و از او پرسیدند امیر مؤمنان خود را چگونه مى‏بینى ؟ فرمود : ] چگونه بود آن که در بقایش ناپایدار است و در تندرستى‏اش بیمار ، و از آنجا که در امان است مرگ به سوى وى روان است . [نهج البلاغه]
عرشیات
قصه درویش وزنش(67)
پنج شنبه 92 اسفند 8 , ساعت 5:2 عصر  

فرق میان آن که درویش است به خدا وتشنهْ خدا،و

میان آن که درویش است ازخدا وتشنهْ غیر خدا است

صوفیان فسّاق و صوفیان عُشّاق

تفاوت درویش بخدا و درویش از خدا،

(2764)نقش درویش است او، نه اهل نان

 

نقش سگ را تو مینداز استخوان

(2765)فقر لقمه دارد او، نه فقر حق

 

پیش نقش مرده‌‌ای کم نه طبق

(2766)ماهی خاکی بود درویش نان

 

شکل ماهی، لیک از دریا رمان

(2767)مرغ خانه است او، نه سیمرغ هوا

 

لوت نوشد او، ننوشد از خدا

(2768)عاشق حق است او بهر نوال

 

نیست جانش عاشق حسن و جمال

اهل نان: در خور و مستحق آن که به وى نان و یا دیگر چیزى بدهند، اهل بمعنى شایسته است، و ذکر نان از باب مثال است.

طبق: سله‏ى نان، خوانچه.

ماهى خاکى: شکل و صورت ماهى که از گل سازند و یا بر خاک کشند، ریگ ماهى و آن سقنقور است، سقنقور، جانورى است از جنس بزمجه که در آب و خشکى تواند زیست،[1]جانورى است خزنده با پوستى سپید و براق که در ریگ‏زار و میان تلهاى ریگ بدست مى‏آید و سخت تیز دو و چابک است.

لوت: نوع غذا و خوردنى لذیذ، طعام در نان تنک پیچیده، نظیر ساندویچ در این روزگار. نوشیدن، مطلق خوردن.

ازخدا ننوشد: یعنی مورد عنایت پروردگار تیست ودردل او نورحق نمی تابد.

نوال: عطا و بخشش.

 () درویش که تشنه خدا است همواره کارش از طرف خداوند درست خواهد شد.() ولى درویش که تشنه غیر شد پست و حقیر بوده قابل اعتنا نیست.( 2764) او نقش درویش است و جان درویش در او نیست جلو نقش سگ نباید استخوان انداخت.( 2765) او محتاج لقمه است نه محتاج حق در جلو چنین کسى طبق نگذار و سفره پهن نکن.( 2766) آن که درویش نان است ماهى خاکى است که شکل ماهى دارد ولى از دریا گریزان است‏. ( 2767) او سیمرغ بلند پرواز فضا نیست بلکه مرغ خانه است که آب کثیف خانه را مى‏نوشد نه نوشابه خداوندى. ( 2768) او براى بخشش عاشق حق است نه براى حسن و جمال الهى.

صوفیان دو دسته‌اند: «درویش به خدا» کسانی هستند که در عین بی‌چیزی به پروردگار، امیدوارند و به اصطلاح در مقام توکل و رضا هستند. «درو‌یش از خدا»، دنیا پرستانی هستند که می‌خواهند تمام بار زندگی این جهانی‌شان را بر دوش دیگران بگذارند. مولانا می‌گوید: این مدعیان درویشی، برای لقمه فقیرند، نه برای حق و درک اسرار الهی. به اینها چیزی نباید داد، همان‌طور که به تصویر یک سگ، استخوان نمی‌دهند و برای مرده، سفره و خوانچه غذا نمی‌گذارند. این درویشان، درویش نان‌اند و فقر لقمه دارند و مانند ماهی خاکی (بزنجه یا سگ انگور)‌اند که در ریگزارها زندگی می‌کنند ولی ظاهرشان شبیه ماهی است. این ماهی‌نماها نمی‌توانند در دریای اسرار الهی شنا کنند. اینان فسّاقند در لباس عشّاق. این فارغان از معنا و تهی‌دستان مانند مرغ خانگی هستند که پرواز ندارند و نمی‌توانند همچو سیمرغ به مراتب بالای معرفت پر کشند. اینها لوت نوشند و از خدا ننوشند؛ یعنی مورد عنایت پروردگار نیستند و در دل، نور حق ندارند.



[1]   - بحر الجواهر، مخزن الادویه، محیط المحیط، در ذیل: اسقنقور، آنندراج، در ذیل، سقنقور،

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(66)
پنج شنبه 92 اسفند 8 , ساعت 5:0 عصر  

دربیان آن که: چُنان که گدا عاشق کرم است وعاشق کریم،

کرم ِکریم هم عاشق گداست. اگر گدا راصبر بیش بُوَد کریم

بر ِاو آید. اما صبر گدا کمال گداست وصبر کریم نقصان او.

جود و کرم الهی    

سائل را خوار نباید کرد زیرا صفت جود بدون او تحقّق نمى‏پذیرد، جود حق و آثار آن،

فقیر دو نوع است، تفاوت درویش بخدا و درویش از خدا،

(2756)بانگ می‏آید که‌ای طالب بیا

 

جود محتاج گدا‌یان چون گدا

  (2757)جود می‏جوید گدا‌یان و ضعاف

 

همچو خوبان کآینه جویند صاف

  (2758)روی خوبان زآینه زیبا شود

 

روی احسان از گدا پیدا شود

  (2759)پس‌از این فرمود حق در والضحی

 

بانگ کم زن ای محمد بر گدا

  (2760)چون گدا آ‌یینهْ جود است، هان

 

دم بود بر روی آیینه زیان

  (2761)آن یکی جو‌دش گدا آرد پدید

 

وآن دگر بخشد گدایان را مزید

  (2762)پس گدایان آینه جود حق‏اند

 

وآن که با حقّ‏اند، جود مطلقند

  (2763)وآن که جز این دو است، او خود مرده‏ای است

 

او بر این در نیست، نقش پرده‏ای است

در عنوان این قسمت، جملهْ آخر نیاز به این توضیح دارد که: کریم باید به یافتن نیازمندان بشتابد واگر چنین نکند در کرم او نقصی هست ورابطهْ بخشنده ونیاز مند یک رابطهْ متقابل است.

ضعاف: جمع ضعیف است، یعنی ناتوان، بیچاره.

پس‌از این فرمود حق در والضحی: اشاره دارد به آی?«وَ أَمَّا اَلسَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ»[1] در تفسیر آیهْ روایاتی نقل کرده اند ازاین قبیل که: مدتی برپیامبر وحی نازل نشد وروزی زن ابولهب از اوپرسید که: آیاخدایت تورا رها کرده است؟... پس ازاین سوال سورهْ والضحی وحی شد وضمن آن پروردگار به پیامبر توصیه کرد که: برسر سائل بانگ مزن. اما مولانااین گونه روایات را درنظر ندارد و سائل را به معنی گدای نیازمند گرفته وآیه را این گونه تفسیر کرده است که: گدا موجب جلوهْ بخشندگی است وازاین نظر مانند آینه است ودمیدن براینه، آینه را تارمی کند .توضیح بیشتر کلام مولانا این است که: مولانا معتقد است برای این‌که جود و بخشش در خارج و در عرصهْ وجود، عینیت و ظهور پیدا کند، به دو رکن نیازمند است: 1. بخشنده و جواد؛ 2. بخشش‌پذیر و محتاج. پس همان‌گونه که تهی‌دست نیاز به بخشنده دارد، بخشنده نیز نیاز به نیازمند دارد. بنابراین دیدگاه، رابطهْ بخشنده و نیاز‌مند رابطهْ متقابل است. مولانا با هنر عارفانه‌اش این قضیه را به زیبا‏یی به تصویر می‏کشد و می‏گوید: همان‌گونه که زیبا‌رویان طالب آینه هستند تا زیبایی خود را در آینه مشاهده نمایند، جود و بخشش نیز به دنبال گدایانند تا چهرهْ زیبای بخشندگی را ببینند، چون گدا جلوه‌گاه بخشندگی است و از این نظر مانند آینه است. مولانا می‏گوید: این‌که پروردگار در سورهْ والضحی،به پیامبرش می‏فرماید: بر سر سائل و فقیر بانگ مزن. سرّش این است که بینوایان آینه‏اند و آینه باید صاف و شفاف باشد. با دم زده در آن‌ آینه کدر و تیره می‏شود و زیبایی را نمایان نمی‏‏کند. سپس مولانا به دسته‌بندی این دو رکن می‏پردازد و می‏گوید: بخشندگان دو گروه‏اند:

الف) گروهی که منتظر می‏مانند تا بینوا حاجتش را بیان کند، آن‌گاه ببخشند و بدهند، این گروه فقیر پرور و گدا سازند.

ب) گروه دیگر بخشندگانی هستند که بدون درخواستِ فقیر به او بر حسب قابلیت و استعدادشان می‏بخشند.

فقرا و نیامندان نیز سه گروه‏اند: عده‌ای جلوهْ جود حق‌ و آینهْ کرم الهی‏اند؛ گروهی به جود مطلق رسیده‏‌ و واصل به عالم غیب‌اند و دیگر جلوه و آینه نیستند؛ برخی هم کسانی هستند که نه به حق پیوسته‏اند و نه جلوهْ جود حق‏اند، بلکه گدایانی هستند که حرص و طمع دنیا آنها را به گدایی کشانده‌اند. اینها مرده‏‌ای هستند که بر درگاه حق جایی ندارند و نقش پرده‏ای می‌باشند که در برابر خود و دیگران، حجابِ مشاهده حق است.

مزید بخشیدن: یعنی بیش از نیازیا درخواست نیازمندان، ومی تواند تعبیری ازفضل پروردگار باشد.

( 2756) صدا مى‏رسد که اى طالب بیا زیرا همان طور که گدا محتاج جود و بخشش است جود و صاحب جود نیز بگدا محتاج است.( 2757) صاحبان جود و بخشش چون خوب رویان که آینه مى‏جویند آنها نیز جویاى گدایان و ضعفا هستند.( 2758) چهره خوبان در آئینه حسن خود را جلوه‏گر مى‏سازد روى احسان نیز در وجود گدا هویدا مى‏گردد.( 2759) چون گدا آینه جود است دم زدن بروى آن زیان دارد.( 2760) از این جهت خداى تعالى در سوره و الضحى فرمود اى محمد ص بروى گدا دم مزن «وَ أَمَّا اَلسَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ».( 2761) یکى هست که جود و بخشش او گدا درست مى‏کند (بخشش کسانى که خود نمایى مى‏کنند) دیگرى بگدایان بخشش نموده و قدر آنها را بالا مى‏برد (بخشش خداوندى)( 2762) پس گدایان آئینه جود و بخشش خدا هستند و کسانى که با حقند آنها خود جود مطلقند.( 2763) و آنهایى که غیر این دو طایفه هستند آنها مرده هستند و در این درگاه نبوده و چون نقش پرده بصورت، زنده نما و در واقع روح ندارند.



[1]   - والضحی، آیه 10


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(65)
پنج شنبه 92 اسفند 8 , ساعت 4:59 عصر  

  (2746)خود چه باشد گوهر، آب کوثر است

 

قطره‏ای زین است کاصل گوهر است

  (2747)از دعاها‌ی زن و زاری او

 

وز غم مرد و گرانباری او

  (2748)سالم از دزدان و از آسیب سنگ

 

برد تا دار الخلافه بی‏درنگ

  (2749)دید در گاهی پر از انعام‌ها

 

اهل حاجت گستر ده دام‌ها

  (2750)دم‌به‌دم هر سو‌ی صاحب حاجتی

 

یافته زآن دَر عطا و خلعتی

  (2751)بهر گبر و مؤمن و زیبا و زشت

 

همچو خورشید و مطر، نی چون بهشت

  (2752) دید قومى در نظر آراسته            

 

قوم دیگر منتظر برخاسته‏

(2753) خاص و عامه از سلیمان تا به مور            

 

زنده گشته چون جهان از نفخ صور

(2754) اهل صورت در جواهر بافته            

 

اهل معنى بحر معنى یافته‏

(2755)آن که بی‏همت، چه با همت شده

 

وآن که با همت، چه با نعمت شده

کوثر: جوى آبى در بهشت که کناره‏هاى آن از زر و یا مروارید است، داراى آبى سپید تر از شیر و شیرین تر از انگبین و خوشبوى تر از مشک که بجاى سنگ ریزه بر مروارید درشت و خرد مى‏غلطد و یا حوضى بفراخى مسافت میان مدینه و عمان که آب آن از شیر سپیدتر و از عسل شیرین تر و تنگهاى اطراف آن که براى آب خوردن است بشماره‏ى ستاره‏هاى آسمان است.[1]

دام : دراین جا کنایه از امید وانتظار است.

خِلعت: لباس یا قوارهْ لباسی است که شاهان وامیران به کسی می دادند وغالباً به معنی اعطای مقام ومنصب بود.

گبر: یعنی کافر، وغالباً به رزدشتیان اطلاق شده است .

ازسلیمان تا به مور: یعنی ازطبقات مختلف مردم، عالی مقام ودون پایه.

اهل صورت: آنها که دل به دنیا بسته اند.

اهل معنی: یعنی آگاهان به حقیقت عالم ومعرفت الهی.

( 2746) گوهر چیست بلکه او آب کوثر است قطره‏اى از آن ریشه و اصل و مبدأ گوهر است.( 2747) از اثر دعا و زارى زن و بر اثر گرانبارى و غم و اهتمام مرد.( 2748) سبو از سنگ و دزد محافظت شده و آن را بدار الخلافة رسانید.( 2749) همین که ببغداد رسید درگاهى دید که اهل حاجت بر در آن ایستاده و هر یک براى گرفتن انعام و مال دامى گسترده و انعام است که بهر کس مى‏رسد.( 2750) هر لحظه در هر طرف بصاحب حاجتى انعام و خلعتى مى‏رسد.( 2751) براى هر گبر و ترسا و مؤمن و کافر و زشت و زیبا چون خورشید و باران فیض مى‏دهند. ( 2752) جمعیتى را دید که ظاهرشان آراسته و قوم دیگرى منتظر ایستاده‏اند که از آنها انعامى بگیرند. ( 2753) خواص و عوام از سلیمان تا مور مثل اینکه نفخ صور دمیده شده باشد همگى زنده و در جوش و خروشند.( 2754) اهل صورت چون گوهرى مزین شده و اهل معنى بدریاى کمیاب دست یافته.( 2755) آن که بى‏همت است و ترک همت و کوشش نموده است همت بزرگترى را که ترک همت است دارا شده و آن که با همت است با کوشش خود داراى نعمت فراوان گردیده‏.

سرانجام، آبی که همانند آب کوثر و از هر گوهری گران‌بهاتر است سالم از دست دزدان به دارالخلافه برده شود. مرد مشاهدات اولیهْ خود را پس از رسیدن به مقر حکومتی شاه چنین توصیف می‏کند: درگاهی سر‌شار از نعمت‏ها و دهش‌ها بی‌شمار و نیازمندان و فقیران در صف استعانت و کمک ایستاده؛ درگاهی که دهش و الطافش همانند خورشید و باران الهی، همگانی و فراگیر برای همه، نه همانند بهشت که نعمت‌هایش مخصوص مؤمنین است و بس.

از ابیات بالا چنین استفاده می‏شود که انسانِ سالک با ریاضت و قطع وابستگی‌های مادی و این جهانی و با مراقبت از نفس، سرانجام می‏تواند سبوی خود را به دور از آفات علایق مادی و دزدان راه سلوک به سرمنزل معرفت و حقیقت برساند.



[1]   - تفسیر طبرى، ج 30، ص 182- 179، احیاء العلوم، ج 4، ص 379، تفسیر ابو الفتوح، ج 5، ص 594. 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(64)
پنج شنبه 92 اسفند 8 , ساعت 4:58 عصر  

معرفت بتعلّم صرف بدست نمى‏آید،

سوز وگداز عارفانه


  (2737)ای که اندر چشمهْ شور است جات

 

تو چه دانی شطّ و جیحون و فرات؟

  (2738) اى تو نارسته از این فانى رباط            

 

تو چه دانى محو و سکر و انبساط

  (2739)ور بدانی نقلت از ابّ و جد است

 

پیش تو این نام‌ها چون ابجد است

  (2740)ابجد و هوّز چه فاش است و پدید

 

بر همه طفلان، و معنا بس بعید

  (2741)پس سبو بر داشت آن مرد عرب

 

در سفر شد می‏کشیدش روز و شب

  (2742)بر سبو لرزان بد از آفات دهر

 

هم کشیدش از بیابان تا به شهر

  (2743)زن، مصلا باز کرده از نیاز

 

ربّ سلمّ ورد کرده در نماز

   (2744)که نگاه دار آب ما را از خسان

 

یارب آن گوهر بدان دریا رسان

  (2745)گر‌چه شویم آگه است پُر فن است

 

لیک گوهر را هزاران دشمن است

فانى رباط: دنیاست که چون کاروانسرایی است وهریک از ما درآن زمانی کوتاه می ماند.

محو: یعنی فنای صفات خود و« من » سالک است.

سُکر: مستی روحانی سالک در سیر به سوی حق را گویند.

انبساط: گسترش و پهن شدن جسم بر سطح چیزى، ترک حشمت و آزرم داشت که نتیجه‏ى آن عمل بمقتضاى سرشت و جبلت است تا هر چه خواهد گوید و کند بى‏آن که حرمت و شکوه کسى وى را از آن باز دارد، در اصطلاح صوفیه، آنست که از خلق بخاطر حفظ حظ خود روى در نکشد و با آنها در کار و سخن آید و سعه‏ى صدر نشان دهد بشرط آن که از حدود شرع نگذرد و در محظور نیفتد، و این را انبساط با خلق گویند. آن که بیم و امید، سالک را از حق محجوب نکند در حالى که از صفات بشرى و نفسانى مجرد باشد و نتیجه‏ى این حالت انبساط با حق است در قول و عمل. آن که بسط و سعه‏ى وجود عبد، حکم بسط و سعه‏ى وجود حق گیرد و در اسم (الباسط) محو شود و این آخرین درجه‏ى انبساط و از جنس توحید افعالى است. [1]

مصلى: سجاده، جا نماز.

 رب سلم: برگرفته است از حدیث ذیل: الصراط کحد السیف او کحد الشعرة و ان الملائکة ینجون المؤمنین و المؤمنات و ان جبریل (ع) لأخذ بحجزتى و انى لأقول یا رب سلم سلم. (صراط چون دم شمشیر و یا بباریکى موى است و فرشتگان، زنان و مردان مؤمن را رهایى مى‏دهند و جبرئیل دست در کمر گاه من استوار دارد و من مى‏گویم پروردگارا سلامت دار، سلامت دار.)[2]

 ( 2737) اى کسى که جاى تو در چشمه شور است چه مى‏دانى که شط دجله و جیحون و فرات چیست‏. ( 2738) اى که از این سراى فانى نرسته و مستخلص نشده‏اى تو معنى مستى و نشاط و هشیارى را چگونه درک مى‏کنى. ( 2739) آن چه را هم که از این مقوله مى‏دانى همان است که پدر و جدت حکایت کرده‏اند و این اسامى که شنیده‏اى براى تو مثل ابجد است براى طفل نو آموز.( 2740) کلمات ابجد و هوز نزد همه اطفال یک الفاظ روشن و عادى است ولى معنى آنها از ذهنشان بس دور است. ( 2741) مرد عرب سبو را برداشته بدوش گرفته عازم سفر گردید و شب و روز راه مى‏پیمود.( 2742) دلش براى سبو مى‏لرزید که مبادا آفتى باو برسد و بالاخره آن را بدوش کشید تا بشهر رسید.( 2743) زن هم از راه نیاز جا نماز انداخته در نماز خود سالم رسیدن کوزه را از خدا مى‏خواست‏. ( 2744) و همى‏گفت خداوندا آب ما را از آفات حفظ کن تا بشاه برسد و این گوهر را بدریا برسان.( 2745) اگر چه شوهرم دانا و مدبر است ولى گوهر هزاران دشمن دارد.

ای کسی که جایگاهت در چشمهْ شور است، تو چه می‌دانی که شطّ و جیحون چیست؟ خطاب مولانا در حقیقت به کسانی است که در دام‌نفسانیات و لذّات این جهانی غوطه‌ورند. شاید نظر به اهل تقلید دارد که کودکانه ابجدی را از کتاب‌ها حفظ کرده‌اند و از معانی آن سر در نمی‏‏آورند.همچنین او می خواهد بگوید: حالات وحقایق سیر الی الله راهمه درک نمی کنند ولی بااشتغال به الفاظ واصطلاحات، می پندارند که درک کرده اند.

مولانا می‏گوید: مرد، سبو را برداشت و روانه شد و با تشویش فراوان از این‌که گزندی به این ارمغان نرسد. زن هم سجادهْ نیاز و زاری پهن نمود، تا همسرش به‌ سلامت و به دور از آفات زمانه به در‌بار شاهی برسد.



[1]   - اصطلاحات الصوفیة، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: بسط.

[2]   - احیاء العلوم، طبع مصر، ج 4، ص 377.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(63)
پنج شنبه 92 اسفند 8 , ساعت 4:54 عصر  

تفاوت صفات کمال در خلق و حق،

(2728)زن نمی‏‏دانست کآن‌جا بر گذر

 

هست جاری دجله‏ای هم‌چون شکر

  (2729)در میان شهر چون دریا روان

 

پر زکشتی‌ها وشست ما‌هیان

  (2730)رو برِ سلطان و کار و بار بین

 

حسّ تجری تحتها الانها‌ر بین

  (2731)این چنین حس‏ها و اداراکات ما

 

قطره‏ای باشد در آن نهر صفا

  (2732)مرد گفت آری، سبو را سر ببند

 

هین که این هدیه است ما را سود‌مند

  (2733)در نمد در دوز تو این کوزه را

 

تا گشاید شه، به هدیه روزه را

  (2734)کین چنین اندر همه آفاق نیست

 

جز رحیق و مایهْ اذواق نیست

  (2735)زآن‌که ایشان زآب‌های تلخ و شور

 

دائماً پر علت‏اند و نیم کور

  (2736)مرغ، کآب شور باشد مسکنش

 

او چه داند جای آب روشنش؟

شست: یعنی قلاب ماهیگیری

تجرى تحتها الانهار: برگرفته است از آیه‏ى کریمه: أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ (آیا کسى از شما دوست دارد که او را باغى از خرماها و انگورها باشد که از زیر آنها جوهاى آب روان است.)[1] نظیر این تعبیر در قرآن کریم بسیار آمده است.

رحیق: بادهْ ناب،شراب گوارا

مایهْ اذواق: آنچه به ذوق ها خوش آید، هرخوردنی یا نوشیدنی خوشمزه.

ایشان: اشاره به خلیفه ویاران او است.

مرغ کاب شور: برگرفته است از مثل:

            مرغى که خبر ندارد از آب زلال             منقار در آب شور دارد همه سال‏[2]

منظور سخن این است که ادراکات ما در برابر علم و حقایق و اسرار الهی قطره‏ای بیش نیست و تا ما سر در آبشخور آب شور و لذت‌های مادی و این جهانی داریم، نمی‏توانیم لذت « یُسْقَوْنَ مِن رَّحِیقٍ مَّخْتُومٍ» را بچشیم.

زن نمی‏‏دانست که آن‌جا رود عظیمی جاری است که مزهْ شیرین مانند شکر دارد‌. رود دجله همانند دریا در میان شهر روان است و کشتی‌ها و قلاب‌های ماهی‌گیری پر است. برو به محضر شاه و در آن‌جا ببین که چگونه نهرها جاری است، به مثابه بهشت. مرد گفت سر سبو را ببند و در نمد به پیچ که این ارمغان سودمندی است تا شاه، روزهْ خود را به این آب گوارا بگشاید، زیرا چنین آب زلال و صافی در هیچ‌جای دنیا یافت نمی‏‏شود و این آب بسان بادهْ ناب و نوشیدنی خوش‌گوار است، چون آنان از طریق آب‌های تلخ و شور دچار بیماری‌های گوناگون‏اند و چشمانشان بی‏فروغ گشته است؛ همانند مرغی که دائماً منقار در آب شور دارد. آن مرغ چه می‏داند که جای آب صاف کجاست؟!.

مولانا براین عقیده است که:صفات کمال در خلق بنحو تقید و محدودیت وجود دارد و در حق بنحو اطلاق، موجود است از آن جهت که صفت تابع موصوف خویش است بنا بر این، سمع خلقى قطره‏اى است از دریاى سمع حق و بصر چکره‏اى است از دریاى بصر او چنان که بدن ذره‏اى است از جسم کل و نفس رشحه‏اى است از نفس کلى و خیال مقید قطره‏اى است از بحر خیال مطلق و عقل جزوى و وجود جزئى هر یک حصه‏اى است از عقل و وجود کلى.

مولانا می‏گوید: تا هنگامی ‏که ما نهر صفای حقیقت را ندیده‌ایم، ادراک ما از آن ناقص یا نادر است؛ مثل آگاهی زن عرب از بغداد و بارگاه خلیفه.



[1]   - البقرة، آیه‏ى 266.

[2]   - امثال و حکم دهخدا، در ذیل: همین مثل.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8   9   10      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 476 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402102 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]