انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات]را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]
عرشیات
حکایت پادشاه جهود و(30)
سه شنبه 92 مرداد 29 , ساعت 10:5 صبح  

قدرت و رحمت حق تعالى و آثار آن،

 

( 509)صد هزاران بحر و ماهی در وجود

 

سجده آرد پیش آن اکرام و جود

  ( 510)چند باران عطا باران شده

 

تا بدان آن بحر دُرّ افشان شده

  ( 511)چند خورشید کرم افروخته

 

تا که ابر و بحر، جود آموخته

  ( 512)پرتو دانش زده بر خاک و طین

 

تا که شد دانه پذیرنده زمین

  ( 513)خاک امین، و هر چه در وی کاشتی

 

بی‏خیانت جنس ِآ ن برداشتی

  ( 514)این امانت ز آن امانت یافته است

 

کا فتاب عدل بر وی تافته است

  ( 515)تا نشان حق نیارد نوبهار

 

خاک سِر‏ها را نکر ده آشکار

سجده آرد پیش آن اکرام و جود: همهْ جلوه‏های عالی زندگی این جهان پرتوی از فیض الهی است.

بحر در افشان شده: یعنی باران عطای خداوند موجب می شود که در دریا مروارید پدید آید.

ابر و بحر جود آموخته: اگر ابر و دریا بخشندگی دارند، فیضی از خورشید کرم خداوند است.

پرتو دانش زده بر خاک: پرتو دانش الهی خاک تیره را پذیرندهْ دانه‏ها می‏کند و رویش پدید می‏آورد.

عدل: صفتى است که اقتضاى آن اجراء حکم است بدون میل و افراط و تفریط، و دادن حق به ذى حق است.  امانت: خدا را به امانت وصف نمى‏کنند و در عداد اسماء حسنى که سیوطى در جامع صغیر سه روایت براى آن نقل کرده و نیز در مواقف و شرح آن، این صفت مذکور نیست ولى صفت (المهیمن) را بعضى بمعنى امین گرفته‏اند و گفته‏ى مولانا بدین قول ناظر است.[1] و خاک را بدان مناسبت امین مى‏نامند که هر تخم که در وى بکارند جنس آن را باز مى‏دهد و هرگز بجاى گندم، جو و بعوض جو، گندم از آن نمى‏روید.

خاک سر‏ها را: این خاک امانت‌دار، هنگامی رازها را ‏آشکار می‏کند که بهار می‏آید و این بهار، نشان و فرمان و اشارت حق است.

   ( 509) صدها هزار دریا و ماهى در عالم وجود در مقابل عظمت و جلال آن دریاى بخشش وجود بسجده افتاده‏اند.( 510) سالها باران بخشش خداوندى باریده است تا بوسیله او این دریاها داراى گوهر شده‏اند. ( 511) مدتها خورشید گرم نور افشانى کرده تا ابر و دریا طریقه جود و بخشش را آموخته‏اند. ( 512) پرتو ذات مقدس او است که به آب و گل تابیده تا زمین براى پروراندن دانه و رشد نباتات آماده گشته است. ( 513) خاک امین است و هر چه در آن کاشته شود بدون خیانت همان را عمل آورده و همان جنس را تحویل مى‏دهد. ( 5114) این امانت را خاک از آن جا دارا شده است که آفتاب عدل بر او تابیده. ( 515) تا نو بهار نشانه‏اى از طرف حق همراه نیاورد در این فصل خاک اسرار طبیعت را آشکار نمى‏سازد.

دراین ابیات مولانا مفهوم بیت های پیشین را شرح می کند ومی گوید: همهْ جلوه‏های عالی زندگی این جهان پرتوی از فیض الهی است. باران عطای خداوند موجب می‏شود که در دریا مروارید پدید آید. اگر ابر و دریا بخشندگی دارند، فیضی از خورشید کرم خداوند است. پرتو دانش الهی خاک تیره را پذیرندهْ دانه‏ها می‏کند و رویش پدید می‏آورد.

پروردگار این کرهْ خاکی را امین دانسته و آفتاب عدل خویش را بر آن تافته است و همین امانت داری است که هرچه در خاک آن بکاری همان را پس می‏دهد این خاک امانت‌دار، هنگامی رازها را ‏آشکار می‏کند که بهار می‏آید و این بهار، نشان و فرمان و اشارت حق است.این سخن مولانا مبتنى است بر این عقیده که حق تعالى جامع جمیع کمالات است و هر کمالى که موجودات بدان متصف مى‏شوند به افاضه‏ى اوست و مستفاد از اوست.

أزمة الامور طرا بیده             و الکل مستمدة من مدده‏[2]



[1]   - شرح مواقف، چاپ آستانه، ج 3، ص 171

[2]   - شرح منظومه حاج ملا هادى سبزوارى‏

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود و(29)
سه شنبه 92 مرداد 29 , ساعت 10:4 صبح  

دعوت عیسى بوحدت و یگانگى بود،

گلزار وحدت

 

( 502) تا ز زهر و از شکر در نگذرى

 

کى تو از گلزار وحدت بر برى‏؟

 ( 503) این نمط، وین نوع،ده طومار و دو

 

 بر نوشت آن دین عیسی را عدو

تا ز زهر و از شکر: به معنی نیک وبد زندگی این جهانی وامور بد آیند وخوش آیند است، مضمون سخن این است که برای ادراک وحدت باید هم? این خوبیها وبدیها را زیر پا یا پشت سر بگذاری.

این نمط: با این ترتیب، با این روش.

( 502) تا از زهر و شکر نگذرى و پاى بعالمى بالاتر از اختلافات نگذارى عطرهاى گلهاى گلستان وحدت و گلزار یگانگى را استشمام نخواهى کرد. ( 503) با این ترتیب دوازده طومار نوشت.وآن وزیر فریب کار اختلافاتی را دردین عیسی ایجاد کرد.

مولانا از این تک بیت، یک مضمون عارفانه‌ای ارائه می‌دهد و می‌گوید: زهر و شکر را به معنای نیک‌وبد زندگی این جهانی و امور بدانید و آنها را خوش‌آیند در نظر بگیرید و برای ادراک وحدت و چشیدن، باید از این گلزار همهْ این خوبی‌ها و بدی‌ها را زیر پا یا پشت‌سر بگذارید و خود را فراموش کنید و به مرادی و نامرادی نیندیشید.

 مولاناپس از بیان محتوای طومارهای متضاد از وزیر فریب کار می گوید: تا مراتب تعین وحدود کثرت را که منشا امتیاز است در هم نریزى بوحدت که آسایشگاه جان و روان است نخواهى رسید و شاید گفت که سالک با وجود اختلاف روشها و آیینها باید بر همه‏ى آنها عبور کند و بکمال هر طریقه‏ى متحقق شود تا بسر منزل وحدت برسد.

دربیان آن که: این اختلافات درصورت روش است، نی درحقیقت راه

 



 


( 504) او ز یک رنگى عیسى بو نداشت            

 

 

وز مزاج خمّ عیسى خو نداشت‏

( 505) جامه‏ى صد رنگ از آن خمِّ صفا            

 

 

ساده و یک رنگ گشتى چون صبا

 

یکرنگیِ عیسی: یعنی محبت وکوشش او در راه پیوند دلهای مردم.

خم عیسى: اشاره به این روایت است که: مادر عیسی اورا به رنگرزی سپرده بود تا صباغی بیاموزد ویک روز که صباغ جامه هایی را با رنگهای گوناگون نشانه زد وبرای رنگ کردن به او سپرد، او همه را دریک خم فرو برد اما درپایان ِکار هرجامه به همان رنگ درآمد که صباغ خواسته بود

خو نداشت: یعنی اطلاع نداشت، بی خبر بود، یا آن ویژگی عیسوی را نداشت.

( 504) این شخص از یک رنگى دین عیسى خبر نداشت و نمى‏دانست خمى که عیسى براى رنگها تهیه کرده از چه دارویى ترکیب شده.( 505) ندانسته بود که جامه‏هاى صد رنگ چون داخل این خم گردد همگى ساده و یک رنگ مى‏گردد.

مقصود مولانا این است که عیسى علیه السلام مردم را بوحدت و محبت مى‏خواند و کسى که بحقیقت دین و آیین وى راه یابد از رنگ و اختلاف و دو بینى و تزویر خلاص مى‏یابد و بجهان بى‏رنگ و عالم یگانگى مى‏پیوندد و با همه‏ى ادیان و مذاهب یکى مى‏شود ولى این وزیر نیرنگ بازِ تزویر گر اگر چه خود را بر کیش وى مى‏دانست و مردمان ساده دل بدو گرویده بودند از این حقیقت خبر نداشت و بویى نبرده بود بدین جهت بخلاف گرایید و اختلاف بوجود آورد .

در یک رنگى و اتّحاد ملال راه ندارد،

( 506) نیست یک رنگى کز او خیزد ملال

 

بل مثال ماهى و آب زلال‏

( 507) گر چه در خشکى هزاران رنگهاست            

 

ماهیان را با یبوست جنگهاست‏

( 508) کیست ماهى چیست دریا در مثل؟            

 

تا بدان مانَد  مَلِک عزَّ وَ جَل‏

 

یک رنگى: مجازا، دوستى بى‏غرض و نفاق، وحدت و یگانگى، وحدت صرف.

کز او خیزد ملال: یعنی یکرنگی عیسی آن طور نیست که از نداشتن تنوع مای? ملال ودلتنگی شود.

بل مثال ماهى و آب زلال‏: یعنی مثل آب زلال است که اگرچه رنگارنگ نیست اما برای ماهی زندگی است.

ماهیان را با یبوست جنگهاست: یعنی اگرچه خشکی بسیار رنگارنگ است اما ماهیان ازآن بیزارند.

کیست ماهى چیست دریا در مثل: مثال ماهی وآب زلال را در ذهن مولانا همانند رابطهْ انسان با دریای معرفت حق است ، اما باز می گوید: که خداوند را نباید به مفاهیم زندگی این جهانی تشبیه کرد. و تمثیل عشق یا حق تعالى به آب و عاشق و طالب به ماهى در مثنوى مکرر است و در دیوان کبیر نیز توان دید و اینک یک نمونه[1]:

            اى دل من در هوایت همچو آب و ماهیان             ماهى جانم بمیرد گر بگردى یک زمان‏

            ماهیان را صبر نبود یک زمان بیرون آب             عاشقان را صبر نبود در فراق دلستان‏

            جان ماهى آب باشد صبر بى‏جان چون بود             چونک بى‏جان صبر نبود چون بود بى‏جان جان‏

 

ملک: پادشاه، یکى از صفات خداست به اعتبار اینکه قادر بر ایجاد و ابداع است و جهان و جهانیان در زیر فرمان او هستند.

( 506) این یک رنگى از آن یک رنگیها نیست که ملال آور باشد بلکه این مثل یک رنگى آب است نسبت بماهیان. ( 507) بلى در خشکى هزاران رنگ هست ولى ماهى دشمن آنها بوده متمایل به آب است. ( 508) من چه مى‏گویم؟ ماهى کیست؟ دریا چیست؟ که خداى عز و جل را بتوان در مثل به آنها تشبیه نمود.

مولانا می گوید: یکرنگی عیسی آن طور نیست که از نداشتن تنوع مایهْ ملال ودلتنگی شود بلکه همانند آب زلال است که اگرچه رنگارنگ نیست اما برای ماهی زندگی است. خشکی بسیار رنگارنگ است اما ماهیان از آن بیزارند.  بنا بر این روش عیسى که بر محبت و عشق مبتنى بود هرگز ملال بوجود نمى‏آورد تا پیروان او بسبب ملال و سستى عشق، بسوى بحث و نظر گرایند و در تبعیت و اداء تکالیف به اختلاف برخیزند و از این راه نوعى از تفنن و تنوع پدید آید . ولى وزیر مزور و امت عیسى از حقیقت روش او بى‏خبر بودند و از عشق بویى نداشتند لا جرم ببحث و نظر پرداختند و بجدل برخاستند.



[1]   - دیوان، ب 20782 ببعد


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود و(28)
سه شنبه 92 مرداد 29 , ساعت 10:0 صبح  

   ( 494) در یکى گفته که: استادى طلب

 

عاقبت بینى نیابى در حسب‏

( 495) عاقبت دیدند هر گون ملتى

 

لا جرم گشتند اسیر زلتى‏

( 496) عاقبت دیدن نباشد دست باف            

 

ور نه کى بودى ز دین ها اختلاف‏؟

استادى طلب: یعنی هرکس باید استاد وپیر طریقتی داشته باشد.

حسب: بزرگى مرد از روى نسب، بزرگى در دین و مال، سر بلندى که بکسب مرد حاصل شود نه از جهت وراثت. در اینجا معنى اخیر مراد است.

عاقبت بینى نیابى در حسب‏: یعنی حَسَب ونسَب برای دیدن عاقبت کارها دلیل نیست.

اسیر زلتی: یعنی دچار لغزش شدن.

دست باف: بافته‏ى دست، سهل و آسان، منظور این است که آن عاقبت ِخیری که همه انتظار دارند چیزی نیست که به دست خود ببافند.

ور نه کى بودى ز دین ها اختلاف‏؟: یعنی اگر ممکن بود که هرکسی آن جهان وعاقبت خود را به دست خود بسازد، برسر مذهب این همه اختلاف نبود.

   ( 494) در کتابى مى‏گوید باید استادى پیدا کرده تابع او باشى و اگر پا بند خود باشى آتیه خود را نفهمیده عاقبت بین نخواهى بود. ( 495) تمام ملتها بخیال خود عاقبت بینى کردند ولى همگى پایشان لغزیده بمقصد نرسیدند.( 496) عاقبت بینى در دست خود اشخاص نیست و اگر این طور بود در ادیان و مذاهب اختلاف پیدا نمى‏شد.

این ابیات تاکید دارد بر ضرورى بودن پیر و مرشد بدلیل آن که دیدن عاقبت و منفعت و مضرت اعمال، امرى است که عقل عادى در ادراک آن مستقل نیست و هر کسى نمى‏تواند وجوه مصلحت و مفسده را تشخیص دهد و اگر ادراک مصلحت و مفسده امرى بود، میسَّر، براى همه‏ى مردم، اختلاف در میان امت بوجود نمى‏آمد زیرا مصلحت و مفسده، ثابت و لازمه‏ى عمل است و از آن انفکاک نمى‏پذیرد و بنا بر این، اختلاف زاده‏ى سوء تشخیص است پس باید احکام و تکالیف بوسیله‏ى کسى تعیین شود که از هواى نفس رسته و بدقایق صلاح و فساد اطلاع کامل داشته و بنظر باطنى بر عالم غیب و حقایق امور مشرف باشد، این استدلال شبیه است بدان چه حکما و متکلمین در حکمت بعثت انبیا گفته‏اند.[1]

هر کسى شیخ خود است،

( 497) در یکى گفته که: استا هم تویى            

 

ز انکه استا را شناسا هم تویى‏

( 498) مرد باش و سُخره‏ى مردان مشو            

 

رو، سر خود گیر و سر گردان مشو

 

استا هم تویى: انکار سخن قبل است، یعنی نیازی به استاد راهنما نیست، پس به خود باید اعتماد و تکیه کنی             

 سُخره‏ى مردان مشو: یعنی مسخرهْ دیگران مشو، راه خود را در پیش بگیر ومگذار دیگران تورا سرگردان کنند.

( 497) در کتاب دیگر مى‏نویسد استاد هم تو هستى براى اینکه شناسنده استاد تویى.( 498) بنا بر این استادى لازم نیست مرد باش و بخود تکیه کن و سخره دیگران نشده سر گردان مباش.

محتوای این دو بیت آنست که به استاد احتیاجى نیست و عقل و معرفت خود آدمى براى معرفت و تشخیص مفسده و مصلحت کافى است بدلیل آن که استاد و شیخ را هم انسان بوسیله‏ى خرد و هوش خود مى‏شناسد و براى ایمان به پیر و مرشد، شیخ و استادى ضرورت ندارد. این استدلال شبیه است بدان چه متکلمین از گفته‏ى براهمه و صابئه و قائلین به تناسخ نقل مى‏کنند، آنها مى‏گفته‏اند عقل براى تشخیص تکلیف کافى است و پیغمبر اگر آن چه مى‏گوید موافق عقل باشد ما بدو محتاج نیستیم و اگر بر خلاف عقل حکم کند پیروى او لازم نیست و احکام او در خور انکار است.

حقیقت همهْ ادیان یکی است

( 499)در یکى گفته که: این جمله یکى است             

 

هر که او دو بیند احول مردَ کى است‏

( 500) در یکى گفته که صد یک چون بود               

 

این کى اندیشد؟ مگر مجنون بود

( 501) هر یکى قولى است ضد همدگر             

 

چون یکى باشد یکى زهر و شکر؟

 

این جمله یکى است : یعنی حقیقت هم? ادیان یکی است.           

احول: یعنی نقص بینایی، دوبین.

صد یک چون بود : یعنی صدها مذهب گوناگون چه طور یکی هستند؟، این سخن انکار سخن وفرمان قبلی است، مبنی بر وحدت ادیان.

 چون یکى باشد یکى زهر و شکر؟: یعنی این ادیان گفته های مخالف یکدیگرند، زهر وشکر چه طور یکی می شود.           

   ( 499) در یکى از کتابها مى‏گوید همه اینها تویى فقط تویى و بس و دوئیت در اینجا موضوع ندارد. این همه اختلافات که شروع شده و مى‏بینیم عاقبت اینها یکى است و کسى که دو مى‏بیند احول است‏.

  ( 500) در جاى دیگر مى‏گوید یکى بودن معنى ندارد صد چگونه یکى است مگر کسى دیوانه باشد که این طور فکر کند. ( 501) اینها همه اقوالى است ضد یکدیگر چگونه خواهند بود مگر زهر و شکر ممکن است یکى باشند.

دربیت نخست می گوید: حقیقت همهْ ادیان یکی است واگر کسی کیان آنها اختلاف ببیند احول است ونقص بینایی دارد وبه عبارت دیگر اگرچه دین ها و آیین ها بظاهر متغایراند اما بحسب مقصد که خدا و وصول بکمال است میان آنها هیچ تغایرى وجود ندارد. ودربیت دوم این نظریه را نقد می کند ومی گوید» صدها مذهب گوناگون چه طوریکی هستند؟ آدم باید دیوانه باشد که این طور فکر کند.

استاد فروزانفربیت دوم را این گونه تفسیر می کند : اما فرض اختلاف که از بیت دوم مستفاد مى‏شود مبنى بر ملاحظه‏ى کثرت است و اینکه این امور با تصور اعتبارى بودن باز هم منشا اثر است و آثار آنها با یکدیگر تغایر دارند و از این رو نباید آنها را متحد شمرد.

خلاصه وچکیده مطالب اینکه ،مولانا می گوید: مفاد این طومارها مانند زهر و شکر با هم مختلف بود.



[1]   - الهیات شفا، فصل فى اثبات النبوة، کشف الفوائد، ص 75- 71، کشف المراد، ص 218- 215.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود و(27)
سه شنبه 92 مرداد 29 , ساعت 9:58 صبح  

باز گشت به احکام فطرت، ومعنى تیسیر،

( 484) در یکى گفته که: آنچه ت داد حق

 

بر تو شیرین کرد در ایجاد حق‏

( 485)بر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر

 

خویشتن را در میفگن در زحیر

بر تو شیرین کرد در ایجاد حق‏: یعنی در ایجاد تو پروردگار لذت های زندگی مادی را برتو شیرین کرده است، ازآنها بهره مند شو.

بر تو آسان کرد: که در قرآن آمده است:« فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى»[1]‏   که مفسرین آن را بمعنى تسهیل طاعت گرفته‏اند.

زحیر: بیمارى پیچش، مجازا، رنجورى، کلفت و مشقت، یعنی خود را با ترک لذت ها دچار درد ورنج مکن.

( 484) در یک طومار مى‏نویسد آن چه را که خداوند بتو عطا فرموده همان چیز را در خلقت در مذاق تو شیرین و مطبوع قرار داده.( 485) خداوند کار را بر تو آسان کرده همان را که داده است بگیر و خود را بزحمت و مشقت مینداز و ناله مکن.

مقصود مولانا آنست که انسان داراى شهوات و آرزوها و نیروهایى است که براى نیل بدانها آفریده شده است و انسان باید که بفطرت بر گردد و از حکم ایجاد تبعیت کند زیرا شهوت بحکم حق تعالى در انسان بوجود آمده و اجزاء بدن هر یک وظیفه‏اى در نیل بدانها دارد که آن نیز عطا و حکم خداست و معنى (آسان کردن) اعطا و ایجاد همین آلات حسى است. و گمان مى‏رود که (آسان کردن) مرادف تیسیر است.

( 486) در یکى گفته که بگذار آن خوَد

 

کان قبول طبع تو، ردّ ست و بد

( 487) راههاى مختلف آسان شده ست

 

هر یکى را ملتى چون جان شده ست‏

( 488) گر میسّر کردنِ حق َره بُدى

 

هر جهود و گبر از او آگه بُدى‏

 

کان قبول طبع تو ردست و بد: باز وزیر ریا کار در طوار دیگر می گوید« آنچه را طبع انسان دوست می دارد، مردود است وباید ازآن بگذری.

راههاى مختلف آسان شده ست: یعنی صرف آسانی راه ملاک نیست، نباید آسان اندیش بود.

ملتى :یعنی مذهب

گر میسّر کردنِ حق َره بُدى: دلیلی است برای بیت قبل، یعنی اگر انسان در مذهب آزاد اندیش واسان گیر باشد، هر نامسلمانی هم می توانست ادعا کند که از راه حق آگاه است.

( 486) در طومار دیگر مى‏گوید از آن چه دارى و براى تو میسر است بگذر آن چه که طبع تو قبول مى‏کند مردود و بد است.( 487) راههاى خلاف است که آسان است و هر ملتى چون جان شیرین آن را در آغوش کشیده.( 488) اگر آن چه را خدا آسان کرده راه مستقیم بود هر گبر و جهودى راه حق را مى‏شناخت‏.

مولانا می گوید : بطورطبیعی هر چه موافق میل و طبع آدمى است براى او مطلوب و محبوب است ولى همیشه موافق مصلحت او نیست چنان که هر خلاف و معصیتى که از انسان سر مى‏زند محبوب و مطلوب و موافق میل اوست و الا مرتکب آن نمى‏شد در صورتى که ما خلاف و معصیت را نمى‏پسندیم و اورا مجرم می شمریم مجازات مى‏کنیم . پس تبعیت از قوانین و شرایع امرى ضرورى است براى آن که وقتى میل و شهوت بجوش مى‏آید مصلحت در حجاب مى‏رود و انسان دانسته یا ندانسته بضرر خود اقدام مى‏کند آن گاه برین مطلب دلیل مى‏آورد که مذاهب مختلف هر یک براى پیروان خود مطلوب است و تبعیت از آنها آسان شده است و بهمین نظر از مذهب دیگر پیروى نمى‏کنند و جان و مال خویش را در راه تایید و نصرت مذهب خود مبذول مى‏دارند و اگر ما تیسیر حق « آنچه خداوند بر بنده آسان می کند» را شایسته‏ى آن بدانیم که هرمذهبى و طریقتى قابل اتباع باشد بنا بر این حکم کفر و ایمان و ضلالت و هدایت مرتفع مى‏شود در صورتى که بحکم شرایع مومن و کافر امتیاز دارند و براى هر یک حکمى از سعادت و شقاوت و پاداش و کیفر معین شده است.

( 489) در یکى گفته میسر آن بود

 

که حیات دل، غذاى جان بود

( 490) هر چه ذوق طبع باشد چون گذشت

 

بر نیارد همچو شوره ریع و کشت‏

( 491) جز پشیمانى نباشد ریع او

 

جز خسارت پیش نارد بیع او

( 492) آن مُیسَّر نبود اندر عاقبت

 

نام او باشد مُعسَّر عاقبت‏

( 493) تو، مُعسّر از میسّر باز دان  

 

عاقبت بنگر جمال این و آن‏

میسر: را دراینجا به معنی دیگر می گیرد، ومی گوید: میسر، یعنی آنچه خداوند بر بنده آسان می کند، بدیهی است که این میسر، غذای روح وحیات دل است.

ریع: بالیدن، نمو، فزونى و زیادت محصول، منظور این است که آنچه طبع انسان می پسندد نُموّ و رشد ندارد ونباید آن را پرورش داد.

جز خسارت پیش نارد بیع او: یعنی پرورش داده خواسته های موافق طبع انسان زیان دارد وحاصلش پشیمانی است وخریداریش زیان به دنبال دارد.

مُعسَر: چیزى دشوار کرده، دشوار وناخوش آیند.

تو مُعسّر از میسّر باز دان: یعنی کارهایی که ظاهراً آسان وخوش آیند است به دلیل عاقبت آن در واقع دشوار وناخوش آیند است، باید واقعیت مسئله را دریابی.  

 ( 489) در جاى دیگر مى‏گوید راه آسان آنست که دل را حیات بخشد و جان را غذا دهد.( 490) چیزى که مطبوع طبع باشد وقتى به آن عمل کردى و گذشت مثل زمین شوره‏زار ثمر و حاصلى از آن بدست نخواهد آمد. ( 491) حاصل آن جز پشیمانى و سود آن جز زیان نخواهد بود.( 492) پس عاقبت تو در واقع آسان نبوده بلکه او را باید مشکل نام نهاد.( 493) تو عاقبت هر چیز را نگاه کن و آسان را از مشکل تمیز بده.

این ابیات ومحتوای آن مبتنى است بر تفسیر مِیسَر و مُعسَر بدین گونه که میسر چیزى است که موافق مصلحت و سبب پیش رفت و ترقى آدمى در مدارج کمال باشد و در نتیجه‏ى سعادت و مسرت ببار آورد و بحسن خاتمت و عاقبت منتهى گردد نه آن چه موافق میل و طبع باشد که سرانجام آن پشیمانى و افسوس است چنان که مردم هوى پرست وقتى لگام از سر توسن شهوت بر مى‏گیرند و در مراتع کام و آرزو، رهاش مى‏کنند دمى چند خوش و شادمان مى‏گردند و چون روزگار، آن قوى را در هم مى‏شکند یا بحکم قوانین و شرایع بمجازات کشیده مى‏شوند انگشت ندامت بدندان مى‏گزند و بر عمر رفته و تباه کرده افسوس مى‏خورند.

 و معسر هر چیزى است که سرانجام آن پشیمانى باشد و به افسوس و اندوه گراید و آن عملى است موافق طبع و مخالف مصلحت و آسان کردن و دشوار ساختن که در قرآن و حدیث آمده اشارت بدین معنى است. و این تفسیر نزدیک است بدان چه ما از گفته‏ى مفسرین درباره‏ى: فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏ نقل کردیم. لفظ: (معسر) مستفاد است از آیه‏ى: فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى[2]‏.



[1]   - اللیل، آیه‏ى 7

[2]   - سوره‏ى اللیل، آیه‏ى 10


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود و(26)
سه شنبه 92 مرداد 29 , ساعت 9:55 صبح  

ترک بحث و نظر،

( 481) در یکى گفته بکش باکى مدار

 

تا عوض بینى نظر را صد هزار

( 482) که ز کشتن شمع جان افزون شود

 

لیلى‏ات از صبر تو مجنون شود

( 483) ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش

 

بیش آید پیش او دنیا ، و پیش

بکش باکى مدار: یعنی شمع ِ نظر واندیشه را خاموش کن وکنار بگذار.

نظر را صد هزار: یعنی اگر بتوانی انیشه گرا نباشی خداوند صدها برابر از آگاهی های غیبی والهی به تو عوض می دهد.

شمع جان افزون شود: نتیج? بیت قبل است، یعنی اگر بتوانی شمع فکر را خاموش کنی، در عوض شمع جان تو نور خواهد داد .

لیلى‏ات از صبر تو مجنون شود: اشاره است بدان چه صوفیه مى‏گویند که عاشق چون در عشق بکمال رسد نسبت معکوس مى‏شود و عاشق، معشوق و معشوق، عاشق مى‏گردد چنان که حضرت رسول (ص) محبوب خدا بود و مى‏توان گفت که عاشقى صفت باطن وجود و معشوقى صفت ظاهر اوست و چون معرفت بکمال منتهى گردد سالک که خود را عاشق مى‏دید خویشتن را معشوق حق مى‏یابد.[1]

ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش: یعنی اگر بتوانی خود را از اندیشه خالی کنی و دلبستگی های مادی را رها کرده واز صفح? دل بزدایی، به هدف نائل می شوی وآنچه در پی او هستی خود به سوی تو خواهد آمد.

 

 ( 481) در جاى دیگر امر مى‏کند که نظر را بکش و باک مدار تا هزاران عوض بینى.( 482) زیرا که از کشتن شمع نظر شمع جان افزون‏تر و روشن‏تر شده و لیلى مقصودت مجنون‏وار بسوى تو شتابان مى‏آید .( 483) زیرا هر کس زهد پیشه نموده ترک دنیا کرد دنیا بیشتر باو رو خواهد نمود.

این سه بیت نیز بیان عقیده‏ى کسانی است که علم بحثى و نظرى را مانع وصول و حجاب معرفت مى‏شمارند و مى‏گویند که علم حقیقى بواسطه‏ى تهذیب اخلاق و تصفیه‏ى باطن بدست مى‏آید و قلبى که زدوده شود قابلیت آن دارد که علوم از لوح محفوظ در آن منعکس گردد و بدین جهت بخلوت و عزلت و مجاهده مشغول مى‏شوند تا پرده‏ى از روى دل برداشته شود و سالک بمرتبه‏ى کشف و شهود نائل آید. ابو حامد غزالى این مسلک را بتفصیل و با ذکر شواهد و امثله بیان کرده است.[2]



[1]   - اشعه اللمعات، ص 36.

[2]   - احیاء العلوم، ج 3، ص 18- 14.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 15 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403375 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]