( 855)ای اسیران سوی میدانگه روید |
|
کز شهانشه دیدن و جود است امید |
( 856)چون شنیدند مژده اسرائیلیان |
|
تشنگان بودند و بس مشتاق آن |
( 857)حیله را خوردند و آن سو تاختند |
|
خویشتن را بهر جلوه ساختند |
جلوه: نمایاندن، دیدن. (خود را براى دیدن فرعون آماده کردند).
(- منادى در تمام محلات کو به کو گردش مىکرد و با آهنگ شادى صدا مىزد. ( 855) که اى اسراى اسرائیلیان بمیدانگاه بروید که شهنشاه را دیدار نموده و از بخشش او بهرهمند شوید. ( 856) بنى اسرائیل که تشنه و مشتاق این کار بودند چون ندا را شنیدند. ( 857) گول این حیله را خورده خود را براى جلوه کردن در مقابل فرعون آرایش داده و بطرف میدان تاختند
( 858)همچنان کاینجا مغول حیلهدان |
|
گفت میجویم کسی از مصریان |
( 859)مصریان را جمع آرید این طرف |
|
تا در آید آنکه میباید به کف |
( 860)هر که میآمد بگفتا نیست این |
|
هین درآ خواجه در آن گوشه نشین |
( 861)تا بدین شیوه همه جمع آمدند |
|
گردن ایشان بدین حیلت زدند |
( 862)شومی آنکه سوی بانگ نماز |
|
داعی الله را نبردندی نیاز |
( 863)دعوت مکارشان اندر کشید |
|
الحذر از مکر شیطان ای رشید |
( 864)بانگ درویشان و محتاجان بنوش |
|
تا نگیرد بانگ محتالیت گوش |
( 865)گر گدایان طامعاند و زشتخو |
|
در شکمخواران تو صاحبدل بجو |
( 866)در تگ دریا گهر با سنگهاست |
|
فخرها اندر میان ننگهاست |
( 867)پس بجوشیدند اسرائیلیان |
|
از پگه تا جانب میدان دوان |
( 868)چون بحیلتشان به میدان برد او |
|
روی خود ننمودشان بس تازهرو |
( 869)کرد دلداری و بخششها بداد |
|
هم عطا هم وعدهها کرد آن قباد |
( 870)بعد از آن گفت از برای جانتان |
|
جمله در میدان بخسبید امشبان |
( 871)پاسخش دادند که خدمت کنیم |
|
گر تو خواهی یک مه اینجا ساکنیم |
در این ابیات مولانا حالت اسرائیلیان را به وضع مصریان در آسیای صغیر تشبیه می کند در آن زمان میان عزّالدّین کیکاووس وبرادرش رکن الدّین قلج ارسلان اختلاف بود وگویا عز الدین با ممالیک مصرهم پیمان شده بود وبرای از میان بردن این سازش، قلج ارسلان مصریان را می کشت.[1]
داعى اللَّه: خواننده به خدا، کسی یا نیرویی است که از جانب خدا ما را میخواند. این ترکیب را بعض شارحان «اذان گو» معنى کردهاند لیکن مقصود کسى است که مردم را به خدا و پیروى او خواند، چنان که در قرآن کریم است: یا قَوْمَنا أَجِیبُوا داعِیَ اَللَّهِ[2].
داعى حق را اجابت کردهاید در جحیم نفس آب آوردهاید
2567 / د /2
محتمل است مقصود مولانا از «داعى اللَّه را نیاز نبردن»، سرپیچى آنان از خلیفه بوده است.
نیاز بردن: به معنی حرمت نهادن و هدیه آوردن و صدقه دادن است.
دعوت مکّار: نیز مؤید این احتمال است.
اندر کشیدن: جذب کردن.
نوشیدن: نیوشیدن: شنیدن.
مُحتال: فریبنده، فریبکار، فرعون
قُباد: کنایه از پادشاه.
امشبان: امشب، کلمهْ «آن» برای نسبت است.
( 858) چنان که آن مغول مکار گفت من با یک نفر از مصریان کارى دارم که او را جستجو مىکنم. ( 859) مصریها را این طرف جمع کنید تا آن یک نفر را پیدا کنم. ( 860) هر یک از مصریان که مىآمد مىگفت این نیست آقا تو برو آن گوشه بنشین. ( 861) تا با این شیوه همه مصریان جمع شدند و بدین حیله گردن تمام آنها را زد. ( 862) چون در موقع بانگ نماز داعى حق را اجابت نکرده و نیاز نبردند شومى این کار آنها را گرفت. ( 863) دعوت مکار آنها را بطرف مرگ کشید پس اى کسى که مطالب را درک مىکنى از مکر شیطان حذر کن . ( 864) بانگ محتاجان و درویشان را بسمع قبول بشنو تا بانگ حیلهگرى گوشت را نگیرد و بطرف مجازات نکشد . ( 865) اگر گدایان طماع و زشت خو هستند تو از میان شکم خواران صاحب دل جستجو کن . ( 866) که در قعر دریا گوهر با سنگها قرین بوده و فخرها در میان ننگها نهان است . ( 867) القصه اسرائیلیان بجوش و خروش آمده از صبح بناى رفتن گذاشتند و بطرف میدان روانه شدند. ( 868) و چون باین حیله آنها را بمیدان برد روى خود را که زینت کرده و تر و تازه ساخته بود به آنها نمود. ( 869) به آنها دل دارى داده و بخششها نموده و وعدهها داد. ( 870) پس از آن گفت شما را بجان خودتان امشب در همین میدان بخوابید. ( 871) جواب دادند اطاعت مىکنیم و اگر امر فرمایى یک ماه در اینجا خواهیم خوابید.
مولانا میگوید: چون اسرائیلیان عبادت نمیکردند، دعوت فرعون آنها را به میدان برد. اما دعوت حیلهگرانه مردم مصر را به سوی قهر و عقاب کشاند. مولانا هشدار می دهد، پس ای کسی که پختهای! بههوش باش و از مکر شیطان حذر کن و به بانگ مردان خدا و نیازمندان گوش ده تا بانگ شیطان صفتان مکار، گوش باطن تو را کر نکند. وقتی که فرعون با حیله و نیرنگ، بنیاسرائیل را به میدان شهر کشاند، روی شاداب خود را به آنان نشان داد. آن شاه جبّار به مردم؛ بسی دلداری داد و به آنان هدیههایی بخشید و نیز وعده عطایای دیگر داد. و از آنان خواست تا یک امشب را در میدان بخسبند و به منازلشان نروند؛ اسرائیلیان با خوشرویی تمام استقبال کردند و گفتند: آمادهاند حتی یک ماه هم در همین میدان بمانند.
[1]- (براى اطلاع از تفصیل داستان نگاه کنید به: امپراتورى صحرا نوردان، ص 592- 604، و تاریخ مغول، ص 210)
[2] - (سوره احقاف،آیه 31)
( 840)جهد فرعونی چو بیتوفیق بود |
|
هرچه او میدوخت آن تفتیق بود |
( 841)از منجم بود در حکمش هزار |
|
وز معبر نیز و ساحر بیشمار |
( 842)مقدم موسی نمودندشبه خواب |
|
که کند فرعون و ملکش را خراب |
( 843)با معبر گفت و با اهل نجوم |
|
چون بود دفع خیال و خواب شوم |
( 844)جمله گفتندش که تدبیری کنیم |
|
راه زادن را چو رهزن میزنیم |
( 845)تا رسید آن شب که مولد بود آن |
|
رای این دیدند آن فرعونیان |
( 846)که برون آرند آن روز از پگاه |
|
سوی میدان بزم و تخت پادشاه |
( 847)الصلا ای جمله اسرائیلیان |
|
شاه میخواند شما را زان مکان |
( 848)تا شما را رو نماید بی نقاب |
|
بر شما احسان کند بهر ثواب |
( 849)کان اسیران را به جز دوری نبود |
|
دیدن فرعون دستوری نبود |
( 850)گر فتادندی به ره در پیش او |
|
بهر آن یاسه بخفتندی برو |
( 851)یاسه این بد که نبیند هیچ اسیر |
|
درگه و بیگه لقای آن امیر |
( 852)بانگ چاووشان چو در ره بشنود |
|
تا ببیند رو به دیواری کند |
( 853)ور ببیند روی او مجرم بود |
|
آنچه بتر بر سر او آن رود |
( 854)بودشان حرص لقای ممتنع |
|
چون حریص است آدمی فیما منع |
قصه خواب دیدن فرعون: حکایتی که با این عنوان آغاز می شود از قصص قرآن است که قسمت عمدهْ آن در همین دفتر مثنوی می آید، اما در دفتر های دیگر نیر به مناسبت، قسمتهایی از آن را آورده است. در آیات قرآن کریم نیز مکرر از آنچه میان فرعون وحضرت موسی گذشته یاد شده است که نقل تمام آن آیات در اینجا ضرورت ندارد. مأخذ مولانا در نقل این حکایت تفسیرهای قرآن ودر کنار آنها قصص الانبیاء است که در آن آمده : فرعون شب به خواب دید دو درخت (که از آن روغن زیت و روغن سرخ حاصل مىشد و جراحتها با آن درمان مىکرد و آن را معجزه خود ساخته بود) به هوا رفت و هر چه آدمى بود به زیر آن جاى گرفت. از منجّمان تعبیر پرسید. گفتند فرزندى از بنى اسرائیل پدید مىشود که ملک تو به دست او خراب گردد. گفت این فرزند در شکم مادر رسیده است؟ گفتند نه. در این دو سه روز نطفه او بسته خواهد شد. نوکران بگمارد تا هیچ مرد اسرائیلى نزد زن نرود.[1]
تَفتیق: گشودن، شکافتن. (هر تدبیر که مىکرد بىنتیجه بود).
راه زادن را زدن: حیلت کردن که نطفه موسى منعقد نشود.
مولد: بیشتر در لغت زمان یا مکان ولادت است، ولى در بیت مولانا مقصود هنگام انعقاد نطفه است.
اَلصَّلا: بانگى که براى خواندن مردم به مهمانى سر دهند. آواز دادن براى اطعام.
بىنقاب رو نمودن: رخصت دیدار دادن. اجازت دیدن روى فرعون.
اسیران: کنایه از بنى اسرائیل.
دستورى: اجازت، رخصت.
به راه فتادن: مواجه شدن. (اگر در راه ناگهان فرعون را مىدیدند).
یاسه (یاسا): (مغولى) قانون، قانون چنگیزى. (اگر در راه با فرعون روبرو مىشدند بایستى به رو بر زمین مىخفتند یا رو به دیوار مىکردند، تا روى او را نبینند).[2]
فیما منع: برگرفته از مثل معروف است «الإنسانُ حَرِیصٌ عَلى ما مُنِعَ: آدمى آزمند چیزى است که از آنش باز دارند.»[3]
کیست کز ممنوع گردد ممتنع چون که الانسان حریص ما منع
3659/ د / 6.
( 840) کوشش فرعون چون با توفیق قرین نبود هر چه که او مىدوخت قضا مىشکافت. ( 841) هزاران منجم و معبر و ساحر در تحت اختیارش بود. ( 842) وقتى موسى مىآمد و نطفه او بسته مىشد فرعون را در خواب نمودند که موسى بیاید و خود و سلطنتش را بر باد دهد. ( 843) با معبرین و منجمین مشورت کرد که چه کارى بکنیم تا تعبیر این خواب و خیال را دفع نماییم. ( 844) همه گفتند که تدبیرى مىکنیم که موسى از مادر زائیده نشود. ( 845) تا شبى که بنا بود نطفه موسى بسته شود چنین صلاح دیدند. ( 846) که آن روز از صبح بزم و تخت فرعون را بیرون آورده در میدان بزرگى جاى دهند. ( 847) و امر کردند که منادیان در شهر از طرف فرعون اعلان کنند که اى بنى اسرائیل شاه همه شما را دعوت مىکند. ( 848) تا با شما بىپرده و حاجب روبرو شده و بشما احسان و بخشش کند. ( 849) تا آن وقت بنى اسرائیل که اسیر بودند نمىتوانستند فرعون را از نزدیک ببینند و همواره از دور اسم او را مىشنیدند. ( 850) اگر اتفاقاً در راه بفرعون مىرسیدند قانون این بود که فوراً بخاک بیفتند و بروى زمین نقش بندند. ( 851) قانون و دستور این بود که هیچ اسیرى اجازه ندارد فرعون را ببیند. ( 852) و وقتى که صداى قراولان و شاطران فرعون را بشنوند فوراً باید رو بدیوار کنند تا موکب فرعون عبور کند. ( 853) و اگر کسى چشمش بروى فرعون بیفتد مجرم است و مجازات سخت مىشود. ( 854) بنى اسرائیل حریص بودند که فرعون را ببینند زیرا انسان به آن چه از آن ممنوع است حریص مىگردد.
مولانا قصه فرعون را به عنوان نمونهای بارز از جهد بیتوفیق میآورد. در مثنوی بارها به قصه موسی(ع) و فرعون اشاره شده و از پایههای اساسی تعلیمات مولانا قرار گرفته است. نکته حائز اهمیت اینکه از نظر مولانا، فرعون و موسی به دو فرد خاص در یک مقطع زمانی محدود نمیشود؛ بلکه صفات و ممیزات هر یک از آن دو در طول تاریخ، در یکایک انسانها ظهور میکند؛ از اینرو مولانا همانند شمس تبریزی، موسی را مظهر روح ایمانی و عقل معاد، و فرعون را مظهر نفس اماره و عقل معاش میداند. کما اینکه در همین دفتر اشاره دارد که:
آنچه در فرعون بود اندر تو است |
|
لکن اژدرهات، محبوس چه است |
ای دریغ این جمله احوال تو است |
|
تو بر آن فرعون برخواهیش بست |
د/3 ب/971و972
جادوگران و دانایان بارگاه فرعون میخواستند از ولادت پسران بنیاسرائیل جلوگیری کنند تا دشمن فرعون به دنیا نیاید؛ اما تلاش فرعون بیهوده بود و هر چه میدوخت از هم گسسته میشد. در ابیات بعد مولانا به آیین فرعونی اشاره میکند که: اسیران نمیبایست روی شاه را ببینند و اگر در مسیر او قرار میگرفتند میبایست روی زمین به صورت دَمَر بخوابند. به دلیل همین بنیاسرائیل تمایل زیادی به دیدن فرعون داشتند، زیرا مطابق مَثل معروف: «الانسان حریص علی ما مُنع»؛ انسان نسبت به هر چیز که از آن بازداشته شود حریص میشود. فرعون میخواست با چنین حیلهای اسرائیلیان را به میدان جمع کند تا جلوی همآغوشی آنان با زنانشان را بگیرد.
[1] - (قصص الانبیاء جویرى، ص 89)
[2] - (فرهنگ اصطلاحات دیوانى دوران مغول، ص 250)
[3] - (امثال و حکم)
بههوش باشید!!!
( 828)پس ز مستیها بگفتند ای دریغ |
|
بر زمین باران بدادیمی چو میغ |
( 829)گستریدیمی درین بیداد جا |
|
عدل و انصاف و عبادات و وفا |
( 830)این بگفتند و قضا میگفت بیست |
|
پیش پاتان دام ناپیدابسی است |
( 831)هین مدو گستاخ در دشت بلا |
|
هین مران کورانه اندر کربلا |
( 832)که ز موی و استخوان هالکان |
|
مینیابد راه پای سالکان |
( 833)جملهْ راه استخوان و موی و پی |
|
بس که تیغ قهر لاشی کرد شی |
( 834)گفت حق که بندگان جفت عون |
|
بر زمین آهسته میرانند وهون |
( 835)پا برهنه چون رود در خارزار |
|
جز به وقفه و فکرت و پرهیزگار |
( 836)این قضا میگفت لیکن گوششان |
|
بسته بود اندر حجاب جوششان |
( 837)چشمها و گوشها را بستهاند |
|
جز مر آنها را که از خود رستهاند |
( 838)جز عنایت که گشاید چشم را |
|
جز محبت که نشاند خشم را |
( 839)جهد بیتوفیق خود کس را مباد |
|
در جهان والله اعلم بالسداد |
بگفتند اى دریغ: مقصود دو فرشته است که در بیتهاى پیش آمد.
باران بر زمین دادن: استعاره است از عدل و داد کردن. (اگر ما در زمین بودیم، چون خاکیان گناه نمىکردیم).
این بگفتند: یعنی هاروت و ماروت.
کربلا: (اسم خاص) معروف، در اینجا یعنی گرفتاری و مشکل، خطر و دشوارى است.
بیست: بایست.
کورانه در کربلا راندن: ندانسته در کارى بزرگ و پر ماجرا داخل شدن. چنان که فریب خوردگان حکومت کوفه بىآن که بدانند با رفتن به کربلا و جنگ با سبط رسول خدا چه گناهى مىکنند، گستاخانه رفتند و در عذاب الهى جاودانه ماندند.
موسى و استخوان هالکان: کنایه از آثارى که از پیشینیان گرفتار قهر خدا بر جاى است.
چنان که در قرآن کریم و حدیثهاى رسول (ص) و امامان (ع) آمده است: بدان گذشتگان و پایان کارشان بنگرید و عبرت بگیرید.
استخوان و پشم آن گرگان عیان بنگرید و پند گیرید اى مِهان
عاقل از سر بنهد این هستى و باد چون شنید انجام فرعونان و عاد
3122- 3121 / د /1
شىء لا شىء کردن: نابود ساختن، تباه کردن.
عَون: یارى.
جفت عون: برخوردار از عنایت حق. بندگان جفت عون: که خداشان یارى شان مىکند. گرفته از قرآن کریم است« وَ عِبادُ اَلرَّحْمنِ اَلَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى اَلْأَرْضِ هَوْناً»: و بندگان رحمان که بر زمین آرام و بىآزار مىروند.[1]
هَون: آرام.
خار زار: دنیاست که مرد حق در آن با ملاحظه وپرهیزگارانه قدم می گذارد.
وقفه: درنگ، تأمل.
پرهیزکار: پرهیزکارى، احتیاط.
حجاب: پرده، پوشش. چنان که در قرآن کریم است « وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها»: آنها را گوشهاست که با آن نمىشنوند.[2]
آنها که از خود رستهاند: مردان حقاند .
خود: نفس آدمی است.
جوش: یعنی شوروهیجان ، شوق و ذوق که به آمدن به زمین داشتند.
وَ اللَّهُ أعلَم بالسَّداد: و خدا بدان چه راست است داناست. (سداد: درستى، راستى).
( 828) هاروت و ماروت بر اثر مستى گفتند ما اگر عوض بنى آدم در زمین بودیم مثل ابر باران رحمت بر زمین نازل مىکردیم. ( 829) در روى زمین که اکنون بىدادگرى حکمفرما است عدل و انصاف گسترده عبادات را رایج نموده وفا را جانشین جفا مىکردیم.( 830) این سخن را مىگفتند ولى قضا مىگفت آهسته که دامها در جلو راه است. ( 831) گستاخانه بدشت بلا خیز مرو و کور کورانه خود را برنج و بلا دچار نکن. ( 832) که در این وادى بقدرى از مو و استخوانهاى کسانى که هلاک شدهاند ریخته که پاى راهروان براى قدم زدن راه پیدا نمىکنند. ( 833) از بس تیغ قهر خداوندى کشتار نموده که تمام طول راه استخوان و موى و پى است. ( 834) خداى تعالى فرمود بندگانى که با یارى ما قرینند در روى زمین آهسته و سبک راه مىروند. ( 835) شخص محتاط و پرهیزکار که پا برهنه باشد در خارستان چگونه راه مىرود؟ آیا جز این است که با تأنى و فکر قدم بر مىدارد؟. ( 836) قضا این سخنان را مىگفت ولى گوش آنها در پرده مستى بسته شده بود . ( 837) جز کسانى که از خود رستهاند همه مردم چشم و گوش خود را بستهاند . ( 838) جز عنایت حق کیست که چشمها را بگشاید و جز محبت چه عاملى مىتواند خشم و غضب را فرونشاند. ( 839) الهى که در عالم کسى کوشش و جد و جهد بدون توفیق خداوندى نداشته باشد.
سخن از هاروت و ماروت است که مست مشاهده جمال حق بودند و خود را از هر لغزشی در پناه عصمت حق میدیدند. آنها میگفتند: اگر در زمین بودیم آن را آباد و پُراز عدل و داد و عبادت میکردیم. قضای الهی در جواب میگفت: صبر کن، بایست، آهسته برو تا در دام نیفتی. مولانا می گوید: بههوش باشید، مبادا بدون مطالعه و بصیرت، قدم در جایگاه رنج و ابتلا بگذارید. نظر به اقوامی است که از راه خدا دور افتادند و هلاک شدند، مانند قوم عاد، قوم لوط، قوم ثمود ... که «تیغ قهر» الهی آنها را نابود کرد. «بندگان جفت عون» بندگانی که یاری حق با آنهاست. آنها در دنیا آهسته و با افتادگی زندگی میکنند. این مطلب اشاره است به آیه شریفه سوره فرقان که میفرماید: و بندگان خاص خدا آناناند که بر زمین، نرم و آهسته میروند و چون به ایشان خطاب کنند: بگویند نادان، سخنی خوب و بایسته پاسخ گویند.
در ادامه مولانا می گوید: شوروهیجان حاصل از مشاهده حق، حجاب این دو فرشته شده بود و سخن قضا را نمیشنیدند. مولانا میگوید: جز مردان راه یافته، چشم و گوش دیگران نمیتواند سخن قضای حق را بشنود و راه درمان گشودن چشم باطنی فقط عنایت و محبت حق است. و «توفیق» حاصل از عنایت حق است که جهد و کوشش بدون آن بهجایی نمیرسد، پس شرط رستگارى همراه بودن توفیق حق است، و توفیق حق را با درخواست توأم با اخلاص به دست می توان آورد. اگر سالک ندانسته پا در راه نهد به گمراهى در افتد و آن که به خود مغرور شود شیطان بر او دست می یابد. بنابراین سالک را باید که لحظهاى از فرمان حضرت حق سر نپیچد. زیرا که پروردگار، راه درست و استوار را بهتر میداند.
مستی فرشتگان در مشاهده جمال حق
( 818)رُستم ارچه با سر و سبلت بود |
|
دام پاگیرش یقین شهوت بود |
( 819)همچو من از مستی شهوت ببر |
|
مستی شهوت ببین اندر شتر |
( 820)باز این مستی شهوت در جهان |
|
پیش مستی ملک دان مستهان |
( 821)مستی آن مستی این بشکند |
|
او به شهوت التفاتی کی کند |
( 822)آب شیرین تا نخوردی آب شور |
|
خوش بود خوش چون درون دیده نور |
( 823)قطرهای از بادههای آسمان |
|
بر کند جان را ز می وز ساقیان |
( 824)تا چه مستیها بود املاک را |
|
وز جلالت روحهای پاک را |
( 825)که به بوی دل در آن می بستهاند |
|
خم بادهْ این جهان بشکستهاند |
( 826)جز مگر آنها که نومیدند و دور |
|
همچو کفاری نهفته در قبور |
( 827)ناامید از هر دو عالم گشتهاند |
|
خارهای بینهایت گشتهاند |
رستم: کنایه از هر زورمندی ممکن است در مقابل هوای نفس از پا درآید.
دام پا گیر: چنان که نیکلسون نوشته است محتملاً اِشاره است به داستان شغاد و خواندن او رستم را براى تفرّج و چاه در سر راه او کندن:
ز گفتار او رستم آمد به شور از آن دشت پر آب و نخجیر و گور
به چیزى که آمد کسى را زمان بپیچد دلش کژ نگردد کمان
(فردوسى)
رستم زال ار بود وز حَمزه بیش هست در فرمان اسیر زال خویش
2427/ د / 1
همچو من: مراد از«من» مرد حق است که از هوای نفس فراتر رفته و «مستی شهوت» را یک امر حیوانی میداند. نظیر:
خاک شو مردان حق را زیر پا خاک بر سر کن حسد را همچو ما
436 / د /1
مستى شهوت در شتر: شتر بیش از حیوانات دیگر مغلوب شهوت میشود و در آن حالت هیچ بیم و هراسی از خطر ندارد. جاحظ در فصل حالت برخى حیوانها هنگام دیدار ماده نویسد: «خر و اسب را هنگام دیدنِ ماده هیجان و بانگ و اضطراب و طلب است، و شتر نر بر همین صفت است خواه ماده را بیند و یا نه.»[1]
مَستى مَلَک: ملک را قوت شهوت و غضب نیست، و در او از جانب حضرت عصمت نهاده شده است. و مستى او روحانى است.
مُستَهان: یعنی خوار، بىارزش.
بادهای آسمان: عنایتهای حق است که ما را از عوامل ظاهری مستی (می و ساقی) بینیاز میکند.
روحهاى پاک: کنایه از اولیاى خدا.
بو: امید عنایت.
به بوى نافهاى کاخر صبا ز آن طره بگشاید ز تاب جعده مشکینش چه خون افتاد در دلها
(حافظ)
خم باده این جهان: کنایه از لذتهاى دنیاوى است.
نومید و دور: برگرفته از قرآن کریم است« قَدْ یَئِسُوا مِنَ اَلْآخِرَةِ کَما یَئِسَ اَلْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ اَلْقُبُورِ»: همانا نومید شدند از آن جهان چنان که نومید شدند کافران از خفتگان در گورستان.[2]
( 818) رستم اگر سر و سبیل و یال و کوپال دارد ولى شهوت او پاى او را در دام گرفتار مىکند. ( 819) مثل من از مستى شهوت دست بردار و مستى شهوت را در شتر تماشا کن (که چه سان در موقع جفت گیرى مست مىشود). ( 820) این را بدان که شهوت و مستى این عالم خاکى پیش مستى ملک موهون و پست است. ( 821) مستى ملک بمستى این عالم غلبه دارد آرى ملک کى بشهوت التفاتى دارد؟. ( 822) تا آب شیرین نخوردهاى آب شور چون روشنى چشم خوش و لذیذ جلوه مىکند ( 823) ولى یک قطره از باده آسمانى بقدرى لذت بخش است که جان را از هر چه مى و ساقى است رو گردان مىکند ( 824) فرشتگان چه مستیها دارند و روحهاى پاک و اشخاص جلیل القدر ( 825) که با استشمام بوى آن مى دل بر آن بسته و باده این جهان را شکستهاند .( 826) فقط آنهایى از هستى محرومند که دور از درگاه بوده و از عاقبت خود ناامیدند چون کفار که از اهل قبور مأیوسند. ( 827) از هر دو عالم ناامید شده و براى آخرت خود خارها کشتهاند.
مولانا میگوید: مستی فرشتگان در مشاهده جمال حق با چنان بیخودی همراه است که «مستی» شتر را با آن نمیشود قیاس کرد. مستی عشق حق، مستی شهوت را نابود میکند. مولانا این دو گونه مستی را به آب شور و شیرین تشبیه میکند. شهوت (آب شور) تا هنگامی خوب است که آب شیرین مشاهده حق را نچشیده باشی. فرشتگان و مردان حق (روحهای پاک) این مستی از عنایت حق را دارند که "باده این جهان" و لذتهای دنیا و جاه و مقام را ارج نمیگذارند. مولانا می گوید: تنها کسانی به این باده ربّانی دل نبستهاند که از الطاف الهی نومید و ناکاماند و همچون منکران حق، در گور اجسام خود دفن شدهاند. اینان از هر دو جهان نومید شده و در نتیجه خارهای بیپایانی کاشتهاند؛ یعنی به تباهکاری و ستمکاری فراوان دست آلودهاند.
مولانادر این ابیات به دنبال بیان این نکته مهم است که:دامهاى دنیا گوناگون است و شهوتها از شمار افزون، شهوت مال و جاه، شهوت منصب و قدرت، شهوت زن و فرزند. همانند آن بز کوهیبراى خوردن علف به فراز کوه مىرود که هم پر نعمت است و هم دور از خطر. بزى ماده را بر کوه مقابل مىبیند، شهوت دیدهاش را مىپوشاند. فاصله دو کوه را نادیده گیرد. بجهد و در افتد و خود را به هلاکت رساند.
آن بز کوهى دود که دام کو چون بتازد دامش افتد در گلو
آن که مىگفتى که کو اینک ببین دشت مىدیدى نمىدیدى کمین
271- 270/ د / 3
پاره یی ازانسان ها نیز چنین انند، شهوت مال و جاه دیده خرد او را مىدوزد، تا آن دو را بیندوزد و خود را در آتش بسوزد.
( 808)آن بز کوهی بر آن کوه بلند |
|
بر دود از بهر خوردی بیگزند |
( 809)تا علف چیند ببیند ناگهان |
|
بازیای دیگر ز حکم آسمان |
( 810)بر کهی دیگر بر اندازد نظر |
|
ماده بز بیند بر آن کوه دگر |
( 811)چشم او تاریک گردد در زمان |
|
بر جهد سرمست زین که تا بدان |
( 812)آنچنان نزدیک بنماید ورا |
|
که دویدن گرد بالوعهْ سرا |
( 813)آن هزاران گز دو گز بنمایدش |
|
تا ز مستی میل جستن آیدش |
( 814)چونکه بجهد در فتد اندرمیان |
|
در میان هر دو کوه بی امان |
( 815)او ز صیادان به ُکه بگریخته |
|
خود پناهش خون او را ریخته |
( 816)شسته صیادان میان آن دو کوه |
|
انتظار این قضای با شکوه |
( 817)باشد اغلب صید این بز همچنین |
|
ورنه چالاک است و چست و خصمبین |
خوردى: خوردى خوراک.
بىگزند: بىگزند را مىتوان صفت «خورد» گرفت: خوردنى نیکو و سالم. و مىتوان قید «دویدن بز». (آسوده براى خوردن بر کوه مىدوید).
حکم آسمان: قضا و پیش آمد.
بالوعه: گودالى که در آن آب آلوده را ریزند. چاه فاضلاب. (شهوت چنان دیده او را مىبندد که فاصله دو کوه را اندک مىبیند).
بىامان: که ایمنى در آن نیست. ناامن. خطرناک.
پناه: کنایه از کوه. (کوهى را که پناهگاهش مىدانست موجب کشته شدنش گردید).
شسته: یعنی نشسته.
انتظار: (مصدر مبنى از براى فاعل) منتظر.
( 808) بز کوهى در کوه بلند پى خوراکى مىدود. ( 809) براى چریدن علف مىرود ولى ناگاه بازى دیگرى از حکم آسمان مىبیند. ( 810) چشمش در کوه مقابل بماده بزى مىافتد. ( 811) از دیدن او مست شده چشمش تاریک گردیده بىمهابا از این کوه براى رسیدن بکوه مقابل جستن مىکند. ( 812) از اثر مستى کوه مقابل را چنان نزدیک مىبیند که تصور مىکند مسافت بقدر دویدن گرد چاه و جاى فاضل آب چاه خانه است. ( 813) هزاران متر بر اثر مستى باندازه دو متر در نظرش جلوه مىکند تا مایل بجستن مىگردد. ( 814) وقتى جستن مىکند بدره میان دو کوه مىافتد. ( 815) این بز از دست صیادان بکوه فرار کرده و خود پناهش که کوه بوده خونش را مىریزد. ( 816) صیاد در میان دره دو کوه بانتظار همین قضایا نشسته. ( 817) صید بز کوهى غالباً از این قبیل است و گرنه بز زیرک و چالاک و با احتیاط است و صیدش ممکن نیست.
مولانا در این ابیات، حالت هاروت و ماروت را به بز کوهی تشبیه میکند که با دیدن بز ماده چگونه خود را به خطر میاندازد. مناسبت تشبیه در این است که هاروت و ماروت نیز اسیر یک زن شدند. مولانا میگوید: برای بز کوهی عاشق، پریدن از این کوهبهکوه دیگر، مثل جست وخیز در اطراف بالوعه (چاه فاضلاب) است و فاصله کمی به نظرش میآید. هاروت و ماروت هم خود را در پناه عصمت ملکوت میدیدند، اما امتحان حق این پناه را از آنها گرفت.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |