برترین دانش لا اله إلاّ اللّه است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفترسوم(77)
یکشنبه 94 اسفند 2 , ساعت 8:10 صبح  

عاشقان حق را هر جریانی با خود نمی‌کشاند(ادامه1)


( 692)خویش را منصور حلاجی کنی

 

آتشی در پنبهْ‌ یاران زنی

( 693)که بنشناسم عمر از بولهب

 

باد کرهْ خود شناسم نیم‌شب

( 694)ای خری کین از تو خر باور کند

 

خویش را بهر تو کور و کر کند

( 695)خویش را از رهروان کمتر شمر

 

تو حریف رهریانی گه مخور

( 696)باز پر از شید سوی عقل تاز

 

کی پرد بر آسمان پر مجاز

( 697)خویشتن را عاشق حق ساختی

 

عشق با دیو سیاهی باختی

( 698)عاشق و معشوق را در رستخیز

 

دو به دو بندند و پیش آرند تیز

( 699)تو چه خود را گیج و بی‌خود کرده‌ای

 

خون رز کو خون ما را خورده‌ای

( 700)رو که نشناسم تو را از من بجه

 

عارف بی‌خویشم و بهلول ده

 منصور حلاّج: حسین بن منصور، کنیه او ابو مغیث است. (نگاه کنید به: شرح بیت 2509 2) آتش در پنبه یاران زدن: با بستن خود به ایشان، آنان را بد نام کردن.

اى خرى: چه نادان است.

رهروان: اشاره به ره‌یافتگان است.

رهریان: هر سالک مدعی که طریقت را آلوده و بدنام می‌کنند.

باز پریدن: بر گشتن، باز گشتن.

پَرِّ مجاز: استعاره از ظاهر سازى. تظاهر به زهد و تصوف.

ساختن: نشان دادن.

عاشق و معشوق...: اشاره است به آن چه در قرآن کریم است «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ اَلرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ اَلسَّبِیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ. حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ اَلْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ اَلْقَرِینُ»: هر که از یاد خدا رو گرداند دیوى بر او مى‏گماریم که با او همراه است و آن دیوان آنان را از راه خدا باز مى‏دارند و آنان مى‏پندارند از هدایت یافتگان‏اند. تا آن که نزد ما آید گوید، کاش میان من و تو، دورى مشرق و مغرب بود و بد همنشینى [هستى‏].[1] و نیز حدیث: «الرَّجُلُ عَلَى دِین خَلِیلِه فَلیَنظُرْ أحَدُکُم مَن یخالِل.»[2]

خون رز: مى.

خون رز کو...: مستى تو نه از حق است، که از خون خلق است.

بى‏خویشى: از خود بى‏خبر بودن. مست حق بودن.

بهلول: کنیه او ابو وهیب، از دانشمندان سده دوم هجرى قمرى و از خواص شاگردان امام صادق و امام کاظم (ع). گویند به دستور امام (ع) خود را به دیوانگى زد تا از دادن فتوى برهد. وى در حدود 190 در بغداد در گذشت. «بهلول» عارف مجنون‌نمای معاصر هارون الرشید است که لطایف بسیاری از او نقل شده است.[3]

بهلول ده: کنایه از مست و دیوانه.

( 692) خود را منصور حلاج جلوه داده و آتش به پنبه یاران خود مى‏زنى‏. ( 693) که من عمر را از بو لهب تمیز نمى‏دهم ولى باد کره خر را در نیمه شب مى‏شناسم‏. ( 694) کدام خرى است که این سخن از مثل تو خرى باور کرده و خود را براى خاطر تو کور و کر سازد؟. ( 695) کم از این دعوى‏ها نموده و خود را از رهروان بشمار تو حریف ره زنان هستى گه زیادى نخور. ( 696) از شیادى بگذر و بطرف عقل پرواز کن پر مجازى کى مى‏تواند به آسمان پرواز کند. ( 697) خود را بصورت عاشق حق ساخته و با دیو سیاهى نرد عشق باخته‏اى‏. ( 698) عاشق و معشوق را در روز قیامت دو بدو بهم بسته و پیش مى‏آورند. ( 699) تو که خودت را گیج و بى‏خود جلوه داده‏اى کو آن مى که خورده‏اى تو خون رز نخورده‏اى بلکه خون ما را خورده‏اى‏. ( 700) از من بگذر که سخنان تو را راست پنداشته و تو را نشناسم و نگو که من عاشق بى‏خویش و بهلول ده هستم‏.

مولانا به مدعی می‌گوید: ادعا می‌کنی که مثل حلّاج در راه خدایی؛ اما حاصل سیر و سلوک دیگران را بر باد می‌دهی و آنها را گمراه می‌کنی‌. مولانا می‌گوید: از حیله و فریب دور شو و به سوی عقل حقیقت‌جو برو. حیله‌های تو پری نیست که تو را به خدا برساند. تظاهر به عشق می‌کنی اما در واقع با نفس خود عشق‌‌بازی می‌کنی. تو از شراب حق مست نشده‌‌ای، بلکه مست از فریب مریدان خو‌یشی. از من دور شو که من فقط از حق آگاهم و از هر‌چه جز خداست بی‌خبرم.



[1] - (سوره زخرف،آیه 36- 38)

[2] - (المعجم المفهرس، از سنن ترمذى، باب زهد)

[3] - (نگاه کنید به: روضات الجنات، اعیان الشیعة، و دائرة المعارف تشیع)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفترسوم(76)
یکشنبه 94 اسفند 2 , ساعت 8:6 صبح  

عاشقان حق را هر جریانی با خود نمی‌کشاند


( 686)گر نبودی امتحان هر بدی

 

هر مخنث در وغا رستم بدی

( 687)خود مخنث را زره پوشیده گیر

 

چون ببیند زخم گردد چون اسیر

( 688)مست حق هشیار چون شد از دبور

 

مست حق ناید به خود تا نفخ صور

( 689)بادهْ‌ حق راست باشد بی دروغ

 

دوغ خوردی دوغ خوردی دوغ دوغ

( 690)ساختی خود را جنید و بایزید

 

رو که نشناسم تبر را از کلید

( 691)بَدرَگی و مَنبَلی و حرص و آز

 

چون کنی پنهان به شید ای مکرساز؟

 مُخنّث: یعنی نامرد.

دَبور: باد مخالف در اینجا «دبور» استعاره از آن چه که آدمى را از یاد خدا باز مى‏دارد و به یاد دنیا و دوستى آن افکند.

نفخ صور: یعنی اعلام قیامت

دوغ خوردن: کنایه از دعوى چیزى کردن، و ظاهر حال دروغ آن را نمودن.

          چون نمایى مستى اى خورده تو دوغ             پیش من لافى زنى آن گه دروغ‏

1226/ د / 1

تبر از کلید نشناختن: خُرد را از کلان تمییز ندادن. (مست حق بودن و از آن چه پیرامون است آگاه نشدن).

بد رگ: پست، بد نژاد.

 بد رگی و منبلی: یعنی بد‌طینتی و بد‌کارگی و سستی.

 ( 686) اگر امتحان در کار نبود هر مخنثى در جنگ رستم بود . ( 687) فرض کن که مخنث زره پوشیده باشد وقتى زخمى را ببیند مثل اسیر خواهد شد ( 688) مست مى از نسیم سحرى بیدار مى‏شود ولى مست حق از نفخه صور هم بخود نخواهد آمد ( 689) مست حق راستى مست است نه بدروغ تو بعوض باده حق دوغ خورده‏اى دوغ دوغ‏. ( 690) خود را جنید و بایزید قلمداد کردى گیرم که من بقدرى بى‏هوش باشم که تبر را از کلید نشناسم‏. ( 691) ولى تو اى مکار بد طینتى و کاهلى و خشم و طمع خود را چگونه مى‏توانى با شیادى پنهان کنى‏.

مولانا می‌گوید: امتحان برای آن است که مدعی بر جای مرد حق ننشیند و ادعای رستم دستان به روز جنگ نکند و با ز‌خمی از پای درآید و اسیر شود. «وغا» یعنی جنگ. «مخنّث» یعنی نامرد. «دبور» یعنی باد مخالف؛ در این‌جا هوای نفس یا عوامل بازدارنده از راه حق است. معنای بیت این است که عاشقان حق را هر جریانی با خود نمی‌کشاند؛ حتی پس از نفخ صور و اعلام قیامت، آنها باز محو حق‌اند. مستی مدعیان، دروغین است و مثل دوغ خوردن و عربده کشیدن است. مولانا به مدعی می‌گوید: خود را مانند مردان کامل می‌نمایی یا می‌بینی و می‌گویی: من از مستی عشق حق، اشیاء را هم تشخیص نمی‌دهم.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفترسوم(75)
یکشنبه 94 اسفند 2 , ساعت 8:3 صبح  

روی سخن با مدعیان کما‌ل است

( 678)لاف درویشی زنی و بی‌خودی

 

های هوی مستیان ایزدی

( 679)که زمین را من ندانم ز آسمان

 

امتحانت کرد غیرت امتحان

( 680)باد خرکره‌ْ چنین رسوات کرد

 

هستی نفی تو را اثبات کرد

( 681)این چنین رسوا کند حق شید را

 

این چنین گیرد رمیده‌ صید را

( 682)صد هزاران امتحان است ای پسر

 

هر که گوید من شدم سرهنگ در

( 683)گر نداند عامه او را ز امتحان

 

پختگان راه جویندش نشان

( 684)چون کند دعوی خیاطی خسی

 

افکند در پیش او شه اطلسی

( 685)که ببر این را بغلطاق فراخ

 

ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ

 

 غیرت: در لغت رشک است و ناهموار داشتن است بر خود، شرکت دیگرى را در آن چه نزد وى محبوب است. و در اصطلاح متصوفه، «غیرت» محب یا محبوب است بر قطع تعلّق به غیر چنان که محب نخواهد محبوب محبت دیگر را داشته باشد و محبوب نخواهد محب دیگرى را دوست بدارد.[1] و در اینجا مقصود غیرت حق است که از توجه بنده به خود و به آن‌چه غیر پروردگار است، به خشم می‌آید و بنده را می‌آزماید تا ریای او فاش شود و در حدیث است «وَ مِن غَیرةِ اللَّهِ أن یَأتِىَ المُؤمِنُ شَیئاً حَرَّمَ اللَّهُ: از غیرت خدا آن است که مرد با ایمان چیزى را که خدا حرام کرده مرتکب شود.»[2]

باد خر کره: در این‌جا، منظور آثار و نشانه‌های هوای نفس و دل‌بستگی به دنیاست. استعاره است از نشانه‏هاى خود بینى که نادانسته و ناخواسته ظاهر شود و مدعى را رسوا کند.

اِثبات: در اصطلاح صوفیان تعریف‏هاى گونه گون دارد. در اینجا اثبات مقابل محو است و «محو» دور کردن اوصاف نفسانى است. (دعوى فانى بودنت باطل شد).

رمیده صید: استعاره از خود پرستى که خواهد با حیلت‏هاى خود از قضاى حق بجهد.

سرهنگ در: کنایه از عارف به کمال. سالکى که تواند راهبر شود.

پُختگان راه:یعنی مردان کامل،‌کنایه از واصلان به حق. آشنایان به راه و رسم طریقت.

بَغَلطاق: بغلتاق. لباس بى‏آستین کوتاه یا با آستین بسیار کوتاه، که در زیر فَرَجِیّه مى‏پوشیدند و از پارچه نخى بعلبکّى به رنگ سفید یا از پوست سنجاب دوخته مى‏شد. از اطلس معدنى نیز دوخته مى‏شد. گاه آن را با مروارید زینت مى‏کردند. قبای بلند وگشاد را نیز گفته اند.[3]

دو شاخ پیدا شدن: کنایه از شرمنده گشتن. رسوا گردیدن، مضحکه دیگران شده.

( 678) تو لاف درویشى و بى‏خودى زده و هاى هوى مستان سرمدى را بخود بسته‏. ( 679) مى‏گفتى من زمین را از آسمان نمى‏شناسم اکنون غیرت خداوندى امتحانت کرد. ( 680) باد کره این طور رسوایت نموده دعوى نیستى تو را ثابت کرد که هستى بوده است‏. ( 681) خدا شیاد را این طور رسوا مى‏کند و صید رمیده را این قسم بدام مى‏آورد . ( 682) صد گونه امتحان هست و هر کس که بگوید من سرهنگم و چنین و چنانم‏ . ( 683) اگر عوام نتوانند امتحانش کنند پختگان راه از او نشانه را مى‏جویند . ( 684) چون کسى بى‏هوده دعوى خیاطى کند شاه در جلوش پارچه اطلس مى‏اندازد . ( 685) که آن را براى من جبه فراخ بدوز آن وقت است که در امتحان آن از خجلت شاخ در مى‏آورد .

روی سخن با مدعیان کما‌ل است که خود را در راه حق، بی‌خود‌ نشان می‌دهند و مانند مستانِ عشق حق «های هوی» در می‌آورند. مولانا می گوید: هوای نفس در تو آشکار شد و ثابت کرد که هستی تو منفی و در جهت حیات مادی است. مولانا، انسان گریزان از راه حق را «صید رمیده» می‌گوید، زیرا سرانجام او هم به سوی خدا باز می‌آید. «هر که گوید من شدم سرهنگ در» کسی است که مدعی وصال حق و کمال در راه معرفت اوست. مولانا مدعیان را به آدم بی‌کاره‌ای تشبیه می‌کند که مدعی خیاطی شود.



[1] - (لغت نامه، به نقل از مصباح الهدایه)

[2] - (مسند احمد، ج 2، ص 343)

[3] - (فرهنگ البسه مسلمانان، ص 78- 81)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفترسوم(74)
یکشنبه 94 اسفند 2 , ساعت 8:2 صبح  

نقد مدعیان آگاهی و کمال

( 667)خو‌یشتن را عارف و واله کنی

 

خاک در چشم مروت می‌زنی

( 668)که مرا از خو‌یش هم آگاه نیست

 

در دلم گنجای جز الله نیست

( 669)آن چه دی خوردم از آنم یاد نیست

 

این دل از غیر تحیر شاد نیست

( 670)عاقل و مجنون حقم یاد آر

 

در چنین بی‌خویشی‌ام معذور دار

( 671)آن که مرداری خورد یعنی نبید

 

شرع او را سوی معذوران کشید

( 672)مست و بنگی را طلاق و بیع نیست

 

همچو طفل است او معاف و معتقیست

( 673)مستی‌ای کید ز بوی شاه فرد

 

صد خم می در سر و مغز آن نکرد

( 674)پس برو تکلیف چون باشد روا

 

اسب ساقط گشت و شد بی‌دست و پا

( 675)بار کی نهد در جهان خرکره را

 

درس کی دهد پارسی بومره را

( 676)بار بر گیرند چون آمد عرج

 

گفت حق لیس علی الاعمی حرج

( 677)سوی خود اعمی شدم از حق بصیر

 

پس معافم از قلیل و از کثیر

 خاک در چشم مروّت زدن: جوانمردى را نادیده گرفتن، ناجوانمردى کردن.

تَحَیُّر: در لغت «سر گردانى» است و در اصطلاح عارفان، حالتى است که بر دل عارف وارد شود و او را از تفکّر باز دارد ودلیل وبرهان و خوانده ها وشنیده ها پاسخگوی نیاز روحی سالک نیست.

بى‏خویشى: بى‏خبرى از غایت حیرت در حق. از خود آگاه نبودن.

عاقل و مجنون حق: کسى که از غایت عشق و استغراق در حق رعایت سنّت ظاهر نکند و عامه چنین کس را دیوانه شمارند، ولى خواص او را مجذوب و از عقلاى مجانین به حساب آرند.

نَبید: شرابى است که از خرما سازند. در کتاب الفقه على المذاهب الاربعه عبارتى است که ترجمه آن این است: نبیدِ خرما آن است که پخت آن اندک بود و سفت شود. فراوانِ آن مستى آرد نه اندک آن. همه این انواع (تَمر، فَضیخ، و نَبید) حرام است، بسیار آن و اندک آن هر چند قطره‏اى از آن باشد. و در حاشیه صفحه آورده است: بعض آنان که آب جو و مانند آن خورند، گمان دارند اندک آن در مذهب حنفیان حلال است. و حقیقت این است که اندک و بسیار آن در مذهب حنفیان حرام است مانند دیگر مذهب‏ها بنا بر صحیح، که بدان فتوى داده‏اند، بلکه آن نزد حنفیان حرام است به اجماع.[1]

 اینکه مولانا گوید: «مردارى خورد یعنى نبید»، ظاهر است که او نیز نبید را حرام مى‏دانسته است، و معذور بودن مربوط به نیم بیت دوم است: «طلاق مست و بنگى»، بحثى است فقهى و آن اینکه اگر مستى زن خود را طلاق گوید یا در مستى معامله‏اى کند آیا طلاق و معامله نافذ است یا نه؟ این مسئله خلافى است. گویند اگر کسى مسکر خورد و بداند او را مست مى‏سازد و خردش را مى‏برد، سپس در حالت مستى زن خود را طلاق گوید، آن طلاق واقع است، اما اگر نداند مستى آورد یا براى دفع بیمارى بخورد و مست شود و خرد او برود، و طلاق گوید طلاق واقع نگردد.[2]

مُعتَق: آزاد.

شاه فرد: پروردگار است و «بوی شاه فرد» ادراکی است که از وجود حق و به مشیت او، در دل بنده آگاه پدید می‌آید و او را مست می‌کند.

مستیى که از بوى شاه فرد آید: کنایه است از حالت سکر که سالک را دست دهد. در آن حال او را نه عقل است و نه ادراک، بلکه فانى در حق است.

بو مُرّه: کنیهْ ابلیس است که هیچ درسی او را اصلاح نمی‌کند و به هر زبانی هم به او بگویی، بی‌فایده است.  

بار بر خر کره نهادن و بو مُرّه را پارسى درس دادن: کنایه است از گرد کار ناشدنى گردیدن.

عَرَج: لنگى.

لیس على...: برگرفته از قرآن کریم است «لَیْسَ عَلَى اَلْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَ لا عَلَى اَلْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى اَلْمَرِیضِ »: نه بر کور و نه بر لنگ و نه بر بیمار حرجى است.[3]

( 667) خود را عارف و واله قلمداد کرده بچشم مروت و مردانگى خاک مى‏پاشى‏. ( 668) و مى‏گویى که من از خودم هم بى‏خبرم و جز خدا در دل و یاد من نمى‏گنجد. ( 669) و آن چه دیروز خورده‏ام بیاد ندارم و جز با حیرت دل شاد ندارم‏ ( 670) مى‏گویى من عاقل و دیوانه حقم و مرا از این فراموشى معذور بدار ( 671) مى‏گویى اگر کسى شراب بخورد شرع او را معذور داشته‏ ( 672) و براى مست و بنگى طلاق و خرید و فروش نبوده مثل طفل از عملى شدن آن معاف و آزاد است‏ ( 673) البته کسى که از بوى شاه یگانه مست گردیده صد خم مى باو این قدر مستى نخواهد بخشید ( 674) پس چگونه تکلیف باو متوجه خواهد شد زیرا چون اسبى است که افتاده و دست و پاى راه رفتن ندارد ( 675) در دنیا چه کسى بر پشت کره خر بار نهاده یا چه کسى بشیطان درس پارسایى مى‏دهد. ( 676) وقتى پاى مرکوبى لنگ شد بار او را بر مى‏دارند خداوند فرموده است که« لَیْسَ عَلَى اَلْأَعْمى‏ حَرَجٌ »پس کور مسئولیتى ندارد. ( 677) من از خود کور و از خدا بینا هستم و از بیش و کم این عالم معافم‏.

چنان که عادت مولانا ست از گفتگوی میان خواجهْ شهری واستدلال آوردن او بر روستایى و مشت او را در نشناختن باز کردن، سخن را به سرزنش مدعیان سکر و محو و مستغرقان در توحید مى‏کشاند که شما کجا و مستى حق کجا. از خدا مى‏گویید و در پى دنیایید لاف درویشى مى‏زنید و در پى ذخیره نهادن براى فردایید. آنان را که مست حق‏اند نشانه‏هاست: یکى از آن نشانه‏ها در شما نیست. شما مست حق نیستید، شیداى دنیایید. لاجرم چون آزمایش پیش آید از آن رو سپید در نیایید.

          کى کند دل خوش به حیلت‏هاى گَش             آن که بیند حیله حق بر سرش‏

          او درونِ دام و دامى مى‏نهد             جان تو نى آن جهد نى این جهد

1056- 1055/ د / 2

مولانا می گوید: کسانی هستند که داعیه عشق و عرفان دارند و خود را بی‌خو‌یش و مستغرق در «هُو» نشان می‌دهند، ولی در موقع عمل رسوا می‌شوند. پس این ابیات تعریض به مدعیانی است که با بنگ و مخدرات، خود را مجذوب باده عشق الهی نشان می‌دهند، درحالی‌که جذبه عارفان حقیقی از عشق و معرفت حقیقی و الهی است نه از مُکیفات.

مولانا از زبان مدعی می‌گوید: هر صفتی که برای من ذکر کنی، عاقل یا مجنون، همه از حق است و من از خود اختیاری ندارم (بی‌خو‌یشی)؛ من از نور حق به معرفت اسرار رسیده‌ام و وجود ظاهری من از خود کوراست؛ پس هر چه کنم بر من کیفری و اعتراضی نیست.چون کسی که درحال مستی تصمیم بگیرد تصمیم او معتبر نیست، مانند طفل صغیر که از مسئولیت کارهای خود مُعاف است. مولانا می گوید: وجود چنین مدعیانی مانند اسبی است که از پا درآمده است و نمی‌تواند بار برگیرد .



[1] - (الفقه على المذاهب الاربعه، ج 2، قسم معاملات، ص 7)

[2] - (الفقه على المذاهب الاربعه، ج 4، ص 282)

[3] - (سوره فتح،آیه 17)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفترسوم(73)
یکشنبه 94 اسفند 2 , ساعت 8:1 صبح  

پى هر بانگى نباید ‏دوید


( 653) اندر افتادن ز حیوان باد جَست            

 

روستایى هاى کرد و کوفت دست‏

( 654) ناجوانمردا که خر کرّه من است            

 

گفت نه این گرگِ چون آهرمن است‏

( 655) اندر او اَشکال گرگى ظاهر است            

 

شکل او از گرگىِ او مُخبِر است‏

( 656) گفت نه بادى که جَست از فرجِ وى            

 

مى‏شناسم همچنانک آبى ز مى‏

 ( 657) کُشته‏اى خر کرّه‏ام را در ریاض            

 

که مبادت بسط هرگز ز انقباض

( 658) گفت نیکوتر تفحُّص کن شب است            

 

شخص‏ها در شب ز ناظر مُحجَب است‏

( 659) شب غلط بنماید و مبدَل بسى            

 

دیدِ صائب شب ندارد هر کسى‏

( 660) هم شب و هم ابر و هم باران ژرف             

 

این سه تاریکى غلط آرد شگرف‏

 ( 661) گفت آن بر من چو روز روشن است            

 

مى‏شناسم بادِ خر کرّه من است‏

( 662) در میان بیست باد آن باد را            

 

مى‏شناسم چون مسافر زاد را

( 663) خواجه برجَست و بیامد ناشگفت            

 

روستایى را گریبانش گرفت‏

( 664) کابلهِ طرّار شَید آورده‏اى            

 

بنگ و افیون هر دو با هم خورده‏اى‏

( 665) در سه تاریکى شناسى بادِ خَر            

 

چون ندانى مر مرا اى خیره سر؟

( 666) آن که داند نیم شب گوساله را            

 

چون نداند همره ده ساله را

آهِرمن: اَهرِمن. اهریمن: دیو.

ریاض: جمع روضه: باغ.

بسط: شادمانى.

انقباض: گرفتگى خاطر.

مُحجَب: پوشیده.

دیدِ صائب: دید درست ودقیق.

زاد: توشه.

ناشگفت: یعنی همان طور که انتظار می رفت وجای شگفتی نبود، بى‏مُحابا.

شَید: فریب، مکر، حیله.

( 653) وقتى حیوان افتاد بادى از او بیرون آمد و روستایى فریاد زده و با افسوس دست بدست کوفته‏. ( 654) گفت اى ناجوانمرد این کره خر من بود که کشتى خواجه گفت نه این گرگ است‏. ( 655) از شکل او کاملا پیدا است که گرگ است نه کره خر. ( 656) گفت نه آن بادى که از پائین او بیرون جست من همان طور که شراب را از آب تمیز مى‏دهم آن باد را هم تمیز دادم که از کره خر من است‏. ( 657) الهى هیچ گاه غمت بشادى بدل نشود که کره خر مرا در باغ کشتى‏. ( 658) گفت خوب برو نگاه کن حالا شب است و چیزها را تمیز دادن مشکل است. ( 659) شب خیلى چیزها را انسان عوضى مى‏بیند و همه کس نمى‏تواند شب درست ببیند. ( 660) الآن هم شب است و هم ابر و هم باران و این سه تاریکى است البته این تاریکیها انسان را بغلط مى‏اندازد. ( 661) گفت براى من چون روز روشن است که باد از کره خر من بود. ( 662) در میان بیست جور باد من مثل مسافرى که توشه خود را بشناسد باد کره خر خودم را مى‏شناسم‏. ( 663) خواجه از جا جسته و گریبان روستایى را محکم گرفته‏. ( 664) گفت اى ابله طرار مسخره در آورده‏اى بنگ و افیون خورده‏اى؟. ( 665) در میان سه تاریکى باد خر را مى‏شناسى پس چه شده که تو خیره سر مرا نمى‏شناسى؟. ( 666) آن که در نیمه شب کره خر را مى‏شناسد چگونه روز روشن دوست یازده ساله خود را نمى‏شناسد؟.

القصّه در لحظهْ افتادن، بادی از حیوان رها شد و روستایی‏، های های کنان و با ناراحتی آمد، که چرا کره الاغ مرا هدف قرار داده‌ای. خواجه گفت: آن حیوانی که من هدف قرار دادم، ظاهرش مانند گرگ بود، نه کره الاغ. روستایی گفت: نه، من بادی که از نشیمن او رها شد می‏شناسم، چنان‌که آب را از شراب تمیز می‏دهم. خواجه گفت: خوب دقت کن شب است و تاریک و در تاریکی انسان خوب نمی‏تواند تشخیص دهد. افزون بر این‌که هوا هم ابری و هم بارانی است. اینها موجب تاریکی بیشتر می‏شود. سه تاریکی، باعث خیلی از اشتباه‏ها می‏شود. روستایی به خواجه گفت: من صدای باد کره الاغم را از میان صدای بیست باد دیگر تشخیص می‏دهم. در این هنگام، خواجه بی‌صبر شد و بی‌درنگ پرید و گریبان روستایی را گرفت که ای نادان مکار، تو در سه تاریکی، باد خر را می‏شناسی؟ چگونه ای گستاخ، مرا نمی‌شناسی؟ آن کسی که در نیمه شب گوساله خود را باز می‏شناسد، چگونه ممکن است که رفیق ده سالهْ خود را نشناسد.

نتیجه یی که مولانا از این قصّه می گیرد: هشدار به کسانی است که به ظاهر بعضى مدعیان فریفته مى‏شوند و پى هر بانگى مى‏دوند و به ورطه هلاکت مى‏افتند و چون خود به خطاى خود پى بردند پشیمان مى‏شوند و سودى ندارد که« آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ اَلْمُفْسِدِینَ».[1] پس باید دنبال مرد حق بود و از مردم دنیا دورى نمود.

          پیر را بگزین که بى‏پیر این سفر             هست بس پُر آفت و خوف و خطر

          آن رهى که بارها تو رفته‏اى             بى‏قلاووز اندر آن آشفته‏اى‏

          پس رهى را که ندیدستى تو هیچ             هین مرو تنها ز رهبر سر مپیچ‏

2945- 2943 / د / 1



[1] - (سوره یونس،آیه 91)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 28 بازدید
بازدید دیروز: 447 بازدید
بازدید کل: 1402713 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]