حرص دردانشمند [از بدترین چیزهاست] . [امام حسین علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(389)
پنج شنبه 94 آبان 21 , ساعت 8:47 صبح  

برخاستن ِمخالفت و عداوت از میان انصار به برکات ِرسول علیه السّلام 

( 3729)دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت

 

یک ز دیگر جان خون‌آشام داشت

( 3730)کینه‌های کهنه‌شان از مصطفی

 

محو شد در نور اسلام و صفا

( 3731)اولاً اخوان شدند آن دشمنان

 

همچو اعداد عنب در بوستان

( 3732)وز دم المؤمنون اخوه به پند

 

درشکستند و تن واحد شدند

( 3733)صورت انگورها اخوان بود

 

چون فشردی شیرهْ واحد شود

 أنصار: جمع ناصر: در لغت به معنى «یاور»، و در اصطلاح قرآن و حدیث و عرف مسلمانان نام «مردم مدینه» است. که رسول خدا (ص) را به شهر خود خواندند و در فرمان او در آمدند و داستان آن در تاریخها آمده است. خلاصه آن اینکه در سالهاى آخر توقفِ رسول (ص) در مکه، مشرکان کار را بر او سخت کرده بودند، شیوه پیغمبر (ص) چنان بود که در ماههاى حج، نزد کسانى که براى زیارت آمده بودند مى‏رفت و دعوت خود را ابلاغ مى‏کرد. سالى شش تن از مردم خزرج او را دیدند و گفته او را شنیدند و پسندیدند و گفتند ما نزد مردم خود مى‏رویم و آنان را از دعوت تو با خبر مى‏سازیم. اگر به وسیله تو آشتى میان ما برقرار شود محبوب‏تر کس نزد ما خواهى بود.

در آن سالها که قبیله اوس و خزرج با هم جنگى کرده بودند و تنى چند از آنان کشته شده بود، در پى کسى بودند که در دو طرفِ درگیر نباشد و آنان را آشتى دهد.[1]

المُؤمِنُونَ إخوة: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ: مؤمنان برادرند، پس میان برادرهاتان آشتى دهید و بترسید شاید رحم کرده شوید.»[2]

مولانا در تأیید نقش گفتمان و رهبری در ایجاد تفاهم و همدلی و رهایی از دشمنی و تنازع و تفرقه، شاهدی از صدر اسلام می‏‏آورد. «اوس و خزرج» دو قبیله معروف عرب جاهلی‌اند، اصل آنها از یمن و مذهب غالب آنها یهودی بوده است. مقارن ایام هجرت، گروهی از آنها اسلام آوردند و پیامبر را یاری کردند و از انصار شدند، اما سال‌های طولانی آتش جنگ میان این دو قبیله شعله‌ور بود و اسلام به تدریج آنها را به هم نزدیک ساخت. مولانا به آیهْ ‌شریفهْ سوره «الحجرات» اشاره می‌کند: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» مؤمنان به راستی برادرند. معنای بیت این است: نَفس برادری و دوستی اسلام در آنها چنان اثر کرد که مثل دانه‏های انگور له شدند و آب انگور‏ها با هم یکی شد. «خود» از میان رفت و وحدت پدید آمد.

 

( 3734)غوره و انگور ضدان‌اند لیک

 

چون‌که غوره پخته شد شد یار نیک

( 3735)غوره‌ای کو سنگ‌بست و خام ماند

 

در ازل حق کافر اصلیش خواند

( 3736)نه اخی نه نفس واحد باشد او

 

در شقاوت نحس ملحد باشد او

( 3737)گر بگویم آن‌چه او دارد نهان

 

فتنهْ افهام خیزد در جهان

( 3738)سرّ گبر کور نامذکور به

 

دود دوزخ از ارم مهجور به

( 3739)غوره‌های نیک که‌ایشان قابل‌اند

 

از دم اهل دل آخر یک دل‌اند

( 3740)سوی انگوری همی‌رانند تیز

 

تا دوی برخیزد و کین و ستیز

( 3741)پس در انگوری همی‌درّند پوست

 

تا یکی گردند و وحدت وصف اوست

( 3742)دوست دشمن گردد ایرا هم دو است

 

هیچ یک با خویش جنگی در نَبَست

 اخوان: جمع اخ: برادر. کنایه از جدا جدا در ظاهر، و متحد در معنى.

چون فشردى...: نظیر:

          گر تو صد سیب و صد آبى بشمرى             صد نماند یک شود چون بفشرى‏

680 / د /1

          آن عددها که در انگور بود             نیست در شیره کز انگور چکد

(دیوان کبیر، ب 8696)

اِرَم: باغی بوده است که شدّاد بن‌عاد برای مقابله با بهشت الهی ساخته بود.[3]سپس هر باغ خرم را بدان نام نامیدند.

انگورى: انگور شدن. کنایه از به کمال رسیدن و یکى گشتن.

پوست دریدن: کنایه از جسم را رها کردن و به جان پرداختن.

          اگر چه صد هزار انگور کوبى یک بود جمله             چو وا شد جانب توحید جان را این چنین یابى‏

(دیوان کبیر، ب 26608)

دوست دشمن می‏‏گردد:اگر دوگانگی و جدایی نبود، همه دوست بودند. وقتی دوگانگی پیش می‏‏آید «دوست دشمن می‏‏گردد».

ایرا: زیرا. براى اینکه. (اگر دوستى دشمن شد، نشانه آن است که دوست یکدل نبوده است، چه اگر یکدل بود با خود در جنگ نمى‏شد).

تادو‌ی برخیزد: یعنی نفس واحد شوند.

 در این جامنظور از «غوره» انسان دنیا ‌دوست و بی‌خبر از عالم معناست. این غوره اگر از خامی به درآید مرد راه حق می‏‏شود و اگر در خامی بماند همان وجودی است که در ازل، کفر و بی‌ایمانی در نهادش نهاده‌اند. سخن از مردمانی است که می‏‏خواهند هدایت رهبری الهی را نپذیرند. چنین انسانی که در کافری می‏‏ماند نمی‏‏تواند مصداق برادری مؤمنان و جزئی از نفس واحد آنها باشد و او بدبخت ومنحوس و بی‌دین است. مولانا می‏‏گوید: شقاوت و الحاد اینها، یک راز ناگفتنی دارد و اگر بگویم، فهم نارسای اهل ظاهر فتنه برپا می‏‏کند. اینها مثل «گبر کور» هستند و وجودشان مانند دوزخ است. مجلس ما مانند بهشت است و نباید در آن سخن از دوزخ بگویم. مولانا می گوید:آن که درونش از نور تهى است و تربیت را پذیرا نیست، همچون غوره‏اى است که پختگى نپذیرد. به ظاهر چون دیگران است و درون او پر از کینه و نیران. لیکن راز او را فاش کردن نشاید، و این سر همچنان نهان باید که:

          حق همى‏خواهد که نومیدانِ او             زین عبادت هم نگردانند رو

          هم به اومیدى مُشرَّف مى‏شوند             چند روزى در رکابش مى‏دوند.

          خواهد آن رحمت بتابد بر همه             بر بد و نیک از عمومِ مَرحمه‏

3614- 3612 / د /1

          گر کشانم بحث این را من بساز             تا سؤال و تا جواب آید دراز

          ذوقِ نکته عشق از من مى‏رود             نقشِ خدمت نقشِ دیگر مى‏شود

1375- 1374 / د /3

خلاصه این که مولانا به شیوهْ خاص همیشگی خود، بسیار هنرمندانه، آن چه را که در قرآن کریم آمده است که مؤمنان باهم برادرند یا آن چه در حدیث است که مؤمنان چون یک تن‏اند و دارای وحدت معنوى هستند، مولانا این وحدت در معنى و تفرقه در صورت را به دانه‏هاى انگور همانند کرده است که اخوان در صورت چون دانه‏هاى انگورند یکى خرد و دیگرى بزرگ و گاه در رنگ با اندک اختلاف، اما چون آنها را بفشرند شیره‏شان یکى است.



[1] - (تاریخ تحلیلى اسلام، ص 55- 59)

[2] - (سوره حجرات،آیه 10)

[3]. فجر، آیهْ 7.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
بازخوانی پیام عاشورا(18)
جمعه 94 آبان 1 , ساعت 7:23 صبح  

باز خوانی

پیام  عاشورا


ماهیان دریا- بر تو مى‏ گریند. 

«و لکن لا یوم کیومک، یزدلف الیک ثلاثون الف رجل، یدعون أنّهم من امّة جدّنا، فیجتمعون على قتلک، و سفک دمک، و انتهاک حرمک، و سبى ذراریک و نسائک و انتهاک ثقلک، فعندها تحل ببنى امیّة اللعنة و تمطر السماء دما، و یبکى علیک کل شى‏ء حتى الوحوش فی الفلوات و الحیتان فی البحار.»[1]

آن حضرت فرمود: حسین جان! شهادت من بدین صورت است که فردى سمّ خیانت را به وسیله آب به کام من مى‏ریزد و مرا مسموم مى‏سازد، اما هیچ روز غمبار و جانسوزى، چون روز شهادت تو نیست، چرا که شهادت تو بدین صورت است که سى هزار عنصر گمراه و تاریک اندیش و بیداد پیشه که ادّعاى دین و ایمان و پیروى از نیاى گرانقدرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم را دارند، ظالمانه و ناجوانمردانه تو را محاصره مى‏کنند و براى کشتن تو و ریختن خون پاک و جوشانت بر ریگ‏هاى تفتیده نینوا، و به منظور شکستن حرمت و قداست خاندان تو و به اسارت بردن فرزندان و زنان و براى درهم شکستن شکوه و عظمت و شخصیّت والایت، همدست و همداستان مى‏گردند.

آرى، آن گاه است که لعنت و نفرین خدا بر باند پلید و بیداد پیشه اموى و همه اموى مسلکان تاریخ فرود مى‏آید و آسمان خون مى‏گرید و خون مى‏بارد و تمامى پدیده‏ها در کران تا کران هستى- از فرشتگان و انسان‏ها گرفته تا درندگان بیابان وماهیان دریا برتو می گیرند.

و پس از این پیشگویى‏هاى پیامبر گرامى، دخت فرزانه‏اش، فاطمه، امیر مؤمنان، حضرت مجتبى و خود سالار شایستگان، حسین علیه السّلام بود که دیگر مردم توحیدگرا و آگاه و با ایمان، آن حضرت را با چنین ویژگى‏ها و سرنوشت عجیب و پرافتخارى که وصف شد، مى‏شناختند و هماره یاد مقدّس و نام بلند و جاودانه و خاطره الهام بخش و قهرمانانه او را زنده و پر نشاط نگاه مى‏داشتند و ضمن گرامى داشت آن حضرت، هماره نگران آینده امت و روند تاریخ و سیر جامعه اسلامى پس از رحلت پیامبر و تحقّق آن رویداد غمبار و تکاندهنده بودند.

و بدینسان ذکر مصیبت حسین علیه السّلام پیش از ولادت و به هنگام ولادت آن حضرت به وسیله فرشته وحى بر پیامبر گرامى فرود آمد و از پى آن به وسیله آن حضرت بر خاندان رسالت خوانده شد و از پى آنان هم به وسیله مردم با ایمان و توحیدگرا و آگاه همچنان این سوگوارى و گرامى داشت شهادت جانسوز حسین علیه السّلام و روز فداکاریش ادامه دارد.

«والسلام علی من اتبع الهدی ودین الحق»


[1] - بحار، ج 45، ص 218؛ مدینة المعاجز، ص 228.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
بازخوانی پیام عاشورا(17)
جمعه 94 آبان 1 , ساعت 7:22 صبح  

باز خوانی

پیام  عاشورا


 «و نحن بقیة اهل الحق، حملنا کتاب اللَّه فاحللنا حلاله و حرمنا حرامه ...»

ما مردمى هستیم که خاندان گرانمایه پیامبر را گرامى و پابرجا نگاه داشتیم و از جان گرامى آنان پاس داشتیم، چرا که همان گونه که از جان و مال و هستى و امکانات و فرزند و خانواده خویش دفاع مى‏نمودیم، آنها را یارى مى‏کردیم، از حقوق و کرامت و شکوه و معنویّت و امنیّت و آزادى خاندان پیامبر در برابر بیداد پیشگان و تجاوزکاران دفاع کردیم و آنان را با همه وجود یارى نمودیم و دوشادوش آنان با دشمنان ددمنش و تجاوزکارشان به رویارویى برخاستیم.

«و احیینا ذرّیة محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، فنصرناهم من کلّ ما نصرنا منه انفسنا، و قاتلنا معهم من‏

ناواهم ....»

اینجاست که من به آنان خواهم گفت: مژده باد بر شما که من پیامبرتان محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم هستم.

«فاقول لهم: ابشروا، أنا نبیّکم محمّد ....»

آرى، درست مى‏گویید، به راستى که شما در زندگى دنیا همان گونه عمل کردید و همان‏سان رفتار نمودید که وصف کردید.

«فلقد کنتم فی دار الدّنیا کما وصفتم.»

و آن گاه است که من از حوض کوثر به آنان آب خوش و گوارایى خواهم نوشاند و آنان سیراب و سرفراز مى‏گردند و با دریافت مژده ورود به بهشت پرطراوت و زیباى خدا، بدان جا رهسپار شده و براى همیشه در - بهشت پر نعمت خدا خواهند بود.[1]

از روند تاریخ و آینده جامعه‏

و نیز ابن عباس آورده است که: من به هنگام شدّت یافتن آخرین بیمارى پیامبر خدا- که بر اثر آن جهان را بدرود گفت- در کنار بسترش بودم. آن حضرت در آن شرایط، حسین علیه السّلام را بر سینه مبارک چسبانید و در حالى که آخرین لحظات بود و روح بلند و ملکوتى آن بزرگوار آماده پرواز، و عرق از چهره مبارک و پیشانى بلندش بر سر و روى فرزند دلبندش نیز مى‏چکید، مى‏فرمود:

«مالى و لیزید؟ لا بارک اللَّه فیه، اللّهم العن یزید!»[2]

مرا با یزید سیاه رو چکار؟ خداى برکت را از عمر و زندگى او بردارد! و آن گاه رو به جانب آسمان مى‏کرد که: بار خدایا! لعنت و نفرینت را نثار «یزید» ساز! پس از آن براى مدّتى از هوش رفت و پس از بهوش آمدن در حالى که دیدگانش اشکبار بود، دگرباره حسین علیه السّلام را بوسه باران ساخت و فرمود:

«أما إنّ لى و لقاتلک مقاما بین یدى اللَّه عزّ و جلّ.»[3]

امّا بى‏گمان براى من و کشنده سیاه‏رو و تبهکار تو اى حسین عزیز! در پیشگاه خدا جایگاهى براى حسابرسى و شکایت به بارگاه او خواهد بود و من در آنجا از بیدادى که بر تو و یارانت خواهد رفت، دادخواهى خواهم نمود و من طرف آنان خواهم بود!

و نیز «سعید بن جبیر» از «ابن عباس» آورده است که: نزد پیامبر گرامى نشسته بودم که بناگاه حسن علیه السّلام آمد.

هنگامى که پیامبر گرامى او را دید، گریه کرد و فرمود: حسن جان بیا! بیا! آن کودک گرانمایه که به آهستگى گام مى‏سپرد، به سوى پیامبر رفت و آن حضرت او را برگرفت و روى زانوى راست خویش نشاند.

چیزى از این جریان نگذشته بود که حسین علیه السّلام وارد شد و پیامبر گرامى با دیدن آن کودک مه سیما نیز به گریه افتاد و او را نیز با نهایت مهر و محبّت نزد خویش فراخواند و روى زانوى چپ نشاند! آن گاه دخت ارجمندش فاطمه علیها السّلام وارد شد و پیامبر گرامى با دیدن فاطمه نیز گریه کرد! و او را نیز نزد خویشتن فرا خواند و در پیشاروى خود نشاند.

و از پى همه آنان، امیر مؤمنان علیه السّلام آمد و پیامبر با دیدن آن حضرت نیز گریست و او را هم بسان آنان به سوى خویش فرا خواند و در سمت راست جاى داد.

یاران پیامبر پرسیدند: چرا با دیدن هر یک از این چهار وجود گرانمایه، گریه سر دادید؟ آیا در میان آنان کسى نبود که دیدارش شما را شاد و شادمان سازد؟! «فقال له اصحابه: یا رسول اللَّه! ما ترى واحدا من هؤلاء الا بکیت، أو ما فیهم من‏ تسرّ برؤیته؟» پیامبر در پاسخ آنان فرمود:

«و الّذى بعثنى بالنّبوة و اصطفانى على جمیع البریه، ما على وجه الأرض نسمة أحب الى منهم، و انما بکیت لما یحل بهم من بعدى، و ذکرت ما یصنع بهذا ولدى الحسین ...»[4]

به آن خداى توانایى که مرا فرمان بعثت داد و بر کران تا کران هستى و همه موجودات برگزید، سوگند! که نزد من هیچ کس و هیچ پدیده‏اى در روى زمین از این چهار تن محبوب‏تر و پسندیده‏تر نیست، امّا گریه‏ام بدان جهت بود که به یاد رفتار زشت و ظالمانه‏اى افتادم که پس از رحلت من، بیدادگران امّت در حق اینان روا مى‏دارند و فرزند گرانمایه‏ام حسین علیه السّلام را به جرم عدالت خواهى و مبارزه با ستم و حق‏کشى و به گناه دعوت به آزادى و آزاد اندیشى و مبارزه با پایمال شدن حقوق بشر به شهادت مى‏رسانند!! گویى هم اینک به همراه او هستم و مى‏نگرم که این نور دیده‏ام به حرم و آرامگاه من پناه مى‏آورد، امّا باز هم به او پناه داده نمى‏شود و حقوق و آزادى و امنیّت او از بیداد تبهکاران در امان نمى‏ماند و کسى نیز فریاد دادخواهى و یارى‏طلبى‏اش، بر ضدّ ستم و استبداد را پاسخ مثبت نمى‏دهد و به یارى او برنمى‏خیزد. آرى، به یاد این بیدادها افتادم که اشک و گریه امانم نداد! آن گاه افزود: آرى، گویى مى‏نگرم که از کنار آرامگاه من بناگزیر کوچ مى‏کند و به سوى سرزمینى که فرودگاه و شهادتگاه اوست مى‏شتابد و تنها گروهى از مردم با ایمان و حق طلب و آزادیخواه به یارى او برمى‏خیزند و به همراه او به شهادت مى‏رسند و اینان هستند که در روز رستاخیز سرور و سالار شهیدان راستین امّت من خواهند بود.

گویى او را مى‏نگرم که هدف تیر تجاوزکاران تیره بخت قرار مى‏گیرد و پس از اصابت تیرها و نیزه‏ها و شمشیرهاى بسیار بر پیکرش، از مرکب خویش بر آن ریگ‏هاى تفتیده نینوا فرو مى‏افتد، و آن گاه مظلومانه و قهرمانانه به دست سیاهکارترین و تاریک‏اندیش‏ترین آفریده خدا سر بریده مى‏شود.

هنگامى که سخنان آن حضرت به اینجا رسید، ناله‏اى جانسوز از ژرفاى دل سر داد و گریه کرد و همه را به گریه انداخت، به گونه‏اى که صداى ضجّه و شیون حاضران بلند شد! پس از آن، پیامبر خدا بپا خاست و در حالى که دست به بارگاه خدا برداشته بود، نیایشگرانه گفت: پروردگارا! از ستم و بیدادى که پس از من بر خاندان گرانمایه‏ام خواهد رفت، به پیشگاه تو شکوه مى‏آورم.

«اللّهم انى اشکو الیک ما یلقى اهل بیتى بعدى.»

و نیز آورده‏اند که حسین علیه السّلام بر برادر گرانمایه‏اش حسن علیه السّلام وارد شد و هنگامى که چشمش به جمال دل آراى برادر افتاد، گویى رویداد غمبارى را به یاد آورد که گریه امانش نداد.

حضرت مجتبى علیه السّلام فرمود: حسین جان! چه موضوعى شما را به گریه انداخت و اشک از دیدگانتان جارى ساخت؟

«ما یبکیک یا ابا عبد اللَّه؟»«فقال: أبکى لما یصنع بک.»

پاسخ داد: بر بیداد و خیانتى که در حق شما مى‏رود گریه مى‏کنم.



[1] - بحار، ج 43، ص 316

[2] - بحار، ج 43، ص 316؛ مدینة المعاجز، ص 254.

[3] - بحار، ج 44، ص 266، ح 24.

[4] - بحار، ج 28، ص 37؛ امالى صدوق، ص 99؛ بحار، ج 44، ص 148؛ بشارة المصطفى، ص 197.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
بازخوانی پیام عاشورا(16)
جمعه 94 آبان 1 , ساعت 7:20 صبح  

باز خوانی

پیام  عاشورا


سفارش دو امانت گرانبها [1]

هنگامى که سخنانش پایان یافت، دست راست خویش را بر سر حسن علیه السّلام و دست چپ را بر سر حسین علیه السّلام نهاد و آن گاه سر مبارک را به سوى آسمان بلند کرد و فرمود: پروردگارا! بى‏گمان محمّد بنده برگزیده و پیامبر توست و این دو تن از پاکان و شایستگان خاندان من و از برگزیدگان نسل و تبار من مى‏باشند. اینان همان عزیزانى هستند که در میان امّت به یادگار مى‏گذارم و فرشته وحى برایم خبر آورده است که این فرزندم، حسین علیه السّلام، به دست تبهکاران آتش افروز به شهادت خواهد رسید و مردم او را در برابر بیداد پیشه زمانش بى‏یار و یاور خواهند گذاشت! بار خدایا! شهادتش را بر او خجسته ساز! و او را سرور و سالار شهیدان راه حق قرار ده! بار خدایا! خیر و برکت را از کشندگان تبهکار او بردار و آنان را رسوا ساخته و در شعله‏هاى سوزان آتش دوزخ درآور، و آنان را در فروترین طبقه جهنّم بیفکن! هنگامى که سخنان پیامبر به اینجا رسید، صداى ضجّه و گریه مردم در فضاى مسجد پیچید. پیامبر گرامى رو به آنان کرد که: «أ تبکون و لا تنصروه؟» آیا مى‏گریید و یاریش نمى‏کنید؟

سپس بازگشت و در حالى که رنگ چهره‏اش دگرگون گشته و سیماى نورافشانش سرخ و برافروخته شده بود، دگرباره به سخن پرداخت و در حالى که سیلاب اشک از دیدگانش روان بود، رو به بارگاه خدا کرد که: بار خدایا! تو خود هماره یار و یاور او، باش!

«اللّهمّ فکن انت له ولیّا و ناصرا.» آن گاه افزود:

«ایّها النّاس انّى خلّفت فیکم الثقلین: کتاب اللَّه و عترتى ... لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض، و انّى انتظرهما و لا اسألکم فی ذلک الّا ما امرنى ربّى، ان اسألکم المودة فی‏ القربى! ...»

هان اى مردم! حقیقت این است که من جهان را بدرود مى‏گویم و در میان شما دو امانت گرانبها و هدایت‏کننده به سوى حق و فضیلت بر جاى مى‏گذارم که عبارتند از: کتاب خدا و خاندان من.

به هوش باشید که این دو امانت، جدایى ناپذیرند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد گردند و من در روز رستاخیز، در آنجا، در انتظار آن دو خواهم بود.

اى مردم! من در مورد آن دو امانت بزرگ و شکوهبار و گرانبها، جز آنچه پروردگارم به من امر فرموده است- که از شما دوستى و مهر به خاندان را بخواهم- هیچ چیز دیگرى از شما نمى‏خواهم. پس نیک بنگرید که مبادا فردا مرا در حالى در کنار حوض کوثر دیدار کنید که خاندانم را به خشم آورده و آنان را به رنج افکنده و در حق آنان بیداد روا داشته و آنان را به شهادت رسانده باشید! به خداى سوگند! در روز رستاخیز از این امّت، سه پرچم و سه گروه- که هر کدام زیر یکى از آن پرچم‏ها هستند- بر من وارد خواهند شد که تنها یکى از آن‏ها مورد احترام هستند و از رستگاران و نجات یافتگان خواهند بود و آن دو پرچم و دو گروه دیگر، از من نخواهند بود.

سه پرچم در روز رستاخیز

«و اللَّه سترد علىّ یوم القیامة ثلاث رایات من هذه الامة.»[2]

آن گاه فرمود: از این سه پرچمى که در روز رستاخیز بر من وارد مى‏شوند، پرچمى تیره و تار و ظلمت زده است که فرشتگان از آن مى‏هراسند و از آن اظهار بى‏تابى و نفرت مى‏کنند.

« رایة سوداء مظلمة قد فزعت منها الملائکة.»

آن پرچم و طرفداران و به دوش کشندگانش مى‏آیند تا در برابر من مى‏ایستند و من از آنان مى‏پرسم: شما کیانید و از کجا مى‏آیید؟ «فأقول: من أنتم؟» آنان پاسخ مى‏دهند: ما از توحیدگرایان و خداپرستان جهان عرب و از امّت تو هستیم! «نحن من امتک یا احمد!»

من به آنان مى‏گویم: من محمّد هستم، پیامبر خدا به سوى عرب و عجم!

«انا احمد نبى العرب و العجم!»

آنان مى‏گویند: ما از امّت و جامعه تو هستیم اى پیامبر خدا! اینک به سوى شما آمده و چشم امید به شفاعت شما دوخته‏ایم.

به آنان مى‏گویم: شما پس از من با کتاب پرشکوه خدا، قرآن شریف، و با خاندانم چگونه رفتار کردید؟

«فاقول لهم: کیف خلفتمونى من بعدى فی اهلى و عترتى و کتاب ربّى؟»

آنان پاسخ مى‏دهند: اى پیامبر خدا واقعیّت این است که کتاب خدا و مقررات و مرزهاى احکام آن را تباه ساختیم و در مورد خاندانت نیز، زشت و ظالمانه عمل کردیم؛ چرا که هماره در این تلاش احمقانه بودیم که آنان را از روى زمین برداریم و در این راستا بود که به جاى بهره‏ورى از دانش و معنویّت پرشکوه آنان، از آنان روى برتافتیم و به مخالفت و دشمنى با آن بندگان شایسته و وارسته و محبوب خدا پرداختیم!

«امّا الکتاب فضیعناه، و امّا عترتک فحرصنا أن نبیدهم عن جدید الارض.»

و در این شرایط است که این پرچم و این گروه در حالى که به شدّت تشنه هستند و چهره‏هایشان سیاه گشته، بازمى‏گردند و از آمرزش خدا محروم مى‏شوند! آن گاه پرچم دیگرى که سیاهى و تیرگى‏اش از پرچم نخست افزونتر است، با طرفداران و به دوش کشندگانش بر من وارد مى‏گردند و من از آنان خواهم پرسید که:

پس از رحلت من با دو امانت گرانبهایم، قرآن و عترت، چگونه رفتار کردید؟!

«ثم ترد علىّ رایة اخرى اشدّ سوادا من الاولى، فأقول لهم: کیف خلفتمونى من بعدى فی الثقلین: الأکبر و الأصغر، کتاب ربّى و عترتى؟»

آنان پاسخ مى‏دهند: ما با ثقل اکبر یا کتاب پرشکوه خدا مخالفت ورزیدیم و احکام و مقررات انسانساز و عدالت آفرین و آزادمنشانه آن را کنار نهادیم و از پى هواهاى جاه‏طلبانه خود رفتیم. و با امانت دیگر تو- که عترت و خاندان گرانمایه‏ات باشند- نیز به مخالفت برخاسته و با آنان ظالمانه رفتار نمودیم و ضمن زیر فشار قرار دادنشان، آنان را در دفاع از حق و عدالت تنها گذاشتیم و در برابر بیدادگران یاریشان‏

نکردیم و آنان را سخت پراکنده نموده و از خانه و کاشانه خویش آواره ساخته و آنان را به شهادت رساندیم.

«امّا الأکبر فخالفناه، و امّا الأصغر فخذلنا، وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ‏.»

اینجاست که من به آنان خواهم گفت: بروید و از من دور شوید! و آن‏گاه است که آنان در حالى که سخت تشنه و درمانده‏اند و چهره‏هایشان سیاه گشته و بر آن گرد و غبار خفّت و رسوایى گناه و بیدادگرى نشسته است، از راهى که آمده‏اند بازمى‏گردند.

«فاقول: الیکم عنّى فیصدرون عطاشا مسوّدة وجوههم.»

سپس پرچم دیگرى که نورافشان است و از آن فروغى پرتو افکن مى‏باشد بر من وارد مى‏گردد، و من به آنان خواهم گفت: شما چه کسانى هستید؟

«ثمّ ترد على رایة اخرى تلمع نورا فاقول لهم: من انتم؟»

آنان پاسخ مى‏دهند: ما مردمى توحیدگرا و پروا پیشه و از حق‏جویان و حق طلبان و حق پرستان و حق پذیرانیم.

«نحن اهل کلمة التوحید و التّقوى من امة محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.»

ما کسانى هستیم که کتاب پرشکوه خدا، قرآن شریف را گرامى داشتیم و آن را بسان جان شیرین و عزیزتر از آن حفظ کردیم و از خطرهاى رنگارنگ پاس داشتیم و حلال آن را حلال و حرامش را حرام و ناروا شمردیم و به راستى به رهنمودهاى آن عمل کردیم و از هشدارهایش هشدار پذیرفتیم و از پند و اندرز و درس‏هاى انسانساز و عبرت آموز و عبرت انگیزش درس‏هاى عبرت گرفتیم و اندرزها پذیرفتیم.



[1] - بحار، ج 44، ص 247.

[2] - بحار، ج 22، ص 153؛ مناقب، ج 3، ص 234؛ طرائف، ص 202؛ بحار، ج 43، ص 361؛ مدینة المعاجز، ص 259. بحار، ج 43، ص 316؛ مدینة المعاجز، ص 254.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
بازخوانی پیام عاشورا(15)
جمعه 94 آبان 1 , ساعت 7:17 صبح  

باز خوانی

پیام  عاشورا

 

 

گزارش شهادت جانسوز حسین از پیامبر ( ص) 

وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَى قَالَ‏ دَخَلْنَا مَعَ عَلِیٍّ ع إِلَى صِفِّینَ فَلَمَّا حَاذَى نَیْنَوَى نَادَى صَبْراً أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‏ فَقَالَ دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَیْنَاهُ تَفِیضَانِ فَقُلْتُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِعَیْنَیْکَ تَفِیضَانِ أَغْضَبَکَ أَحَدٌ قَالَ لَا بَلْ کَانَ عِنْدِی جَبْرَئِیلُ فَأَخْبَرَنِی أَنَّ الْحُسَیْنَ یُقْتَلُ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ ...

و «عبد اللَّه بن یحیى» آورده است که: به همراه امیر مؤمنان به سرزمین صفّین وارد شدیم؛ هنگامى که آن بزرگوار به نقطه‏اى در برابر «نینوا» رسید، ندا داد که: هان اى ابا عبد اللَّه! شکیبا باش! شکیبا!

«صبرا ابا عبد اللَّه!»

از او دلیل آن کار و گفتارش را پرسیدم که فرمود: روزى بر پیامبر گرامى وارد شدم‏ و دیدم آن حضرت دیدگانش اشکبار است و گریه مى‏کند.

گفتم: اى پیامبر خدا! پدر و مادرم به قربانت! چه چیزى دیدگانتان را اشکبار ساخته؟ آیا کسى شما را ناراحت کرده و به خشم آورده است؟

فرمود: نه! پرسیدم: پس چرا دیدگانتان اشکبار است؟

فرمود: فرشته وحى نزد من آمده بود و او به من خبر داد که فرزند ارجمندم، حسین علیه السّلام، در ساحل فرات به شهادت خواهد رسید.

آن گاه فرشته وحى به من گفت: آیا مى‏خواهى از تربت پاک و عطرآگین او نزدتان بیاورم و بوى تربتش را به مشامتان برسانم؟

پس از آن دستش را گشود و مشتى از تربت حسین علیه السّلام را برگرفت و به من داد و آن گاه بود که دیگر سیلاب اشک امانم نداد. و نام آن سرزمین نیز به گونه‏اى که فرشته وحى خبر داد «کربلا» است.

هنگامى که حسین علیه السّلام دو ساله بود، پیامبر گرامى به قصد سفرى حرکت کرد و در میان راه ایستاد و فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏» و آن گاه بود که از دیدگانش باران اشک فرو باراند.

دلیل آن بیان و فرود باران اشک را از او پرسیدند. که فرمود: این فرشته وحى است و به من خبر آورده است که فرزندم، حسین علیه السّلام، در ساحل فرات و در سرزمینى به نام «کربلا» به شهادت خواهد رسید.

پرسیدند: اى پیامبر خدا! کدامین بیداد پیشه و سیاه‏رو او را به شهادت خواهد رساند؟

پیامبر فرمود: بیداد پیشه‏اى به نام «یزید»! آن گاه افزود: گویى هم اکنون شهادتگاه و آرامگاه او را مى‏ نگرم! و گویى هم اکنون بر زین اسب‏ها و جهاز شتران مى ‏نگرم و مى‏  بینم که سر مقدّس فرزندم، حسین علیه السّلام بر روى آنها به بارگاه خودکامه پلید و تاریک اندیش اموى، «یزید»- که لعنت خدا بر او باد- هدیه مى‏ گردد. به خداى سوگند هیچ کس بر سر فرزندم حسین علیه السّلام نظاره نمى کند و شادمانى نمى‏ نماید، جز این که خدا میان دل و زبان او مخالفت پدید مى‏آورد و بر او علامت نفاق و کفر مى ‏نهد و به عذابى سخت‏ و دردناک گرفتارش مى‏ سازد! آن گاه پیامبر گرامى اندوه زده و گرفته، از سفر خویش بازگشت و بر فراز منبر رفت و در حالى که حسن و حسین، دو فرزند گرانمایه‏ اش در برابر دیدگانش بودند، با مردم سخن گفت و به پند و اندرز آنان پرداخت.[1]



[1] - بحار، ج 22، ص 153؛ مناقب، ج 3، ص 234؛ طرائف، ص 202؛ بحار، ج 43، ص 361؛ مدینة المعاجز، ص 259. بحار، ج 43، ص 316؛ مدینة المعاجز، ص 254.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 474 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402100 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]