آن که آرزو را دراز کرد ، کردار را نابساز کرد . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(87)
شنبه 94 اسفند 15 , ساعت 6:51 صبح  

قصّه هاروت و ماروت و دلیرى ایشان بر امتحانات حق تعالى

( 797)پیش ازین زان گفته بودیم اندکی

 

خود چه گوییم از هزارانش یکی

( 798)خواستم گفتن در آن تحقیق‌ها

 

تا کنون وا ماند از تعویق‌ها

( 799)حمله‌ْ دیگر ز بسیارش قلیل

 

گفته آید شرح یک عضوی ز پیل

( 800)گوش کن هاروت را ماروت را

 

ای غلام و چاکران ما روت را

( 801)مست بودند از تماشای اله

 

وز عجایب‌های استدراج شاه

( 802)این چنین مستی است ز استدراج حق

 

تا چه مستی‌ها کند معراج حق

( 803)دانه‌ْ دامش چنین مستی نمود

 

خوان انعامش چه‌ها داند گشود

( 804)مست بودند و رهیده از کمند

 

های هوی عاشقانه می‌زدند

( 805)یک کمین و امتحان در راه بود

 

صرصرش چون کاه که را می‌ربود

( 806)امتحان می‌کردشان زیر‌و‌زبر

 

کی بود سرمست را زینها خبر

( 807)خندق و میدان به پیش او یکی‌ست

 

چاه و خندق پیش او خوشمسلکی‌ست

 قصّه هاروت و ماروت: دو فرشته مقرب پروردگار بودند. که با روح مطلق پیوند خورده بودند و گویی حق را تماشا می‌کردند و مست می‌شدند. اما این مستی از «استدراج» بود.نگاه کنید به: شرح بیت 3326 / د /1 به بعد.

حمله: نوبت، دفعه.

شرح یک عضوى ز پیل: اندکى از بسیار. چنان که در داستان «اختلاف کردن در چگونگى و شکل پیل» (که در بیت 1258 همین دفتر خواهد آمد) هر یک از آنان به اندازه حسّ لامسه پیل را مى‏شناساند، اما حقیقت پیل بر همگان نامعلوم ماند.

گوش کن: مخاطب سالکى است که پذیراى چنین سخنان باشد، یا حسام الدین چلبى.

مست بودند از تماشا: از عصمتى که خدا در آنان نهاده بود مغرور گشتند که گناهى از آنان سر نخواهد زد و آن مستى و غرور استدراج بود.

استدراج: یعنی آن امکان وتوانایی وکمالی که ظاهری است وسالک را مغرور می کند وبه جایی نمی رساند.( نگاه کنید به شرح بیت 508 همین دفتر)

مستی استدراج: کنایه از وصول به پروردگار. هاروت و ماروت با عصمتى که خدا در آنان نهاده بود، از گناه به دور بودند. امّا با شهوت بر نیامدند، و مست استدراج گشتند. اگر کسى قوّه شهوت را مقهور کند و بر هواى نفس فائق آید چه مقامى خواهد داشت؟

مستى معراج حق: وقتی که مستی استدراج تا این حد است‌، مستی کسی که چون پیامبر در معراج خود به پیش‌گاه حق بازیافته، چه اندازه باید باشد؟

دام: همان استدراج است.

خوان انعام: معراج یا به‌طور کلی دیدار حق است.

چه‌ها داند گشود: یعنی با ما چه‌ کارهایی می‌تواند بکند؟ زیر ‌و ‌رو‌ و دگرگون می‌کند.

کمند: استعاره از قوه شهوت.

رهیده از کمند: یعنی آزاد از زندگی نفسانی و مادی، در زمانی که هنوز به زمین نیامده بودند.

امتحان: امتحان حق است.

صرصر: باد تند. که قوم عاد را نابود کرد و همه عبادت هاروت و ماروت را بر باد داد. (چون باد خشم الهى به وزیدن آید، که را برابر آن تاب ایستادن بود؟)

 یک کمین وامتحان در راه بود: چنان که دیدیم هاروت و ماروت آدمیان را سرزنش کردند که چرا مرتکب گناه مى‏شوند. حق تعالى قوّه شهوت را که خاص انسان و حیوان است و ملک را از آن بهره نیست در آنان نهاد و به زمین فرستاد دامى در راهشان نهاده بود. دامى نه، که امتحانى سخت دشوار، پیروزى بر شهوت. شهوت که از دام‏هاى سخت شیطان است، دیده را کور مى‏گرداند چنان که راه را از چاه تشخیص دادن نتواند.

چاه و خندق پیش او خوش مسلکی‌ست: یعنی عاشق، بلای راه عشق را هم چیز خوبی می‌داند و خطرش را درک نمی‌کند.

 ( 797) پیش اندکى از حکایت آنها گفته بودم که از هزار یکى بود. ( 798) مى‏خواستم در خصوص کار آنها تحقیقاتى کرده باشم که تا کنون بتعویق افتاده‏. ( 799) اکنون هم اندکى از اسرار بسیار آن خواهم گفت‏. ( 801) هاروت و ماروت از استدراج خداوندى و غفلتى که داشتند و از تماشاى کارهاى الهى مست شده بودند. ( 802) استدراج حق که مبنى بر غفلت است مستى بیاورد پس معراج حق چه مستى‏ها خواهد بخشید. ( 803) دانه دام او کسى را این طور مست کند خوان انعام او چه‏ها خواهد کرد. ( 804) آنها مست بودند و آزاد و با هاى هوى عاشقانه غوغا مى‏کردند. ( 805) در راه آنها امتحانى در کمین بود که نسیم آن کوه را چون کوه حرکت مى‏داد. ( 806) امتحان آنها را زیر و زبر مى‏کرد ولى سر مست کى از این چیزها خبر دارد. ( 807) خندق و میدان پیش چنین مستى‏ فرق ندارد و خندق و چاه در پیش او راه هموارى است‏.

قصه هاروت و ماروت از قصه‌های قرآنی است که غالباً مفسران در شرح آیه 102 سوره بقره آن را آورده‌اند. این دو فرشته می‌پنداشتند که گناه و عصیان مخصوص انسان خاکی است. از این‌رو به درخواست خود و با فرمان پروردگار به زمین آمدند تا بی‌گناهی فرشتگان را ثابت کنند، اما آزما‌یش الهی زنی زیبا را در سر راه آنها قرار داد که پس از فسق و گناه‌، به فرمان حق، آنها را در چاه بابل آویختند. مولانا هاروت و ماروت را مثال بارز «امتحان حق» می‌داند و هر‌جا به این معنا می‌رسد از آنها یاد می‌کند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(86)
شنبه 94 اسفند 15 , ساعت 6:50 صبح  

تفسیر وَ لَتَعرِفَنَّهُم فِى لَحنِ القَولِ

( 790)گفت یزدان مر نبی را در مَساق

 

یک نشانی سهل‌تر ز اهل نفاق

( 791)گر منافق زفت باشد نغز و هول

 

وا شناسی مرو را در لحن و قول

( 792)چون سفالین کوزه‌ها را می‌خری

 

امتحانی می‌کنی ای مشتری

( 793)می‌زنی دستی بر آن کوزه چرا

 

تا شناسی از طنین اشکسته را

( 794)بانگ اشکسته دگرگون میبود

 

بانگ چاووش است پیشش می‌رود

( 795)بانگ می‌آید که تعریفش کند

 

همچو مصدر فعل تصریفش کند

( 796)چون حدیث امتحان رویی نمود

 

یادم آمد قصهْ هاروت زود

 وَ لَتَعرِفَنَّهُم: برگرفته از قرآن کریم است« وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ اَلْقَوْلِ وَ اَللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ: و اگر بخواهیم همانا مى‏نمایانیم به تو آنان را پس مى‏شناسى‏شان به سیمایشان و مى‏شناسى‏شان به آهنگ گفتار و خدا مى‏داند کردار شما را».[1] 

مَساق: جاى راندن یعنی گذرگاه؛ روش و رفتار با مردم.

زَفت: درشت اندام.

نَغز: تنومند و درشت اندام بهتر مى‏نماید.

هَول: بیشتر به معنى «مهیب» است. امّا به معنى عُجب و خود بینى نیز در کتاب‏هاى لغت آمده است.

نغز و هول: یعنی جالب و هراس‌انگیز و باشکوه. ظاهراً توجه مولانا در گزیدن این کلمه به قرآن کریم است وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ.[2]

مى‏زنى دستى بر آن کوزه: مضمون کلام اقتباس از این کلام مولا علی(ع) است: «کَما تُعرَفُ أوانِى الفَخّارِ بِاِمتِحانِها بَاَصواتِها فَیُعلَمُ الصّحِیحُ مِنها مِن المَکسُورِ کَذلِکَ یُمتَحَنُ الإنسانُ بِمَنطِقِه فَیُعرَفُ ما عِندَهُ  همان‌سان که آوندهای سفالین را با طنین صدا می‌آزمایند تا سالم را از شکسته باز‌شناسند، گوهر آدمی نیز توسط هنجار گفتارش شناخته می‌شود.»ابن ابى الحدید این فقره را جزء سخنان منتسب به امام على (ع) آورده است.[3]

طنین: آواز.

چاووش:یعنی پیش‌تاز قافله‌، پیک. آن که پیشا پیش مرکب شاه مى‏رفت و آمدن او را اعلام مى‏داشت. آن که پیشا پیش قافله زائران بانگ بر مى‏داشت و شعر مى‏خواند و آمدن یا رفتن زائران را خبر مى‏داد. (چنان که بانگ چاووش آمدن شاه یا مسافر را اعلام مى‏دارد، بانگ کوزه شکسته چگونگى کوزه را معلوم مى‏سازد).

تصریف کردن: از مصدر صیغه‏هاى فعل ماضى، مضارع و امر و صفت ساختن. صیغه‏هاى فعل سه‏گانه باز گوى معنى مصدر است به استناد آن معنى به فاعل. پس به حقیقت فعل‏ها چون چاووش که از قافله خبر دهد از معنى مصدر آگاهى مى‏دهند که فعل چیست و فاعل آن کیست.

( 790) خداى تعالى در قرآن به پیغمبر یک نشان آسانترى براى شناختن اهل نفاق فرموده‏. ( 791) اگر منافق خیلى خوب و درست جلوه کند او را از لحن سخن گفتنش خواهى شناخت‏. ( 792) وقتى تو یک کوزه سفالى مى‏خرى البته او را امتحان مى‏کنى‏. ( 793) با ناخن انگشت دست ضربتى باو مى‏زنى براى اینکه از طنین صداى او شکسته بودنش را امتحان کنى‏. ( 794) صداى کوزه سفالى یک طنین مخصوصى دارد و مثل بانگ چاووش پیشا پیش از شکسته بودن آن خبر مى‏دهد. ( 795) آن صدا مى‏آید که کوزه را معرفى کند و مثل مصدر از فعل او خبر مى‏دهد . ( 796) چون سخن از امتحان بمیان آمد قصه هاروت و ماروت یادم آمد.

مولانا در ادامهْ نقد مدعیان، از منافقان هم سخن می‌گوید و منافق و مدعی را در یک راه می‌بیند و این سخن استناد به آیه شریفه سوره محمد(ص) که پروردگار درباره منافقان می‌فرماید: «‌اگر بخواهیم آنها را به تو می‌نمایانیم؛ و تو از حالات ظاهری‌شان‌، آنها را شناخته‌ای و می‌توانی آنها را در لحن سخنانشان بشناسی؛ و خدا کارهای همه شما را می‌داند.» بیان می دارد. مولانا می‌گوید: همان‌طور که فعل معنای مصدر را در همه زمان‌ها و اشخاص نشان می‌دهد، بانگ هر چیز آن را تعریف می‌کند. آدمى هر چند کوشد تا درون خود را از دیگران پوشیده دارد، گفتارش حقیقت را آشکار نماید که:

          آدمى مخفى است در زیر زبان                   این زبان پرده است بر درگاه جان‏

          چون که بادى پرده را در هم کشید             سِرّ صحن خانه شد بر ما پدید

846- 845 / د /2

در سخنان على (ع) است «ما أضمَرَ اَحَدٌ شَیئاً إلاَّ ظَهَرَ فِى فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجهِهِ: هیچ کس چیزى را در دل نهان نکرد، جز که در سخنان بى‏اندیشه‏اش آشکار گشت و در صفحه رخسارش پدیدار.»[4]



[1] - (سوره محمد،آیه 30)

[2] - (منافقون، 4)

[3] - (شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 294)

[4] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 26).


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(85)
شنبه 94 اسفند 15 , ساعت 6:49 صبح  

نقد مغروران دنیاپرست

( 778)همچو فرعونی مرصّع کرده ریش

 

برتر از عیسی پریده از خریش

( 779)او هم از نسل شغال ماده زاد

 

در خم مالی و جاهی در فتاد

( 780)هر که دید آن جاه و مالشسجده کرد

 

سجدهْ افسوسیان را او بخورد

( 781)گشت مستک آن گدای ژنده‌دلق

 

از سجود و از تحیرهای خلق

( 782)مال مار آمد که در وی زهرهاست

 

و آن قبول و سجدهْ خلق اژدهاست

 مرصّع: گوهر نشان. ریش فرعون به گوهر آراسته بود. در تاریخ بلعمى است: «پس موسى بر لب رود نیل آمد و دعا کرد، به فرمان خداى تعالى فرعون بر سر آب آمد او را بر کشیدند، و مرده دیدند و آن جواهر که در ریش او بافته بود تمامت بر گرفتند.»[1] «این دلق موسى است مرقع و آن ریش فرعون مرصّع.»[2]

نسل شغال ماده: یعنی زایندهْ فریب وفریبکاری.

افسوسیان: یعنی فریب خوردگان یا کسانی که او را مسخره و در ظاهر سجده می‏کردند و

سجده آنها را خورد: یعنی باورکرد و به اصطلاح به ریش خود گرفت.

مستک: «کاف» تصغیر که افاده تحقیر کند.

ژنده دلق: که پوششى درویشانه و کهنه دارد. لیکن در این بیت استعاره از درمانده و ناتوان است.

مال مار آمدن: «المال حیةٌ و الجاهُ أضَرُّ منه: مال چون مار است و مقام زیان‏مندتر از آن.»[3]

( 778) مثل آن فرعون که ریش خود را مرصع نموده و جواهر آویزان کرده از خریت خود را بالا دست موسى گمان مى‏کرد( 779) آن هم از نسل همان شغال ماده بود و در خم مال و جاه افتاده بود. ( 780) مردم مال و جاه او را دیده و سجده کردند و سجده کسانى را که بجاه و مال او افسوس مى‏خوردند او بخود خرید و گمان کرد که او شخص فوق العاده ایست‏. ( 781) آن گداى بالذات از سجده و حیرت مردم مست گردید. ( 782) مال مارى است که در آن زهرها هست و آن سجده و اقبال مردم اژدها است‏.

مولانا قدرتمندان دنیا و از جمله فرعون را شغال رنگین می‌بیند. آن شغال رنگین، مانند فرعونی بود که طبق روایات، جواهر گران‌بهایی بر موهای ریش خود کشیده بود و "از خری"، می‏پنداشت که بالاتر از عیسی و مقامش، فراتر از فلک چهارم است. "مال و جاه"، او را مغرور کرده بود. مولانا، فرعون را "گدای ژنده دلق" می‏گوید؛ زیرا آن‌چه او داشت، هیچ بود. مولانا با استناد به حدیث می‏گوید: توجه خلق بدتر از مال، مایهْ گمراهی می‏شود: مال دنیا آکنده از زهرهای معنوی است و بدتر از آن، این است که آدمی فریفتهْ تعظیم‏ها و تملق‏های چاپلوسان شود و تعظیم آنان را حقیقی بداند و خود را نیز بزرگ شمارد.

 

( 783)های ای فرعون ناموسی مکن

 

تو شغالی هیچ طاووسی مکن

( 784)سوی طاووسان اگر پیدا شوی

 

عاجزی از جلوه و رسوا شوی

( 785)موسی و هارون چو طاووسان بدند

 

پر جلوه بر سر و رویت زدند

( 786)زشتی‌ات پیدا شد و رسوایی‌ات

 

سرنگون افتادی از بالایی‌ات

( 787)چون محک دیدی سیه گشتی چو قلب

 

نقش شیری رفت و پیدا گشت کلب

( 788)ای سگ‌گرگین زشت از حرص و جوش

 

پوستین شیر را بر خود مپوش

( 789)غُرّهْ شیرت بخواهد امتحان

 

نقش شیر و آن‌گه اخلاق سگان

 ناموسى: در فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى، پاک دامنى و پرهیزکارى معنى شده، لیکن خود نمایى و خود ستایى مناسب‏تر مى‏نماید،

          گوید خاقانیا این همه ناموس چیست             نه هر که دو بیت گفت لقب ز خانان برد

(جمال الدین عبد الرزاق)

          چون بگویى جاهلم تعلیم ده             این چنین انصاف از ناموس به‏

1388/ د / 4

ناموسی مکن: یعنی با ظاهر خوش و آوازهْ خوش، دیگران را فریب نده.

طاووسان: مردان حقند.

گرگین: یعنی گرگ صفت.

امتحان: امتحان حق است .

غرّه شیر: قدرت مردان حق و آگاهی آنها از باطن مدعیان است.

( 783) هان اى فرعون دعوى عفیف بودن و ناموسى جلوه کردن را رها کن تو شغالى دعوى طاوسى از تو شایسته نیست‏ . ( 784) اگر در مقابل طاوسان واقع شوى از جلوه طاوسى عاجز مانده و رسوا خواهى شد . ( 785) موسى و هارون خلقتاً طاوس بودند و پرهاى طاوسى خود را بسر و روى تو زدند . ( 786) و بر اثر آن زشتى تو پیدا شده رسوا گردیدى و از مقام بلند خود سر نگون شده به پستى افتادى‏ . ( 787) محک دیدى و مثل پول قلب سیاه شده نقش شیریت رفته در عوض سگ پیدا شد . ( 788) اى سگ گرگ صفت زشت از جوش حرص پوست شیر بتن خود مپوش‏ . ( 789) غرور شیر بودنت مستلزم امتحان است نقش شیر و اخلاق سگ؟ آیا ممکن است با این اخلاق کسى شیر بودن تو را باور کند.

خطاب مولانا به همهْ مغروران دنیاست که چون شغال رنگین شده، خود را در راه خیر و صلاح می‌بینند. موسی و هارون را از مردان حق مثال می‏زند که جلوهْ آنها، فرعون را رسوا کرد. مولانا، موسی و هارون و به‌طور کلی، مردان حق را "محک" می‏گوید و "قلب"، وجود ناسزای فرعونیان و مدعیان است که در ظاهر "نقش شیری" دارند، اما سگی بیش نیستند. مولانا بر این باور است که : ریا و تزویر انسان در فراز و نشیب روزگار آشکار می‌شود؛ چنان‌که حضرت علی(ع) فرمود: «فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال؛ در کشاکش دهر، گوهر آدمیان شناخته شود».[4]



[1] - (تاریخ بلعمى، ص 420- 421)

[2] - (گلستان سعدى، ص 183)

[3] - (المنهج القوى)

[4]- احادیث مثنوی، ص76


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(84)
شنبه 94 اسفند 15 , ساعت 6:47 صبح  

دعوى طاوسى کردن آن شغال که در خم صبّاغ افتاده بود

( 766)و آن شغال رنگ‌رنگ آمد، نهفت

 

بر بناگوش ملامت‌گر بگفت

( 767)بنگر آخر در من و در رنگ من

 

یک صنم چون من ندارد خود شمن

( 768)چون گلستان گشته‌ام صد رنگ و خوش

 

مر مرا سجده کن از من سر مکش

( 769)کر و فر و آب و تاب و رنگ بین

 

فخر دنیا خوان مرا و رکن دین

( 770)مظهر لطف خدایی گشته‌ام

 

لوح شرح کبریایی گشته‌ام

( 771)ای شغالان هین مخوانیدم شغال

 

کی شغالی را بود چندین جمال

( 772)آن شغالان آمدند آن‌جا به جمع

 

همچو پروانه به گرداگرد شمع

( 773)پس چه خوانیمت بگو ای جوهری

 

گفت طاووس نر چون مشتری

( 774)پس بگفتندش که طاووسان جان

 

جلوه‌ها دارند اندر گلستان

( 775)تو چنان جلوه کنی گفتا که نی

 

بادیه نارفته چون کوبم منی

( 776)بانگ طاووسان کنی گفتا که لا

 

پس نه‌ای طاووس خواجه بوالعلا

( 777)خلعت طاووس آید ز آسمان

 

کی رسی از رنگ و دعوی‌ها بدان

 ملامت‌گر: شغال دیگری است که این شغال رنگین را به سؤال گرفت.

بادیه: ریگ‌زار راه مکه است و کسی که از آن نگذرد نمی‌تواند راه «منی» را طی کند.

نهفت: پنهانى، آهسته.

صنم: یعنی بت.

شَمَن: بت‌پرست و پرده‌دار بتکده.  

لوح شرح کبریایى شدن: اسرار الهى را دانستن و گفتن، از عالم معنى با خبر بودن.

جوهرى: در این‌جا یعنی دارای گهر، اصیل، بزرگ، گوهرى، گوهر فروش. بدان رو که گوهر فروش گوهرهاى رنگ رنگ دارد و شغال نیز رنگ‏ها به خود گرفته بود.

چون مشترى: مانند مشترى، زیبا و روشن، یعنی سعادت بخش، خجسته؛ به تعبیر عرفا، مرد کامل.

طاوسان جان: یعنی آنها که جمال و کمال از روح مطلق و هستی بی‌قید و شرط پروردگار دارند؛

جلوه‌ها دارند: یعنی حالاتی که نشان‌دهنده چنین کمال و جمالی باشد نه مانند رنگ خُم بر پوست شغال.

کوبیدن: پیمودن، رفتن.

کوبم: یعنی زیر پا بگذارم، از آن بگذرم.

منى: مِنى. صحراى معروف نزدیک به عرفات.

خواجه بُو العَلا:طاووسان دیگر به طنز لقب «ابوالعلا» یعنی بلند مرتبه، را برای شغال مدعی به‌کار می‌برند.

از آسمان آمدن خلعت طاوس: به احتمال قوى مولانا که با فرموده‏هاى امیر مؤمنان (ع) انس فراوان داشته، این جمله را از خطبه آن حضرت در خلقت طاوس برداشته که «آن را در استوارترین هیأت پرداخت و رنگ‏هاى آن را به نیکوترین ترتیب مرتب ساخت.»[1]

( 766) آن شغال که پوستش بچندین رنگ مزین شده بود بگوش شغالى که ملامتش مى‏کرد آهسته گفت‏ . ( 767) رنگ پوست مرا نگاه کن و ببین که هیچ بت پرستى بتى مثل من ندارد . ( 768) ببین که من چون گلستانى هستم و صد گونه رنگ مطبوع در پوست من دیده مى‏شود مرا سجده کن و از من سرکشى منما . ( 769) کر و فر و آب و تاب رنگهاى زیباى مرا ببین و بدان که من فخر دنیا و ستون دین هستم‏ . ( 770) من مظهر لطف خداوندى شده و لوح کبریایى حق گردیده‏ام‏ .( 771) پس روى بشغالان نموده گفت اى جماعت شغال مرا شغال نخوانید کجا شغال ممکن است با این جمال جلوه گر شود . ( 772) شغالان چون پروانه‏ها که گرد شمع جمع شوند در اطراف او گرد آمدند . ( 773) و گفتندش اکنون تو را بچه نام بخوانیم گفت مرا طاوس صدا کنید . ( 774) گفتند طاوسان جان در گلستان جلوه‏ها دارند و چتر مى‏زنند . ( 775) تو مى‏توانى آن طور جلوه کنى و چتر بزنى گفت نه کسى که بادیه را طى نکرده چه سان از کعبه و منا نام مى‏برد . ( 776) گفتند بانگ طاوس توانى کرد گفت نه گفتند احمق پس طاوس نیستى‏ . ( 777) خلعت طاوس از آسمان مى‏آید و خلقت او زیبا است تو از رنگ و دعوى چگونه بمقام طاوسى توانى رسید .

مولانا به طنز، شغال رنگین را با القاب کسانی می‌خواند که غالباً پیشوای دین و رهبر اهل ظاهرند (فخرالدین، رکن‌الدین و..) شغال رنگین می‌گوید: شرح عظمت و کبریای الهی را در وجود من باید دید. شغالان دیگر از این شغال رنگین یا این شیخ مدعی می‌پرسند: تو در خود جلوه‌های کمال معنوی را داری؟ می‌گوید: نه، زیرا این راه را طی نکرده‌ام.

شغال در این داستان، رمز مدعیان دروغى است که مى‏کوشند ظاهر خود را بسازند و مردمان را فریب دهند و به دام اندازند. سخنانشان باریک و درونشان تاریک است. مولانا از این تمثیل نتیجه‌گیری می‌کند که: شایستگی مردان حق از عنایت پروردگار است و بس.



[1] - (نهج البلاغه، خطبه 165)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(83)
شنبه 94 اسفند 15 , ساعت 6:46 صبح  

آمن بودن بلعم باعور که امتحان‏ها کرد حضرت او را و از آنها روى سپید آمده بود 

( 747)بلعم باعور و ابلیس لعین

 

ز امتحان آخرین گشته مهین

( 748)او به دعوی میل دولت می‌کند

 

معده‌اش نفرین سبلت می‌کند

( 749)کآن‌چه پنهان می‌کند پیدا‌یش کن

 

سوخت ما را ای خدا رسواش کن

( 750)جمله اجزای تنش خصم وی‌اند

 

کز بهاری لافد ا‌یشان در دی‌اند

( 751)لاف وا داد کرم‌ها می‌کند

 

شاخ رحمت را ز بن بر می‌کند

( 752)راستی پیش آر یا خاموش کن

 

وانگهان رحمت ببین و نوش کن

( 753)آن شکم خصم سبال او شده

 

دست پنهان در دعا اندر زده

( 754)کای خدا رسوا کن این لاف لام

 

تا بجنبد سوی ما رحم کرام

( 755)مستجاب آمد دعای آن شکم

 

شورش حاجت بزد بیرون علم

( 756)گفت حق گر فاسقی و اهل صنم

 

چون مرا خوانی اجابت‌ها کنم

( 757)تو دعا را سخت گیر و می‌شخول

 

عاقبت برهاندت از دست غول

 بلعم یا بلعام: از زهاد بنی‌اسرائیل و معاصر موسی بود که به دشمنی با موسی برخاست و رانده درگاه شد.

مهین: یعنی خوار و رانده درگاه.

او: اشاره است به لاف زنانى که ظاهر خود را مى‏آرایند و فقر و درویشى مى‏نمایاند، اما درونشان تاریک است و از جمله آنان بلعم و ابلیس. نیز اشارت به مرد لافى که سبیل خود را چرب مى‏کرد.

نفرین سبلت کردن: کنایه از طعنه زدن به دعوى ظاهرى مدعى، و آرزوى رسوا شدن او کردن.

آن‌چه پنهان می‌کند: فقر و گرسنگی است. لاف باعث می‌شود که کرم بزرگان و مردان حق، یا کرم خداوند از ما برگردد.

از بهار لافیدن: استعارت از دعوى رسیدن به حق.

در دى بودن: استعارت از نقصان و قصور داشتن.

وا داد: رد کردن.

          ز آن که تأویل است واداد عطا             چون که بیند آن حقیقت را خطا

3742/ د / 1

علم بیرون زدن: یعنی آشکار شدن. به دنبال قبول دعای شکم آن مرد.

گفت حق گر فاسقی و اهل صنم : پروردگار دعای فاسق و بت پرست را هم می‌پذیرد.

لئام: جمع لئیم.

علم بیرون زدن: کنایه از آشکارا گردیدن حقیقت. ظاهر شدن گرسنگىِ لافى.

اهل صنم: بت پرست، کافر.

مرا خوانى: اشاره است به آیه وَ قالَ رَبُّکُمُ اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ: و گفت پروردگارتان مرا بخوانید تا دعاتان را بپذیرم. [1].

شَخولیدن: یعنی نالیدن‌, سر و صدا کردن، صفیر زدن براى اسب هنگام آب خوردن.

          مى‏شَخولیدند هر دم آن نفر             بهر اسبان که هلا هین آب خور

4293 / د /3

غول: عامل گمراهی.

 مولانا می‌گوید: اما بلعم و ابلیس که هر دو سالیانی در آزما‌یش الهی توفیق داشتند؛ در آخرین آزما‌یش رسوا شدند.

 

( 758)چون شکم خود را به حضرت درسپرد

 

گربه آمد پوست آن دنبه ببرد

( 759)از پس گربه دویدند او گریخت

 

کودک از ترس عتابش رنگ ریخت

( 760)آمد اندر انجمن آن طفل خرد

 

آب روی مرد لافی را ببرد

( 761)گفت آن دنبه که هر صبحی بدان

 

چرب می‌کردی لبان و سبلتان

( 762)گربه آمد ناگهانش در ربود

 

بس دویدیم و نکرد آن جهد سود

( 763)خنده آمد حاضران را از شگفت

 

رحمهاشان باز جنبیدن گرفت

( 764)دعوتش کردند و سیرش داشتند

 

تخم رحمت در زمینش کاشتند

( 765)او چو ذوق راستی دید از کرام

 

بی‌تکبر راستی را شد غلام

 رنگ ریختن: رنگ باختن. کنایه از ترسیدن.

راستى را غلام شدن: حقیقت را پیش گرفتن، دروغ و لاف را ترک گفتن.

کرام: اشاره به مردان حق است.

ذوق راستی: یعنی لذت راستگویی

محتوای مضمونی این ابیات پیرامون لزوم اجتناب از دروغ و لاف زدن ،ولذت راستگویی تاکید دارد ، همانگونه که در قرآن کریم و حدیث‏هاى نبوى و امامان (ع) بر راستگویى تاکید فراوان شده است و راستگویى موافقت درون است با برون که از آن به «صدق» تعبیر کنند. اگر بنده خود را جز آن چه هست بنمایاند، پروردگار چندى بر او بپوشاند و چون از حد بگذراند رسوایش سازد در چنان حال اگر باز به خدا رو آرد و از گناه خود عذر خواهد او را بپذیرد که لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ. [2]



[1]. مؤمن (غافر)، آیهْ 60.

[2] - (سوره ابراهیم،آیه 7)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 422 بازدید
بازدید دیروز: 611 بازدید
بازدید کل: 1402660 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]