( 478) در یکى گفته کز این دو بر گذر |
|
بت بود هر چه بگنجد در نظر |
کز این دو بر گذر: یعنی درطومار دیگر گفته: از عجز و قدرت بگذر، آنچه به نظر تو می رسد وتو را مشغول می کند، بت شمرده می شود.
نظر: گرداندن حدقهى چشم است بسوى چیزى بقصد رویت آن، فکر یعنى ترتیب مقدمات معلوم براى یافتن امرى مجهول، دید و رویت، اندیشه و هر چه در ذهن آید.[1]
( 478) در یک کتاب مىگوید از عجز و قدرت صرف نظر کن زیرا آن چه در نظر گنجد بتى است که او را پرستش مىکنى.
مقصود مولانا در این بیت آنست که هر چه در نظر و فکر در آید و خاطر بدان متوجه شود، سالک را از حق مشغول مىدارد و این عمل بمنزلهى شرک و بت پرستى است و بنا بر این سالک نباید بعجز یا قدرت نظر داشته باشد و باید نظر بر حق گمارد و مىتوان گفت که هر چه در نظر آید مخلوق فکر و توهّم آدمى است و آن را مناسب سوابق ذهنى خود مىسازد و خدا و فعل او در تسلیط عجز و قدرت بالاتر از آنست که در ذهن متصور شود و از این رو سالک باید که ازین نوع اندیشه در گذرد.
( 479) در یکى گفته: مکش این شمع را |
|
کین نظر چون شمع آمد، جمع را |
( 480) از نظر چون بگذرى و از خیال |
|
کُشته باشى نیم شب شمع وصال |
مکش این شمع را: یعنی نظر وفکر را خاموش نکن، عقل گرا باش.
چون شمع آمد جمع را: یعنی نظر واندیشه، همانند شمع موجب نابودی تاریکی وگرفتاریهاست، وعامل رشد جامعه می باشد.
از نظر چون بگذرى و از خیال: یعنی خاموش کردن شمع اندیشه وفکر به مثاب? این است که در شب تاریک شمعى را که سبب هدایت وى بکوى معشوق و واسطهى نیل او بوصال است خاموش کند.
( 479) در کتاب دیگر نظر را شمع جمع دانسته از خاموش کردن آن نهى مىکند. ( 480) اگر از نظر و خیال بگذرى در تاریکى شب شمع وصال را خاموش کردهاى.
این دو بیت رد است بر عقیدهى آن دسته از صوفیه که بحث و نظر و استدلال و کسب علم را بکلى بىفایده مىدانستهاند شبیه بدان چه اسماعیلیه معتقد بودهاند که نظر منتهى بعلم نمىشود و علم را باید از امام زمان یا حجت وى آموخت، مولانا مىفرماید که فکر و نظر، راهیست براى وصول بدانش و ببرکت نظر و بحث است که بشر بحقیقت مىرسد و کسى که چراغ فکرت را خاموش مىگذارد مانند شخصى است که در شب تاریک شمعى را که سبب هدایت وى بکوى معشوق و واسطهى نیل او بوصال است خاموش کند و در نتیجه، راه بجایى نبرد و از دیدار محروم ماند، ذکر خیال بهمراه نظر جهت آنست که خیال محرک انسان است براى طلب و تحصیل مقاصد دنیوى و اخروى و یا از آن جهت که بسیارى از حقائق که بشر بدان رسیده در آغاز خیالى بیش نبوده است.
( 481) در یکى گفته بکش باکى مدار |
|
تا عوض بینى نظر را صد هزار |
( 482) که ز کشتن شمع جان افزون شود |
|
لیلىات از صبر تو مجنون شود |
( 483) ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش |
|
بیش آید پیش او دنیا ، و پیش |
بکش باکى مدار: یعنی شمع ِ نظر واندیشه را خاموش کن وکنار بگذار.
نظر را صد هزار: یعنی اگر بتوانی انیشه گرا نباشی خداوند صدها برابر از آگاهی های غیبی والهی به تو عوض می دهد.
شمع جان افزون شود: نتیج? بیت قبل است، یعنی اگر بتوانی شمع فکر را خاموش کنی، در عوض شمع جان تو نور خواهد داد .
لیلىات از صبر تو مجنون شود: اشاره است بدان چه صوفیه مىگویند که عاشق چون در عشق بکمال رسد نسبت معکوس مىشود و عاشق، معشوق و معشوق، عاشق مىگردد چنان که حضرت رسول (ص) محبوب خدا بود و مىتوان گفت که عاشقى صفت باطن وجود و معشوقى صفت ظاهر اوست و چون معرفت بکمال منتهى گردد سالک که خود را عاشق مىدید خویشتن را معشوق حق مىیابد.[2]
ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش: یعنی اگر بتوانی خود را از اندیشه خالی کنی و دلبستگی های مادی را رها کرده واز صفح? دل بزدایی، به هدف نائل می شوی وآنچه در پی او هستی خود به سوی تو خواهد آمد.
( 481) در جاى دیگر امر مىکند که نظر را بکش و باک مدار تا هزاران عوض بینى.( 482) زیرا که از کشتن شمع نظر شمع جان افزونتر و روشنتر شده و لیلى مقصودت مجنونوار بسوى تو شتابان مىآید .( 483) زیرا هر کس زهد پیشه نموده ترک دنیا کرد دنیا بیشتر باو رو خواهد نمود.
این سه بیت نیز بیان عقیدهى کسانی است که علم بحثى و نظرى را مانع وصول و حجاب معرفت مىشمارند و مىگویند که علم حقیقى بواسطهى تهذیب اخلاق و تصفیهى باطن بدست مىآید و قلبى که زدوده شود قابلیت آن دارد که علوم از لوح محفوظ در آن منعکس گردد و بدین جهت بخلوت و عزلت و مجاهده مشغول مىشوند تا پردهى از روى دل برداشته شود و سالک بمرتبهى کشف و شهود نائل آید. ابو حامد غزالى این مسلک را بتفصیل و با ذکر شواهد و امثله بیان کرده است.[3]
[1] - کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: نظر.
[2] - اشعه اللمعات، ص 36.
[3] - احیاء العلوم، ج 3، ص 18- 14.
( 473) در یکى گفته که واجب خدمت است |
|
ور نه اندیشهى توکل تهمت است |
خدمت: رسیدن به حاجات مردم و رفع و تخفیف آلام درونى و بیرونى آنهاست و نیز بجاى کسى کار کردن است و کسى که این امر را بر عهده مىگیرد باید بردبار و صبور باشد و سود و منفعت دیگران را بر آن خود ترجیح دهد و چون خدمت مستلزم صبر و تحمل است بناچار در مداومت آن هوى و آرزو شکسته مىشود علاوه بر آن که سالک خدمتگزار شادى بدل خلق مىرساند که در آن، برکتهاست و یکى از وظایف انسانیت است. چنان که سعدى نیز مىگوید.[1]:
طریقت بجز خدمت خلق نیست بتسبیح و سجاده و دلق نیست
( 473) در کتاب دیگر خدمت را سرمایه سعادت دانسته و توکل را خالى از حقیقت قلم داده بود.
عرفا خدمت را از طرق مجاهده با نفس مىدانستهاند و بدین جهت سالک را بتشخیص خود بانواع کار از قبیل جارو زدن مساجد و آشپزى و قیام بامور مسافران و تیمار ستوران وا مىداشتهاند تا سالک تنبل و نیز خود بین ببار نیاید و نوع دوست و خیر خواه باشد، در طریقهى مولویه تا همین اواخر که در ترکیه بساط آنها بر چیده شد سالک مکلف بوده است که مدت هزار و یک روز بعدد حروف «رضا» خدمت کند. اما ترجیح آن بر توکل براى اینست که متوکل بفکر خود است و خدمتگزار در اندیشهى دیگران.
( 474) در یکى گفته که: امر و نهی هاست |
|
بهر کردن نیست، شرح عجز ماست |
( 475) تا که عجز خود ببینیم اندر آن |
|
قدرت حق را بدانیم آن زمان |
( 476) در یکى گفته که: عجز خود مبین |
|
کفر نعمت کردن است آن عجز هین |
( 477)قدرت خود بین که این قدرت از اوست |
|
قدرت تو، نعمت او دان که هوست |
بهر کردن نیست شرح عجز ماست: یعنی آنچه امر ونهی شده است برای آن نیست که ما اجرا کنیم، برای آن است که معلوم شود ما قادر به انجام اوامر پروردگار نیستیم وهدف باز نمودن عجز ماست، به اصطلاح فقها: امر تعجیزی است.
گفته که عجز خود مبین: سخن از طوماری است که وزیر درآن گفته است: خود را نباید عاجز پنداشت، قدرتی که پروردگار به انسان عطا کرده است نعمتی است واگر بنده خود را ضعیف پندارد، کفران نعمت کرده است.
هوست: هو در عربى ضمیر مفرد غایب است و صوفیه آن را بر ذات بحت و مطلق بدون اعتبار اسماء و صفات و یا هستى اللَّه اطلاق مىکنند . اما اینکه از الله تعبیر بغایب مىکنند از آن جهت است که وجود محض جامع جمیع کمالات است و استیفاء و رسیدن بکمال شهود آن هرگز میسر نمىگردد و بدین مناسبت در عین مشهود بودن مانند چیزى است که غایب باشد و دلیل آن که حق را بنام الظاهر و الباطن مىخوانیم نیز همین است.
( 474) در دیگرى نوشته شده بود امر و نهى تماماً براى معلوم ساختن عجز ما است از عمل به آنها.( 475) تا ناتوانى عمل به آنها را دیده وتوانایى خالق را ادراک کنیم.( 476) در آن یکى گفته بود خود را عاجز مبین زیرا کفران نعمت خداوندى است. ( 477) قدرت و توانایى خود را ببین که این قدرت از خداوند است و نعمتى است که او بخشیده.
ظاهرا مولانا طریقهى صوفیهى اباحیه را که بسقوط تکلیف و اباحهى محرمات قائل بودهاند تقریر نموده است. چراکه آنها می گویند: آنچه امر ونهی در شریعت شده است برای آن نیست که ما اجرا کنیم، بلکه برای این است که معلوم شود ما قادر به انجام اوامر پروردگار نیستیم وهدف آشکار نمودن عجز وناتوانی ماست.
ظاهرا مبناى این نظریه همان مطلبى است که در علم معانى و اصول فقه راجع به «امر تعجیزى»[2] مىخوانیم و آن صیغهى امریست که مفاد آن، بیان عجز مخاطب است نه اتیان مأمور به نظیر:« فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ »[3] که مقصود از آن، بیان عجز عرب بود زیرا آوردن سورهى مثل قرآن امتناع داشت بقرینهى:« فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا» . چه آن که مقتضاى ( لن) در کلام عرب نفى تابید است و فعلى که بعد از آن واقع مىشود هرگز بحصول نخواهد پیوست ولى در این ابیات، تعجیز شامل نهى نیز شده و نتیجهاى که از آن گرفته مىشود سقوط تکلیف و عدم تعبد نسبت باوامر و نواهى است. براى اطلاع از عقیدهى اباحیه، رجوع شود به کتاب: تلبیس ابلیس.[4].
[1] - بوستان،
[2] - کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: امر.
[3] - سوره البقرة، آیهى 23
[4] - تلبیس ابلیس. طبع مصر، ص 372- 363
( 469) در یکى راه ریاضت را و جوع |
|
رکن توبه کرده و شرط رجوع |
ریاضت: رام کردن و پرورش ستور، و در نزد عرفا، از اغراض نفسانى اعراض کردن و بعضى آن را عبارت از تهذیب اخلاق دانستهاند و برخى گفتهاند که ملازمت نماز و روزه و مراقبت اوقات روز و شب است از هر چه موجب گناه و ملامت باشد بهمراه دورى از صحبت خلق، و مىتوان ریاضت را اینگونه هم تعریف نمود: مجموع اعمال و تروکى که سالک بدستور پیر و مرشد انجام مىدهد.
جوع: گرسنگى، تمرین بر مقاومت گرسنگى و بتدریج تحت نظر و با برنامه درنزد عرفا گرسنگى یکى از ارکان اصلى مجاهده است و براى کسر شهوت و تحمل بیدارى و سهر که آن نیز رکنى است عظیم، جوع را لازم مىشمردهاند و ابو حامد غزالى ده فائدهى براى آن ذکر کرده است.[1]
توبه: باز گشت و رجوع، باز گشت از معصیت بطاعت، باز گشت بخدا، توبه مرکب است از علم به عقوبت گناه و خطر و آفت آن که نتیجهى آن پشیمانى و ندامت بر گذشته و فوات مطلوب است و ازین ندامت معنى دیگر بحصول مىپیوندد که اراده و اهتمام بتدارک ما فات است و توبه ازین سه عامل (علم به عقوبت، ندامت، ارادهى تلافى و تدارک) بوجود مىآید، اهل سیر وسلوک، توبه را اولین مقامات و نخستین قدم سلوک و مقدم بر خلوت و مجاهده و انواع دیگر از ریاضات مىدانند. پس توبه عقد قلب است بر ترک معصیت و اقبال بر طاعت، و دوام آن مشروط است بکسر شهوت و مداومت بر مجاهده و خلاف نفس و چنان که اشاره کردیم گرسنگى را عرفا یکى از عوامل شکستن شهوت و قهر نفس محسوب داشتهاند و بنا بر این ریاضت و دوام مجاهده و گرسنگى رکنى است که دوام توبه بدون آن در معرض خطر است و اگر سالک مراقب احوال نفس خود نباشد هر آنى ممکن است که آرزوى دنیا در دل وى نیرو گیرد و میل بمعصیت، اساس توبه را هر چند محکم باشد فرو ریزد و در هم شکند چنان که خواجه حافظ مىگوید:
اساس توبه که در محکمى چو سنگ نمود ببین که جام زجاجى چه طرفهاش بشکست
دیوان حافظ، ص 19
بعزم توبه سحر گفتم استخاره کنم بهار توبه شکن مىرسد چه چاره کنم
همان مأخذ، ص 240
( 469) در یکى از کتابها و طومارها ریاضت و گرسنگى را رکن اعظم توبه قرار داده بود.
( 470) در یکى گفته ریاضت سود نیست |
|
اندر این ره مَخلصى جز جود نیست |
جود: بخشش، بخشش چیزى بدون توقع عوض و بى وجود استحقاق و سؤال کسى که بخشش براى اوست، مقابل: کرم که مشروطست به استحقاق و سؤال. و بعضى گفتهاند که سخاء آنست که بدهد و مثل آن را براى خود باقى گذارد، وجود، آنست که بیشتر را بدهد و کمتر را براى خود نگاه دارد و ایثار، آنست که قدر کفایت معیشت را بدهد و چیزى براى خود نگذارد.
چرا جود بر ریاضت ترجیح دارد؟ چون جود بخشش بدون عوض و غرض است بنا بر این، مفاد آن ترک التفات و عدم توجه بغیر حق و فناء از حظوظ نفسانى است و بدون این شرط تحقق نمىپذیرد و نوعى از مدارج فنا و نیستى است در صورتى که ریاضت براى خلاص و رهایى خود است و بىشک خالى از دید خود و حب ذات نتواند بود و مىتوان گفت که ریاضت معلول است وجود از هر علتى منزه است. و نظر بهمین نکته آن را بر ریاضت ترجیح مىدهد.
( 470) در کتاب دیگر نوشته بود ریاضت بىفایده است و در این راه جز بذل و بخشش سودى ندارد.
( 471) در یکى گفته که: جوع و جود تو |
|
شرک باشد از تو، با معبود تو |
( 472) جز توکل جز که تسلیم تمام |
|
در غم و راحت همه مکر است و دام |
توکل: واگذاشتن کار بخدا، و در اصطلاح حکما وعرفا، حالتى است قلبى که منشا آن یقین سالک است باین که حق تعالى بمصالح بندگان، علم تمام دارد و در نهایت قدرت است و شفقت و عنایت و رحمتش بىنهایت است و چون این امور بر سالک مشهود افتد و بیقین بداند که جز حق تعالى هیچ موثر و فاعلى وجود ندارد، در نتیجهى آن حالتى، که آن را توکل مىگویند در قلبش حاصل مىشود . بنابراین می توان توکل را بدین گونه تعریف کرد که: قطع علاقه از اسباب و اعتماد بر مسبب الاسباب.
تسلیم: انقیاد است نسبت به احکام و قضا و قدر الهى و آن نتیجهى توکل است.
( 471) در آن یکى گفته بود که جود و ریاضت تو شرک است.( 472) بجز تسلیم و توکل در رنج و راحت همه اینها مکر و دام است.
محتوای سخن عرفانی مولانا که به صورت دستورالعمل مطرح می کند ،عبارت است ازبیان فضیلت توکل وتسلیم برجوع و جود .چراکه جوع وجود هر یک بتنهایى کار و عمل بنده است و از این رو مستلزم بقا و وجود اوست و عمل و رویت عمل نیز باقى است بدلیل آن که گرسنگى را براى کسر شهوت تحمل مىکند و ناچار بدان است وبه نتیجهاى که از آن مىگیرد نظر دارد ، همچنین جود بقاى بنده و فعل او را متضمن است هر چند که براى غرض و عوضى نباشد بر خلاف توکل که مبتنى است بر توحید افعالى و نادیدن تاثیر هر چیزى که جز خداست و بنا بر این جوع و جود را شرک مىشمارد و توکل را طریق نجات مىداند.
باید دانست که توکیل از وکالت گرفته شده است. در مثال عرب چنین گفته مىشود: وکّل فلان امره الى فلان، این کار وقتى است که کسى به دیگرى اعتماد کرده و کار خود را به آن واگذارد، بنا بر این توکّل عبارت است از این که فقط بر وکیل اعتماد قلبى دارد.
انسان از خشم خدا رهایى نمىیابد مگر با توکّل حقیقى بر خداوند متعال آن چنان که شایسته توکّل به اوست
پیامبر خدا (ص) فرموده است: «هر کس از غیر خدا دل ببرد و فقط به او دل ببندد خداوند تمام هزینه زندگى او را تأمین مىکند و روزى او را از جایى که خود گمان ندارد تأمین مىفرماید و هر کس به دنیادل ببندد و فقط به آن امید داشته باشد خداوند تعالى او را به دنیا وا مىگذارد». تحقّق یافتن توکّل به این صورت است که توکّل را در نفس خود کشف کنى و باید اعتقاد قطعى داشته باشى که تمام اسباب و مسبّبات به خداوند متعال مربوط است و خداوند متعال براى کفایت بندگان، علم و قدرت کامل دارد. و گذشت و بخشش و توجّه کامل به بندگان دارد، چون در آن سوى قدرت و دانش و عنایت او بخشش و عنایتى نیست و در این صورت انسان هرگز به غیر خدا، حتّى به خود و نیروهایش، توجهى ندارد، در این موقع است که انسان خود را بطور کامل تسلیم خدا مىکند و از توکّل بر غیر خدا بیزارى مىجوید. اگر در نفس خود این حالت را نیافتى به این دلیل است که تمام یا بعضى از عوامل و اسباب یاد شده ناتوان گردیده و یا نیروى واهمه در معارضه با یقین پیروز شده است.
تفاوت درجه و میزان توکّل بر خدا، در اشخاص بستگى به ضعف و شدّت و کم و زیادى همین عوامل دارد.
( 458) در میان شاه و او پیغام ها |
|
شاه را پنهان بدو آرام ها |
( 459) آخرالامر از برای این مراد |
|
تا دهد چون خاک، ایشان را به باد |
( 460)پیش او بنوشت شه کاى مقبلم |
|
وقت آمد زود فارغ کن دلم |
( 461)گفت اینک اندر آن کارم شها |
|
کافکنم در دین عیسى فتنهها |
بدو آرامها: یعنی شاه پنهانی به او آرامش می داد.
آخر الامر: یعنی بالاخره، در نتیجه، درپایان.
ایشان را به باد: یعنی عیسوبان را به باد فنا دهد، نابود کند، ازبین ببرد.
فارغ کن دلم: یعنی مرا ازاین انتظار بیرون بیار، خلاصم کن.
فتنه ها: یعنی اختلافات.
( 458) میان شاه و وزیر پیغامها رد و بدل مىشد و شاه در باطن به اعتماد او بود(459) بالاخره براى اینکه خاک عیسویان را بباد فنا دهد.( 460) براى او نوشت وقت آنست که عجله کنى و خاطر مرا آسوده سازى.() چشم و دلم همواره در انتظار است اگر وقت مقتضى است زودتر مرا از انتظار خلاص کن.( 461) وزیر جواب داد که اکنون مشغولم که در دین عیسى فتنهها بر پا کرده و اختلافاتى ایجاد کنم.
( 462) قوم عیسى را بُد اندر دار و گیر |
|
حاکمانشان ده امیر و دو امیر |
( 463) هر فریقى، مر امیرى را تبَع |
|
بنده گشته میر خود را از طمع |
( 464) این ده و این دو امیر و قومشان |
|
گشته بند آن وزیر بد نشان |
( 465)اعتماد جمله بر گفتار او |
|
اقتداى جمله بر رفتار او |
( 466)پیش او در وقت و ساعت هر امیر |
|
جان بدادى گر بدو گفتى بمیر |
سبط: یعنی قبیله .
دوازده سبط : یعنی دوازده قبیله . بىگمان فرض دوازده امیر براى مسیحیان از باب آن که حواریین دوازده تن بودهاند ساخته شده و مقصود از امیر، پیشواى مذهبى است نه فرمانرواى ظاهرى.
دارو گیر: مجازا، حکومت و فرمانروایى، مشغله و گرفتارى.
فریق: دستهاى از مردم خواه بسیار یا اندک.
تبع: پیرو.
بد نشان: داراى صفات بد و نکوهیده، بد اصل و فرومایه.
( 462) در آن وقت عیسویان دوازده امیر داشتند.( 463) و هر دسته از امیرى تبعیت مىکردند.( 464) و این دوازده امیر با تابعین خود بنده و فرمانبر وزیر بد طینت بودند. ( 465) همه بر گفتار او اعتماد داشته رفتار او را سر مشق خود قرار مىدادند.( 466) اطاعت آنها از وزیر طورى بود که اگر بامیرى مىگفت بمیر در مقابل او جان نثار مىکرد.
( 467) ساخت طومارى به نام هر یکى |
|
نقش هر طومار دیگر مسلکى |
( 468)حکمهاى هر یکى نوعى دگر |
|
این خلاف آن، ز پایان تا به سر |
تخلیط: یعنی آمیختن.
طومار: نامه و صحیفه، نامهاى دراز که غالبا از برگهاى مختلف کاغذ بهم چسبانیده ترکیب مىشد و در پایان آن چوبى تعبیه مىکردند و این نامه را بر آن مىپیچیدند .در این نامه فرمانهاى مشتمل بر دستور العمل و حسابها و اسناد مفصل نوشته مىشد.
نوعى دگر: یعنی هرفرمانی خلاف فرمان دیگر.
() وقتى که همه عیسویان را مطیع و رام خود ساخت زیرکانه حیلهاى بکار برد و فتنهاى بر انگیخت.( 467) و بنام هر یک از امراى طومار و کتابى درست کرد ولى نوشته هر کتاب غیر آن بود که در کتابهاى دیگر نوشته بود. ( 468) احکام هر یک از کتابها خلاف دیگرى و هر یک نوع خاصى بود.
( 440)آن وزیرک از حسد بودش نژاد |
|
تا به باطل گوش و بینى باد داد |
( 441)بر امید آن که از نیش حسد |
|
زهر او در جان مسکینان رسد |
( 442) هر کسى کاو از حسد بینى کند |
|
خویشتن بىگوش و بىبینى کند |
( 443) بینى آن باشد که او بویى برد |
|
بوى او را جانب کویى برد |
( 444)هر که بو یش نیست، بی بینی بود |
|
بوی، آن بوی است، کآن دینی بود |
( 445)چون که بویى برد و شکر آن نکرد |
|
کفر نعمت آمد و بینیش خورد |
( 446)شکر کن، مر شاکران را بنده باش |
|
پیش ایشان مرده شو پاینده باش |
( 447)چون وزیر از ره زنى مایه مساز |
|
خلق را تو بر میاور از نماز |
( 448)ناصح دین گشته آن کافر وزیر |
|
کرده او از مکر در گوزینه سیر |
آن وزیرک: اشاره به مضمون بیت 345 است که وزیر به شاه یهود پیشنهاد کرد که گوش وبینی او را ببرد واز درگاه براند.
بینى کردن: به کنایه، تکبر کردن، خود بزرگ بینی.
خویشتن بىگوش و بىبینى کند: منظور سخن این است که آدم حسود ومغرور در خود آن حس شنوایی و بویایی را که وسیل? وابزارمعرفت حق است از میان می برد.
بوى او را جانب کویى برد: یعنی حس بویای سالم، آن حس است که انسان را به سوی خدا بکشاند.
شکر کن، مر شاکران را بنده باش : یعنی کسی که دارای حس بویایی است باید آن را از خدا بداند وشکر گزار باشد.
پاینده باش : یعنی در بندگی وارادت به مردان حق پایدار باش.
از ره زنى مایه مساز: یعنی گمراه کردن دیگران راسرمایهْ زندگی خود مکن
سیر در گوزینه کردن: بکنایت، باطل بحق آمیختن، غم در صورت شادى نمودن، امر مکروه را لباس مطلوب پوشیدن، مکر کردن.
گوزینه: نوعى از باقلواست که با مغز گردو پزند در اکثر نسخ (لوزینه) آمده که مطابق است با مثل معروف: (لوزینه در سیر کردن) ضبط ما مطابق نسخهى قونیه است.
لوزینه: باقلواست، نیز شیرینى معروف به (لوز) که عبارتست از شربت شکر با گلاب و عرق بید مشک بقوام آورده که با مغز بادام کوفتهى بیخته مىآمیزند و با قاشق مىزنند تا سفت و سخت و غلیظ گردد آن گاه بر ظرفى پهن مىگسترند و بشکل لوزى مىبرند و گاهى براى زیبایى و خوشى طعم، مغز پستهى کوفته بر روى آن مىپاشند.
( 440) وزیر پادشاه جهودان داراى حسد بود که گوش و بینى خود را بر باد داد.( 441) او فقط براى اینکه بیک عده بىچاره نیش زده باشد تحمل بریدن گوش و بینى خود را نمود.( 442) کسى که بر اثر حسد بدى کرد و از کبر و غرور باد به بینى انداخت البته گوش و بینى خود را از دست خواهد داد( 443) بینى آن است که بوى خوش استشمام کند و همان بو او را ببارگاه مقدس راهنمایى کند( 444) کسى که با بینى خود چنین بویى استشمام نکند اساساً بینى ندارد بویى که مىگوییم بویى است که دین نام دارد.
( 445) اگر کسى بویى برد و از این بر خورداری شکر آن را بجا نیاورد کفران نعمت چون بیمارى خوره بینى او را خواهد خورد.( 446) شکر کن و بندگى کسانى را که شاکرند بپذیر و در پیشگاه این اشخاص بمیر تا زنده جاوید باشى.( 447) مثل این وزیر راه زنى شعار خود مکن و مردم را از عبادت و نماز باز مدار. فهم کردن حاذقان نصارى مکر وزیر را .( 448) وزیر کافر واعظ مذهبى شده بود و مقاصد کفرآمیز خود را چون سیرى که میان حلواى بادام داخل کنند با نصایح دینى مخلوط کرده بود.
محتوای اجمالی این ابیات چنین است که:حسادت، همواره با غرور و تکبر همراه است. حسود خود را با دیگران قیاس میکند و از جهتی، خود را برتر میبیند. یک چنین شخصی با حسادت و غرور خود، حس شنوایی و بویایی معنوی را، که وسیله معرفت حق است، از دست میدهد. نقطهْ مقابل کسی که خاکسار شد و رذیلهْ حسادت و غرور را از خود زدود و گمراه کردن دیگران را سرمایهْ خود قرار نداد، حسّ بویایی او قوی میشود. چنین کسی که به این بویایی و توفیق الهی رسیده است باید آن را از خدا بداند و شکرگزار باشد، و در ارادت به مردان الهی، پایدار باشد.وگرنه دچار همان بیماری روحی میشود و این ادراک معنوی را از دست میدهد .
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |