سالک نخست به علمالیقین میرسد
( 3818)چشم را بگشود سوی آسمان / که اجابت کن دعای حاجیان
( 3819)رزقجویی را ز بالا خوگرم / تو ز بالا بر گشودستی درم
( 3820)ای نموده تو مکان از لامکان / فیالسماء رزقکم کرده عیان
( 3821)در میان این مناجات ابر خوش / زود پیدا شد چو پیل آبکش
( 3822)همچو آب از مشک باریدن گرفت / در گو و در غارها مسکن گرفت
( 3823)ابر میبارید چون مشک اشکها / حاجیان جمله گشاده مشکها
( 3824)یک جماعت زآن عجایب کارها / میبریدند از میان زنارها
( 3825)قوم دیگر را یقین در ازدیاد / زین عجب والله اعلم بالرشاد
( 3826)قوم دیگر ناپذیرا، ترش و خام / ناقصان سرمدی، تم الکلام
خوگر: معتاد، الفت گرفته.
اى شاهد شیرین شکر خا که تویى وى خوگر جور و کین و یغما که تویى
(سوزنى، به نقل از لغت نامه)
فِى السَّماءِ رزقُکُم: برگرفته است از آیه «وَ فِی اَلسَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ: و در آسمان است روزى شما و آن چه وعده داده شده است.»[1]
ابر خوش: ابر با باران. ابر رحمت.
پیل آب کش: در برخى فرهنگها «ابر سیاه باران زا» معنى شده. لیکن با توجه به اینکه «پیل آب کش» مشبّه به «ابر خوش» است باید آن را به معنى دیگر گرفت: پیلى که با آن آب برند، نظیر: شتر آب کش.
همچو آب از مشک: (صفت باران است) قوى، فراوان.
گَو: گودال.
غار: سوراخ زمین یا گودال بزرگ.
یقین: مرتبهای از سیرالیالله است که در آن سالک با مشاهد یا ادراک مستقیم غیب، از راه و دلیل بینیاز است و سه مرتبه دارد: علمالیقین، عینالیقین، حقالیقین.
یقین در ازدیاد: بیانی از طی مراتب یقین است.
والله اعلم بالرشاد: یعنی پروردگار به هدایت و تکامل معنوی بندگان آگاهتر است.
ترش و خام: کنایه از آن که قابل هدایت نیست.
غورهاى کو سنگ بست و خام ماند در ازل حق کافر اصلیش خواند
3719 / د /2
ناقصان سرمدى: کنایه از کسانى که رقم شقاوت بر آنان رفته و هدایت نمىپذیرند. چنان که در حدیث است: «الشَّقِىُّ شَقِىٌّ فِى بَطنِ اُمِّه».
( 3818) درویش چشم به آسمان دوخت که خداوندا دعاى حاجیان را مستجاب کن . ( 3819) من عادت کردهام که رزق خود را از آسمان بجویم و تو براى من از آسمان در باز کردهاى . ( 3820) اى کسى که از لا مکان مکان ساخته و جمله « وَ فِی اَلسَّماءِ رِزْقُکُمْ » را آشکار کردهاى . ( 3821) در حال مناجات درویش ابر خوبى چون پیل آب کش پیدا شده . ( 3822) مثل آبى که از مشگ بریزد مشغول باریدن شده گودیهاى زمین و غارها را پر از آب نمود . ( 3823) ابر چون مشک اشک مىریخت و حاجیان مشک خود را براى پر کردن آب باز کرده بودند . ( 3824) جماعتى از آنها بر اثر دیدن این عجایب زنار خود را از میان مىبریدند . ( 3825) جماعت دیگرى از این عجایب بر یقینشان افزوده مىشد . ( 3826) دسته دیگرى ترش و خام و ناقص مانده و از کار فقیر متأثر نشده محروم ابدى گردیدند .
زاهد به پروردگار میگوید: من عادت کردهام که همه چیز را از تو بخواهم و تو این در را بر من گشودهای. خدایا تو از نیستان، این هستی صوری را پدید آوردهای و فرمودهای که: روزی شما و آنچه به شما وعده دادهاند در آسمان است، یعنی از پروردگار بخواهید. "ترش و خام، یعنی کسی که نمیخواهد هدایت بپذیرد و همیشه "ناقص" و ناآگاه میماند. «غورهای کو سنگ بست و خام ماند»
مولانا به مراتبِ یقین نظر دارد که در آن سالک نخست به علمالیقین میرسد و بعد به عینالیقین و سرانجام به حقالیقین. مولانا میگوید: علمالیقین هم اگر تأثیر خود را بگذارد، ممکن است به عینالیقین یا حقالیقین بینجامد وگرنه گوش و صاحب گوش اسیر لفظ خواهد ماند.
حیران شدن ِحاجیان در کرامات ِآن زاهد که در بادیه تنهاش یافتند
( 3804)زاهدی بُد در میان بادیه |
|
در عبادت غرق چون عُبّادیه |
( 3805)حاجیان آنجا رسیدند از بلاد |
|
دیدهشان بر زاهد خشک اوفتاد |
( 3806)جای زاهد خشک بود او ترمزاج |
|
از سموم بادیه بودش علاج |
( 3807)حاجیان حیران شدند از وحدتش |
|
و آن سلامت در میان آفتش |
( 3808)در نماز استاده بد بر روی ریگ |
|
ریگ کز تفش بجوشد آب دیگ |
( 3809)گفتیی سرمست در سبزه و گل است |
|
یا سواره بر براق و دلدل است |
( 3810)یا که پایش بر حریر و حلههاست |
|
یا سموم او را به از باد صباست |
( 3811)پس بماندند آن جماعت با نیاز |
|
تا شود درویش فارغ از نماز |
بادیه: ریگزار عربستان است.
عَبّادیه: گروهی از اعراب مسحی حیرهاند که در جزیره عبّادان، آبادان کنون، ساکن بودند.نیکلسون احتمال مىدهد عَبّادِیَّه فرقهاى از مرتاضاناند که در سده دوم در عبادان (آبادان) سکونت جستند. بعض شارحان توجیههاى دیگر کردهاند که مجرد حدس و استفاده از معنى مشهور «عباد» است.
زاهد خشک: (زاهدى که در جاى خشک به سر مىبرد)، و مىتوان صفت زاهد گفت.
تر مزاج: یعنی دارای طبع یا طبیعتتر؛ تر دماغ، شاد، شاداب.
سَموم: باد گرم.
از سموم بادیه...: گرماى بادیه درمان او بود.
وَحدت: تنهایى.
دُلدُل: استرى که مُقَوقِس، از مصر براى رسول (ص) فرستاد و حضرتش آن را به على (ع) بخشید.
باد صبا: بادى که از جانب شمال عربستان وزد، این باد چون از روى دریاى متوسط (مدیترانه) و سرزمینهاى شام بدان جا مىآید خشک است. مقابل بادى که از جنوب (حضر موت) وزد که بادى است گرم. در باره «صبا» حدیثى است که رسول (ص) فرمود: «من به صبا پیروز شدم و عاد را باد دبور هلاک کرد.»[1]
( 3804) در بادیه عربستان زاهدى بود که در آن جا مستغرق عبادت بود . ( 3805) حجاج به آن جا رسیدند و چشمشان بزاهد افتاد که در بادیه خشک بود . ( 3806) جاى او خشک بود ولى مزاج او تر و از سموم بادیه ایمن بود . ( 3807) حجاج متحیر ماندند که یک نفر تنها در بیابان خشک بىآب و علف چگونه در میان این همه آفات سالم مانده است . ( 3808) بر روى ریگ که از اثر آفتاب گرم شده و طورى بود که آب دیگ بر بالاى آن بجوش مىآمد به نماز ایستاده بود . ( 3809) و در این حال گفتى سر مست سبزه و گل بوده یا بر براق و دلدل سوار است . ( 3810) یا گفتى که پایش بر سر حریر و حله است یا سموم بادیه براى او بهتر از باد صبا است . (- با چهره گشاده و کمال خضوع و خشوع و نیاز بنماز ایستاده . (- و با حبیب خود راز و نیاز مىکرد و همان طور مدت زیادى در حال قیام مانده بود . ( 3811) جماعت حاج همان طور ایستادند تا درویش از نماز فارغ شود .
زاهدی که در این حکایت میبینیم، از آن مردان فانی در حق است که آب را در جوی روان، نمیجوید و از ذوق آب آسمان، بیخبر نیست. و به خلاف همهْ انسانهای خاکی که باید طبیعت خشک خاک را دارا باشند. اما گویی که او در میان سبزه و گلزار، سرمست و با نشاط بوده و بر روی بُراق و دُلدُل پیامبر(ص) سوار شده است. گویی که پاهای خود را روی پاچهْ حریر و ابریشم نهاده است و گویی که بادهای گرم و خشک بیابان، برای او از باد صبا نیز خوشایندتر بود و آن حاجیان، به مقام او حسرت میخوردند.
( 3812)چون ز استغراق باز آمد فقیر |
|
زان جماعت زندهای روشنضمیر |
( 3813)دید کابش میچکید از دست و رو |
|
جامهاش تر بود از آثار وضو |
( 3814)پس بپرسیدش که آبت از کجاست |
|
دست را بر داشت کز سوی سماست |
( 3815)گفت هر گاهی که خواهی میرسد |
|
بی ز چاه و بی ز حبل من مسد |
( 3816)مشکل ما حل کن ای سلطان دین |
|
تا ببخشد حال تو ما را یقین |
( 3817)وانما سری ز اسرارت بما |
|
تا ببریم از میان زنارها |
استغراق: حالتی است که مرد حق با همه وجود متوجه حق است و گویی همهْ پیوندها را از آنچه دنیایی است بریده است. وگفته اند: حالتى است که در آن دلِ ذکر گوینده در اثناى ذکر نه به ذکر توجه کند نه به دل.
زنده: کسی است که ضمیرش به نور ایمان و معرفت روشن است.
زنده روشن ضمیر: اهل معرفت.
حَبلٌ مِن مَسَد: ریسمانى از لیف خرما. برگرفته است از آیه «فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ.»[2]
زنّار از میان بریدن: یعنی ایمان آوردن و نشانهْ بیدینی را از خود دور کردن.«زنّار» واژهاى است گرفته از یونانى و معنى کمربند مىدهد و در اصطلاح کمربندى بود که مسیحیان بر میان مىبستند تا از مسلمانان جدا باشند. زنّار از میان بریدن: کنایه از یقین پیدا کردن.
( 3812) و چون درویش از نماز فارغ شد یک نفر روشن ضمیر از میان حاجیان . ( 3813) نگاه کرده دید که از دست و روى فقیر آب مىچکد و جامهاش از آب وضو تر است . ( 3814) پرسید که این آب از کجا آمده؟ درویش با دست اشاره کرد که از آسمان آمده است . ( 3815) گفت آیا هر وقت بخواهى آب بتو مىرسد یا گاهى مىرسد و گاهى نمىرسد . ( 3816) مشکل ما را در این خصوص حل کن تا حال تو بر ما یقین افزاید . ( 3817) سرى از اسرار خود را بما بنما تا زنارها را از میان ببریم .
( 3795)ما همه مرغابیانیم ای غلام |
|
بحر میداند زبان ما تمام |
( 3796)پس سلیمان بحر آمد ما چو طیر |
|
در سلیمان تا ابد داریم سیر |
( 3797)با سلیمان پای در دریا بنه |
|
تا چو داود آب سازد صد زره |
( 3798)آن سلیمان پیش جملهحاضر است |
|
لیک غیرت چشمبند وساحر است |
( 3799)تا ز جهل و خوابناکی و فضول |
|
او به پیش ما و ما از وی ملول |
( 3800)تشنه را درد سر آرد بانگ رعد |
|
چون نداند کو کشاند ابر سعد |
( 3801)چشم او مانده است در جوی روان |
|
بیخبر از ذوق آب آسمان |
( 3802)مرکب همت سوی اسباب راند |
|
از مسبب لاجرم محجوب ماند |
( 3803)آنکه بیند او مسبب را عیان |
|
کی نهد دل بر سببهای جهان |
بحر: درکلام مولانا آن مرتبهْ کمالی است که در آن، مردان حق، به حق واصل میشوند و چون در آن مرتبه، عاشق و معشوق و عشق، یک وجود مطلق بینهایت است،
سلیمان: کنایه از ولى حق، انسان کامل.
تا چو داود آب سازد: در قرآن کریم است «وَ أَلَنَّا لَهُ اَلْحَدِیدَ: آهن را براى او نرم ساختیم.» [3]
غیرت: از آن که خدا نمىخواهد ولى و حجّت او بر کسانى که لیاقت شناخت او را ندارند آشکار باشد.
ابر سعد: ابر باران دار.
جوى روان: استعاره از اسباب و وسیلتهاى مادى.
نور از دیوار تا خور مىرود تو بد آن خور رو که در خور مىرود
زین سپس بستان تو آب از آسمان چون ندیدى تو وفا در ناودان
560- 559 / د / 3
آب آسمان: استعاره از «علم لدنى» که از جانب حق است.
زره ساختن دریا: تعبیری است از موجهای ملایم دریاست که نشاطآور است.
خوابناکی: یعنی بیخبری از حقایق و اسرار و اشتغال به عالم مادی .
فضول: یعنی پرگویی حاصل از"جهل و خوابناکی".
ذوق آب آسمان: لذت معرفت حق است.
مرکب همت سوی اسباب راند: یعنی به عوامل مادی و ظاهری چسبیده است و پروردگار (مسبب الاسباب) را نمی بیند.
( 3795) ما همه مرغابیانى هستیم که دریا زبان ما را مىداند. ( 3796) پس سلیمان چون دریا و ما چون مرغیم که براى همیشه در دریا سیر مىکنیم. ( 3797) تو بهمراهى سلیمان بدریا برو تا دریا چون داود با سلسله امواج کوچک خود صد گونه زره براى تو بسازد. ( 3798) سلیمانى که گفتم در پیش همه حاضر است ولى غفلت است که با سحر خود دیدهها را مىبندد. ( 3799) تا ما نادان و خواب آلوده و بىادب هستیم او در پیش ما بوده و ما از وى ملول هستیم . ( 3800) تشنهاى که نمىداند صداى رعد ابر بارانى ایجاد مىکند صداى رعد براى او درد سر مىآورد . ( 3801) چشمش دنبال آب جوى زمین بوده و از ذوق آب آسمانى بىخبر است . ( 3802) همت خویش را صرف اسباب نموده و بالطبع از مسبب مهجور مانده است .( 3803) کسى که بالعیان مسبب را ببیند کى بسببهاى جهان دل مىبندد . (- او از مسبب در یک روز آن قدر نجات و رستگارى و توفیق مىیابد.
مولانا میگوید: همهْ ما استعداد ادراک حقایق و اسرار الهی را داریم و پروردگار و آنها که با او پیوند دارند، زبان دل ما را میدانند. "بحر" درکلام مولانا آن مرتبهْ کمالی است که در آن، مردان حق، به حق واصل میشوند و چون در آن مرتبه، عاشق و معشوق و عشق، یک وجود مطلق بینهایت است، مولانا معتقد است با انسان کامل در این راه قدم بگذار تا دریا تو را بپذیرد. اگر با مردان کامل همره شوی، کاملان دیگر هم تو را میپذیرند. مولانا می گوید: در هر زمانهای و در هر جا مرد حق را میتوان یافت، اما پروردگار نمیخواهد که نااهلان آنها را ببینند. آنان که دیده معرفت دارند او را مىبینند، و به سوى او مىروند و به بحر دانش او مىپیوندند، اما آنان که توفیق شناسایى او را ندارند به علمهاى صورى قناعت کردهاند،مولانا ناآگاهان را به تشنهای مانند میکند که نیاز به آب دارند، اما فکر میکنند که آب فقط درجوی پیدا میشود. صدای رعد را میشنوند و نمیدانند که آب از ابرها فرو میریزد.
( 3789)تو ز کرمنا بنی آدم شهی |
|
هم به خشکی هم به دریا پا نهی |
( 3790)که حملناهم علیالبحربه جان |
|
از حملناهم علیالبر پیش ران |
( 3791)مر ملایک را سوی بر راه نیست |
|
جنس حیوان هم ز بحر آگاه نیست |
( 3792)تو به تن حیوان به جانی از ملک |
|
تا روی هم بر زمین هم بر فلک |
( 3793)تا به ظاهر مثلکم باشد بشر |
|
با دل یوحیالیه دیدهور |
( 3794)قالب خاکی فتاده بر زمین |
|
روح او گردان بر این چرخ برین |
کَرَّمنا بَنِى آدم: آدمى را گرامى داشتیم. برگرفته است از آیه «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ: و همانا گرامى داشتیم فرزندان آدم را و بردیم آنان را در بیابان و دریا.» [1]
او حَمَلناهُم بود فِى البَرّ و بس آن که محمول است در بحر اوست کس
1295/ د / 5
بَر: بیابان، خشکى. در این بیت استعاره است از عالم جسمانى و آن چه بدان بسته است از شهوتها و لذتها.
بَحر: استعاره از عالم روحانى و آن چه بدان بسته است.
مِثلُکُم: برگرفته است از آیه «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ: بگو همانا من انسانى مانند شمایم (که) به من وحى مىشود.»[2]
( 3789) تو از اثر آیه « وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ » شاه آب و خاک هستى و مىتوانى در دریاها و خشکىها قدم بردارى. ( 3790) تو همان حملناهم فی البحر هستى پس از « حَمَلْناهُمْ فِی اَلْبَرِّ» بیشتر برو و داخل بحر شو. ( 3791) فرشتگان به خشکى راه ندارند جنس حیوان هم از دریا خبر ندارد . ( 3792) تو به تن حیوان و بجان فرشتهاى تا هم بر زمین و هم به آسمان راه یابى . ( 3793) او بظاهر «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ » بوده و با دل باطن همان بشر مصداق« یُوحى إِلَیَّ » است. ( 3794) قالب خاکى در زمین روحش در چرخ برین گردش مىکند.
مخاطب مولانا در این موضوع، انسان خداجویی است که در هر شرایطی به عشق حق زنده است؛ در این فراز، مولانا به آیهْ شریفهْ سورهْ اسراء اشاره دارد که: و ما فرزندان آدم را بس گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا بر مرکوبها سوار کردیم و ایشان را از غذاهای پاکیزه روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آفریدگان برتری بخشیدیم.
مولانا میگوید: تو انسان خداجو، به مصداق همین آیه، به مقام والایی رسیدهای که زنده بودن تو، تابع شرایط مادی و ظاهری نیست. جان تو روحی است که پروردگار آن را بر دریای معرفت به حرکت آورده است. از این مرحلهْ خشکی بگذر و پای در دریا بگذار. مولانا میگوید: روح خداجو، جامع صفات فرشته و انسان است؛ به عنوان نمونه، کامل روح خداجو، پیامبر(ص) را مَثل میزند که ظاهرش با ما فرقی ندارد، اما وحی الهی به او میرسد و درونش را روشن میکند:قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً 4
آن ظاهری که با ما فرقی ندارد، جسم خاکی است و آنچه فرق دارد، روح است که در یکی، اسیر گندزار دنیاست و دیگری بر عرش گردش دارد و با پروردگار در رابطه است.
در میان موجودات آن که هر دو جنبه « اختیار و قوّت جسمانى » را داراست انسان است که جسمى خاکى دارد و دلى آسمانى و او را اختیار است تا به کدام سو رود و به تربیت کدام قوّت پردازد. و عارفان معنى تکریم را اختیار گرفتهاند. چنان که سنایى گوید[5]:
تو به قوّت خلیفهاى به گُهر قوّت خویش را به فعل آور
آدمى را میان عقل و هوا اختیار است شرح کَرَّمنا
آدمى را مدار خوار که غیب جوهرى شد میان رسته عیب
از عبیدان وراى پرده چرا اختیار اختیار کرده تو را
تا تو از راه خشم و قلاّشى یا ددى یا بهیمهاى باشى؟
[1] - (سوره اسراء،آیه 70)
[2] - (سوره کهف،آیه 110)
[3] - (سوره سباء،آیه 10)
[4]. کهف، آیهْ 110.
[5] - (حدیقة الحقیقة، ص 373)
دریای معنا و بحر الهی
( 3782)تخم بطی گرچه مرغ خانهات |
|
کرد زیر پر چو دایه تربیت |
( 3783)مادر تو بط آن دریا بدست |
|
دایهات خاکی بد و خشکیپرست |
( 3784)میل دریا که دل تو اندر است |
|
آن طبیعت، جانت را ازمادر است |
( 3785)میل خشکی مر تو را زین دایه است |
|
دایه را بگذار کو بد رایه است |
( 3786)دایه را بگذار در خشک و بران |
|
اندر آ در بحر معنا چون بطان |
( 3787)گر تو را مادر بترساند ز آب |
|
تو مترس و سوی دریا ران شتاب |
( 3788)تو بطی بر خشک و برتر زندهای |
|
نی چو مرغ خانه خانهگندهای |
قصّه بط بچگان: براى آگاهى از مأخذ این قصه نگاه کنید به: مقالات شمس، و مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى.[1]
مرغ خانه: استعاره از جسم، و آن چه وابسته به جسم است.
خشکى پر: که در خشکى تواند پرید.
میل دریا: استعاره از توجه به معنویات.
بدرایه: یعنی بد راى، بد اندیش، یا صاحبِ نظرهای نادرست.
خشک و تر: استعاره از دارا بودن نیروى جسمانى و عقلانى.
خانه گنده: این ترکیب در دفتر سوم مثنوى آمده و در دیوان کبیر «خانه کنده» ضبط شده و مرحوم فروزانفر آن را «خانه برانداز» و «خانه خراب» معنى کرده . ودر این بیت معنى « محصور در خشکى » معنا مىدهد.
( 3782) تو تخم مرغابى هستى اگر چه مرغ خانگى تو را زیر پر گرفته و چون دایه تربیت نمود. ( 3783) مادر تو مرغابى آن دریا است و دایه تو خاکى و خشکى پرست بود. ( 3784) این تمایلى که طبیعت جانت بدریا دارد از مادر بتو ارث رسیده. ( 3785) و میل به خشکى از این دایه است تو دایه را رها کن که او بد راه است. ( 3786) دایه را در خشکى گذاشته و چون مرغابیها بدریاى معنى بشتاب. ( 3787) اگر دایه تو را از آب بترساند نترس و با شتاب تمام بدریا رو. ( 3788) تو مرغابى هستى در خشکى و دریا زندگى توانى کرد مثل مرغ خانگى نیستى که در خانه خاکى کنده خاکى باشى.
اصل انسان مرغابی است، نه مرغ خانگی؛ هر چند مرغ خانگی و خاکی او را پرورش داده است. در این تمثیل کوتاه، مرغ خانگی انسان دنیادوست و مرغابی، روح خداجو وکمالطلب است. «دریا» دریای معنا و بحر الهی است. «دایه» کسانی هستند که علم ظاهر دارند و میپندارند که همهْ مسائل را جواب میدهند، یا نفس انسانی است که نهاد خداجوی ما را به بیراهه میکشاند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |