( 3729)دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت |
|
یک ز دیگر جان خونآشام داشت |
( 3730)کینههای کهنهشان از مصطفی |
|
محو شد در نور اسلام و صفا |
( 3731)اولاً اخوان شدند آن دشمنان |
|
همچو اعداد عنب در بوستان |
( 3732)وز دم المؤمنون اخوه به پند |
|
درشکستند و تن واحد شدند |
( 3733)صورت انگورها اخوان بود |
|
چون فشردی شیرهْ واحد شود |
أنصار: جمع ناصر: در لغت به معنى «یاور»، و در اصطلاح قرآن و حدیث و عرف مسلمانان نام «مردم مدینه» است. که رسول خدا (ص) را به شهر خود خواندند و در فرمان او در آمدند و داستان آن در تاریخها آمده است. خلاصه آن اینکه در سالهاى آخر توقفِ رسول (ص) در مکه، مشرکان کار را بر او سخت کرده بودند، شیوه پیغمبر (ص) چنان بود که در ماههاى حج، نزد کسانى که براى زیارت آمده بودند مىرفت و دعوت خود را ابلاغ مىکرد. سالى شش تن از مردم خزرج او را دیدند و گفته او را شنیدند و پسندیدند و گفتند ما نزد مردم خود مىرویم و آنان را از دعوت تو با خبر مىسازیم. اگر به وسیله تو آشتى میان ما برقرار شود محبوبتر کس نزد ما خواهى بود.
در آن سالها که قبیله اوس و خزرج با هم جنگى کرده بودند و تنى چند از آنان کشته شده بود، در پى کسى بودند که در دو طرفِ درگیر نباشد و آنان را آشتى دهد.[1]
المُؤمِنُونَ إخوة: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ: مؤمنان برادرند، پس میان برادرهاتان آشتى دهید و بترسید شاید رحم کرده شوید.»[2]
مولانا در تأیید نقش گفتمان و رهبری در ایجاد تفاهم و همدلی و رهایی از دشمنی و تنازع و تفرقه، شاهدی از صدر اسلام میآورد. «اوس و خزرج» دو قبیله معروف عرب جاهلیاند، اصل آنها از یمن و مذهب غالب آنها یهودی بوده است. مقارن ایام هجرت، گروهی از آنها اسلام آوردند و پیامبر را یاری کردند و از انصار شدند، اما سالهای طولانی آتش جنگ میان این دو قبیله شعلهور بود و اسلام به تدریج آنها را به هم نزدیک ساخت. مولانا به آیهْ شریفهْ سوره «الحجرات» اشاره میکند: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» مؤمنان به راستی برادرند. معنای بیت این است: نَفس برادری و دوستی اسلام در آنها چنان اثر کرد که مثل دانههای انگور له شدند و آب انگورها با هم یکی شد. «خود» از میان رفت و وحدت پدید آمد.
( 3734)غوره و انگور ضداناند لیک |
|
چونکه غوره پخته شد شد یار نیک |
( 3735)غورهای کو سنگبست و خام ماند |
|
در ازل حق کافر اصلیش خواند |
( 3736)نه اخی نه نفس واحد باشد او |
|
در شقاوت نحس ملحد باشد او |
( 3737)گر بگویم آنچه او دارد نهان |
|
فتنهْ افهام خیزد در جهان |
( 3738)سرّ گبر کور نامذکور به |
|
دود دوزخ از ارم مهجور به |
( 3739)غورههای نیک کهایشان قابلاند |
|
از دم اهل دل آخر یک دلاند |
( 3740)سوی انگوری همیرانند تیز |
|
تا دوی برخیزد و کین و ستیز |
( 3741)پس در انگوری همیدرّند پوست |
|
تا یکی گردند و وحدت وصف اوست |
( 3742)دوست دشمن گردد ایرا هم دو است |
|
هیچ یک با خویش جنگی در نَبَست |
اخوان: جمع اخ: برادر. کنایه از جدا جدا در ظاهر، و متحد در معنى.
چون فشردى...: نظیر:
گر تو صد سیب و صد آبى بشمرى صد نماند یک شود چون بفشرى
680 / د /1
آن عددها که در انگور بود نیست در شیره کز انگور چکد
(دیوان کبیر، ب 8696)
اِرَم: باغی بوده است که شدّاد بنعاد برای مقابله با بهشت الهی ساخته بود.[3]سپس هر باغ خرم را بدان نام نامیدند.
انگورى: انگور شدن. کنایه از به کمال رسیدن و یکى گشتن.
پوست دریدن: کنایه از جسم را رها کردن و به جان پرداختن.
اگر چه صد هزار انگور کوبى یک بود جمله چو وا شد جانب توحید جان را این چنین یابى
(دیوان کبیر، ب 26608)
دوست دشمن میگردد:اگر دوگانگی و جدایی نبود، همه دوست بودند. وقتی دوگانگی پیش میآید «دوست دشمن میگردد».
ایرا: زیرا. براى اینکه. (اگر دوستى دشمن شد، نشانه آن است که دوست یکدل نبوده است، چه اگر یکدل بود با خود در جنگ نمىشد).
تادوی برخیزد: یعنی نفس واحد شوند.
در این جامنظور از «غوره» انسان دنیا دوست و بیخبر از عالم معناست. این غوره اگر از خامی به درآید مرد راه حق میشود و اگر در خامی بماند همان وجودی است که در ازل، کفر و بیایمانی در نهادش نهادهاند. سخن از مردمانی است که میخواهند هدایت رهبری الهی را نپذیرند. چنین انسانی که در کافری میماند نمیتواند مصداق برادری مؤمنان و جزئی از نفس واحد آنها باشد و او بدبخت ومنحوس و بیدین است. مولانا میگوید: شقاوت و الحاد اینها، یک راز ناگفتنی دارد و اگر بگویم، فهم نارسای اهل ظاهر فتنه برپا میکند. اینها مثل «گبر کور» هستند و وجودشان مانند دوزخ است. مجلس ما مانند بهشت است و نباید در آن سخن از دوزخ بگویم. مولانا می گوید:آن که درونش از نور تهى است و تربیت را پذیرا نیست، همچون غورهاى است که پختگى نپذیرد. به ظاهر چون دیگران است و درون او پر از کینه و نیران. لیکن راز او را فاش کردن نشاید، و این سر همچنان نهان باید که:
حق همىخواهد که نومیدانِ او زین عبادت هم نگردانند رو
هم به اومیدى مُشرَّف مىشوند چند روزى در رکابش مىدوند.
خواهد آن رحمت بتابد بر همه بر بد و نیک از عمومِ مَرحمه
3614- 3612 / د /1
گر کشانم بحث این را من بساز تا سؤال و تا جواب آید دراز
ذوقِ نکته عشق از من مىرود نقشِ خدمت نقشِ دیگر مىشود
1375- 1374 / د /3
خلاصه این که مولانا به شیوهْ خاص همیشگی خود، بسیار هنرمندانه، آن چه را که در قرآن کریم آمده است که مؤمنان باهم برادرند یا آن چه در حدیث است که مؤمنان چون یک تناند و دارای وحدت معنوى هستند، مولانا این وحدت در معنى و تفرقه در صورت را به دانههاى انگور همانند کرده است که اخوان در صورت چون دانههاى انگورند یکى خرد و دیگرى بزرگ و گاه در رنگ با اندک اختلاف، اما چون آنها را بفشرند شیرهشان یکى است.
باز خوانی
پیام عاشورا
«و لکن لا یوم کیومک، یزدلف الیک ثلاثون الف رجل، یدعون أنّهم من امّة جدّنا، فیجتمعون على قتلک، و سفک دمک، و انتهاک حرمک، و سبى ذراریک و نسائک و انتهاک ثقلک، فعندها تحل ببنى امیّة اللعنة و تمطر السماء دما، و یبکى علیک کل شىء حتى الوحوش فی الفلوات و الحیتان فی البحار.»[1]
آن حضرت فرمود: حسین جان! شهادت من بدین صورت است که فردى سمّ خیانت را به وسیله آب به کام من مىریزد و مرا مسموم مىسازد، اما هیچ روز غمبار و جانسوزى، چون روز شهادت تو نیست، چرا که شهادت تو بدین صورت است که سى هزار عنصر گمراه و تاریک اندیش و بیداد پیشه که ادّعاى دین و ایمان و پیروى از نیاى گرانقدرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم را دارند، ظالمانه و ناجوانمردانه تو را محاصره مىکنند و براى کشتن تو و ریختن خون پاک و جوشانت بر ریگهاى تفتیده نینوا، و به منظور شکستن حرمت و قداست خاندان تو و به اسارت بردن فرزندان و زنان و براى درهم شکستن شکوه و عظمت و شخصیّت والایت، همدست و همداستان مىگردند.
آرى، آن گاه است که لعنت و نفرین خدا بر باند پلید و بیداد پیشه اموى و همه اموى مسلکان تاریخ فرود مىآید و آسمان خون مىگرید و خون مىبارد و تمامى پدیدهها در کران تا کران هستى- از فرشتگان و انسانها گرفته تا درندگان بیابان وماهیان دریا برتو می گیرند.
و پس از این پیشگویىهاى پیامبر گرامى، دخت فرزانهاش، فاطمه، امیر مؤمنان، حضرت مجتبى و خود سالار شایستگان، حسین علیه السّلام بود که دیگر مردم توحیدگرا و آگاه و با ایمان، آن حضرت را با چنین ویژگىها و سرنوشت عجیب و پرافتخارى که وصف شد، مىشناختند و هماره یاد مقدّس و نام بلند و جاودانه و خاطره الهام بخش و قهرمانانه او را زنده و پر نشاط نگاه مىداشتند و ضمن گرامى داشت آن حضرت، هماره نگران آینده امت و روند تاریخ و سیر جامعه اسلامى پس از رحلت پیامبر و تحقّق آن رویداد غمبار و تکاندهنده بودند.
و بدینسان ذکر مصیبت حسین علیه السّلام پیش از ولادت و به هنگام ولادت آن حضرت به وسیله فرشته وحى بر پیامبر گرامى فرود آمد و از پى آن به وسیله آن حضرت بر خاندان رسالت خوانده شد و از پى آنان هم به وسیله مردم با ایمان و توحیدگرا و آگاه همچنان این سوگوارى و گرامى داشت شهادت جانسوز حسین علیه السّلام و روز فداکاریش ادامه دارد.
«والسلام علی من اتبع الهدی ودین الحق»باز خوانی
پیام عاشورا
«و نحن بقیة اهل الحق، حملنا کتاب اللَّه فاحللنا حلاله و حرمنا حرامه ...»
ما مردمى هستیم که خاندان گرانمایه پیامبر را گرامى و پابرجا نگاه داشتیم و از جان گرامى آنان پاس داشتیم، چرا که همان گونه که از جان و مال و هستى و امکانات و فرزند و خانواده خویش دفاع مىنمودیم، آنها را یارى مىکردیم، از حقوق و کرامت و شکوه و معنویّت و امنیّت و آزادى خاندان پیامبر در برابر بیداد پیشگان و تجاوزکاران دفاع کردیم و آنان را با همه وجود یارى نمودیم و دوشادوش آنان با دشمنان ددمنش و تجاوزکارشان به رویارویى برخاستیم.
«و احیینا ذرّیة محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، فنصرناهم من کلّ ما نصرنا منه انفسنا، و قاتلنا معهم من
ناواهم ....»
اینجاست که من به آنان خواهم گفت: مژده باد بر شما که من پیامبرتان محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم هستم.
«فاقول لهم: ابشروا، أنا نبیّکم محمّد ....»
آرى، درست مىگویید، به راستى که شما در زندگى دنیا همان گونه عمل کردید و همانسان رفتار نمودید که وصف کردید.
«فلقد کنتم فی دار الدّنیا کما وصفتم.»
و آن گاه است که من از حوض کوثر به آنان آب خوش و گوارایى خواهم نوشاند و آنان سیراب و سرفراز مىگردند و با دریافت مژده ورود به بهشت پرطراوت و زیباى خدا، بدان جا رهسپار شده و براى همیشه در - بهشت پر نعمت خدا خواهند بود.[1]
و نیز ابن عباس آورده است که: من به هنگام شدّت یافتن آخرین بیمارى پیامبر خدا- که بر اثر آن جهان را بدرود گفت- در کنار بسترش بودم. آن حضرت در آن شرایط، حسین علیه السّلام را بر سینه مبارک چسبانید و در حالى که آخرین لحظات بود و روح بلند و ملکوتى آن بزرگوار آماده پرواز، و عرق از چهره مبارک و پیشانى بلندش بر سر و روى فرزند دلبندش نیز مىچکید، مىفرمود:
«مالى و لیزید؟ لا بارک اللَّه فیه، اللّهم العن یزید!»[2]
مرا با یزید سیاه رو چکار؟ خداى برکت را از عمر و زندگى او بردارد! و آن گاه رو به جانب آسمان مىکرد که: بار خدایا! لعنت و نفرینت را نثار «یزید» ساز! پس از آن براى مدّتى از هوش رفت و پس از بهوش آمدن در حالى که دیدگانش اشکبار بود، دگرباره حسین علیه السّلام را بوسه باران ساخت و فرمود:
«أما إنّ لى و لقاتلک مقاما بین یدى اللَّه عزّ و جلّ.»[3]
امّا بىگمان براى من و کشنده سیاهرو و تبهکار تو اى حسین عزیز! در پیشگاه خدا جایگاهى براى حسابرسى و شکایت به بارگاه او خواهد بود و من در آنجا از بیدادى که بر تو و یارانت خواهد رفت، دادخواهى خواهم نمود و من طرف آنان خواهم بود!
و نیز «سعید بن جبیر» از «ابن عباس» آورده است که: نزد پیامبر گرامى نشسته بودم که بناگاه حسن علیه السّلام آمد.
هنگامى که پیامبر گرامى او را دید، گریه کرد و فرمود: حسن جان بیا! بیا! آن کودک گرانمایه که به آهستگى گام مىسپرد، به سوى پیامبر رفت و آن حضرت او را برگرفت و روى زانوى راست خویش نشاند.
چیزى از این جریان نگذشته بود که حسین علیه السّلام وارد شد و پیامبر گرامى با دیدن آن کودک مه سیما نیز به گریه افتاد و او را نیز با نهایت مهر و محبّت نزد خویش فراخواند و روى زانوى چپ نشاند! آن گاه دخت ارجمندش فاطمه علیها السّلام وارد شد و پیامبر گرامى با دیدن فاطمه نیز گریه کرد! و او را نیز نزد خویشتن فرا خواند و در پیشاروى خود نشاند.
و از پى همه آنان، امیر مؤمنان علیه السّلام آمد و پیامبر با دیدن آن حضرت نیز گریست و او را هم بسان آنان به سوى خویش فرا خواند و در سمت راست جاى داد.
یاران پیامبر پرسیدند: چرا با دیدن هر یک از این چهار وجود گرانمایه، گریه سر دادید؟ آیا در میان آنان کسى نبود که دیدارش شما را شاد و شادمان سازد؟! «فقال له اصحابه: یا رسول اللَّه! ما ترى واحدا من هؤلاء الا بکیت، أو ما فیهم من تسرّ برؤیته؟» پیامبر در پاسخ آنان فرمود:
«و الّذى بعثنى بالنّبوة و اصطفانى على جمیع البریه، ما على وجه الأرض نسمة أحب الى منهم، و انما بکیت لما یحل بهم من بعدى، و ذکرت ما یصنع بهذا ولدى الحسین ...»[4]
به آن خداى توانایى که مرا فرمان بعثت داد و بر کران تا کران هستى و همه موجودات برگزید، سوگند! که نزد من هیچ کس و هیچ پدیدهاى در روى زمین از این چهار تن محبوبتر و پسندیدهتر نیست، امّا گریهام بدان جهت بود که به یاد رفتار زشت و ظالمانهاى افتادم که پس از رحلت من، بیدادگران امّت در حق اینان روا مىدارند و فرزند گرانمایهام حسین علیه السّلام را به جرم عدالت خواهى و مبارزه با ستم و حقکشى و به گناه دعوت به آزادى و آزاد اندیشى و مبارزه با پایمال شدن حقوق بشر به شهادت مىرسانند!! گویى هم اینک به همراه او هستم و مىنگرم که این نور دیدهام به حرم و آرامگاه من پناه مىآورد، امّا باز هم به او پناه داده نمىشود و حقوق و آزادى و امنیّت او از بیداد تبهکاران در امان نمىماند و کسى نیز فریاد دادخواهى و یارىطلبىاش، بر ضدّ ستم و استبداد را پاسخ مثبت نمىدهد و به یارى او برنمىخیزد. آرى، به یاد این بیدادها افتادم که اشک و گریه امانم نداد! آن گاه افزود: آرى، گویى مىنگرم که از کنار آرامگاه من بناگزیر کوچ مىکند و به سوى سرزمینى که فرودگاه و شهادتگاه اوست مىشتابد و تنها گروهى از مردم با ایمان و حق طلب و آزادیخواه به یارى او برمىخیزند و به همراه او به شهادت مىرسند و اینان هستند که در روز رستاخیز سرور و سالار شهیدان راستین امّت من خواهند بود.
گویى او را مىنگرم که هدف تیر تجاوزکاران تیره بخت قرار مىگیرد و پس از اصابت تیرها و نیزهها و شمشیرهاى بسیار بر پیکرش، از مرکب خویش بر آن ریگهاى تفتیده نینوا فرو مىافتد، و آن گاه مظلومانه و قهرمانانه به دست سیاهکارترین و تاریکاندیشترین آفریده خدا سر بریده مىشود.
هنگامى که سخنان آن حضرت به اینجا رسید، نالهاى جانسوز از ژرفاى دل سر داد و گریه کرد و همه را به گریه انداخت، به گونهاى که صداى ضجّه و شیون حاضران بلند شد! پس از آن، پیامبر خدا بپا خاست و در حالى که دست به بارگاه خدا برداشته بود، نیایشگرانه گفت: پروردگارا! از ستم و بیدادى که پس از من بر خاندان گرانمایهام خواهد رفت، به پیشگاه تو شکوه مىآورم.
«اللّهم انى اشکو الیک ما یلقى اهل بیتى بعدى.»
و نیز آوردهاند که حسین علیه السّلام بر برادر گرانمایهاش حسن علیه السّلام وارد شد و هنگامى که چشمش به جمال دل آراى برادر افتاد، گویى رویداد غمبارى را به یاد آورد که گریه امانش نداد.
حضرت مجتبى علیه السّلام فرمود: حسین جان! چه موضوعى شما را به گریه انداخت و اشک از دیدگانتان جارى ساخت؟
«ما یبکیک یا ابا عبد اللَّه؟»«فقال: أبکى لما یصنع بک.»
پاسخ داد: بر بیداد و خیانتى که در حق شما مىرود گریه مىکنم.
[1] - بحار، ج 43، ص 316
[2] - بحار، ج 43، ص 316؛ مدینة المعاجز، ص 254.
[3] - بحار، ج 44، ص 266، ح 24.
[4] - بحار، ج 28، ص 37؛ امالى صدوق، ص 99؛ بحار، ج 44، ص 148؛ بشارة المصطفى، ص 197.
باز خوانی
پیام عاشورا
هنگامى که سخنانش پایان یافت، دست راست خویش را بر سر حسن علیه السّلام و دست چپ را بر سر حسین علیه السّلام نهاد و آن گاه سر مبارک را به سوى آسمان بلند کرد و فرمود: پروردگارا! بىگمان محمّد بنده برگزیده و پیامبر توست و این دو تن از پاکان و شایستگان خاندان من و از برگزیدگان نسل و تبار من مىباشند. اینان همان عزیزانى هستند که در میان امّت به یادگار مىگذارم و فرشته وحى برایم خبر آورده است که این فرزندم، حسین علیه السّلام، به دست تبهکاران آتش افروز به شهادت خواهد رسید و مردم او را در برابر بیداد پیشه زمانش بىیار و یاور خواهند گذاشت! بار خدایا! شهادتش را بر او خجسته ساز! و او را سرور و سالار شهیدان راه حق قرار ده! بار خدایا! خیر و برکت را از کشندگان تبهکار او بردار و آنان را رسوا ساخته و در شعلههاى سوزان آتش دوزخ درآور، و آنان را در فروترین طبقه جهنّم بیفکن! هنگامى که سخنان پیامبر به اینجا رسید، صداى ضجّه و گریه مردم در فضاى مسجد پیچید. پیامبر گرامى رو به آنان کرد که: «أ تبکون و لا تنصروه؟» آیا مىگریید و یاریش نمىکنید؟
سپس بازگشت و در حالى که رنگ چهرهاش دگرگون گشته و سیماى نورافشانش سرخ و برافروخته شده بود، دگرباره به سخن پرداخت و در حالى که سیلاب اشک از دیدگانش روان بود، رو به بارگاه خدا کرد که: بار خدایا! تو خود هماره یار و یاور او، باش!
«اللّهمّ فکن انت له ولیّا و ناصرا.» آن گاه افزود:
«ایّها النّاس انّى خلّفت فیکم الثقلین: کتاب اللَّه و عترتى ... لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض، و انّى انتظرهما و لا اسألکم فی ذلک الّا ما امرنى ربّى، ان اسألکم المودة فی القربى! ...»
هان اى مردم! حقیقت این است که من جهان را بدرود مىگویم و در میان شما دو امانت گرانبها و هدایتکننده به سوى حق و فضیلت بر جاى مىگذارم که عبارتند از: کتاب خدا و خاندان من.
به هوش باشید که این دو امانت، جدایى ناپذیرند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد گردند و من در روز رستاخیز، در آنجا، در انتظار آن دو خواهم بود.
اى مردم! من در مورد آن دو امانت بزرگ و شکوهبار و گرانبها، جز آنچه پروردگارم به من امر فرموده است- که از شما دوستى و مهر به خاندان را بخواهم- هیچ چیز دیگرى از شما نمىخواهم. پس نیک بنگرید که مبادا فردا مرا در حالى در کنار حوض کوثر دیدار کنید که خاندانم را به خشم آورده و آنان را به رنج افکنده و در حق آنان بیداد روا داشته و آنان را به شهادت رسانده باشید! به خداى سوگند! در روز رستاخیز از این امّت، سه پرچم و سه گروه- که هر کدام زیر یکى از آن پرچمها هستند- بر من وارد خواهند شد که تنها یکى از آنها مورد احترام هستند و از رستگاران و نجات یافتگان خواهند بود و آن دو پرچم و دو گروه دیگر، از من نخواهند بود.
«و اللَّه سترد علىّ یوم القیامة ثلاث رایات من هذه الامة.»[2]
آن گاه فرمود: از این سه پرچمى که در روز رستاخیز بر من وارد مىشوند، پرچمى تیره و تار و ظلمت زده است که فرشتگان از آن مىهراسند و از آن اظهار بىتابى و نفرت مىکنند.
« رایة سوداء مظلمة قد فزعت منها الملائکة.»
آن پرچم و طرفداران و به دوش کشندگانش مىآیند تا در برابر من مىایستند و من از آنان مىپرسم: شما کیانید و از کجا مىآیید؟ «فأقول: من أنتم؟» آنان پاسخ مىدهند: ما از توحیدگرایان و خداپرستان جهان عرب و از امّت تو هستیم! «نحن من امتک یا احمد!»
من به آنان مىگویم: من محمّد هستم، پیامبر خدا به سوى عرب و عجم!
«انا احمد نبى العرب و العجم!»
آنان مىگویند: ما از امّت و جامعه تو هستیم اى پیامبر خدا! اینک به سوى شما آمده و چشم امید به شفاعت شما دوختهایم.
به آنان مىگویم: شما پس از من با کتاب پرشکوه خدا، قرآن شریف، و با خاندانم چگونه رفتار کردید؟
«فاقول لهم: کیف خلفتمونى من بعدى فی اهلى و عترتى و کتاب ربّى؟»
آنان پاسخ مىدهند: اى پیامبر خدا واقعیّت این است که کتاب خدا و مقررات و مرزهاى احکام آن را تباه ساختیم و در مورد خاندانت نیز، زشت و ظالمانه عمل کردیم؛ چرا که هماره در این تلاش احمقانه بودیم که آنان را از روى زمین برداریم و در این راستا بود که به جاى بهرهورى از دانش و معنویّت پرشکوه آنان، از آنان روى برتافتیم و به مخالفت و دشمنى با آن بندگان شایسته و وارسته و محبوب خدا پرداختیم!
«امّا الکتاب فضیعناه، و امّا عترتک فحرصنا أن نبیدهم عن جدید الارض.»
و در این شرایط است که این پرچم و این گروه در حالى که به شدّت تشنه هستند و چهرههایشان سیاه گشته، بازمىگردند و از آمرزش خدا محروم مىشوند! آن گاه پرچم دیگرى که سیاهى و تیرگىاش از پرچم نخست افزونتر است، با طرفداران و به دوش کشندگانش بر من وارد مىگردند و من از آنان خواهم پرسید که:
پس از رحلت من با دو امانت گرانبهایم، قرآن و عترت، چگونه رفتار کردید؟!
«ثم ترد علىّ رایة اخرى اشدّ سوادا من الاولى، فأقول لهم: کیف خلفتمونى من بعدى فی الثقلین: الأکبر و الأصغر، کتاب ربّى و عترتى؟»
آنان پاسخ مىدهند: ما با ثقل اکبر یا کتاب پرشکوه خدا مخالفت ورزیدیم و احکام و مقررات انسانساز و عدالت آفرین و آزادمنشانه آن را کنار نهادیم و از پى هواهاى جاهطلبانه خود رفتیم. و با امانت دیگر تو- که عترت و خاندان گرانمایهات باشند- نیز به مخالفت برخاسته و با آنان ظالمانه رفتار نمودیم و ضمن زیر فشار قرار دادنشان، آنان را در دفاع از حق و عدالت تنها گذاشتیم و در برابر بیدادگران یاریشان
نکردیم و آنان را سخت پراکنده نموده و از خانه و کاشانه خویش آواره ساخته و آنان را به شهادت رساندیم.
«امّا الأکبر فخالفناه، و امّا الأصغر فخذلنا، وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ.»
اینجاست که من به آنان خواهم گفت: بروید و از من دور شوید! و آنگاه است که آنان در حالى که سخت تشنه و درماندهاند و چهرههایشان سیاه گشته و بر آن گرد و غبار خفّت و رسوایى گناه و بیدادگرى نشسته است، از راهى که آمدهاند بازمىگردند.
«فاقول: الیکم عنّى فیصدرون عطاشا مسوّدة وجوههم.»
سپس پرچم دیگرى که نورافشان است و از آن فروغى پرتو افکن مىباشد بر من وارد مىگردد، و من به آنان خواهم گفت: شما چه کسانى هستید؟
«ثمّ ترد على رایة اخرى تلمع نورا فاقول لهم: من انتم؟»
آنان پاسخ مىدهند: ما مردمى توحیدگرا و پروا پیشه و از حقجویان و حق طلبان و حق پرستان و حق پذیرانیم.
«نحن اهل کلمة التوحید و التّقوى من امة محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.»
ما کسانى هستیم که کتاب پرشکوه خدا، قرآن شریف را گرامى داشتیم و آن را بسان جان شیرین و عزیزتر از آن حفظ کردیم و از خطرهاى رنگارنگ پاس داشتیم و حلال آن را حلال و حرامش را حرام و ناروا شمردیم و به راستى به رهنمودهاى آن عمل کردیم و از هشدارهایش هشدار پذیرفتیم و از پند و اندرز و درسهاى انسانساز و عبرت آموز و عبرت انگیزش درسهاى عبرت گرفتیم و اندرزها پذیرفتیم.
[1] - بحار، ج 44، ص 247.
[2] - بحار، ج 22، ص 153؛ مناقب، ج 3، ص 234؛ طرائف، ص 202؛ بحار، ج 43، ص 361؛ مدینة المعاجز، ص 259. بحار، ج 43، ص 316؛ مدینة المعاجز، ص 254.
باز خوانی
پیام عاشورا
وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَى قَالَ دَخَلْنَا مَعَ عَلِیٍّ ع إِلَى صِفِّینَ فَلَمَّا حَاذَى نَیْنَوَى نَادَى صَبْراً أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَیْنَاهُ تَفِیضَانِ فَقُلْتُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِعَیْنَیْکَ تَفِیضَانِ أَغْضَبَکَ أَحَدٌ قَالَ لَا بَلْ کَانَ عِنْدِی جَبْرَئِیلُ فَأَخْبَرَنِی أَنَّ الْحُسَیْنَ یُقْتَلُ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ ...
و «عبد اللَّه بن یحیى» آورده است که: به همراه امیر مؤمنان به سرزمین صفّین وارد شدیم؛ هنگامى که آن بزرگوار به نقطهاى در برابر «نینوا» رسید، ندا داد که: هان اى ابا عبد اللَّه! شکیبا باش! شکیبا!
«صبرا ابا عبد اللَّه!»
از او دلیل آن کار و گفتارش را پرسیدم که فرمود: روزى بر پیامبر گرامى وارد شدم و دیدم آن حضرت دیدگانش اشکبار است و گریه مىکند.
گفتم: اى پیامبر خدا! پدر و مادرم به قربانت! چه چیزى دیدگانتان را اشکبار ساخته؟ آیا کسى شما را ناراحت کرده و به خشم آورده است؟
فرمود: نه! پرسیدم: پس چرا دیدگانتان اشکبار است؟
فرمود: فرشته وحى نزد من آمده بود و او به من خبر داد که فرزند ارجمندم، حسین علیه السّلام، در ساحل فرات به شهادت خواهد رسید.
آن گاه فرشته وحى به من گفت: آیا مىخواهى از تربت پاک و عطرآگین او نزدتان بیاورم و بوى تربتش را به مشامتان برسانم؟
پس از آن دستش را گشود و مشتى از تربت حسین علیه السّلام را برگرفت و به من داد و آن گاه بود که دیگر سیلاب اشک امانم نداد. و نام آن سرزمین نیز به گونهاى که فرشته وحى خبر داد «کربلا» است.
هنگامى که حسین علیه السّلام دو ساله بود، پیامبر گرامى به قصد سفرى حرکت کرد و در میان راه ایستاد و فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» و آن گاه بود که از دیدگانش باران اشک فرو باراند.
دلیل آن بیان و فرود باران اشک را از او پرسیدند. که فرمود: این فرشته وحى است و به من خبر آورده است که فرزندم، حسین علیه السّلام، در ساحل فرات و در سرزمینى به نام «کربلا» به شهادت خواهد رسید.
پرسیدند: اى پیامبر خدا! کدامین بیداد پیشه و سیاهرو او را به شهادت خواهد رساند؟
پیامبر فرمود: بیداد پیشهاى به نام «یزید»! آن گاه افزود: گویى هم اکنون شهادتگاه و آرامگاه او را مى نگرم! و گویى هم اکنون بر زین اسبها و جهاز شتران مى نگرم و مى بینم که سر مقدّس فرزندم، حسین علیه السّلام بر روى آنها به بارگاه خودکامه پلید و تاریک اندیش اموى، «یزید»- که لعنت خدا بر او باد- هدیه مى گردد. به خداى سوگند هیچ کس بر سر فرزندم حسین علیه السّلام نظاره نمى کند و شادمانى نمى نماید، جز این که خدا میان دل و زبان او مخالفت پدید مىآورد و بر او علامت نفاق و کفر مى نهد و به عذابى سخت و دردناک گرفتارش مى سازد! آن گاه پیامبر گرامى اندوه زده و گرفته، از سفر خویش بازگشت و بر فراز منبر رفت و در حالى که حسن و حسین، دو فرزند گرانمایه اش در برابر دیدگانش بودند، با مردم سخن گفت و به پند و اندرز آنان پرداخت.[1]
[1] - بحار، ج 22، ص 153؛ مناقب، ج 3، ص 234؛ طرائف، ص 202؛ بحار، ج 43، ص 361؛ مدینة المعاجز، ص 259. بحار، ج 43، ص 316؛ مدینة المعاجز، ص 254.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |