مزد جهادگر کشته در راه خدا ، بیشتر نیست از مرد پارسا که معصیت کردن تواند لیکن پارسا ماند . و چنان است که گویى پارسا فرشته‏اى است از فرشته‏ها . [نهج البلاغه]
عرشیات
داستان پیرچنگی(25)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:57 صبح  

آزادى انسان در وقت خواب،

( 2100)خواب بردش، مرغ‌جانش از حبس رست

 

چنگ و چنگی را رها کرد و بجست

( 2101)گشت آزاد از تن و رنج جهان

 

در جهان ساده و صحرای جان

( 2102)جان او آن‌جا سرایان ماجرا

 

کاندر این‌جا گر بماندندی مرا

( 2103)خوش بُدی جانم در این باغ و بهار

 

مست این صحرا و غیبی لاله‌زار

( 2104)بی پر وبی پا سفر می‏‏کرد‌می

 

بی‌لب و دندان شـکر مـی‏‏خـورد‌می

( 2105)ذکر و فکری، فارغ از رنج دماغ

 

کردمی با ساکنان چرخ، لاغ

( 2106)چشم بسته، عالمی می‏‏دید‌می

 

ورد و ریحان بی‌کفی می‏‏چید‌می

مرغ‌جانش:مولانا در مثنوی چند بار جان را به مرغ وپرنده یی تشبیه کرده که تن قفس یا زندان اوست.

جهان ساده: عالم مجردات که در آن ترکیب راه ندارد و محل اعراض و عوارض نیست. عالم غیب است که روح پس از رها‌شدن از تن بدان می‏‏پیوندد و در صحرایی که تمامش روح است و نشانی از ماده و جسم نیست، از رنج این جهان آزاد می‏‏شود.

بماندندی مرا: پیر چنگی آرزو می‌کند که بگذارند در همان جهان ساده و صحرای جان بماند.

بی پر وبی پا سفر می‏‏کرد‌می: از ویژگیهای عالم غیب است که سفر در آن نیاز به ابزار مادی وظاهری ندارد، زیرا روح از هر قیدی آزاد است.

رنج دماغ: یعنی فعالیّتهای ذهنی وفکری.

لاغ: بازى، شوخى. در این جا به معنای شوخی‌کردن با ساکنان جهان ساده و عالم غیب است.

 ( 2100) خواب او را در ربوده مرغ جانش چنگ و چنگ زن را رها کرده رفت‏. ( 2101) از تن و قید جهان آزاد شده بصحراى جان و جهان ساده قدم گذاشت.( 2102) جانش در آن عالم همى‏گفت که اگر مرا در اینجا نگاه مى‏داشتند.( 2103) جان من از این باغ و بهار خوش بود و در این صحراى غیب پر گل و لاله مست همى‏بودم.( 2104) بدون پر پرواز نموده بدون پا سفر کرده بدون لب و دندان شکر مى‏خوردم.( 2105) بدون زحمت دماغى ذکر و فکر کرده با ساکنین چرخ شوخى مى‏کردم.( 2106) با چشم بسته عالمى را دیده و بدون دست گل و ریحان مى‏چیدم.

در این ابیات پیر چنگی که در عالم خواب روحش به عالم غیب رفته بود، آرزو می‌کند که بگذارند در همان جهان ساده و صحرای جان بماند. او می‌گوید: اگر بگذارند، در آن عالم غیب سفر‌کردن و لذت‌بردن نیازی به اسباب مادی و ظاهری ندارد، زیرا روح از هر قیدی آزاد است و همه ارواح به‌هم پیوسته و یکی هستند. ذکر و فکر نیاز به فشار ذهنی ندارد، دیدن به این چشم ظاهر مربوط نمی‏‏شود و گل‌چیدن از آن غیبی لاله‌زار، ابزاری مانند دست نمی‏‏خواهد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(24)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:53 صبح  

آواز مردان حق فنا نمى‏پذیرد و صور اسرافیل نمودارى از آن است،

 

( 2089)خود کدامین خوش که او ناخوش نشد؟

 

یا کدامین سقف کان مفرش نشد؟

( 2090)غیر آواز عزیزان در صُدور

 

که بود از عکس ِدمشان نفخ صور

( 2091)اندرونی کاندرون‌ها مست از اوست

 

نیستی کین هست‌ها مان هست از اوست

( 2092)کهربای فکر و هر اواز او

 

لذّت الهام و وحی و راز او

مفرش: نوعى از فرش و گستردنى شبیه توشک، قالیچه یا زیلو.

عکس ِدمشان : یعنی آواز و منویات سینه‌های عزیزان حق.

نفخ صور: یعنی منویان مردان حق تأثیری دارد همانند تأثیر صور اسرافیل که زندگان را به کام مرگ می‌برد و یک‌باره نیز همه را زنده می‌کند.

اندرون: اشاره به سینه‌های عزیزان حق است که از نفس بیرون آمده از آن اندرون سالکان را مست می‌کند.

هست‌ها مان هست از اوست: مستى درون سالکان و مشتاقان، مستفاد است از باطن اولیاء.

کهربای فکر: نیروی جذب کنند? اندیشه ها اندیشه و افکار سالکان را متوجه خود می‌کند و آن‌چه را از جانب حق به بنده الهام یا وحی، برای او خوش‌آیند و لذت‌بخش می‌کند.

 ( 2089) آرى کدام خوشى بود که بناخوشى مبدل نشد کدام سقفى بود که بالاخره خراب نشده و فرش زمین نگردید ( 2090) بلى هر خوشى در آخر ناخوش و هر بناى عالى عاقبت خراب شدنى و هر آواز خوش بالاخره گوش‏خراش خواهد شد بجز آواز عزیزان در سینه آنها که انعکاس دم جان بخش آنها است که نفخه صور را مجسم مى‏کند.( 2091) آن باطنى که باطن همگى از او مست شده آن نیستى که هستیها همگى از او بوجود آمده‏اند.( 2092) او کهرباى افکار بوده و هر آوازى از او ناشى شده لذت وحى و الهام و رازها همگى از اوست.

مولانا می‌گوید: همه‌چیز در این عالم زوال‌پذیر است و هر سقفی روزی فرو می‌ریزد، جز آواز و منویات سینه‌های عزیزان حق که تأثیری دارد همانند تأثیر صور اسرافیل که زندگان را به کام مرگ می‌برد و یک‌باره نیز همه را زنده می‌کند. دم و نفس عزیزان حق و واصلان الهی، دل‌های دنیا دوست را می‌میراند و آنها را به دوستی حق، زندگی تازه می‌بخشد.مولانا را چنین اعتقاد است که: مستى درون سالکان و مشتاقان، مستفاد است از باطن اولیا بدان سبب که ذوق و شوق معنوى نخست بر دل آنها فائض مى‏شود و سپس به ارشاد و هدایتشان بر دل رهروان فرو مى‏ریزد چنان که مولانا فرموده است:

            پیمانه ایست این جان، پیمانه این چه داند             از پاک مى‏پذیرد در خاک مى‏رساند

            در عشق بى‏قرارش پیمودنست کارش             از عرش مى‏ستاند بر فرش مى‏فشاند

دیوان، ب 8858، 8859

  ( 2093)چون که مطرب پیرتر گشت و ضعیف            

 

  ‏ شد ز بى‏کسبى رهین یک رغیف‏

  ( 2094) گفت عمر و مهلتم دادى بسى            

 

لطفها کردى خدایا با خسى‏

  ( 2095) معصیت ورزیده‏ام هفتاد سال            

 

باز نگرفتى ز من روزى نوال‏

  ( 2096) نیست کسب امروز مهمان توام            

 

چنگ بهر تو زنم آن توام‏

  ( 2097) چنگ را برداشت و شد اللَّه جو            

 

  ‏ سوى گورستان یثرب آه گو

  ( 2098) گفت خواهم از حق ابریشم بها            

 

کاو به نیکویى پذیرد قلبها

  ( 2099)چون که زد بسیار و گریان سر نهاد                

 

چنگ بالین کرد و بر گورى فتاد

بى‏کسبى: اسم مصدر است از صفت (بى‏کسب) یعنى کسى که کارى و شغلى ندارد.

نوال: یعنی بخشش، بهره

رغیف: گرده‏ى نان.

یثرب: شهر معروف در عربستان سعودى که حضرت رسول اکرم (ص) از مکه بدان شهر هجرت فرمود و اکنون زیارتگاه مسلمانان جهان است، در عهد جاهلیت آن را یثرب مى‏گفتند و پس از هجرت، حضرت رسول نامش را (طیبه، طابه) نهاد و به (مدینه الرسول) شهرت یافت و آن گاه با حذف مضاف إلیه مدینه‏اش نامیدند، روایتى نیز هست که پیمبر (ص) نهى فرمود که این شهر را بنام قدیم آن (یثرب) یاد کنند.

ابریشم بها: مزد ساز زدن و چنگ نواختن، بسبب آن که قدما در سازهاى زهى بجاى سیم، ابریشم بکار مى‏برده‏اند.

 ( 2093) بالاخره پیر چنگى پیرتر و ضعیف‏تر شده از بى‏کسبى بیک قرص نان محتاج شد.( 2094) عرض کرد بار الها با من لطفها کردى و خیلى عمر و مهلتم دادى.( 2095) هفتاد سال گناه کردم و خرج روزانه‏ام را مرتب دادى حتى یک روز هم از من مضایقه نکردى.( 2096) امروز من دیگر کسب ندارم و مهمان توام چنگ هم براى تو مى‏زنم.( 2097) یا اللَّه گویان چنگ را برداشته بطرف گورستان مدینه روانه شد.( 2098) گفت اکنون که خلق از من رو گردان شده‏اند من براى خدا چنگ زده و از او هم ابریشم بها مى‏خواهم زیرا اوست که با کرم خود چیزهاى قلب را بعنوان خوب مى‏پذیرد. ( 2099) مدتى چنگ زده و بعد چنگ را زیر سر گذاشته میان قبرى افتاد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(23)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:52 صبح  

بقیهْ قصهْ پیر چنگی وبیان مَخلص آن

تأثیر سماع و انواع آن در مسلک صوفیان،

( 2083) مطربى کز وى جهان شد پر طرب            

 

  ‏ رُسته ز آوازش خیالات عجب‏

  ( 2084) از نوایش مرغ دل پران شدى                 

 

وز صدایش هوش جان حیران شدى‏

  ( 2085) چون بر آمد روزگار و پیر شد                  

 

باز جانش از عجز پشه گیر شد

  ( 2086)پشت او خم گشت همچون پشت خم            

 

ابروان بر چشم همچون پالدم‏

  ( 2087) گشت آواز لطیف جان فزاش                    

 

  ‏ زشت و نزد کس نیرزیدى به لاش‏

  ( 2088) آن نواى رشک زهره آمده                        

 

همچو آواز خر پیرى شده‏

رستن: مجازا بر آمدن، ناگاه پدید شدن. نظیر: پیش چشم سبز شدن، در محاورات

پشه گیر شدن باز: بکنایت، سخت عاجز و ناتوان شدن.

پالدم: دوالى پهن و پاره‏اى چرمین که دو سر آن را بر زین اسب یا پالان ستور دوزند و بزیر دم در اندازند، پار دم نیز تلفظ دیگر از این کلمه است.

نیرزیدى به لاش: یعنی به هیچ نمی ارزد.

لاش: یعنی چیز اندک وناقابل.

رشک زهره: آوازى بسیار خوش که ستاره‏ى زهره را که رب النوع طرب است برشک انگیزد.

( 2083) آن مطربى که عالم از او پر از طرب بوده و آوازش تخیلات فرح بخش ایجاد کرده.( 2084) از نواى او مرغ دلها بپرواز آمده و از صدایش هوش از سر مى‏پرید.( 2085) وقتى زمان پیریش رسید روح او که چون باز شکارى بود در مقابل پشه‏اى عاجز گردید.( 2086) و پشتش چون پشت خم خم شده ابروان بر چشمها چون دم افسار گردید.( 2087) آواز لطیف جان فزایش مکروه و زشت و دل خراش شد.( 2088) همان نوا که رشک زهره بود چون عرعر خر پیر بگوش مى‏رسید.

استاد فروزانفر در تفسیر این ابیات می فرماید: موسیقى در جان مستمع تاثیر مى‏کند و او را بیاد گذشته مى‏افکند و خیال را بر مى‏انگیزد، مقصود مولانا آنست که آهنگ این مطرب روح را در عالم خیال پرواز مى‏داد و باندیشه وا مى‏داشت. بعقیده‏ى صوفیان، سماع در هر سالک اثرى مناسب درجه‏ى او دارد «سرى سقطى رضى اللَّه عنه مى‏گوید که قلوب اهل محبت در وقت سماع در طرب آید و قلوب توبه کاران در خوف بحرکت آید و آتش قلوب مشتاقان در زبانه زدن آید، مَثَل سماع همچون باران است که بر زمین طیّب رسد، زمین سبز و خرم گردد، سماع نیز چون بدلهاى پاکیزه‏ى صافیه‏ى زاکیه رسد فوایدى که در وى مکنون و مستور باشد بظهور آید. خاصیت سماع آنست که هر چیزى که در آن وجود منطوى باشد از خوف و رجا و سرور و حزن و شوق و محبت گاهى آن را در صورت طرب و گاهى در صورت گریه از دل بیرون آرد و ظاهر کند.»[1] عبد الحمید بن معین الدین قتالى رفاعى تبریزى از روى گفته‏ى ابن عربى، سماع را بسه قسم تقسیم کرده و براى هر یک نشانه‏اى بر شمرده و بر مبناى آن، این ابیات را تفسیر نموده است بدین گونه:

  1- سماع طبیعى، آن که نفس بواسطه‏ى قواى جسمانیه و آلات جسدانیه اصوات حسیه را استماع نماید که علامتش آنست که صاحب آن را در وقت سماع علم بچیزى نمى‏باشد و جمیع خطرات و خیالات از او زایل مى‏گردد و در خود طربى و شوقى مى‏یابد و چون شوق غالب شود بحرکت در مى‏آید، حرکتى دورى سماوى. بدین سماع اشاره است: کز نوایش مرغ دل پران شدى. 2- سماع روحانى، آن که روح الهى بواسطه‏ى نفس ملکوتى استماع صریر اقلام صنع بر لوح محفوظ نماید که علامتش آنست که صاحب او را در وقت سماع، معانى و معارف غریبه در دل القا مى‏شود و بدن صاحب او میل بارض مى‏کند اگر ایستاده است راکع مى‏گردد و اگر در رکوع است بسجود مى‏رود، بدین سماع اشاره مى‏فرماید: رسته ز آوازش خیالات عجب. 3- سماع الهى که سر انسانى کلمات الهیه را بلا واسطه استماع نماید و علامتش حیرت سامع است چه آن، عبارت است از شنیدن کلام الهى از هر ذره‏اى از ذرات کاینات و سامع را از استماع آن حیرتى عظیم روى مى‏دهد. بدین سماع اشاره مى‏فرماید: «وز صدایش هوش جان حیران شدى».[2]



[1]   - اوراد الاحباب، ص 181.

[2]   - فتوحات مکیه، ج 2، ص 486- 483،


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(22)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:51 صبح  

غفلت پایه اصلى زندگانى اجتماعى و برخوردارى از حیات است،

حکمت تعاقب غفلت و هوشیارى در وجود انسان،

( 2077) استن این عالم اى جان غفلت است            

 

  ‏ هوشیارى این جهان را آفت است‏

  ( 2078)هوشیارى ز آن جهان است و چو آن            

 

غالب آید پست گردد این جهان‏

  ( 2079) هوشیارى آفتاب و حرص یخ            

 

هوشیارى آب و این عالم وسخ‏

  ( 2080) ز آن جهان اندک ترشح مى‏رسد            

 

تا نغرد در جهان حرص و حسد

  ( 2081) گر ترشح بیشتر گردد ز غیب            

 

  ‏ نى هنر ماند در این عالم نه عیب‏

  ( 2082) این ندارد حد سوى آغاز رو            

 

سوى قصه‏ى مرد مطرب باز رو

استن: مخفف: استون است که تلفظى است از ستون.

هوشیارى: درین مورد، بیدارى دل ، آگاهی و اطلاع بر عواقب امور و ناپایدارى جهان محسوس است. این کلمه را مولانا به معنی «صحو» نیز به کار می برد، یعنی آن گونه هوشیاری که بنده در سیر الی الله، به اعمال وحالات خود دارد.

وسخ: چرک جامه و آلودگی.

نغرد: یعنی تا مانند جیوان درنده غرّش نکند.

ترشح: یعنی اندکی، قطراتی از آب.

نى هنر ماند در این عالم نه عیب: یعنی نظم این نظام هستی دگرگون می شد.

 ( 2077) غفلت ستون این عالم است و هوشیارى آفت آن.( 2078) هوشیارى متعلق بجهان دیگرى است که وقتى غلبه یابد این جهان پست مى‏گردد.( 2079) هوشیارى چون آفتاب و حرص چون یخ است یا هوشیارى چون آب و این عالم چون کثافت است.( 2080) از آن عالم ترشحى مى‏رسد نه زیادتر براى اینکه حرص و حسد از میان نرود. ( 2081) و اگر ترشح بیشتر شود نه هنر در این عالم مى‏ماند و نه عیب.( 2082) این مبحث حد یقف ندارد پس بقصه مرد چنگى باز مى‏گردیم.

این ابیات در حقیقت حاشیه یی است که مولانا برشرح سخن پیامبر (ص) افزوده است: اگر غفلت نبود وانسان همیشه در فکر مسائل خود ودیگران ومصیبت ها وپیش آمدها بود، زندگی این جهان به هم می خورد. هوشیاری وآگاهی اگر غالب شود، این جهان را مثل چرک می شوید ومی برد ودنیا از نظر انسان می افتد .در واقع در این آگاهی وهشیاری گاه گاه مانند ترشحی از آن جهان، به این دنیا می اید تا حرص وحسد مانند حیوان درنده غُرّش نکند وقوت نگیرد. بدین علت است که حکمت خداوندى بر سبیل تناوب گاه غفلت را بر دلها مى‏گمارد تا مردم پى کسب و کار گیرند و لذات مادى را طلب کنند و باز هوشیارى و بیدار دلى را بر کار مى‏دارد تا یک سره لذت جوى و حرص آور نباشند و در کار جهان و امور معیشت اعتدال و موازنه برقرار ماند، این دو عامل در وجود انسان، سبب نظم و ترتیب معاش و معاد است و غلبه‏ى هوشیارى که آفتاب را ماند از آن جهت که فسردگى و جمود بر حس را مى‏گذارد و برسان آب است که گرد غفلت را مى‏شوید بقانون موازنه‏ى طبیعى دیر نمى‏پاید و گر نه احکام حس باطل مى‏شود و دیگر دنیایى وجود ندارد و همه آخرت و عقبى است. همچنان که چیرگى غفلت که محرک حرص و آز است پایدار نیست و بدین ترتیب حکیمانه امور معیشت و معاد، انتظام و قوام مى‏پذیرد. تفصیل این نکته را از مولانا بشنوید:

            گاو اگر واقف ز قصابان بدى                     کى پى ایشان بدان دکان شدى‏

            یا بخوردى از کف ایشان سپوس                 یا بدادى شیرشان از چاپلوس‏

            ور بخوردى کى علف هضمش شدى             گر ز مقصود علف واقف بدى‏

            پس ستون این جهان خود غفلتست              چیست دولت کین دوادو با لتست‏

            اولش دو دو به آخر لت بخور                     جز درین ویرانه نبود مرگ خر

            تو بجد کارى که بگرفتى بدست                  عیبش این دم بر تو پوشیده شدست‏

            ز آن همى‏تانى بدادن تن بکار                     که بپوشد از تو عیبش کردگار

            همچنین هر فکر که گرمى در آن             عیب آن فکرت شدست از تو نهان‏

            بر تو گر پیدا شدى زو عیب و شین             زو رمیدى جانت بعد المشرقین‏

            حال کاخر زو پشیمان مى‏شوى             گر بود این حالت اول کى دوى‏

           پس بپوشید اول آن بر جان ما             تا کنیم آن کار بر وفق قضا

          چون قضا آورد حکم خود پدید             چشم وا شد تا پشیمانى رسید

مثنوى، د 4، ب 1327 ببعد


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(21)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 9:49 صبح  

نفس اولیاء مانند بهار زندگى بخش است،اطاعت و تسلیم شرط ارادت است،

( 2066)از حدیث اولیا، نرم و درشت،

 

تن مپوشان، ز‌آن‌که دینت راست پشت

( 2067)گرم گیرد، سرد گیرد، خوش بگیر

 

تا ز گرم و سرد بجهی، وز سعیر

( 2068)گرم و سردش نو بهار زندگی است

 

مایه صدق و یقین و بندگی است

( 2069)زآن، کز او بُستان جان‌ها زنده است

 

زین جواهر، بحر دل آگنده است

( 2070)بر دل عاقل هزاران غم بود

 

گر ز باغ دل خلالی کم شود

از حدیث اولیا، نرم و درشت : یعنی از سخنان سرد مردان راه حق دل‌گیر نشوید که سخنان درشت آنها نیز به سود شماست.

تا ز گرم و سرد بجهی، وز سعیر: یعنی تحمل عتاب اولیای شما را از ناملایمات روزگار و از دوزخ می‌رهاند.

سعیر: یعنی آتش و دوزخ.

آن کز او بُستان جان‌ها زنده است:  یعنی پروردگار.

جواهر: یعنی سخنان مردان حق و اولیای خدا. منظور مولانا این است که: سخنان اولیای و واصلان به حق، جواهری است از جانب پروردگار که دریای دل را پُر و بوستان جان ما را زنده و سرسبز می‌کند.

عاقل: کسی است که تعقّل و نیروی ذهنی او، در راه معرفت حق به کار افتاده باشد.

خلال: یعنی هر چیز باریک و اندک؛ در مورد دل اشاره به احوال لطیف قلبی است. منظور مولانا این است که: عاقلان و خداشناسان اگر شور و حال خود را از دست بدهند بسیار غمگین می‌شوند.

 ( 2066) از فرمایشات اولیا از هر قبیل که باشد کناره نکن زیرا که پشت بند دین تو است.( 2067) گرم گوید یا سرد تو بخوشى استقبال کن تا از شنیدن و دیدن این سرد و گرمها از آتش مستخلص شوى‏( 2068) گرم و سرد فرمایشات و عملیات ایشان نو بهار زندگى و مایه صدق و یقین و بندگیست.( 2069) چرا که جانها از آن بستان زنده و دریاى دلها از آن گوهر آکنده است.( 2070) اگر از باغ دل بقدر خلالى کم بشود هزاران غم بر دل عاقل هجوم خواهد کرد.

در این ابیات مولانا به بیان دیگر سخن منسوب به پیامبر(ص) را تفسیر می کند : انفاس پاک مردان حق در روح مریدان همان اثر را می گذارذ که بهار در زندگی درختان دارد، واگر پیامبر(ص) فرموده است که از« سرمای بهار تن مپوشانید» منظور این است که از سخنان سرد مردان راه حق دل‌گیر نشوید که سخنان درشت آنها نیز به سود شماست و تحمل عتاب اولیای شما را از ناملایمات روزگار و از دوزخ می‌رهاند.

 

پرسیدن صدّیقه رضی الله عنها، از مصطفی صلّی الله

علیه وسلّم، که : سرّ باران امروزینه چه بود؟

( 2071) گفت صدیقه که اى زبده‏ى وجود             

 

  ‏ حکمت باران امروزین چه بود؟

  ( 2072)این ز بارانهاى رحمت بود یا            

 

بهر تهدید است و عدل کبریا

  ( 2073)این از آن لطف بهاریات بود            

 

یا ز پاییزى پر آفات بود

  ( 2074)گفت این از بهر تسکین غم است            

 

کز مصیبت بر نژاد آدم است‏

  ( 2075)گر بر آن آتش بماندى آدمى            

 

  ‏ بس خرابى در فتادى و کمى‏

  ( 2076)این جهان ویران شدى اندر زمان            

 

حرصها بیرون شدى از مردمان‏

صدّیقه: لقب عایشه است.

زبده‏ى وجود: اشاره به پیامبر(ص) است.

باران امروزین: سوال عایشه از پیامبر است که بارانی که امروز بارید از کدام نوع باران هاست؟ آیا باران رحمت بود یا باران تهدید.

عدل کبریا: یعنی برای اجرای عدالت.

گفت این از بهر تسکین غم است: پیامبر(ص) می فرماید: باران غیبی امروز باران رحمت بود برای تسکین اندوهی که در اثر مسائل تلخ زندگی ودر گذشت یاران، به انسان دست می دهد .

حرصها بیرون شدى از مردمان: یعنی واگر این باران تسکین الهی نبود حرص وآرزو که عامل درونی حرکت وتلاش ماست از میان می رفت.

( 2071) عایشه با حال ادب و خشوع و صدق در حالى که عشق در سینه او در جوش و خروش بود سؤال کرد. که اى خلاصه عالم هستى و اى زبده عالم وجود حکمت باران امروز چه بود؟( 2072) آیا این از بارانهاى رحمت بود یا باران تهدید و اجراى عدالت.( 2073) از بارانهاى لطف بهارى بود یا از آفات پائیزى.( 2074) فرمود این باران براى تسکین غم مصیبتى بود که بر نژاد آدم وارد شده.( 2075) اگر با همان آتش غم اولاد آدم باقى مى‏ماند بس خرابیها اتفاق مى‏افتاد.( 2076) حرص از دلها بیرون مى‏رفت و این عالم تبدیل بویرانه مى‏گردید.

سوالی که در این ابیات مطرح شده معطوف به سوال قبلی عایشه است در ابیات پیشین گذشت که پیامبر در پاسخ فرمود : باران غیب یا باران الهی گاه مانند بهار زندگی بخش است وگاه چون خزان نشانهْ قهر الهی است وبرای اجرای عدالت پروردگار در مورد بد کاران. دراینجا عایشه می پرسد که: این باران امروز کدام باران از این دوگونه باران غیب بود؟.پیامبر(ص) می فرماید: باران غیبی امروز باران رحمت بود برای تسکین اندوهی که در اثر مسائل تلخ زندگی ودر گذشت یاران، به انسان دست می دهد، واگر این تسکین وفراموشی وغفلت نمی بود دنیا ویران می شد وحرص وآرزو که عامل درونی حرکت وتلاش ماست از میان می رفت.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8   9      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 475 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402101 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]