بیازماى تا دشمن آن گردى ، [ و بعضى این جمله را از رسول خدا ( ص ) روایت کرده‏اند : و آنچه تأیید مى‏کند از سخنان امیر مؤمنان ( ع ) است روایت ثعلب از ابن اعرابى است که مأمون گفت : اگر على ( ع ) نگفته بود « اخبر تقله » مى‏گفتم « أقله تخبر » . ] [نهج البلاغه]
عرشیات
داستان پیر چنگی(9)
جمعه 92 آذر 29 , ساعت 7:50 صبح  

فابین ان یحملنها: برگرفته است از آیه‏ى شریفه: إِنَّا عَرَضْنَا اَلْأَمانَةَ عَلَى اَلسَّمواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً (ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، پس آنها از تحمل آن، سر باز زدند و بترسیدند و آدمى که ستمکاره و نادان است آن را بر عهده گرفت.)[1] مفسرین «عرض» را بمعنى پیش نهاد و سنجش و امانت را بمعانى مختلف گرفته‏اند از قبیل: اوامر و نواهى، فرائض و تکالیف، روزه و غسل جنابت، وسایل شهوت جنسى، امانات مردم، هابیل که آدم او را ببرادرش قابیل سپرد. «ابا» و سر باز زدن را گاه بمعنى حقیقى آن که امتناع است و گاه بمعنى ناتوانى تفسیر کرده‏اند و حمل امانت را عبارت از پذیرفتن و بر عهده گرفتن و نیز خیانت توجیه نموده‏اند. «انسان» بنا بگفته‏ى اکثر مفسرین آدمى زاده است، بعضى هم آن را عبارت از آدم یا قابیل یا فاسق و کافر شمرده‏اند. اگر عرض را بمعنى پیش نهاد بگیریم مفاد آن روشن است و اگر بمعنى سنجش فرض کنیم، حاصل آن چنین است که ما عظمت و سنگینى بار امانت را با آسمانها و زمین و کوهها در ترازوى سنجش نهادیم و آنها نسبت بدان کم و سبک آمدند و آدمى با وجود این، بار امانت را بر دوش گرفت. صوفیان مى‏گویند که این امانت، معرفت و حقیقت توحید و یا عشق است، خواجه حافظ بدین مناسبت مى‏گوید[2]:

            جلوه‏اى کرد رخت دید ملک عشق نداشت             عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد

  ( 1961) پیغمبر فرمود از نفحات و بوهاى خوش الهى در این ایام خواهد رسید.( 1962) در این ایام هوشیار باشید که آن نفحه‏ها را دریابید.( 1963) نفحه پیش از این آمد و شما را دید و کسانى را که مى‏خواست جان بخشید و رفت.( 1964) اکنون نفحه دیگر رسیده بیدار و باهوش باش اى رفیق که از این نفحه هم بى‏نصیب نمانى.( 1965) از آن نفحه جان آتش آتش کش گردیده و جان مرده بجنبش در آمده.( 1966) جان آتش خاصیت خاموش کردن نار یافته و مرده از برکت او قباى بقا در بر کرده.( 1957) این نفحه تازگى دارد و جنبش طوبى لقب گرفته و جنبش باطن است غیر از جنبش مخلوق است.( 1958) اگر این جنبش در زمین و آسمان افتد فى الفور زهره همگى آب مى‏شود.( 1969) (خداى در قرآن مى‏فرماید إِنَّا عَرَضْنَا اَلْأَمانَةَ عَلَى اَلسَّمواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبالِ مولوى اشاره باین آیه مبارکه مى‏فرماید از ترس این دم بى‏پایان کلمه فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها را بخوان. ( 1970) اگر از این دم و از این نفحه دل کوه خون نمى‏شد کلمه أَشْفَقْنَ مِنْها براى چه بود.

پیامبر فرمود: «انّ لربّکم فی ایام دهرکم نفحات، إلا فتعرّضوا لها»: پروردگار شما در زمانهْ شما نسیم و جلوه‌هایی دارد. به‌هوش باشید و به سوی این تجلی‌های حق بروید.» (این تجلی، فیضی است که می‏توان از مردان حق یا از احوال و جریان‌های درون خود یافت.) معنای ابیات این است که نفحهْ حق هر که را که خواستار و جوینده بود، زندگی معنوی و روحانی می‌بخشد.از نفحات حق، جانِ ناری که مستحق آتش دوزخ بود خاموش شد و مرده زندگی یافت. بنابراین نفحه‏های حق، پاسخ‌گوی همهْ نیازها و آرزوهاست.

چکیدهْ تفسیر مولانا از حدیث چنین است که: فیض حق، لازم و صفت ثابت و ناشى از جود و کرم اوست و بنا بر این هرگز گسسته نمى‏شود، این فیض را به وجود انبیا و اولیا نیز تفسیر توان کرد، واردات قلبى نیز از آثار عنایت و فیضان رحمت الهى بدل مى‏رسد پس مى‏توان گفت که در هر دورى مظاهر امر و نهى الهى و مردان حق وجود دارند و حق بر دل خاصان خود در هر دور و زمان تجلى مى‏کند و رابطه‏ى حق و خلق از طریق ارشاد و هدایت هرگز منقطع نمى‏گردد ولى شرط استفاده از این فیض، طلب راستین و استعداد و آمادگى باطن است و گر نه آثار عنایت متواتر است و مردان حق بهر روزگارى از حق فیض مى‏گیرند و به طالبان و مستعدان مى‏رسانند. وبه بیان دیگر از مجموع ابیات پیشین چنین استفاد ه مى‏شود که ولایت و یا مظهریت امر و نهى، هرگز انقطاع نمى‏پذیرد و میان مردان حق تفاوتى نیست و پیوستن به ولى لاحق همچنان نجات بخش و ذوق آور است که پیوستن به ولى سابق، حدیث نبوى نیز مفید این معنى است که فیض حق، بر دوام مى‏رسد و از هم نمى‏گسلد بدین جهت مولانا آن را بصورت دلیلى بر این نکته آورده و وجه ارتباط آن با ابیات پیشین همین است.



[1]   - الاحزاب، آیه‏ى 72.

[2]  - دیوان حافظ، ص 103

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیر چنگی(8)
جمعه 92 آذر 29 , ساعت 7:49 صبح  

در بیان این حدیث که:« ان لربکم فى ایام دهرکم نفحات ألا فتعرضوا لها»

نفحه روح‌بخش

فیض حق دائم است و شرط یافت آن طلب راستین است،

( 1961)گفت پیغمبر که‌نفحت‏های حق

 

اندر این ایام می‏آرد سبق

  ( 1962)گوش هش دارید این اوقات را

 

در ربایید این چنین نفحات را‌

  ( 1963)نفحه آمد‌مر شما را دید و رفت

 

هر که را می‏خواست‌ جان بخشید و رفت

  ( 1964)نفحهْ دیگر رسید‌‌آگاه باش

 

تا از این هم وا نمانی، خواجه تاش

  ( 1965)جان آتش یافت زو آتش کشی

 

جان مرده یافت در خود جنبشی

  ( 1966)جان نارى یافت از وى انطفا            

 

مرده پوشید از بقاى او قبا

  ( 1967) تازگى و جنبش طوبى است این            

 

  ‏ همچو جنبشهاى حیوان نیست این‏

  ( 1968) گر در افتد در زمین و آسمان            

 

زهره‏هاشان آب گردد در زمان‏

  ( 1969) خود ز بیم این دم بى‏منتها            

 

باز خوان فابین ان یحملنها

  ( 1970) ور نه خود اشفقن منها چون بدى            

 

گرنه از بیمش دل کُه خون شدى‏

خواجه تاش: یعنی هم قطار‌ و هم ردیف.

آتش کشی‌: یعنی خاموش کردن آتش

نفحات:یعنی جلوه ها ،تجلی های حق ،مولانادر نامه یی« نفحات» را به انفاس برادران دینی تفسیر کرده است.[1]

نفحه: باد، وزش نسیم، دمیدن بوى خوش، عطا و بخشش، جمع آن نفحات

گوش: انتظار، مراقبت، منتظر:

     خلقى نشسته گوش ما مست و خوش و بى‏هوش ما             نعره زنان در گوش ما که سوى شاه آ اى گدا

دیوان، ب 198

            بیا بیا که حریفان همه بگوش توند             بیا بیا که حریفان ترا غلام مترس‏

همان مأخذ، ب 12915

          منم آن حلقه در گوش و نشسته گوش شمس الدین         دلم پر نیش هجرانست بهر نوش شمس الدین‏

همان مأخذ، ب 19578

            ما گوش شماییم شما تن زده تا کى             ما مست و خراباتى و بى‏خود شده تا کى‏

همان مأخذ، ب 27772

            بامید کس چه باشى که توى امید عالم             تو بگوش مى چه باشى که توى مى عطایى‏

همان مأخذ، ب 30159

گوش داشتن: منتظر بودن، مراقبت کردن

خواجه تاش: یعنی دو یا چندنفرکه باهم نزد یک ارباب کارمی کنند، به کنایه هم ردیف وهم قطار.

جان نارى: نفس شهوانى و غضبى، روح ابلیسى و شیطانى.

انطفا: مخفف انطفاء است بمعنى خاموش شدن و فرو مردن آتش و چراغ.

مرده پوشید از بقاى او قبا: یعنی پیوستن به خدای جاودان جامهْ جاودانگی به تن کرد.

طوبى: بهشت، زمین بهشت، درختى در بهشت که اصل آن در سراى رسول است و هیچ سرایى و غرفه‏اى و کوشکى در بهشت نیست الا شاخى از آن درخت، سر آن جا دارد. «طوبى نام درختى است در بهشت، اصل او در سراى على بن ابى طالب است و در سراى هر مومنى شاخى از آن باشد.» بعضى از مفسرین گفته‏اند که اصل این کلمه حبشى و بعقیده بعضى هندى است. [2]



[1]   - مکتوبات مولانا، طبع استانبول، ص 7.

[2]   - تفسیر ابو الفتوح، ج 2، ص 193- 192، تفسیر طبرى، ج 13، ص 88- 87.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیر چنگی(6)
جمعه 92 آذر 29 , ساعت 7:44 صبح  

وحدت اولیا و مردان حق و بیان اینکه پیروى هر یک از آنان بمنزله تبعیّت ازدیگری است،

 ( 1953)آدمی ‏را او به خویش ، اسما نمود

 

دیگران را، ‌زآدم اسما می‏گشود

  ( 1954)خواه ز آدم گیر نورش‌خواه از او

 

خواه از خُم گیر می‏،خواه از کدو

  ( 1955)کاین کدو با خُنب پیوسته ست سخت

 

نی چو تو، شاد آن کدوی نیک بخت

  ( 1956)گفت‌»طوبی من رآنی‌» مصطفی

 

والذی یبصر لمن وجهی رأی‌

  ( 1957)چون چراغی نور شمعی را کشید

 

هر که دید آن را یقین ‌آن شمع دید

  ( 1958)هم‌چنین تا صد چراغ‌ار نقل شد

 

دیدنِ آخر‌لقای اصل شد

  ( 1959)خواه از نور پسین بستان توان

 

هیچ فرقی نیست خواه از شمعِ جان

  ( 1960) خواه بین نور از چراغ آخرین                 

 

خواه بین نورش ز شمع غابرین‏

اسما نمود: مطابق نص قرآن کریم[1] و روایات اسلامى، حق تعالى اسما را به آدم آموخت و ملایکه از آدم آموختند.

آدمی‏: همان ابو‌البشر است که حق اسماء و معانی را به او آموخت و دیگران نیز از او آموختند.

گشودن: باز کردن در و گره، مجازا ایضاح و روشن کردن مطلب.

کدو: یعنی آن نوع کدو که از آن کوزهْ شراب یا کوزهْ قلیان می‏سازند و دراین‌جا یعنی صراحی شراب. شراب را می‌توان از خُم یا از صراحی یا از ساغر نوشید. درهر‌حال اثر خود را دارد.

این کدو: منظور حضرت آدم یا بخ طور کلی مرد حق وانسان کامل است.

طوبى من رآنى: اشاره است به حدیث: طوبى لمن رآنى و لمن رأى من رآنى (خوشا بحال آن که مرا دید و آن کس را دید که مرا دید.)[2]

والذی یبصر لمن وجهی رأی‌: یعنی کسى که مرا ببیند و بروى من بنگرد، این دیدن، دیدن سیمای ظاهری پیامبر نیست، بلکه دیدن صفات نبوت وتجلی حضرت حق در اوست، نظر بدین لطیفه در قرآن کریم مى‏خوانیم: وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ. (اى محمد منکران را بینى که در تو مى‏نگرند ولى ترا چنان که تویى نمى‏بینند)[3]

نقل نور از چراغی به چراغ دیگر تا صد چراغ: یعنی انتقال تعلیمات و ارشاد پیامبران به اولیا و از نسلی به نسل دیگر.

نور پسین: یعنی ولی‌ّای که با ما هم زمان و معاصر است.

شمعِ جان: یعنی پروردگار، یا انبیا که منبع حقایق واسرار غیب اند.

غابرین:این واژه برگرفته از قرآن است که در هفت موضع در توصیف زن نافرمان لوط آمده وآن را « بازماندگان در عذاب» معنی کرده اند.منظور مولانا از این واژه در بیت این است که نور حق از طریق گمراهان وکسانی که ظاهراً در راه حق نیستند، نیز ممکن است در دل بتابد.

( 1953) او اسماء و نامها را به آدم یاد داد و از آدم بدیگران رسید.() و بهر حال آب چه از جوى یا از سبو برداشته شود آب است و آب سبو هم از آب جو مدد گرفته و پر شده است.() نور را چه از آفتاب بخواهى یا از ماه نور ماه هم از آفتاب است.() چون ستاره‏اى یافتى از انوار او اقتباس‏ کن و مغتنم بشمار که پیغمبر فرموده اصحابى کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم [یاران من چون ستارگانند هر کدام را پیروى کنید هدایت شده‏اید( 1954) چه این نور را از آدم بگیرى چه از خود او شراب را چه از خم بگیرى چه از کدو هر دو یکى و هر دو شراب است.( 1955) کدو هم بخم پیوسته و شراب او شراب خم است و این کدوى خوشبخت چون نى میانش پر از شادى و طرب است.( 1956) پیغمبر خدا فرموده بشارت باد بکسى که مرا رؤیت کند و کسى که مرا ببیند و بروى من بنگرد.( 1957) اگر چراغى را از شمعى روشن کنند هر کس چراغ را دید شمع را دیده.( 1958) و اگر نور چراغ بترتیب بصد چراغ منتقل شود دیدن آخرین چراغ دیدن اولى است.( 1959) تو خواه از نور آخرین چراغ استفاده کن یا از اصل آن که شمع اولى باشد فرقى در میانه نیست.( 1960) خواه نور را از چراغ آخرین ببین و خواه نور او را از چراغهاى گذشته مشاهده کن.

   در این ابیات مولانا می‏گوید: آواز حق را می‏توان مستقیم یا از طریق انبیا و اولیا شنید. سپس مولانا حدیثی از پیامبر نقل می‌کند که فرمود: خوش به حال کسی که مرا دید. مولانا می‏گوید: مراد از دیدن پیامبر در این حدیث، ادراک صفات نبوت و تجلی حق در اوست، نه رؤیت سیما و جسم او. پس مقصود از رویت انبیا علیهم السلام ادراک معانى و اوصافى است که خداى تعالى بر وجود ایشان اضافه فرموده و سپس تحقق بدان معانى و اوصاف است و رویت حسى مراد نیست، حدیث «طوبى لمن رآنى» نیز ناظر بدین حقیقت است و گر نه بو جهل و بو لهب و بسیارى از کافران صورت محمدى را به رویت حسى بیشتر و پیشتر از بسیارى از صحابه دیده بودند و بى‏گمان دیدن روى آن منکران هیچ خوشى و ذوق ایمان در دل معاصرینشان بر نمى‏انگیخت.



[1]   - البقرة، آیه 31

[2]   - احادیث مثنوى، ص 19.

[3]   - الاعراف، آیه‏ى 198.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیر چنگی(5)
جمعه 92 آذر 29 , ساعت 7:42 صبح  

قدرت خدا با واسطه و بى‏واسطه مؤثّر است، لوازم اتّحاد بنده و حق، قرب النّوافل، قرب الفرائض،

( 1944)بانگ حق، اندر حجاب و بی‌حجیب

 

آن دهد، کو داد مر‌یم را ز جیب

  ( 1945)ای فنا‌تان نیست کرده زیر پوست

 

باز گر‌دید از عدم ز آواز دوست

  ( 1946)مطلق آن آواز، خود از شه بود

 

گر چه از حلقوم عبد الله بود

  ( 1947)گفته او را من زبان و چشم تو

 

من حواس و من رضا و خشم تو

  ( 1948)رو که بی‏یسمع و بی‌یبصر تویی

 

سرّ تویی، چه جای صاحب سرّ تویی

  ( 1949)چون شدی «من کان لله‌» از وله

 

من تو را باشم‌که «کان الله‌» له

  ( 1950)گه تویی گویم تو را‌ گاهی منم

 

هر چه گویم آفتابی روشنم

  ( 1951)هر کجا تابم ز مشکاتت د‌می

 

حل شد آن‌جا مشکلات عالمی

  ( 1952)ظلمتی را که آفتا‌بش بر نداشت

 

از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت

بى‏یسمع: برگرفته است از حدیث: ان اللَّه تعالى قال و ما تقرب إِلیَّ عبدی بشى‏ءٍ اَحَبُّ إِلیَّ مِمّا افتَرَضتُه علیه و ما یَزال عَبدى یَتَقرَّبُ إَلیَّ بِالنَّوافل حتّى اُحِبُّهُ فَاِذا اَحبَبتُهُ کُنتُ سَمعُهُ الذی یَسمَع بِه وَ بَصَرَهُ الذی یُبصِرُ بِه وَ یَدَهُ التی یبَطِشُ بِها وَ رِجلَه التی یَمشى بِها. (خداى تعالى مى‏گوید : و بنده‏ى من به هیچ چیز بمن نزدیک نشود محبوب تر از آن چه بر او فریضه کرده‏ام و بنده‏ى من بوسیله‏ى اداء مستحبات به من همچنان نزدیک مى‏گردد تا آن جا که منش بدوست گیرم و چون بدوست گرفتمش من گوش او باشم که بدان مى‏شنود و چشم او باشم که بدان مى‏بیند و دست او باشم که بدان حمله مى‏آغازد و پاى او باشم که بدان راه مى‏پیماید.) [1]

من کان لله کان اللَّه له: (هر که خدا را بود خدا او را بود)[2]

از وله: یعنی از فرط علاقه و شور.

مشکاة: پنجره و روزن اطاق که چراغ را در آن مى‏نهاده‏اند، چراغدان، چراغ پایه، لوله‏ى قندیل که فتیله و روغن در آن قرار دارد.

مشکات دم: اضافه تشبیهی است. لحظه‌های که در آن نور حق بر دل بنده می‏تابد به مشکات (چراغ‌دان) و نور حق به روشنی چراغ تشبیه شده است. معنای بیت این است که نور حق و معرفت اسرار او، مشکل همه را حل می‏کند و شما را از حجاب‌های ظلمانی و حجاب‌های نورانی می‏رهاند.

چاشت: وقتى که نور آفتاب گسترده مى‏شود، تقریبا یک ساعت تا یک ساعت و نیم از طلوع آفتاب

 مولانا سخن را درباره آواز حق ادامه می‏دهد: و می‌گوید بانگ حق چه با واسطهْ الفاظ و چه بدون آن و به طریق الهام، در درون مرد حق، فیضان و زایش معنوی پدید می‏آورد چنان‌که روح الله را از گریبان مریم در درون او پدید آورد؛ مولانا به اهل دنیا که در زیر پوست هستی و در میان ظواهر مادی مانده‏اند هشدار می‏دهد که از این عدم با شنیدن آواز حق بیرون آیید. سپس مولانا با استفاده از حدیث نبوی می‏گوید: این نغمهْ الهی است که شما را فرا می‏خواند و می‏گوید: عبادت و انجام مستحبات، بنده را چنان به من نزدیک می‏سازد که دوستش می‏دارم و من گوش و چشم او می‏شوم و با من می‏شنود و می‏بیند؛ «بی‌یسمع و بی‌یبصر». مولانا به چنین انسان‌ها‏یی که بندهْ خاص حقّند از زبان حق می‏گوید: تو راز خدایی نه صاحب راز. «من کان لله کان الله له؛ یعنی هر که خدا را باشد خدا هم برای او است.»

بطور کلی این ابیات پیرامون بیان وحدت و یگانگى اولیا با خداست بدین گونه که چون ولى از صفات خود بکلى پاک و تهى مى‏گردد آن گاه اوصاف الهى جانشین اوصاف بشرى مى‏شود و کار او کار خداست و سخن او سخن خداست و چون حاصل اتحاد آنست که تمایز و تفاوت از میان بر خیزد در نتیجه، گاه بنده‏ى کامل بزبان خدا سخن مى‏گوید و فعل او منتسب بخداست و گاهى نیز قول و فعل حق بدو نسبت مى‏گیرد و یا صفات بنده بخدا و بالعکس منتسب مى‏شود، مثال آن که فعل حق به بنده‏ى منتسب گردد این آیه است: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اَللَّهَ رَمى‏ (و تو تیرنیفکندى آن گاه که افکندى و لیکن خدا بود که افکند)[3]. و مثال انتساب فعل بنده بحق این حدیث است: ان اللَّه عز و جل یقول یوم القیامة یا ابن آدم مرضت فلم تعدنى قال یا رب کیف اعودک و أنت رب العالمین قال اما علمت ان عبدى فلانا مرض فلم تعده اما علمت انک لو عدته لوجدتنى عنده. (خداى عز و جل روز قیامت مى‏گوید اى فرزند آدم بیمار شدم حال مرا نپرسیدى، بنده مى‏گوید پروردگارا چگونه ترا عیادت کنم و تو پروردگار عالمیانى و بیمارى از تو دور است خدا مى‏گوید مگر ندانستى که فلان بنده‏ى من بیمار شد و حالش نپرسیدى مگر ندانستى که اگر بعیادتش مى‏رفتى مرا آن جا مى‏یافتى که اوست.)[4] پس بحکم اتحاد، صفات هر یک از دو طرف آن، بدیگرى نسبت پذیر است، زوال صفات بشرى و ظهور صفات حق نزد عُرفا موسوم است به« قرب النوافل» و ظهور حق بصفات بنده در تعبیرات آنها «قرب الفرائض» نام دارد که بعضى آن را بدین گونه تعریف مى‏کنند: فناء بنده به همگى و تمامى از شعور بخود و همه‏ى موجودات دیگر چنان که جز حق تعالى چیزى در نظر وى نیاید. «بى‏یسمع و بى‏یبصر» اشاره به قرب النوافل است، «گاهى منم» در سخن مولانا اشاره به قرب الفرائض تواند بود.[5] نظیر این مضمون:

            خامش کنم اگر چه که گوینده من نیم             گفت آن تست و گفتن خلقان صداى تو

دیوان، ب 23707

            اندر دل آوازى پر شورش و غمازى             آن ناله چنین دانم کز ناى تو مى‏آید

دیوان، ب 6468



[1]   - احادیث مثنوى، ص 19.

[2]   - احادیث مثنوى، ص 19.

[3]   - الانفال، آیه‏ى 17

[4]   - احادیث مثنوى، انتشارات دانشگاه طهران، ص 57.

[5]   - کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: قرب. حواشى دکترعفیفى بر فصوص الحکم، ص 191، 122، 192.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیر چنگی(4)
جمعه 92 آذر 29 , ساعت 7:39 صبح  

انبیا و اولیاء خلق را زندگى مى‏بخشند،

معنى قیامت و اینکه ظهور مردان حق قیامتى دیگر است،

( 1937)ای همه پوسیده در کون و فساد

 

جان باقیتان نرویید و نزاد

  ( 1938)گر بگو‌یم شمه‏ای زآن نغمه‏ها

 

جان‌ها سر بر زنند از دخمه‌ها

  ( 1939)گوش را نزدیک کن، کآن دور نیست

 

لیک نقل آن به تو‌دستور نیست

  ( 1940)هین که اسرافیلِ وقتند اولیا

 

مرده را ز ایشان حیات است و نما

  ( 1941)جان هر یک مرده‏ اندر گور تن

 

بر جهد ز آوازشان اندر کفن

  ( 1942)گوید‌این آواز‌ ز آوازها جداست

 

زنده کردن کار آواز خداست

  ( 1943)ما بمردیم و به کلی کاستیم

 

بانگ حقّ آمد، همه بر‌خاستیم

کون و فساد: یعنی بودن و نبودن یا وجود و عدم.

پوسیده در کون و فساد: یعنی اسیر زندگی مادی و گرفتار اندیشه بودن و نبودن.

جان باقی: روحی است که با حق پیوند یافته و به بقای حق جاویدان است.

زآن نغمه‏ها: یعنی نغمه‏های اندرون اولیا.

دخمه ها: در اصطلاح عرف یعنی گورستان زردشتیان است اما مولانا آن را به معنی مطلق گورستان یا گور به کار برده است.

زنده کردن کار آواز خداست: این آواز، ز آوازها جداست و بانگ حق است که حیات بخش است، اشاره دارد به آی?:« یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ» (اى گروه مومنان خدا را اجابت کنید و نیز رسول را آن گاه که شما را بدان چه زندگى بخش است دعوت مى‏کند.) [1] مفسرین، این حیات را به ایمان و اسلام و قرآن و جهاد و هر چه حق و صواب باشد توجیه کرده‏اند، صوفیان مى‏گویند مقصود تصفیه‏ى قلب است از هر نیتى که معلول است و اخلاص حقیقى در آن ملاحظه نشده است، بعضى نیز آن را عبارت از زندگى بحق و یا ولایت شمرده‏اند، ابو القاسم قشیرى مى‏گوید در مورد عابدان، زنده شدن به طاعت و نسبت به عالمان، حیات است بدلایل ربوبیت و در حق مومنان و موحدان، نور موافقت و فروغ توحید است، تفسیر مولانا ازین همه روشن تر و دل انگیز تر است.[2]

( 1937) اى که همه در عالم کون و فساد مانده و پوسیده شده و جان باقى شما نه رشد نموده نه زیاد شده است.( 1938) اگر شمه‏اى از آن نغمه‏ها براى تو حکایت کنم جانها از دخمه خود سر بیرون خواهند آورد.( 1939) گوش خود را نزدیک بیار که آن نغمه‏ها دور از تو نیستند ولى من اجازه گفتن ندارم.( 1940) بدانید که اولیاء حق اسرافیل زمانند و از اثر دم ایشان مرده‏ها زنده شده و نمو مى‏کنند.( 1941) و بر اثر آواز حیات بخش آنان جانهایى که در گور تن مدفون شده و مرده‏اند گور را شکافته و با کفن بر مى‏خیزند.( 1942) و مى‏گویند این آواز چیست؟ این با آوازهاى دیگر فرق داشت آرى زنده کردن از هر آوازى بر نمى‏آید آواز خدا هست که زنده مى‏کند.( 1943) مى‏گویند ما مردیم و تمام شدیم و بانگ حق آمد همگى زنده شده برخاستیم

معنای کلی ابیات این است که نغمه درونی و معنوی اولیای حق، به مریدان و افراد ناآگاه می‏گوید: از درون لای نفی و از زندگی مادی و پایبند شهوت به در آیید تا جان شما به حق بپیوندد و مانند درخت برویید و بارور شوید.

مولانا می‏گوید اگر مختصری از نغمه‏های اندرون اولیا را بگویم، جان‌ها از گور تن بیرون می‏زنند و مشتاق شنیدن آن می‏شوند؛ یعنی زندگی تن و علایق مادی را رها می‏کنند. اگر می‏خواهی آن نغمه‏ها را بشنوی لازم نیست که من بگویم، ولی تو گوش را نزدیک کن و آن را به دست آور. به‌راستی کسانی که روحشان از پرتو معرفت حق روشن نیست مانند مردگان‏اند و اولیا نیز مانند اسرافیل، چنین مردگانی را زنده می‏کنند. این آواز، همان نغمه‏های درون اولیاست که جان رها شده از گور تن می‏گوید: این آواز، ز آوازها جداست و بانگ حق است.



[1]   - الانفال، آیه‏ى 24.

[2]   - تفسیر امام فخر رازى، ج 4، ص 532، بیان السعادة، ج 1، ص 315.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 525 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402151 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]