(2326)زن بر او زد بانگ، کای ناموس کیش |
|
من فسون تو نخواهم خورد بیش |
(2327)تُرّهات از دعوی ودعوت مگو |
|
رو، سخن از کبر واز نخوت مگو |
(2328)چند حرف طُمطَراق وکارو بار |
|
کار وحال خود ببین و شرم دار |
(2329)کبر زشت و از گدایان زشت تر |
|
روز سرد و برف و آن گه جامه تر |
(2330)چند دعوی و دم و باد وبروت |
|
ای تو را خانه چو بیت العنکبوت |
(2331)از قناعت کی تو جان افروختی |
|
از قناعتها، تو نام آموختی |
(2332)گفت پیغمبر قناعت چیست گنج |
|
گنج را تو وا نمیدانی زرنج |
(2333)این قناعت نیست جز گنج روان |
|
تو مزن لاف، ای غم و رنج روان |
ناموس کیش: ریا کار و خود فروش، کسى که بظاهر زاهد و بباطن دنیا دوست است،
ناموس: تظاهر بزهد و عبادت دروغ و نیز مرادف است با ننگ و نام.
ترهات: راههاى باریک که از جاده و شاه راه جدا و منشعب گردد، مجازا سخنان پوچ و بىفایده، جمع ترهه که ظاهرا معرب (توراهه، دو راهه) است این کلمه باتفاق اهل لغت پارسى معرب است.
طُمطَراق: سر و صدا و آواز هولناک ،کر و فر و خود نمایى، نمایش شکوه و جلال بدروغ.
کار بار: چنین است در نسخهى قونیه ولى مشهور (کار و بار) است با (واو) مطابق چاپ لیدن و نسخ دیگر. ظاهرا این تعبیر، مرکب است از (کار) بمعنى کشت و زراعت، و (بار) بمعنى ثمر، و یا (کار) بمعنى عمل، و (بار) بمعنى آن چه بر پشت ستور نهند که مجازا وضع مزاج و حالت معیشت را افاده مىکند در محاورات امروزین، و قدما آن را در مورد جاه و جلال بکار مىبردهاند.
باد و بروت: مرکب است از (باد) و (بروت) که مجازا در معنى کبر و خود نمایى استعمال مىشود ، باد در سبلت انداختن، تعبیرى است نظیر: باد بروت.
بیت العنکبوت: برگرفته است از آیهى شریفه:« وَ إِنَّ أَوْهَنَ اَلْبُیُوتِ لَبَیْتُ اَلْعَنْکَبُوتِ » (هر آینه سستترین و بىبنیادترین خانهها خانه عنکبوت است) [1]
قناعت: در اصطلاح بدین معناست که مرد راه خدا آنچه را از این جهان ندارد،طلب نکند واز آنچه دارد روحاً مستغنی باشد، ونیز گفته اند که این صفت مقدمهْ مقام رضاست.
این قناعت نیست جز گنج روان: اشاره دارد به حدیث نبوی:« القناعةُ کنزٌ لا یَفنی»( قناعت گنجی است که پایان نمی پذیرد)[2]
در ادامهْ گفتمان، زن با خشونت فریاد کشید و مرد را به ریاکاری و خودفروشی متهم ساخت و گفت: من بیش از این افسون ظاهرفریبی تو نخواهم شد. این قدر قیافهْ حق به جانب نگیر و این همه از خودبینی و نخوت دم مزن. چقدر با آب و تاب راجع به کار و بار و یا راجع به خدا ترسی و توکل به خدا و مانند آن سخن میگویی. برو حال خودت را نگاه کن و شرم کن. تکبر و خود بزرگبینی همواره و از همه کس زشت و ناپسند است، اما از گدایی مثل تو زشتتر است. درست مانند آن است که در سرما و روز برفی لباس خیس به تن کنی. ای کسی که خانهات همانند خانهْ عنکبوت سست و بیبنیان است، یاوهگوییهای تو نیز چنین است، چرا دم از قناعت میزنی، تو کی از قناعت روح خود را آراستهای؟ پیامبر فرمود: قناعت، گنج بیپایان است ولی تو رنج را به ارمغان آوردی. هنوز گنج را از رنج تشخیص نمیدهی، چرا لاف بیهوده میزنی.
(2315)شب گذشت و صبح آمد ای تمَر |
|
چند گیری این فسانه زر زسَر |
(2316)تو جوان بودی و قانعتر بدی |
|
زر طلب گشتی، خود اول زر بدی |
(2317)زر بدی پر میوه، چون کاسد شدی |
|
وقت میوه پختنت فاسد شدی |
(2318)میوهات باید که شیرینتر شود |
|
چون رسن تابان نه واپستر رود |
(2319)جفت مایی، جفت باید هم صفت |
|
تا بر آید کارها بامصلحت |
(2320)جفت باید بر مثال همدگر |
|
در دو جفت کفش و موزه در نگر |
(2321)گر یکی کفش از دو، تنگ آید به پا |
|
هر دو جفتش کار ناید مر تو را |
(2322)جفت در، یک خرد و آن دیگر بزرگ |
|
جفت شیر بیشه دیدی هیچ گرگ |
(2323)راست ناید بر شتر جفت جوال |
|
آن یکی خالی و این پُر مال مال |
(2324)من روم سوی قناعت دل قوی |
|
تو چرا سوی شناعت میروی |
(2325)مرد قانع از سر اخلاص و سوز |
|
زین نسق میگفت با زن تا به روز |
تمر: ظاهرا مخفف تیمور است با حرکتى در (م) ما بین ضمه و فتحه، مولانا اعلام و اسامى اشخاص را گاه بصورت تکیه کلام و بدون ارادهى شخصى بخصوص استعمال مىکند، و ازین قبیل است لفظ «بو الحسن» و «بو العلا» که در مثنوى و دیوان کبیر بارها بکار رفته و مقصود از آن شخص مخصوص نبوده است.
فسانهْ زر: اشاره به شکایت زن عرب از فقر وناداری است.
کاسد: یعنی بی رونق.
رسن تاب: کسى است که ریسمان را تاب مىدهد، وقتى مىخواهند ریسمان را تاب دهند یک تن غرغرهى نخ را در مشت مىگیرد و دیگرى سر نخ را باز مىکند و عقب مىرود تا تمام نخ از غرغره باز شود سپس آن را مىتابد، این عمل را مثلى براى سیر قهقرایى گرفتهاند.
راست ناید: یعنی راست نمی ایستد، نمی ماند.
مال مال: یعنی مالامال، پر، انباشته.
نَسَق: یعنی روش وشیوه، به این ترتیب، این طور.
شناعت: عیب کسى را به روى او آوردن و نکوهیدن، سرزنش کردن
شب دنیا سپری میشود و بامداد آخرت و رهایی فرا میرسد، تا کی فسانهْ زر و زیور و شکایت از ناداری؟ آنگاه که جوان و پر طراوت بودی حریص نبودی و قناعت داشتی، تو خود زر بودی اما اکنون اسیر زر شدی. تو به جای اینکه سیر کمالی داشته باشی، سیر قهقرایی داری. ما جفتِ هم هستیم و باید با همفکری و با برنامهریزی و مشورت، امور این جهانی را ـ با توجه به مصلحت ـ پیش ببریم. تکروی ما را به سر منزل مقصود نمیرساند. من که با دلی استوار از قناعت استقبال میکنم، تو چرا به سوی نکوهش و عیبجویی میروی؟
محتوای سخن مولانا در این ابیات این است که : توافق اخلاقى در زناشویى امرى مهم است، فقها (کفائت) را شرطى نیکو در ازدواج شمردهاند، کفائت آنست که زن و مرد از یک طبقه و از لحاظ خانواده و ثروت کفو و نظیر یکدیگر باشند، چنین مرد و زنى مقدمات و محیط تربیت آنها اغلب بهم نزدیک است، مثل هم فکر مىکنند، آرزوها و مقاصد مشترک دارند، بر یکدیگر بچشم حقارت نمىنگرند، این یکى برترى مقام و ثروت خاندان خود را برخ آن دیگرى نمىکشد و بالطبع یا هیچ اختلافى در سلیقه ندارند یا اختلافشان اندک است. بدین سبب جفت یعنى زن یا مرد باید که هم صفت و هم خو باشد تا اختلاف و دوگانگى در میان نیاید و زندگى آنها خوش و شیرین شود، مولانا این نکته را با مثالى از کفش و موزه و دو لنگهى در و بار، روشن مىسازد که هر گاه ناهمتا و نابرابر باشند، موزه و کفش، پا را آزار مىدهد و راه رفتن با زحمت و رنج صورت مىگیرد و در خانه استوار بسته نمىشود و بار بمنزل نمىرسد چنان که با وجود ناهمتایى و دوگانگى زن و مرد، زندگانى به تلخى مىگذرد و سرانجام ممکن است بجدایى و طلاق کشد.
(2307)این همه غمها که اندر سینههاست |
|
از بخار و گرد باد و بود ماست |
(2308)این غمان بیخ کن چون داس ماست |
|
این چنین شد وآن چنان وسواس ماست |
(2309)دان که هر رنجی، ز مردن پارهای است |
|
جزء مرگ از خود بران، گر چارهای است |
(2310)چون ز جزء مرگ نتوانی گریخت |
|
دان که کلش بر سرت خواهند ریخت |
(2311)جزء مرگ ار گشت شیرین مر تو را |
|
دان که شیرین میکند کل را خدا |
(2312)دردها از مرگ میآید رسول |
|
از رسولش رو مگردان ای فضول |
(2313)هر که شیرین میزید، او تلخ مرد |
|
هر که او تن را پرستد جان نبرد |
(2314)گوسفندان را ز صحرا میکَشند |
|
آن که فربهتر مر آن را میکُشند |
بخار و گرد: مجازا، آثار و لوازم، علائم. بمناسبت آن که بخار از لوازم و نشانههاى حرارت، و گرد نتیجه و علامت بر خاستن باد است.
باد و بود: غرور و خود بینى، تکبر و هستى (بمعنى خود پرستى)
غمان بیخ کن:اندوههای بنیان برافکن.
جزء مرگ از خود بران: یعنی غم ها را از خود دور کن، نگذار که غم به تدریج تو را نابود کند.
جزء مرگ ار گشت شیرین مر تو را: یعنی اگر غم ها را آسان بگیری، وبرای امور دنیا غم نخوری، مردن را هم آسان خواهی یافت زیرا مرگ را رهایی روح از قفس تن خواهی دید.
رسول: یعنی پیام آور.
هر که شیرین میزید، او تلخ مرد: یعنی توجه به زندگی مادی باعث می شود که روح بمیرد.
هر که او تن را پرستد جان نبرد: یعنی انسان تن پرور جانش را نمی تواند از علائق مادی رها کند.
( 2307) این همه غم و درد که در سینه ماها است گردبادهایى است که از هستى ما بوجود آمده.( 2308) این غمهاى بنیان کن چون داسیست که عمر ما را درو مىکند و این همه چنین شد و چنان شد وسواسیست که بما عارض شده.( 2309) هر رنج و دردى پاره و قسمتى از مرگ است اگر مىتوانى این قسمت کوچک از مرگ را از خود دور کن.( 2310) اگر دیدى که نمىتوانى از خود دور کنى بدان کل او هم که خود مرگ است بسراغ تو خواهد آمد.( 2311) اگر جزو مرگ بر تو شیرین و گوارا باشد بدان که خداوند کل او را هم بتو شیرین خواهد کرد.( 2312) درد و رنج رسول و فرستاده مرگند پس از فرستاده او رومگردان بلکه استقبال کن.( 2313) هر کس بىدرد و رنج و شیرین زندگى کرد بتلخى خواهد مرد و کسى که تن خود را پرستید جان نصیب او نخواهد بود. ( 2314) گوسفندهایى را که از صحرا بکشتارگاه مىبرند آن را که فربه تر است مىکشند.
این همه غم و اندوه که به سبب مسائل معیشتی زندگی بر سینهْ ما سنگینی میکند، برای چیست؟ آیا برای منیّتها و خودبینیهای ما نیست؟ چرا انسان باید از نداریها غمگین بشود؟ آیا این غصهها دلیل وابستگی و علایق ما به امور این جهانی نیست؟ این اندوههای بنیان برافکن، همانند داس ریشهْ ما را قطع میکند و ما به خود آن چنان مشغولیم که همواره میگوییم: اگر اینچنین و آنچنان میکردیم نتیجه چیزی دیگر بود. غم جزئی از مرگ است و به تعبیر دیگر غم و اندوه، مرگ تدریجی است. نگذار که غم به تدریج تو را نابود کند. اگر غم و غصهها را آسان بگیری و برای امور این دنیا غم نخوری مردن را هم آسان خواهی یافت، زیرا مرگ را رهایی روح از قفس تن، خواهی دید. توجه به حیات مادی باعث میشود که روح بمیرد. انسانِ تنپرور نمیتواند جانش را از علایق مادی رها کند.
بنابراین دلنبستن به دنیا، رهایی از وابستگیها، برای مادیات زندگی غصه نخوردن، توجه به مرگ، علایق امور مادی را میکاهد. تحمل در برابر سختیها را میافزاید. کششهای مادی ریشهْ تمام نارضایتیهاست. مولانا «یکى از اصحاب را غمناک دید، فرمود همه دل تنگى از دل نهادگى برین عالم است هر دمى که آزاد باشى ازین جهان و خود را غریب دانى و در هر رنگ که بنگرى و هر مزه که بچشى دانى که به آن نمانى و جایى دیگر روى، هیچ دل تنگ نباشى.»[1]
نتیجهى اخلاقى این بحث که مولانا بدان نظر دارد این است که رنجهاى سهل و سبک را تحمل باید کرد تا بدین وسیله رنجهاى سخت و گران تحمل پذیر شود، اینگونه تمرین و ممارست کارى خردمندانه است براى آن که تحمل دردهاى خوار مایهى چندان دشوار نیست و همه کس بر تحمل آنها قادر است و هر گاه این روش را معمول دارند تا طبع بدان خوگر شود مقاومت در برابر دردهاى صعب و کلان به آسانى ممکن مىگردد و بر خلاف این، هر گاه که در رنج اندک، جزع و بىتابى پیش آورند بىهیچ شک در موقع حدوث شدائد، خود را مىبازند و راه چاره جویى را گم مىکنند. مضمون بیت (2312) را با تمثیلى بدیع و نو آیین درین ابیات بیان کرده است:
یکى همیشه همىگفت راز با خانه مشو خراب بناگه مرا بکن اخبار
شبى بناگه خانه برو فرود آمد چه گفت کجا شد وصیت بسیار
نگفتمت خبرم کن تو پیش از افتادن که چاره سازم من با عیال خود بفرار
خبر نکردى اى خانه کو حق صحبت فرو فتادى و کشتى مرا بزارى زار
جواب گفت مر او را فصیح آن خانه که چند چند خبر کردمت بلیل و نهار
بدان طرف که دهان را گشادمى بشکاف که قوتم برسیدست، وقت شد، هش دار
همىزدى بدهانم ز حرص مستى گل شکافهاى همه بستى سراسر دیوار
ز هر کجا که گشادم دهان، فرو بستى نهشتیم که بگویم، چه گویم اى معمار
بدان که خانه تن تست و رنجها چو شکاف شکاف رنج بدارو گرفتى اى بیمار
دیوان، ب 11977 ببعد
هر دردى و المى از اختلال نظام عضو یا تمام بدن حکایت مىکند و بدین جهت رسول مرگ است زیرا آن چه خلل مىپذیرد در معرض فنا و زوال قرار دارد.
(2299)شوی گفتش: چند جویی دخل و کشت |
|
خود چه مان از عمر افزونتر گذشت |
(2300)عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد |
|
زآن که هر دو همچو سیلی بگذرد |
(2301)خواه صاف و خواه سیل تیره رو |
|
چون نمیپاید د می، از وی مگو |
(2302)اندر این عالم هزاران جانور |
|
میزید خوش عیش بی زیر و زبر |
(2303)شکر میگوید خدا را فاخته |
|
بر درخت و برگ شب نا ساخته |
(2304)حمد میگوید خدا را عندلیب |
|
کاعتماد رزق بر توست ای مجیب |
(2305)باز، دست شاه را کرده نوید |
|
از همه مردار ببریده امید |
(2306)همچنین از پشه گیری تا به پیل |
|
شد عیال الله و حق نعم المعیل |
زیر و زبر: مجازا، اضطراب و نگرانى خاطر.
فاخته: مرغى است خاکسترى و طوق دار، شبیه به کبوتر وحشى، خوش آهنگ و دیر آمیز.
نعم المعیل: خوشا کفیل خانواده که اوست.
باز: پرنده یی است که برای شکار تربیت می کنند ومعمولا شکارگر یا شاهی که باز خود را به شکار می برد، آن را روی دست خود می نشاند وپرواز می دهد.
مردار: کنایه از دابستگی های مادی ودنیایی است« الدُّنیا جیفةٌ»
عِیال الله: یعنی همه، نیازمندان یا خانوادهْ خدا هستند. همینطور از کوچکترین موجودات تا بزرگترین آنها همگی خانوار و روزی خوار خوان نعمت الهیاند. خداوند در قرآن کریم میفرماید: « وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِی الأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ»: هیچ جنبندهاى در زمین نیست مگر اینکه روزى او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مىداند؛ همه اینها در کتاب آشکارى ثبت است! [= در لوح محفوظ ، در کتاب علم خدا][1]. این آیه درس اعتماد به نفس، خوشبین بودن به زندگی، رهایی از منفی نگری و درس توحید و توکل بر پروردگار است.
حق نعم المعیل: یعنی خداوند بهترین کفیل برای خانوده است.
شوهر به زن میگوید: ای بانو، مگر چقدر به درآمد مادی نیاز داری؟ از این عمر چقدر مانده است! بیشتر آن سپری شده است. انسان خردورز هرگز به کم و زیاد معاش توجه نمیکند، زیرا مسائل مادی همانند سیل ناپایدار است؛ خواه زندگی به رفاه و آسایش بگذرد و خواه به تنگدستی و سختی. چرا نگاه منفی به زندگی داری. کمی بیندیش، در این جهان هزاران موجود زنده در آسایش و آرامش و بدون اضطراب و پریشانی به حیات مادی خود ادامه میدهند. پرندهْ زیبای فاخته و کبوتران را بنگر که چگونه بر شاخساران، خدای تعالی را سپاس و شکر میگویند، درحالیکه روزی شبانهشان فراهم نیست. یا بلبل هزار دستان را که همواره حمد و ستایش الهی بر زبان دارد و اعتمادش بر حضرت حق است و به او در رزق و روزی توکل میکند و میگوید: ای اجابتکننده دعا، رزق ما بر توست. پرندهْ جسوری چون باز را بنگر که چگونه از همهْ مردم قطع امید کرده و از آنان روی بر تافته و تنها بر دست شاه، امید بسته است.
در مجموع سخن مرد اعرابی شاملبر دو نکته است: یکى آن که بد و نیک مىگذرد و آن چه در گذر است مورث غم نیست، این اندیشه منبعث از ناپایدارى اوضاع است، مذاهب و ادیان نیز براى تحریض بر امور اخروى آن را تایید و تاکید کردهاند. دوم، اعتماد بر رزاقى و روزى رسانى حق تعالى، مطابق عقیدهى مسلمانان رزق از سوى خدا ضمان شده است و آیات قرآنى [2]دلیل این مطلب است، مولانا احوال مرغان را که هرگز دانه نمىاندوزند و روزى مىخورند بعنوان شاهد، ذکر مىکند، این معنى برگرفته است از حدیث: لو انکم توکلتم على اللَّه حق التوکل لرزقکم کما یرزق الطیر تغدو خماصا و تروح بطانا. (اگر چنان که باید بر خدا توکل کنید شما را روزى مىدهد چون روزى رسانیدنش بمرغان که بامداد از لانههاى خود گرسنه پرواز مىگیرند و شب هنگام سیر باز مىگردند). [3]
[1] . هود، آیهْ 6.
[2] - الانعام، آیهى 151، الذاریات، آیهى 22
[3] - احادیث مثنوى، دانشگاه طهران، ص 169.
(2294) لیک نادر طالب آید کز فروغ |
|
در حق او نافع آید آن دروغ |
(2295) او به قصد نیک خود جایى رسد |
|
گر چه جان پنداشت و آن آمد جسد |
(2296) چون تحرى در دل شب قبله را |
|
قبله نى و آن نماز او روا |
(2297) مدعى را قحط جان اندر سر است |
|
لیک ما را قحط نان بر ظاهر است |
(2298) ما چرا چون مدعى پنهان کنیم |
|
بهر ناموس مزور جان کنیم |
در حق او نافع آید آن دروغ: یعنی گاه سالکى بر سبیل ندرت ممکن است بواسطهى اعتقاد پاک و نیت صافى و استوار خود، بحقیقت واصل شود و خداوند نیز دست او را گرفته وبه حایی می رساند و از تاثیر صحبت شیخان مدعى بر کنار ماند.
گر چه جان پنداشت و آن آمد جسد: یعنی مرید سالک،پیر مدعی را جان پیوسته به حق می دانسته اما سرانجام می بیند که او فقط یک جسد و وجود مادی است ونشانی از معنویت ندارد.
تحرى: جست و جوى آن چه سزاوار تر است از دو چیز، طلب صواب، جست و جوى قبله بوقت بىاطلاعى و فقدان مخبر، از روى قرائن در اصطلاح فقها.
مدعى را قحط جان اندر سر است: یعنی پیر و استاد مدعی روح پیوسته به حق ندارد اما این را در ظاهر کسی نمی بیند.
لیک ما را قحط نان بر ظاهر است : یعنی فقر ما در چهر? ما ودر تمام زندگی ما دیده می شود وقادر به پنهان کردن آن نیستیم.
مزور: چیزى ساخته بتزویر، ساختگى، دروغین، سکهى قلب و مغشوش
ناموس مزوّر: یعنی آواز? دروغین
( 2294) ولى نادر اتفاق مىافتد که طالبى را دروغ شیخ دروغگو نافع افتاده و فروغى در او پیدا شود. ( 2295) و او به نیت پاک خود بجایى برسد در صورتى که آن را که جان پنداشته جسد بىروحى باشد.( 2296) مثل کسى که در دل شب قبله را گم کرده و بچهار طرف نماز بخواند و هیچ یک قبله نباشد اگر چه بقبله روى نیاورده ولى نمازش مقبول است.( 2297) مدعى دروغگو در باطن قحطى جان دارد و قحطى نان براى ما در ظاهر است و خوب مىدانیم که چیزى عاید ما نشده.( 2298) پس ما براى چه مثل مدعى دروغ بىچیزى خود را پنهان کرده و باز براى ناموس مزورانه جان بکنیم.
محتوای این ابیات ومنظور مولانا آن است که گاه سالکى بر سبیل ندرت ممکن است بواسطهى اعتقاد پاک و نیت صافى و استوار خود، بحقیقت واصل شود و از تاثیر صحبت شیخان مدعى بر کنار ماند و بدان گونه عاشق وار راه را در هم سپرد که از دروغ مرد مزور آتش طلبش فرو ننشیند ولى این حکم کلى نیست و بهر حال صحبت و همنشینى موثر است و از شیخان ریایى پرهیز باید جست.
آن گاه مقبولیت عمل را با وجود خطا در بعضى شرائط مثل مىزند بکسى که در شب تاریک مىخواهد نماز بگزارد ولى جهت قبله را نمىداند و کسى نیست که از او بپرسد، او به اجتهاد خود جهتى را که فکر مىکند قبله در آن جهت است بر مىگزیند و نماز مىخواند سپس هوا روشن مىشود و مىبیند که قبله در جهت دیگر بوده است، بفتواى ابو حنیفه نعمان بن ثابت، نماز او درست است و نماز را اعاده نمىکند بر خلاف شافعى (محمد بن ادریس) که بعقیدهى او باید نماز را اعاده کند،[1] در ضمن این مساله و امثال آن در مثنوى قرینهى است که مولانا پیرو مذهب حنفى بوده است.
[1] - شرح هدایهى ابو الحسن مرغینانى موسوم به فتح القدیر، طبع بولاق، ج 1، ص 190. فتاوى قاضى خان، طبع لکناهو، ج 1، ص 34. نیز تذکرة الفقهاء، کتاب الصلاه، الفصل الخامس، البحث الثالث.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |