سزاوارترین مردم به کرم کسى است که کریمان بدو شناخته شوند . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(394)
پنج شنبه 94 آبان 21 , ساعت 9:11 صبح  

منطق‌الطیر سلیمانی

( 3774)منطق‌الطیرانِ خاقانی صَداست

 

منطق‌الطیرِ سلیمانی کجاست؟

( 3775)تو چه دانی بانگ مرغان را همی؟

 

چون ندیدستی سلیمان را دمی

( 3776)پر آن مرغی که بانگش مطرب است

 

از برون مشرق است ومغرب است

( 3777)هر یک آهنگش ز کرسی تا ثریست

 

وز ثری تا عرش در کر و فریست

( 3778)مرغ کو بی این سلیمان می‌رود

 

عاشق ظلمت چو خفاشی بود

( 3779)با سلیمان خو کن ای خفاش رد

 

تا که در ظلمت نمانی تا ابد

( 3780)یک گزی ره که بدان سو می‌روی

 

همچو گز قطب مساحت می‌شوی

( 3781)وآن‌که لنگ و لوک آن سو می‌جهی

 

از همه لنگی و لوکی می‌رهی

 منطق الطیر خاقانى: اشارت به قصیده مشهور خاقانى که مطلع آن این بیت است:

          زد نفس سر به مهر صبح مُلَمَّع نقاب             خیمه روحانیان گشت معنبر طناب‏

و در آن، رفتن جمع مرغان را نزد سیمرغ، و داورى خواستن از او را در باره بهترین گلها، وصف کند و گوید سیمرغ گل سرخ را که عرق مصطفى است بر دیگر گلها ترجیح داد. و نیز شاید اشارت است بدین بیت:

          ز خاقانى این مَنطِقُ الطَّیر بشنو             که به زو معانى سرایى نیابى‏

منطق الطیر سلیمانى:زبان مرغان حق و زبان اهل معناست، این زبان را باید از مردان کامل آموخت. ظاهراً حسام الدین را در نظر دارد:

          اى سلیمان در میان زاغ و باز                  حلم حق شو با همه مرغان بساز

          اى دو صد بلقیس حلمت را زبون             که اهد قومى انّهم لا یعلمون‏

780- 779 / د / 4

از برون مشرق: ولى کامل بر جهان هستى و مادون ذات پروردگار احاطه دارد.

کرسى: در لغت به معنى تخت، و در اصطلاح قرآن کریم عظمت و قدرت خداوند وعرش الهی است.

ثَرى: زمینخاکی ماست .

رد:به معنای مردود است .

بدان سو: یعنی به سوی حق است.

گز: مقیاس طول. آن چه با آن درازى چیزى را مى‏سنجیدند و به جاى متر کنونى. گز 16 گره است.

قطب مساحت شدن: کنایه از رسیدن به حق و از دیگر بندگان ممتاز گشتن. چنان که در حدیث قدسى است «إِذا تَقَرَّبَ عَبدِى مِنِّى شِبراً تَقَرَّبتُ مِنهُ ذِراعاً وَ إِذا تَقَرَّبَ ذِراعاً تَقَرَّبتُ مِنهُ باعاً وَ إِذا أتانِى یَمشِى أتَیتُهُ هَروَلَةً: چون بنده وجبى به من نزدیک شود یک ذرع بدو نزدیک شوم، و چون یک ذرع نزدیک شود اندازه گشادن هر دو دست، بدو نزدیک شوم. و چون به سوى من به راه افتد دوان نزد او شوم.»[1] و قریب بدین معنى است آن چه از بایزید نقل است که «هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یک قدم بر نصیبهاى خود نهد، و یکى به فرمان‏هاى حق. آن قدم را بر دارد و این دیگر را به جاى بدارد.»[2]

لنگ و لوک: یعنی آن که با زانو و کف دست راه رود.

از لنگ و لوک رهیدن: کنایه از مدد گرفتن از نیروى الهى. از نقص رهیدن و به کمال رسیدن.

( 3774) منطق الطیر خاقانى انعکاس صداى مرغان است پس منطق الطیر سلیمانى کجا است؟. ( 3775) تو که یک دم سلیمان را ندیده‏اى چه مى‏دانى که بانگ مرغان چیست؟. ( 3776) آن مرغى که بانگش طرب آور است از مشرق و مغرب بیرون است و خارج از مکان و زمان است‏. ( 3777) هر آهنگش از زمین تا کرسى و از زمین تا عرش شور و غوغا بپا مى‏کند. ( 3778) مرغى که بدون این سلیمان مى‏رود او چون خفاش عاشق ظلمت است‏. ( 3779) اى خفاش مردود با سلیمان انس بگیر تا در ظلمت ابدى باقى نمانى‏. ( 3780) اگر یک متر راه بطرف او بروى مثل متر واحد مقیاس مساحت خواهى شد. ( 3781) اگر یک مرتبه با حال زبون و پاى لنگ بطرف او جستن کنى از همه لنگى و زبونى رها خواهى شد.

خاقانی چند بار سخن خود را «منطق‌الطیر» خوانده است و منظورش این بود که هر کسی نمی‌تواند سخن او را بفهمد و باید سلیمانی باشید تا دریابد که او چه گوید. در این شکی نیست که سخن خاقانی پرمعناست و فهم آن دشواراست، با این حال، مولانا می‏‏گوید: آن معانی علمی و فلسفی خاقانی «صَدا» و انعکاسی از نطق مرغان حق است و منطق‌الطیر سلیمانی نیست. منطق‌الطیر سلیمانی، زبان مرغان حق و زبان اهل معناست. این زبان را باید از مردان کامل آموخت. مرد حق که بانگش شادی حقیقی و آرامش روح می‏‏آورد، بال و پری دارد که همهْ عالم را زیر سایهْ خود می‏‏گیرد. مرد حق در میان عرش و عالم خاک در رفت و آمد است و به اقتضای ضرورت‏های پرورشی و روحی، از کرسی به ثری می‏‏آید یا از عالم خاک به سوی عرش پرمی‌کشد. کسی که چنین هدایتی را نپذیرد، نمی‏‏تواند چشم به نور حق بگشاید. مولانا با استفاده از حدیث قدسی می گوید: انسان اگر حتی به اندازهْ یک وجب با صدق و اخلاص در آن راه پیش برود، معیار و میزان دیگران می‏‏شود؛ مانند چوب یا آهنی که با آن مساحت یا طول را گز می‏‏کنند. حتی اگر لنگان به آن سو بروی؛ قبول حق تو را از لنگی و لوکی می‏‏رهاند و به راه می‏‏اندازد.



[1] - (صحیح الاحادیث القدسیه، ابو عبد الرحمن عصام الدین)

[2] - (تذکرة الأولیاء، ص 194)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(393)
پنج شنبه 94 آبان 21 , ساعت 9:10 صبح  

شیرینی وصال


( 3765)جمع مرغان کز سلیمان روشن‌اند

 

پر و بال بی‌گنه کی برکنند

( 3766)بلکه سوی عاجزان چینه کشند

 

بی‌خلاف و کینه آن مرغان خوش‌اند

( 3767)هدهد ایشان پی تقدیس را

 

می‌گشاید راه صد بلقیس را

( 3768)زاغ ایشان گر به‌صورت زاغ بود

 

باز همت آمد و مازاغ بود

( 3769)لک‌لک ایشان که لک‌لک می‌زند

 

آتش توحید در شک می‌زند

( 3770)و آن کبوترشان ز بازان نشکهد

 

باز سر پیش کبوترشان نهد

( 3771)بلبل ایشان که حالت آرد او

 

در درون خویش گلشن دارد او

( 3772)طوطی ایشان ز قند آزاد بود

 

کز درون قند ابد رویش نمود

( 3773)پای طاووسان ایشان در نظر

 

بهتر از طاووس‌پرّان دگر

 چینه: دانه که مرغان خورند، و در این بیت استعاره از دستگیرى ضعیفان و تعلیم ناقصان است.

سوی عاجزان چینه کشند: یعنی دانه‏ها را به طرف مرغان ناتوان می‏‏کشانند.

باز همّت: (صفت مرکب) داراى همّت چون همّت باز.

ما زاغ: اشاره به آیه شریفه قرآن دارد که مى‏فرماید: «ما زاغَ اَلْبَصَرُ وَ ما طَغى‏ یعنى بینایى پیغمبر کند نشده و او طغیان نکرده است»[1]

لک‏لک:اى خداوند ما براى توئیم ما براى توئیم

شکوهیدن: ترسیدن.

باز سر پیش کبوتر نهادن: کنایه از خاضع شدن نیرومندان ظاهرى برابر آنان که از قدرت معنوى برخوردارند.

حالت: ذوق، وجد.

قند ابد رویش نمودن: استعاره از علم لدنى داشتن.

طاوس پرّان: استعاره از آنان که ظاهرى آراسته دارند و از معنى اثرى در ایشان نه، نیز کنایتى است از آنان که با فرا گرفتن مصطلحاتى چند، دعوى ارشاد دارند.

( 3765) آن مرغانى که از سلیمان روشنى گرفته‏اند کى ممکن است پر و بال بى‏گناهى را بر کنند. ( 3766) بلکه آنها براى عاجزان ارزن مى‏برند و بدون اختلاف و کینه سر خوش و شادمانند. ( 3767) هدهد آنها براى تقدیس راه صد بلقیس را مى‏گشاید. ( 3768) زاغ آنها اگر چه بصورت زاغ است ولى باز همت بوده و مضمون « ما زاغَ اَلْبَصَرُ وَ ما طَغى»‏ بر او صدق مى‏کند. ( 3769) لک لک آنها مى‏گوید لک لک (مى‏گوید اى خداوند ما براى توئیم ما براى توئیم) او آتش توحید بشک زده و شکوک را مى‏سوزاند. ( 3770) کبوتر شان از باز نمى‏ترسد بلکه باز پیش کبوترشان سر مى‏نهد. ( 3771) بلبلشان حالت خوش ایجاد مى‏کند و در درون خویش گلشنى دارد. ( 3772) طوطى آنها محتاج قند نیست که از باطن قند ابدیت رو باو کرده است‏. ( 3773) پاى طاوسشان از پر طاوسشان قشنگ‏تر است‏.

«مرغان کز سلیمان روشن‌اند» مردمی هستند که تعلیمات انبیا و اولیا را پذیرفته‌اند. وسعی می‏‏کنند امکان هدایت دیگران را نیز فراهم کنند. در ابیات بعد، انواع مرغان را با توجه به اقتضائات طبیعی آنها یاد می‏‏کند و می‌گوید: اگر هدایت‌شده باشند، هر یک در هدایت مرغان دیگر اثر دارند. مولانا به قصهْ سلیمان و ملکهْ سبا اشاره می‏‏کند که پیوند آنها موجب شد که بلقیس در صف مؤمنان قرار گیرد. «هدهد» در این میان قاصدی بود که پیام سلیمان را نزد بلقیس برد. مولانا می‏‏گوید: اگر مؤمن به صورت زاغ باشد، از نظر همت و گشودگی خاطر و تأثیر معنوی، مانند «باز» است و خطا نمی‏‏کند. اگر مؤمن لک‌لک باشد، باز هم با آتش توحید، شک را در وجود خود و دیگران از میان می‏‏برد. مولانا از لک‌لک این تصور شاعرانه را دارد که نامش تکرار «لک» است: از آن توست، از آن توست و این لفظ را تعبیری از این اندیشه می‏‏داند که همه چیز ملک پروردگار است. «بازان » قدرت‌مندان دنیا هستند که اگر مؤمن کبوتری باشد، بر آنها برتری دارد و از آنها نمی‏‏ترسد. «آزاد‌بودن از قند» به معنای بی‌نیازی از زرق و برق دنیاست و «قند ابد» شیرینی وصال بقائی حق است که مؤمن را از قند دنیا آزاد می‏‏کند. در ‌نهایت اگر مؤمن طاووس هم باشد، زشتی پای طاووس را ندارد.



[1] - سوره و النجم، آیه 17


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(392)
پنج شنبه 94 آبان 21 , ساعت 9:3 صبح  

انسانها جلوه‏های یک وجود واحدند


( 3757)از نزاع ترک و رومی و عرب

 

حل نشد اشکال انگور و عنب

( 3758)تا سلیمان لسین معنوی

 

درنیاید برنخیزد این دوی

( 3759)جمله مرغان منازع بازوار

 

بشنوید این طبل باز شهریار

( 3760)ز اختلاف خویش سوی اتحاد

 

هین ز هر جانب روان گردید شاد

( 3761)حیث ما کنتم فولوا وجهکم

 

نحوه هذا الذی لم‌ینهکم

( 3762)کورمرغانیم و بس ناساختیم

 

کان سلیمان را دمی نشناختیم

( 3763)همچو جغدان دشمن بازان شدیم

 

لاجرم وا ماندهْ ویران شدیم

( 3764)می‌کنیم از غایت جهل و عما

 

قصد آزار عزیزان خدا

 لسین: لسن فصیح، بلیغ. به معنای زبان‌دان و آشنا به زبان‏های گوناگون است. مولانا به خاطر رعایت وزن «لسن» را به «لسین» تبدیل کرده است.

طبل باز: طبلی است که به دستور شاهان می‏‏نواخته‌اند تا مردم در مراسم پروازدادن بازِ شاهی حضور یابند.

حَیثُ ما کُنتم: برگرفته است از قرآن کریم (در باره خانه کعبه و قبله شدن آن براى مسلمانان) «فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ: پس بگردان روى خود را به سوى مسجد الحرام و هر جا که باشید بگردانید رویهاى خود بدان سو.»[1]

هَذا الَّذِى لَم یَنهَکُم: این (درگاه حضرت حق) چیزى است که شما را (از آن) باز نداشته است.

کور مرغ: خفّاش.

ناساخت: بى‏اندام، کنایه از ناقص و ناآشنا به مقام اولیاء.

( 3757) از نزاع ترک و رومى و عرب اشکال انگور و عنب و ازوم حل نمى‏شود. ( 3758) تا آن سلیمان امین و شخص معنوى پا در میان نگذارد این دوئیت از میان بر نمى‏خیزد. ( 3759) اى مرغانى که بازوار با هم در نزاع هستید صداى این منادى شهریار را بشنوید. ( 3760) و از هر طرفى که هستید از اختلاف خود گریخته روى باتحاد آورید و با شادمانى تمام بسوى شهریار بروید. ( 3761) هر جا باشید بطرف او روى بگردانید این همان کسى است که اگر رو باو کنید متوجه حق بوده و از او رو گردان نخواهید شد. ( 3762) مرغان کور ناسازگارى هستیم که یک دم آن سلیمان را نشناخته‏ایم‏. ( 3763) مثل جغدها دشمن بازها گردیده و در ویرانه‏ها مانده‏ایم‏. ( 3764) و از غایت نادانى و کورى قصد آزار عزیزان حق را مى‏کنیم‏.

«سلیمان لسین معنوی» رهبر و راهنمایی است که بر دل‌ها آگاهی و اشراف دارد و سخن همه را می‌فهمد و می‌تواند همه را یکی کند. مولانا می‏‏گوید: همه پیروان مذاهب گوناگون جویای حق‌اند و خود را در راه حق می‏‏دانند. مولانا می‏‏خواهد بگوید: شما ای کسانی که با هم در شناخت حق منازعه دارید، همه باز پادشاهید. همه مانند باز، این آوای طبل باز را بشنوید و در یک‌جا گرد آیید تا حقیقت را مشاهده کنید. این یکی‌شدن همه را شادمان و آسوده می‏‏کند، زیرا در اتحاد همه درمی‌یابند که جلوه‏های یک وجود واحدند. مولانا کلام خود را به آیهْ ‌شریفه سوره «بقره» مستند می‏‏کند که دربارهْ قبلهْ مسلمانان فرمان می‏‏رسد: هر جا که هستید، رویتان را به سوی کعبه بگردانید. مولانا به جای «شطره»، «نحوه» را ذکر می‌کند. ترجمه کامل بیت این است: هر جا هستید روی خود را به سوی آن بگردانید، این چیزی است که او شما را از آن نهی نمی‏‏کند. البته منظور، روی‌آوردن به اتحاد و یکی‌شدن جان‌های خداجوست.

مولانا گله می‏‏کند که ما انسان‌هایی هستیم که به حقایق هستی آشنایی نداریم. «بس ناساختیم»، یعنی بسیار نامناسب پرورش یافته‌ایم. «سلیمان» و «بازان» و «عزیزان خدا» رهبران حق‌اند. ما دشمنان آنها هستیم و به همین دلیل، مانند جغد در ویرانهْ دنیا مانده‌ایم و اسیر زندگی مادی هستیم. «عَمی» به معنای کوری است. البته کوری چشم باطن.



[1] - (سوره بقره،آیه 150)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(391)
پنج شنبه 94 آبان 21 , ساعت 8:59 صبح  

نقدی بر فلاسفه و اهل کلام

پیروان مذاهب گوناگون جویای حق‌اند

( 3749)مولعیم اندر سخن‌های دقیق

 

در گره‏ها باز کردن ما عشیق

( 3750)تا گره بندیم و بگشاییم ما

 

در شکال و در جواب آیین‌فزا

( 3751)همچو مرغی کو گشاید بند دام

 

گاه بندد تا شود در فن تمام

( 3752)او بود محروم از صحرا و مرج

 

عمر او اندر گره کاری است خرج

( 3753)خود زبون او نگردد هیچ دام

 

لیک پرش در شکست افتد مدام

 مولع: آزمند، حریص.

سخنهاى دقیق: کنایه از بحثهاى عقلانى و استدلالهاى فلسفى که بیشتر نتیجه آن پیروزى در بحث و جدال است نه کشف حقیقت.

باز کردن گره‏ها: کنایه از گشودن مشکلهاى جهان.

عشیق: دل بسته، مشتاق.

آیین فزا: ظاهراً تعریضى است به اصحاب منطق و روشهایى که در این علم براى حل مسئله‏ها به کار برند، از ترتیب قیاسها.

مرج: یعنی مرز، زمین، مرتع وچراگاه ، سبزه‏زار.

گره کارى: کنایه از رنج بردن و نتیجه نگرفتن.

 ( 3749) ما در سخنان دقیق حریص بوده بباز کردن گره مطالب عشق فراوان داریم‏. ( 3750) تا ما گره‏ها را ببندیم و بگشائیم و در مراسم اشکال و رد اشکال کوشش کنیم‏. ( 3751) مثل مرغى که بند دام را گاهى ببندد و گاهى بگشاید تا فن دام را یاد بگیرد. ( 3752) عمرش در کار گره بمصرف مى‏رسد و از صحرا و سبزه محروم خواهد ماند. ( 3753) هیچ دامى مغلوب او نمى‏شود ولى بال و پر او از اثر کار بى‏هوده خودش مى‏شکند.

نظر مولانا نسبت به فلاسفه و حکما و به طور کلی اهل استدلال این است که «سخن‌های دقیق» و مستند به دلیل و برهان می‏گویند و ولع دارند که با این سخن‌ها گرهی از کار جویندگان بگشایند اما به جایی نمی‏‏رسند. کار آنها به مرغی شباهت دارد که در دام افتاده است و می‏تواند گرهْ بندهای دام را باز کند، اما همواره باز می‏کند و دوباره می‏بندد تا ماهر شود و فراموش می‏کند که از دامِ گشوده باید گریخت. این مرغ، بال و پر خود را آسیب می‏زند و آزاد نمی‏‏شود. اهل استدلال هم پس از همهْ کوشش‌ها باز اسیر سخن‌های دقیق خویش‏اند و به حق واصل نمی‏‏شوند.

 

( 3754)با گره کم کوش تا بال و پرت

 

نگسلد یک یک ازین کرّ و فرت

( 3755)صد هزاران مرغ، پرهاشان شکست

 

و آن کمین‌گاه عوارض را نبست

( 3756)حال ایشان از نبی خوان ای حریص

 

نقبوا فیها ببین هل من محیص

 

کرّ و فر: یعنی حمله و گریز و به طور کلی تلاش و کوشش، کنایه از جدال و بحثهاى فلسفى.

مرغ: استعاره از آشنایان به فلسفه و بحثهاى منطقى.

کمینگاهِ عوارض: کنایه از شبهه‏ها و وسوسه‏ها که براى آدمى پدید مى‏آید و خواهد با برهان عقلى آن را بزداید، نیز قضاء اللّه که فرود آید.

نُبى: قرآن.

نَقَّبُوا: برگرفته است از آیه «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی اَلْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِیصٍ: و بسا پیش از آنان تباه کردیم قرنهایى که در نیرو سخت‏تر از آنان بودند. پس کاویدند در شهرها آیا گریزگاهى هست.»[1]

 ( 3754) کم با گره کوشش کن و کمتر بحث لفظى را شعار خود نما تا از این کر و فر و خود نماییت یک یک بال و پرت گسسته نگردد. ( 3755) صد هزاران مرغ پر و بالشان شکست و نتوانستند راه حوادث را ببندند. ( 3756) حال آنها را از قرآن بخوان « فَنَقَّبُوا فِی اَلْبِلادِ و هَلْ مِنْ مَحِیصٍ » را ببین

مولانا به یاران خود چنین اندرز می‏دهد: اسیر این سخن‌های دقیق و لفّاظی اهل استدلال نشوید تا توانایی پروازتان از میان نرود. «کمین‌گاه عوارض»، همان دنیا و زندگی مادی است که گرفتاری آن ما را از راه حق باز می‏دارد و بال و پر خداجویان را می‏بندد. مولانا می‏گوید: اهل ظاهر و اهل استدلال به خدا نمی‏رسند. کار آنها مثل کار منکران و کافران، بی‌نتیجه است، سرگذشت آنها را در قرآن بخوان: چه بسا اقوام کافری که پیش از آنها نابود کردیم، آنها در سرکشی سخت‌تر از اینها بودند و در بسیاری از نقاط زمین راه یافتند، آیا گریزگاهی برای آنها بود؟ خلاصهْ کلام این که اهل استدلال گمراهند و به کژراهه می‏روند.



[1] - (سوره ق،آیه 36)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(390)
پنج شنبه 94 آبان 21 , ساعت 8:57 صبح  

اثر معجزه آسای عشق

( 3743)آفرین بر عشق کل اوستاد

 

صد هزاران ذره را داد اتحاد

( 3744)همچو خاک مفترق در رهگذر

 

یک سبوشان کرد دست کوزه‌گر

( 3745)که اتحاد جسم‌های آب و طین

 

هست ناقص جان نمی‌ماند بدین

( 3746)گر نظایر گویم این‌جا در مثال

 

فهم را ترسم که آرد اختلال

( 3747)هم سلیمان هست اکنون لیک ما

 

از نشاط دوربینی در عمی

( 3748)دوربینی کور دارد مرد را

 

همچو خفته در سرا کور از سرا

 اوستاد: ظاهراً اشاره است به رسول اکرم (ص) که دشمنى را میان عربهاى قحطانى و عدنانى و دیگر مسلمانان برداشت و همه را چون یک تن واحد متحد ساخت.

مفترق: پراکنده.

«دوربینی»، یعنی توجه‌داشتن به آن‌چه دور از مقصد باشد، یا توجه به منافع مادی و دنیایی.

از نشاط دور بینى در عمى: چشم را به دور دوخته‏ایم تا از سودهاى مادى بهره‏مند گردیم و سلیمان را که نزدیک ماست و ما را به حقیقت و معنى مى‏خواند نمى‏بینیم.

 ( 3743) آفرین بر عشق کل استاد که صد هزار ذره را با هم متحد نمود. ( 3744) مثل ذرات خاک که در گذرگاه پراکنده باشد دست کوزه‏گر همه را یک سبو ساخت و با هم یکى نمود. ( 3745) ولى باید دانست که اتحاد آب و خاک اتحاد ناقصى است اتحاد جانها شبیه به آن نیست‏. ( 3746) اگر در اینجا مثال آورده و نظایرى ذکر کنم مى‏ترسم که در افهام اختلالى تولید کند. ( 3747) اکنون در زمان ما سلیمان هست ولى ما از نشاط دور بینى همواره بزمانهاى دور گذشته مى‏نگریم و همین دور بینى باعث کورى ما از زمان حال شده است‏. ( 3748) دور بینى مرد را کور مى‏کند و مثل کسى است که در خانه خوابیده و خانه را نمى‏بیند. (- از مشرق و مغرب گذر مى‏کند ولى از رفیق و همنشین خود بى‏خبر است‏.

«عشق کل»، یعنی عشق به حق که کل هستی است، یا عشق به معنای کلی که شامل همهْ پیوند‏ها و کشش‏های میان کائنات است. این عشق کل، استاد و مرشدی است که ذرات هستی را به‌هم پیوند می‏‏دهد و نشان می‏‏دهد که همه ذرات جلوه‏های وجود یگانهْ حق‌اند.دست قدرت الهى است که این صورت پراکنده‏ها را در معنى یکى کرده است، همچون کوزه‏گرى که ذره‏هاى جدا از هم را فراهم مى‏کند و از آن کوزه‏اى مى‏سازد سپس به شکوه مى‏گوید آن کس که چون سلیمان از سرها آگاه هست و زبان همه را مى‏داند در هر عصر هست و در عصر ما هم هست، اما سعادت یافتن او کسى را دست مى‏دهد که با او آشنایى روحى داشته باشد.

در ادامه مولانا توضیح می‏‏دهد که این: «اتحاد ذرها» چگونه است: همان‌طور که کوزه‌گر ذرات خاک جدا از یک‌دیگر را به کوزه تبدیل می‏‏کند «عشق کل» همهْ هستی را اتحاد می‏‏دهد. باز می‌گوید: این هم مثال خوبی نیست. مولانا می‏‏گوید: مثال هم فایده ندارد و فهم ناقص را منحرف می‏‏کند. او می‏‏گوید: واقعیت این است که در زمان ما هم، سلیمان و مرد حق هست، اما ما به دنیا توجه داریم و چنان از منافع دنیا به «نشاط» می‏‏آییم که چشم ما از دیدن حق و مردان حق کور است؛ مانند کسی که در درون خانه است، اما در خواب است و احساسی از وجود خانه ندارد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 473 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402099 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]