آدم، شیطان را مات کرد
( 2515)آنچنان کآدم بیفتاد از بهشت |
|
رجعتش دادی که رست از دیو زشت |
( 2516)دیو که بود کو ز آدم بگذرد؟ |
|
بر چنین نطعی ازو بازی برد |
( 2517)در حقیقت نفع آدم شد همه |
|
لعنت حاسد شده آن دمدمه |
( 2518)بازیای دید و دو صد بازی ندید |
|
پس ستون خانهْ خود را برید |
( 2519)آتشی زد شب بهکشت دیگران |
|
باد آتش را بهکشت او بران |
( 2520)چشمبندی بود لعنت دیو را |
|
تا زیان خصم دید آن ریو را |
( 2521)خود زیان جان او شد ریو او |
|
گویی آدم بود دیو دیو او |
( 2522)لعنت این باشد که کژ بینش کند |
|
حاسد و خود بین و پُر کینش کند |
( 2523)تا نداند که هر آن که کرد بد |
|
عاقبت باز آید و بر وى زند |
( 2524)جمله فرزین بندها بیند به عکس |
|
مات بر وى گردد و نقصان و وَکس |
رجعت دادن: باز گرداندن، و کنایت از پذیرفتن توبه ، و اشاره به این است که آدم یا همهْ آدمیان، با عبادت و سیر الیالله میتوانند به بهشت بازگردند.
گذشتن از آدم...: چیره شدن، غالب گشتن، پیش افتادن.
نطع: صفحه شطرنج، و در اینجا سیر به سوی خدا را نطع خواند که در این بازی، شیطان نمیتواند فرادست آدم قرار گیرد.
چو عقلم مات شد بر نطع عشقش چه بازم چون نه بازو و نه خانه است
(عطار، به نقل از لغت نامه)
بازى بردن: پیروز گشتن.
دمدمه: فریب، مکر، سخنان وسوسهآمیزی است که شیطان گفت و آدم را به خوردن گندم یا میوهْ ممنوعه واداشت.
ستون خانه خود بریدن: کنایه از خود را به خطر افکندن، خود را هلاک ساختن، به خود زیان زدن؛.
آتش به کشت بردن...: کنایت از آن که ستم او به خود وى باز گشت. خواست آدم را از دیده حق بیفکند، خود او رانده درگاه حق شد.
لعنت: اشاره است بدان چه در قرآن کریم در باره ابلیس است که: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ اَللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ اَلدِّینِ.»[1]
ریو: مکر.
کژبین: کنایه از ندیدن حقیقت، دیگرگون دیدن واقع.
عاقبت باز آید: فاعل جمله «بد» است و این معنى برگرفته است از آیه «وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها وَ ما رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ.»[2]
فرزین بند: (اصطلاح شطرنج) آن است که وزیر به کمک پیادهاى که پس اوست نگذارد مهره حریف پیش آید. کنایه از حیلت و تدبیر.
وَکس: نقصان، زیان.
( 2515) همان طور که وقتى آدم از بهشت بیرون آمد او را بخود باز گرداندى و از شیطان خلاصى یافت.( 2516) شیطان کیست که بتواند از آدم جلو افتاده و در چنین بازى از او ببرد. ( 2517) و در حقیقت در این مکر و حیلهاى که شیطان بکار برد بنفع آدم تمام شده و نتیجه حسد شیطان فقط لعن ابدى بود که عاید خود او گردید. ( 2518) یک بازى را دید که عبارت از بیرون آوردن آدم از بهشت بود ولى صد بازى دیگر از نظرش پنهان ماند که همین بیرون رفتن از بهشت چه نتایج خوبى براى آدم داشت و همین نابینایى باعث شد که با که با دست خود ستون خیمه خود را اره کند و خیمه را بخواباند. ( 2519) شب کشت دیگران را آتش زد ولى باد آتش را بطرف کشت خودش رهبرى کرد. ( 2520) لعنت خداوند براى شیطان چشم بندى بود که حیله خود را زیان خصم دید در صورتى که سود خصم بود. ( 2521)همهْ زیانهایی که شیطان خواست به آدم برساند به زیان خودش تمام شد ، ودر حقیقت آدم شیطانِ شیطان شد. ( 2522) لعنت همین است که او را کج بین و حسود و پر کین و خود بین مىسازد. ( 2523) تا بداند کسى که بد مىکند بالاخره آن بدى بسوى خود او بر مىگردد. ( 2524) و تمام بازیهایى که جلوگیرى از فرزین مىکند بعکس دیده و بالاخره مات شدن و ضرر و نقصان نصیب او مىگردد.
مولانا میگوید: «شیطان میپنداشت با فریب دادن آدم به او و فرزندانش زیان زده است، اما در حقیقت لعنت خدا چشم او را بسته بود و نمیدانست که آتش، به مزرعهْ خودش باز میگردد». واقعیت امر این است کهاگر آدمى خود را به خدا وا گذارد، پروردگار او را مدد فرماید، تا شیطان را بر او دست نباشد و اگر شیطان مکرى اندیشد تا او را گمراه کند، آن مکر بدو باز گردد. شیطان به گمان خویش در راه آدم دامى نهاد، اما آن دام در پاى شیطان افتاد، چرا؟ چون آدم به خدا پناه برد و از او یارى خواست. فرزندان آدم نیز چنیناند. شیطان سوگند خورده است: «به عزّت تو همه را گمراه سازم جز بندگان مخلص تو را.»[3] اگر بندهاى از روى اخلاص به خدا پناه برد و خود را گناهکار بیند خدایش وانگذارد.
عهد و پیمان الهی
زمزمهْ عاشقانه
( 2503)عهد ما بشکست صد بار و هزار |
|
عهد تو چون کوه ثابت برقرار |
( 2504)عهد ما کاه و به هر بادی زبون |
|
عهد تو کوه و ز صد که هم فزون |
( 2505)حق آن قوت که بر تلوین ما |
|
رحمتی کن ای امیر لونها |
( 2506)خویش را دیدیم و رسوایی خویش |
|
امتحان ما مکن ای شاه بیش |
( 2507)تا فضیحتهای دیگر را نهان |
|
کرده باشی ای کریم مستعان |
( 2508)بیحدی تو در جمال و در کمال |
|
در کژی ما بیحدیم و در ضلال |
( 2509)بیحدی خویش بگمار ایکریم |
|
بر کژی بی حد مشتی لئیم |
( 2510)هین که از تقطیع ما یک تار ماند |
|
مصر بودیم و یکی دیوار ماند |
( 2511)البقیه البقیه ای خدیو |
|
تا نگردد شاد کلی جان دیو |
( 2512)بهر ما نه بهر آن لطف نخست |
|
که تو کردی گمرهان را باز جست |
( 2513)چون نمودی قدرتت بنمای رحم |
|
ای نهاده رحمها در لحم و شحم |
( 2514)این دعا گر خشم افزاید تو را |
|
تو دعا تعلیم فرما مهترا |
تَلوین:یعنی به رنگهای یا شکلهای گوناگون درآوردن. رنگ رنگ کردن، و در اصطلاح صوفیان از حالى به حالى گشتن است. قشیرى گوید: «تلوین صفت خداوندان احوال است و تمکین صفت اهل حقایق، مادام که بنده در طریق است صاحب تلوین است، چه از حالى به حالى بالا مىرود، و از وصفى به وصفى مىگردد، و از بار اندازى برون مىرود و در بهار گاهى در مىآید. صاحب تلوین پیوسته در زیادت بود و صاحب تمکین رسیده باشد...»[1]
امیر لونها: حق است که میتواند هر چیزی را بههر رنگی درآورد ، برگرفته است از حدیث شریف «فإنَّ القُلُوبَ بَینَ اِصبَعَینِ مِن أصابِعِ اللَّهِ یُقَلِّبُها کَیفَ یَشاءُ ساعةً کذا وَ ساعَة کذا: پس دلها میان دو انگشت از انگشتهاى خداست آن را چنان که خواهد مىگرداند ساعتى چنین و ساعتى چنین.»[2] و «قلب پسر آدم بر دو انگشت از انگشتهاى جبّار و عزّ و جل است هر گاه بخواهد بگرداند.»[3]
فضیحتهای دیگر: لغزشهای بسیاری است که هرکسی میکند و پنهان میماند.
مُستَعان: یعنی یاری دهنده؛ یارى جسته از او، که از او یارى خواهند؛پروردگار،بنده باید پیوسته از خدا بخواهد که او را به نیکوترین حال بگرداند و خطاهاى او را بپوشد و رسوایش نگرداند.
حَد: در لغت به معنى نهایت، و در اصطلاح منطقیان تعریف چیزى است به جنس و فصل قریب که آن را «حدّ تام» گویند. و به هر دو معنى بارى تعالى بىحد است.
ضلال: گمراهى.
جمال و کمال: در وجود حق، محدود به هیچ قید و زمان و مکانی نیست.
بیحدی تو در جمال و در کمال: یعنی پروردگارا تویی که از هر جهت بىحد ی ونهایتی برای تو متصوّر نیست، چنان که امیر مؤمنان (ع) فرماید: «آن که محدودش انگارد معدودش شمارد.»[4]
در کژی ما بیحدیم و در ضلال: یعنی چنان که بارى تعالى در ذات و اوصاف بىحد است و به کمال، آدمى نیز بىحد است در پیمودن راه ضلال. چنان که قرآن کریم فرماید: «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ اَلْغافِلُونَ.»[5]
مشتی لئیم: ما بندگانیم که نیروی بیحد پروردگار میتواند ما را به راه بیاورد.
تَقطیع: در لغت عرب به معنى اندازه اندام شدن جامه است، و در نظم و نثر فارسى به معنى بهمعنای قطعهْ پارچه بهکار رفته است؛
مصر: شهر، یعنی شهر وجود ما ویران شده و یک دیوار از آن باقی است.
البَقیَّه: استغاثت گونهاى است. (این یک تار مانده را براى ما نگه دار. ما را به دست دشمن مگذار).
دیو: شیطان.
لحم: گوشت.
شحم: پیه.
همانگونه که از ظاهر ابیات پیداست خطاب مولانا با پروردگار است و مناجاتى است به درگاه او، و اوست که در وجود بندگان تصرف مىکند و دل بنده را چنان که خواستِ اوست مىگرداند. مولانا در این مناجات به درگاه حق استغاثه مىکند که هر چند گناهکاریم و سزاوار کیفر، و هر چند این دعا در خور پیشگاه تو نیست اما تو رحمت بىمنتهایى.
ز آنکه این دَمها چه گر نالایق است رحمت من بر غضب هم سابق است
2672 / د /1
سپس گوید از تو مىخواهم بر ما گمراهان رحمت آرى و به راه راستمان در آرى تا شیطان که دشمن توست شادمان نگردد و این فقره برابر است با آن چه امام سجاد (ع) فرماید: «خدایا اگر به آتشم در آرى شادى دشمن تو در آن است، و اگر به بهشتم برى پیمبرت شادمان است، و من به خدا سوگند مىدانم شادى پیمبرت را از سرور دشمنت دوستتر مىدارى.»[6]
پروردگارا! ما بندگان تو، عهد میکنیم که در راه تو باشیم و صد بار و هزار بار این پیمان را میشکنیم. خدایا! تو را به نیروی الهیات سوگند، ما را چنانکه میپسندی بساز. ما یک تکهْ کهنه بودیم و دیگر چیزی از ما باقی نیست و در این لحظههای پایانی، پروردگار باید ما را بپذیرد. خدایا! باقیماندهْ وجودم را در راه حق بیاور تا شیطان خیلی شاد نشود. خدایا! عنایت ازلی تو از ازل، همهْ آفرینش را شامل شده است؛ بهسبب آن لطف و عنایت ازلی، رحم خود را نیز به اضافهْ قدرتت، آشکار کن. تو خدایی هستی که در گوشت و پیه وجود مادی ما هم رحم نهادهای.دعا هم آن دعایی است که پروردگار بر زبان ما جاری کند؛ این دعا هم بخشش و تعلیم توست.
[1] - (رساله قشیریه، ص 44)
[2] - (بحار الانوار، ج 72، ص 48، از علل الشرایع)
[3] - (مسند احمد، ج 2، ص 173)
[4] - (نهج البلاغه، خطبه 1)
[5] - (سوره اعراف،آیه 179)
[6] - (دعاى ابو حمزه)
آگاهی ومعرفت از شرایط دعاست(ادامه)
( 2484)این چنین رنجوریای پیدام شد |
|
جان من از رنج بیآرام شد |
( 2485)ماندهام از ذکر و از اوراد خود |
|
بیخبر گشتم ز خویش و نیک و بد |
( 2486)گر نمیدیدم کنون من روی تو |
|
ای خجسته وی مبارک بوی تو |
( 2487)میشدم از بند من یکبارگی |
|
کردیم شاهانه این غمخوارگی |
( 2488)گفت هی هی این دعا دیگر مکن |
|
بر مَکن تو خویش را از بیخ و بن |
( 2489)تو چه طاقت داری ای مور نژند |
|
که نهد بر تو چنان کوه بلند |
( 2490)گفت توبه کردم ای سلطان که من |
|
از سر جلدی نلافم هیچ فن |
( 2491)این جهان تیهاست و تو موسی و ما |
|
از گنه در تیه مانده مبتلا |
( 2492)قوم موسی راه میپیمودهاند |
|
آخر اندر گام اول بودهاند |
( 2493)سالها ره میرویم و در اخیر |
|
همچنان در منزل اول اسیر |
( 2494)گر دل موسی ز ما راضی بدی |
|
تیه را راه و کران پیدا شدی |
( 2495)ور به کل بیزار بودی او ز ما |
|
کی رسیدی خوانمان هیچ از سما |
( 2496)کی ز سنگی چشمهها جوشان شدی |
|
در بیابانمان امان جان شدی |
( 2497)بل به جای خوان خود آتش آمدی |
|
اندرین منزل لهب بر ما زدی |
( 2498)چون دو دل شد موسی اندر کار ما |
|
گاه خصم ماست و گاهی یار ما |
( 2499)خشمش آتش میزند در رخت ما |
|
حلم او رد میکند تیر بلا |
( 2500)کی بود که حلم گردد خشم نیز |
|
نیست این نادر ز لطفت ای عزیز |
( 2501)مدح حاضر وحشت است از بهر این |
|
نام موسی میبرم قاصد چنین |
( 2502)ورنه موسی کی روا دارد که من |
|
پیش تو یاد آورم از هیچ تن |
تیه: سر گردانى، و نیز نام وادیى میان ایله و مصر و دریاى قلزم و کوههاى سراة، از سرزمین شام. گفتهاند چهل فرسنگ در چهل فرسنگ است و گفتهاند دوازده فرسنگ در دوازده فرسنگ.[1] هنگامى که اسرائیلیان از مصر بیرون آمدند بر اثر نافرمانى در آن بیابان سر گردان شدند.
همچو قوم موسى اندر حرِّ تیه ماندهاى بر جاى چل سال اى سفیه
1788/ د / 6
موسى: کنایت از رسول (ص)، و نیز اولیاى خدا در هر عصرى.
خوان: سفره. در اینجا کنایه از لطف و نعمتهاى حق تعالى که گهگاه بر بندگان مىرسد، اشاره دارد به آیه : «أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْوى»[2]
مائده از آسمان در مىرسید بىشرى و بیع و بىگفت و شنید
در میان قوم موسى چند کس بىادب گفتند کو سیر و عدس
81- 80 / د /1
جوشان شدن چشمه از سنگ: اشاره است به معجزه موسى (ع) که در قرآن کریم آمده است: «وَ إِذِ اِسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اِضْرِبْ بِعَصاکَ اَلْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اِثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً: و آن گاه که موسى براى مردم خود آب خواست گفتیم عصاى خود را به سنگ زن، پس روان گردید از آن دوازده چشمه.»[3] و در اینجا استعاره است از «نعمتهاى الهى» که در هر عصر بندگان را فرا مىگیرد، و نیز استعارت از «چشمه دانش».
لَهَب: شعله آتش بىدود.
دو دل شدن: دو گونه رفتار کردن.
آتش در رخت زدن: کنایت از گرفتار کردن به عذاب.
مدح حاضر: مقصود از «حاضر» رسول اکرم (ص) مقصود است، لیکن با عنایت به بیتهاى بعد توان گفت مقصود «خدا» ست. و مىتوان گفت از «حاضر» معنى لغوى آن مقصود است و اشاره بدین نکته است که ستایش کسى در حضور وى نباید کرد چنان که در حدیث «اُحثُوا فِى وُجُوهِ المَدّاحِین التُّرابَ.» : برچهره ستایشگران( ویا چابلوسان) خاک به پاشید.
مولانا در قسمتی از این ابیات حالت مؤمنان را به حالت قوم بنیاسرائیل تشبیه میکند که چهل سال در بیان سرگردان بودند و راه به سرزمین موعود نمیبردند. همچنین اشارهای دارد به غذای آسمانی «منّ وسلوی» که در سالهای سرگردانی بر بنیاسرائیل میبارید و آنها را تغذیه میکرد. و به معجزهْ حضرت موسی که به فرمان حق عصای خود را برسنگی زد و دوازده چشمه از آن سنگ جوشید.[4] مولانا میگوید: کاری باید کرد که نظر لطف مردان حق از ما برنگردد. بندگان و بهخصوص سالکان، وقتی قرین سعادتاند که در مردان حق یا در انبیای خدا خشم نباشد و آن هم به حلم تبدیل شود. در پایان، صحابی بیمار به پیامبر عرض میکند: من به این دلیل اسم موسی را میبرم که در حضور تو مدح تو را نگفته باشم. خود موسی هم نمیخواهد که تو را به او تشبیه کنم ،به خاطر جایگاه بس رفیع تو، یا رسول الله!
[1] - (معجم البلدان)
[2] - سوره بقره، آیه 57.
[3] - (سوره بقره، آیه60)
.[4] مضمون آیات 57 تا 61 سورهْ بقره.
آگاهی ومعرفت از شرایط دعاست
( 2475)من چو هاروت و چو ماروت از حزن |
|
آه میکردم که ای خلاق من |
( 2476)از خطر هاروت و ماروت آشکار |
|
چاه بابل را بکردند اختیار |
( 2477)تا عذاب آخرت اینجا کشند |
|
گُر بُزند و عاقل و ساحروشند |
( 2478)نیک کردند و به جای خویش بود |
|
سهلتر باشد ز آتش رنج دود |
( 2479)حد ندارد وصف رنج آن جهان |
|
سهل باشد رنج دنیا پیش آن |
( 2480)ای خنک آن کو جهادی میکند |
|
بر بدن زجری و دادی میکند |
( 2481)تا ز رنج آن جهانی وا رهد |
|
بر خود این رنج عبادت مینهد |
( 2482)من همیگفتم که یا رب آن عذاب |
|
هم درین عالم بران بر من شتاب |
( 2483)تا در آن عالم فراغت باشدم |
|
در چنین درخواست حلقه میزدم |
هاروت و ماروت: اشاره به دو فرشته یی است که می پنداشتند هرگز گناه نمی کنند و به امتحان حق گرفتار آمدند.(نگاه کنید به: شرح بیت 3334 و 3355 / د/1 به بعد).
آشکار: ممکن است آن را صفت «خطر» گرفت (از خطرى که آشکار بود) و ممکن است قید «اختیار کردن» گرفت.
آشکارا: از روى علم. علانیه. (با علم و اطلاع چاه بابل را گزیدند که آن عذاب دنیوى بود و پایان یافتنى).
چاه بابل: جایى که هاروت و ماروت در آن زندانى شدند. [1]
گُربُز: دانا، زیرک، حیلهگر
عاقل: یعنی عقل حسابگر و منافع طلب.
ساحروش: اشاره است بدان چه در برخى از تفسیرها، از جمله تفسیر درّ المنثور، در ذیل همین آیه (سوره بقره، ذیل آیه 102،)آمده است که سحر دو گونه است یکى سحرى که شیاطین مىآموختند و دیگر سحرى که هاروت و ماروت مىآموختند. اما کسانى که ملایکه را معصوم مىدانند نسبت سحر به هاروت و ماروت- پیش از مغضوب شدن آنها- نمىدهند.
آتش: عذاب آخرت .
سهلتر بودن: اشاره است بدان که عذاب این جهان تمام شدنى است و عذاب آخرت سخت، و به سر نیامدنى. چنان که در قرآن کریم است «وَ لَعَذابُ اَلْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ: همانا عذاب آن جهان بزرگتر است اگر مىدانستند.»[2] و نیز در دعاى کمیل است: «فَکَیفَ احتِمالِی لِبَلآءِ الآخِرَةِ وَ جَلِیلِ وُقُوعِ المَکارِهِ فِیها وَ هُوَ بَلاءٌ تطُولُ مُدَّتُهُ وَ یَدُومُ مَقامُهُ وَ لا یُخَفَّفُ عَن أهلِهِ لِأنَّهُ لا یَکُونُ اِلاّ عَن غَضَبِکَ وَ انتِقامِکَ وَ سَخَطِکَ».
بر بدن دادی میکند: یعنی نفس را کیفری میدهد.
رنج دود: عذاب دنیاست. اشاره است بدان که در چاه بابل که آن دو فرشته در آن سر نگوناند آتش و دود است.
اى خنک: خوشا، خرما
اى خنک جان عیش پرور تو کز چنین فتنه دور شد سر تو
(نظامى)
جهاد: مجاهدت. در این بیت مقصود در افتادن با نفس است و مقهور ساختن آن.
زَجر: سخت گرفتن، باز داشتن، تحمّل ریاضت کردن.
داد: به معنى «بخشیدن» است برابر «زجر» که به معنى «منع» است.
حلقه زدن: در اینجا یعنی انتظار داشتن و خواهش کردن.
( 2475) مثل هاروت و ماروت از غصه آه مىکشیدم که اى خداى من. ( 2476) هاروت و ماروت از ترس خطر چاه بابل را اختیار کردند. ( 2477) هاروت و ماروت چاه بابل را اختیار کردند که عذاب آخرت را در همین جا بکشند آنها صاحب جزیره [جزبزه یا جزبز معرب گربز است بکسى گویند که در حکمت و استعداد عقلى در حد افراط باشد] و عاقل ساحر نما هستند. ( 2478) آنها کار خوب و بجایى کردند زیرا که تحمل رنج دود آسانتر از تحمل سوزش آتش است. ( 2478) توصیف رنج آخرت لا یتناهى است و رنج دنیا پیش آن سهل و آسان است . ( 2480) خوشا کسى که جهاد کرده و بدن خود را در معرض زجر و رنج قرار مىدهد . ( 2481) رنج این عبادت را متحمل مىشود تا از عذاب آخرت رهایى یابد. ( 2482) من دعا کرده و مىگفتم خداوندا آن عذاب را در همین دنیا بسر وقت من بفرست . ( 2483) تا در جهان دیگر از رنج فارغ باشم من در همین دعا و این خواست بودم.
مولانا به دوفرشتهای اشاره میکند که میپنداشتند هرگز گناه نمیکنند و به امتحان حق گرفتار آمدند. و در«چاه بابل» زندانی شدند. مراد از «جهاد»، جهاد با نفس و مجاهده و ریاضت در راه معرفت حق است که لازمهْ آن بیتوجهی به زندگی مادی و نیازهای تن است. برای جلو گیری از برداشت سوء از این بیان مولانا،لازم است به این نکته توجه کرد کهخواهشهاى نفسانى را در حد آن چه ادامه زندگانى و قدرت بر طاعت بدان بسته است، ارضا باید کرد و این معنى از روایتهاى صحیح فهمیده می شود. از جمله روایتى که مجلسى آورده است و مختصرى از آن نگاشته مىشود: «سلمان، ابو الدرداء را گفت تن تو را بر تو حقى است و اهل تو را بر تو حقى است روزه گیر و افطار کن و نماز بگزار و بخواب و حق هر چیزى را بده. ابو الدرداء نزد رسول (ص) رفت و قصّه بدان حضرت گفت. رسول (ص) چنان فرمود که سلمان گفته بود.»[3] و نیز نگاه کنید به: فرمودهى امیر مؤمنان (ع) به برادر علاء بن زیاد حارثى.[4] آنان که با نفس أمّاره مىستیزند، دشوارى این جهان را بر خود مىپذیرند، تا در آن جهان در سایه رحمت حق قرار گیرند. امیر مؤمنان (ع) در وصف پرهیزکاران فرماید: «روزى چند را با شکیبایى به سر بردند که آسایشى دراز مدت را برایشان به دنبال آورد. تجارتى سودمند بود که پروردگارشان براى آنان فراهم کرد.»[5] و مانند این کلمات در سخنان رسول (ص) و امامان علیهم السّلام فراوان است. لیکن باید توجه داشت که توفیق چنین ریاضتها هم بسته به عنایت پروردگار است، نه با گزینش و از روى اختیار که بنده را چنان طاقت نیست تا خود را بیازماید.
[1] - (براى آشنایى بیشتر از داستان نگاه کنید به: کشف الاسرار، ج 1، ص 297، و تفسیر ابو الفتوح رازى، سوره بقره، ذیل آیه 102، و بحار الانوار، ج 56، ص 265- 326)
[2] - (سوره زمر،آیه 26)
[3] - (بحار الانوار، ج 67، ص 128)
[4] - (نهج البلاغه، خطبه 209)
[5] - (نهج البلاغه، خطبه 193)
آگاهی ومعرفت از شرایط دعاست
ریاضتِ ممدوح و هدفمند
( 2464)گفت پیغمبر مر آن بیمار را |
|
چون عیادت کرد یار زار را |
( 2465)که مگر نوعی دعایی کردهای |
|
از جهالت زهربایی خوردهای |
( 2466)یاد آور چه دعا میگفتهای |
|
چون ز مکر نفس میآشفتهای |
( 2467)گفت یادم نیست الا همتی |
|
دار با من یادم آید ساعتی |
( 2468)از حضور نوربخش مصطفی |
|
پیش خاطر آمد او را آن دعا |
( 2469)تافت زآن روزن که از دل تا دل است |
|
روشنی که فرق حق و باطل است |
( 2470)گفت اینک یادم آمد ای رسول |
|
آن دعا که گفتهام من بوالفضول |
( 2471)چون گرفتار گنه میآمدم |
|
غرقه دست اندر حشایش میزدم |
( 2472)از تو تهدید و وعیدی میرسید |
|
مجرمان را از عذاب بس شدید |
( 2473)مضطرب میگشتم و چاره نبود |
|
بند محکم بود و قفل ناگشود |
( 2474)نی مقام صبر و نی راه گریز |
|
نی امید توبه نی جای ستیز |
تتمّه نصیحت: نگاه کنید به: شرح بیت 2146، 2217، 2253 / د /2
یار زار: دوست بیمار. مقصود همان صحابى است که رسول (ص) به بیمار پرسى او رفته بود.
زهر با: یعنی آش زهر، در اینجا کنایه از عملی است که مورد پسند پروردگار نباشد یا در حدی بالاتر از شایستگی گوینده باشد، کنایه از گستاخى با حضرت حق کردن، و چیزى را فوق تحمل خود در خواست نمودن.
همّتی با من دار: یعنی با نفوذ روحانی خود مرا یاری کن.
ساعتى: در ساعت، بىدرنگ، در حال.
تافت ز آن روزن: تعبیر دیگرى است از عبارت «القَلبُ یَهدِى اِلَى القَلب: دل را به دل رهى است». رابطهْ باطنی صحابه و پیامبر است.
بوالفضول: یعنی پُرگوی و بیهودهگوی.
حشایش: جمع حشیشه به معنای خار و خس و علف است، کنایت از توسل به وسیلتهاى ناسودمند. برگرفته است از مثل معروف «الغَرِیقُ یَتَشَبَّثُ بِکُلِّ حَشِیشٍ».
وعید: وعدهْ بد و خبر عذاب و کیفر است.
بند محکم و قفل ناگشود: همان غلبه هوای نفس و علایق دنیایی است؛ یعنی نه میتوانستم توبه کنم و نه میتوانستم بیش از این با نفس بستیزم.
( 2464) پیغمبر خدا همین که بیمار را عیادت کرد فرمود. ( 2465) مگر تو یک قسم دعایى کرده و از نادانى آش زهر خوردهاى؟. ( 2466) فکر کن و بیاد بیاور که از مکر نفس آشفته شده و چه دعایى کردهاى؟. ( 2467) عرض کرد من یادم نیست همتى بکنید که یادم بیاید. ( 2468) از حضور نور بخش حضرت محمد مصطفى (ص ع) آن دعا بخاطرش آمد. ( 2469) و از همت آن منبع روشنى گمشده خود را پیدا کرد، همان روشنى که حق را از باطل جدا مىکند از روزنه که از دل بدل هست تابیدن گرفت. ( 2470) عرض کرد یا رسول اللَّه اکنون دعائیکه من نادان دانا نما کردهام یادم آمد. ( 2471) من وقتى گرفتار گناه بوده و نزد تو مىآمدم چون غریق دست و پا مىزدم. ( 2472) از طرف شما تهدید و وعید براى مجرمین مىرسید و به آنها وعده عذاب دردناک مىداد. ( 2473) من مضطرب مىشدم ولى چارهاى نداشتم بند محکم بود و قفل قابل گشودن نبود. ( 2474) نه مىتوانستم صبر کنم و نه راه فرار داشتم نه جاى ستیزه بود و نه امید توبه.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |