هر که همراه آرزوى خویش تازد ، مرگش به سر در اندازد . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتر سوم(46)
دوشنبه 94 دی 28 , ساعت 6:23 عصر  

ای دلم مولای او

( 405)او همی‌گوید که صبرم شد فنا

 

در فراق روی تو یا ربنا

( 406)احمدم در مانده در دست یهود

 

صالحم افتاده در حبس ثمود

( 407)ای سعادت‌بخش جان انبیا

 

یا بکش یا باز خوانم یا بیا

( 408)با فراقت کافران را نیست تاب

 

می‌گود یا لیتنی کنت تراب

( 409)حال او این است کو خود زآنسوست

 

چون بود بی تو کسی کان توست

( 410)حق همی‌گوید که آری ای نزه

 

لیک بشنو صبر آر و صبر به

( 411)صبح نزدیک است خاموش کم خروش

 

من همی‌کوشم پی تو تو مکوش

 درمانده در دست یهود: اشاره است به مخالفت یهودیان با رسول (ص) در سال‏هاى آغازین هجرت و بهانه جویى‏ها و کارشکنى‏هایى که کردند.

حبس ثمود: اشاره دارد به داستان صالح و قوم او که در دفتر اول بیت (3307) گذشت

یا لَیتنى: برگرفته از قرآن کریم است «یَوْمَ یَنْظُرُ اَلْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ اَلْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُرابا»ً: روزى که آدمى بدان چه با دو دست خود از پیش فرستاده است بنگرد و کافر گوید کاش خاکى مى‏بودم (کاش محشور نمى‏شدم.[1]

نَزه: پاکیزه، خوب.

خود زان سو است: یعنی در راه خدا نیست, گمراه است.

صبح نزدیک است: برگرفته از قرآن کریم است: إِنَّ مَوْعِدَهُمُ اَلصُّبْحُ أَ لَیْسَ اَلصُّبْحُ بِقَرِیبٍ: وعده‏گاه آنان بامداد است آیا بامدادان نزدیک نیست.[2]

 ( 405) او مى‏گوید بار الها در فراق دیدار روى تو صبرم به آخر رسید. ( 406) من چون احمد (ص ع) هستم که در دست یهود اسیر باشد یا چون صالحم که در حبس قوم ثمود باشد. ( 407) اى کسى که بجان پیمبران سعادت بخشیده‏اى یا بکش یا بطرف خود بخوان یا خود بیا. ( 408) کافران تاب فراقت را ندارند تا چه رسد بیاران کفار در وقت عذاب « یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً » مى‏گویند.( 409) این است حال کسانى که از تو دورند حال کسانى که از آن تو هستند در فراق تو چه سان خواهد بود.( 410) حق مى‏فرماید آرى اى دل پاک همین است که مى‏گویى ولى از من بشنو و صبر کن که صبر بهتر است‏. ( 411) سخن نگو و خاموش باش که صبح نزدیک است و ساعت بیرون آمدن در کار رسیدن است صبح نزدیک است ساکت باش و جوش و خروش نکن من براى تو در کوششم کوشش تو لزومى ندارد.

روح اسیر در زندان جسم با زبان حال به خداوند می‌گوید: پروردگارا! کاسه صبرم لبریز شده و در فراق ذات تو و دیدار جمال تو بی‌تاب شده‌ام. پروردگارا! من نیز مانند حضرت رسول(ص) در دست یهودیان گرفتار شده‌ام و مانند حضرت صالح در زندان ثمودیان به سر می‌برم. «دل حق جو» و در حقیقت همان روح عاشقان حق است، خود را مانند پیامبرانی می‌بیند که از منکران و دشمنان آزار می‌دیدند. ای خدایی که به جان پیامبران سعادت می‌بخشی! یا مرا بکش و یا به آستانت فراخوان و یا با صفات جمالی بر من تجلی کن. ای خدا! حتی کافران تاب جدایی و دوری تو را ندارند و می‌گویند: ای کاش ما همان خاک بی‌جان بودیم و گناه نکرده بودیم تا از لقای حق دور بمانیم!. وقتی که حال کافران این باشد، پس حال کسی که به تو منسوب است چگونه خواهد بود. حضرت حق به روح اهل وصال امید می‌دهد‌ که، ای روح پاک! آری، همین‌طور است که می‌گویی، تو واقعاً عاشقی، ولی از من خوب بشنو و شکیبا باش که شکیبایی بهتر است. زیرا سپیده صبح نزدیک است؛ خموش باش و کمتر فغان کن؛ چراکه من برای تو می‌کوشم و تو در تکاپو و التهاب مباش.

 

ور تو نگدازی‌، عنایت‌های او

 

خود گدازد‌؛ ای دلم مولای او



[1] - (سوره نبأ،آیه 40)

[2] - (سوره هود،آیه 81)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتر سوم(45)
دوشنبه 94 دی 28 , ساعت 6:21 عصر  

مظلومیت دل و روح در زندان تن

( 398)کیست آن یوسف؟ دل حق‌جوی تو

 

چون اسیری بسته اندر کوی تو

( 399)جبرئیلی را بر استن بسته‌ای

 

پر و بالش را به صد جا خسته‌ای

( 400)پیش او گوساله بریان آوری

 

گَه کشی او را به کهدان آوری

( 401)که بخور این است ما را لوت وپوت

 

نیست او را جز لقاء الله قوت

( 402)زین شکنجه و امتحان آن مبتلا

 

می‌کند از تو شکایت با خدا

( 403)کای خدا افغان ازین گرگ کهن

 

گویدش نک وقت آمد صبر کن

( 404)داد تو وا خواهم از هر بی‌خبر

 

داد که دهد جز خدای دادگر؟

 جبرئیل بر اُستُن بستن: نظیر:

          همى‏میردت عیسى از لاغرى             تو در بند آنى که خر پرورى‏

(گلستان سعدى، ص 146)

 گوساله بریان آوردن: نیکلسون آن را اشاره گرفته است به داستان گوساله بریان آوردن ابراهیم (ع) نزد فرشتگان که مأمور عذاب قوم لوط بودند. آیه شریفه سوره هود که شرح آمدن فرشتگان را نزد حضرت ابراهیم ذکر کرده و مى‏فرماید:« وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى‏ قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ» یعنى فرستادگان ما پیش ابراهیم (ع) آمده بشارت آورده گفتند سلام ابراهیم گفت سلام بر شما و بدون درنگ براى آنها بره بریان آورد.[1]

کَه کشیدن: منظور این است که تو می خواهی با منافع این جهان مادی دل حق جو را راضی کنی؟ نه، او چهار پا نیست که به کهدان بیاید.

لوت پوت: یعنی خوردنی، کلمه « پوت» ظاهراً معنی خاصی ندارد ومُهملی است که دنبال « لوت» می آید.

آن مبتلا: همان دل حق جو می باشد.

گرگ کهن: نفس آدمی است.

 ( 398) یوسف کى است؟ یوسف دل حق جوى تو است که در پیش تو چون اسیرى در بند است‏. ( 399) تو جبرئیلى را بستون بسته و پر و بالش را از صد جا خسته‏اى‏. ( 400) پس از آن گوساله بریان در جلو او مى‏گذارى که بعالم حیوانیش بکشانى. ( 401) و مى‏گویى که بخور که غذاى خوب و لذیذ ما این است در صورتى که فرشته غذائى جز ذکر و دعا و عبادت ندارد. ( 402) از این شکنجه و محنت او در پیشگاه خداوند از تو شکایت کرده‏. ( 403) و مى‏گوید خدایا داد از این گرگ کهنه کار خداوند مى‏فرماید صبر کن اکنون موقع مکافات مى‏رسد. ( 404) داد تو را از هر بى‏خبرى خواهم گرفت و جز خداى دادگر کیست که داد مظلومان دهد.

مولانا می‌گوید: ما دو نوع مظلومیت داریم، یک نوع مظلومان بیرونی که پیامبران و مردان حق‌اند و منکران حرمت آنها را زیر پا می‌گذارند. دیگری مظلومان درونی که عقل و روح و دل انسان است و توسط نفس و خواهش‌های نفسانی ـ که منکر درونی ماست ـ گرفتار شده‌ و در زندان تن زندانی‌ گردیده‌اند. خانه تن در این‌جا مانند ستونی است که دل را به آن بسته‌اند. مولانا می‌گوید: تو جبرئیلی را به ستونی بسته‌ای؛ یعنی روح لطیف را به ستون جسم بسته‌ای و صد جا از پر و بال او را زخم کرده‌‌ای. چه ظلمی بالاتر از این که تو پیش روح الهی خود، گوساله بریان می‌گذاری‌ و با لذائذ دنیوی و طعام نفسانی او را به کاهدان دنا می‌کشانی؟! حال آن که طعام روح با طعام جسم فرق دارد؛ طعام روح ذکر خدا و فکر و نیا‌یش و دیدار جمال دوست است. روح گرفتار در بند نفسانیات به‌واسطه این آزار و رنج، از تو به درگاه خدا شکایت می‌کند و می‌گوید: ای خدا! فریاد از این گرگ پیر. حق‌تعالی می‌فرماید: اینک صبر کن که زمان داد گرفتن تو نیز فرا خواهد رسید. ای روح! داد تو را از هر غافل خواهم گرفت. جز خداوند دادگر چه کسی می‌تواند داد مظلومان را بستاند.



[1] - سوره هود، آیه 72


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتر سوم(44)
دوشنبه 94 دی 28 , ساعت 6:19 عصر  

چاه مکن بهرمظلومان:

( 390) وانگشتند آن گروه از گَرد گرگ            

 

گرگِ محنت بعد گَرد آمد سترگ‏

( 391) بر درید آن گوسفندان را به خشم            

 

که ز چوپانِ خرد بستند چشم‏

( 392) چند چوپانشان بخواند و نامدند             

 

خاک غم در چشم چوپان مى‏زدند

( 393) که برو ما از تو خود چوپان‏تریم            

 

چون تبع گردیم؟ هر یک سروریم‏

( 394) طعمه گرگیم و آن یار نه            

 

هیزم ناریم و آن عار نه‏

( 395) حمیتى بُد جاهلیّت در دماغ            

 

بانگ شومى بر دمنشان کرد زاغ‏

( 396) بهر مظلومان همى‏کندند چاه            

 

در چَه افتادند و مى‏گفتند آه‏

( 397) پوستین یوسفان بشکافتند            

 

آن چه مى‏کردند یک یک یافتند

 گرگ: استعاره از غضب الهى، که در آغاز گرفتگى دل است و میل به معصیت.

گوسفندان: منظورهمان گمراهان اند« که زچوپانِ خرد بستند چشم» وبه عقل متعالی وخداجو تکیه نکردند.

چند چوپانشان بخواند: منظور مردان حق وبخصوص پیامبرانی هستند که برقوم سبا فرستاده شدند.

آن عارنه: اشاره به مثل معروف: «النَّارُ وَ لاَ العَارُ».

حَمیَت: حَمِیّة برگرفته از قرآن کریم است« إِذْ جَعَلَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ اَلْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ اَلْجاهِلِیَّةِ » هنگامى که کافر شدگان در دل‏هاى خود، تعصّب کردند، تعصّب جاهلیّت[1].

 دِمَن: جمع دمنه: آثار خانه. (زاغ بر خرابه‏هاى خانه‏هاشان بانگ برداشت).

چاه بهر مظلومان کندن:

          در فتاد اندر چهى کو کنده بود             ز آن که ظلمش در سرش آینده بود

1308 / د /1

 پوستین یوسفان شکافتن: نافرمانى پیمبران کردن، و آنان را آزار دادن.

 ( 390) اهل سبا گرد گرگ را دیده و باز نگشتند تا بعد از گرد گرگ محنت بزرگتر شده بسراغ آنها آمد. ( 391) و آن گوسفندان را با خشم تمام بر درید چون آنها از چوپان خرد چشم پوشیده بودند. ( 392) هر چه چوپان آنها را بسوى خود خواند نیامدند و بچشم چوپان خاک غم پاشیدند. ( 393) گفتند برو ما از تو چوپان‏تر بوده و عقل ما از تو بیشتر است ما هر یک سرورى هستیم بچه دلیل از تو تبعیت کنیم‏. ( 394) در معنى بدون استشعار خود مى‏گفتند ما از آن یار نبوده و طعمه گرگانیم و اهل عار نبوده هیزم نار هستیم‏. ( 395) نادانى بصورت حمیت در دماغشان جلوه گر شده و زاغ در صحراى آنها بانگ شومى بلند کرده بود. ( 396) براى مظلومان چاه مى‏کندند خود در چاه افتاده و آه از نهادشان بر آمد. ( 397) پوستین یوسفان را شکافتند و یک یک همان کارى که کرده بودند بسر خودشان آمد.

پروردگار درقرآن سورهْ الفتح از حمیتی سخن می گوید که:« حمیّة الجاهلیِة» است ودر قلوب کافران است، وحضرت حق در برابر آن آرامش وشکیبایی به پیامبران می دهد. مولانا با استفاده از این تعبیر می گوید: جاهلیت قوم سبا، یا به طور کلی نادانی منکران، باد در دماغ آنها انداخت وچنان همه چیزآنها را بر باد داد که زاغ برآثار باقیمانده ازآنها نوحه سر داد. مولانا همین گروه منکران را به برادران حضرت یوسف تشبیه می کند که حسد و دشمنی آنها با یوسف ، خودشان را بدنام کرد.



[1] - (سوره فتح،آیه 26)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتر سوم(43)
دوشنبه 94 دی 28 , ساعت 6:13 عصر  

قضای الهی

( 380)چون قضا آید شود تنگ این جهان

 

از قضا حلوا شود رنج دهان

( 381)گفت اذا جاء القضا ضاق الفضا

 

تحجب الابصار اذا جاء القضا

( 382)چشم بسته می‌شود وقت قضا

 

تا نبیند چشم کحل چشم را

( 383)مکر آن فارس چو انگیزید گرد

 

آن غبارت ز آن سوارت دور کرد

( 384)سوی فارس رو مرو سوی غبار

 

ورنه بر تو کوبد آن مکر سوار

( 385)گفت حق آن را که این گرگش بخورد

 

دید گرد گرگ چون زاری نکرد

( 386)او نمی‌دانست گرد گرگ را

 

با چنین دانش چرا کرد او چرا

( 387)گوسفندان بوی گرگ با گزند

 

می‌بدانند و به هر سو می‌خزند

( 388)مغز حیوانات بوی شیر را

 

می‌بداند ترک می‌گوید چرا

( 389)بوی خشم شیر دیدی باز گرد

 

با مناجات خدا انباز گرد

 چون قضا آید:

          چون قضا آید شود دانش به خواب             مَه سیه گردد بگیرد آفتاب‏

1232 /د1

حلوا شود رنج دهان: «به راه عصیان رفتند، تا آن که نصیحت گو در باره خود بد گمان شد و حلوا رنج دهان.»[1]

إِذا جاءَ القَضا: هر گاه قضا آید فضا تنگ شود. انقروى این جمله را از رسول (ص) دانسته. در امثال و حکم از على (ع) آمده است: «إِذا جاءَ القَدَرُ عَمِىَ البَصَرُ.» لیکن این دو فقره بدین لفظها از آن دو بزرگوار نیست.

در سخنان على (ع) است: «إِذا نَزَلَ القَدَرُ بَطَل الحَذَرُ.» همچنین: «نُزُولُ القَدَرِ یُعمِى البَصَرِ.»[2] و به عبارت‏هاى دیگر نیز آمده است.[3]

تُحجَبُ الأبصار: چون قضا آید دیده‏ها بسته شود.

کُحل: سرمه.

کحل چشم:قدرت حق است که دوباره به ما توانایی می‏دهد.

فارس: کنایه از مرد حق. راهنما.

          گرد فارس گرد سر افراشته             گرد را تو مردِ حق پنداشته‏

          گردید ابلیس و گفت این فرع طین             چون فزاید بر من آتش جبین‏

3961- 3960 /د1

گرد انگیزیدن: استعاره است از استدراج.

غبار: کنایه از هواهاى نفسانى و شهوت‏هاى دنیاوى که آدمى را از یاد خدا غافل سازد.

پوستین یوسفان شکافتن: نافرمانى پیمبران کردن، و آنان را آزار دادن.

 ( 380) بلى وقتى قضا بیاید جهان فراخ در نظر انسان تنگ شده و قضا باعث مى‏شود که حلوا در دهان تلخ مى‏گردد. ( 381) وقتى قضا آمد فضا تنگ شده در جلو دیده‏ها پرده مى‏کشد. ( 382) قضا چشم را مى‏بندد تا سرمه چشم و کسى را که روشنى چشم از او است نبیند. ( 383) وقتى که مکر آن سوار گرد بلند کند همان گرد چشم را تیره کرده و از پناه دهنده کور و دور مى‏سازد. ( 384) در این وقت بطرف سوار برو نه بسمت غبار و گرنه مکر سوار بر تو مسلط خواهد شد. ( 385) حق فرمود آن که این گرگ او را خورد وقتى گرگ را دید چرا فریاد و زارى نکرد؟. ( 386) اگر گرد گرگ را نمى‏شناخت آن که معرفت و دانشش این بود چرا مشغول چریدن گردید؟. ( 387) گوسفندان بوى گرگ را مى‏شناسند و از او حذر مى‏کنند. ( 388) مغز حیوانات بوى شیر را درک کرده چرا را ترک مى‏گویند. ( 389) بوى خشم شیر را دیدى بر گرد و با مناجات خداوند دمساز شو.

مولانا به اندیشهْ قضای الهی اشاره می‏کند و می‏گوید: قضای الهی هر توانایی در هستی را محو می‏کند و بر همه چیز غالب است. به مثلی از عرب‌ها اشاره دارد که چون قضای الهی بیاید فضا تنگ می‏شود و هیچ کاری نمی‏‏توان کرد‌ و چشم‌ها پوشیده می‏شود. چشم ما راه را از چاه تشخیص نمی‏‏دهد، چون قضا آید شود دانش به خواب.

«فارس» قضای الهی و قدرت اوست؟ که ما اسیر مظاهر و آثار آن می‏شویم؛ یعنی از سوار فقط غبار آن را می‏بینیم. حق تعالی فرمود: کسی که توسط گرگِ قضا خورده شد، گرد و غبار این گرگ را دید ولی شیون و زاری نکرد و کسی را به یاری نخواست. مولانا می‏گوید: عجیب است که حیوانات؛ وقتی بو‌ و اثر جانوران درنده را احساس می‌کنند به محل امن می‏گریزند، اما انسان به‌قدری در شهوات فرو رفته است که آثار قضا و غضب الهی را نمی‏بیند و از آن حذر نمی‏‏کند. و راه صواب و صلاح را بر‌نمی‏گزیند؛ با این‌که فرصت بازگشت و توبه هم پیدا می‏کند. لذا مولانا می‏گوید: ای انسان اگر واقعاً عاقلی و بوی خشم و غضب الهی را احساس می‏کنی، دست از تباه‌کاری بکش و با نیایش و پرهیزکاری همراه و شریک شو.



[1] - (نهج البلاغه، خطبه 35)

[2] - (معجم الفاظ غرر الحکم، ص 906)

[3] - (احادیث مثنوى، ص 13)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتر سوم(42)
دوشنبه 94 دی 28 , ساعت 6:12 عصر  

سوزاندن هوای نفس

( 374)نفس، زین سان ا‌ست، زان شد کُشتنی

 

اُقتُلوا انفُسَکُم گفت آن سَنی

( 375)خارِ سه سوی‌ است هر چون کِش نهی

 

در خلد وز زخم او تو کی جهی؟

( 376)آتش ترک هوا در خار زن

 

دست اندر یار نیکوکار زن

( 377) چون ز حد بردند اصحاب سبا            

 

که به پیش ما وَ با به از صبا

( 378) ناصحانشان در نصیحت آمدند            

 

از فُسوق و کفر مانع مى‏شدند

( 379) قصدِ خون ناصحان مى‏داشتند            

 

تخم فسق و کافرى مى‏کاشتند

 اُقتُلُوا أنفُسَکُم: برگرفته از قرآن کریم است «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ اَلْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ»: و هنگامى که موسى مردم خود را گفت اى مردم من، شما با گزیدن گوساله [به خدایى‏] بر خود ستم کردید پس باز گردید به آفریده‏تان پس بکشید خود را این بهتر است شما را نزد آفریدگارتان.[1]

 سَنِى: برجسته، گزیده.

خار سه سو: خار خسک. کنایه از آسیب رسانى که نرمى نداشته باشد، که در آن هموارى نباشد، چنان که خار سه سو را به هر جانب که نهند بُرنده است.

و با به از صبا: کنایه از کفران نعمت است. چنان که قوم موسى (ع) از رسیدن «مَنّ وَ سَلوى» شکایت کردند و پیاز و سیر و عدس خواستند. خداوند آنان را به گناه این ناسپاسى کیفر کرد و در تیه سر گردان شدند.

ناصحان: پیمبرانى که براى ارشاد آنان آمده بودند.

فسوق: تبهکاری، از فرمان خدا بیرون شدند، سرکشى کردن.

 ( 374) بلى نفس انسان این طور است و بهمین جهت کشتن او لازم شده و خداوند در قرآن «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» فرموده است . ( 375) نفس چون خار سه گوشه است که از هر طرف مى‏خلد و تو از زخم او خلاصى ندارى‏ . ( 376) پس این خار را با آتش ترک هوا بسوزان و دست بدامان یار نیکو کار بزن . ( 377) چون اهل سبا کفران نعمت را از حد و اندازه بیرون بردند و همى‏گفتند در نزد ما و با بهتر از نسیم صبا است‏. ( 378) چون ناصحین آنها نصیحت کرده از فسق و کفر مانع مى‏شدند. ( 379) قصد کشتن آنها را کرده و تخم فسق و کفر و فساد مى‏کاشتند.

مولانا می گوید: این نفس ماست که در هیچ حالتی راضی نیست و به همین دلیل کشتن آن واجب است. «آن سنی» حضرت موسی است که مطابق آیه 54 سوره بقره، به گوساله‌پرستان می‌گوید: به سوی خدای خود برگردید و نفس‌های خود را بکشید. مولانا می‌گوید: نفس ما مثل خاری است که از همه طرف تیغ دارد و هیچ طرف از آن در امان نیستی. علاج آن فقط و فقط سوزاندن است؛ آن هم با آتش ترک هوا و یاری خواستن از مردان حق.



[1] - (سوره بقره،آیه 54)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
   1   2   3   4   5      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 259 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401371 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]