( 2011) پس بزرگان این نگفتند از گزاف |
|
جسم پاکان عین جان افتاد صاف |
( 2012) گفتشان و نفسشان و نقششان |
|
جمله جان مطلق آمد بىنشان |
( 2013) جان دشمن دارشان جسم است صرف |
|
چون زیاد از نرد او اسم است صرف |
( 2014) آن به خاک اندر شد و کل خاک شد |
|
وین نمک اندر شد و کل پاک شد |
گزاف: یعنی سخن بیهوده.
پاکان: یعنی مردان حق که از علائق مادی ودنیوی پاک شده اند.
جسم پاکان عین جان افتاد صاف: یعنی جسم آنها نیز مانند جانشان از هر آلایشی منزه است. همهْ وجود آنها جان مطلق است.
جمله جان مطلق آمد: یعنی روحی که قید علایق وتعیّنات آن را گرفتار نمی کند، جان آزاد وپیوسته به حق.
زیاد: نام بازى دوم نرد است، نوعى از منصوبهى نرد بازى، مثل « زیاد» در نرد، که به معنی افزودن یک شماره بر تعدادِ باختِ طرف است.
( 2011) بزرگان بگزاف نگفتهاند که جسم پاکان مثل جان صاف و بىغش و خوب است.( 2012) گفتار و رفتار و خیالاتشان همگى جان خالص است.( 2013) و جان دشمنانشان جسم مطلق بوده و ذکرشان فقط اسمی است.( 2014) این بخاک رفته و بکلى خاک شده و آن بنمکزار افتاده بکلى پاک شده.
منظور مولانا از پاکان، مردان حق اند که ازعلائق مادی ودنیوی پاک شده اند وبه همین دلیل جسم آنها نیز مانند جانشان از هر آلایشی منزه است. همهْ وجود آنها جان مطلق است یعنی روحی که قید علایق وتعیّنات آن را گرفتار نمی کند، جان آزاد وپیوسته به حق. اما آنها که با پاکان دشمنی می کنند جانشان هم جان نیست زیرا جانِ وابسته به نان ومادیات است وچنین جانی در حقیقت جسم است. جسمی که به سوی خاک می رود، تبدیل به خاک می شود اما اگر در نمکزار بیفتد تبدیل به نمک می گردد وپاک است. مثال خاک ونمک را مولانا برای روح پاکان وروح دشمنان آنها می آورد ونمکی که روح پاکان را پاک می کند، ارشاد وهدایت پیران است.
( 2015) آن نمک کز وى محمد املح است |
|
ز آن حدیث با نمک او افصح است |
( 2016) این نمک باقى است از میراث او |
|
با تواند آن وارثان او، بجو |
( 2017) پیش تو شسته ترا خود پیش کو |
|
پیش هستت جان پیش اندیش کو |
محمد املح است: اشاره دارد به حدیثی که پیامبر فرموده است: کانَ یُوسفُ حَسَنا و لکنَّنَی املح. (یوسف نیکو روى بود ولى من با نمکترم)[1]
او افصح است: اشاره دارد به این حدیث: اَنا اَفصَحُ العََرب بَیدَ اَنّى مِن قُریشٍ وَ نَشَأتُ فِى بَنِى سَعدٍ بنِ بَکرٍ. (من فصیحترین عربم بویژه آن که از قریشم و میان قبیلهى بنى سعد بن بکر پرورش یافتم)[2]
این نمک باقى است از میراث او: یعنی آن نمکى که روح را مستحیل مىکند و پاک مىسازد آن نمک معنوى است که حضرت رسول اکرم (صم) خود را بدان وصف کرده است و آن، قدرت روح و توانایى باطن اوست که میراث اوست.
با تواند آن وارثان او بجو: یعنی همان قدرت و قوهى باطن و تاثیر نفسى که در وارثان مقام محمدى در هر عصر و زمان موجود است، وتوباید آنان با بجویی وبیابی.
( 2015) همان نمکى که از او محمد ص املح است که فرموده انا املح من اخى یوسف من با نمکتر از برادرم یوسف هستم آرى این حدیث براى این مطلب رساتر و فصیحتر است.( 2016) این نمک از میراث او باقى مانده و وارث آن با تو است بجوى و پیدا کن.( 2017) او در پیش تو نشسته چرا پیش نمىروى جان در پیش تو است چرا اندیشه تعقیب او را ندارى.
در ابیات پیشین مولانا روح پاکان وارشاد پیران را به نمک وتأثیر آن را به تطهیر در نمکزار تشبیه کرد. دراین ابیات مىگوید همانگونه که نمک مادی مایهى تطهیر نجس است، آن نمکى که روح را مستحیل مىکند و پاک مىسازد آن نمک معنوى است که حضرت رسول اکرم (صم) خود را بدان وصف کرده است و آن، قدرت روح و توانایى باطن اوست و بر تبدیل فساد به صلاح و ناقص به کامل، همان قدرت و قوهى باطن و تاثیر نفسى که در وارثان مقام محمدى در هر عصر و زمان موجود است و اکنون آن وارثان پیش تو نشستهاند، آن گاه متوجه مىشود که جهت از لوازم امور مادى است و جانى که ادراک مردان حق مىکند و مجرد است و بجهت مقید نیست، بیت اخیر ناظر بدین معنى است. این حکایت مىتواند معنى این ابیات را روشن تر سازد: «روزى حضرت مولانا شمس الدین تبریزى عظم اللَّه ذکره در مدرسهى مبارک فرمود که هر که مىخواهد که انبیا را ببیند مولانا را ببیند، سیرت انبیا او راست، از آن انبیا که بایشان وحى آمد نه خواب و الهام، خوى انبیا، صفاى اندرون و در بند رضاى مردان حق بودن، اکنون بهشت رضاى مولاناست، دوزخ غضب مولاناست، کلید بهشت مولاناست، برو مولانا را ببین اگر خواهى که معنى العلماء ورثة الانبیاء بدانى و چیزى که شرح آن نمىکنم.»[3]
[1] - احادیث مثنوى، ص 21.
[2] - نهایهى ابن اثیر، فائق زمخشرى، در ذیل: بید.
[3] - مناقب افلاکى، ص 295.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |