( 3774)منطقالطیرانِ خاقانی صَداست |
|
منطقالطیرِ سلیمانی کجاست؟ |
( 3775)تو چه دانی بانگ مرغان را همی؟ |
|
چون ندیدستی سلیمان را دمی |
( 3776)پر آن مرغی که بانگش مطرب است |
|
از برون مشرق است ومغرب است |
( 3777)هر یک آهنگش ز کرسی تا ثریست |
|
وز ثری تا عرش در کر و فریست |
( 3778)مرغ کو بی این سلیمان میرود |
|
عاشق ظلمت چو خفاشی بود |
( 3779)با سلیمان خو کن ای خفاش رد |
|
تا که در ظلمت نمانی تا ابد |
( 3780)یک گزی ره که بدان سو میروی |
|
همچو گز قطب مساحت میشوی |
( 3781)وآنکه لنگ و لوک آن سو میجهی |
|
از همه لنگی و لوکی میرهی |
منطق الطیر خاقانى: اشارت به قصیده مشهور خاقانى که مطلع آن این بیت است:
زد نفس سر به مهر صبح مُلَمَّع نقاب خیمه روحانیان گشت معنبر طناب
و در آن، رفتن جمع مرغان را نزد سیمرغ، و داورى خواستن از او را در باره بهترین گلها، وصف کند و گوید سیمرغ گل سرخ را که عرق مصطفى است بر دیگر گلها ترجیح داد. و نیز شاید اشارت است بدین بیت:
ز خاقانى این مَنطِقُ الطَّیر بشنو که به زو معانى سرایى نیابى
منطق الطیر سلیمانى:زبان مرغان حق و زبان اهل معناست، این زبان را باید از مردان کامل آموخت. ظاهراً حسام الدین را در نظر دارد:
اى سلیمان در میان زاغ و باز حلم حق شو با همه مرغان بساز
اى دو صد بلقیس حلمت را زبون که اهد قومى انّهم لا یعلمون
780- 779 / د / 4
از برون مشرق: ولى کامل بر جهان هستى و مادون ذات پروردگار احاطه دارد.
کرسى: در لغت به معنى تخت، و در اصطلاح قرآن کریم عظمت و قدرت خداوند وعرش الهی است.
ثَرى: زمینخاکی ماست .
رد:به معنای مردود است .
بدان سو: یعنی به سوی حق است.
گز: مقیاس طول. آن چه با آن درازى چیزى را مىسنجیدند و به جاى متر کنونى. گز 16 گره است.
قطب مساحت شدن: کنایه از رسیدن به حق و از دیگر بندگان ممتاز گشتن. چنان که در حدیث قدسى است «إِذا تَقَرَّبَ عَبدِى مِنِّى شِبراً تَقَرَّبتُ مِنهُ ذِراعاً وَ إِذا تَقَرَّبَ ذِراعاً تَقَرَّبتُ مِنهُ باعاً وَ إِذا أتانِى یَمشِى أتَیتُهُ هَروَلَةً: چون بنده وجبى به من نزدیک شود یک ذرع بدو نزدیک شوم، و چون یک ذرع نزدیک شود اندازه گشادن هر دو دست، بدو نزدیک شوم. و چون به سوى من به راه افتد دوان نزد او شوم.»[1] و قریب بدین معنى است آن چه از بایزید نقل است که «هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یک قدم بر نصیبهاى خود نهد، و یکى به فرمانهاى حق. آن قدم را بر دارد و این دیگر را به جاى بدارد.»[2]
لنگ و لوک: یعنی آن که با زانو و کف دست راه رود.
از لنگ و لوک رهیدن: کنایه از مدد گرفتن از نیروى الهى. از نقص رهیدن و به کمال رسیدن.
( 3774) منطق الطیر خاقانى انعکاس صداى مرغان است پس منطق الطیر سلیمانى کجا است؟. ( 3775) تو که یک دم سلیمان را ندیدهاى چه مىدانى که بانگ مرغان چیست؟. ( 3776) آن مرغى که بانگش طرب آور است از مشرق و مغرب بیرون است و خارج از مکان و زمان است. ( 3777) هر آهنگش از زمین تا کرسى و از زمین تا عرش شور و غوغا بپا مىکند. ( 3778) مرغى که بدون این سلیمان مىرود او چون خفاش عاشق ظلمت است. ( 3779) اى خفاش مردود با سلیمان انس بگیر تا در ظلمت ابدى باقى نمانى. ( 3780) اگر یک متر راه بطرف او بروى مثل متر واحد مقیاس مساحت خواهى شد. ( 3781) اگر یک مرتبه با حال زبون و پاى لنگ بطرف او جستن کنى از همه لنگى و زبونى رها خواهى شد.
خاقانی چند بار سخن خود را «منطقالطیر» خوانده است و منظورش این بود که هر کسی نمیتواند سخن او را بفهمد و باید سلیمانی باشید تا دریابد که او چه گوید. در این شکی نیست که سخن خاقانی پرمعناست و فهم آن دشواراست، با این حال، مولانا میگوید: آن معانی علمی و فلسفی خاقانی «صَدا» و انعکاسی از نطق مرغان حق است و منطقالطیر سلیمانی نیست. منطقالطیر سلیمانی، زبان مرغان حق و زبان اهل معناست. این زبان را باید از مردان کامل آموخت. مرد حق که بانگش شادی حقیقی و آرامش روح میآورد، بال و پری دارد که همهْ عالم را زیر سایهْ خود میگیرد. مرد حق در میان عرش و عالم خاک در رفت و آمد است و به اقتضای ضرورتهای پرورشی و روحی، از کرسی به ثری میآید یا از عالم خاک به سوی عرش پرمیکشد. کسی که چنین هدایتی را نپذیرد، نمیتواند چشم به نور حق بگشاید. مولانا با استفاده از حدیث قدسی می گوید: انسان اگر حتی به اندازهْ یک وجب با صدق و اخلاص در آن راه پیش برود، معیار و میزان دیگران میشود؛ مانند چوب یا آهنی که با آن مساحت یا طول را گز میکنند. حتی اگر لنگان به آن سو بروی؛ قبول حق تو را از لنگی و لوکی میرهاند و به راه میاندازد.
شیرینی وصال
( 3765)جمع مرغان کز سلیمان روشناند |
|
پر و بال بیگنه کی برکنند |
( 3766)بلکه سوی عاجزان چینه کشند |
|
بیخلاف و کینه آن مرغان خوشاند |
( 3767)هدهد ایشان پی تقدیس را |
|
میگشاید راه صد بلقیس را |
( 3768)زاغ ایشان گر بهصورت زاغ بود |
|
باز همت آمد و مازاغ بود |
( 3769)لکلک ایشان که لکلک میزند |
|
آتش توحید در شک میزند |
( 3770)و آن کبوترشان ز بازان نشکهد |
|
باز سر پیش کبوترشان نهد |
( 3771)بلبل ایشان که حالت آرد او |
|
در درون خویش گلشن دارد او |
( 3772)طوطی ایشان ز قند آزاد بود |
|
کز درون قند ابد رویش نمود |
( 3773)پای طاووسان ایشان در نظر |
|
بهتر از طاووسپرّان دگر |
چینه: دانه که مرغان خورند، و در این بیت استعاره از دستگیرى ضعیفان و تعلیم ناقصان است.
سوی عاجزان چینه کشند: یعنی دانهها را به طرف مرغان ناتوان میکشانند.
باز همّت: (صفت مرکب) داراى همّت چون همّت باز.
ما زاغ: اشاره به آیه شریفه قرآن دارد که مىفرماید: «ما زاغَ اَلْبَصَرُ وَ ما طَغى یعنى بینایى پیغمبر کند نشده و او طغیان نکرده است»[1]
لکلک:اى خداوند ما براى توئیم ما براى توئیم
شکوهیدن: ترسیدن.
باز سر پیش کبوتر نهادن: کنایه از خاضع شدن نیرومندان ظاهرى برابر آنان که از قدرت معنوى برخوردارند.
حالت: ذوق، وجد.
قند ابد رویش نمودن: استعاره از علم لدنى داشتن.
طاوس پرّان: استعاره از آنان که ظاهرى آراسته دارند و از معنى اثرى در ایشان نه، نیز کنایتى است از آنان که با فرا گرفتن مصطلحاتى چند، دعوى ارشاد دارند.
( 3765) آن مرغانى که از سلیمان روشنى گرفتهاند کى ممکن است پر و بال بىگناهى را بر کنند. ( 3766) بلکه آنها براى عاجزان ارزن مىبرند و بدون اختلاف و کینه سر خوش و شادمانند. ( 3767) هدهد آنها براى تقدیس راه صد بلقیس را مىگشاید. ( 3768) زاغ آنها اگر چه بصورت زاغ است ولى باز همت بوده و مضمون « ما زاغَ اَلْبَصَرُ وَ ما طَغى» بر او صدق مىکند. ( 3769) لک لک آنها مىگوید لک لک (مىگوید اى خداوند ما براى توئیم ما براى توئیم) او آتش توحید بشک زده و شکوک را مىسوزاند. ( 3770) کبوتر شان از باز نمىترسد بلکه باز پیش کبوترشان سر مىنهد. ( 3771) بلبلشان حالت خوش ایجاد مىکند و در درون خویش گلشنى دارد. ( 3772) طوطى آنها محتاج قند نیست که از باطن قند ابدیت رو باو کرده است. ( 3773) پاى طاوسشان از پر طاوسشان قشنگتر است.
«مرغان کز سلیمان روشناند» مردمی هستند که تعلیمات انبیا و اولیا را پذیرفتهاند. وسعی میکنند امکان هدایت دیگران را نیز فراهم کنند. در ابیات بعد، انواع مرغان را با توجه به اقتضائات طبیعی آنها یاد میکند و میگوید: اگر هدایتشده باشند، هر یک در هدایت مرغان دیگر اثر دارند. مولانا به قصهْ سلیمان و ملکهْ سبا اشاره میکند که پیوند آنها موجب شد که بلقیس در صف مؤمنان قرار گیرد. «هدهد» در این میان قاصدی بود که پیام سلیمان را نزد بلقیس برد. مولانا میگوید: اگر مؤمن به صورت زاغ باشد، از نظر همت و گشودگی خاطر و تأثیر معنوی، مانند «باز» است و خطا نمیکند. اگر مؤمن لکلک باشد، باز هم با آتش توحید، شک را در وجود خود و دیگران از میان میبرد. مولانا از لکلک این تصور شاعرانه را دارد که نامش تکرار «لک» است: از آن توست، از آن توست و این لفظ را تعبیری از این اندیشه میداند که همه چیز ملک پروردگار است. «بازان » قدرتمندان دنیا هستند که اگر مؤمن کبوتری باشد، بر آنها برتری دارد و از آنها نمیترسد. «آزادبودن از قند» به معنای بینیازی از زرق و برق دنیاست و «قند ابد» شیرینی وصال بقائی حق است که مؤمن را از قند دنیا آزاد میکند. در نهایت اگر مؤمن طاووس هم باشد، زشتی پای طاووس را ندارد.
انسانها جلوههای یک وجود واحدند
( 3757)از نزاع ترک و رومی و عرب |
|
حل نشد اشکال انگور و عنب |
( 3758)تا سلیمان لسین معنوی |
|
درنیاید برنخیزد این دوی |
( 3759)جمله مرغان منازع بازوار |
|
بشنوید این طبل باز شهریار |
( 3760)ز اختلاف خویش سوی اتحاد |
|
هین ز هر جانب روان گردید شاد |
( 3761)حیث ما کنتم فولوا وجهکم |
|
نحوه هذا الذی لمینهکم |
( 3762)کورمرغانیم و بس ناساختیم |
|
کان سلیمان را دمی نشناختیم |
( 3763)همچو جغدان دشمن بازان شدیم |
|
لاجرم وا ماندهْ ویران شدیم |
( 3764)میکنیم از غایت جهل و عما |
|
قصد آزار عزیزان خدا |
لسین: لسن فصیح، بلیغ. به معنای زباندان و آشنا به زبانهای گوناگون است. مولانا به خاطر رعایت وزن «لسن» را به «لسین» تبدیل کرده است.
طبل باز: طبلی است که به دستور شاهان مینواختهاند تا مردم در مراسم پروازدادن بازِ شاهی حضور یابند.
حَیثُ ما کُنتم: برگرفته است از قرآن کریم (در باره خانه کعبه و قبله شدن آن براى مسلمانان) «فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ: پس بگردان روى خود را به سوى مسجد الحرام و هر جا که باشید بگردانید رویهاى خود بدان سو.»[1]
هَذا الَّذِى لَم یَنهَکُم: این (درگاه حضرت حق) چیزى است که شما را (از آن) باز نداشته است.
کور مرغ: خفّاش.
ناساخت: بىاندام، کنایه از ناقص و ناآشنا به مقام اولیاء.
( 3757) از نزاع ترک و رومى و عرب اشکال انگور و عنب و ازوم حل نمىشود. ( 3758) تا آن سلیمان امین و شخص معنوى پا در میان نگذارد این دوئیت از میان بر نمىخیزد. ( 3759) اى مرغانى که بازوار با هم در نزاع هستید صداى این منادى شهریار را بشنوید. ( 3760) و از هر طرفى که هستید از اختلاف خود گریخته روى باتحاد آورید و با شادمانى تمام بسوى شهریار بروید. ( 3761) هر جا باشید بطرف او روى بگردانید این همان کسى است که اگر رو باو کنید متوجه حق بوده و از او رو گردان نخواهید شد. ( 3762) مرغان کور ناسازگارى هستیم که یک دم آن سلیمان را نشناختهایم. ( 3763) مثل جغدها دشمن بازها گردیده و در ویرانهها ماندهایم. ( 3764) و از غایت نادانى و کورى قصد آزار عزیزان حق را مىکنیم.
«سلیمان لسین معنوی» رهبر و راهنمایی است که بر دلها آگاهی و اشراف دارد و سخن همه را میفهمد و میتواند همه را یکی کند. مولانا میگوید: همه پیروان مذاهب گوناگون جویای حقاند و خود را در راه حق میدانند. مولانا میخواهد بگوید: شما ای کسانی که با هم در شناخت حق منازعه دارید، همه باز پادشاهید. همه مانند باز، این آوای طبل باز را بشنوید و در یکجا گرد آیید تا حقیقت را مشاهده کنید. این یکیشدن همه را شادمان و آسوده میکند، زیرا در اتحاد همه درمییابند که جلوههای یک وجود واحدند. مولانا کلام خود را به آیهْ شریفه سوره «بقره» مستند میکند که دربارهْ قبلهْ مسلمانان فرمان میرسد: هر جا که هستید، رویتان را به سوی کعبه بگردانید. مولانا به جای «شطره»، «نحوه» را ذکر میکند. ترجمه کامل بیت این است: هر جا هستید روی خود را به سوی آن بگردانید، این چیزی است که او شما را از آن نهی نمیکند. البته منظور، رویآوردن به اتحاد و یکیشدن جانهای خداجوست.
مولانا گله میکند که ما انسانهایی هستیم که به حقایق هستی آشنایی نداریم. «بس ناساختیم»، یعنی بسیار نامناسب پرورش یافتهایم. «سلیمان» و «بازان» و «عزیزان خدا» رهبران حقاند. ما دشمنان آنها هستیم و به همین دلیل، مانند جغد در ویرانهْ دنیا ماندهایم و اسیر زندگی مادی هستیم. «عَمی» به معنای کوری است. البته کوری چشم باطن.
پیروان مذاهب گوناگون جویای حقاند
( 3749)مولعیم اندر سخنهای دقیق |
|
در گرهها باز کردن ما عشیق |
( 3750)تا گره بندیم و بگشاییم ما |
|
در شکال و در جواب آیینفزا |
( 3751)همچو مرغی کو گشاید بند دام |
|
گاه بندد تا شود در فن تمام |
( 3752)او بود محروم از صحرا و مرج |
|
عمر او اندر گره کاری است خرج |
( 3753)خود زبون او نگردد هیچ دام |
|
لیک پرش در شکست افتد مدام |
مولع: آزمند، حریص.
سخنهاى دقیق: کنایه از بحثهاى عقلانى و استدلالهاى فلسفى که بیشتر نتیجه آن پیروزى در بحث و جدال است نه کشف حقیقت.
باز کردن گرهها: کنایه از گشودن مشکلهاى جهان.
عشیق: دل بسته، مشتاق.
آیین فزا: ظاهراً تعریضى است به اصحاب منطق و روشهایى که در این علم براى حل مسئلهها به کار برند، از ترتیب قیاسها.
مرج: یعنی مرز، زمین، مرتع وچراگاه ، سبزهزار.
گره کارى: کنایه از رنج بردن و نتیجه نگرفتن.
( 3749) ما در سخنان دقیق حریص بوده بباز کردن گره مطالب عشق فراوان داریم. ( 3750) تا ما گرهها را ببندیم و بگشائیم و در مراسم اشکال و رد اشکال کوشش کنیم. ( 3751) مثل مرغى که بند دام را گاهى ببندد و گاهى بگشاید تا فن دام را یاد بگیرد. ( 3752) عمرش در کار گره بمصرف مىرسد و از صحرا و سبزه محروم خواهد ماند. ( 3753) هیچ دامى مغلوب او نمىشود ولى بال و پر او از اثر کار بىهوده خودش مىشکند.
نظر مولانا نسبت به فلاسفه و حکما و به طور کلی اهل استدلال این است که «سخنهای دقیق» و مستند به دلیل و برهان میگویند و ولع دارند که با این سخنها گرهی از کار جویندگان بگشایند اما به جایی نمیرسند. کار آنها به مرغی شباهت دارد که در دام افتاده است و میتواند گرهْ بندهای دام را باز کند، اما همواره باز میکند و دوباره میبندد تا ماهر شود و فراموش میکند که از دامِ گشوده باید گریخت. این مرغ، بال و پر خود را آسیب میزند و آزاد نمیشود. اهل استدلال هم پس از همهْ کوششها باز اسیر سخنهای دقیق خویشاند و به حق واصل نمیشوند.
( 3754)با گره کم کوش تا بال و پرت |
|
نگسلد یک یک ازین کرّ و فرت |
( 3755)صد هزاران مرغ، پرهاشان شکست |
|
و آن کمینگاه عوارض را نبست |
( 3756)حال ایشان از نبی خوان ای حریص |
|
نقبوا فیها ببین هل من محیص |
کرّ و فر: یعنی حمله و گریز و به طور کلی تلاش و کوشش، کنایه از جدال و بحثهاى فلسفى.
مرغ: استعاره از آشنایان به فلسفه و بحثهاى منطقى.
کمینگاهِ عوارض: کنایه از شبههها و وسوسهها که براى آدمى پدید مىآید و خواهد با برهان عقلى آن را بزداید، نیز قضاء اللّه که فرود آید.
نُبى: قرآن.
نَقَّبُوا: برگرفته است از آیه «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی اَلْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِیصٍ: و بسا پیش از آنان تباه کردیم قرنهایى که در نیرو سختتر از آنان بودند. پس کاویدند در شهرها آیا گریزگاهى هست.»[1]
( 3754) کم با گره کوشش کن و کمتر بحث لفظى را شعار خود نما تا از این کر و فر و خود نماییت یک یک بال و پرت گسسته نگردد. ( 3755) صد هزاران مرغ پر و بالشان شکست و نتوانستند راه حوادث را ببندند. ( 3756) حال آنها را از قرآن بخوان « فَنَقَّبُوا فِی اَلْبِلادِ و هَلْ مِنْ مَحِیصٍ » را ببین
مولانا به یاران خود چنین اندرز میدهد: اسیر این سخنهای دقیق و لفّاظی اهل استدلال نشوید تا توانایی پروازتان از میان نرود. «کمینگاه عوارض»، همان دنیا و زندگی مادی است که گرفتاری آن ما را از راه حق باز میدارد و بال و پر خداجویان را میبندد. مولانا میگوید: اهل ظاهر و اهل استدلال به خدا نمیرسند. کار آنها مثل کار منکران و کافران، بینتیجه است، سرگذشت آنها را در قرآن بخوان: چه بسا اقوام کافری که پیش از آنها نابود کردیم، آنها در سرکشی سختتر از اینها بودند و در بسیاری از نقاط زمین راه یافتند، آیا گریزگاهی برای آنها بود؟ خلاصهْ کلام این که اهل استدلال گمراهند و به کژراهه میروند.
اثر معجزه آسای عشق
( 3743)آفرین بر عشق کل اوستاد |
|
صد هزاران ذره را داد اتحاد |
( 3744)همچو خاک مفترق در رهگذر |
|
یک سبوشان کرد دست کوزهگر |
( 3745)که اتحاد جسمهای آب و طین |
|
هست ناقص جان نمیماند بدین |
( 3746)گر نظایر گویم اینجا در مثال |
|
فهم را ترسم که آرد اختلال |
( 3747)هم سلیمان هست اکنون لیک ما |
|
از نشاط دوربینی در عمی |
( 3748)دوربینی کور دارد مرد را |
|
همچو خفته در سرا کور از سرا |
اوستاد: ظاهراً اشاره است به رسول اکرم (ص) که دشمنى را میان عربهاى قحطانى و عدنانى و دیگر مسلمانان برداشت و همه را چون یک تن واحد متحد ساخت.
مفترق: پراکنده.
«دوربینی»، یعنی توجهداشتن به آنچه دور از مقصد باشد، یا توجه به منافع مادی و دنیایی.
از نشاط دور بینى در عمى: چشم را به دور دوختهایم تا از سودهاى مادى بهرهمند گردیم و سلیمان را که نزدیک ماست و ما را به حقیقت و معنى مىخواند نمىبینیم.
( 3743) آفرین بر عشق کل استاد که صد هزار ذره را با هم متحد نمود. ( 3744) مثل ذرات خاک که در گذرگاه پراکنده باشد دست کوزهگر همه را یک سبو ساخت و با هم یکى نمود. ( 3745) ولى باید دانست که اتحاد آب و خاک اتحاد ناقصى است اتحاد جانها شبیه به آن نیست. ( 3746) اگر در اینجا مثال آورده و نظایرى ذکر کنم مىترسم که در افهام اختلالى تولید کند. ( 3747) اکنون در زمان ما سلیمان هست ولى ما از نشاط دور بینى همواره بزمانهاى دور گذشته مىنگریم و همین دور بینى باعث کورى ما از زمان حال شده است. ( 3748) دور بینى مرد را کور مىکند و مثل کسى است که در خانه خوابیده و خانه را نمىبیند. (- از مشرق و مغرب گذر مىکند ولى از رفیق و همنشین خود بىخبر است.
«عشق کل»، یعنی عشق به حق که کل هستی است، یا عشق به معنای کلی که شامل همهْ پیوندها و کششهای میان کائنات است. این عشق کل، استاد و مرشدی است که ذرات هستی را بههم پیوند میدهد و نشان میدهد که همه ذرات جلوههای وجود یگانهْ حقاند.دست قدرت الهى است که این صورت پراکندهها را در معنى یکى کرده است، همچون کوزهگرى که ذرههاى جدا از هم را فراهم مىکند و از آن کوزهاى مىسازد سپس به شکوه مىگوید آن کس که چون سلیمان از سرها آگاه هست و زبان همه را مىداند در هر عصر هست و در عصر ما هم هست، اما سعادت یافتن او کسى را دست مىدهد که با او آشنایى روحى داشته باشد.
در ادامه مولانا توضیح میدهد که این: «اتحاد ذرها» چگونه است: همانطور که کوزهگر ذرات خاک جدا از یکدیگر را به کوزه تبدیل میکند «عشق کل» همهْ هستی را اتحاد میدهد. باز میگوید: این هم مثال خوبی نیست. مولانا میگوید: مثال هم فایده ندارد و فهم ناقص را منحرف میکند. او میگوید: واقعیت این است که در زمان ما هم، سلیمان و مرد حق هست، اما ما به دنیا توجه داریم و چنان از منافع دنیا به «نشاط» میآییم که چشم ما از دیدن حق و مردان حق کور است؛ مانند کسی که در درون خانه است، اما در خواب است و احساسی از وجود خانه ندارد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |