دشمن ترینِ مردم نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، کسی است که به ناحق، پشت مسلمانی را برهنه کند [و بر آن تازیانه زند] و کسی است که به ناحق، کسی را که وی را نزده است، بزند یا آن را که قتلی مرتکب نشده است را بکشد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
قصه درویش وزنش(72)
جمعه 92 اسفند 16 , ساعت 5:23 عصر  

پیش آمدن نقیبان و دربانان خلیفه از بهر اِکرام اعرابی، وپذیرفتن هدیهْ اورا

(2785)آن عرابی از بیابانِ بعید

 

بردر دارِ الخلا‌فه چون رسید

  (2786)پس نقیبان پیش او باز آمدند

 

بس گلاب لطف بر جیبش زدند

  (2787)حاجت او فهمشان شد بی‏مقال

 

کار ایشان بد عطا پیش ازسؤال

  (2788)پس بدو گفتند یا وجه‌العرب

 

از کجایی، چونی از راه و تعب

  (2789)گفت وجهم، گر مرا وجهی دهید

 

بی‏وجوهم، چون پس پشتم نهید

  (2790)ای که در روتان نشان مهتری

 

فرّتان خوش‌تر ز زرّ جعفری

  (2791)ای که یک دیدارتان دیدارها

 

ای نثار دینتان دینار‌ها

نقیب: به معنای کار گزار قوم، حاجب بارگاه شاهان بوده که عموماً نظم دیدارها و برنامه‏های بارگاه را نیز بر عهده داشته است، مأمور تشریفات در اصطلاح صوفیان هم، یکی از طبقات مردان حق را می‏گویند که در این‌جا این معنا مورد نظر نیست.

نقبا: سیصد تن‏اند از اولیاء الهى متحقق به اسم باطن و مشرف بر باطن مردم. [1]

گلاب لطف بر جیبش زدند:گلاب بر صورت و جامهْ میهمان زدن از سنت‏های میهمان‌نوازی بوده و در اجتماعات مذهبی نیز این کار را مستحب می‏دانسته‏اند و هنوز رایج است.

بی‌مقال یعنی بی‏سخن و بدون گفت‌وگو.

وجه‌العرب : یعنی فرد سرشناس. این خطاب نوعی حرمت به میهمان است. وجه العرب، تعبیرى است که در شعر سنایى نیز آمده است:

            احسنت یا بدر الدجى لبیک یا وجه العرب             اى روى تو خاقان روز وى موى تو سلطان شب‏

دیوان سنایى، ص 63

چو‌نی از رنج و تعب: یعنی با زحمتِ راه و سفر چگونه‌ای‌؟ خسته نباشی.

زر جعفرى: «طلاى خالص منسوب بجعفر نامى که کیمیاگر بوده است و بعضى گویند پیش از جعفر برمکى زر قلب سکه مى‏کردند، چون او وزیر شد حکم فرمود طلا را خالص کردند و سکه زدند و بدو منسوب شد.»[2]

() اکنون سوى قصه اعرابى باز گشته و راز عجیب آن را بیان مى‏کنم‏. ( 2785) مرد عرب چون از بادیه بدر دار الخلافة رسید.( 2786) نقیبان خلیفه پیش آمده با او ملاطفت و مهربانى آغاز کردند.( 2787) بدون اینکه او سخنى بگوید حاجت او را دریافتند و آنها مأمور بودند که پیش از سؤال حاجت هر حاجتمندى را بر آورند.( 2788) باو گفتند اى اعرابى محترم از کجا مى‏آیى و از خستگى راه حالت چون است.( 2789) گفت بلى من محترمم اگر احترام بمن ببخشید و بى‏احترامم اگر مرا عقب زده و اعتنا نکنید.( 2790) اى کسانى که در چهره شما نشان بزرگى آشکارا دیده مى‏شود و شکوه و جلوه شما چون زر خالص درخشان است.( 2791) اى کسانى که یک دیدار شما ارزش دیدارها دارد دینارها نثار دیده شما باد.

مرد عرب گفت: اگر توجهی به من بکنید، وجه‌العرب خواهم شد، وگرنه هیچم. مرد شروع می‏کند به تمجید کردن: شکوه و جلال شما از زر جعفری (سکه‏های طلایی) بیشتر است که بر آنها نام جعفر برمکی حک شده بود. یک دیدار شما به اندازه دیدار بسیاری از عزیزان ارزش دارد و شایسته است که انسان همهْ دینار‏ها و دارایی‌های خود را در راه و آیین شما نثار کند.



[1]   - تاج العروس، در ذیل: نقب، فرهنگ نظام در ذیل: نقیب، اصطلاحات الصوفیة، در ذیل: نقباء.

[2]   - برهان قاطع، آنندراج.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(71)
پنج شنبه 92 اسفند 8 , ساعت 5:13 عصر  

مقایسه غم و شادى حسّى با غم و شادى معنوى،

(2778)نقش، اگر غمگین نگاری بر ورق

 

او ندارد از غم و شادی سبق

(2779)صورتش غمگین و او فارغ از آن

 

صورتش خندان و او ز آن بی‌نشان

(2780)زین غم و شادی که اندر دل خطی است

 

پیش آن شادی و غم جز نقش نیست

(2781)صورت خندان نقش از بهر توست

 

تا از آن صورت شود معنی درست

(2782)نقش‌هایی کاندر این حمّام‌هاست

 

از یرون جامه کن چون جامه‌هاست

 (2783)تا برونی، جامه‌ها بینی و بس

 

جامه بیرون کن فدرآ ای هم نفس

(2784)ز آن که با جامه درون سو راه نیست

 

تن ز جان، جامه ز تن آگاه نیست

نقش اگر غمگین نگاری: یعنی اگر تصویری بر روی تابلوی نقاشی با حالت غمگین کشیده شود، آن تصویر از غم بی اطلاع است.

سبق: یعنی درس

سبق ندارد : یعنی آگاهی ندارد.

این غم وشادی: غم وشادی دنیاست که در دل اثری می گذارد وبه ما رنج یا راحت می دهد.

آن غم وشادی: غم عشق حق وشادی وصال حق است که غم وشادی دنیا در برابر آن مانند نقش چیزی در مقایسه با حقیقت آن چیز است.

خط: مجازا، اثر، انعکاس.

جامه کن: محلى در سر حمام که لباسها را آن جا از تن بیرون مى‏آورند، سر بینه، مسلخ، صفه حمام.

هم نفس: مجازا، هم فکر، هم عقیده.

( 2778) اگر یک نقش را با حالت غم در صفحه‏اى نقش کنى او از غم و شادى بى‏اطلاع است.( 2779) صورتش غمگین است ولى او از آن اطلاعى ندارد یا در صورت شاد بنظر مى‏رسد و او از شادى خبر ندارد.( 2780) این غم و شادى که در دل ما پنهان است در پیش غم و شادى حقیقى بمنزله همان نقش است.( 2781) صورت خندان نقشها و تصویرها براى تو است که آن صورت را دیده و معنى شادى در تو ایجاد شود.( 2782) این تصویرهایى که در گرمابه‏ها نقش شده در بیرون جامه کن بمنزله همان جامه‏ها است.( 2783) تا در بیرون هستى فقط جامه‏ها را خواهى دید و استحمام نخواهى کرد جامه را از تن بیرون کن تا بگرمابه در آیى و شستشو کنى.( 2784) زیرا که در آن جا کس را با جامه راه نمى‏دهند تن از جان آگهى ندارد و جامه از تن بى‏خبر است.

این مرده دلان همانند غم و شادی، تصویرند؛ تصویر اگر غمگین باشد، اما خود از غم آگاهی ندارد و یا اگر شادمان باشد، ولی خود از مقوله خنده خبر و درکی ندارد. مولانا از غم و شادی تصویری، پلی می‌زند به غم و شادی حقیقی و می‌گوید: این غم و شادی که بر دل توست در برابر شادی و غم حقیقی همانند غم و شادی تصویری است. خداوند این شادی و غم را در دل تو ایجاد می‌کند تا سایه‌ای باشد از غم و شادی معنوی و روحانی. به عبارت دیگر، غم و شادی دنیایی که بر دل اثر می‌گذارد و به ما رنج یا راحتی می‌بخشد، در برابر غم عشق حق و شادی وصال الهی، مانند نقش چیزی در مقایسه با حقیقت آن است. مولانا صورت مادی کائنات را وسیله‌ای می‌داند که ما را به معنا و حقیقت آنها راهنمایی می‌کند. تا وقتی که سالک، جامه تن و لباس صورت را از خود بیرون نکند، نمی‌تواند حقیقت جهان را بشناسد. برای راه یافتن به سراپرده حقیقت باید از زندگی تن و علایق این جهانی گذشت و جان را از قید تن آزاد کرد، همان‌طور که تن را از جامه آزاد می‌کنیم.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(70)
پنج شنبه 92 اسفند 8 , ساعت 5:9 عصر  

مقایسه غم و شادى حسّى با غم و شادى معنوى،

(2778)نقش، اگر غمگین نگاری بر ورق

 

او ندارد از غم و شادی سبق

(2779)صورتش غمگین و او فارغ از آن

 

صورتش خندان و او ز آن بی‌نشان

(2780)زین غم و شادی که اندر دل خطی است

 

پیش آن شادی و غم جز نقش نیست

(2781)صورت خندان نقش از بهر توست

 

تا از آن صورت شود معنی درست

(2782)نقش‌هایی کاندر این حمّام‌هاست

 

از یرون جامه کن چون جامه‌هاست

 (2783)تا برونی، جامه‌ها بینی و بس

 

جامه بیرون کن فدرآ ای هم نفس

(2784)ز آن که با جامه درون سو راه نیست

 

تن ز جان، جامه ز تن آگاه نیست

نقش اگر غمگین نگاری: یعنی اگر تصویری بر روی تابلوی نقاشی با حالت غمگین کشیده شود، آن تصویر از غم بی اطلاع است.

سبق: یعنی درس

سبق ندارد : یعنی آگاهی ندارد.

این غم وشادی: غم وشادی دنیاست که در دل اثری می گذارد وبه ما رنج یا راحت می دهد.

آن غم وشادی: غم عشق حق وشادی وصال حق است که غم وشادی دنیا در برابر آن مانند نقش چیزی در مقایسه با حقیقت آن چیز است.

خط: مجازا، اثر، انعکاس.

جامه کن: محلى در سر حمام که لباسها را آن جا از تن بیرون مى‏آورند، سر بینه، مسلخ، صفه حمام.

هم نفس: مجازا، هم فکر، هم عقیده.

( 2778) اگر یک نقش را با حالت غم در صفحه‏اى نقش کنى او از غم و شادى بى‏اطلاع است.( 2779) صورتش غمگین است ولى او از آن اطلاعى ندارد یا در صورت شاد بنظر مى‏رسد و او از شادى خبر ندارد.( 2780) این غم و شادى که در دل ما پنهان است در پیش غم و شادى حقیقى بمنزله همان نقش است.( 2781) صورت خندان نقشها و تصویرها براى تو است که آن صورت را دیده و معنى شادى در تو ایجاد شود.( 2782) این تصویرهایى که در گرمابه‏ها نقش شده در بیرون جامه کن بمنزله همان جامه‏ها است.( 2783) تا در بیرون هستى فقط جامه‏ها را خواهى دید و استحمام نخواهى کرد جامه را از تن بیرون کن تا بگرمابه در آیى و شستشو کنى.( 2784) زیرا که در آن جا کس را با جامه راه نمى‏دهند تن از جان آگهى ندارد و جامه از تن بى‏خبر است.

این مرده دلان همانند غم و شادی، تصویرند؛ تصویر اگر غمگین باشد، اما خود از غم آگاهی ندارد و یا اگر شادمان باشد، ولی خود از مقوله خنده خبر و درکی ندارد. مولانا از غم و شادی تصویری، پلی می‌زند به غم و شادی حقیقی و می‌گوید: این غم و شادی که بر دل توست در برابر شادی و غم حقیقی همانند غم و شادی تصویری است. خداوند این شادی و غم را در دل تو ایجاد می‌کند تا سایه‌ای باشد از غم و شادی معنوی و روحانی. به عبارت دیگر، غم و شادی دنیایی که بر دل اثر می‌گذارد و به ما رنج یا راحتی می‌بخشد، در برابر غم عشق حق و شادی وصال الهی، مانند نقش چیزی در مقایسه با حقیقت آن است. مولانا صورت مادی کائنات را وسیله‌ای می‌داند که ما را به معنا و حقیقت آنها راهنمایی می‌کند. تا وقتی که سالک، جامه تن و لباس صورت را از خود بیرون نکند، نمی‌تواند حقیقت جهان را بشناسد. برای راه یافتن به سراپرده حقیقت باید از زندگی تن و علایق این جهانی گذشت و جان را از قید تن آزاد کرد، همان‌طور که تن را از جامه آزاد می‌کنیم.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(69)
پنج شنبه 92 اسفند 8 , ساعت 5:8 عصر  

هر کسى مستعدّ شنیدن حق نیست، شرایط اهلیّت سماع،

عامیان باطل و موهوم را زودتر از حقیقت مى‏پذیرند،

(2774)فهم‌های کهنه کوتاه نظر

 

صد خیال بد در آرد در فکر

(2775)بر سماع راست هر کس چیز نیست

 

لقمه هر مرغکی انجیر نیست

(2776)خاصه مرغی، مرده‌‌ای، پوسیده‌‌ای

 

پُر خیالی، اعمی‌ا‌ی، بی‌دیده‌‌ای

(2777)نقش ماهی را چه دریا و چه خاک

 

رنگ هندو را چه صابون و چه زاک

فکر: جمع فکرت بمعنى اندیشه و تفکر.

سماع: یعنی شنیدن، دراین جا شنیدن حق مراد است.

سماع: سماع، نزد صوفیان، مباح است براى سالکى که از حق و بحق شنود بدین معنى که وسایط را از میان بر گرفته و بر حق نظر گمارده باشد تا سماعش از رنج وقت و تحمل وارد آسایش دهد و از غلبه‏ى حال آرامش بخشد و در معانى غیبى را بر روى دلش بگشاید نه چنان که سخن مسموع را بر احوال فرومایه‏ى نفسانى تنزیل کند و در هوى فرو تر رود و بپاى شیب خذلان افتد، ابو بکر شبلى گفته است که ظاهر سماع، فتنه و باطن آن عبرت است پس کسى که اهل اشارت است و عبرت تواند گرفت آن، بر وى مباح است و اگر جز این باشد خویش را در فتنه مى‏افکند و در بلا و قطعیت را بر خود مى‏گشاید، محمد غزالى که درباره‏ى سماع آزاد منشانه فتوى داده، حلیت آن را مشروط به پنج ادب یا شرط کرده است (زمان و مکان و اخوان، مراعات حاضران، کسر شهوت، حضور قلب، تواجد بشرط، موافقت حاضران.) مولانا فرموده است: «اول اهلیت سماع حاصل کن، آن گاه سماع کن که من دى شکر را در بینى کردم، بینى من شکر را نشنید، مستعد آن نبود.»[1]. بنا بر این، بیت مورد بحث بمنزله‏ى مثال است یعنى همه کس شایسته‏ى آن نیست که اسرار معرفت را بر گوش وى فرو ریزند همچنان که هر سالکى را اجازه‏ى سماع نیست و هر مرغى انجیر نتواند خورد. سپس مى‏گوید که این ظاهر پرستان گذشته از آن که مستعد معرفت نیستند از نعمت حیات راستین هم بهره ندارند، مرده‏اند زیرا حس ندارند و چنان مرده‏اى نیستند که تغذیه را شایند بلکه گندا و پوسیده‏اند که تنها ممکن است به اجزاى خاک بدل شوند، این چنین مردمى فاقد حس ترقى و صعود حقیقى هستند و تصویر و نقشى را مانند که نقاش بر پرده‏ى نقاشى مى‏نگارد که نه حس دارد و نه حرکت و نه شعور بحال خود.[2]

راست: درست و مطابق واقع،

زاک: جسمى معدنى و بلورى شکل که چون آب بدان رسد سیاه شود، زاج.

   ( 2774) زیرا فهم‏هاى کهنه و نظرهاى کوتاه صد فکر بد در اذهان تولید مى‏کند.( 2775) همه کس براى شنیدن مطالب عالیه مهیا و مستعد نیست و هر مرغکى انجیر خوار نخواهد بود. ( 2776) مخصوصاً مرغ کور و بى‏چشم مرده و پوسیده که هر دم یک خیال واهى بنظرش مى‏رسد.( 2777) براى نقش ماهى آب و خاک فرقى ندارد و براى شستن رنگ هندو چه صابون بکار برى و چه زاج استعمال کنى بهر حال رنگ زایل نمى‏شود.

مولانا می‌گوید: اگر بخواهم این سخن را شرح دهم، فهم‌های کهنه و کوته‌بین اهل ظاهر آن را در نمی‌یابند و در افکار خود، آن را خیال‌اندیشی و گمراهی تلقّی می‌کنند، زیرا هر‌کس نمی‌تواند حقیقت را بشنود! انجیر را به مرغی می‌دهند که نوکش خمیده است. به این ذهن‌های پوسیده که سرشار از خیالات واهی‌اند و چشم حقیقت‌بین ندارند، چیزی از اسرار حق نباید گفت. اینها مانند تصویر ماهی‌اند و شنا نمی‌توانند بکنند. هند‌و سیاه است؛ نه با صابون سفید می‌شود و نه با زاج (مواد پاک کننده یا رنگ زدا).

او می گوید: هر کسى مستعد شنیدن حقیقت نیست، حرف حق تلخ است از آن جهت که مخالف میل و هواى نفسانى است و کسى تحمل حق مى‏کند که از هوى و آرزو رسته باشد، این چنین کسان در میان مردم کمتر وجود دارند، هیچ کسى نیست که میل و هواى نفس از او گسسته شود هر چند که ببالاترین مدارج کمال انسانى رسیده باشد، آدمى حق را وقتى تحمل مى‏کند که بر خلاف میل او گفته نشود، در غیر این صورت هیچ کسى براى شنیدن حق آمادگى ندارد چنان که هر مرغى انجیر نتواند خورد زیرا مطابق مثل معروف:

مرغى که انجیر مى‏خورد نوکش کژ است. تفسیر دیگر کلام مولانا این است که بگوییم: عامیان بویژه آن گاه که دین و کیش را از روى جهل و تعصب فرا مى‏گیرند، امور محال و نامعقول را خوش تر و زودتر مى‏پذیرند تا حرفى را که مطابق عقل است، اینان براى دفاع از محالات تا پاى جان ایستاده‏اند و خون مخالفان خویش را بر طمع ثواب و اجر اخروى، درنده خویانه مى‏ریزند و عِرض و آبروى آنها را مى‏برند و هرگز حاضر نمى‏شوند که سخن صواب و موافق منطق را بشنوند، و قرنها برین خوى زشت و مرگ انگیز رفته‏اند و باز هم مى‏روند، حقائق علم و حس را انکار مى‏کنند و محالى را که از اهل ظاهر و فریب کاران مى‏شنوند بجان و دل مى‏پذیرند.

            پس کلام پاک در دلهاى کور             مى‏نپاید مى‏رود تا اصل نور

            و آن فسون دیو در دلهاى کژ             مى‏رود چون کفش کژ در پاى کژ

مثنوى، ج 2، ب 316، 317



[1]   - مناقب افلاکى، طبع انقره، ص 282

[2]   - براى نظر صوفیه درباره‏ى سماع، رجوع شود به: اللمع، ص 272- 271، شرح تعرف، ج 4، ص 202- 195، کشف المحجوب هجویرى، ص 538- 534، احیاء العلوم، ج 2، ص 302- 298.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(68)
پنج شنبه 92 اسفند 8 , ساعت 5:6 عصر  

انتقاد از مدّعیان وصول

عشق زمینی می‌تواند راه مشاهده جمال حق باشد

(2769)گر توهّم می‌کند او عشق ذات

 

ذات نبود و هم اسماء و صفات

(2770)و‌هم مخلوق است و مولود آمده ست

 

حق نزاییده است، او لم یولد است

(2771)عاشق تصویر و وهم خویشتن

 

کی بود از عاشقان ذوالمنن؟

(2772)عاشق آن وهم اگر صادق بود

 

آن مجاز او حقیقت‌کش بود

(2773)شرح می‌خواهد بیان این سخن

 

لیک می‌ترسم ز افهام کهن

گر توهّم می‌کند او عشق ذات: این مدعیان، عاشق بخشش (نوال) حق‌اند، نه شیفته جمال حق.

وهم: مدرک معانى جزئى است و مخلوق خداست و آن چه بوهم در مى‏گذرد آفریده‏ى انسان است پس این مدعیان که اوهام خود را مى‏پرستند چگونه مى‏توانند عاشق ذات لم یزل و لا یزال باشند.

ذات نبود و هم اسماء و صفات: یعنی در‌باره پروردگار و اسما و صفات حق، پیش خود توهّم می‌کنند و وهم خود را می‌پرستند.

لم یولد: برگرفته است از آیه‏ى شریفه: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (خدا هرگز فرزند نیاورد و هم از کس نزاد.)[1] بگفته‏ى مفسران، این آیه دلیل است بر آن که حق تعالى از احکام جسم که یکى از آنها داشتن فرزند است پاک و منزه است و فنا پذیر نیست و از احکام حدوث نیز مبراست و بصفت قدم متصف است و بدین سبب از دیگرى نزاده است.

صوفیان مى‏گویند «لَمْ یَلِدْ» دلیل است بر ازلیت او، «لَمْ یُولَدْ» نشان ابدیت اوست و او برتر از آنست که وهمها و عقلها و علمها وى را ادراک تواند کرد و همچنین چگونگى اتصاف او به اوصاف کمال در حد عقل و فهم نیست.[2]

ذوالمنن: از اوصاف بار تعالی است یعنی دارند? لطف ها ومهربانی ها.

افهام کهن: یعنی فهم های متحجر وپوسیده.

( 2769) اگر او عشق ذات خداوندى توهم مى‏کند وهم او و توهمى که براى اسماء و صفات خدا نموده بذات تعلق نمى‏گیرد.( 2770) و هم مخلوق بوده و مولود قوه واهمه است خداوند لم یلد و لم یولد بوده و ممکن نیست که ذات او مولود واهمه کسبى باشد.( 2771) آن که عاشق خیال و توهم خویش است کى مى‏توان او را عاشق خداى ذو المنن نامید. ( 2772) عاشق آن وهم هم اگر راستگو باشد ممکن است عشق مجازیش بعشق حقیقى راهنما گردد.( 2773) بیان این مطلب شرح بیشترى لازم دارد ولى از فهم‏هاى کهنه و پوسیده مى‏ترسم.

مولانا می‌گوید: این مدعیان، عاشق بخشش (نوال) حق‌اند، نه شیفته جمال حق. در‌باره پروردگار و اسما و صفات حق، پیش خود توهّم می‌کنند و وهم خود را می‌پرستند.این وهم‌ها، مخلوق حق و ساخته ذهن انسان‌هاست و چون مخلوقند پس خدا نیستند، زیرا پروردگار «لَمْ یَلِدْ ولَمْ یُولَد»است و از چیزی پدید نیامده است. آنان که مدعی عشق به پروردگارند، به تصویر ذهنی و وهم خود عشق می‌ورزند، پس نمی‌توانند عاشق پروردگار لطف‌ها و مهربانی‌ها باشند. در ادامه مولانا خطاب به سالکانی که در راه‌اند و معرفت بلند عرفانی ندارند و فقط تصوراتی در ذهن و اندیشه خود نسبت به خدا دارند، می‌گویند اگر صادق باشند و برای فریب مردم حرف نزنند و تصور عشق به خدا داشته باشند، این عشق مجازی می‌تواند راه مشاهده جمال حق را بر آنان بگشاید؛ این عشق پلی است برای رسیدن به حقیقت.



[1]   - الاخلاص، آیه‏ى 3.

[2]   - تفسیر طبرى، طبع مصر، ج 3، ص 197، تفسیر امام فخر رازى، طبع آستانه، ج 8، ص 760.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8   9   10      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 331 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401957 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]