(2652)گر چه شد معنى در این صورت پدید |
|
صورت از معنى قریب است و بعید |
(2653) در دلالت همچو آباند و درخت |
|
چون به ماهیت روى دورند سخت |
(2654) ترک ماهیات و خاصیات گو |
|
شرح کن احوال آن دو ماهرو |
صورت: یعنی الفاظ وعبارات، ظاهر اشیاء وموجودات.
گر چه شد معنى در این صورت پدید: یعنی ما معنی را دراین الفاظ می آوریم اما این الفاظ که در ظاهر به آن معانی نزدیک است، درحقیقت ازآن معانی دور است.
صورت از معنى قریب است و بعید: یعنی کسی که معنا را در صورت میبیند، باید بداند که صورت به معنا از یک جهت نزدیک است و از جهتی دور. صورت میتواند ما را به معنا راهنمایی کند اما نمیتواند تمام معنا را نشان دهد، زیرا صورت محدود است و معنا نامحدود. ضمناً این کلام مولانا که، جایگاه معنا بسی فراتر از صورت و ظاهر است، ردّی است بر مشرب آن دسته از صوفیان که جمال پرستند و میگویند معنا را در صورت میبینیم و عشق مجازی پلی است به سوی عشق حقیقی. آنان مدعیاند که باید جمال کمال مطلق را در رخساره ماه رویان و زیبا چهرهگان مشاهده نمود. از سردمداران این مسلک «اوحدی کرمانی بود» معروف است که وقتی شمس تبریزی به بغداد سفر کرد با اوحدی ملاقات کرد و از او پرسید: در چیستی؟ گفت ماه را در آب طشت میبینم؛ شمس به او گفت: اگر در گردن دمل نداری چرا در آسمان نمیبینی؟ یعنی اگر عشق تو از اغراض شهوانی عاری است و جویای عشق حقیقی هستی، بههر نقطه از این جهان بنگری او را میبینی، پس نیاز به این کار ناروا نیست.
اوحد الدین مدتى دراز در بلاد روم بسر برده و در شهر قونیه و ملطیه و قیصریه مریدان و خلفاء معتبر داشته و خانقاه (در قیصریه و ملطیه) بنا کرده است، بىشک جانشینان و مریدان او هنوز در عصر شهرت مولانا در بلاد روم بوده و بطریقهى وى دعوت مىکردهاند. شمس الدین تبریزى و مولانا روش او را در شاهد بازى نپسندیدهاند.[1]بشنوید که اوحد الدین چه مىگوید[2]:
دانى که چرا مىنگرم در صورت جز در صورت نمىتوان معنى دید
از مادر معنى چو نزاید معنى ناچار بصورتى بر آید معنى
چون بىصورت دید نشاید معنى صورت باید تا بنماید معنى
در صورت خوب دید باید معنى کز صورت زشت خوب ناید معنى
معنى دارست صورت زشت ولى چون خوب بود خوب نماید معنى
ز ان مىنگرم بچشم سر در صورت کز عالم معنیست اثر در صورت
این عالم صورتست و ما در صوریم معنى نتوان دید مگر در صورت
مولانا در رد این عقیده مىگوید که معنى در صورت ظاهر مىشود ولى صورت بهر حال محدود و معنى بهمه جهت نامحدود است و در صور گوناگون جلوه مىکند پس صورت اگر چه مظهر معنى است، آن را چنان که هست نشان نمىدهد و شامل جمیع شئون و اطوار معنى نیست، نزدیک است به معنى از آن نظر که معنى در آن ظاهر مىگردد و دور است از آن جهت که محدود است و همهى اطوار آن در وى پدیدار نشده است.
در دلالت همچو آباند و درخت: یعنی در مثال آب و درخت، آب اگر چه مایه بالیدن و رشد درخت است و در همه اجزاء درخت جریان دارد ولی ایندو از نظر ماهیت با هم فاصله زیادی دارند.
( 2652) اگر چه معنى در این صورت آشکار است ولى صورت هم بمعنى نزدیک است و وهم از او دور است.( 2653) مثل دلالت صورت بر معنى مثل دلالت درخت است بر آب هر جا درخت دیدى دلیل وجود آب است ولى ماهیت آب و درخت با هم فاصله زیادى دارند. ( 2654) اکنون شرح ماهیات و خاصیات را رها کرده احوال آن دو نفر رزق جو را بیان کن.
(2646) حس را تمییز دانى چون شود |
|
آن که حس ینظر بنور اللَّه بود |
(2647) ور اثر نبود سبب هم مظهر است |
|
همچو خویشى کز محبت مخبر است |
(2648) نبود آن که نور حقش شد امام |
|
مر اثر را یا سببها را غلام |
(2649) یا محبت در درون شعله زند |
|
زفت گردد وز اثر فارغ کند |
(2650) حاجتش نبود پى اعلام مهر |
|
چون محبت نور خود زد بر سپهر |
(2651) هست تفصیلات تا گردد تمام |
|
این سخن، لیکن بجو تو و السلام |
حس را تمییز دانى چون شود : یعنی چگونه این تمییز و قدرت تشخیص حاصل می شود، حصول این تمییز زمانی است که حس آدمی از امور مادی در گذرد وبینایی او تبدیل به بینایی به نور خدا گردد
ینظر بنور اللَّه: اشاره است به حدیث « المؤمن ینظر بنور اللَّه.» که در ذیل: ب (1340) نقل کردیم.
نبود آن که نور حقش شد امام: ارشادی است به آیه:«اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»:خداوند، ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آوردهاند؛ آنها را از ظلمتها، به سوى نور بیرون مىبرد. (اما) کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوتها هستند؛ که آنها را از نور، به سوى ظلمتها بیرون مىبرند؛ آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند.[1]
یا محبت در درون شعله زند: یعنی راه دیگر تمییز، محبت و عشق شعله انگیز است، عشق آتش در دل مىافروزد و رشتهى اسباب و علل را پاک مىسوزاند و از بحث و استدلال فارغ مىگرداند، دلیل عشاق در دل او و با خود اوست، او کارى به اثر و موثر ندارد بنا بر این توجیه، مىتوان گفت که مولانا حصول معرفت راستین را از دو راه فرض مىکند یکى از طریق سلوک تا رسیدن بدرجهى (قرب النوافل) که سمع و بصر مبدل مىشود و در آن حالت، مومن بنور حق ناظر است، دیگر از راه عشق و جذب که راهى نزدیک تر است و در آن هنگام، عشق راهبرى را بر عهده مىگیرد و از توجه به دلیل و مدلول رهایى مىبخشد.
استاد تو عشق است بدان جا چو رسى او خود بزبان حال گوید چون کن
این نقشها نشانهى نقاش بىنشان پنهان ز چشم بد، هله تا بىنشان رویم
راهى پر از بلاست ولى عشق پیشواست تعلیممان دهد که درو بر چه سان رویم
دیوان، ب 17944، 17945
زفت گردد: یعنی پرورش می یابد.
وز اثر فارغ کند : یعنی محبت حق چنان درون مرد حق را شعله ور می کند که به اسباب وآثار نمی تواند بیندیشد.
لیکن بجو تو: یعنی لازم است اهلش را بجویی و درک محضر نمایی.
( 2646) مىدانى چه وقت حس داراى تمیز مىشود وقتى که با نور خدایى نگاه کند که المؤمن ینظر بنور اللَّه.( 2647) اگر اثر و شاهد و صورت هم در میان نباشد ممکن است سبب و علت محبت خود مظهر محبت واقع شود چون یک نفر خویشاوند یا فرزند که از محبت خویش با پدر خود با خبر است. ( 4748) اما کسى که نور خداوندى پیشواى او است احتیاجى به اثر و سبب ندارد.( 2649) تا نور محبت در درون انسان روشن مىشود تمام وجودش را فرا گرفته از اثر بىنیاز مىسازد.( 2650) دیگر احتیاجى به اظهار محبت ندارد زیرا که تابش نور محبت به آسمان رسیده است.( 2651) این سخن تفصیلى دارد تا تمام شود و لیکن تو خود باید بجویى.
در بیت پیش مولانا از پروردگار خواست که قدرت تمییز به ما بدهد.اکنون می گویدکه : چگونه؟ این تمییز حاصل می شود،حصول این تمییز زمانی است که حس آدمی از امور مادی در گذرد وبینایی او تبدیل به بینایی به نور خدا گردد که: «المؤمن ینظربنور الله». مومنی که به نور حق می نگرد، اگر آثار چیزی هم نباشد ، از اسباب آن به وجود آن پی می برد. البته مرد حق بندهْ اسباب وآثار هم نمی شود. این اسباب وآثار به او کمک می کنند اما آنچه می بیند به نور حق می بیند.یا این طور است که محبت حق چنان درون او را شعله ور می کند که به اسباب وآثار نمی تواند بیندیشد وپیوستن به حق، آگاهی او را نیز به علم الهی متصل می کند ونیازی به قرائن وآثار واسباب ندارد. بنابراین لازم است اهلش را بجویی و درک محضر نمایی.
(2641) شاهدت گه راست باشد گه دروغ |
|
مست گاهى از مى و گاهى ز دوغ |
(2642) دوغ خورده مستیى پیدا کند |
|
هاى و هوى و سر گرانیها کند |
(2643) آن مُرایى در صیام و در صلاست |
|
تا گمان آید که او مست وَلاست |
(2644) حاصل افعال برونى دیگر است |
|
تا نشان باشد بر آن چه مضمر است |
(2645)یا رب آن تمییز ده ما را به خواست |
|
تا شناسیم آن نشان کژ ز راست |
مُرایی: یعنی ریا کار
صلا: مخفف صلاة بمعنى نماز است.
ولا: دوستى حق.
به خواست: یعنی به مشیت الهی.
یا رب آن تمییز ده ما را: اشاره دارد به حدیث نبوی: اللَّهم ارنا الاشیاء کما هى. (خدایا اشیا را چنان که هست بما بنماى.)[1] نظیر آن از قول عیسى (ع)« ارنى الاشیاء کما خلقتها.»[2]
( 2641) همان طور که یکى از شراب واقعاً مست شده و دیگرى دوغ خورده و خود را مست نشان مىدهد شاهد هم گاهى راستگو و گاهى دروغگو است.( 2642) همان طور که کسى دوغ خورده بدروغ مستى آغاز کرده هاى هو و بد مستى مىکند.( 2643) شخص ریاکار هم در نماز و روزه مىکوشد که چیزى از ظاهر آن فوت نشود تا گمان کنند که او مست محبت خدایى است در صورتى که مستغرق دریاى ریا است.( 2644) بالجمله افعال ظاهرى شاهد و دلیل اسرار باطنى است دلیل گاهى درست و گاهى نادرست است.( 2645) بار الها بما تمیزى عطا فرما تا نشان و دلیل کج را از دلیل راست تمیز دهیم.
در این ابیات مولانا به این نکته اشاره می کند که اعمال انسان گاهى از اخلاص و صدق نهان سر مىزند و گاهى منشا آن ریا و نفاق است، انسان بواسطهى هوش و زیرکى فطرى میان این دو به خوبی فرق می گذارد و در کارهاى خویش نیز این تفاوت را از نظر دور نمىدارد بدین گونه که هر چه را بسود خود مىبیند اظهار و آن را که بزیان خویش مىانگارد کتمان مىکند ، بىایمان است ولى در روزه و نماز و سائر طاعات با مومنان هم داستان مىگردد، از این روی است که غالب مردم به ظاهر کار فریب مىخورند، و دچار سر گردانى می شوند، برای رهایی از چنین سرگردانی است که مولانا ازپروردگار درخواست قدرت تمییزصادقان از ریاکاران را دارد.
(2636) گر بیان معنوى کافى شدى |
|
خلق عالم عاطل و باطل بدى |
(2637) گر محبت فکرت و معنیستى |
|
صورت روزه و نمازت نیستى |
(2638) هدیههاى دوستان با همدیگر |
|
نیست اندر دوستى الا صور |
(2639) تا گواهى داده باشد هدیهها |
|
بر محبتهاى مضمر در حفا |
(2640) ز آن که احسانهاى ظاهر شاهدند |
|
بر محبتهاى سِرّ، اى ارجمند |
گر بیان معنوى کافى شدى: یعنی وجود معنوی تنها کافی نیست.
عاطل و باطل بدى: یعنی اگر اگر فقط معنی کافی بود، نیازی نبود که جسم مادی خلایق نیز پدید آید.
صورت روزه و نمازت نیستى: یعنی بدون تردید محبت حق نیز بدون عبادات ظاهری کافی نیست.چرا که اعمال ظاهرى و حرکات بدنى متولد از فکر و ارادهى انسانى است و میانهى اعمال و افکار، پیوندى است استوار که اهل نظر و آنها که در روان شناسى دید قوى دارند از روى نوع عمل به فکر و چگونگى احوال نفس پى مىبرند پس هر عملى دلیل است بر وجود نوعى از فکر و حالات روح انسانى، بنا بر این مقدمه مولانا نتیجه مىگیرد که تکالیف شرعى فرض شده است تا اداء تکلیف بر صحت عقیده دلالت کند و آن را باثبات رساند، مردم که بیک دیگر هدیه مىدهند و ادب بجا مىآورند هم دلیل است بر آن چه گفتیم، نهایت آن که نخستین دلیل شرعى و دومین دلیل عرفى و یا طبیعى است، بدین دو دلیل معلوم مىگردد که نیت و محبت از خدمت و اعمال محبت آمیز جدا نشاید بود و آن معنى و حقیقت بدون این شکل و صورت ناقص است زیرا فایدهى معانى نفسانى در اعمال خارجى ظاهر مىشود علاوه بر آن که ما در دنیا و عالم صورت زندگى مىکنیم نه در عالم معنى تا از شواهد حسى مستغنى باشیم، اعمال و آداب شواهدى هستند که وجود قصد و معنى را به تاکید تمام بیان مىکنند و نقش شک و تردد خاطر را مىزدایند، این امرى طبیعى و وجدانى است، کسى اگر نسبت بما ادعاى دوستى مىکند، انتظار داریم که اعمال او دوستانه و بسود ما باشد، محبت بدون خدمت ادعایى بىدلیل و گواه است. پس در حقیقت مولانا مىخواهد بگوید که ایمان و اعتقاد قلبى از عمل و طاعت انفکاک نمىپذیرد و طاعت شرط صحت ایمان است ، ایمان بمنزلهى اصل و عمل در حکم فرع و اثر آن اصل است. رابطهى ایمان و عمل، در ابیات ذیل از مثنوى روشن تر بیان شده است:
این نماز و روزه و حج و جهاد هم گواهى دادنست از اعتقاد
این زکات و هدیه و ترک حسد هم گواهى دادنست از سر خود
خوان و مهمانى پى اظهار راست کاى مهمان ما با شما گشتیم راست
هدیهها و ارمغان و پیش کش شد گواه آنک هستم با تو خوش
هر کسى کو شد بمالى یا فسون چیست دارم گوهرى در اندرون
گوهرى دارم ز تقوى با سخا این زکات و روزه در هر دو گوا
روزه گوید کرد تقوى از حلال در حرامش دان که نبود اتصال
و آن زکاتش گفت کو از مال خویش مىدهد پس چون بدزدد ز اهل کیش
مثنوى، ج 5، ب 183 ببعد
( 2636) اگر بیان معنوى کامل مىشد و ممکن بود معنى را آن طور که باید بطرف حالى کرد عالم صورت عاطل و باطل مىماند و مصرفى نداشت.( 2637) اگر محبت فکرت و معنى است روزه و نماز تو صورت هم نیست.( 2638) هدیههایى که دوستان تقدیم یکدیگر مىکنند در عالم دوستى صورتى بیش نیست.( 2639) و فقط براى اینست که نماینده و گواه دوستى قلبى و باطنى باشد.( 2640) زیرا احسان ظاهرى شاهد و دلیل محبت باطنى است.
مولانا به قصهْ مرد عرب باز می گردد ومی گوید: سرّ قصه وموضوع اصلی آن منافع حیاتی وگرفتاری های آن است اما تو ظاهر وصورت قصه را باید بشنوی، پس امور ظاهری- وبه دنبال مطالب بالا وجود نفس ونفسانیات - جایی دارد. درادامه سخن مولانا این است که همهْ ما در عالم معنی وجود داریم اما اگر فقط معنی کافی بود، نیازی نبود که جسم مادی خلایق نیز پدید آید.و بدون تردید محبت حق نیز بدون عبادات ظاهری کافی نیست.
(2628)ماجرای مرد و زن را مَخلصی |
|
باز میجوید درون مُخلصی |
(2629)ماجرای مرد و زن افتاد نقل |
|
آن، مثال نفس خود میدان و عقل |
(2630)این زن و مردی که نفس است و خرد |
|
نیک پابست است بهر نیک و بد |
(2631)وین دو پابسته در این خاکی سرا |
|
روز و شب درجنگ و اندر ماجرا |
(2632)زن همی خواهد حویج خانگاه |
|
یعنی آبرو و نان و خوان و جاه |
(2633)نفس همچون زن پیِ چارهگری |
|
گاه خاکی گاه جوید سروری |
(2634)عقل، خود زین فکرها آگاه نیست |
|
در دماغش جز غم الله نیست |
(2635)گرچه سرّ قصه این دانه است و دام |
|
صورت قصه شنو اکنون تمام |
مَخلصی: به معنی مختصر کردن، به اتمام رساندن، رهاشدن از ماجرا وداستان.
مُخلصی: یعنی پاک دلی.
حویج: مخفف حوایج و به معنای نیازمندیهای خانه است، ما یحتاج منزل و مطبخ از اسباب و انواع سبزى و تره بار و دانهها
خانگاه: منزل و سراى که مشتمل بر چند حجره است، خانه،
پیِ چارهگری: یعنی به دنبال برآوردن حاجات مادی است.
جوید سروری: یعنی خود را برتر دیدن.
دردماغش: یعنی درسرش، در فکر و اندیشه اش.
غم الله: یعنی فکر خدا.
سرّ قصه: یعنی موضوع اصلی داستان.
( 2628) مختصر ماجراى مرد و زن را دل پاکى جستجو مىکند.( 2629) ماجراى مرد و زن مثال بود براى نفس و عقل تو.( 2630) این زن و مردى که نفس و عقل است مرکزیست براى نیکى و بدى.( 2631) این دو مرکز در عالم خاکى همواره با یکدیگر در جنگ و جدالند.( 2632) زن همیشه آبرو و نان و جاه و شهرت را طالب است.( 2633) نفس نیز مثل او همیشه براى اینکه در عالم خاکى خوش باشد جاه و سرورى مىطلبد.( 2634) ولى عقل در این وادى نیست در دماغ او جز فکر خدا چیز دیگرى حکومت ندارد. ( 2635) اگر چه باطن قصه دانه و دام است ولى اکنون صورت قضیه را تمام بشنو.
مولانا میخواهد داستان مرد عرب را دنبال کند اما باز به یادش می آید که وضع این زن و مرد،شباهت به رابطهْ نفس انسان با عقل کمالجوی او دارد. در کلام مولانا به دوگونه عقل برمیخوریم:
الف) عقلی که بر هوای نفس چیره است و انسان را به وصال حق راه مینماید؛
ب) عقل حیلهگر و حسابگر که در اکتساب منافع مادی او را یاری میکند.
مولانا میگوید: عقلِ کمالطلب و جویندهْ خدا و نیز نفس هوا جو، هر دو برای تنظیم امور این جهانی بایستهاند و اگر یکی از آنها نباشد نظام این جهان بهگونهْ دیگری خواهد بود. مولانا با توجه به زمینه قصه خود، میگوید: زن مانند نفس به دنبال برآوردن حاجات مادی است و نفس مانند زنِ عرب برای منافع خود گاه خاکی میشود و گاه خود را برتر میبیند. سر قصه و موضوع اصلی آن، منافع حیاتی و گرفتاریهای آن است اما تو باید ظاهر و صورت قصه را بشنوی.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |