ذره ای از تکبّر به درون دل کسی راه نیافت، مگر آنکه به همان اندازه از خردش کم شد؛ اندک باشد یا بسیار . [امام باقر علیه السلام]
عرشیات
داستان پیرچنگی(35)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:20 صبح  

بقیهْ قصهْ مطرب، وپیغام رساندن عمر رضی الله عنه

به او، آنچه هاتف آواز داد

( 2172) باز گرد و حال مطرب گوش دار            

 

  ‏ ز آن که عاجز گشت مطرب، ز انتظار

  ( 2173) بانگ آمد مر عمر را کاى عمر            

 

بنده‏ى ما را ز حاجت باز خر

  ( 2174) بنده‏اى داریم خاص و محترم            

 

سوى گورستان تو رنجه کن قدم‏

  ( 2175) اى عمر بر جه ز بیت المال عام            

 

هفت صد دینار در کف نه تمام‏

  ( 2176) پیش او بر کاى تو ما را اختیار            

 

  ‏ این قدر بستان کنون معذور دار

  ( 2177) این قدر از بهر ابریشم بها            

 

خرج کن چون خرج شد، اینجا بیا

ز حاجت باز خر: یعنی حاجت او را برآورده ساز.

قدم رنجه کردن: تعبیرى است حرمت آمیز بمعنى برو و بیا.

از حاجت باز خریدن: یعنی حاجت کسی را برآوردن.

بَرجَه: به سرعت از جا برخیز

بیت المال عام: یعنی انبار یا خزانه یی که اموال عمومی مسلمانان وغنائم جنگی در آن نگهداری می شده تا به مصرف نیازهای هنگانی برسد.

کاى تو ما را اختیار: یعنی ای کسی که ما تو رابرگزیده ایم.   

ابریشم بها: یعنی مزد و پاداش نوازندگی.                    

( 2172) اکنون باز گردیم و حال مطرب چنگى را شرح دهیم مطرب از انتظار خسته شد. ( 2173) آوازى بگوش عمر رسید که اى عمر بنده ما را دریاب و حاجتش را بر آور.( 2174) بنده خاص و محترمى داریم که اکنون در گورستان است تو به آن جا برو.( 2175) و هفت صد دینار از بیت المال برداشته.( 2176) بنزد او ببر و بگو این نقد را بگیر و عذر ما بپذیر.( 2177) این وجه بابت ابریشم بها خرج کن و وقتى تمام شد باز اینجا بیا.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(34)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:11 صبح  

اظهار معجزهْ پیغمبر صلی الله علیه وسلم: به سخن آمدن

سنگریزه در دست ابوجهل، علیه اللعنه، وگواهی دادن

سنگریزه بر حقیقت محمد صلی الله علیه وسلم، به رسالت او

( 2165)سنگ‌ها اندر کف بو‌جهل بود

 

گفت ای احمد بگو: این چیست ‌زود

  ( 2166)گر رسولی‌چیست در مشتم نهان

 

چون خبر داری ز راز آسمان

  ( 2167)گفت چون خواهی بگویم آن چه هاست

 

یا بگویند آن که ما حقیم و راست

  ( 2168)گفت بو‌جهل این دوم نادر‌تر است

 

گفت آری حق از آن قادر‌تر است

  ( 2169)از میان مشت او هر پاره سنگ

 

در شهادت گفتن آمد بی‏درنگ

  ( 2170)لا اله گفت و الاالله گفت

 

گوهر احمد رسول الله سفت

  ( 2171)چون شنید از سنگ‌ها بو‌جهل این

 

زد ز خشم آن سنگ‌ها را بر زمین

روایتی که با این بیت آغاز می شود ظاهراً در مآخذ تاریخ اسلام بدین صورت نقل نشده است اما مولانا به هر حال قصه ونقل را وسیله یی برای بیان مقصود می داند . ولى مفاد آن یعنى تسبیح سنگ ریزه از معجزات مشهور حضرت رسول اکرم (ص) است و به چند صورت نقل شده که یکى اینست: عن ابى ذر قال کنا جلوسا مع النَّبىّ (ص) فاخذ حصیات فى کفه فسبحن ثم وضعهن فى الارض فسکتن ثم اخذهن فسبحن. (از ابى ذر غفارى نقل مى‏کنند که گفت ما با پیمبر (ص) نشسته بودیم و او چند سنگ ریزه در مشت گرفت و آنها تسبیح گفتند سپس بر زمینشان نهاد و خاموش شدند، دیگر بار در مشت گرفت و آنها تسبیح گفتند)[1]

ما حقیم و راست: یعنی آن سنگها بگویند که ما پیامبران برحقیم.

گوهر سفتن: کنایه از سخنان مؤثر ودلپذیر گفتن است، شهادت به نبوت محمد (ص) برای یک مومن گوهر سفتن است.

 ( 2165) چنانچه ابو جهل سنگ ریزه در دست خود پنهان کرده گفت اى محمد ص بگو اینکه در مشت من پنهان شده چیست؟( 2166) تو که از راز آسمانها خبر مى‏دهى اگر رسول خدا هستى بگو که من در دست خود چه چیز پنهان کرده‏ام. ( 2167) حضرت فرمودند آیا میل دارى بگویم که در دست تو چیست یا همان که در دست تو است بگوید که من بر حق بوده و دعوى من راست و صحیح است.( 2168) ابو جهل گفت البته دومى که خیلى مشکل و نادر است حضرت فرمود خدا تواناتر از اینهاست.( 2169) و در این وقت سنگ ریزه‏ها در دست او بسخن آمده شهادت گفتن آغاز کردند.( 2170) و گفتند: «أشهد ان لا اله الا اللَّه و أشهد ان محمداً رسول اللَّه».( 2171) ابو جهل که این شهادت را شنید با خشم و غضب سنگ ریزه‏ها را بر زمین زده.() گفت ساحرى مثل تو نیست الحق که تو رئیس ساحران هستى.



[1]   - دلائل النبوة، طبع حیدر آباد دکن، ج 2، ص 154.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(33)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:9 صبح  

 

( 2157)هم‌چنان کز بیم آدم، دیو و دد

 

در جزایر در رمیدند از حسد،

( 2158)هم زبیم معجزات انبیا

 

سر کشیده منکران زیر گیا

( 2159)تا به ناموس مسلمانی زیند

 

در تسلّس، تا ندانی که کی‌اند

( 2160)همچو قلاّبان بر آن نقد تباه

 

نقره می‌مالند و نام پادشه

( 2161)ظاهر الفاظشان توحید و شرع

 

باطن آن، همچو در نان تخم صرع

( 2162)فلسفی را زهره نه تا دم زند

 

دم زند، دین حقش بر هم زند

( 2163)دست و پای او جماد، و جان او

 

هرچه گوید، آن دو در فرمان او

( 2164)با زبان گرچه که تهمت می‌نهند

 

دست و پاهاشان گواهی می‌دهند

 

دیو و دد در جزایر در رمیدند از حسد: اشاره به وضع کسانی است که با منطق واستدلال به جنگ دین برخاسته اند، بعضی ها اصولاً منکر پیامبری و دین اند وبعضی دیگر به نام دین وبا دلایل به ظاهر مذهبی اعتقاد مردم را سست می کنند.

سر زیر گیاه کشیدن: یعنی زیر بته قایم شدن؛ کنایه از بیم و احساس ضعف کردن است. منکران خودشان می‌دانند که در برابر دین سخن مقبولی ندارند.

به وضع مسلمانی زیستن: بیان وضع منکرانی است که تظاهر به اسلام می‌کنند و نام مسلمانی بر خود می‌نهند، اما این سالوس و فریب است .

ناموس: در اینجا، حرمت و احترام است.

تسلّس: یعنی سالوس‌گری و فریب‌کاری و ریا کردن.

قلاب: سازنده سکه‌های تقلّبی و بدلی، یا حیله‌گری.

تخم صرع: دانه سیاهی است که در گندم‌زارها می‌روید و اگر آن را از گندم جدا نکنند، نانش سرگیجه و سردرد می‌آورد.

فلسفی: اشاره به همان منکران منظور است.

 دست و پاهاشان گواهی می‌دهند: یعنی اینها اگر چه منکر دین‌اند، اما حرکات و احوال خودشان گواه حقانیت دین است و در قیامت دست و پاهاشان به این حقانیت گواهی می‌دهند. «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ»:امروز بر دهانشان مُهر مى‏نهیم، و دستهایشان با ما سخن مى‏گویند و پاهایشان کارهایى را که انجام مى‏دادند شهادت مى‏دهند![1]. و:«وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَهُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»:آنها به پوستهاى تنشان مى‏گویند: «چرا بر ضدّ ما گواهى دادید؟!» آنها جواب مى‏دهند: «همان خدایى که هر موجودى را به نطق درآورده ما را گویا ساخته ؛ و او شما را نخستین بار آفرید، و بازگشتتان بسوى اوست![2]

 ( 2157) و اثر آن بقسمى است که دیو و دد از بیم انسان بجزیره‏ها پناه برده.( 2158) و از ترس معجزات انبیا منکرین عقیده خود را مخفى داشته‏اند.( 2159) و بسالوس دعوى اسلام نموده بلباس تدین در آمده‏اند تا حقیقت حالشان معلوم نگردد.( 2160) مثل قلب زنها که بپول قلب نقره مالیده و نام شاه بر آن نقش مى‏کنند.( 2161) ظاهر الفاظشان توحید است و شرع و شریعت و باطنشان مثل تخم علف که بنان مخلوط کرده باشند.( 2162) اهل فلسفه جرئت آن را ندارد که از این وادى دم بزند و اگر دم زند دین حق بساط دانشش را بر هم مى‏زند.( 2163) دست و پاى او جماد است و جان او هر چه بگوید آنها در فرمان او هستند.( 2164) با این وصف با زبان اگر تهمتى بزنند دست و پاى آنها گواهى مى‏دهند.

در این ابیات مولانا می‌خواهد وضع کسانی را نشان دهد که با منطق و استدلال به جنگ دین برخاسته‌اند. بعضی‌ها اصولاً منکر پیامبر و دین‌اند و بعضی دیگر به نام دین و با دلایل به ظاهر مذهبی اعتقاد مردم را سست می‌کنند. مولانا می‌گوید: اینها اگر چه منکر دین‌اند، اما حرکات و احوال خودشان گواه حقانیت دین است و در قیامت دست و پاهاشان به این حقانیت گواهی می‌دهند.



[1]  . یس، آیهْ 65.

[2]   - فصلت،آیه21


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(32)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:8 صبح  

معجزات و کرامات دلیل صحّت روش انبیا و اولیاست،

هوشمندان در پى راههاى غیر معمول و ناشناخته مى‏روند،

( 2152)معجزه موسی و احمد را نگر

 

چون عصا شد مار و اُستُن با خبر

( 2153)از عصا ماری و از اُستن حنین

 

پنج نوبت می‌زنند از بهر دین

( 2154)گرنه نامعقول بودی این مزه

 

کی بُدی حاجت به چندین معجزه؟

( 2155)هر چه معقول است عقلش می‌خورد

 

بی بیان معجزه، بی ‌جزر و مد

( 2156)این طریقِ بکرِ نامعقول بین

 

در دل هر مُقبلی مقبول بین

چون عصا شد مار: اشاره به معجز? موسی است که عصای او اژدها یی شد وماران جادوگران فرعون را بلعید.

اُستُن با خبر: یعنی ستون آگاه شد، اشاره دارد به روایت مربوط به ستون حنّانه.

پنج نوبت زدن: یعنی همگام با پنج نوبت نماز واجب، بر بالای ارگ حاکمان، دهل و نقاره می‌نواختند. مار یا اژدها شدن عصای موسی و نالیدن ستون حنّانه (مسجد‌النّبی) از فراق پیامبر، نشانه سلطنت مطلقه دین است.

نامعقول: هر چه عقل ادراکش نکند، معنى مجازى آن (یاوه، بى‏هوده) مراد نیست.

این مزه: یعنی موازین دینی.

گرنه نامعقول بودی این مزه:یعنی اگر همه قسمتهاى دین با عقل تطبیق مى‏شد دیگر چه احتیاجى بمعجزه بود.

جر و مد: فرو کشیدن و پیش آمدن آب دریاست، مولانا (جر) را بجاى (جزر) استعمال مى‏کند.

مُقبلی: یعنی مقبلان، مردم آگاه وعارف به پروردگار.

 ( 2152) فکر کن که چگونه با اعجاز حضرت رسول و حضرت موسى ستون حنانه شعور پیدا کرده و عصا تبدیل بمار گردید.( 2153) از عصا مار پدید آمدن و از ستون ناله کردن طبل شادى و کوس غلبه دین است.

( 2154) اگر همه قسمتهاى دین با عقل تطبیق مى‏شد دیگر چه احتیاجى بمعجزه بود.( 2155) هر چیزى که مطابق عقل باشد البته عقل او را بدون معجزه مى‏پذیرد.( 2156) این راه خارج از عقل را بنگر که در دل مقبلان و سعادتمندان مقبول افتاده.

پیش از این مولانا در اثبات نارسایی استدلال و موازین منطق سخن گفت؛ در این قسمت نیز نامعقول را به مسائلی اطلاق می‌کند که بالاتر از ادراک عقل حسی است. آنها که چشم دلشان روشن نیست، با معجزه و کرامت باید به راه حق بیایند و اعتقاد پیدا کنند. اموری که در محدوده ادراک عقل حسّی است، عقل آنها را در جزر و مد قرار می‌دهد. راه رسیدن به خدا از طریق مشاهده و پرواز دل به سوی محبوب، اگر‌چه نامعقول می‌نماید، اما مقبلان (مردم آگاه و عارف به پروردگار) آن را از صمیم‌دل و جان قبول دارند و به آن‌چه استدلالیان می‌گویند، توجهی نمی‌کنند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(31)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:5 صبح  

 

( 2144)گرنه بینایان بُدندی و شهان

 

جمله کوران مرده اندی در جهان

( 2145)نه ز کوران کشت آید، نه درود

 

نه عمارت، نه تجارت‌ها نه سود

( 2146)گر نکردی رحمت و افضالتان

 

در شکستی چوب استدلالتان

( 2147)این عصا چِبوَد قیاسات و دلیل

 

آن عصا که دادشان، بینا جلیل

( 2148)چون عصا، شد آلت جنگ و نفیر

 

آن عصا را خُرد بشکن ای ضریر

( 2149) او عصاتان داد تا پیش آمدید            

 

آن عصا از خشم هم بر وى زدید

  ( 2150)حلقه کوران به چه کار اندرید؟

 

دیدبان را در میانه آورید

( 2151)دامن او گیر کو دادت عصا

 

در نگر کآدم چه‌ها دید از «عصی»

 

گرنه بینایان بُدندی: یعنی اگر آگاهی مردان حق نبود.

شهان: همان خلق روشن، ره یافته گان واولیای الهی اند.

افضالتان: یعنی اگر فضل الهی شامل حال شما نمی شد...

نفیر: جنگ، گروهى از پیکار گران.

ضریر: کسى که بینایى چشم را از دست داده باشد، نابینا.

او عصاتان داد: یعنی او به شما قدرت تعقل واستدلال داد.

دامن او گیر کو دادت عصا: یعنی از خدا یاری بخواهید که عصای دلیل را به دست شما داده است.

در نگر کآدم چه‌ها دید از «عصی»: یعنی دیدید که آدم فرمان حق را نبرد و از بهشت رانده ‌شد و دچار این جهان پر‌رنج و فانی گردید.

عصی: یعنی گناه، لغزش،ناظر است به آیه‏ى شریفه: «و عصى آدم ربه فغوى» (آدم فرمان پروردگار خود نبرد و نومید شد)[1] مفسرین درباره‏ى این آیه اختلاف کرده‏اند، شیخ ابو جعفر طوسى و ابو الفتوح رازى گفته‏اند که نهى از شجره، محمول است بر استحباب نه حظر و تحریم، و نافرمانى آدم نسبت به امرى مندوب بود نه حرام تا مستحق عقاب باشد، این تفسیر براى آنست که نزد شیعه صدور صغائر و کبایر از انبیا روا نیست، زمخشرى معتقد است که این تخلف از جنس گناه صغیره بود زیرا بعقیده‏ى او و همه‏ى معتزله صدور صغائر از پیمبران جایز است، فخر الدین رازى از مفسرین اشعرى مى‏گوید که این عصیان پیش از آن بود که آدم به پیمبرى بر گزیده شود.[2] مطابق روایات اسلامى، آدم را پس از خوردن گندم از بهشت بیرون کردند و بر زمین انداختند و او از نعیم بهشتى محروم ماند و گرفتار سختیهاى زندگانى اهل زمین گردید، مراد مولانا بیان این نکته است.

 

( 2144) و گرنه اگر بینایان نبودند کوران همه راه گم کرده مى‏مردند.( 2145) کوران نه کشت و زرع توانند نه عمارت نه تجارت نه زیان نه منفعت.( 2146) اگر رحمت بینایان و فضل آنها شامل حالشان نمى‏شد در اول قدم چوب استدلالشان مى‏شکست.( 2147) آن عصا چیست؟ دلیل و قیاس. آن عصا را چه کسى بدست آنها داده؟ همان بیناى با حشمت.( 2148) اى اهل استدلال او بشما عصا داد تا جلو آمدید همان عصا را در موقع بحث و استدلال بخود او زدید.( 2149) اى نابینا اکنون که عصا مایه جنگ و ستیز گردیده و مایه جدال لفظى و معنوى شده او را بشکن و خورد کن.( 2150) اى جمعیت کوران چه مى‏کنید؟ و در چه کارید؟ بروید همان بینایى را که بینائیش محیط بر شماست بمیان آورید.( 2151) دامن همان را بگیر که عصا بدستت داد و بترس از عصیان و نگاه کن که آدم از عصیان چه دید.

 

سخن بر سر آگاهی مردان کامل است که از آنها به «خلق روشن» تعبیر شده و مولانا وجود آنها را برای مردم ناآگاه مانند کسی می‌داند که عصاکش کوران باشد. او می‌خواهد بگوید که دلیل آوردن برای اثبات حق در صورتی مؤثر است که مردی کامل و راز‌دان رهنمایی سالک را کند.

اگر رحمت و فضل الهی نباشد، عصای استدلال می‌شکند و کوری که به آن چسبیده بر زمین می‌افتد. «قیاسات» یا قیاس، از انواع استدلال است که در آن حکم کلی مطرح می‌شود و اجزاء نیز مشمول همان حکم می‌شوند. سپس مولانا به کسانی که با استدلال به شناخت حق نمی‌رسند و با این عصا به جنگ بر‌می‌خیزند، می‌گوید: خدا به شما قدرت ذهنی و توانایی قیاس و استدلال می‌دهد و شما همان عصا را در ستیز با حق و با خدا به‌کار می‌برید؟ هم‌چنین به کسانی که با بهره‌گیری از دلایل مندرج در کتب مذهبی، می‌کوشند که خود مذهب و حقایق الهی را رد کنند، می‌گوید: ای جمع ناآگاه! چه‌ می‌کنید؟ مرد راه‌دان و بصیری را راهنمای خود کنید .



[1]   - طه، آیه‏ى 121.

[2]   - تبیان طوسى، ج 2، ص 279، تفسیر ابو الفتوح رازى، ج 3، ص 528- 527، کشاف، ج 2، ص 37، تفسیر امام فخر رازى، ج 6، ص 116- 114.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 31 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401657 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]