( 902)بر فلک پیدا شد آن استارهاش |
|
کوری فرعون و مکر و چارهاش |
( 903)روز شد گفتش که ای عمران برو |
|
واقف آن غلغل و آن بانگ شو |
( 904)راند عمران جانب میدان و گفت |
|
این چه غلغل بود شاهنشه نخفت |
( 905)هر منجم سر برهنه جامهپاک |
|
همچو اصحاب عزا بوسیده خاک |
( 906)همچو اصحاب عزا آوازشان |
|
بد گرفته از فغان و سازشان |
( 907)ریش و مو بر کنده رو بدریدگان |
|
خاک بر سر کرده، خونپر دیدگان |
خاک بوسیدن: کنایه از سجده کردن. فروتنى نمودن.
ساز: به قرینه «فغان» در معنى «بانگ» و «ناله» به کار رفته.
سازشان: یعنی حالت عمومی وکلی آنها .
ستاره بار شدن: کنایه از اشک آلود گشتن.
رو بدریدگان: یعنی صورت خود را از ناراحتی خراش داده بودند.
( 902) بکورى چشم فرعون و على رغم تدبیرهایى که بکار برد ستاره موسى در آسمان پیدا شد. ( 903) روز که شد گفت عمران برو تحقیق کن که این صداها و این غوغاها چه بوده. ( 904) عمران بمیدان رفته و از مردم پرسید که این چه غلغلهاى بود که دیشب مانع از خواب شاه گردید. ( 905) و ضمناً دید که منجمین حال غریبى دارند و هر یک از آنها مثل عزا داران سر را برهنه و جامه را چاک نموده و خاک بسر ریخته است. ( 906) و مثل اصحاب عزا از بس افغان و ناله و گریه کردهاند صداى آنها کرخت و گرفته شده. ( 907) موى ریشهاى خود را کنده صورت را خراشیده با دیده پر خون و خاک بسر ریختهاند.
فرعون عمران را به میدان فرستاد تا موجب فریادها را بداند و بدو گوید. منجّمان عمران را گفتند آن چه نباید بشود شد. ستاره آن که دستگاه فرعون را به هم خواهد زد پدید گردید و معنى آن این است که نطفه او منعقد گشته است. (آن چه خدا خواهد رخ مىدهد و کوشش بنده در دفع آن به جایى نمىرسد).
( 908)گفت خیر است این چه آشوب است و حال؟ |
|
بد نشانی میدهد منحوس سال |
( 909)عذر آوردند و گفتند ای امیر |
|
کرد ما را دست تقدیرشاسیر |
( 910)این همه کردیم و دولت تیره شد |
|
دشمن شه هست گشت و چیرهشد |
( 911)شب ستارهْ آن پسر آمد عیان |
|
کوری ما بر جبین آسمان |
( 912)زد ستارهْ آن پیمبر بر سما |
|
ما ستارهبار گشتیم از بکا |
( 913)با دل خوش شاد عمران وز نفاق |
|
دست بر سر میبزد کاه الفراق |
( 914)کرد عمران خویش پر خشم و ترش |
|
رفت چون دیوانگان بیعقل و هش |
( 915)خویشتن را اعجمی کرد و براند |
|
گفتههای بس خشن بر جمع خواند |
( 916)خویشتن را ترش و غمگین ساخت او |
|
نردهای بازگونه باخت او |
( 917)گفتشان شاه مرا بفریفتید |
|
از خیانت وز طمع نشکیفتید |
( 918)سوی میدان شاه را انگیختید |
|
آب روی شاه ما را ریختید |
( 919)دست بر سینه زدیت اندر ضمان |
|
شاه را ما فارغ آریم از غمان |
دست تقدیرش: یعنی دست تقدیر الهی.
دولت تیره شد: یعنی بخت فرعون تیره شد.
بکا: یعنی گریه.
ستاره :در این جا تعبیری از اشک های ستاره شناسان است.
اعجمى کردن: کنایه از ناآگاه نشان دادن.
راندن: رفتن.
شه چون ورق صلاح او خواند با حاجب خاص پیش او راند
(نظامى، به نقل از لغت نامه)
نرد باژگونه باختن: کنایه از گفتن چیزى که خلاف اعتقاد گوینده است.
نشکیفتن: تاب نیاوردن، صبر نکردن. (برابر طمع تاب نیاوردید).
ضمان: تعهد کردن، ضمانت کردن.
( 908) عمران رو به آنها کرده گفت انشاء اللَّه خیر باشد چه خبر است این چه آشوب و چه حالتى است این سال نحس نشانه بدى مىدهد. ( 909) منجمین گفتند اى امیر ما معذوریم دست تقدیر ما را اسیر خود ساخت. ( 910) این همه کارها را کردیم بالاخره هم دشمن شاه پیدا شد و تقدیر بر ما غالب آمد. ( 911) بکورى چشم ما ستاره آن پسر دیشب در جبین آسمان نمایان گردید. ( 912) ستاره آن پیغمبر بر آسمان زد و دانههاى اشک ما را چون ستاره بر زمین ریخت. ( 913) عمران در حالتى که دل خوش و شادمان بود از روى نفاق دست بر سر زده گریه و افغان نمود. ( 914) عمران خود را خشمگین و ترش رو جلوه داده و چون دیوانه بىعقل و هوش حال غضب بخود گرفت. ( 915) خود را به نفهمى زده سقط گفتن آغاز کرد. ( 916) آرى خود را بصورت غضبناک ساخته و نرد واژگونه باخت. ( 917) گفت آیا حیا نکردید که شاه مرا بر اثر طمع فریب داده و باو خیانت کردید. ( 918) شاه را بمیدان آورده آبروى سلطنت را بردید. ( 919) دست بسینه خود زده گفتید ما شاه را از این غم فارغ خواهیم ساخت.
عمران گفت: این دیگر چه پریشان حالی و غوغایی است؟ این غوغا نشانه این است که سالی نحس در پیشرو داریم. منجّمان به عمران گفتند: ای فرمانروا! دست تقدیر و قضای الهی ما را اسیر و مقهور خود ساخته است. با همه تلاشهایی که صرف کردیم، از بداقبالی، دشمن شاه به وجود آمد و بر ما چیره شد و ستاره آن پسر بر پیشانی و پهنه آسمان نمایان گردید. عمران، در باطن شادمان بود، ولی با ظاهرسازی، دو دستی بر سر زد و گفت: افسوس که فرعون هم به دیار فنا میشتابد. عمران خود را در نزد آن جمع اخمآلود و اندوهگین نشان داد و نرد وارونه بازی کرد؛ یعنی سخنانی گفت که با تمایل باطنی او مغایر بود.
( 896)این صدا جان مرا تغییر کرد |
|
از غم و اندوه تلخم پیر کرد |
( 897)پیش میامد سپس میرفت شه |
|
جمله شب او همچو حامل وقت زه |
( 898)هر زمان میگفت ای عمران مرا |
|
سخت از جا برده است این نعرهها |
( 899)زهره نه عمران مسکین را که تا |
|
باز گوید اختلاط جفت را |
( 900)که زن عمران به عمران در خزید |
|
تا که شد استارهْ موسی پدید |
( 901)هر پیمبر که در آید در رحم |
|
نجم او بر چرخ گردد منتجم |
تغییر کردن: کنایه از آزردن.
حامل: زن بار دار. اسم فاعل در این معنى براى مؤنث هم به صیغه مذکر به کار مىرود.
همچو حامل وقت زه: سخت ناآرام.
از جا بردن: ناآرام ساختن، به بیم افکندن.
اختلاط: در آمیختن، آمیزش.
هر پیمبر که در آید: احمد بن حسین بیهقى، مؤلف دلائل النبوة، از حسان بن ثابت روایت کند که من پسر بچه اى بودم هفت یا هشت ساله که آن چه مىدیدم و مىشنیدم مىفهمیدم. به یاد دارم روزى مردى یهودى در مدینه بانگ برداشت و یهودیان را فرا خواند. یهودیان دور او جمع شدند. من هم در جمع آنها ایستاده بودم. گفتند چه خبر است. گفت امشب ستاره احمد ظاهر شد.[1] مجلسى، از کتاب النجوم از دلائل النبوة این داستان را آورده است.[2] و نیز نگاه کنید به: جلاء العیون مجلسى و روایتى که از عمر بن امیه آورده است.[3]
مُنتَجِم: روشن و درخشان، نادیر پاى و گذران:
گفت حق در آفتابِ مُنتجم ذکر تزّاور کذا عَن کَهفِهم
3006 / د /1
( 896) این صدا حال مرا بهم زده غم و اندوه تلخى در من ایجاد نمود. ( 899) عمران زهره آن را نداشت که حکایت جمع شدن با جفت خود را حکایت کند. ( 897) تمام شب را فرعون مثل زن حاملهاى که وقت زائیدنش برسد جلو و عقب مىرفت. ( 898) و مکرر مىگفت که اى عمران این نعرهها سخت مرا تکان داده است. ( 900) زن عمران که با عمران قرین گردید ستاره موسى در آسمان پیدا شد. ( 901) چون هر پیغمبرى که نطفه او در رحم بسته شود ستارهاى در آسمان مشغول نور افشانى مىگردد.
( 888)وا مگردان هیچ از اینها دم مزن |
|
تا نیاید بر من و تو صد حزن |
( 889)عاقبت پیدا شود آثار این |
|
چون علامتها رسید ای نازنین |
( 890)در زمان از سوی میدان نعرهها |
|
میرسید از خلق و پر میشد هوا |
( 891)شاه از آن هیبت برون جست آنزمان |
|
پابرهنه کین چه غلغلهاست هان |
( 892)از سوی میدان چه بانگ است وغریو |
|
کز نهیبش میرمد جنی و دیو |
( 893)گفت عمران شاه ما را عمر باد |
|
قوم اسرائیلیانند از تو شاد |
( 894)از عطای شاه شادی میکنند |
|
رقص میارند و کفها میزنند |
( 895)گفت باشد کین بود اما ولیک |
|
وهم و اندیشه مرا پر کرد نیک |
مرا ندیده باشی: یعنی وانمود کن که مرا ندیده ای.
واگرداندن: باز گو کردن.
حَزَن: غم، اندوه، بلا.
علامت ها: علامت های قضای الهی است که در دنباله داستان می آید ومی خوانیم.
جنّی و دیو: یعنی آن قدر ترس آور است که حتی جنّی ودیو هم می گریزند تاچه رسد به انسان.
باشد کین بود: ممکن است چنین باشد.
اما و لیک: جمع دو حرف تردید. چنین جمعها در مثنوى باز هم اتفاق افتاده است.
( 888) این کار را واگو مکن و هیچ در این خصوص دم مزن تا رنج و زحمت براى ما تولید نشود. ( 889) عاقبت آثار کار ما پیدا خواهد شد و علامت آن نمودار خواهد گردید. ( 890) در همین وقت از طرف میدان نعرهها و صداها بلند شده بهوا مىرفت. ( 891) شاه از هیبت این نعرهها از جا جسته و پا برهنه براه افتاد که این چه غلغلهایست؟. ( 892) فرعون گفت این چه صدا و غوغائى است که از طرف میدان بلند است که از نهیب این هاى هو جن و دیو بهراس مىافتد. ( 893) عمران گفت شاه سلامت باشد این صدا از بنى اسرائیل است که از مراحم شاه بانگ شادى بلند کردهاند. ( 894) از بخششهاى شاه شادى کرده مىرقصند و دست مىزنند. ( 895) فرعون گفت ممکن است این طور باشد ولى من وحشت زده و اندیشناکم.
عمران به مادر موسی گفت: این راز را جایی نقل نکن و وانمود کن که مرا ندیدهای. مادر موسی گفت: ای عزیز! بالأخره آثار و نشانههای این کار نمایان خواهد شد؛ آنگاه خواهی دید که خوابگزاران و منجّمان از آن خبردار بودند. در همین احوال بود که از جانب میدان، فریاد مردم به گوش رسید و همه فضای شهر را پر کرد. فرعون بیمناک از خواب پرید و پابرهنه بیرون دوید و گفت: این سر و صداها برای چیست؟ عمران گفت: عمر شاه بلند باد، بنیاسرائیل از دیدار تو شادمان شدهاند. عمران جرأت نکرد به فرعون بگوید که ستاره موسی پدیدار گشت. ـ به اعتقاد قدما، هنگام انعقاد نطفه پیامبران، ستارهای خاص در آسمان میدرخشد. از ابن عباس در قصصالانبیا نقل شده است که: هیچ پیامبری به وجود نمیآید مگر آنکه ستارهاش در آسمان دیده شود، و در دلائلالنبوة آمده است که این ستاره ولادت سرخ است .
( 878)شه برفت و او بر آن درگاه خفت |
|
نیمشب آمد پی دیدنش جفت |
( 879)زن برو افتاد و بوسید آن لبش |
|
بر جهانیدش ز خواب اندر شبش |
( 880)گشت بیدار او و زن را دید خوش |
|
بوسه باران کرده از لب بر لبش |
( 881)گفت عمران این زمان چون آمدی |
|
گفت از شوق و قضای ایزدی |
( 882)در کشیدش در کنار از مهر مرد |
|
بر نیامد با خود آن دم در نبرد |
( 883)جفت شد با او امانت را سپرد |
|
پس بگفت ای زن نه این کاریست خرد |
( 884)آهنی بر سنگ زد زاد آتشی |
|
آتشی از شاه و ملکش کینکشی |
( 885)من چو ابرم تو زمین موسی نبات |
|
حق شه شطرنج و ما ماتیم مات |
( 886)مات و برد از شاه میدان ای عروس |
|
آن مدان از ما مکن بر ما فسوس |
( 887)آنچه این فرعون میترسد از او |
|
هست شد این دم که گشتم جفت تو |
برسنگ زد: یعنی برسنگ خورد.
ما ماتیم مات: منظور این است که همه در پنجهْ قدرت حق هستیم وهرچه می شود، مشیت الهی است.
افسوس کردن: یعنی تمسخر یا سرزنش کردن.
( 878) شاه رفت و عمران در درگاه فرعون خوابید نصف شب زنش در حال خواب نزد او آمد. ( 879) زن خم شده لبهاى شوهرش را مکرر بوسید تا از خواب بیدارش کرد. ( 880) همین که بیدار شد زن خود را با حال خوشى دید لب بر لبش نهاد و همدیگر را بوسه باران کردند. ( 881) عمران گفت در این وقت شب چگونه آمدى؟ گفت اشتیاق مرا باین جا کشید و قضاى خداوندى بود. ( 882) عمران با کمال مهر و اشتیاق زن را در آغوش کشید و هیچ با خود بجدال بر نخاست که نباید امشب با زن خود هم آغوش شوم. ( 883) با او جفت شده و امانتى که بود بزن خود سپرد پس از آن گفت اى زن این کار کار کوچکى نبود. ( 884) آهنى بسنگ خورد و آتشى از آن زائیده شد آتشى که شاه و سلطنتش را آتش خواهد زد. ( 885) من مثل ابرم و تو چون زمین و موسى چون گیاه این زمین، خداى تعالى شاه شطرنج است و ما ماتیم. ( 886) این برد و مات شدن مال شاه است نه ما این کار را از ما نپندار و افسوس مخور. ( 887) آن چه که فرعون از او مىترسید با جفت شدن ما بوجود آمد و کار تمام شد.
«عمران» پدر موسی و خزانهدار فرعون بود. فرعون به عمران گفت: تو هم امشب در همین بارگاه بخواب. مطابق بسیاری از تفاسیر و از جمله تفسیر ابوالفتوح رازی، فرشتگان زن عمران را برگرفتند و به قصر فرعون بردند و پس از همآغوشی با عمران دوباره او را بازگرداندند. عمران به مادر موسی گفت: همه ما در پنجه قدرت حق هستیم و هر چه میشود، مشیت الهی است. عمران به همسرش گفت: مَثل من و تو و موسی، مثال آن کسی است که آهنی را بر سنگ چخماق بکوبد تا از برخورد آن دو، آتشی پدیدار شود؛ آتشی که از شاه و حکومت او انتقام گیرد. چیزی که فرعون از آن میهراسد، این ساعت که با تو همبستر شدم، اتفاق افتاد و لباس هستی یافت.چون قضاى الهى رسد، کوشش بنده براى رد آن به جایى نرسد. مقدّر بود موسى (ع) در آن شب پدید آید تا انتقام اسرائیلیان را از فرعون به گیرد.
( 872)شه شبانگه باز آمد شادمان |
|
کامشب ان حملست و دورند از زنان |
( 873)خازنش عمران هم اندر خدمتش |
|
هم به شهر آمد قرین صحبتش |
( 874)گفت ای عمران برین در خسب تو |
|
هین مرو سوی زن و صحبت مجو |
( 875)گفت خسبم هم برین درگاه تو |
|
هیچ نندیشم به جز دلخواه تو |
( 876)بود عمران هم ز اسرائیلیان |
|
لیک مر فرعون را دل بود و جان |
( 877)کی گمان بردی که او عصیان کند |
|
آن که خوف جان فرعون آن کند |
شب حمل: شب انعقاد نطفه موسى (ع).
خازن: گنجور، خزانهدار.
عمران: پدر موسى (ع). او را پسر فاهث بن لاوى گفتهاند. و در بحار الانوار به نقل از ثعلبى، عمران بن یصهر بن فاهث بن لاوى ضبط شده. [1]
قرین صحبت: همراه.
صحبت جستن: کنایه از نزدیک زن رفتن.
دل و جان فرعون بودن: سخت مورد محبت او بودن.
خوف جان فرعون کردن: کارى را کردن که فرعون از آن مىترسد. (نزد زن خود رود و با او بیارامد و نطفه موسى (ع) منعقد گردد.)
( 872) شاه شبانگاه از میدان شاد و خرم بر گشت که امشب شب حامله شدن مادر موسى است و بنى اسرائیلیان همگى از زنان خود دورند. ( 873) عمران هم که خزانه دار او بود در خدمتش بشهر آمد. ( 874) بعمران گفت که تو امشب در همین جا بخواب و نزد زن خود نرو. ( 875) عمران جواب داد که من جز بدل خواه تو کارى نخواهم کرد و امشب در درگاه تو خواهم خوابید. ( 876) عمران هم از بنى اسرائیل بود ولى نزد فرعون عزیز و مقرب بود. ( 877) فرعون گمان نمىکرد که عمران از امر او تخلف کند و کارى را که فرعون بجان خود از آن مىترسید انجام دهد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |