محبوب ترینِ کارها نزد خدا بر روی زمین، دعاست . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
قصه درویش وزنش(77)
جمعه 92 اسفند 16 , ساعت 5:40 عصر  

دربیان آن که: عاشق دنیا بر مثال عاشق دیواری است که براو

تاب آفتاب زند، وجهد وجهاد نکرد تا فهم کند که آن تاب و

رونق از دیوار نیست، از قرص آفتاب است درآسمان چهارم،

لاجرم کلی دل بر دیوار نهاد، چون پرتو آفتاب به آفتاب پیوست

او محروم ماند ابداً« وَحِیلَ بَینَهُم وَبَینَ مایَشتَهُون»

عشق بکُل و عشق بجزو، تفاوت عشق بمطلق و مقیّد و بیان اینکه عشق بمقیّد عشق بمطلق نیست،

(2813) عاشقان کل نه این عشاق جزو            

 

ماند از کل آن که شد مشتاق جزو

(2814)چون که جزوى عاشق جزوى شود             

 

زود معشوقش به کل خود رود

(2815) ریش گاو بنده‏ى غیر آمد او            

 

غرقه شد کف در ضعیفى در زد او

(2816) نیست حاکم تا کند تیمار او            

 

کار خواجه‏ى خود کند یا کار او

 کل: در اصطلاح منطقیان و فیلسوفان مجموع چند چیز است که با یکدیگر ترکیب شوند و هر یک از آنها را جزو مى‏گویند و در تعبیرات صوفیان، وجود مطلق و یا ذات حق است در مرتبه‏ى واحدیت و به اعتبار جامعیت صفات. و به اعتبار دیگر حق تعالى کل و تمام آفرینش است بمناسبت آن که هر یک از مراتب خلقت، مظهرى از مظاهر او هستند و تمامت آفرینش، ظهور اوست بنحو کمال و تمام.

 جزو: وجود مقید و وجود متعین است. [1]

عاشق کل: کسى است که خدا را دوست دارد و یا بر همه اجزاى جهان و تمام عالم از گویا و ناگویا عشق مى‏ورزد که آن نیز عشق بحق است به اعتبار آن که خدا را جز در همین مظاهر نتوان جست . سعدى بدین مناسبت مى‏گوید[2]:

            بجهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست             عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست‏

عاشق جزو: کسى که بیک چیز یا یک شخص و یا جنسى بخصوص دل مى‏بندد و از فوائد وجود و ذوق جمال و زیبایى سائر اشیا محروم و بى‏نصیب مى‏ماند.

   ریش گاو : نادان و خام طمع ، مسخره،کسی که امید بقا، در چیزى مى‏بندد که زوال، صفت ذاتى اوست و بقاى او بغیر خود است و بناچار روزى فنا مى‏پذیرد و بکل خویش باز مى‏گردد،

خواجهْ او:منظور خداست.

( 2813) عاشق حقیقى عاشقان کل هستند نه این عشاق جزء آن که مشتاق جزء گردید از کل محروم ماند.( 2814) وقتى جزئى عاشق جزئى بشود طولى نمى‏کشد که معشوقش که جزء بوده بکل خود مى‏پیوندد.( 2815) چنین کس احمق شده و به بنده غیر متوسل گردیده و غریقى است که براى نجات خود بهر گیاه ضعیفى متوسل مى‏گردد.( 2816) معشوقش نمى‏تواند او را نوازش کند زیرا او بنده است بنده کار او را بکند یا کار خواجه و مولاى خود را.

قسمت آخر عنوان از آیهْ 54 سورهْ سباء است، که درآن پس ازاشاره به کافران ونسبت هایی که به پیامبر خدا می دادند، پروردگار می فرماید: اینها هنگامی باز می گردند که دیگر جای توبه نیست...« وَحِیلَ بَینَهُم وَبَینَ مایَشتَهُون» « ومیان آنها وآنچه می خواهند جدایی افتاده است...»

پیش ازاین ابیات، مولانا از عشقْ بی غرض وگردش جسم وجان عاشقان سخن گفت که درآن هیچ طمع آب ونان نیست. اکنون می گوید: که کدام عاشقان؟ عاشقانِ کل.نه عاشقان جزو ،چرا ؟ چون کسی که عاشق جزو می شود از کل بازمی ماند، زیرا به مصداق« انّا لله وانّا الیه راجعون» معشوق او نیز به کل که حق باشد باز می گردد، بنابراین عاشق جزو نه معشوق جزوی خود را دارد ونه پروردگار را.



[1]   - تعریفات جرجانى، اصطلاحات الصوفیة، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: کل.

[2]   - غزلیات سعدى، ص 118

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(76)
جمعه 92 اسفند 16 , ساعت 5:38 عصر  

  (2808)من بر این در، طالب چیز آمدم

 

صدر گشتم چون به دهلیز آمدم

  (2809)آب آوردم به تحفه بهر نان

 

بوی نانم برد تا صدر جنان

  (2810)نان، برون برد آد‌می‏را از بهشت

 

نان، مرا اندر بهشتی در سرشت

  (2811)رستم از آب و ز نان هم‌چون ملک

 

بی‏غرض گردم بر این در،چون فلک

  (2812)بی غرض نبود به گردش در جهان

 

غیر جسم وغیر جان عاشقان

 

صدر گشتم: یعنیبا این‌که هنوز در سر در سرای بارگاه هستم؛ خود را صدر و صدرنشین می‏یابم.

دهلیز: دالان وسر سرای خانه را گویند.

مرا اندر بهشتی در سرشت : یعنی چنان مرا جزو بهشت کرد که گویی از آن جدا نخواهم شد.

جنان: جمع جنت، یعنی بهشت.

نان برون برد آد‌می‏را از بهشت: آدم به خاطر نان (گندم یا میوه ممنوع) از بهشت رانده شد، اما من که در پی نان آمدم از بهشت سر درآوردم.

بهشتى: یعنى اهل بهشت.

رَستم: یعنی رهایی یافتم، آزاد شدم.

غیر جسم وغیر جان عاشقان: یعنی در این جهان مادی هیچ حرکت و فعالیتی بدون غرض یافت نمی‏‏شود مگر از انسان عاشق، چرا که عاشقان از خود فانی‌اند.محتوای این ابیات نظیر این غزل مولاناست در دیوان شمس:

            آن بخت کرا باشد کاید بلب جویى             تا آب خورد از جو، خود عکس قمر یابد

            یعقوب صفت که بود کز پیرهن یوسف             او بوى پسر جوید خود نور بصر یابد

            یا تشنه چو اعرابى در چه فکند دلوى             در دلو نگارینى چون تنگ شکر یابد

            یا موسى آتش جو کارد بدرختى رو             آید که برد آتش صد صبح و سحر یابد

            در خانه جهد عیسى تا وارهد از دشمن             از خانه سوى گردون ناگاه گذر یابد

            یا همچو سلیمانى بشکافد ماهى را             اندر شکم ماهى آن خاتم زر یابد

            شمشیر بکف عمر در قصد رسول آید             در دام خدا افتد وز بخت نظر یابد

            یا چون پسر ادهم راند بسوى آهو            تا صید کند آهو خود صید دگر یابد

            یا چون صدف تشنه بگشاده دهان آید             تا قطره بخود گیرد در خویش گهر یابد

            یا مرد علف کش کو گردد سوى ویرانها             ناگاه بویرانى از گنج خبر یابد

دیوان، ب 6297 ببعد

بنابراین کسی که ذوق معرفت حق را دریابد، به سیرالی‌الله ادامه می‏دهد تا به حق واصل شود و به بقاءالله جاودانه گردد.

( 2808) من باین درگاه براى طلب چیز آمده بودم ولى چون بدهلیز خانه رسیدم قدرم بالا رفته صدارت یافتم.( 2809) براى نان بعنوان تحفه آب آوردم و بوى نان مرا بالا برده بصدر جهان رسانید.( 2810) نان آدم را از بهشت بیرون برد ولى مرا داخل بهشت نمود.( 2811) من دیگر چون فرشته از آب و نان بى‏نیاز شدم اکنون بدون هیچ غرض در این درگاه گردش مى‏کنم.( 2812) در این جهان هیچ کس بدون غرض جنبش نمى‏کند مگر جسم و جان عشاق است که حرکتش از روى غرض نیست.

مرد عرب می‏گوید: من به این درگاه که آمدم جویای چیزکی بودم. گاه انگیزه‏های ساده و ابتداییِ انسان بر اثر یک جذبه و بارقه، تکامل می‏یابد و به انگیزهْ والایی تحول می یابد. با این‌که هنوز در سر در سرای بارگاه هستم؛ خود را صدر و صدرنشین می‏یابم. من برای رسیدن به نان، آب در سبوی خود آوردم، ولی بوی نان مرا تا عالی‌ترین مرتبهْ سعادت معنوی بهشت رساند. آدم به خاطر نان (گندم یا میوه ممنوع) از بهشت رانده شد، اما من که در پی نان آمدم از بهشت سر درآوردم؛ آن چنان‌که گویی هرگز از آن جدا نخواهم شد. حالا دیگر نان و آب و منافع مطرح نیست. من عاشقانه و بی‌هیچ غرضی و درخواستی، بر گرد این بارگاه می‏گردم، همان‌طور که فرشتگان بی‌طمعِ مادی، بر گرد عالم بالا در پروازند.

چکیده کلام مولانا در این ابیات، همان سخن حکماست که: گردش و حرکت از اراده برمى‏خیزد، اراده هم پس از تصور غرض و هدف فعل منجر مى‏شود، پس هیچ فعل ارادى بى‏غرضى نتواند بود، بعقیده‏ى صوفیه، حرکات ارادى خواه عقلى یا نفسى تابع تجلیات اسماء و صفات است و آنها پیوسته تجدد مى‏پذیرند ولى عاشق حق مغلوب اراده اوست که فعلش معلل به اغراض نیست، پیشتر گفته‏ایم که عشق حقیقى از غرض پاک و منزه است.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(75)
جمعه 92 اسفند 16 , ساعت 5:37 عصر  

دام آدم خوشهْ گندم شده: یعنی خوشه گندم، دام حضرت آدم شد، زیرا از آن خورد و از بهشت رانده شد تا وجودش، خوشهْ مردم گردید؛ یعنی سبب شد این همه اولاد و افراد همانند دانه‏های خوشه از وجود او پدید آیند. اشاره دارد به آیات:«وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ.فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ.فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ.قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»:و گفتیم: «اى آدم! تو با همسرت در بهشت سکونت کن؛ و از (نعمتهاى) آن، از هر جا مى‏خواهید، گوارا بخورید؛ (اما) نزدیک این درخت نشوید؛ که از ستمگران خواهید شد.پس شیطان موجب لغزش آنها از بهشت شد؛ و آنان را از آنچه در آن بودند، بیرون کرد. و (در این هنگام) به آنها گفتیم: «همگى (به زمین) فرود آیید! در حالى که بعضى دشمن دیگرى خواهید بود. و براى شما در زمین، تا مدت معینى قرارگاه و وسیله بهره بردارى خواهد بود.»سپس آدم از پروردگارش کلماتى دریافت داشت؛ (و با آنها توبه کرد.) و خداوند توبه او را پذیرفت؛ چرا که خداوند توبه‏پذیر و مهربان است.گفتیم: «همگى از آن، فرود آیید! هرگاه هدایتى از طرف من براى شما آمد، کسانى که از آن پیروى کنند، نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگین شوند.»[1] و:«فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَن تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّکُمَا إِنَّ الشَّیْطَآنَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُّبِینٌ»:و به این ترتیب، آنها را با فریب (از مقامشان) فرودآورد. و هنگامى که از آن درخت چشیدند، اندامشان [= عورتشان‏] بر آنها آشکار شد؛ و شروع کردند به قرار دادن برگهاى (درختان) بهشتى بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را نداد داد که: «آیا شما را از آن درخت نهى نکردم؟! و نگفتم که شیطان براى شما دشمن آشکارى است؟!»[2] و:«فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَّا یَبْلَى»:ولى شیطان او را وسوسه کرد و گفت: «اى آدم! آیا مى‏خواهى تو را به درخت زندگى جاوید، و ملکى بى‏زوال راهنمایى کنم؟!»[3]

ازبهرخور: یعنی برای دانه وخوراک.

ساعد شه یابد و اقبال و فر: یعنی پرندهْ بلند پروازی به نام باز برای یافتن صید به سوی دام می‏آید، ولی سرانجام جایگاهش ساعد شاه می‏شود.

طفل شد مکتب پی کسب هنر: یعنی کودک برای آن‌که پدرش پرندهْ زیبا برای او بخرد به مدرسه می‏رود، اما از طریق همین مدرسه، ممکن است به مقام بالای اجتماعی برسد و در برابر ماهیانه‏ای که به مکتب‌دار می‏دهد، خود ماه تمام بشود  .

بالطف: یعنی جالب ودلپسند.

خوشه‏ى مردم: بکنایت، تخم نسل و وجود بشر.

 ماهگانه: مقررى که هر ماه دهند یا گیرند.

   ( 2799) مثل آن عربى که مى‏خواست از چاه آب بکشد از جمال یوسف آب حیوان چشید. ( 2800) موسى رفت که آتش بدست آورد آتشى دید که از آتش رهایى یافت‏. ( 2801) عیسى جستن کرد که از دست دشمنان برهد همان جستن او را به آسمان چهارم برد.( 2802) دانه گندم دام آدم شد تا وجود او مبدأ بنى آدم گردد. ( 2803) براى خوردن بطرف دام آمد ولى قدرت حق و بازوى تواناى خدایى را در آن جا دید.( 2804) طفل بطمع مرغ و لطف پدر بمکتب رفت ولى در آن جا کسب هنر نمود.( 2805) بصدارت نائل شد اگر چه ماهیانه داد ولى بدرى گردید.

 

 (2806) آمده عباس حرب از بهر کین            

 

بهر قمع احمد و استیز دین‏

(2807) گشته دین را تا قیامت پشت و رو            

 

در خلافت او و فرزندان او

 

آمده عباس حرب از بهر کین: یعنی عباس بن عبد المطلب عموى حضرت رسول اکرم (ص) در جنگ بدر ، همراه مشرکان قریش بود و اسیر شد و خویش را باز خرید، بنا به بعضى روایات پس از آن و یا پیش از فتح خیبر (سال هفتم هجرت) اسلام آورد و اخبار مشرکان را محرمانه بحضرت پیامبر (ص) اطلاع مى‏داد، در فتح مکه و جنگ هوازن (سال هشتم هجرت) بهمراه مسلمانان بود، او در سال (32) وفات یافت، خلفاى عباسى از نسل او بودند.[4]

 ( 2806) عباس عموى پیغمبر براى جنگ با آن حضرت و از میان بردن دین بمیدان آمد.( 2807) ولى او و فرزندانش حامى دین گردیده داراى خلافت شدند.() تشنه بخیال خوردن آب کنار جوى آمد و در آب جوى عکس ماه را مشاهده کرد.



[1]   - بقره،ایه35تا38

[2]   - اعراف،ایه22

[3]   - طه،آیه120

[4]   - اسد الغابه، ج 3، ص 113- 109، الاصابه، ج 2، ص 487- 484، النجوم الزاهرة، ج 7، ص 111- 109، اخبار الدول، طبع بغداد، ص 315، معجم الانساب، ص 5.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(74)
جمعه 92 اسفند 16 , ساعت 5:35 عصر  

  (2799)همچو اعرابی که آب از چه کشید

 

آب حیوان از رخ یوسف چشید

  (2800)رفت موسی کآتش آرد او به دست

 

آتشی دید او، که از آتش برَست

  (2801)جست عیسی تا رهد از دشمنان

 

بُردش آن جُستن به چارم آسمان

  (2802)دام آدم خوشهْ گندم شده

 

تا وجودش خوشهْ مردم شده

  (2803)باز، آید سوی دام از بهر خور

 

ساعد شه یابد و اقبال و فر

  (2804)طفل شد مکتب پی کسب هنر

 

بر امید مرغ بالطف پدر

  (2805)پس زمکتب آن یکی صدری شده

 

ماهگانه داده و بدری شده

آب حیوان از رخ یوسف چشید: یعنی آن اعرابی و بیابان‌گرد خواست از چاه آب بکشد، اما وقتی دلو را بالا کشید با جمال دل‌آرای یوسف مواجه گشت و آب حیات را از رخسار زیبای او چشید و فریاد زد: « وَجَاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ یَا بُشْرَى هَذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَعْمَلُونَ»: و (در همین حال) کاروانى فرا رسید؛ و مأمور آب را (به سراغ آب) فرستادند؛ او دلو خود را در چاه افکند؛ (ناگهان) صدا زد: «مژده باد! این کودکى است (زیبا و دوست داشتنى!)» و این امر را بعنوان یک سرمایه از دیگران مخفى داشتند. و خداوند به آنچه آنها انجام مى‏دادند، آگاه بود.[1]

رفت موسی کآتش آرد او به دست: یعنی حضرت موسی رفت تا آتشی برای گرم شدن خانواده‌اش بیاورد، ولی او آتشی دید که همهْ وجود او آتشین شد و از جست‌وجوی آتش خود رهید. به‌جای آتش، آتش رسالت الهی به او ابلاغ شد: « إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى. فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی یَا مُوسَى. إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى»:آن دم که آتشی دید و به خانواده‌اش گفت، درنگ کنید که من آتشی‌می‌بینم باشد که اخگری از آن برایتان بیاورم؛ یا بوسیله این آتش راه را پیدا کنم!»هنگامى که نزد آتش آمد، ندا داده شد که: «اى موسى!من پروردگار توام! کفشهایت را بیرون آر، که تو در سرزمین مقدّس «طوى» هستى!. [2] و:«فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ»:هنگامى که موسى مدّت خود را به پایان رسانید و همراه خانواده‏اش (از مدین به سوى مصر) حرکت کرد، از جانب طور آتشى دید! به خانواده‏اش گفت: «درنگ کنید که من آتشى دیدم! (مى‏روم) شاید خبرى از آن براى شما بیاورم، یا شعله‏اى از آتش تا با آن گرم شوید!» [3] ریشه‏ى این مضمون، روایتى است که زمخشرى نقل مى‏کند: «کُن لِما لا تَرجُو اَرجى مِنکَ لِما تَرجُو فَاِنَّ موسى ذَهَبَ یَقتَبِسَ النَّارَ فَکَلَّمَهُ المَلِکُ الجَبَّارُ »(بدان چه امید ندارى امیدوار تر باش از آن چه امید دارى زیرا موسى رفت که آتش بیاورد و خداى جبار با او سخن گفت.) [4] این روایت ظاهرا پایه و اساس تمام مضامینى است که مولانا بقیاس آن از حکایات انبیا، مثالهاى دیگر در این مورد سروده است.

جستن: گریختن، فرار کردن.

جست عیسی تا رهد از دشمنان: یعنی حضرت عیسی گریخت تا از گزند دشمنان برهد. اما از بالای دار به آسمان چهارم عروج کرد: « وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُواْ فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا. بَل رَّفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ وَکَانَ اللّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا»: و گفتارشان که: «ما، مسیح عیسى بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم!» در حالى که نه او را کشتند، و نه بر دار آویختند؛ لکن امر بر آنها مشتبه شد. و کسانى که در مورد (قتل) او اختلاف کردند، از آن در شک هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پیروى مى‏کنند؛ و قطعاً او را نکشتند! بلکه خدا او را به سوى خود، بالا برد. و خداوند، توانا و حکیم است.[5]



[1]  . یوسف، آیهْ 19.

[2]  . طه، آیهْ 10.

[3]   - قصص،ایه29

[4]   - ربیع الابرار، باب الطمع و الرجاء.

[5]. نساء، آیهْ 157و158


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(73)
جمعه 92 اسفند 16 , ساعت 5:25 عصر  

غرض فرومایه گاه بمقصدى عالى بدل مى‏شود،

(2792)ای همه ینظر بنور الله شده

 

بهر بخشش از برِ شه آمده

  (2793)تا زنید آن کیمیا‏های نظر

 

برسر مس‏های اشخاص بشر

  (2794)من غریبم، از بیان آمدم

 

بر امید لطف سلطان آمدم

  (2795)بوی لطف او بیان‌ها گرفت

 

ذرّه‏های ریگ هم جان‌ها گرفت

  (2796)تا بدین جا بهر دینار آمدم

 

چون رسیدم، مستِ دیدار آمدم

  (2797)بهر نان شخصی سوی نانبا دوید

 

دادجان، چون حسن نانبا را بدید

  (2798)بهر فُرجه شد یکی تا گلستان

 

فُرج? او شد جمال باغبان

ینظر بنور الله: اشاره به این حدیث است که: ازآگاهی مومن برحذر باشید، نگاه کنید به توضیح، ب1341

از برِ شه آمده: یعنی ازطرف شاه به استقبال من آمده اید.

آن کیمیا‏های نظر: یعنی توجه خود افراد بشر، از جمله مرا، از پستی و بی‌چیزی برهانید.

برسر مس‏های اشخاص بشر: یعنی آمده اید تا مسهای وجود اشخاص را به زرّ تبدیل کنید، وافراد بی چیز را از پستی و بی‌چیزی برهانید.

ذرّه‏های ریگ هم جان‌ها گرفت: یعنی شاهی که ذرّه‏های ریگ بیابان هم از الطاف او جان گرفته‏اند و می‏خواهند به امید برخورداری از لطف ملوکانه، خود را به بارگاه سلطان برسانند.

چون رسیدم مست دیدار آمدم: مطلب بسیار مهمی را مطرح می‏کند و آن این‌که بسیاری از اوقات ما هدفی که در پی آن هستیم از نظر می‏افتد، زیرا مطلوب بهتری ما را به سوی خود می‏کشاند، یعنی دائم هدف‌های بشری در حال تغییر و تبدیل و دگرگونی است. علاوه بر آن انگیزه‏های ما نیز دائم در حال تحول و دگرگونی است. انسان به لحاظ حس مطلوب‌گرایی که در وجودش هست همواره در جست‌وجوی مطلوب بهتر و والاتر می‏باشد. اگر چه ممکن است در مصادیق، اشتباه و خطایی رخ بدهد. مولانا برای تشریح همین مطلب مثال‌هایی را ذکر می‏کند: کسی که برای گرفتن نان به دکان می‏رود، ولی همین که زیبایی نانوا را می‏بیند عاشق او می‏شود و نان را فراموش می‏کند. مثال دیگر: کسی برای تفریح به گلستان می‏رود ولی جمال باغبان، او را از سیر و سیاحت باز می‏دارد و تفرج او زیبایی باغبان می‏شود.

نانبا: نانوا که نان مى‏پزد و مى‏فروشد.

فرجه: تفرج.گل گشت.

( 2792) اى که با نور خداوندى مى‏نگرید و از جانب حق براى بخشش آمده‏اید. ( 2793) تا کیمیاى نظر خود را بمس وجود افراد بشر بزنید.( 2794) من غریبم و از بیابان بامید لطف سلطان آمده‏ام‏ ( 2795) بوى الطاف او بیابانها را فرا گرفته و بر اثر آن ذرات ریگ بیابان هم جان گرفته است.( 2796) من تا اینجا براى دینار آمده بودم ولى وقتى رسیدم اکنون مست دیدارم.( 2797) شخصى براى نان نزد نانوا رفت ولى وقتى حسن او را دید در مقابلش جان داد.( 2798) کسى براى تفرج بباغ رفت ولى تفریح و تفرج او دیدار جمال باغبان گردید.

ای کسانی که با نور خدا به جهان می‏نگرید و از پیشگاه شاه وجود، برای بخشش و افاضه به نیازمندان آمده‌اید، شما به نور خدا می‏نگرید و نیاز مرا می‏دانید و به استقبال من آمده‌اید تا با کیمیای نظر و توجه خود افراد بشر، از جمله مرا، از پستی و بی‌چیزی برهانید و مس وجود مرا زر کنید. من غریبم و به امید دریافت الطاف شاهِ وجود آمده‌ام. شاهی که ذرّه‏های ریگ بیابان هم از الطاف او جان گرفته‏اند و می‏خواهند به امید برخورداری از لطف ملوکانه، خود را به بارگاه سلطان برسانند. من تا این‌جا به خاطر دینار آمدم، ولی همین که به بارگاه رسیدم، مست دیدار حقیقت شدم.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 116 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401742 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]