( 2057)گفت پیغمبر ز سرمای بهار |
|
تن مپوشانید یاران زینهار |
( 2058)ز آنکه با جان شما آن میکند |
|
کان بهاران با درختان میکند |
( 2059)لیک بگریزید از برد خزان |
|
کآن کند کآن کرد با باغ و رزان |
( 2060)راویان این را به ظاهر بردهاند |
|
هم بر آن صورت، قناعت کردهاند |
( 2061)بیخبر بودند از جان آن گروه |
|
کوه را دیده، ندیده کان بکوه |
( 2062)آن خزان نزد خدا، نفس و هواست |
|
عقل وجان عین بهار است و بقاست |
( 2063) مر ترا عقل است جزوى در نهان |
|
کامل العقلى بجو اندر جهان |
( 2064) جزو تو از کل او کلى شود |
|
عقل کل بر نفس چون غلى شود |
( 2065) پس به تاویل این بود کانفاس پاک |
|
چون بهار است و حیات برگ و تاک |
در معنى حدیث: اغتنموا برد الربیع فانه یعمل بابدانکم کما یعمل باشجارکم و اجتنبوا برد الخریف فانه یعمل بابدانکم کما یعمل باشجارکم[1]
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: از سرما و باد بهاری بهره ببرید وآن را مغتنم شمارید. مولانا میگوید: راویان حدیث از این سخن پیامبر(ص) معنای ظاهر الفاظ را گرفتهاند؛ اما این درست نیست. اینها از روح و عقل بیخبر بوده و پنداشتهاند که زندگی همین جسم خاکی است و عقل و جان را که مانند معدن در این کوه تن است، ندیدهاند.
سرد خزان: صفت است بمعنى اسم مصدر یعنى سردى خزان،
عقل: یعنی نیروی ادراک و تمییز و توانایی آموختن و دریافتن.
کامل العقلى بجو: یعنی سالک الی الله به مردى که در عقل و ادراک درست به کمال رسیده باشد، نیازمند است وباید درجستجوی او باشد.
غُلی: یعنی پای بند، مجازاً پای بندی هوای نفس توسط بالندگی ورشد عقل.
عقل کل بر نفس چون غلى شود: یعنی عقل کل مانند پایبند(غُل) پای نفس و هوای نفسانی را می بندد ونمی گذارد که نفس، انسان را از سیر الی الله دور کند.
( 2057) پیغمبر فرمود هرگز از سرما و باد بهارى تن خود را مپوشانید. ( 2058) ( 2059) ولى از سرماى پائیز حذر کنید که همان معامله را با بدن شما مىکند که با درختان و موزارها کرده است.( 2060) روایت کنندگان این حدیث را فقط حمل بر ظاهر نموده و بهمان صورت عالم طبیعت قناعت کردهاند.( 2061) ولى از باطن این خبر بىخبر بودند کوه را دیدهاند ولى معادن گران بهایى که در دل کوه پنهان است ندیدهاند.( 2062) خزانى که فرمودند در نزد خداوند نفس و هوا است و عقل و جان عین بهار و پاکیزگى است.( 2063) اگر در باطن عقل جزئى دارى برو یک نفر در این عالم پیدا کن که داراى عقل کامل است.( 2064) تا عقل جزئى تو از برکت وجود او عقل کلى شده و عقل کل نفس تو را بزنجیر کشیده مانع از سرکشى او گردد.
نفس و هوای نفس در نظر عارف مانند خزان، ویرانی و مرگ معنوی میآورد و عقل و روح بهاری است که آن مرگ معنوی را باز میگیرد و زندگی تازه میبخشد.برای توضیح بیشتر می گوییم که:اگر سالک بخواهد که بعالم غیب متصل شود باید که ادراک خود را با آن عالم، سازش دهد و چون عالم غیب مجرد است، سالک بناچار باید خویش را از لوازم ماده و پیروى نفس و هوى بدور دارد و غلبهى بر نفس و هوى نزد صوفیان جز بمتابعت اولیاء میسر نمىگردد بنا بر این تربیت عقل که در اول جزوى و بحالت استعداد است، به مردى که در عقل و ادراک درست بکمال رسیده باشد، نیازمند است. و چون عقل بکمال یقین رسد چنان که تشخیص مصلحت از مفسده و زیبایى از زشتى، صورت وجودى و ملکهى او شود طبیعى است که از بندگى هواى نفسانى آزاد مىگردد و بیش معصیت و نافرمانى نمىکند مثل آن که هیچ کس به اختیار انگشت در دهان مار نمىنهد و زهر کشنده نمىخورد هر گاه که ضرر مار و زهر را شناخته باشد زیرا خوف و اجتناب از ضرر، طبیعى انسان است همان گونه که جلب منفعت و خوشى، حالت طبیعى اوست. و بر خلاف این، هر گاه انسان در پى هواى نفسانى گیرد و روزگار در تحصیل شهوت صرف کند و از تربیت صحیح دور ماند، بىگمان از پیش رفت و ترقى معنوى محروم مىگردد و ادراک معنوى او که بحال استعداد است بمرتبهى ادراک و حس حیوانى متنزل مىشود. پس مىتوان گفت که تربیت راستین و صحبت مرد کامل مانند بهار است که ادراک را پرورش مىدهد و پیروى نفس و هوى همانند باد سرد خزانى است از آن جهت که برگ و بار خرد را فرو مىریزد.[2] اضافه مىکنیم که عقل درین مورد آن نیست که حکما مىگویند زیرا عقل مطابق تعریف آنها جوهرى است مجرد و بگفتهى ایشان مجردات واجد کمالات خود هستند و احتیاجى به استکمال ندارند.
( 2046)غیب را ابری و آبی دیگر است |
|
آسمان و آفتابی دیگر است |
( 2047)ناید آن الا که بر خاصان پدید |
|
باقیان فی لبس من خلق جدید |
( 2048)هست باران از پی پروردگی |
|
هست باران از پی پژمردگی |
( 2049)نفع باران بها ران ، بُوالعجب ! |
|
باغ را باران پاییزی چو تب ! |
( 2050)آن بهاری، ناز پروردش کند |
|
وین خزانی ناخوش و زردش کند |
( 2051)همچنین سرما و باد و آفتاب |
|
بر تفاوت دان و سر رشته بیاب |
( 2052)همچنین در غیب انواع است این |
|
در زیان و سود و در ربح و غبین |
فى لبس من خلق جدید: برگرفته است از آیهى کریمه: «أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ اَلْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ » (مگر ما از آفرینش نخستین درماندیم، نه، ولى منکران، از آفرینش نو، در غفلت و اشتباهاند)[1]
سر رشته را یافتن: به کنایه، رسیدن به اصل و مبدا، حل مشکل.
غبین: غبن و زیان دیدن در معامله. مخفف: غبینه اسم مصدر.
انواع: به معنای همان صورتهای پنهانی و غیرمادی کائنات است.
مولانا میخواهد بگوید: همه موجودات و خوب و بد دنیا، یک صورت غیبی دائم و جاودان دارند و این کلام را به قرآن مستند میکند: « وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ»چیزی نیست که خزائن آن نزد ما نباشد و ما آنها را به اندازه مشخصی فرو میفرستیم، نه بیشتر.[2]این گذرگاه، عالم غیب است که از درون دل مردِ آگاه آغاز میشود.
دانى چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان زیرا که آن مه بیشتر در ابرها پنهان شود
اى شاد و خندان ساعتى کان ابرها گرینده شد یا رب خجسته حالتى کان برقها خندان شود
ز ان صد هزاران قطرها یک قطره ناید بر زمین ور ز آنک آید بر زمین جمله جهان ویران شود
جمله جهان ویران شود وز عشق هر ویرانهى با نوح هم کشتى شود پس محرم طوفان شود
طوفان،اگر ساکن بدى گردان نبودى آسمان ز ان موجب بیرون از جهت این شش جهت جنبان شود
دیوان، ب 5706 ببعد
( 2046) عالم غیب ابر دیگر و آب دیگر آسمان و آفتاب دیگر دارد. ( 2047) او جز بر خاصان آشکار نمىگردد و دیگران از آن در پرده بوده و محرومند. ( 2048) بارانى براى رشد و نمو و پرورش دادن است و باران دیگرى براى پژمرده نمودن.( 2049) باران بهارى نافع بوده و باران پائیز بمنزله تب است.( 2050) باران بهار نباتات را بناز مىپرورد و باران خزانى ناخوش و زرد مىکند.( 2051) و همچنین سرماها و گرماها و آفتاب فصول و بادها با هم متفاوتند.( 2052) در عالم غیب نیز همین عوامل موجود و مثل عالم مادى اقسام آنها در سود و زیان و در رنج و راحت با یکدیگر متفاوتند.
مولانا اعتقاد دارد به اینکه آنچه در آفرینش و جهان مادی میبینیم، یک صورت مادی و ظاهری دارد که فناپذیر است، اما در عالم غیب هم صورت دیگری دارد که خاصان حق میتوانند آن را ببینند. این صورت غیبی فناناپذیر و یکی از جلوههای آفرینش پروردگار است. مولانا میگوید: سرما و باد و آفتاب هم، گاه مفید و گاه زیانآور است و اگر به تفاوت آنها توجه کنی، سررشته معرفت اسرار حق را خواهی یافت. همچنین مولانا به سخن حکیم سنایی غزنوی اشاره میکند که:خلاصهْ آن این است: سیر روح انسان به سوی حق، از گذرگاهی است که در ورای این جهان و فراتر از این عالم ظاهر و زمین و آسمان است.
( 2038)چون ز گورستان پیمبر باز گشت |
|
سوى صدیقه شد و هم راز گشت |
( 2039) چشم صدیقه چو بر رویش فتاد |
|
پیش آمد دست بر وى مىنهاد |
( 2040) بر عمامه و روى او و موى او |
|
بر گریبان و بر و بازوى او |
( 2041) گفت پیغمبر چه مىجویى شتاب |
|
گفت باران آمد امروز از سحاب |
( 2042) جامههایت مىبجویم از طلب |
|
تر نمىبینم ز باران اى عجب |
( 2043) گفت چه بر سر فگندى از ازار |
|
گفت کردم آن رداى تو خمار |
( 2044) گفت بهر آن نمود اى پاک جیب |
|
چشم پاکت را خدا باران غیب |
( 2045)نیست آن باران از این ابر شما |
|
هست ابری دیگر و دیگر سما |
صدیقه: عنوانى است که اهل سنت از دیر باز، عایشه را بدان باز مىخوانند، مناسبتى دارد با لقب ((صدیق)) که پدر وى، ابو بکر عتیق بن ابى قحافه خلیفهى اول بدان مشهور است، عایشه را در شش سالگى یا هفت سالگى، پیش از هجرت بدو سال به حضرت رسول اکرم (صم) عقد بستند و در سال دوم از هجرت بخانهى پیغمبر (ص) بردند و او در این هنگام نه ساله بود، او محبوبترین زنان پیمبر بود و مردم، بدین سبب هدایاى خود را در روزى که نوبت او بود بخانهى حضرت رسول (صم) مىفرستادند، پیمبر در خانهى او وفات یافت و همانجا دفن شد، اکنون شباک یا ضریح نبوى مشتمل است بر خانهى عایشه و حضرت زهرا سلام اللَّه علیها. عایشه شعر بسیار حفظ داشت، بیماران را درمان مىکرد و مردم شناس بود، پیشینیان او را در عداد فقها و علماء فروع دین یاد مىکنند و جزو هفت تن از صحابه مىشمارند که در فقه اسلامى جائز درجه نخستین بودهاند، این هفت تن عبارتند از: امیر مومنان على (ع)، عمر بن الخطاب (خلیفهى دوم)، عبد اللَّه بن مسعود، عایشه، زید بن ثابت، عبد اللَّه بن عباس، عبد اللَّه بن عمر. دیگران که ما بین صد و سى و سه و صد و سى و نه کساند، پس ازین عده قرار دارند.
ابو اسحاق ابراهیم بن على فیروز آبادى شیرازى از فقهاى بزرگ و اولین مدرس نظامیه بغداد، عایشه را در طبقهى فقهاى صحابه یاد کرده است، از عایشه دو هزار و دویست و ده حدیث روایت مىکنند، در مسند احمد بن حنبل (متوفى 241) هزار و سیصد و چهل حدیث از قول عایشه مندرج است. این بانو، در حوادث اسلامى چه در زمان پیمبر و چه بعد از وفات وى تاثیر قابل توجهى داشت، در حوادث آخر خلافت عثمان و جنگ جمل دست اندر کار و پیش قدم بود ولى کوشش او براى خلافت طلحه یا زبیر بجایى نرسید، او بسال 57 یا 58 هجرى وفات کرد و در بقیع دفن شد، بنا ببعضى روایات معاویه بن ابى سفیان، وى را بحیلتى شگفت بقتل رسانید تا زمینهى مناسبى براى بیعت یزید، پسرش فراهم گردد. این روایت را عماد الدین طبرى در (کامل بهایى) و رشید الدین فضل اللَّه بن ابى الخیر همدانى در (جامع التواریخ) و حافظ ابرو در (مجمع التواریخ) نقل کردهاند و مستند آنان ظاهرا گفتهى زمخشرى (متوفى 538) بوده است،[1]
ازار: هر جامه که تن را بپوشد، چادر، شلوار.
ردا: جامهاى که بر خود پیچند، جبه، عبا.
خمار: چادر نادوخته، سر انداز و روسرى، نوعى از پارچهى چهار گوش که سر را با آن بپوشانند، لثام و آن لباسى که چانه و نیم رخ را با آن مىپوشانند.
پاک جیب: بکنایت، عفیف. نظیر: پاک دامن.
جیب: گریبان است.
( 2038) وقتى حضرت از گورستان مراجعت فرمود بحجره عایشه رفت. ( 2039) چون چشم عایشه بحضرت افتاد پیش آمده دست بلباس آن حضرت گذاشت.( 2040) عمامه و روى و موى و گریبان و بازوى ایشان را وارسى نمود.( 2041) حضرت فرمودند چه مىجویى؟ عرض کرد امروز ابرى پیدا شد و باران آمد.( 2042) جامههاى شما را وارسى مىکنم عجب است که هیچ تر نشده.( 2043) حضرت فرمودند چه پارچهاى بسر خود کشیده بودى عرض کرد رداى شما را بسر انداختم.( 2044) فرمودند بهمین جهت این منظره باران را دیدهاى آن باران غیب بود که در مقابل چشم تو جلوهگر شده. ( 2045) آن باران از ابرهاى شما نیست او از ابر دیگر و آسمان دیگرى است.() این باران از ابر دیگرى است که رحمت خداوندى را در حال نزول همراه دارد.
[1] - براى اطلاع از احوال عایشه، رجوع شود به: طبقات الفقهاء، تالیف ابو اسحاق شیرازى، طبع بغداد، ص 17، اسد الغابه، طبع مصر، ج 5، ص 504- 501، الإستیعاب، طبع حیدر آباد دکن، ج 2، ص 745- 743، شذرات الذهب، طبع مصر، ج 1، ص 63- 61، تفسیر قرآن کریم، تالیف سور آبادى، ص 32- 22، ص 333، قصص قرآن مجید، انتشارات دانشگاه طهران، ص 336- 334، سفینه البحار، در ذیل: عیش.
( 2025)این درختاناند همچون خاکیان |
|
دستها بر کردهاند از خاکدان |
( 2026)سوی خلقان صد اشارت میکنند |
|
و آن که گوشَستش، عبارت میکنند |
( 2027)با زبان سبز و با دست دراز |
|
از ضمیر خاک میگویند راز |
( 2028) همچو بطان سر فرو برده به آب |
|
گشته طاوسان و بوده چون غراب |
( 2029) در زمستانشان اگر محبوس کرد |
|
آن غرابان را خدا طاوس کرد |
( 2030)در زمستان شان اگر چه داد مر گ |
|
زنده شان کرد از بهار و داد برگ |
( 2031)منکران گویند خود هست این قدیم |
|
این چرا بندیم بر ربّ کریم |
( 2032)کوری ایشان، درون دوستان |
|
حق برویانید باغ و بوستان |
( 2033)هر گلی کاندر درون بویا بود |
|
آن گل از اسرار گل گویا بود |
( 2034)بوی ایشان رغم انف منکران |
|
گِرد عالم میرود پردهدران |
( 2035) منکران همچون جُعَل ز آن بوى گل |
|
یا چو نازک مغز در بانگ دهل |
( 2036)خویشتن مشغول میسازند و غرق |
|
چشم میدوزند از لمعان برق |
( 2037) چشم مىدزدند و آن جا چشم نى |
|
چشم آن باشد که بیند مأمنى |
خاکیان: نوع آدمى بلحاظ آن که آدم را مطابق روایات پیشین از خاک آفریدهاند.
خاکدان: زمین و کرهى ارض.
بط: بتشدید طا، در عربى، نوعى از مرغابى.
بستن: نسبت دادن چیزى بر خلاف واقع.
منکران: کسانی هستند که امور این جهانی را معلول تأثیر افلاک وکواکب وخاصه های طبیعی عناصر می دانند و می گویند هرچه هست حاصل نظام طبیعت است.
رغم انف: بخاک مالیدن بینى، مجازا بر خلاف میل. رغم، مشتق است از رغام بمعنى خاک. انف، نمودار کبر و خود بینى است بدین مناسبت، بینى کردن، بینى بالا کشیدن، بمعنى تکبر و اعراض، استعمال مىشود.
جعل: نوعى از سوسک درشت است که بر سرگین مىنشیند، بپارسى، سرگین گردانک و سرگین غلطانک مىگویند.
نازک مغز: مجازا، کم تحمل و عصبى که تحمل شنیدن آواز ندارد.
خویشتن مشغول میسازند و غرق: منکران از ادراک این شواهد تن مىزنند و وانمود می کنند که این حقایق و آثار آفرینش حق را نمی بینند.
چشم مىدزدند و آن جا چشم نى:یعنی چشم شاهد بین ندارند بلکه خود دید و بینایى را فاقداند بواسطهى آن که چشم آنها خاصیت خود را که ادراک واقع است از دست داده است.
مأمنى: دراینجا یعنی پناهگاه الهی.
مولانا خزان و بهار را مثالى مىگیرد براى مرگ و رستاخیز و بدین قرینه مىخواهد که بعث بعد الموت را بذهن خواننده نزدیک و در خور قبول سازد، این مضمون برگرفته است از روش استدلال قرآن کریم بر حشر و رستاخیز. نظیر آن از گفتهى مولانا:
بعذار جسم منگر که بپوسد و بریزد بعذار جان نگر که خوش و خوش عذار بادا
تن تیره همچو زاغى و جهان تن زمستان که بر غم این دو ناخوش ابدا بهار بادا
دیوان، ب 1893، 1894
مىتوان گفت که تجدد و حدوث احوال، دلیل است بر وجود صانعى حکیم.
مولانا در این ابیات از تجدید حیات طبیعت، درختان و گیاهان سخن میگوید و تشبیه دلاویزی دارد که شاخههای درختان مانند دستهای انسان است که هنگام دعا و نیاز به سوی آسمان بالا میرود و با اشاره سخن میگوید و اگر گوش دل تو باز باشد، عبارت و سخن آنها را هم میشنوی. اما منکران که امور این جهان را معلول تأثیر افلاک و کواکب و ویژگیهای طبیعی عناصر و طبایع میدانند و معتقدند که هر چه هست حاصل نظام طبیعت است، بدیهی است که مرگ را نیز پایان حیات مادی میشمارند و به آن سوی مرگ و بازگشت انسان و حشر و قیامت اعتقادی ندارند و میگویند نباید این امور را فعل پروردگار بدانیم: «این چرا بندیم بر ربّ کریم». در مقابل متکلمین و علماى مذاهب، تغیر و تبدل احوال جسم را از حرکت و سکون و اجتماع و افتراق بر حدوث آن، دلیل مىشمارند و بدین سبب عالم را حادث مىدانند، هر حادثى بعقیدهى آنها بناچار باید محدث و آفریدگارى داشته باشد و ازین مقدمات، نتیجه مىگیرند که عالم، آفریده و مصنوع آفریدگار و صانعى حکیم است، در مقابل آنها دهریان و علماى طبیعى یا بگفتهى قدما طبایعیان معتقد هستند که عالم قدیم است و تغیر و تبدل احوال جسم و حدوث موالید، زادهى حرکات افلاک است، از حرکات افلاک، اختلاف امزجه بحصول مىپیوندد که بعضى مقتضى حیات و برخى مرگ آور است و بنا بر این، دهریان بعثت و رستاخیز را نیز باور نداشتهاند، مولانا نیز به استدلال متکلمین تمسک جسته و علاوه بر تبدل احوال ظاهر، تعاقب احوال باطن را از قبض و بسط و خوف و رجا و وجود و سکر که امور غیر اختیارى است بر وجود خداى تعالى و تصرف او در ظاهر و باطن دلیل آورده است، آن گاه مىگوید منکران از ادراک این شواهد تن مىزنند زیرا چشم شاهد بین ندارند بلکه خود دید و بینایى را فاقداند بواسطهى آن که چشم آنها خاصیت خود را که ادراک واقع است از دست داده است.
مولانا میگوید: به کوری چشم آنها، دوستان حق در درون خود میبینند که چگونه حق معرفت اسرار غیب را به آنها میدهد و درون آنها را مانند باغ و بوستان خرّم میسازد. آنها مانند گلی هستند که از درون گویا بوده و حکایت از اسرار غیب میکند و بوی خوش باغهای درون دوستان حق، به همه جای دنیا میرسد و پردهْ پندار و انکار را میدرد و منکران را رسوا میکند.نظیر آن از گفتههاى مولانا:
چیست نشانى آنک هست جهانى دگر نو شدن حالها رفتن این کهنهاست
روز نو و شام نو باغ نو و دام نو هر نفس اندیشه نو، نو خوشى و نو غناست
نو، ز کجا مىرسد کهنه کجا مىرود گر نه وراى نظر عالم بىمنتهاست
دیوان، ب 4905
( 2018) گر تو خود را پیش و پس، داری گمان |
|
بستهْ جسمی و محرومی ز جان |
( 2019)زیر و بالا، پیش و پس، وصف تن است |
|
بیجهتها ذات جان روشن است |
( 2020)برگشا از نور پاک شه نظر |
|
تا نپنداری تو، چون کوته نظر |
( 2021)که همینی در غم و شادی و بس |
|
ای عدم کو مر عدم را پیش و پس |
( 2022) روز باران است مىرو تا به شب |
|
نى از این باران، از آن باران رب |
گر تو خود را پیش و پس : یعنی جهت داشتن، نشانه ماده و جسم است، تا هستِ تو وجود دارد و از جسم و علایقِ تن اثری بر جاست، جان مطلق در کار نیست.
بیجهتها ذات جان روشن است: یعنی اگر تو جان مجرد از علایق دنیایی باشی، پیش و پس و بالا و پایین نداری.
نور پاک شه: یعنی نور خدا که به یاری آن، بنده به دیدن اسرار غیب توانا می شود. مولانا میگوید: با نور حق ببین تا نپنداری که زندگی فقط همین غمها وشادیهاست.
ای عدم کو مر عدم را پیش و پس: یعنی اگر به نور حق ببینی، تو جز عدم، نیستی و عدم پیش و پس و جهات گوناگون ندارد.
روز باران است مىرو تا به شب: یعنی باران رحمت وارشاد حق در حال باریدن است، راه برو، در جایی پناه مگیر تا این باران برتو فرو ریزد.
( 2018) تا تو براى خود پیش و پس قائل هستى بسته جسم بوده و از جان محرومى.( 2019) زیر و بالا و پیش و پس از صفات تن است جان روشن است که از قید جهات مبرا است.( 2020) با نور پاک خداوندى بنگر تا چون کوته نظران گمان نکنى.( 2021) که فقط همین هستى که داراى غم و شادى و پس و پیش است تو عدمى عدم کجا پس و پیش دارد.( 2022) روز باران است و تا شب مىبارد این از بارانهایى که دیدهاى نیست باران الهى است.() چشم جان را پاک کرده خوب نگاه کن تا از آن باران سبزهها ببینى.
( 2023) مصطفى روزى به گورستان برفت |
|
با جنازهى مردى از یاران برفت |
( 2024) خاک را در گور او آگنده کرد |
|
زیر خاک آن دانهاش را زنده کرد |
روایتی که با این بیت آغاز می شود، بر اساس تحقیق استاد فروزانفر می تواند ماخذ آن از کتاب اللآلی المصنوعه سیوطی باشد که مانند قصه ها وروایات دیگر، مولانا در آن تصرف کرده واز منابع دیگر اجزائی برآن افزوده است. در روایت سیوطی سخنی از عایشه نیست وانس بن مالک نقل می کند که با پیامبر گردش می کردیم، ناگاه رطوبتی سرد برخود احساس کردیم. از پیامبر پرسیدیم که این چیست؟ فرمود :عیسی بن مریم بود که بر من درود فرستاد.
جنازه: بکسر اول و فتح اول، مرده و نیز تختى که مرده را بر روى آن نهند و بر گیرند.[1]
آگنده کرد: یعنی خاک را به گور آن صحابی ریخت.
زیر خاک آن دانهاش را زنده کرد: تمثیل انسان، به دانهى گندم و تخم دیگر گیاهان بمناسبت آنست که دانه از خاک مىروید و از نو مىبالد و زندگى نباتى از سر مىگیرد، آدمى نیز بعقیدهى مولانا همچنان پس از مرگ، زنده مىشود و از خاک گور بر مىخیزد، این تمثیل را مولانا در دیوان کبیر روشن تر بیان فرموده است:
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست چرا بدانهى انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرو رفت و پر برون نامد ز چاه، یوسف جان را چرا فغان باشد
دیوان، ب 9563، 9564
این تمثیل نمودار ایمان قاطع مولانا به بعث و حشر است.که در جای جای مثنوی مطرح می شود.
( 2023) حضرت رسول ص روزى براى تشییع جنازه یکى از صحابه بگورستان تشریف برد.( 2024) خاک بگور آن صحابه ریخت و آن دانه قیمتى را براى زندگانى جاوید آماده ساخت.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |