(1112)خطبه شاهان بگردد و آن کیا |
|
جز کیا و خطبههای انبیا |
(1113)زآن که بوش پادشاهان از هواست |
|
بار نامه انبیا از کبریاست |
(1114)از درمها نام شاهان برکنند |
|
نام احمد تا ابد برمیزنند |
(1115)نام احمد نام جمله انبیاست |
|
چونکه صد آمد نود هم پیش ماست |
خطبه شاهان بگردد و آن کیا: مثال دیگری از ناپایداری امور ظاهر و مادی و این جهانی می آورد که مقایسهایست میان شاهان و پیامبران،و به صراحت کامل می گوید: خطبه و جاه و جلال شاهان پایدار نیست.
بوش به معنای جمع طرفداران و جاه و جلال ظاهری و نتیجهْ منافع ظاهری و موقت و آنی این مردم است و اگر شاه و امیر از قدرت بیفتد، همه از او دوری میکنند.
بارنامه: یعنی صورت کالاها، اما در این جا به معنای اسباب شکوه و جلال به کار رفته است.
نام احمد نام جمله انبیاست: استاد فروزانفر هم به نقل از بزرگان عرفان و معرفت میگوید: حقیقت محمدی جامع جمیع مراتب کمال و رسالت است و در این مورد به دو حدیث استناد میکند: «کنت نبیا و آدم بین الروح و الجسد»[1] حدیث دیگر: «وکنت اول النّبیین فی الخلق وآخرهم فی البعث»[2] و این توضیح را میافزاید که انبیا و پیغمبران گذشته، شئون مختلف حقیقت محمدی بودند که به نوبت ظهور کردند. مطابق نظر صوفیه هر یک از پیمبران و اولیاء پیشین بمنزلهى علت اعدادى براى ظهور و وجود ولى و پیمبر لا حق محسوب مىشوند و کمالات آنها در وجود او مندرج است، مولانا نظر بدین نکته وجود حضرت رسول اکرم را بعدد صد تشبیه مىکند از آن جهت که آخرین مرتبهى عشرات است و مراتب دیگر عشرات، در عدد صد مندرج است.[3]
( 1112) سخنان پادشاهان همه از این قبیل بوده و فانى مىگردد فقط فرمایشات بزرگان دین و پیمبران است که قابل زوال نیست.( 1113) براى اینکه کر و فر پادشاهان از روى هوا بوده و حشمت و جلال انبیا از کبریایى و عظمت است. ( 1114) نام پادشاهان بتدریج از سکهها محو مىگردد ولى نام احمد ص تا قیامت بر دلها نقش خواهد شد.( 1115) نام احمد ص بمنزله نام عموم انبیا است زیرا که عدد نود در عدد صد بالفعل موجود است.
دراین ابیات مولانا یک مثال دیگری از ناپایداری امور ظاهر و مادی و این جهانی می آورد که مقایسهایست میان شاهان و پیامبران،و به صراحت کامل می گوید: خطبه و جاه و جلال شاهان پایدار نیست. تنها اسمی که هرگز از روی سکهها برداشته نمیشود نام محمد است که خاتم انبیاست و به جای نام همهْ انبیا تا ابد میماند. مولانا درین ابیات می گوید: حقیقت امر آنست که حکومت حق، تغییر پذیر نیست بر خلاف حکومت ظاهرى و قدرت مادى که در معرض زوال است.
[1] - احادیث مثنوى، ص 102
[2] - احادیث مثنوى، ص 113، 111
[3] - براى اطلاع از دربارهى حقیقت محمدى، رجوع شود به: فصوص الحکم بضمیمه حواشى دکتر عفیفى، ص 226- 214، 346 319، بیان السعادة، ج 2، ص 247.
(1102)مکرهای جبریانم بسته کرد |
|
تیغ چوبینشان تنم را خسته کرد |
(1103)زین سپس من نشنوم آن دمدمه |
|
بانگ دیوان است و غولان آن همه |
(1104)بردران ای دل تو ایشان را مه ایست |
|
پوستشان برکن، کشان جز پوست نیست |
(1105)پوست چبود؟ گفتههای رنگ رنگ |
|
چون زره برآب، کش نبود درنگ |
(1106)این سخن چون پوست و معنی مغز دان |
|
این سخن چون نقش و معنی همچوجان |
(1107)پوست، باشد مغز بد را عیب پوش |
|
مغز نیکو را ز غیرت ،غیب پوش |
(1108)چون قلم از باد بُد ،دفتر ز آب |
|
هر چه بنویسی فنا گردد شتاب |
(1109)نقش آب است ار وفا جویی از آن |
|
باز گردی، دستهای خود گزان |
(1110)باد در مردم، هوا و آرزوست |
|
چون هوا بگذاشتی پیغام هوست |
(1111)خوش بود پیغامهای کردگار |
|
کو ز سر تا پای، باشد پایدار |
جبریان: اشاره به نخجیرانی است که درقسمت های پیشین ِحکایت، شیر را از کوشش منع وبه توکل ترغیب می کردند.
بسته کرد: یعنی مرا مورد فریب خود قرار دادند.
تیغ چوبین: یعنی سخنان پرفریب.
خسته کرد: یعنی مجروح کرد.
دمدمه: یعنی سخنان فریبنده.
پوستشان برکن: یعنی آنها را به سختی مجازات کن.
کشان جز پوست نیست: یعنی زیرا که آنها هرچه دارند همین ظاهر است و دروغگو و ریا کارند.
گفتههای رنگ رنگ: یعنی الفاظ خوش آیند ورنگ رنگ.
چون زره برآب: یعنی مثل نقشی است که در اثر وزیدن باد روی سطح آب ایجاد می شود.
مغز نیکو: یعنی معانی عالی وارزنده.
ز غیرت ،غیب پوش: یعنی مغز نیکو ومعانی عالی نیازی به آرایش الفاظ ندارد وغیرت حق از عالم غیب به آن پوشش مناسب می دهد.
نقش آب: صورت و نقشى که بر آب زنند و نگارند، به کنایه، امرى ناپایدار.
دست گزیدن: به کنایه، پشیمان شدن بمناسبت آن که هنگام پشیمانى دست و انگشت را گاز مىگیرند.
باز گردی، دستهای خود گزان:کسی که انتظار دارد الفاظ خوشآیند بدون معانی و حقایق، او را موفق گرداند، سرانجام جز تأسّف بهرهای نخواهد برد.
چون هوا بگذاشتی پیغام هوست : ممکن است سخن مولانا ناظر باشد به آیهى شریفهى: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى[1] که وحى الهى مقابل هواى نفسانى ذکر شده است.
خوش بود پیغامهای کردگار:خوشا پیغامهاى خداوندى که همواره دائم و پایدار است. اشاره است به آیهى شریفه: لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ[2] .
( 1102) حیله جبریها دست و پایم را بسته با تیغ چوبین خود تنم را خسته کردهاند.( 1103) دیگر از این ببعد وسوسه آنان را که همگى صداى دیو و غول است نخواهیم پذیرفت.( 1104) دیگر بعد از این درنگ جایز نیست پوست آنها را بکن که مغزى ندارند. ( 1105) سخن چون پوست و معنى بمنزله مغز است سخن چون نقش و صورت و معنى چون جان است.( 1106) پوست عیب مغزهاى بد را مىپوشاند بر روى مغزهاى خوب از روى غیرت پرده مىکشد تا نامحرمان نبینند.( 1108) اگر قلم از باد و دفتر از آب باشد هر چه بنویسى فوراً از میان خواهد رفت.( 1109) اگر از نوشته این دفتر و قلم ثبات و وفا توقع کنى و باین امید بسوى او روى دست خالى بر مىگردى.( 1110) آن چه در وجود مردمان چون باد بوده و بر باد مىرود همانا هواى نفس و آمال و آرزوى آنها است ولى اگر از هوا بگذرى پیغام هو بگوش تو مىرسد.( 1111) خوشا پیغامهاى خداوندى که همواره دائم و پایدار است.
مولانا می گوید: الفاظ خوشآیند و رنگارنگ مثل نقشی است که در اثر وزیدن باد روی سطح آب ایجاد می شود و اثر آن زود از میان خواهد رفت. معانی عالی و ارزنده نیازی به لفظ خوش آیند و آرایش کلام ندارند و غیرت حق از عالم غیب به آن پوشش مناسب میدهد. کسی که انتظار دارد الفاظ خوشآیند بدون معانی و حقایق، او را موفق گرداند، سرانجام جز تأسّف بهرهای نخواهد برد و باید از تأسّف دست خود را گاز بگیرد. وزیدن باد بر روی آب، نقش ناپایدار میسازد، اما در وجود انسان آن بادی که نقش ناپایدار ترسیم میکند، آرزوها و هواهای نفسانی است. اگر این آرزوهای نفسانی را رها کنی، پیغام حق را خواهی شنید. بنابراین پاک کردن باطن از علایق مادی و دلبستگیهای این جهانی درهای معرفت حق را بر تو میگشاید و این رابطه و الهام پایدار است.
خلاصه،سخنان مصنوع ظاهر آنها فریب مىدهد و در غلط مىافکند ولى وقتى متوجه معنى آن مىشویم مىبینیم که جز صنعتهاى پوچ حاصلى نداشته است اما آن سخن که معنى تازه و دل کش دارد بدین آرایش و تکلفات حاجت ندارد و چنانست که شیخ سعدى مىگوید[3]:
بزیورها بیارایند روزى خوب رویان را تو سیمین تن چنان خوبى که زیورها بیارایى
اما اینکه مولانا می گوید: «ترک هوى سبب اتصال باطن به عالم الهى و تلقى وحى و الهام مىگردد» بنا بر آن است که تصفیهى باطن بعقیدهى عرفا موجب آن مىشود که علم و معرفت از عالم غیب در آینهى ضمیر منعکس گردد و صوفیان شرط کشف و شهود را تهذیب و تصفیهى ضمیر و تخلیه را مقدمهى تحلیه شمردهاند .
(1096)عالَمش چندان بود کش بینش است |
|
چشم چندین بحر همچندینش است |
(1097)صاحب تأویل باطل ، چون مگس |
|
وهم او بول خر و تصویر خس |
(1098) گر مگس تاویل بگذارد به راى |
|
آن مگس را بخت گرداند هماى |
(1099) آن، مگس نبود کش این عبرت بود |
|
روح او، نه در خور صورت بود |
همچندین: دو چیز مساوى بحسب مقدار و کمیت.
صاحب تأویل باطل:یعنی کسی که موافق هوای خود هرچیز را تأویل می کند .
گر مگس تاویل بگذارد به راى: یعنی اگر صاحب تأویل به جای تأویل دنبال اندیشه وتعقل برود دیگر مگس نیست، مرغ بلند پروازی می شود که روحش با عالم غیب پیوند می یابد.
عبرت: پند و هر چه سبب تنبه و بیدارى و نظر در عاقبت و عبور از ظاهر بباطن شود.
( 1096) دنیای هر کس باندازه بینش او و دریاى هر کس باندازه چشم او است. ( 1097) کسى که کلام خداوندى را تأویل مىکند مثل همان مگس مغرور است بول او عبارت از وهم و تصوراتش بمنزله همان پر کاه است.( 1098) اکنون اگر مگس تأویل را کنار گذاشته بکوچکى خود اعتراف کند چنین مگسى را بخت یارى کرده بمرتبه هماى ارتقا مىدهد.( 1099) آن که داراى این حس باشد و بتواند بکوچکى خود اقرار کند بصورت مگس است ولى روح او متناسب با صورت نیست.
مولانا می گوید: دنیای هرکسی به اندازهْ بینش وآگاهی اوست وطبیعی است که آن گنداب ناچیز در چشم مگس دریای بیکران باشد. از این رو عامهى مردم و حتى علما بحسب نوع مدرکات با یکدیگر اختلاف حاصل مىکنند، چندان که یک امر نسبت بشخصى بسیار عادى و طبیعى و براى دیگرى بسیار شگفت و از نوع خارق عادت است و یا آن که یک منظره از گلها و سبزه براى شاعر، نوعى از تفکر بوجود مىآورد و براى گیاه شناس و عالم طبیعى، نوع دیگر، در صورتى که هر دو، بیک چیز مىنگرند و منظره شان متعدد نیست.
به گفته استاد فروزانفردر تفسیر این ابیات: خواندن و شنیدن و هر چه رنگ تعلم و آموزش دارد براى آنست که ادراک را قوت دهد و بر دانش و بینش بیفزاید و اگر انسان هر چیزى را که دقیق است و ابهامى دارد بر دانستههاى خود تطبیق کند و به افکار موجود خود باز گرداند، هرگز ادراکش ترقى نمىکند و بر علم او چیزى نمىافزاید و بدین مناسبت تاویل به رأى، مذموم است خواه در قرآن کریم یا هر کتاب و موضوع دیگر زیرا معنى آن، باز گشت بفکر موجود و مدرکاتى است که از پیش حصول یافته است و از دگر سوى بعقیدهى صوفیان تا وقتى که انسان در بردگى و رقیت نفس باقى است به اسرار کلام حق و اولیا راه نمىیابد و تاویل به رأى و از روى هوى نشانهى آنست که آدمى هنوز در گذشتهى خود و آثار نفسانیت، اسیر مانده است بدین جهت مولانا مىگوید که هر گاه مگس که نمودار مردم تنگ بینش است از قید هوى آزاد گردد و سخن اولیا را بمیل و مراد خود تاویل نکند بىهیچ شک روى در فزایش و ترقى مىنهد و در نتیجهى دقت و تامل روز بروز بر بینش او چیزى مىفزاید تا بدرجهى کمال مىرسد و همان مگس خُرد نگرش سست بال، هماى بلند پرواز همایون فال مىگردد و در فضاى بىنهایت کمال بال و پر مىگشاید و از آن جا که نزد صوفیان صورت و شکل ظاهر، اعتبار ندارد و جنسیت اشیا تابع فعلیات بلکه فعلیت اخیر آنهاست و نام و عنوان آنها بمناسبت اوصاف معنوى و فعلیت روحى آنها معین مىشود، مولانا مىگوید آن مگس که چنین بیدارى و بینشى دارد بصورت، مگس ولی در حقیقت چیز دیگر است چنان که سگ اصحاب کهف بصورت از جنس سگان و بمعنى از جنس مردم بود و بسا کسان که صورت انسان دارند و به حقیقت دیوان و ددانند چنان که مطابق روایات اسلامى حشر آنها بصورت بهائم و سباع خواهد بود.
(1100)همچو آن خرگوش، کاو بر شیر زد |
|
روح او کى بود اندر خورد قد |
(1101) شیر مىگفت از سر تیزى و خشم |
|
کز ره گوشم عدو بر بست چشم |
بر شیر زد: زدن دراینجا به معنی ضربه زدن ویا به معنی فریب دادن است.
روح او کى بود اندر خورد قد: یعنی روح خرگوش کجا متناسب با صورت وقد وقامتش بود.
کز ره گوشم عدو بر بست چشم: یعنی دشمن با سخنان خود مرا گول زد وفریب داد.
( 1100) مثلا همان خرگوش که با شیر بستیزه برخاسته و غالب شد روحش کجا متناسب با صورتش بود.
( 1101) شیر از روى خشم و غضب مىگفت دشمن با سخنان خود از راه گوشم چشم مرا بست.
(1087) تازه کن ایمان نه از گفت زبان |
|
اى هوا را تازه کرده در نهان |
(1088) تا هوا تازه ست، ایمان تازه نیست |
|
کاین هوا جز قفل آن دروازه نیست |
ایمان: در لغت بمعنى تصدیق و باور داشتن است اما معنى اصطلاحى و شرعى آن مورد اختلاف است و علماء اسلام در تعریف آن، چهار دسته شدهاند: 1- اینکه ایمان عبارت است از اعتراف بدل و اقرار بزبان و اعمال شرعى و این عقیدهى معتزله و خوارج و محدثین و فرقهى زیدیه است. 2- اینکه ایمان از تصدیق قلبى و اقرار زبانى است و این قول اکثر فقهاى سنیان است از جمله ابو حنیفه نعمان بن ثابت فقیه بزرگ عراق. 3- اینکه ایمان فقط تصدیق قلبى است نسبت بدان چه از پیغمبر بطور قطع بما رسیده است و این عقیده اشعریان است. 4- اینکه ایمان تنها اقرار بزبان است که فرقهى کرامیه (پیروان ابو عبد الله محمد بن کرام سجستانى) برین عقیده بودهاند. ابن تیمیه تحقیق مفصلى دربارهى ایمان کرده و گفته است که تصدیق قلبى باید بهمراه محبت و تعظیم. صوفیان مىگویند ایمان اعتراف بزبان و اخلاص قلبى است.[1]
تازه کن ایمان :یعنی از صمیم قلب ایمان بیاور، نه فقط با زبان
( 1087) در این صورت تو که هواى نفس را در اعماق دل خود تازه کردهاى بیا و ایمان خود را تجدید کن ولى نه بزبان بلکه بدل و جان.( 1088) تا هواى نفس هست ایمان نیست هواى نفس قفل این درگاه است تا این قفل نشکند بخانه ایمان داخل نخواهى شد.
(1089) کردهاى تاویل حرف بکر را |
|
خویش را تاویل کن، نه ذکر را |
(1090) بر هوا تاویل قرآن مىکنى |
|
پست و کژ شد از تو معنى سنى |
تاویل: در لغت رجوع دادن و در اصطلاح، بیان و توضیح قرآن است بدلیلى ظنى مانند خبر واحد. مقابل: تفسیر که ایضاح قرآنست بدلیلى قطعى و بعضى گفتهاند که تاویل تفسیر باطن لفظ است. مقابل: تفسیر که بیان لفظ است بلفطى دیگر و بنا بر این، تأویل را مىتوان به توجیه و بیان مقصود تعریف نمود. بعقیدهى راغب اصفهانى تفسیر، بیان مفردات، و تاویل ایضاح معانى و جمل است. نزد صوفیه ارجاع ظاهر قرآن است بمصادیق روحانى آن از قبیل مراتب عقول و نفوس و احوال باطنى و قلبى. [2]
حرف بکر: سخن تازه و نو آیین، بکنایت، قرآن کریم.
ذکر: یکى از نامهاى قرآن است.
سنى: روشن و بلند. اشاره است بحدیث: من فسر القرآن برأیه و اصحاب الحق فقد أخطأ. و حدیث: من فسر القرآن برأیه فلیتبوأ مقعده من النار. [3]
( 1089) آیات و کلمات متشابه قرآن را تأویل مىکنى عوض این کار خودت را تأویل کن. ( 1090) تو قرآن را بر طبق هوى و رأى خود تأویل مىکنى از همین جهت است که معنى حقیقى از تو مستور و پوشیده مىماند.
رد ی است از جانب مولانا بر جبریان که آیات مربوط بکسب و عمل را تاویل مىکردهاند ، زیرا نزد ائمهى اسلام مسلّم است که تفسیر و ایضاح قرآن جز باسناد و آثار درست که از طریق پیغمبر و صحابه رسیده باشد روا نیست.
(1091) آن مگس بر برگ کاه و بول خر |
|
همچو کشتى بان همىافراشت سر |
(1092) گفت من دریا و کشتى خواندهام |
|
مدتى در فکر آن مىماندهام |
(1093) اینک این دریا و این کشتى و من |
|
مرد کشتیبان و اهل و رایزن |
(1094) بر سر دریا همىراند او عَمَد |
|
مىنمودش آن قدر بیرون ز حد |
(1095) بود بىحد آن چمین نسبت بدو |
|
آن نظر، که بیند آن را راست، کو |
زیافت: یعنی ناخالصی وتباهی
عَمَد: نوعى از قایق و ظاهرا قایق گونهاى که از ریسمان و شاخه و تنهى درخت فراهم مىآوردهاند، در موزهى کویت نوعى از قایق دیدهام که مانند سبد و کواره از شاخه و ترکهى درختان در هم بافتهاند که ظاهرا آن نیز از جنس عمد است. [5]
چمین: پلیدى و بول و افکندهى انسان و دیگر جانوران.
() کار تو بکار آن مگس مىماند که شخصیت برجستهاى براى خود قائل شده.() و خود را بزرگ دیده از شراب عجب و کبر سر مست گردیده با اینکه ذرهاى بیش نبود خود را آفتاب شمرده.() مىگفت عنقائى که گفتهاند و شنیدهایم من هستم.( 1091) بىچاره مگس بر برگ کاهى که بر بول خر قرار گرفته بود نشسته چون کشتیبان ماهرى بر خود مىبالید.( 1092) و مىگفت من نام دریا و کشتى را در کتابها خوانده و نمىدانستم چیست. ( 1093) اکنون مىفهمم که این دریا و این کشتى و من کشتیبان ماهر آن هستم.( 1094) کشتى خود را در دریائیکه بنظرش خیلى بزرگ بود مىراند و دریا در نظرش بىانتها مىنمود.
این حکایت کوچک را مولانا به عنوان وصف حال کسانی آورده است که حقایق الهی ومعانی قرآنی را موافق باهوای نفس تفسیر یا تأویل می کنند.
[1] - بیان السعادة، ج 1، ص- 28، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: ایمان. تفسیر ابو الفتوح، ج 1، ص 40
[2] - بیان السعادة، ج 1، ص 9، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: تاویل، تفسیر.
[3] - تفسیر ابو الفتوح، ج 1، ص 3، کنوز الحقائق، ص 131.
[4] - پیش از بیت 1091 سه بیت دیگر در نسخهْ 715 ونسخه های متأخر هست که در 668 و677 نیست. نیکلسن هم آنها را در حاشیه آورده والحاقی دانسته است:
مانَد احوالت بدآن طرفه مگس کو همی پنداشت خود را هست کس
ازخود، اوسرمست گشته بی شراب ذره یی خود را بدیده آفتاب
وصف بازان را شنیده در بیان گفته من عنقای وقتم بی گمان
[5] - فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات، در ذیل: عمد.
(1082)وآن که پایش در ره کوشش شکست |
|
در رسید او را بُراق و برنشست |
(1083)حامل دین بود او محمول شد |
|
قابل فرمان بد او مقبول شد |
(1084)تا کنون فرمان پذیرفتی ز شاه |
|
بعد از این فرمان رساند بر سپاه |
(1085)تا کنون اختر اثر کردی در او |
|
بعد از این باشد امیر اختر او |
(1086)گر تو را اشکال آید در نظر |
|
پس تو شک داری در انشقّالقمر |
بُراق: مرکبى که مطابق روایات اسلامى، جبرئیل در شب معراج از آسمان براى حضرت رسول اکرم (ص) آورد تا بر آن سوار شد و از مکه به مسجد اقصى و از آن جا به آسمانها عروج فرمود.[1] منظور مولانا در این بیت این است که: اگر انسان در راه حق بکوشد و تلاش نماید و آسیب ببیند، پروردگار برای او براق میفرستد تا مانند پیامبر به پیشگاه الهی برود.
بر نشستن: سوار شدن:
بیرون خرام و بر نشین بر شهپر روح الامین آخر گزافست این چنین تو محتشم او محتشم[2]
حامل دین: به کنایه، سالکى هشیار که در مواطن تفرقه مانده، بحکم جمع موصوف نباشد که در آن حالت مکلف است و بار ریاضت و مجاهده را بر دوش مىکشد.
قابل فرمان: فرمان پذیر، مطیع و فرمانبردار، به کنایه، سالک در مبادى کار و در حال ریاضت و مجاهدت. مقبول: پذیرفته و گزیده، به کنایه، کسى که سلوک را بنهایت رسانیده و یا بر اثر کشش بدرجهى وصول نائل شده است.
فرمان رساندن: ابلاغ امر الهى، به کنایه رسیدن بمقام رسالت و کمال ارشاد که بعقیدهى صوفیه در آن مرتبه نیز ابلاغ اوامر الهى ممکن است.
اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ : اشاره است به آیهى شریفه: اِقْتَرَبَتِ اَلسَّاعَةُ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ[3] که بعقیدهى اکثر مفسرین ناظر است به معجزهى شکافتن قمر بر دست حضرت رسول (ص) و بگفتهى برخى شق قمر از علائم قیامت است و پس ازاین روى خواهد داد و چون مستقبل محقق الوقوع است بنا بر عادت عرب از آن، بصیغهى ماضى تعبیر شده است و صوفیان قمر را بقلب پیغمبر (ص) تاویل مىکنند و بنا بر آن، دو نیمه شدن آن، کنایه است از استواى حالت قلبى وى در وجههى کثرت و وحدت، و قیامت ظهور اوست به اعتبار آن که سلسلهى نبوت و رسالت بدو ختم شده است چنان که امتداد زمان بقیامت منتهى مىگردد[4] ولى مقصود مولانا ظاهرا معنى نخستین است و این بیت را مانند شاهدى آورده است بر اثبات تاثیر مردان خدا در اجرام سماوى.
( 1082) آن کسى که در راه کوشش پایش شکست و مرکوب براق براى او آوردند و سوار شد تو نیستى.( 1083) او حامل دین بود و بر براق سوارش کردند و فرمان حق پذیرفته بود از این جهت مقبول درگاه حق گردید.( 1084) او تا کنون فرمانبر شاه بود و اکنون فرمانده سپاه است.( 1085) تا کنون ستارگان و گردش چرخ در او تأثیر مىکرد اکنون بستاره و فلک فرمان مىدهد.( 1086) در فرمانبرى ستارگان از مردان حق اگر اشکالى به نظرت مىرسد پس در وقوع معجزه شق القمر شک دارى .
مقصود مولانا این است که چون مجاهده بکمال و نهایت رسید و سالک بفناى فعلى و وصفى متحقق گشت آن گاه جبر محمود، حالت وى مىشود و از قید مجاهدت مىرهد و جذب و کشش غیبى فرا مىرسد و او به نیروى کشش، مقامات سیر را طى مىکند و خود مبدا امر و تبلیغ احکام مىگردد و درین صورت، او نمىرود بلکه او را مىبرند و رنج سلوک از او ساقط است چنان که پیغمبر ما (ص) بر مرکب آسمانى عنایت نشست و عوالم غیب را مشاهده فرمود و بحکم «أَسْرى بِعَبْدِهِ »او نرفت بلکه او را خدا برد زیرا بمقام فناء عبودیت تحقق یافته بود. باید دانست که مطابق روایات، جبرئیل در شب معراج برای پیامبر مرکبی آورد که براق نام داشت. چنین انسانی اگر تاکنون به کمال نرسیده، از این پس مشیت حق او را میبرد و به منزلی که باید میرساند. اگر تاکنون فرمان حق را میپذیرفت، اکنون خود پذیرفتهْ بارگاه حق است و فرمان حق را به بندگان دیگر میرساند و انسان راه یافتهای است که دیگران را هدایت میکند. او به مشیت الهی برستارگان هم فرمانروایی دارد. در این مرتبه است که مرد راه حق میتواند جبری باشد و همه چیز را به اراده حق مربوط کند.
[1] - الإسراء، آیهى 1
[2] - دیوان سنایى، ص 390
[3] - القمر، آیهى 1
[4] - تفسیر امام فخر رازى ج 7، ص 779، لطایف الاشارات قشیرى، بیان السعادة، ج 2، ص 247.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |