( 971)آنچه در فرعون بود اندر تو هست |
|
لیک اژدرهات محبوس چه است |
( 972)ای دریغ این جمله احوالتو است |
|
تو بر آن فرعون بر خواهیش بست |
( 973)گر ز تو گویند وحشت زایدت |
|
ور ز دیگر آفسان بنمایدت |
( 974)چه خرابت میکند نفس لعین |
|
دور میاندازدت سخت این قرین |
( 975)آتشت را هیزم فرعون نیست |
|
ورنه چون فرعون او شعلهز نیست |
اژدرها: استعاره از نفس أمّاره، یعنی همین نفس فرعونی.
نفست اژدرهاست او کى مرده است از غم و بىآلتى افسرده است
1053 / د /3
چه: استعاره از ناتوانى. آماده نبودن وسیلت طغیان.
آفسان: افسانه. سر گذشت، داستان که خوشایند است.
بدان بدگزین بد بهانه منم سخن را نخست آفسانه منم
(فردوسى، به نقل از لغت نامه)
( 971) آن چه در فرعون بود در وجود تو نیز موجود است ولى اژدهاى تو در چاه محبوس است. ( 972) افسوس این همه که گفتیم احوال تو است ولى تو اینها را به آن فرعون مىبندى. ( 973) اگر از تو سخن بگویند وحشت مىکنى و اگر از دیگرى بگویند افسانه بنظرت مىآید. ( 974) بدان که این نفس لعین تو را خراب مىکند و این که با تو قرین است تو را از سعادت دور مىکند. (- این کارها و این جنایتها همه از نفس تو ناشى مىشود ولى از اثر نادانى مغلوب او هستى. ( 975) این آتش نفس هیزم فرعون را ندارد چرا که مثل فرعون آن همه کمک و دستگاه و جاه و جلال ندارد (و اگر داشت همان کار را مىکرد که فرعون کرده بود).
اظهار ات مولانا در این پنج بیت در حقیقت نتیجه تمام ابیات پیشین این حکایت است که: آنچه در وجود فرعون وجود داشت در تو نیز هست، ولی اژدهای نفس تو در چاه فقر و بینوایی، زندانی شده است. همه انسانها دارای خوی تهاجم و گردنفرازی هستند، ولی غالبا امکان و قدرت نمییابند تا به امیال نفسانی خود جامه عمل پوشند. تا به حال هر چه در مذمت فرعون گفتیم، در واقع بیان حالات تو بوده، اما افسوس که همه این اوصاف را به فرعون نسبت میدهی. هرگاه از اوصاف نکوهیده و زشتتر حرف بزنند، نفرت و دلتنگی سراسر وجودت را فرا میگیرد و اگر به دیگری نسبت دهند، به نظرت افسانه میآید و در اصلاح تو اثر ندارد. اگر امکان قدرت نمایی و خود ستایی و غلبه بر دیگران را به تو بدهند، تو هم فرعونی. آیا میدانی که نفس امّاره ملعون، چگونه تو را تباه میکند؟ این نفس، تو را از مقام قرب الهی دور میسازد. آتش نفس تو، هیزم فرعونی ندارد؛ یعنی فاقد جاه و مال و قدرت و سلطنت است و إلّا اگر این امکانات به او داده میشد تو نیز مانند فرعون آتش فتنه و سرکشی میافروختی.
( 959)باز وحی آمد که در آبش فکن |
|
روی در اومید دار و مو مکن |
( 960)در فکن در نیلش و کن اعتماد |
|
من تو را با وی رسانم رو سپید |
( 961)این سخن پایان ندارد مکرهاش |
|
جمله میپیچید هم در ساق و پاش |
( 962)صد هزاران طفل میکشت او برون |
|
موسی اندر صدر خانه در درون |
( 963)از جنون میکشت هر جا بد جنین |
|
از حیل آن کورچشم دوربین |
( 964)اژدها بد مکر فرعون عنود |
|
مکر شاهان جهان را خورده بود |
( 965)لیک از او فرعونتر آمد پدید |
|
هم ورا هم مکر او را در کشید |
( 966)اژدها بود و عصا شد اژدها |
|
این بخورد آن را به توفیق خدا |
( 967)دست شد بالای دست این تا کجا |
|
تا بیزدان که الیه المنتهی |
( 968)کان یکی دریاست بیغور و کران |
|
جمله دریاها چو سیلی پیش آن |
( 969)حیلهها و چارهها گر اژدهاست |
|
پیش الا الله آنها جمله لاست |
( 970)چون رسید اینجا بیانم سر نهاد |
|
محو شد والله اعلم بالرشاد |
وحى آمدن: چنان که در قرآن کریم آمده است:« إِذْ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّکَ ما یُوحى. أَنِ اِقْذِفِیهِ فِی اَلتَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی اَلْیَمِّ»: هنگامى که به مادر تو وحى کردیم آن چه وحى کرده شد. که او را در تابوتى گذار و در دریایش بیفکن.[1]
اعتماد: باید آن را اِعتِمید (مُمال) خواند.
رو سپید: کنایه از رسیده به مقصود.
مکرها در ساق و پا پیچیدن: کنایه از رسیده به مقصود.
مکرها در ساق و پا پیچیدن: کنایه از گرفتار کردن. مایه زیان شدن.
صد هزاران طفل میکشت : اشاره دارد به آیه:«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ »:فرعون در زمین برترىجویى کرد، و اهل آن را به گروههاى مختلفى تقسیم نمود؛ گروهى را به ضعف و ناتوانى مىکشاند، پسرانشان را سر مىبرید و زنانشان را (براى کنیزى و خدمت) زنده نگه مىداشت؛ او به یقین از مفسدان بود![2]
کور چشم دور بین: در کار دنیا بینا و در کار خدا نابینا.
آن یکى بس دور بین و دیده کور از سلیمان کور و دیده پاى مور
2609 / د /3
مکر شاهان خوردن: بر آنان پیروز شدن. حیلههاشان را باطل کردن.
فرعون تر: کنایه از نیرومندتر. (اشاره است به عصاى موسى).
در کشیدن: به کام فرو بردن.
دست بالاى دست شدن: برگرفته از قرآن کریم است: «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ.» [3]
إلَیهِ المُنتَهى: برگرفته از قرآن کریم است «وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ اَلْمُنْتَهى»: همانا به سوى پروردگار تو است پایان.[4]
بىغور: که ژرفاى آن معلوم نیست. و از «دریا» قدرت پروردگار مقصود است.
لا بودن: برابر قدرت حق نیست بودن.
سر نهادن بیان: کنایت از خاموش گشتن.
وَ اللَّهُ أعلم...: و خدا به راستى و رستگارى داناتر است.
( 959) باز بمادر موسى وحى رسید که غصه نخور و موى خود را مکن بچه را به آب جوى بیفکن و امیدوار باش. ( 960) بمن اعتماد کن و او را به آب نیل بیانداز که من ثانیاً او را بتو خواهم رساند. ( 961) مکرهاى فرعون پایان نداشت ولى همه مکرهاى او پا پیچ خودش مىگردید. ( 962) او صد هزاران طفل در بیرون مىکشت و دشمن او در داخل خانهاش در صدر نشسته بود. ( 963) آن کور چشم دور بین از حیلهاى که داشت هر جا جنین بود مىکشت. ( 964) مکر فرعون اژدهایى بود که مىتوانست مکر تمام شاهان جهان را بخورد. ( 965) ولى فرعونتر از اویى بوجود آمد که او و مکرش را بلعید و فرو برد. ( 966) فرعون اژدها بود ولى بتوفیق خدا عصا اژدها شده او را خورد . ( 967) دست بالاى دست زیاد است ولى تا کجا؟ تا آن جا که بخدا برسد دیگر آن جا دستى بالاى دست او نیست زیرا که همه چیز باو منتهى مىگردد . ( 968) دیگر او دریاى بىپایانى است که انتهایى نداشته و عمق آن بىنهایت است و تمام دریاهاى جهان در مقابل او سیلابى بیش نیست . ( 969) حیلهها و چارهها اگر اژدها هم باشند در پیشگاه خداوند هیچ بوده و در پیش الا اللَّه همگى لا هستند . ( 970) بیان من که باین جا رسید سر نهاده و محو شد آرى خداوند براه رستگارى داناتر است
این بار از بارگاه الهی وحی آمد که موسی را به آب بینداز و به خدا امیدوار باش و بیتابی و پریشانی مکن.
چکیدهْ کلام مولانا در این ابیات این است که: همه مکرها و نیرنگهای فرعون پاپیچ خودش میشد. او صدها هزار کودک را از خانههاشان بیرون کشید و کشت درحالیکه دشمن اصلی در صدر خانهْ او جای داشت. مکر و فریب فرعون حقستیز، بسان اژدها بود، ولی با همه این مشکلات و موانع موسایی پدید آمد که از فرعون بسیار تواناتر بود. عصای موسی نیز اژدهایی بس نیرومندتر بود که با توفیقات ربّانی، اژدهای فرعون را فروبلعید. آری؛ دست بالای دست بسیار است، ولی تا به کجا؟ تا دست قدرت الهی که همه چیز به او ختم میشود. زیرا حقتعالی در مَثل، دریایی است که ژرف و کناره ندارد و همه دریاها در مقایسه با او سیلی حقیر بیش نیست. همه قدرتها در مقابل ذات لایزال الهی خوار و حقیر مینماید و «لا» است. چون سخن در بیان اسرار ربّانی به اینجا رسید، زبانم به عجز درآمد و مقهور گشت و خدا به راهنمایی و هدایت آگاهتر است.[5]
[1] - (سوره طه،آیه 38- 39)
[2] - قصص،ایه4
[3] - (سوره یوسف،آیه 76)
[4] - (سوره نجم،آیه 42)
[5]- (نگاه کنید به: تفسیرها، ذیل آیههاى 7- 13 سوره قصص)
( 948)خود زن عمران که موسی برده بود |
|
دامن اندر چید از آن آشوب و دود |
( 949)آن زنان قابله در خانهها |
|
بهر جاسوسی فرستاد آن دغا |
( 950)غمز کردندش که اینجاکودکی است |
|
نامد او میدان که در وهم و شکی است |
( 951)اندرین کوچه یکی زیبا زنی است |
|
کودکی دارد ولیکن پرفنی است |
( 952)پس عوانان آمدند او طفل را |
|
در تنور انداخت از امر خدا |
( 953)وحی آمد سوی زن زان با خبر |
|
که ز اصل آن خلیل است این پسر |
( 954)عصمت یا نار کونی باردا |
|
لا تکون النار حرا شاردا |
( 955)زن به وحی انداخت او را در شرر |
|
بر تن موسی نکرد آتش اثر |
( 956)پس عوانان بیمراد آن سو شدند |
|
باز غمازان کز آن واقف بدند |
( 957)با عوانان ماجرا برداشتند |
|
پیش فرعون از برای دانگ چند |
( 958)کای عوانان باز گردید آن طرف |
|
نیک نیکو بنگرید اندر غُرَف |
موسى برده بود: موسى (ع) را با خود داشت، نیکلسون «بردن» را «در شکم داشتن» (در مدت حمل) معنى کرده، ولى خلاف ظاهر است.
دامن در چیدن: کنایه از کناره گرفتن.
غمز کردن: سعایت کردن، سخن چینى کردن.
مرا غمز کردند کان پر سخن به مهر نبى و على شد کهن
(فردوسى، به نقل از چهار مقاله، ص 101)
نآمد: بظاهر فاعلِ فعل کودک است، ولى پیداست که مقصود «مادر طفل» است.
پر فن: مىتوان صفت مادر و طفل هر دو گرفت. اگر صفت «مادر» گرفته شود، زیرک و حیلت ساز معنى مىدهد و اگر صفت «کودک» گرفته شود معنى زیبا و جالب توجه مىدهد.
با خیر: حضرت حق جلّ و علا.
خلیل: لقب ابراهیم (ع).
ز اصل آن خلیل است: از نژاد ابراهیم (ع) است و آتش او را زیان نمىرساند.
عصمت: نگه داشتن.
یا نار کونى: برگرفته از قرآن کریم است:« قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ»: گفتیم اى آتش سرد و سلامت باش بر ابراهیم. [1]
لا تکون النار...: با حکمى که از حق تعالى به آتش رسید که سرد و سلامت باش، آتش سوزان و سرکش نمىشود.
بىمراد: محروم، دست خالى.
واقف: آگاه.
آن سو شدند: یعنی رفتند و دور شدند.
دانگ چند: اندک پول.
غُرَف: جمع غرفه: بالا خانه، خانه کوچک.
( 948) زن عمران که موسى را زائیده بود خود را از این معرکه بر کنار داشت و بمیدان نرفت. (- پس از آن که فرعون این معامله را با زنها نمود ببینید دیگر آن سگ چه کارها کرد. ( 949) زنان قابله را براى جاسوسى بخانهها فرستاد. ( 950) آنها خبر چینى کردند که در اینجا کودکى هست که او و مادرش بمیدان نیامده و احتمال دارد که همان کودک باشد. ( 951) گفتند در این کوچه زن زیبا و مکارى هست که کودکى زائیده. ( 952) وقتى مأمورین سخت گیر فرعون براى جستجوى خانه آمدند مادرش بحکم حق کودک را به تنور انداخت. ( 953) بلى از طرف خداوند فرمان رسید که این کودک شاخهاى از ریشه ابراهیم خلیل است. ( 954) و خطاب« کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً او را نگهدارى خواهد کرد و براى او آتش سوزنده نبوده و از امر حق سرکش نخواهد بود. ( 955) زن عمران بچه را به تنور آتش انداخت و آتش به تن موسى اثر نکرد. ( 956) مأمورین سخت گیر فرعون خانه را جستند و طفلى نیافتند. ( 957) و بدون رسیدن بمقصود مراجعت کردند ولى باز همان خبر چینان که از وجود طفل با خبر بودند. (- براى پول مختصرى نزد فرعون با مأمورین احتجاج کردند. ( 958) و گفتند بر گردید دو مرتبه خوب بتمام اطاقها سرکشى کنید. (- مأمورین بر گشتند که آن خانه را دو مرتبه وارسى کنند.
زن عمران که موسی را به همراه خود تا نزدیک میدان برده بود، به میدان نیامد و به جمع زنان نپیوست؛ بلکه از بیم آن فتنه هولناک، از آن فتنه و غوغا دور شد و به خانه برگشت. زنان جاسوس سخن چینی کردند و نهانی به فرعون خبردادند که، در این خانه کودکی است که به میدان نیامده است. مأموران فرعونی آمدند؛ اما مادر موسی به فرمان خدا، کودکش را در تنور انداخت. از بارگاه خداوند دانا به همسر عمران وحی رسید که: این پسر از تبار ابراهیم خلیل است و به سبب حفظ و صیانت این فرمان الهی که: آتش! بر ابراهیم سرد باش و سازگار. آتش به موسی آزار نمیرساند. مأموران فرعونی پس از تفتیش، بیآنکه به موسی دست یابند، ناامیدانه به نزد فرعون رفتند. ولی جاسوسان خبر داشتند که کودک در آن خانه است بدینجهت از فرعون اجازه خواستند که دوباره به آن خانه روند و همه جای خانه را درست بگردند. [2]
( 938)بعدِ نُه مَه شه برون آورد تخت |
|
سوی میدان و منادی کرد سخت |
( 939)کای زنان با طفلکان میدان روید |
|
جمله اسرائیلیان بیرون شوید |
( 940)آنچنانکه پار مردان را رسید |
|
خلعت و هر کس از ایشان زر کشید |
( 941)هین زنان امسال اقبال شماست |
|
تا بیابد هر یکی چیزی که خواست |
( 942)مر زنان را خلعت و صِلت دهد |
|
کودکان را هم کلاه زر نهد |
( 943)هر که او این ماه زاییدست هین |
|
گنجها گیرید از شاه مکین |
( 944)آن زنان با طفلکان بیرون شدند |
|
شادمان تا خیمهْ شه آمدند |
( 945)هر زن نوزاده بیرون شد ز شهر |
|
سوی میدان غافل از دستان و قهر |
( 946)چون زنان جمله بدو گرد آمدند |
|
هرچه بود آن نر ز مادر بستدند |
( 947)سر بریدندش که اینست احتیاط |
|
تا نروید خصم و نفزاید خُباط |
منادى کردن: (منادى کردن، پسوند مصدر فارسى) آواز دادن.
زر کشیدن: زر بردن. کنایت از جایزت یافتن.
صِلَّت: صِلَت. صلة: بخشش. (به ضرورت شعر لام را مشدد آورده است).
مکین: یعنی دارای قدرت و تمکن.
دستان و قهر: یعنی حیله و ستم فرعونیان.
خُباط:به معنای بد اندیشی شوریدگى. سر گشتگى، و اشتباه در کارهاست.
( 938) بعد از نه ماه باز روزى تخت شاه در میدان بزرگ برقرار گردید و منادیان در شهر و کوچه و بازار ندا دادند. ( 939) که اى زنان بنى اسرائیل هر زنى با طفل نوزاد خود در میدان حاضر شده و از بخشش شاه بهرهمند گردد. ( 940) همان طور که پارسال مردان هر یک خلعت و زر گرفتند. ( 941) امسال نوبت زنان است و اقبال یار آنها شده که هر کس هر چه مىخواهد بگیرد. ( 942) شاه فرموده است که بزنان خلعت داده و بخشش مىکنم و بسر بچههاى کوچکشان کلاه زر مىنهم. ( 943) هر کس که در این ماه طفلى زائیده است گنجها از من خواهد گرفت. ( 944) زنان که از مکر شاه غافل بودند با نوزادان خود با شادى و شوق فراوانى از خانه بیرون آمدند. ( 945) هر زنى با نوزاد خود از شهر بیرون آمد و از باطن داستان غافل بود. ( 946) تمام زنها که در میدان حاضر شده و گرد تخت شاه جمع شدند فوراً بامر فرعون هر نوزادى که پسر بود از آنها گرفتند. ( 947) و تمام این اطفال را سر بریدند براى اینکه احتیاط کرده باشند و خصم شاه زنده نماند و بزرگ نشود.
پس از گذشت نُه ماه، فرعون تخت خود را به میدان بُرد و گفت: ای زنان! با اطفال خود به سوی میدان بروید، همانطورکه سال گذشته، خلعت و هدایای ما نصیب مردان شد، امسال اقبال همراه شما شده و هر یک از فرعون جامههای فاخر خواهید گرفت و بر سر اطفالتان نیز کلاه زرّین خواهد گذاشت. زنان تازه زائیده، غافل از نیرنگ شاه به سوی میدان روانه شدند. وقتی که زنان در میدان جمع شدند مأموران حکومتی، همه پسران را از مادران گرفتند و سر بریدند و گفتند: این کار از روی احتیاط و دوراندیشی انجام شد تا دشمن فرعون رشد نکند و تباهی بهبار نیاورد.
ادامه درس 97
( 920)شاه هم بشنید و گفت ای خائنان |
|
من بر آویزم شما را بیامان |
( 921)خویش را در مضحکه انداختم |
|
مالها با دشمنان در باختم |
( 922)تا که امشب جمله اسرائیلیان |
|
دور ماندند از ملاقات زنان |
( 923)مال رفت و آبرو و کار خام |
|
این بود یاری و افعال کرام |
( 924)سالها ادرار و خلعت میبرید |
|
مملکتها را مُسلّم میخورید |
( 925)رأیتان این بود و فرهنگ و نجوم |
|
طبلخوارانید و مکارید و شوم |
( 926)من شما را بر درم و آتش زنم |
|
بینی و گوش و لبانتان بر کنم |
( 927)من شما را هیزم آتش کنم |
|
عیش رفته بر شما ناخوش کنم |
بر آویختن: دار کشیدن.
در مضحکه انداختن: خود را ریشخند ساختن.
دشمنان: اسرائیلیان مراد است.
درباختن: صرف کردن، هزینه کردن.
این بود...: این کار جوانمردانه است؟ چنین کار شایسته کرام است؟
ادرار: مقررى، راتبه، حقوق مداوم ومستمری ،
مرا در نظامیّه ادرار بود شب و روز تلقین و تکرار بود
(بوستان سعدى، ص 159)
مملکتها: یعنی اموال زیاد به انداز عواید یک یا چند ایالت.
مُسلّم میخورید: یعنی با اختیار کامل می خورید، بی این که کسی برای شما حدی قائل شود.
طبل خوار: یعنی پرخور،شکم باره.
(920) فرعون همین که ماجرا را شنید چنان غضبناک شد و منجمین را بحضور طلبیده،گفت اى خیانت پیشگان اکنون شما را بدار خواهم آویخت. ( 921) بدشمنان خود مال بخشیده و خود را مضحکه آنان قرار دادم. ( 922) تا بنى اسرائیل امشب از ملاقات زنهاى خود محروم ماندند. ( 923) مقصود حاصل نشده مال رفته کارى که شما مىخواستید بکنید نتیجهاش این بود؟. ( 924) همه ساله از من کمک و خلعت گرفته و عایدات کشور را مىخورید. (- براى اینکه در چنین روزى بمن کمک فکرى بکنید. ( 925) نتیجه شور و رأى عاقلانه شما و آخر همه ستاره دیدن و عقل تدبیر همین بود؟ شما همگى شکم پرست و مکار و شوم هستید. ( 926) پس اکنون گوش و بینى شما را بریده و بدنتان را پاره پاره کرده و آتش مىزنم. ( 927) آرى شما را هیزم آتش کرده و عیش گذشته شما را ناخوش خواهم ساخت.
فرعون نیز سخنان منجمان را شنید و گفت: ای خیانتکاران! من شما را بیهیچ امانی دار میزنم، زیرا من با رای شما خود را مسخره عام کردم. و بیخود آن همه هدیه و جایزه به دشمنانم دادم. سالهای متمادی است که شما از من مستمری و جامههای فاخر دریافت میکنید؛ در کشور اعمال نفوذ میکنید و عواید آن را نیز به خود اختصاص میدهید. من شما را به هیمه و هیزم تبدیل میکنم و هر چه تاکنون خوشی کردهاید به ناخوشی و تلخی مبدّل میسازم.
( 928)سجده کردند و بگفتند ای خدیو |
|
گر یکی کرت ز ما چربید دیو |
( 929)سالها دفع بلاها کردهایم |
|
وهم حیران زآن چه ماها کردهایم |
( 930)فوت شد از ما و حملش شد پدید |
|
نطفهاش جست و رحم اندر خزید |
( 931)لیک استغفار این روز ولاد |
|
ما نگه داریم ای شاه و قباد |
( 932)روز میلادش رصد بندیم ما |
|
تا نگردد فوت و نجهد این قضا |
( 933)گر نداریم این نگه ما را بکش |
|
ای غلام رأی تو افکار و هش |
( 934)تا بنه مه میشمرد او روز روز |
|
تا نپرد تیر حکم خصمدوز |
( 935)چون مکان بر لا مکان حمله برد |
|
سرنگون آید ز خون خود خورد |
( 936)چون زمین با آسمان خصمی کند |
|
شوره گردد سر ز مرگی بر زند |
( 937)نقش با نقاش پنجه میزند |
|
سبلتان و ریش خود برمیکند |
خدیو: پادشاه، خداوند.
چربیدن: پیش افتادن، فائق شدن.
زما چربید دیو: یعنی شیطان برما غلبه کرد ، ودراین جا نیروی مخالف فرعون را دیو گفته اند.
فوت شد از ما: یعنی طالع از تصرف ما بیرون رفت.
روز ولاد نگه داشتن: روز زادن کودک را به خاطر سپردن.
رصد بستن: یعنی مراقب حرکت ستارگان بودن وطالع و وقایع را از پیش دریافتن.
نجهد این قضا: یعنی حکم آسمانی و الهی جاری نگردد.
اى غلام...: اى که همه اندیشهها و هوشها برابر راى تو ناچیز است.
پریدن تیر حکم: کنایه از جارى شدن حکم الهى.
تیر حکم خصم دوز: همان قضای الهی است و خصم فرعون است.
مکان بر لا مکان حمله بردن: کنایه از اندیشه مخلوق با قضاى خالق در افتادن.
زمین با آسمان خصمی کند: یعنی درافتادن بنده با حق و هستی مطلق؛ در این درگیری به الوهیت حق آسیبی نمیرسد و وجود خاکی است که نابود میشود.
نقش با نقاش پنجه زدن: مصنوع برابر صانع ایستادن.
ور بگیرى کیت جست و جو کند نقش با نقّاش چون نیرو کند
608 / د / 1.
منجمان به فرعون سجده کردند و گفتند: ای سلطان! اگرچه یکبار شیطان بر ما غالب شده، اما این ما بودیم که چندین سال بلاهایی را از تو دفع کردیم که حتی اوهام و خیالات را نیز حیرتزده میکرد. هر چند این بار تدبیر درستی نیندیشیدیم و نطفه پدر موسی در رحم مادر قرار گرفت؛ اما ما به کفّاره این گناه، روز تولد او را معین میکنیم، تا اینبار فرصت را از دست ندهیم و این قضای الهی را دفع میکنیم. مولانا می گوید در افتادن و دشمنی کردن زمین با آسمان، یعنی درافتادن بنده با حق و هستی مطلق است؛بدیهی است که در این درگیری به الوهیت حق آسیبی نمیرسد و وجود خاکی است که نابود میشود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |