( 2248)گر بریزد برگهای این چنار |
|
برگ بیبرگیاش بخشد کردگار |
( 2249)گر نماند از جود در دست تو مال |
|
کی کند فضل الهت پای مال؟ |
( 2250)هر که کارد، گردد انبارش تهی |
|
لیکش اندر مزرعه باشد بهی |
( 2251)و آن که انبار ماند و صرفه کرد |
|
اشپش و موش حوادث پاک خورد |
( 2252)این جهان نفی است، در اثبات جو |
|
صورتت صفر است، در معنیات جو |
( 2253)جان شور تلخ پیش تیغ بر |
|
جان چون دریای شیرین را بخر |
برگ: یعنی وسیله.
بیبرگی: یعنی آسودگی از اندیشه سببها و وسیلههای این جهانی و یا وارستگی و آزادی.
برگ بیبرگیش: منظور این است که هر کسی اسباب و وسایل و تعلقات مادی را رها کند، پروردگار به او بینیازی و قدرت میدهد تا بدون اسباب مادی به مراد برسد.مولانا این تعبیر را از حکیم سنائی وام گرفته است که:
برگ بی برگی نداری، لاف درویشی مزن |
|
رخ چو عیاران میارا، جان چونامردان مکن |
در انبار ماند: یعنی در انبار نهاد
صرفه کردن: یعنی صرفه جویی کردن.
اشپش: یعنی شپشه یا حشرهْ ریز سیاهی که غلات را از درون می خورد.
صفر: تهى و خالى، در علم حساب، نقطه یا دائرهى کوچکى است که نشانهى خالى بودن محل است از عددی که در آن مرتبه باید قرار گیرد، صفر پیش از رقم هیچ است و بحساب در نمىآید.
جان شور تلخ: بکنایت، جانى که آلوده هوى و هوس است و پرورش راست و درست نیافته است. مقابل: «جان چون دریاى شیرین» که مقصود جان وارسته و تربیت یافته و فرهیخته است. مناسب است با مضمون این دو بیت:
مرگ اگر مرد است آید پیش من تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
من ازو جانى برم و بىرنگ و بو او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ
دیوان، ب 14035 ببعد
( 2248) اگر در نتیجه انفاق دست تنگى بشخص سخى رو آورد و چون درخت چنارى گردد که برگش ریخته باشد خداى تعالى برگ بىبرگى باو عنایت فرموده از تمول معنوى بهرهمند خواهد شد.( 2249) اگر بر اثر جود و بخشش مال در دست تو نماند ممکن نیست که فضل خداوندى و را پاى مال کند.( 2250) هر کس تخم بکارد البته انبارش خالى مىشود ولى در عوض مزرعه او با رونق خواهد بود.( 2251) کسى که براى صرفهجوئى تخم را در انبار نگه داشت موش و شپش و حوادث دیگر محتویات انبار را از میان مىبرند. ( 2252) این جهان نفى است و فانى برو در پى جستجوى اثبات و عالم باقى باش صورت تو بمنزله صفر است برو و عالم معنى را جستجو کن( 2253) این جان شور و تلخ را جلو تیغ برده قربانى کن و در عوض آن جان را که چون دریاى شیرین است خریدارى نما.( 2254) اگر نمىتوانى از این آستان بروى پس بارى این حکایت را گوش کن.
مولانا می گوید: در مقابل این جهان که «نفی» است، آن جهان «اثبات» است و وجود ثابت و حقیقی دارد؛ چون این جهان نفی است پس صورت و حیات مادی نیز صفر است و ناچیز. جان انسان تا هنگامی که بسته این جهان مادی است، شور و تلخ است، اما چون از این جهان دل کند و به معرفت حق آشنا شد مانند دریای آب شیرین میباشد که به سوی اقیانوس حق در جریان است و با آن پیوستگی و آمیختگی دارد.
2240)در نُبی انذار اهل غفلت است |
|
کان همه انفاقهاشان حسرت است |
( 2241)سروران مکّه در حرب رسول |
|
بودشان قربان به امید قبول |
( 2242)کاشتران قربان همی کردند، تا |
|
چیره گردد تیغشان بر مصطفی |
( 2243)چون غلام یاغیای کو عدل کرد |
|
مال شه بر یاغیان او بذل کرد |
( 2244)عدل این یاغی و دادش، نزد شاه |
|
چه فزاید؟ دوری و روی سیاه |
( 2245)بهر این مؤمن همی گوید ز بیم |
|
در نماز اِهدِ الصِّراطَ المُستقیم |
( 2246)آن درم دادن سخی را لایق است |
|
جان سپردن خود سخای عاشق است |
( 2247)نان دهی از بهر حق نانت دهند |
|
جان دهی از بهر حق، جانت دهند |
نبُی: یعنی سخن تازه به قرآن گفته میشود.
انذار: یعنی ترساندن.
اهل غفلت: اشاره به اشراف قریش است که در جنگ بدر روزی ده شتر قربان واز دشمنان پیامبر پذیرایی می کردند تا پیامبر را از میدان به در کنند.
انفاقهاشان حسرت است: مضمون سخن برگرفته از آی?«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّواْ عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ ...». کافران اموال خود را انفاق میکنند تا اینکه راه خدا را ببندند. پس به زودی مالهاشان بر سر این پندار یاوه برود و حسرتش بر دل آنها بماند آنگاه که مغلوب شوند. [1] و:«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِکُم بِالْمَنِّ وَالأذَى کَالَّذِی یُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدًا لاَّ یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِّمَّا کَسَبُواْ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ»:اى کسانى که ایمان آوردهاید! بخششهاى خود را با منت و آزار، باطل نسازید! همانند کسى که مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق مىکند؛ و به خدا و روز رستاخیز، ایمان نمىآورد؛ (کار او) همچون قطعه سنگى است که بر آن، (قشر نازکى از) خاک باشد؛ (و بذرهایى در آن افشانده شود؛) و رگبار باران به آن برسد، (و همه خاکها و بذرها را بشوید،) و آن را صاف (و خالى از خاک و بذر) رها کند. آنها از کارى که انجام دادهاند، چیزى به دست نمىآورند؛ و خداوند، جمعیت کافران را هدایت نمىکند.[2] و:«وَالَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَن یَکُنِ الشَّیْطَانُ لَهُ قَرِینًا فَسَاء قِرِینًا»:و آنها کسانى هستند که اموال خود را براى نشاندادن به مردم انفاق مىکنند، و ایمان به خدا و روز بازپسین ندارند؛ (چرا که شیطان، رفیق و همنشین آنهاست؛) و کسى که شیطان قرین او باشد، بد همنشین و قرینى است.[3] و:«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّ کَثِیرًا مِّنَ الأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»:اى کسانى که ایمان آوردهاید! بسیارى از دانشمندان (اهل کتاب) و راهبان، اموال مردم را بباطل مىخورند، و (آنان را) از راه خدا بازمىدارند! و کسانى که طلا و نقره را گنجینه (و ذخیره و پنهان) مىسازند، و در راه خدا انفاق نمىکنند، به مجازات دردناکى بشارت ده! [4]
یاغی: یعنی شورشگر.
عدل این یاغی: غلام یاغی و شورشگر وقتی به قدرت برسد، عدل او این است که مال شاه را به یاغیان و شورشگران دیگر ببخشد (کلمه عدل به لحن طنز به کار رفته است).
اِهدِ الصِّراطَ المُستقیم: برگرفته است از آیهى کریمه: اِهْدِنَا اَلصِّراطَ اَلْمُسْتَقِیمَ (خدایا ما را براه راست هدایت کن)[5] راه راست، بحسب ظاهر و در حرکات حسى، راه روشنى است که براست و چپ نگراید و یا کوتاهترین مسافت است میان مبدا حرکت و نهایت آن، در آیهى شریفه تفسیر شده است به اسلام و دین حق و قرآن و راه بهشت و سنت پیمبر و سیرهى ابو بکر و عمر و نیز طریق محمد و اهل البیت و اما م و ولى. هدایت، راه نمودن است و آن نسبت بکافر واضح است ولى لفظ « اِهْدِنَا» را، پیامبر و امامان و مومنان بر زبان آوردهاند و هم در نماز مىخوانند از این رو مفسران بضرورت، هدایت را درین آیه بمعنى توفیق و زیادت ایمان و ثبات بر دین حق گرفتهاند، صوفیان مىگویند در حق مریدان، استقامت بر خدمت و در درجهى مومنان، استقامت بر توحید و در مرتبهى عارفان، رهایى از وسایط مقامات و مجاهدات است.[6]
( 2240) در قرآن انذار و ترساندن اهل غفلت است که همه انفاق و بخشششان باعث حسرت و ندامت است. ( 2241) بزرگان مکه در موقعى که با حضرت رسول در جنگ بودند قربانیها مىکردند بامید اینکه قبول شده ( 2242)قربانى کردن سروران عرب تا در جنگ با پیامبر(ص) غلبه با آنها باشد. ( 2243) مثل آن غلام مباش که مال شاه را در میان یاغیان تقسیم کرده و در حالتى که ظلم مىکرد گمان داشت که عدالت اجرى مىکند.() عجب است که کار خود را عدل پنداشته و مىگفت من سخى هستم و بذل و بخشش مىکنم.( 2244) عدل این غلام ظالم در نزد شاه چه نتیجه خواهد داد؟ واضح است دورى و رو سیاهى نصیب او خواهد شد. ( 2245) و براى همین است که مؤمنین در نماز مىگویند اِهْدِنَا اَلصِّراطَ اَلْمُسْتَقِیمَ بار الها ما را براه راست راهنمایى کن. ( 2246) لایق اشخاص سخى این است که درهم و دینار بدهند ولى سخاوت عاشق غیر از این است بخشش او جان دادن است.( 2247) در راه خدا اگر نان بدهى نانت مىدهند و اگر جان بدهى جانت مىدهند.
در این ابیات مولانا دو نمونه برای انفاق نامشروع ذکر میکند: یکی این که اشراف قریش و سروران مکه، در جنگ بدر روزی ده شتر قربانی میکردند و از دشمنان رسول پذیرایی میکردند تا پیامبر را از میدان بیرون کنند، ولی خداوند حسرتش را بر دل آنها گذاشت، و اینگونه در سوره انفال میفرماید: کافران اموال خود را انفاق میکنند تا اینکه راه خدا را ببندند. پس به زودی مالهاشان بر سر این پندار یاوه برود و حسرتش بر دل آنها بماند آنگاه که مغلوب شوند. نمونهْ دیگر انفاق نامعقول: غلام یاغی و شورشگر وقتی به قدرت برسد، عدل او این است که مال شاه را به یاغیان و شورشگران دیگر ببخشد. سپس مولانا میگوید: وقتی به پروردگار میگوییم که ما را به راه راست هدایت کن، راه راست همان است که داده حق را در راه حق مصرف کنیم؛ چه مال باشد و چه نیروی جسمی و فکری. هر کسی از آنچه حق به او داده است، انفاق میکند و میبخشد. سخای عاشق، جانبازی او در راه عشق است، زیرا حق به او جانی داده است که جلوهگاه عشق است.
[1] - سوره انفال، آیه 36
[2] - بقره،ایه264
[3] - نساء،ایه38
[4] - توبه،آیه34
[5] - الفاتحة، آیهى 6.
[6] - تفسیر سهل بن عبد الله تسترى، ص 10، تفسیر طبرى، ج 1 ص 57- 54 تبیان طوسى، ج 1 ص 15
( 2234)گفت پیغمبر که دایم، بهر پند |
|
دو فرشته خوش منادی میکنند |
( 2235)کای خدایا! منفقان را سیر دار |
|
هر درمشان را عوض ده، صد هزار |
( 2236)ای خدایا! ممسکان را در جهان |
|
تو مده الا زیان اندر زیان |
( 2237)ای بسا امساک کز انفاق به |
|
مال حق را جز به امر حق مده |
( 2238)تا عوض یابی تو گنج بیکران |
|
تا نباشی از عداد کافران |
( 2239)امر حق را بازجو از واصلی |
|
امر حق را در نیابد هر دلی |
عبارتی که در عنوان این قسمت آمده، برگرفته از یک حدیث نبوی است که پیامبر فرمود: هر روز دو فرشته به سمت خدا دعا میکنند؛ یکی میگوید: «اللهم اعط منفقا خلفا؛ خدایا! بخشنده را عوض ده» و دومی میگوید: «اللهم اعط ممسکا تلفا؛ خدایا بخیلان و مال دوستان را تباه کن.»[1] در قرآن کریم آمده است: وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ (و از آن مال که خدا شما را در تصرف آن خلیفهى خود کرده است انفاق کنید)[2]
امساک: نگهدارى مال و خرج نکردن آن، سجیهاى که آدمى را از صرف مال در حقوق الهى مثل زکاه و خمس و یا حقوق اخلاقى مانند رعایت زن و فرزند و آن چه مستحب است، باز دارد و بدین معنى مرادف بخل است در تعبیرات محدثین.
انفاق: صرف کردن مال است در محل معقول و مشروع. مقابل: اسراف و تبذیر.
واصلی: یعنی کسی که سیر الی الله را به پایان برده وبه مشاهدهْ جمال حق رسیده واز آن پس سیر فی الله دارد وآراسته به اوصاف الهی است وفعل او فعل حق است. «اندکترین وصال، دیدن بنده است خداى را بچشم دل اگر چه باشد آن وصال و دیدن از دور و این دیدن از دور اگر پیش از رفع حجاب است، محاضره گویند و اگر بعد از رفع حجاب است، مکاشفه گویند و مکاشفه بىرفع حجاب نبود بعد آن که رفع حجاب کند در دل بالیقین بداند که خداى هست با ما حاضر و ناظر و شاهد، این را نیز ادنى وصال گویند و اگر بعد رفع حجاب و کشف چون تجلى ذات شود در مقام مشاهدهى اعلى در آید، این را اعلى وصال گویند.»[3]
تفسیر دعاى آن دو فرشته که هر روز بر سر بازار منادى کنند که «اللهم أعط کل منفق خلفاً و کل ممسک تلفاً» را بیان آن که منفق مجاهد راه حق است نه مسرف راه هوى .( 2234) پیغمبر فرمود دو فرشته هستند که دائماً با آواز خوشى ندا مىکنند.( 2235) که خداوند اشخاص سخى و بخشنده را همواره خرم داشته و بهر درمشان که مىبخشند صد هزار عوض ده.( 2236) و اشخاص ممسک را جز زیان نصیبشان مفرما.( 2237) اى بسا امساک که از انفاق و بخشش بهتر است تو سعى کن که مال حق را جز بامر حق ندهى.( 2238) و باید بامر حق باشد تا در عوض مال فراوان بیابى و در عداد کفارى نباشى که.( 2239) شترها قربانى مىکردند تا تیغشان بحضرت محمد مصطفى کارگر گردد.
مولانا در شرح انفاق و امساک میگوید: «امساک»، خرج نکردن مال در امور مشروع یا خودداری از ادای حقوق پروردگار است، و در مقابل «انفاق»، خرج مشروع و معقول است. بنابراین مواردی هست که در آنها دادن مال، انفاق معقول و مشروع به حساب نمیآید و امساک بر آن ترجیح دارد. اگر میخواهی انفاق معقول و خداپسند را بدانی از واصلان به حق بپرس.پر واضح است که شرط صحت و حسن هر عملى خواه از جنس عبادات و خواه از نوع معاملات باشد آنست که عمل مطابق اصول و روش عقلا و موافق شریعت و در محل و بجاى خود انجام گیرد فى المثل اگر کسى مال خویش را بکسى دهد که بقصد خودکشى و یا کشتن دیگران زهر مىخرد، آن بذل و انفاق ناپسند و نامشروع است پس امساکى که بحکم اصول و در جاى خود باشد از انفاق ناموجه و نامشروع بهتر است، دلیل مولانا آن است که اموال ملک خداست بدان جهت که مادهى آن به آفرینش وى وجود یافته است و تحصیل آن موقوف است بر قدرتى که او به بندگان خود مىدهد. تصرف در ملک و مال غیر باید به میل و دل خواه او باشد بنا بر این، مال را باید مطابق امر خدا یا ولى خدا صرف کنیم، علاوه بر آن که مال قوام و پایهى معیشت است و کسى که قدر مال را نداند و بىمورد خرج کند از جملهى سفهاست و نیز مقصود از تبذیر و اسراف، خرج کردن مال است در غیر محل خود.آن گاه انفاق نابجا را مثل مىزند بعمل کافران قریش در جنگ بدر که روزى ده شتر قربانى مىکردند تا بر پیغمبر (ص) ظفر یابند، تفصیل آن را بزودى خواهیم گفت.
( 2225)عقلِ جزء، از کُل گویا نیستی |
|
گر تقاضا بر تقاضا نیستی |
( 2226)چون تقاضا بر تقاضا میرسد |
|
موج آن دریا بدینجا میرسد |
( 2227)چون که قصهى حال پیر اینجا رسید |
|
پیر و حالش روى در پرده کشید |
( 2228) پیر دامن را ز گفت و گو فشاند |
|
نیم گفته در دهان ما بماند |
( 2229)از پی این عیش و عشرت ساختن |
|
صد هزاران جان بشاید باختن |
( 2230)در شکار بیشه جان، باز باش |
|
همچو خورشید جهان جانباز باش |
( 2231)جان فشان افتاد خورشید بلند |
|
هر دمی تی میشود، پُر میکنند |
( 2232)جان فشان ای آفتاب معنوی |
|
مر جهان کهنه را بنما نوی |
( 2233)در وجود آدمی جان و روان |
|
میرسد از غیب چون آب روان |
عقلِ جزء، از کُل گویا نیستی: یعنی معمولاً عقل ِجزوی به این آسانی راه به سراپرد? غیب نمی یابد.
گر تقاضا بر تقاضا نیستی: یعنی اگر تقاضا وطلب سالک به تکرار واز طرق گوناگون صورت نگیرد، عقل جزوی از عقل کل برخوردار .به بیان اسرار، گویا نمی شود.
موج آن دریا: اشاره به عالم غیب یا عقل ِکل است که منبع تمام معارف حقیقی است.
دامن از چیزى افشاندن: به کنایه، دور ریختن و صرف نظر کردن. کنایه است از حالت استغراق پیر مطرب مترتب است ، بدین گونه که چون پیر بحال استغراق رسید و عین و اثرش فنا پذیرفت، در نتیجه، از حال او خبر نتوان داد زیرا که المعدوم لا یخبر عنه. و او نیز از گفتار باز ماند زیرا تکلم از فانى و مستغرق متصور نیست.
عیش و عشرت: همان شادی حاصل از معرفت حق است که با صدگونه جانبازی بهدست میآید.
بیشه جان: عالم وحدت است. کسی که بخواهد در چنان بیشهای به مراد برسد، باید جان ببازد و اگر به راستی جانبازی کند، مانند خورشید که نورش از تابیدن کم نمیشود، جان او نیز جاودان و فزاینده خواهد بود
تی : مخفف تهی است.
آفتاب معنوی: همان جان پیوسته با حق است که بر همه میتابد و از تافتن نورش کاسته نمیشود.
( 2225) اگر تقاضاهایى پى در پى و تدریجى از طرف عقل کل بعقل جزئى نمىرسید عقل جزئى نمىتوانست عقل کلى را بپذیرد و در خود جاى دهد. ( 2226) و چون تقاضاها و تمایلات بتدریج یکى پس از دیگرى مىرسد موج دریاى عقل کل بجوى عقل جزئى رسیده و اتصال دائمى برقرار مىگردد. ( 2227) وقتى قصه حال پیر باین جا رسید پیر و جانش روى خود را در زیر پرده پنهان کردند.( 2228) پیر گفتگو را رها کرد و نیمى از سخنان در دهانش مانده از دنیا برفت. ( 2229) البته براى تهیه بساط این عیش و عشرت صد هزاران جان باید داد. ( 2230) براى شکار کردن جان چون باز شکارى باش و چون آفتاب جهان تاب جانبازى کن.( 2231) خورشید چون جانبازى کرده خود را سوخته و اطراف خود را نور و حیات مىبخشد هر چه که از او سوخته و تهى مىگردد ثانیاً او را پر مىکنند و بحال اول خود بر مىگردد.( 2232) اى آفتاب معنوى (اى شمس تبریزى) جان بیفشان و این عالم کهنه را تازه کن. ( 2233) در وجود آدمى روان و جان چون آب روان دم بدم از غیب مىرسد.
در ابیات پیشین سخن از این بود که در اثر راز گشاییِ عمر، جان پیرِ مطرب از اندرون بیدار شد.در این ابیات مولانا میگوید: معمولا عقل جزئی، به این آسانی راه به سراپرده غیب پیدا نمیکند و اگر تقاضا و طلب سالک به تکرار و از طریق گوناگون صورت نگیرد، عقل جزئی از عقل کل، برخوردار و به بیان اسرار، گویا نمیشود.
( 2218)گاه بانگ زیر را قِبله کنی |
|
گاه گریه زار را قُبله زنی |
( 2219)چون که فاروق آینه اسرار شد |
|
جان پیر از اندرون بیدار شد |
( 2220)همچو جان بیگریه و بیخنده شد |
|
جانش رفت جان دیگر زنده شد |
( 2221)حیرتی آمد درونش آن زمان |
|
که برون شد از زمین و آسمان |
( 2222)جست وجویی از ورای جستوجو |
|
من نمیدانم تو میدانی بگو |
( 2223)حال و قالی از ورای حال و قال |
|
غرقه گشته در جمال ذوالجلال |
( 2224)غرقهای نه که خلاصی باشدش |
|
یا به جز دریا، کسی بشناسدش |
قُبله زنی: یعنی بوسیدن ودر اینجا یعنی توجه زیاد کرده.
فاروق: هر چه دو چیز را از هم جدا کند، کسى که حق و باطل را امتیاز دهد، لقب عمر بن الخطاب خلیفهى دوم که مطابق روایات، جبرئیل یا حضرت رسول اکرم (ص) یا اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) بوى دادهاند بلحاظ آن که حق را از باطل باز مىشناخت یا حق همواره بر زبانش جارى مىشد و یا آن که بسبب اسلام آوردنش، مسلمانان نیرو گرفتند و مسلمانى در مکه علنى شد. [1]
بیگریه و بیخنده شد: یعنی چنان به حق پیوست که آثارشادی وغم در او نماند.
جانش رفت جان دیگر زنده شد: یعنی جان حیوانی از او رخت بر بست وآنچه زنده شد روح قدسی وروح پیوسته به حق بود.
حیرت: یکی از منازل سلوک است. در این منزل، سالک بهخاطر آنچه دریافته و نیز پرسشهای بیپاسخی که درباره حقیقت به ذهنش خطور کرده است، دچار سرگردانی میشود. این سرگردانی در آغاز آگاهی از اسرار غیب نیز به سالک دست میدهد.
حال و قال: یعنی جلوههای درونی و بیرونی که در نتیجه تحوّل روحی به دست میآید. معنای بیت این است که: حال و قال او با هر مفهومی که از حال و قال داشته باشیم، مشابه و قابل توصیف نیست. آن چنان به حق پیوست که دیگر در دریای حق، قطرهای به نام پیر چنگی دیده نمیشد.
( 2218) گاهى بانگ زیر و بم چنگ را قبله خود کرده گاهى بگریه و زارى متوجه هستى. ( 2219) عمرفاروق که این سخنان را گفته و آینه اسرار گردید جان در درون پیر بیدار شده.( 2220) مثال جان از گریه و خنده عارى شده جانش رفت و جان دیگرى در او زنده شد.( 2221) حیرتى بدرون او حکمفرما گردید که از محیط آسمان و زمین بیرون رفت.( 2222) طلبى و جستجویى ما وراى طلب و جستجو من نمىدانم اگر تو مىدانى بگو که چگونه است.( 2223) حال و قالى داشت ما وراى حال و قال و در جمال ذو الجلال مستغرق شده بود.( 2224) بلى غرق شده ولى غریقى نیست که خلاصى برایش میسر باشد تا جز دریا کسى او را بشناسد.
مولانا میگوید: تو مدتها نوازنده بانگهای زیروبم بودهای و این هنر قبلهْ تو بوده است، ولی حالا به گریه رو آوردهای و خودت را در واقع قبله قرار دادهای. «قبُله زدن» یعنی بوسیدن و کنایه از زیاد توجه کردن است. از خود و توجه به خود درگذر تا به حق بپیوندی. مرد آگاه دل، رازها را بیان کرد و پیر نوازنده در درون خود روشنی معرفت حق را دریافت و به حق پیوست؛ آنچنانکه آثار شادی و غم در وی نماند و جانش رفت و جان دیگر زنده شد. آن جان که رفت، جان حیوانی بود و آن جان زنده که آمد، جان قدسی و روح پیوسته به حق بود.
منظور مولانا در این ابیات ،سالکی است که جذبه حق او را به سوی معرفت می کشاند ومجذوبیت او مقدم بر سلوک است. به همین دلیل مولانا می گوید: « جان پیر از اندرون بیدار شد» وپس از آن حیرتی به او دست داد وکار به طلب کشید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |