسیر کرده اند. ومقصود مولانا از «اَلْکَلِمُ اَلطَّیِّبُ»جان پاک و روح مرد کامل است بقرینهى بیت پیشین چنان که در قرآن کریم کلمه بر عیسى علیه السلام اطلاق شده است.[3] چون در ابیات پیشین گذشت که هوا رطوبت را جذب مىکند و به اصل خود باز مىبرد و نفس نیز هوایى است که از ریتین خارج مىشود و هر نفس که بر مىآید، گامى است که آدمى بسوى مرگ بر مىدارد که بعقیدهى صوفیان سبب آزادى روح است از حبس جهان و زندان عالم صورت بنا بر این مقدمات، روح انسان نیز که از عالم بالا آمده است بتدریج ازین زندان تن رهایى مىیابد و بسوى معدن و اصل خود و یا بحق تعالى باز مىگردد و چون درجات قرب متفاوت است و هر جانى بنسبت کمال خود بحق صعود مىکند مولانا این صعود را منوط بعلم حق مىکند.[4]
صاعداً منّا الی حیث علم: یعنی این کلمات ستایش آمیز از زبان ما درحال بالا رفتن است به آنجا که خدا می داند.
( 884) آب حوض را نگاه کنید این آب اگر چه در حوض زندانى شده و از جریان باز مانده نمىتواند بدریا ملحق شود ولى باد که از رفقاى عنصرى او است کم کم او را بخود جذب نموده و مىبرد مىبرد که ثانیاً بصورت قطرات باران بدریا برساند.( 885) باد این آب محبوس را از حبس رهایى داده و طورى مىبرد که کسى بردن آن را نتواند دید مىبرد تا بمعدن اصلى خود برساند. ( 886) تنفس ما هم جانهاى ما را کم کم و بطور غیر محسوس از محبس جهان دزدیده مىبرد. ( 887) همان طور که خداى تعالى مىفرماید إِلَیْهِ یَصْعَدُ اَلْکَلِمُ اَلطَّیِّبُ کلمات پاک بسوى او بالا مىرود این کلمات از جایى که ما هستیم صعود کرده و بالا مىرود تا بجایى که خدا مىداند و بس .
مولانا می گوید: همیشه اصل، فرع خود را میجوید. این سنت الهی است؛ مثلاً از باز گشت اجزاء به اصل خود، وضع ذرات آب است. باد میوزد و این ذرات را به صورت بخار و بعد به صورت ابر در میآورد. ابر، باران میشود و باران به دریا میریزد. این کار را باد انجام میدهد که از ارکان اربعه یا عناصر چهارگانه هستی است. این کار چنان ظریف انجام میگیرد که دیده نمیشود. جان آدمی هم مانند آبی در حوض تن زندانی است و آنچه ذره ذره جان ما را از حبس تن میرهاند نفسها و لحظههاست که از یک سو ما را به کمال میرساند و از سوی دیگر به پایان زندگی این جهانی میبرد. در قرآن نیز آمده است: نفسهای ما در این واژههای برگزیده (ستایش پروردگار) همچون تحفههایی از ما به سرای جاودان بالا میرود.
عرفا معتقدند که روی آوردن انسان به حق، کوششی است که سبب آن کشش و جذبه حق است. اما پیش از آنکه این کشش آغاز شود، پروردگار مزه معرفت خود را به انسان میچشاند و این چشش مقدّم بر کشش است.
[1] - کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: رکن.
[2] - الفاطر، آیهى 10
[3] - آل عمران آیهى 45
[4] - براى اطلاع از اقوال مفسرین، رجوع شود به: تفسیر امام فخر رازى، ج 7، ص 35، لطایف الاشارات از ابو القاسم قشیرى، بیان السعادة، ج 2، ص 158.
( 879) اصل ایشان بود آتش ابتدا |
|
سوى اصل خویش رفتند انتها |
( 880) هم ز آتش زاده بودند آن فریق |
|
جزوها را سوى کل باشد طریق |
( 881) آتشى بودند مومن سوز و بس |
|
سوخت خود را آتش ایشان چو خس |
( 882) آن که بوده ست أُمُّهُ اَلهاویَه |
|
هاویه آمد مر او را زاویه |
( 883) مادر فرزند، جویان وى است |
|
اصلها مر فرعها را در پى است |
جزوها را سوى کل باشد طریق: سخن در مناسبت وجنسیت وتأثیر آن در کشش دو چیز به سوی یکدیگر است.
آتشى بودند مومن سوز: یعنی جهودان آتش ِمؤمن سوز بودند، یعنی مخالف ایمان بودند.
أُمُّهُ اَلهاویَه : یعنی مادرش دوزخ است، اشاره است به آیهى شریفه: وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ، فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ، وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ، نارٌ حامِیَةٌ [1] یعنی کسی که بار اعمال نیکش سبک باشد پناهگاهش دوزخ است.
هاویه : بنا بر قول مشهور«هاویه» آتشى است ستبر و ژرف و یا یکى از طبقات دوزخ است.[2]
( 879) اصل آنها از آتش بود در آخر نیز به اصل خود بر گشتند.( 880) آنها از آتش زائیده شده بودند و همواره جزء براهى مىرود که بکل خود منتهى گردد.() آنها از آتش زائیده شده بودند که همواره دم از آتش و دود مىزدند.( 881) آتشى بودند مؤمن سوز ولى مثل خس و خاشاک بالاخره خویشتن را آتش زدند. ( 882) و آن که مادرش (هاویه) آخرین طبقه جهنم بوده بالاخره جاى او در کنج هاویه خواهد بود.( 883) هر مادرى فرزند خود را مىطلبد و هر اصلى فرع خود را مىخواهد و بسوى او متمایل است.
مولانا می گوید: دوزخ بیک اعتبار صورت قهر الهى و تجسم اعمال شر و زشت است که آن نیز ظهور قهر و غضب خداست بر بندهاى که اعمال شر از وى صدور مىیابد بدین نظر بندهى بد کار تحت تصرف قهر الهى واقع مىگردد و بدان منجذب مىشود چنان که مادر همواره فرزند را در مراقبت دارد و چیزها بدو مىآموزد و فرزند نیز پیوسته بمادر مىگراید و در همه حال بدو روى مىآورد و مولانا بدین جهت که میان بد کاران و قهر و غضب الهى کشش و گرایش وجود دارد از این آیه نتیجه مىگیرد که بد کاران همواره بمظاهر قهر که اعمال و نیات زشت است توجه دارند و سرانجام نیز بصورت قهر که دوزخ است باز مىگردند و بعضى گفتهاند که دوزخ، ملکوت و عالم شیطان است و کسى که اعمال شیطانى از وى بظهور مىرسد آخر الامر در آن عالم منزل مىکند. این توجیه نیز دور از مقصد ما نیست و بدان چه گفتیم مرتبط است زیرا عالم شیطان هم بهر حال ظهور قهر الهى است.[3]
[1] - القارعه، آیهى 8، 9، 10، 11
[2] - ابو الفتوح رازى، ج 5، ص 575، تفسیر امام فخر رازى، ج 8، ص 666.
[3] - بیان السعادة، طبع ایران، ج 1، ص 330، ج 2، ص 121.
همچنین باد اجل و مرگ نیز برای عارفان چنان نرم و خوش است که گویی نسیمی از جانب خوبرویان است. استاد فروزانفر روایتی را از احیاءالعلوم نقل میکند[1] که «ملکالموت به صورت جوانی زیبا با لباس خوب و بوی خوش بر مؤمنان ظاهر میشود». ویا احادیثى که در شیرینى و خوشى مرگ بر مومنان وارد است از قبیل: «الموت ریحانه المؤمن، المؤمن یموت بعرق الجبین». [2]
در این ابیات آتش، آب، خاک و باد هر یک با مثالی از قرآن کریم مطرح شدهاند. مولانا میگوید: هر یک از عناصر چهارگانهْ طبیعت، چگونه به فعل حق عمل میکنند و از آنها کاری غیر از آنچه اقتضای طبیعت آنهاست سر میزند. همچنین وقتی تو پروردگارت را تسبیح میگویی، نفس تو بخاری است که از وجود مادی تو بر میخیزد اما اگر صدق دل نیز در این نفس دمیده شود، تسبیحگویی مرغ بهشت خواهد شد و خدا آن را خواهد پذیرفت. همچنین نور نبوت موسی، کوه طور را مانند صوفی درحال سماع، به رقص آورد و کوه که جسم خاکی بود صوفی کامل شد و به پروردگار پیوست. این تعجب ندارد، زیرا خود موسی هم روزگاری خاک بود، اما کلیمالله شد.
این ابیات نیز شاهدى است بر تاثیر قدرت الهى و اینکه فعل او محتاج به اسباب نیست و نسبت او بموجودات تفاوتى ندارد و به وسایط نیازمند نیست.
( 874)این عجایب دید آن شاه جهود |
|
جز که طنز و جز که انکارش نبود |
( 875)ناصحان گفتند از حد مگذران |
|
مرکب استیزه را چندین مران |
( 876)ناصحان را دست بست و بند کرد |
|
ظلم را پیوند در پیوند کرد |
( 877)بانگ آمد کار چون اینجا رسید |
|
پاى دار اى سگ که قهر ما رسید |
( 878)بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت |
|
حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت |
طنز : تمسخر
استیزه : لج بازی.
مرکب استیزه را چندین مران: یعنی لج بازی را این قدر ادامه نده، ازخر شیطان پایین بیا.
پاى دار : پا فشارى، صبر کن، باش تا...
چهل گز : کنایه از بالاگرفتن شعله های آتش است
( 874) شاه جهود این همه عجایب را دید ولى از دیدن آنها جز تمسخر و انکار از وى ظاهر نگردید. ( 875) ناصحین بشاه جهود گفتند در ظلم و جور و ضدیت بیش از این پا فشارى مکن و تا این اندازه ستیزه را جایز ندان.() از کشتن و سوزاندن مردم صرف نظر کن و آتش براى جان خود تهیه نکن.( 876) جهود در مقابل این پند خیر خواهانه ناصحین را گرفته در بند نهاد و ظلم اولى را با ظلم دومى پیوند کرد.( 877) در این موقع بود که ندا رسید اى شاه ستمگر چون کار باین جا رسید بایست که قهر و غضب ما در کار رسیدن است.( 878) و بلا فاصله آتش زبانه کشیده شعلههاى آن بالا رفت تا بچهل گز رسید و باطراف جهودان حلقه گشته تمام آنها را سوزانیده خاکستر نمود.
( 865) باد اجل هم با عارفان همین رفتار را دارد به آنها که مىرسد چون نسیم لطیف بوستان نرم و روح پرور مىگردد. ( 866) آتش ابراهیم را نگزید چگونه بگزد که او بر گزیده حق است.( 867) آتش شهوت اهل دین را نمىسوزاند ولى کفار را تا قعر زمین فرو مىبرد. ( 868) موج دریا چون بامر حق برخاست قوم موسى را از قبطیان و فرعونیان تمیز داد. ( 869)خاک که در نظر ما جماد و بىشعور است چون فرمان خدایى رسید قارون را با گنج زر بقعر زمین کشید.( 870) آب و گل چون از نفس عیسوى بهره برد بال و پر گشوده بصورت مرغى پرواز کرد. ( 871) چون ستایش خداوند از دهان تو بیرون آید خداوند او را بمرغ بهشتى تبدیل مىکند. تسبیح تو بمنزله آب و گل است که با نفخه صدق دل تبدیل بمرغ بهشتى مىگردد. ( 872) کوه طور از نور جمال موسى برقص در آمده صوفى کامل گردیده از نقص رهایى یافت.( 873) عجب مدار که کوه صوفى کامل گردد زیرا جسم موسى هم جز آب و گل نبود.
همچنین باد اجل و مرگ نیز برای عارفان چنان نرم و خوش است که گویی نسیمی از جانب خوبرویان است. استاد فروزانفر روایتی را از احیاءالعلوم نقل میکند[1] که «ملکالموت به صورت جوانی زیبا با لباس خوب و بوی خوش بر مؤمنان ظاهر میشود». ویا احادیثى که در شیرینى و خوشى مرگ بر مومنان وارد است از قبیل: «الموت ریحانه المؤمن، المؤمن یموت بعرق الجبین». [2]
در این ابیات آتش، آب، خاک و باد هر یک با مثالی از قرآن کریم مطرح شدهاند. مولانا میگوید: هر یک از عناصر چهارگانهْ طبیعت، چگونه به فعل حق عمل میکنند و از آنها کاری غیر از آنچه اقتضای طبیعت آنهاست سر میزند. همچنین وقتی تو پروردگارت را تسبیح میگویی، نفس تو بخاری است که از وجود مادی تو بر میخیزد اما اگر صدق دل نیز در این نفس دمیده شود، تسبیحگویی مرغ بهشت خواهد شد و خدا آن را خواهد پذیرفت. همچنین نور نبوت موسی، کوه طور را مانند صوفی درحال سماع، به رقص آورد و کوه که جسم خاکی بود صوفی کامل شد و به پروردگار پیوست. این تعجب ندارد، زیرا خود موسی هم روزگاری خاک بود، اما کلیمالله شد.
این ابیات نیز شاهدى است بر تاثیر قدرت الهى و اینکه فعل او محتاج به اسباب نیست و نسبت او بموجودات تفاوتى ندارد و به وسایط نیازمند نیست.
( 874)این عجایب دید آن شاه جهود |
|
جز که طنز و جز که انکارش نبود |
( 875)ناصحان گفتند از حد مگذران |
|
مرکب استیزه را چندین مران |
( 876)ناصحان را دست بست و بند کرد |
|
ظلم را پیوند در پیوند کرد |
( 877)بانگ آمد کار چون اینجا رسید |
|
پاى دار اى سگ که قهر ما رسید |
( 878)بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت |
|
حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت |
طنز : تمسخر
استیزه : لج بازی.
مرکب استیزه را چندین مران: یعنی لج بازی را این قدر ادامه نده، ازخر شیطان پایین بیا.
پاى دار : پا فشارى، صبر کن، باش تا...
چهل گز : کنایه از بالاگرفتن شعله های آتش است
( 874) شاه جهود این همه عجایب را دید ولى از دیدن آنها جز تمسخر و انکار از وى ظاهر نگردید. ( 875) ناصحین بشاه جهود گفتند در ظلم و جور و ضدیت بیش از این پا فشارى مکن و تا این اندازه ستیزه را جایز ندان.() از کشتن و سوزاندن مردم صرف نظر کن و آتش براى جان خود تهیه نکن.( 876) جهود در مقابل این پند خیر خواهانه ناصحین را گرفته در بند نهاد و ظلم اولى را با ظلم دومى پیوند کرد.( 877) در این موقع بود که ندا رسید اى شاه ستمگر چون کار باین جا رسید بایست که قهر و غضب ما در کار رسیدن است.( 878) و بلا فاصله آتش زبانه کشیده شعلههاى آن بالا رفت تا بچهل گز رسید و باطراف جهودان حلقه گشته تمام آنها را سوزانیده خاکستر نمود.
( 865)همچنین باد اجل با عارفان |
|
نرم خوش همچون نسیم یوسفان |
||
( 866)آتش ابراهیم را دندان نزد |
|
چون گزیده حق بود، چونش گزد |
||
( 867)زآتش شهوت نسوزد اهل دین |
|
باغیان را برده تا قعر زمین |
||
( 868)موج دریا چون به امر حق بتاخت |
|
اهل موسی را زقبطی واشناخت |
||
( 869)خاک، قارون را، چو فرمان در رسید |
|
با زر و تختش به قعر خود کشید |
||
( 870)آب وگل چون از دم عیسی چرید |
|
بال و پر بگشاد، مرغی شد پرید |
||
( 871)هست تسبیحت به جای آب و گل |
|
مرغ جنّت شد ز نفخ صدق دل |
||
( 872)کوه طور از نور موسی شد به رقص |
|
صوفی کامل شد و رست او ز نقص |
||
( 873)چه عجب گر کوه، صوفی شد عزیز |
|
جسم موسی از کلوخی بود نیز |
اجل: وقت محدود و معین در آینده، در اصطلاح متکلمین وقتى که علم خدا بمرگ موجود زنده تعلق گرفته است.
آتش ابراهیم را دندان نزد: اشاره به روایت معروف است که نمرود ابراهیم پیامبر را درآتش افگند وآتش ابراهیم را نسوزاند.[1]
اجل طبیعى، اجل مسمى: مرگى که بسبب فرو مردن حرارت غریزى و رطوبت طبیعى روى دهد.
اجل اخترامى: مرگ به اسباب اتفاقى و امراض.[2]
دندان زدن: گزیدن به دندان.
یوسفان: جمع یوسف بمعنى مجازى یعنى زیبا روى.
زآتش شهوت نسوزد اهل دین: یعنی شهوت هم آتش است اما مؤمن بدین آتش نمی سوزد.
اهل موسی را زقبطی واشناخت: اشاره به قوم موسی وفرعون است که قوم موسی هنگام مهاجرت از مصر از دریای نیل گذشتند اما وقتی فرعونیان پای در گذرگاه آنها نهادند آب آنها را فرو برد.[3]
قبطی: نام مردم باستانی مصر وپیروان فرعون است.
قارون: از ثروتمندان بنیاسرائیل و دشمن موسی بود. به فرمان حق، خاک دهان گشود و او را با ثروتش فرو برد.[4]
دم عیسی: که جلوه دیگری از فعل حق بود، توانست پیکرهْ مرغی را که از گل ساخته بود جان بدهد.[5]
تسبیح: سبحان اللَّه گفتن، خدا را بصفت پاکى و تنزیه یاد کردن. مبتنى است بر حدیث ذیل که آن را از موضوعات شمردهاند: من قال لا اله الا اللَّه خلق اللَّه من کل کلمه منها طیرا منقاره من ذهب و ریشه من مرجان.[6]
چه عجب گر کوه صوفی عزیز: یعنی تعجب ندارد که نور نبوت موسی کوه طور را مانند صوفی به سماع ورقص آورده. طبق آیهْ شریفه، سورهْ اعراف، موسی تمنای دیدار خدا را کرد اما جواب لنترانی، شنید ولی پروردگار بر کوهطور تجلی کرد و انفجاری در کوه رخ داد، که موسی بر اثر شکوه و عظمت آن بیهوش شد.[7]
جسم موسی از کلوخی بود نیز: یعنی خود موسی هم که به مقام نبوت رسید وکلیم الله شد از خاک بود.
[1] - سوره انبیاء،آیه 69
[2] - کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: اجل.
[3] . یونس، آیهْ 90.
[4] . قصص، آیات 76 تا 81.
[5] . آل عمران، آیهْ 49.
.[6] سوره یونس،آیه 90[6] - احادیث مثنوى، ص 8.
[7] - سورهْ اعراف، آیهْ 143
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |