[ و به کسى که از او مشکلى را پرسید فرمود : ] براى دانستن بپرس نه براى آزار دادن که نادان آموزنده همانند داناست و داناى برون از راه انصاف ، همانند نادان پر چون و چراست . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(100)
پنج شنبه 93 آبان 15 , ساعت 9:23 صبح  

وجود ولیّ حق در هر عصر و زمانی

( 818)پس به‌هر دوری ولی‌ای قایم است

 

تا قیامت آزمایش دائم است

( 819)هر که را خوی نکو باشد برست

 

هر کسی کو شیشه‌دل باشد شکست

( 820)پس امام حی قایم آنولی ‌است

 

خواه از نسل عمر، خواه از علی ‌است

( 821)مهدی و‏ هادی وی است ای راه‌جو

 

هم نهان و هم نشسته پیش رو

ولى: واسطه میان خدا و خلق است. و صوفیان او را قطب اعظم گویند و مردم بدو آزموده مى‏شوند. چنان که پیمبران وسیلت آزمایش بودند که «لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اَللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ اَلرُّسُلِ.»[1]

خوى نکو: مقصود لازم آن است که مرتبه رضا و تسلیم است.

برَست: یعنی رستگار خواهد شد.

شیشه دل: کم تحمّل، سست، ناپایدار، زود رنج.

شکستن: کنایه از رد شدن در آزمایش.

( 818) بنا بر این در هر دوره‏اى یک نفر ولى قیام مى‏کند که واسطه میان خلق و خدا بوده و مردم بوجود او امتحان مى‏شوند و این آزمایش تا قیامت در هر زمان باید بشود . ( 819) تا هر کس که خوش خو باشد از هلاکت رهایى یافته و آن که دلش چون شیشه و سنگ باشد بشکند و هلاک شود . ( 820) امام زنده که قیام کرده همان ولى است خواه از نسل عمر باشد یا از نسل على‏ . ( 821) مهدى و هادى او است که هم از نظرها پنهان و هم روبروى تو نشسته است‏ .

مولانا می‏‏گوید: در هر دوره‌ای، ولیّ وجود دارد و امتحان مردم تا روز رستاخیز برقرار است و سکّان کشتی هستی در دست آنهاست و وجودشان وسیله‌ای برای شناختن نیک از بد است. مولانا را عقیده بر این است که پس از ختم حلقهْ نبوت به وجود مبارک حضرت رسول، حلقهْ ولایت تا قیام قیامت برقرار است، زیرا اسماء‌الله هر کدام مظاهری دارند و از جملهْ اسمای‌ الهی ولیّ است. از‌این‌رو، در هیچ دوره‌ای، زمین از اولیای الهی خالی نمی‏‏ماند و آن‌که کامل‌تر از دیگران است، مظهر تمام و کمال اسم ولیّ به شمار می‏‏رود. مولانا در این رابطه، اصل مهدویت را پذیراست و قائل به مهدویت نوعیه است، نه مهدویت شخصیه. از نظر مولانا، ولیِّ هر زمانه پیشوای زنده‌ای است که به حفظ دین قیام می‏‏کند و این قطب زمان می‏‏تواند از نسل علی باشد یا از نسل عمر یا از اقوام و ملل دیگر. صفات مهدی و هادی را هم که در بیت آورده، به عنوان صفت به کار می‏‏برد نه به صورت اسم خاص. ولیّ خدا هر زمانه‌ای از جانب حق هدایت یافته و خود هدایت‌کنندهْ دیگران است. به عقیدهْ مولانا ولیّ خدا را هر کسی نمی‏‏تواند ببیند و زیارت او شایستگی معنوی می‏‏خواهد.



[1] - سوره نساء،آیه 165


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(99)
پنج شنبه 93 آبان 15 , ساعت 9:21 صبح  

اهمیّت خوش خویی

( 813)من ندیدم در جهان جُست و جُو

 

هیچ اهلیّت به از خوی نکو

( 814)انبیا را واسطه زان کرد حق

 

تا پدید آید حسدها در قلق

( 815)زآن‌که کس را از خدا عاری نبود

 

حاسد حق، هیچ دیاری نبود

( 816)آن کسی کش مثل خود پنداشتی

 

زان سبب با او حسد برداشتی

( 817)چون مقرر شد بزرگی رسول

 

پس حسد ناید کسی را از قبول

جهان جست و جو: به مناسبت بیت بعد بهتر است آن را «آزمایش» معنى کرد و نیز مى‏توان جست و جو را به معنى کوشش و به دست آوردن یا جهان کسب و تلاش گرفت.

اهلِیَّت: در خورى، شایستگى.

خوى (خلق): ملکه‏اى است نفسانى که منشأ صدور افعال است از نفس، و «خلق» نزد بعض صوفیه اصل تصوف است. قشیرى از ابو عبد الرحمن سلّمى، و از ابو على دقاق آرد: خداى تعالى پیمبر خود را به خصلتها مخصوص داشت و هیچ یک از خصلتهاى او را چون خلق او نستود که فرمود: « وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ.» (قلم، 4) و در حدیث آمده است «خَیرُ ما اُعطِىَ النّاسَ خُلقٌ حَسَنٌ.»: بهترین چیزی که به مردم داده شد، خوش ‌خویی است.[1]

قَلَق: در لغت «اضطراب» است لکن در این بیت به معنى شکافتن، زیر و زبر شدن، و آزمایش گردیدن است چنان که فرموده‏ى امیر مؤمنان (ع) است «وَ لَتُساطُنَّ سَوطَ القِدرِ حَتَّى یَعُودَ أسفَلُکُم أَعلاکُم: چون دیگ افزار که در دیگ ریزند زیر و زبر مى‏شوید تا فرودین شما بالا آید.»[2]

دَیّار: خداوند خانه، ساکن خانه، باشنده. و در این بیت به معنى کس، فرد، و یکى است.

خداوند پیمبران را میان خود و مردم واسطه گرداند تا مردم آزموده شوند و حسودان آشکار گردند.

          حق فرستاد انبیا را با ورق             تا گزید این دانه‏ها را بر طبق‏

284 / د /2

 ( 813) من آن چه جستجو کرده‏ام بهتر از خوش خویى اهلیتى ندیده‏ام‏ .( 814) خداى تعالى انبیا را از این جهت بخود نسبت داده و واسطه خود و خلق قرار داد که ارکان حسد را متزلزل سازد. ( 815) زیرا کسى از اطاعت خدا عار نداشت و هیچ کس بخدا حسد نمى‏برد. ( 816) زیرا انسان کسى را که مثل خود پندارد بر او حسد مى‏برد و از اطاعت او ننگ دارد. ( 817) چنان که وقتى بزرگى حضرت‏ رسول مسلم شد دیگر حسدها همه تمام شد و همگى فرمان بردارش شدند .

مولانا می‌گوید: در جهان سعی و تلاش، هیچ شایستگی و لیاقتی را بهتر از نیک‌خویی و اخلاق خوب ندیدم . در این ابیات مولانا نظر به خلق نیکوی انبیا و حسد دشمنان آنها دارد و می‌گوید: فرستادن پیامبران، انسان‌های مدعی را دچار پریشانی و قلق کرده است و آنها در این قلق، حسد خود را آشکار می‌کنند. زیرا می‌پندارند که پیامبر هم بشری مانند آنهاست و خود را با او قیاس می‌کنند. اگر کسی برتری پیامبران را بپذیرد و به آنها معتقد شود، حسادت نمی‌کند.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 49)

[2] - (نهج البلاغه، خطبه 16)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(98)
پنج شنبه 93 آبان 15 , ساعت 9:20 صبح  

آن چه موجب دشمنى مردم با راهنمایان و اولیاى خداست حسد است.

( 799)چون غلام هندوی کو کین کَشد

 

از ستیزه‌ خواجه خود را می‌کُشد

( 800)سرنگون می‌افتد از بام سرا

 

تا زیانی کرده باشد خواجه را

( 801)گر شود بیمار دشمن با طبیب

 

ور کند کودک عداوت با ادیب

( 802)در حقیقت رهزن جان خودند

 

راه عقل و جان خود را خود زدند

( 803)گازری گر خشم گیرد ز آفتاب

 

ماهیی‌ای ‌گر خشم می‌گیرد ز آب

( 804)تو یکی بنگر کرا دارد زیان

 

عاقبت که بود سیاه‌اختر از آن

( 805)گر تو را حق آفریند زشت‌رو

 

هان! مشو هم زشت‌رو هم زشت‌خو

( 806)ور برد کفشت مرو در سنگ‌لاخ

 

ور دو شاخ است مشو تو چارشاخ

( 807)تو حسودی کز فلان من کمترم

 

می‌فزاید کمتری در اخترم

( 808)خود حسد نقصان و عیبی دیگرست

 

بلکه از جمله کمی‌ها بتر است

( 809)آن بلیس از ننگ و عار کمتری

 

خویش را افکند در صد ابتری

( 810)از حسد، می‌خواست تا بالا بود

 

خود چه بالا بل که خون‌پالا بود

( 811)آن ابوجهل از محمد ننگ داشت

 

وز حسد خود را به بالا می‌فراشت

( 812)بوالحکم نامش بُد و بوجهل شد

 

ای بسا اهل از حسد نااهل شد

کین کشیدن: کینه کشیدن، انتقام جستن.

ستیزه: دشمنى.

تا زیانی کرده باشد خواجه را: اشاره به مفهوم این آیه دارد که:« وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ»[1]

ادیب: معلّم، آموزگار.

ره زن: از راه به در برنده و گمراه کننده.

گازر: جامه شوى.

یکى: بارى، نوبتى.

سیاه اختر: کنایه از بد بخت.

بَرَد: چنین است در نسخه اساس. باید فاعل را سنگلاخ و معنى «بردن» را به مجاز پاره کردن، نابود کردن گرفت.

دو شاخ: دو شاخ یکى از اسبابهاى شکنجه در عهد مغولان بوده است که پا یا گردن متهم را در آن مى‏نهاده‏اند تا اقرار کند.

 چهار شاخ: در تعبیر مولانا کنایت از «شکنجه سخت‏تر»

کمترى در اختر فزودن: از اقبال کاستن، از مرتبت افتادن. فزودن را مى‏توان متعدى گرفت در این صورت فاعل آن «فلان» است.

ننگ و عار کمتری : اشاره به مقایسه یی است که ابلیس میان خود وآدم کرد وحاضر نشد به او سجده کند.

ابتر: یعنی بی زاد و ولد، دُم بریده. ابتری یعنی بی حاصلی.

خون پالا: خونریز، که خون گریه کند.

ابو جهل: عَمرِو بن هشام بن مغیره، از بنى مخزوم. در جاهلیت کُنیه او «ابو الحکم» بود. از بس دشمنى که با رسول (ص) و اسلام کرد و مسلمانان را آزرد او را «ابو جهل» گفتند. وى در جنگ بدر کشته شد.

اهل: در خور، شایسته، پذیرفته.

 ( 799) مثل غلام هندویى که بمولاى خود کینه‏ور شده و خود- کشى کند. ( 800) او از بام خانه خود را بزیر مى‏اندازد و مى‏کشد تا بهاى خود را بمولایش ضرر رسانده باشد. ( 801) اگر بیمار با طبیب یا دانش آموز با آموزگار ادیب دشمنى کنند. ( 802) در حقیقت دشمن جان و عدو عقل خود هستند. ( 803) اگر گازر از آفتاب و ماهى از آب خشم گیرد. ( 804) این خشم بزیان چه کسى تمام خواهد شد و بالاخره کدام کس از این خشم به بد بختى دچار مى‏شود. ( 805) اگر فى المثل خداوند تو را زشت رو آفریده با اعتراض خود کارى نکن که علاوه بر زشت روئى زشت خو هم باشى‏. ( 806) اگر کفش دارى بسنگلاخ مرو که پاره شود اگر دو شاخ دارى چهار شاخ مشو . ( 807) تو حسد مى‏برى که من از فلانى کمترم و این کمى در بخت و طالع من مؤثر است‏ . ( 808) خود حسد یک نقص دیگرى است بلکه از همه نقصها بد تر است‏ . ( 809) ابلیس از ننگ کمترى از آدم بود که خود را بهزار نقص دچار نمود . ( 810) به آدم حسد مى‏برد و مى‏خواست که بالاتر از او باشد بلکه مى‏خواست مسلط شده و خونریزى کند . ( 811) ابو جهل از محمد (ص ع) ننگ داشت و از حسد خود را بالاتر از او مى‏گرفت‏ . ( 812) در نتیجه نامش که بو الحکم بود به ابو جهل تبدیل شد بلى بسیارى اشخاص اهل که از حسد نااهل شده‏اند .

غزالى نویسد:

«حسد از جمله مهلکات است و رسول (ص) گفت حسد کردار نیکو چنان خورَد که آتش هیزمِ خشک را.»[2] عالمان اخلاق مردم را از حسد بیش از دیگر مُهلِکات بیم داده‏اند. آن دشمنى که مشرکانى چون ابو جهل و ابو سفیان با رسول (ص) مى‏کردند از حسد بود. مى‏دیدند محمد (ص) در مال و منال در پایه آنان نیست اما روز به روز حشمت و حرمت او در برترى است. بیشتر ناقصان به جاى آن که نقص خود بدانند و از کاملان درمان خواهند به دشمنى با آنان بر مى‏خیزند و پندارند که آنان را زیانى مى‏رسانند.

اگر آفتاب نتابد، گازر از کار و کسب باز می‌ماند و اگر آب نباشد ماهی می‌میرد‌. تو با دقت نگاه کن و ببین با توجه به مثال‌های زده شده چه کسی زیان و ضرر می‌کند؟ اگر مثلاً خدا تو را زشت‌رو و نازیبا آفرید؛ دیگر کاری نکن که اخلاق بد نیز داشته باشی، زیرا زشت‌خویی تو را بیشتر زشت‌رو نشان می‌دهد. اگر کفش تو پاره شود و با کفش پاره در سنگلاخ بروی، کفش را پاره‌تر و پای خود را مجروح و اشکال کار را دو چندان می‌کنی. اگر دچار بیماری حسادت ‌شوی که از دیگری کمترم و ستاره اقبالم کم فروغ‌تر است، حسد نیز بر نقصان تو می‌افزاید، بلکه حسد به تنهایی از بسیاری از معایب و کاستی‌ها بدتر است. ابلیس میان خود و آدم مقایسه‌ای کرد و حاضر نشد به او سجده کند. چه شد؟ او نه تنها بالاتر از آدم قرار نگرفت، بلکه برای همیشه خوار و ذلیل شد، چنان‌که باید خون بگرید. مثال دیگر: ابوجهل از روی حسادت و لجاجت، سروری پیامبر را ننگ داشت، اما چه شد؟ ابتدا نام او بوالحکم، یعنی صاحب حکمت‌ها بود، اما با حسادت و برتری طلبی با پیامبر، ابو‌جهل یعنی پدر جهالت و نادانی شد.

          در خداى موسى و موسى گریز             آبِ ایمان را ز فرعونى مریز

          دست را اندر اَحَد و احمد بزن             اى برادر وا رَه از بو جهلِ تن‏

782- 781 / د / 1



[1] - سوره بقره: آیه57

[2] - (کیمیاى سعادت، ج 2، ص 123)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(97)
پنج شنبه 93 آبان 15 , ساعت 9:18 صبح  

دشمنی با حق و با انبیا و اولیای حق، دشمنی با خود است

( 789)گر شکال آرد کسی بر گفت ما

 

از برای انبیا و اولیا

( 790)کانبیا را نی که نفس کشته بود

 

پس چراشان دشمنان بود و حسود

( 791)گوش نِه تو ای طلب‌کار صواب

 

بشنو این اشکال و شُبهت را جواب

( 792)دشمن خود بوده‌اند آن منکران

 

زخم بر خود می‌زدند ایشان چنان

( 793)دشمن آن باشد که قصد جان کند

 

دشمن آن نبود که خود جان می‌کند

( 7944)نیست خفاشک عدو آفتاب

 

او عدو خویش آمد در حجاب

( 795)تابش خورشید او را می‌کُشد

 

رنج او خورشید هرگز کی کَشد

( 796)دشمن آن باشد کزو آید عذاب

 

مانع آید لعل را از آفتاب

( 797)مانع خویشند جمله‌ْ کافران

 

از شعاع جوهر پیغامبران

( 798)کی حجاب چشم آن فردند خلق

 

چشم خود را کور و کژ کردند خلق

شِکال: اشکال، خرده گیرى.

شُبهَت: پوشیدگى کار.

جان کندن: کنایه از خود را کشتن، با خود در جنگ بودن.

حجاب: پنهان بودن، در تاریکى به سر بردن.

لعل: کنایه از دل مرد حق است.

شعاع جوهر پیغمبران: یعنی نوری که از گوهر وجود آنها می‌تابد و دیگران را هدایت می‌کند.

آن فرد: یعنیکسی که مانند پیامبر یا ولی در میان خلق یگانه و ممتاز است.

( 789) اگر کسى در این گفته اشکال کرده انبیا و اولیا را شاهد آورد. ( 790) و بگوید مگر نه انبیا و اولیا نفس خود را کشته بودند پس آن همه دشمن و حسود که داشتند چه بود؟. ( 791) اکنون که طالب جواب صحیح هستى جواب این شبهه را بشنو. ( 792) اینها که حسود و دشمن انبیا تصور کرده‏اى دشمن خود بودند و با خود دشمنى مى‏کردند. ( 793) دشمن بکسى مى‏گویند که قصد جان دیگرى مى‏کند نه آن که خود جان مى‏کند. ( 794) خفاش حقیر دشمن آفتاب نیست بلکه او در پنهانى دشمن خویش است‏. ( 795) تابش خورشید است که او را مى‏کشد کى خورشید از طرف او رنج مى‏برد. ( 796) دشمن آن است که از او صدمه و عذابى برسد و مانع شود که پرتو خورشید به لعل برسد و او را کامل نماید. ( 797) کفار خود مانند از اینکه شعاع گوهر انبیا به آنها برسد. ( 798) مردم کى حجاب چشم آن فرد برجسته که نبى نام دارد توانند بود آنها خود چشم خود را کور و گوش خود را کر نموده‏اند.

سپس مولانا می‌گوید: اگر کسی در این سخن ما ایرادی وارد کند و درباره پیامبران و مردان حق بگوید که: مگر پیامبران نفس خود را نکشته بودند؟ پس چرا آن همه دشمن و حسود داشتند؟ به سخنم خوب گوش کن و پاسخ را بشنو.

مولانا می‌گوید: دشمنی با حق و با انبیا و اولیای حق، دشمنی با خود است و این دشمنی نمی‌تواند دل مردان حق را از نور آفتاب حقیقت محروم کند. معاندان و حق ستیزان در واقع تیشه به ریشه خود می‌‌زنند. خُفاش حقیر، دشمن خورشید نیست؛ بلکه او به سبب فرو‌رفتن در پردهْ تاریکی، دشمن خود است؛ چرا که تابش خورشید او را می‌کشد‌. ولی آیا ممکن است خورشید رنج و گزندی از خفاش تحمل کند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(96)
پنج شنبه 93 آبان 15 , ساعت 9:17 صبح  

ملامت کردنِ مردم شخصی را که مادرش را کُشت به تُهمت

مهار نمودن خواهش‌های نفسانی شرط موفقیت سیر وسلوک است.

( 779)آن یکی از خشم، مادر را بکشت

 

هم به زخم خنجر و هم زخم مشت

( 780)آن یکی گفتش که از بد گوهری

 

یاد ناوردی تو حق مادری

( 781)هی تو مادر را چرا کشتی بگو

 

او چه کرد آخر بگو ای زشت‌خو

( 782)گفت کاری کرد کان عار وی است

 

کشتم‌اش کان خاک ستار وی است

( 783)گفت آن کس را بکش ای محتشم

 

گفت پس هر روز مردی راکشم

( 784)کشتم او را رستم از خون‌های خلق

 

نای او بُرَّم به است، از نای خلق

( 785)نفس تست آن مادر بد خاصیت

 

که فساد اوست در هر ناحیت

( 786)هین بکش او را که بهر آن دنی

 

هر دمی قصد عزیزی می‌کنی

( 787)از وی این دنیای خوش بر تستتنگ

 

از پی او با حق و با خلق جنگ

( 788)نفس کُشتی باز رَستی ز اعتذار

 

کس تو را دشمن نماند در دیار

بد گوهرى: بد ذاتى، بد نهادى، خباثت.

سَتَّار: پوشنده.

خاک ستار وی است: یعنی او را از خاطر دیگران می برد وننگش فراموش می شود.

مُحتَشم: در لغت به معنى با شوکت و با دبدبه است، لیکن پیداست که در این بیت چنین معنى مقصود نیست تنها مطلق مخاطب را قصد دارد. اى مرد.

خونهاى خلق: کشتن مردم را به گردن داشتن.

ناى: گلو.

فساد اوست در هر ناحیت: یعنی در تمام شؤون زندگی اثر بد می گذارد.

دَنِى: پست، بى‏ارزش.

اِعتذار: پوزش خواستن (از گناهانى که هواى نفس موجب ارتکاب آن مى‏شود).

( 779) یکى در حال غضب بضرب مشت و خنجر مادر خود را کشت‏ . ( 780) کسى باو گفت که اى بد طینت حق مادرى را فراموش کردى‏ . ( 781) او بتو چه کرده بود و براى چه او را کشتى؟ . ( 782) آن شخص جواب داد که مادر من کار ننگ آورى کرده بود او را کشتم که خاک این ننگ را بپوشاند . ( 7883) گفت مى‏خواستى طرف را بکشى نه مادر را جواب داد آیا ممکن است هر روز یک نفر را بکشم؟ . ( 784) او را کشتم تا از خونریزى دیگران برهم گلوى او را ببرم بهتر از گلوى جمعى از مردم است‏ . ( 785) آن مادر هر جایى نفس تو است که در هر جا فساد او است که ظاهر مى‏شود . ( 786) پس آن را بکش که براى خاطر آن پست فطرت هر دم عزیزى را مى‏کشى‏ . ( 787) از اثر وجود او است که این دنیاى وسیع با صفا بر تو تنگ شده و براى خاطر او است که با خدا و خلق در جنگ هستى‏ . ( 788) اگر نفس را بکشى از هر گزندى مستخلص هستى و در عالم دیگر دشمن نخواهى داشت‏ .

مولانا در ادامه حکایتی را نقل می‌کند که به نظر می‌رسد از لطیفه‌های رایج آن زمان بوده است. در این لطیفه مولانا نفس امّاره را به مادر پلید بدکاره تشبیه می‌کند که تباهی و فساد او همه جا را فراگرفته است. سپس می‌گوید‌: برای آن که از کینه‌ها و حقد و حسادت‌ها و سایر رذائل اخلاقی رها شوی و هر لحظه درصدد قتل جان عزیزی برنیایی و همواره با دیگران درگیر نشوی، بهترین راه، کشتن هوای نفس است‌. منظور از کشتن نیز، رام کردن و مهار نمودن خواهش‌های نفسانی است. مولانا همین لطیفه را در کتاب «فیه مافیه» چنین آورده[1] و در آن کتاب نیز نفس را به مادر گمراه تشبیه کرده است: گفت: مادر را چرا کشتی؟ گفت: چیزی دیدم که لایق نبود. گفت: آن بیگانه را می‌بایستی کشتن. گفت: هر روز یکی را کشم؟ اکنون هر چه تو را پیش آید نفس خود را ادب کن تا هر روز با یکی جنگ نباید کردن.

کشتن نفس این است که در پی هوای نفس نرویم. چرا که پیروی هوای نفس در تمام شئون زندگی اثر بد می‌گذارد. اگر اسیر هوای نفس نشوی، کاری نخواهی کرد که نیازمند عذرخواهی باشد.



[1] - فیه مافیه، ص 151


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
   1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 264 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401376 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]