مرد را سرزنش نکنند که چرا حق خود را دیر درخواست نمود ، بلکه او را عیب کنند که دست بدانچه از آن او نیست گشود . [نهج البلاغه]
عرشیات
حکایت نخجیران وشیر(56)
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 4:40 عصر  

  (1297) حال دریا ز اضطراب و جوش او           

 

فهم کن تبدیلهاى هوش او

(1298) چرخ سر گردان که اندر جست و جوست    

 

حال او چون حال فرزندان اوست‏

(1299) گه حضیض و گه میانه گاه اوج            

 

اندر او از سعد و نحسى فوج فوج‏

دق: تب بیمارى سل است که آن را تب لازم نیز مى‏گویند و از عوارض آن، لاغرى و نزارى و باریکى تن و اندام است، تصور بیمارى دق، براى ماه از آن جهت است که ماه در نیمه‏ى دوم هر ماه بتدریج باریک مى‏شود و در محاق مى‏افتد.

 مرد ریگ، مرده ریگ: مالى که از مرده بجا ماند، میراث. این کلمه هر گاه بصورت وصف استعمال شود مفید معنى نفرت و تحقیر است. دراین جا منظور فنا ونابودی به طور کلی است.

وبا: هر بیمارى عام، مرگى، مرگا مرگى.

عفن: بد بوى، گندا، گندیده.

همشیره: دو تن که از پستان یک مادر شیر خورده باشند، اکنون در مورد خواهر بکار مى‏رود، مجازا، موافق و سازگار.

غدیر: گودالى که آب در آن گرد آید، آبگیر.

بروت: موى پشت لب، سبلت، سبیل در محاورات کنونى.

باد و بورت داشتن: به کنای، خود بینى و خویشتن ستایى. نظیر: سبلت تابیدن.

حضیض: پستى زمین، نقطه‏ى مقابل اوج

منبسط: بسیط و غیر مرکب، عناصر چهارگانه که قدما آنها را بسیط مى‏دانسته‏اند.

( 1292) ماه که از همه اختران فروزنده‏تر و از هر ستاره زیباتر است گاهى چون کسى که بتب دق مبتلا شده باشد چون خیال باریک شده بشکل هلال در مى‏آید. ( 1293) چه بسا کوه که از این بلاى جان کاه چون ریگ خورد خورد گردیده است. ( 1294) هوایى که روح بخش و تن پرور است گاهى از قضاى الهى عفن و بد بو شده بیمارى وبا تولید کرده آفت تن و جان مى‏گردد. ( 1295) آب شیرین که گوارا و جان پرور است داخل گودالى شده تلخ و بد بو مى‏شود. ( 1296) آتش که با شعله‏هاى خود زبانه کشیده با باد بروت مى‏سوزد گاهى باد تند وزیده خاموشش مى‏کند.() خاک که در بهاران گلها را پرورش مى‏دهد گاهى بادى مى‏وزد و برگ گلها را بر زمین مى‏ریزد.( 1297) از جوش و خروش دریا بانقلاب حال او مى‏توان پى برد.( 1298) چرخ چگونه سر گردان و همواره چون جستجو کننده‏اى در حرکت است حال او هم مثل زاده‏هاى او مى‏باشد.( 1299) گاه ستارگانش در حضیض و گاه میانه و گاه در اوج است و در این احوال دسته دسته اوقات سعد و نحس نجومى ایجاد مى‏کند.

دراین ابیات مولانا به چند مطلب اشاره می کند : اول: فراگیر بودن مرگ و نیستی برای همهْ کائنات وجهان هستی.. دوم:قضیهْ قضاء ،مولانا می گوید: هوا با شادی وآسایش همراه است ، زیرا تنفس هوای پاک نشاط آور وزندگی بخش است واستمرار زندگی وابسته به هوا است.اما اگر قضای الهی برسد همین هوای زندگی بخش پراز بیماری وعفونت ومیکروب می گردد.پس انسان همواره درقبضهْ قضای الهی است. سوم: این که رکود وایستایی موجب تلخی وتیرگی وفساد ودر نتیجه نابودی می گردد،به عنوان مثال آب گوارا که خاصیت زندگی بخش دارد اگر در آبگیری راکد بماند زرد وتلخ وتیره می گردد،و نه تنها دیگر مایه حیات وزندگی نخواهد شد بلکه محل پرورش انواع بیماری ها ومرگ خواهد شد.     


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت نخجیران وشیر(55)
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 4:33 عصر  

تأثیر قضا در اجزاء ارضى و سماوى،

(1284) در من آمد آن که دست و پا بَرَد

 

رنگ رو و قوت و سیما برد

(1285) آن که در هر چه در آید، بشکند           

 

هر درخت از بیخ و بن او بر کَند

(1286)در من آمد آن که از وى گشت مات           

 

آدمى و جانور جامد نبات‏

(1287) این خود اجزایند کلیات از او            

 

زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو

(1288)تا جهان گه صابر است و گه شکور           

 

بوستان گه حله پوشد گاه عور

(1289) آفتابى کاو بر آید نارگون           

 

ساعتى دیگر شود او سر نگون‏

(1290) اختران تافته بر چار طاق            

 

لحظه لحظه مبتلاى احتراق‏

در من آمد آن که دست و پا برد: یعنی حضرت آدم ازخطور چنین فکر در ذهن ، دست وپا را گم می کند.

سیما: دراینجا یعنی علائم ظاهری، چهره.

آن که در هر چه در آید، بشکند: منظور فنا ونابودی است که هم? اجزاء کائنات را می شکند.           

کلیات: امور کلى از قبیل اجناس و انواع، عناصر چهارگانه (خاک، آب، باد، آتش).

عور: یعنی برهنه، لخت.

چار طاق: گنبدى کوتاه بر روى چهار ستون و طاق و کمانه که فواصل ستونها و زیر طاقها را نبسته باشند، این نوع گنبد را بیشتر بر روى گورها مى‏سازند و اکنون «چار طاق» مى‏گویند، خیمه چهار گوشه، در این جا به معنی آسمان است.

احتراق کواکب: اصطلاح ستاره شناسی است به معنی ناپدید شدن ستاره ها در اثر تابش خورشید

   ( 1284) من به آن بلیه گرفتار شده‏ام که دست و پا را از کار انداخته رنگ از چهره و نیرو از تن مى‏برد. ( 1285) آن بلایى که بهر جا وارد شود خراب مى‏کند و هر درخت تنومند را از بن بر مى‏کند. ( 1286) بسر من همان بلا آمده است که آدم و حیوان و جماد و نبات را سر گردان نموده. ( 1287) اینها که گفتم جزئیات این عالم بود حتى کلیات عالم هم از تاثیر این بلیه رنگشان زرد و بوى خوششان ببوى بد تبدیل مى‏شود. ( 1288) تا دنیا گاهى در سرماى زمستان صبر و استقامت بخرج داده و گاهى در هواى خوش بهار با نشاط خود شکر گزار است چمن هم گاهى لباس سبز زیبا در بر کرده و گاهى لخت و عریان بسر مى‏برد.( 1289) آفتابى که اول روز در قوس صعود بوده و سربلند است در آخر روز قوس نزول خود را پیموده و سر نگون مى‏گردد. ( 1290) ستارگان بر سطح فلک چشمک زنان خود نمایى مى‏کنند زمانى دچار احتراق شده و در اشعه خورشید پنهان مى‏شوند. ( 1291) این زمین با کمال ادب و وقار در حال سکون مشاهده مى‏شود گاهى بر اثر زلزله به تب و لرز گرفتار مى‏شود.

مولانا در این ابیات مسئلهْ مرگ وزندگی وبیم نیستی را مطرح می کند ومی گوید: این فنا ونیستی شامل همهْ اجزای کائنات وعناصر حیات مادی می شود.وممکن است یک باره کلیات هستی مانند برگی زرد وفاسد شود واز میان برود.

(1291) ماه کو افزود ز اختر در جمال            

 

شد ز رنج دقّ، او همچون خیال‏

(1292) این زمین با سکون با ادب           

 

اندر آرد زلزله‏ش در لرز تب‏

(1293) اى بسا کُه زین بلاى مرده ریگ            

 

گشته است اندر جهان او خرد و ریگ

(1294) این هوا با روح آمد مقترن            

 

چون قضا آید وبا  گشت و عَفِن‏

(1295)آب خوش کاو روح را همشیره شد             

 

در غدیرى زرد و تلخ و تیره شد

(1296) آتشى کاو باد دارد در بروت            

 

هم یکى بادى بر او خواند یموت‏

(1297) حال دریا ز اضطراب و جوش او           

 

فهم کن تبدیلهاى هوش او

(1298) چرخ سر گردان که اندر جست و جوست    

 

حال او چون حال فرزندان اوست‏

(1299) گه حضیض و گه میانه گاه اوج            

 

اندر او از سعد و نحسى فوج فوج‏


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت نخجیران وشیر(54)
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 4:25 عصر  

پا واپس کشیدن خرگوش از شیر چون نزدیک چاه رسید

دلالت احوال ظاهرى بر احوال باطنى،

سیما شناسی

(1274) چون که نزد چاه آمد شیر، دید

 

 کز ره آن خر گوش ماند وپا کشید

(1275) گفت: « پا واپس کشیدی تو چرا؟

 

پای را واپس مکش، پیش اندآ»

(1276) گفت: « کوپایم؟ که دست و پای رفت

 

 جان من لرزید ودل از جای رفت

(1277) رنگ رویم را نمى‏بینى چو زر ؟           

 

ز اندرون خود مى‏دهد رنگم خبر»

(1278)حق چو سیما را معرف خوانده است            

 

چشم عارف سوى سیما مانده است‏

(1279) رنگ و بو غماز آمد چون جرس            

 

از فرس آگه کند بانگ فرس‏

(1280) بانگ هر چیزى رساند زو خبر            

 

تا بدانى بانگ خر از بانگ در

(1281) گفت پیغمبر به تمییز کسان            

 

مرء مخفى لدى طى اللسان

(1282) رنگ رو از حال دل دارد نشان           

 

رحمتم کن، مهر من در دل نشان‏

(1283) رنگ روى سرخ، دارد بانگ شکر           

 

بانگ روى زرد باشد صبر و نکر

سیما: نشانها و علامتهاى صورت از رنگ و شکل. این واژه در قرآن کریم شش بار[1] استعمال شده ودر همهْ موارد ، صحبت از دلالت آثار ظاهری بر امور باطنی است.ازجمله آیه‏ى شریفه:«وَ عَلَى اَلْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیماهُمْ»[2] .

جرس: زنگى بزرگ از آهن بشکل بیضى ناقص و یا استوانه که میان تهى است و در درون آن، کوبه و میله‏اى آهنین قرار دارد، این زنگ را بر پهلوى شتر مى‏بندند و چون شتر حرکت مى‏کند آن میله‏ى آهنین بسطح درونى این زنگ مى‏خورد و از اصابت آن آوازى بلند بر مى‏خیزد، گاهى نیز چند پیاله زنگ (زنگهاى نیم دایره) را بجاى میله از درون جرس مى‏آویزند.

به تمییز کسان: یعنی چنان که آگاهان تشخیص می دهند.

کسان: یعنی مردان عارف ودل آگاه.

مرء مخفى لدى طى اللسان:برگرفته است از فرمودهْ مولا علی که « تَکلّمُوا تُعرَفُوا، فَانّ المَرءَ مَخبُوءٌ تَحتَ لسانِهِ، سخن بگویید تا شناخته شوید.به راستی مرد در زیر زبانش پنهان است»[3]

نکر: یعنی بد طمعی.

() شیر چون با خرگوش براه افتاد در حال غضب و کینه بود.( 1274) پیشا پیش او خرگوش دلیرانه راه مى‏رفت ولى ناگاه پا پس کشید و از شیر عقب ماند. وقتى شیر نزدیک چاه آمد دید خرگوش عقب مانده است‏.

  ( 1275)گفت اى خرگوش چرا عقب مانده‏اى عقب نمان و پیش بیا. ( 1276)خرگوش گفت دیگر من پاى رفتن برایم باقى نمانده دلم از جا کنده شده و جانم بلرزه در آمده. ( 1277) رنگ و روى زرد مرا ببین همین ظاهر حال از وضع در و نیم خبر مى‏دهد. ( 1278) خداى تعالى معرفى مؤمنین را در آیه شریفه «سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ اَلسُّجُودِ » از سیماى آنها ذکر کرده و بهمین جهت عارف ناظر بسیما مى‏باشد.( 1279) رنگ و بو مثل زنگ غماز هستند و خبر از مبدأ و منشأ خود مى‏دهند و شیهه اسب شنونده را از وجود این حیوان با خبر مى‏کند. ( 1280) صداى هر چیز همان چیز را معرفى مى‏کند تا بانگ خر از بانگ در تمیز داده شود. ( 1281) پیغمبر خدا براى تمیز مردمان از یکدیگر فرمود که مرد در زیر زبان خود پنهان است.( 1282) رنگ چهره از حال دل خبر مى‏دهد پس اى شیر بمن رحم کن.( 1283) رنگ و روى سرخ در باطنش شکر نهفته و رنگ و روى زرد از تلخى صبر و بد طعمى خبر مى‏دهد.

صحبت از علامت‌ها، حالت‌ها، تفکر و شخصیت انسان، در چهرهْ اوست. این آثار، علائم و رنگ و بوی هرچیز، حکایت کنندهْ وجود آن است، چنان‌که زنگ شتر، از وجود کاروان خبر می‌دهد. بعقیده‏ى مولانا تمام حرکات خارجى و انفعالات اعضا، منبعث از احوال درونى است و میان آنها پیوستگى و ارتباط وجود دارد و از احوال و حرکات خارجى به کیفیات نفسانى پى مى‏توان برد، سیما ورنگ  و روی  هرشخصی با انسان آگاه سخن می‌گوید. سرخ‌رویی، حکایت از شکر و خشنودی می‌کند و زردرویی، نشانهْ انسان شکیبا، ولی ناخوشنود است.



[1]  - درسوره های بقره، اعراف، محمد، فتح و الرحمن

[2]   - الاعراف، آیه‏ى 46

[3]   - احادیث مثنوى، ص 51


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت نخجیران وشیر(53)
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 4:23 عصر  

  (1264)چون زحیرت رَست و باز آمد به راه

 

دید برده دزد‌‌رخت از کار‌گاه

  (1265)ربّنا انّا ظلمنا گفت و آه

 

یعنی آمد ظلمت وگم گشت راه

  (1266)پس قضا ابری بود خورشید پوش

 

شیر و اژدرها شود زو همچو موش

  (1267)من اگر دا‌می ‏نبینم گاه حکم

 

من نه تنها جاهلم در راه حکم

  (1268)ای خنک آن کو نکوکاری گرفت

 

زور را بگذاشت او زاری گرفت

  (1269)گر قضا پوشد سیه هم‌چون شبت

 

هم قضا دستت بگیرد عاقبت

  (1270)گر قضا صدبار قصد جان کند

 

هم قضا جانت دهد‌درمان کند

  (1271) این قضا صد بار اگر راهت زند

 

برفراز چرخ‌خرگاهت زند

  (1272)از کرم دان این‌که می‏ترساندت

 

تا به ملک ایمنی بنشاندت

  (1273) این سخن پایان ندارد، گشت دیر

 

 گوش کن تو قصهْ خرگوش وشیر

چون زحیرت رَست: یعنی وقتی آدم متوجه اشتباه خود شد دید که وضع مطلوب را از دست داده و فریب شیطان را خورده است.

ربنا انا ظلمنا گفت و آه : آدم و حوّا گفتند: ما به خود ستم کردیم، اشاره است به آیه‏ى شریفه:« قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا ».[1] که به عقیده‏ى حشویه و اصحاب حدیث، آدم بحقیقت بر خود ظلم کرد از آن جهت که مرتکب کبیره شد و بعقیده‏ى دسته‏اى از معتزله، ظلم عبارتست از احتیاج بتوبه و مشقت تلافى و بگفته‏ى بعضى این ظلم موجب نقصان ثواب بود و آدم مرتکب صغیره شد که سبب نقص ثواب است نه استحقاق عقاب، شیعه مى‏گویند که آدم عمل مستحبى را ترک کرد و ثوابش کم شد و این ظلم بمعنى ترک اولى است. مولانا از تناسب لفظى ظلم و ظلمت استفاده کرده و گفته است که چون حیرت و تردد خاطر به یکسو رفت و آدم دریافت که عمل او از روى قیاس و تاویل بوده است نه مراعات نص، بدین جهت بظلم بر خود اعتراف کرد پس چنان بنظر مى‏رسد که او ظلم را بمعنى حصول حیرت و متابعت تاویل گرفته است.[2]

شیر و اژدرها شود زو همچو موش: یعنی در برابر قضای پروردگار، نیرومندترین بندگان (شیر و اژدها) مانند موش ناتوانند.

هم قضا دستت بگیرد عاقبت: یعنی قضای پروردگار همان‌طور که تو را به دام می‏اندازد، دستت را هم می‏گیرد و از دام رها می‏کند.

   از کرم دان این که مى‏ترساندت :ممکن است که ناظر باشد بمضمون آیه‏ى شریفه: وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَوى‏، فَإِنَّ اَلْجَنَّةَ هِیَ اَلْمَأْوى[3]‏.

 ( 1264) وقتى از حال تحیر بیرون جسته و بخود آمد دید که دزد متاع را برده است‏. ( 1265) عرض کرد بار الها ما بخودمان ستم روا داشتیم و اگر ما را نیامرزى و ترحم نکنى از زیانکاران خواهیم بود و آهى کشید که معنى آن این بود افسوس که تاریکى مرا احاطه کرد و راه را گم کردم. ( 1266)آرى قضا ابریست که خورشید را مى‏پوشاند و شیر و اژدها در مقابل او چون موش عاجز مى‏مانند. ( 1267)من اگر در موقع حکمیت دامى نمى‏بینم در این مورد من تنها نیستم که در راه امر و نهى جاهلم بلکه هر شخص مقتدرى وقتى قضا آمد همین حال را خواهد داشت. ( 1268)خوشا بحال کسى که در این مورد زور و تدبیر و دانش خود را کنار گذاشته بزارى و دعا پردازد. ( 1269) اگر قضا مثل شب اطراف ترا تاریک کند بالاخره هم او دست ترا خواهد گرفت‏. ( 1270)اگر صد مرتبه قضا قصد جان ترا کرد هم او است که عاقبت بتو جان خواهد بخشید. ( 1271) و اگر صد مرتبه راهت زده گمراهت کند بالاخره تو را ببالاى آسمانها خواهد برد. آن که تو را مى‏ترساند بخشایش است در حق تو و براى این است که ترا بجاى امنى راهنمایى کند.( 1272) وقتى ترا بترساند هوشیار خواهى شد و گرنه گمراه مى‏شوى. ( 1273)این سخن بدرازا کشید و تمام شدنى نیست حال قصه خرگوش و شیر را بشنو.

مولانا می گوید:وقتی آدم متوجه اشتباه خود شد دید که وضع مطلوب را از دست داده و فریب شیطان را خورده است. آدم و حوّا گفتند: ما به خود ستم کردیم،این ستم بر خود، گناهی است که بنده مرتکب می‏شود؛ چه عقوبتی در پی آن باشد و چه نباشد. مولانا ظلم به خود را چنین تفسیر کرده است: آدم سبب گمراهی و تاریکی زندگی خود شد.

مولانا، نافرمانی آدم را نیز به قضای الهی مربوط می‏داند. البته باید توجه داشت که در اندیشه و تفکر مولانا اعتقاد به قضای الهی، از انسان سلب مسئولیت نمی‏‏کند. در برابر قضای پروردگار، نیرومندترین بندگان (شیر و اژدها) مانند موش ناتوانند و هر لحظه ممکن است دامی ‏در سر راه آنها باشد‌ و بلغزند و خطا کنند. پس باید خودبینی و ادعای زورمندی را رها کرد و به درگاه حق زاری نمود. البته نباید با دید منفی به مسئله قضای الهی نگریست، چون قضای الهی جنبه‏های مثبت فراون نیز دارد. مولانا می‏گوید: قضای پروردگار همان‌طور که تو را به دام می‏اندازد، دستت را هم می‏گیرد و از دام رها می‏کند. فقط تو را می‏ترساند تا به زورِ خود، مغرور نشوی و به پروردگار تکیه کنی و به ایمنی برسی.



[1]   - سوره اعراف، آیه‏ى 23

[2]   - تفسیر ابو الفتوح، ج 2، ص 380، مجمع البیان، ج 1، ص 391، تفسیر امام فخر رازى، ج 1، ص 457.

[3]   - النازعات، آیه‏ى 40، 41


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت نخجیران وشیر(52)
یکشنبه 92 مهر 14 , ساعت 4:22 عصر  

خطاى آدم بحکم قضا بود، نَهْى تحریمی و نهى تنزیهی،

(1259)این همه دانست، ‌و چون آمد قضا

 

دانش یک نهی شد بر وی خطا

  (1260)کای عجب نهی از پی تحریم بود

 

یا به تأویلی بد وتوهیم بود

  (1261)در دلش‌تأویل چون ترجیح یافت

 

طبع درحیرت سوی گندم شتافت

  (1262)چون قضا آید‌نبینی غیر پوست

 

دشمنان را باز نشناسی ز دوست

  (1263)با‌غبان را خار چون در پای رفت

 

دزد فرصت یافت، ‌کالا برد تفت

دانش یک نهی شد بر وی خطا: اشاره به آن قسمت از سرگذشت حضرت آدم وحوّاست که آنها نهی پروردگار را ندیده گرفتند واز میوهْ ممنوعه(انگور، گندم یا انجیر) خوردند واز بهشت رانده شدند.و آیه‏ى شریفه‏ى: وَ قُلْنا یا آدَمُ اُسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ اَلْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ اَلشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ اَلظَّالِمِینَ [1] بیانگر آن است.

 کای عجب نهی از پی تحریم بود: بعضی از محققین درشرح این سخن می‏گویند: نهی ممکن است به معنای تحریم باشد که در آن صورت ارتکاب آن گناه است، یا نهی تنزیهی باشد به این معنا که ترک آن بهتر است و مفسران قرآن در مورد «ولاتقربا» در این آیه اختلاف نظر دارند؛ شیعه که انبیا را معصوم می‏دانند این نهی را تنزیهی شمرده‏اند.

توهیم: یعنی به خیال انداختن، حس کنجکاوی را بیدار کردن.

یا به تأویلی بد وتوهیم بود:یعنی یا به یک تأویلى براى این بود که آدم را بگمان و خیال انداخته حس کنجکاویش را بیدار کند.

تفت: به غارت بردن، به سرعت کالایی را بردن.

سخن مولانا این است که آدم توجه نداشت که نهی پروردگار به معنای تحریم است و موضوع را موافق هوای خود تأویل کرد‌ و نفس، او را به خوردن گندم کشانید؛ مانند باغبانی که خاری در پایش برود و سرگرم بیرون آوردن آن شود و دزد، میوه‏های او را ببرد.



[1]   - البقرة، آیه‏ى 35


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 252 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403612 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]