چنگ در پیمانهاى کسانى در آرید که چشم وفا از ایشان دارید . [نهج البلاغه]
عرشیات
حکایت نخجیران وشیر(36)
شنبه 92 مهر 6 , ساعت 9:38 صبح  

تمثیل جان بمرکب و تن بسوار،

(1124) اسب خود را یاوه داند وز ستیز            

 

مى‏دواند اسب خود در راه تیز

(1125) اسب خود را یاوه داند آن جواد            

 

و اسب خود او را کشان کرده چو باد

(1126)در فغان و جست و جو آن خیره سر            

 

هر طرف پرسان و جویان در به در

(1127)کان که دزدید اسب ما را کو و کیست            

 

این که زیر ران تست اى خواجه چیست‏

(1128) آرى این اسب است لیک این اسب کو            

 

با خود آی، اى شهسوار اسب جو

ستیز: یعنی با سر سختی

مى‏دواند اسب خود در راه تیز: یعنی انسان در دست مشیت حق و پیوسته به دریای عقل کلی مانند سواری است که در راه وصول به حق می‏تازد.

جواد: بخشنده و اسب خوب، واشاره است به همان انسان مورد بحث در ابیات.

خیره سر: یعنی گیج، متحیّر.

با خود آ اى شهسوار اسب جو: خطاب مولانا به مرد راه حق است که: به خود آی، ای شهسوار حق‌جو، ببین به‌جایی رسیده‌ای که مرتبهْ وحدت و ظهور و تجلّی حق است.

( 1124) اسب خودش را گم و بى‏افسار تصور کرده و بهر طرف که مى‏خواهد مى‏راند.( 1125) اسب را گم و بى‏مقصد تصور مى‏کند و اسب او را بهر طرف مى‏کشاند و مى‏برد.( 1126) و این خیره سر همواره در فغان و جستجو بوده همیشه در تجسس است از هر کس سؤالى مى‏کند و هر درى را مى‏کوبد.( 1127) و مى‏پرسد چه کس ما را دزدیده و تحت اختیار آورده و مى‏برد؟ بگو آخر اینکه زیر ران تو است چه چیز است؟( 1128) بلى این اسب است ولى آن اسبى که ترا بهر طرف مى‏برد کو و کجا است بخود آى و بخویش نظر کن اى کسى که اسب مى‏جویى بخود بنگر.

اسب در این ابیات مثالى است براى روح و یا عقل از آن جهت که در بدن انسان و یا اجزاى جهان تصرف مى‏کند و محرک اصلى بدن و اجزاى عالم است و سوار نمودارى است از تن و یا اجزاى جهان بسبب آن که بخود متحرک نیست و روح و یا عقلست که آنها را از سویى بسویى مى‏برد ولى این سوار از وجود اسب غفلت دارد و در بدر در طلب محرک خود مى‏گردد، این نکته مى‏تواند ناظر باشد باین که انسان خدا را در روشهاى مختلف و یا در مظاهر گوناگون مى‏جوید و از معیت و ظهور حق و آثار تصرف او در وجود غافل و بکلى بى‏خبر است، مولانا می گوید: انسان در دست مشیت حق و پیوسته به دریای عقل کلی مانند سواری است که در راه وصول به حق می‏تازد. مولانا به این مرد راه حق می‏گوید: به خود آی، ای شهسوار حق‌جو، ببین به‌جایی رسیده‌ای که مرتبهْ وحدت و ظهور و تجلّی حق است.

حق یا روح از شدّت قرب و ظهور مخفى است،

(1129)جان ز پیدایی ونزدیکی است گم

 

چون شکم پر آب و لب خشکی چو خم

  (1130)کی ببینی سرخ و سبز و فور   را

 

تا نبینی   بیش از این سه، نور را

  (1131)لیک چون در رنگ گم شد هوش تو

 

شد ز نور، آن رنگ‌ها رو پوش تو
 

  (1132)چون که شب آن رنگ‌ها مستور بود

 

پس بدیدی: دیدِ رنگ از نور بود

جان: به طور مطلق تعبیری است از پروردگار.

جان ز پیدایی و...: یعنی وجود حق چنان اشکار وچنان به ما نزدیک است که بینایی مادی ما قادر به دیدن آن نیست.

چون شکم پر آب و لب خشکی چو خم: یعنی تو ای انسان! سرا پایت مظهر وجود حق است، اما مانند خُم هستی که درونش پر از شراب و لبش خشک است. تو ای خُم! آثار حق را در خود نمی‏‏بینی و نمی‏توانی آن آثار را جلوه دهی.

فور: رنگ بور است که آن را به رنگ خاکى و سرخ کم رنگ تعریف کرده‏اند.

تا نبینی بیش ازاین سه، نور را: یعنی اگر فقط رنگ را دلیل دیدن بدانی علت اصلی‌تر آن را نخواهی دید. آن‌چه بیش از رنگ به دیدن کمک می‌کند، وجود نور است.

رو پوش: هر چه روى و یا روى چیزى را بدان پوشند مثل نقاب و مجموعه پوش، مجازا، حجاب، خواه ظاهرى یا باطنى، کتمان و پوشیدن:

            مى‏رود بى‏روى پوش این آفتاب             فرط نور اوست رویش را نقاب‏[1]

  ( 1129) جان از ظهور و پیدایى و از شدت نزدیکى گم و ناپیدا است تا کى مثل خم شکمت پر آب و لبت از تشنگى خشک است.( 1130) تو وقتى رنگ سرخ و زرد و سبز را مى‏بینى از دیدن آنها اول نور را دیده‏اى.( 1131) ولى چون حس تو در رنگ گم شد آنها میانه چشم تو و نور حایل شدند و نتوانستى نور را تمیز دهى.( 1132) ولى وقتى شب شد و تاریک گردید و رنگها از نظر تو پنهان شدند آن وقت خواهى فهمید که دیدن رنگها از نور بوده است.

مولانا با نگاه عرفانی دراین ابیات می گوید: حق تعالى که جان جانهاست و یا روح کلى با اینکه ظاهر است و ظهور همه‏ى اشیا بدوست و هر چه را که بشناسیم نخست آن را بصفت وجود مى‏شناسیم که عین حق است، اما باز هم حق تعالى بسبب غلبه‏ى ظهور در ادراک نمى‏گنجد و سعه‏ى وجودش تمام تر و بیشتر از آنست که ذهن و فکر بشرى بدو احاطه یابد چنان که چشم ما تمام کره‏ى زمین را بسبب بزرگی نمى‏بیند و در قرص آفتاب خیره مى‏شود و از دگر سوى حق بما نزدیک است زیرا ما و همه اعیان مجالى و آینه‏هاى اسما و اوصاف و یا ظهور ذات اوییم و بى‏او هیچ و از هیچ هیچ‏تریم و نیز او به اعتبار قیومیت و قیام وجود ما بدو، با ماست و از ما بما نزدیک تر است ولى همچنان که از فاصله‏ى نزدیک اشیا را نمى‏توان دید حق تعالى نیز از غایت قرب از ما بدور است و ما وى را ادراک نمى‏کنیم بنا بر این، جان یا جان جان در عین پیدایى و ظهور بمقتضاى اسم «الباطن» در غایت خفاست و با وجود نزدیکى که مقتضاى اسم «قریب» است در تتق عزت و حجاب غیرت که اقتضاى اسم «العزیز، المتعال» است مختفى و از دسترس ما بدور است و بدین جهت گفته‏اند: قریب فى بعده بعید فى قربه. که سعدى[2]   در بیان آن گفته است:

            دوست نزدیک تر از من بمن است             وین عجبتر که من از وى دورم‏

            چه کنم با که توان گفت که یار                در کنار من و من مهجورم‏

آن گاه مولانا نزدیکى و محرومى را مثل مى‏زند بخمى که پر است و لبه‏هاى آن خشک است، بدان مناسبت که عالم و وجود انسان از آثار وجود حق پر است و از معرفت بویى نمى‏برد.

مولانا در ادامه با دلایل محسوس و قابل ادراک این مسئله را روشن می‏کند: کسی رنگ‌های سرخ و سبز و زرد را می‏بیند که رنگ‌های دیگر را هم بشناسد، یعنی دیدن، مستلزم ادراکِ و وجه تمایز میان اشیاست. اگر اختلاف شکل و رنگ و اندازه مطرح نباشد، دیدن و تشخیص مطرح نیست. اگر فقط رنگ را دلیل دیدن بدانی علت اصلی‌تر آن را نخواهی دید. آن‌چه بیش از رنگ به دیدن کمک می‌کند، وجود نور است. مواظب باش که اشتغالِ به رنگ و شکل، تو را از دیدن نور حقیقت باز می‏دارد.



[1]   - مثنوى، ج 6، ب 691

 

[2]   - گلستان، ص 114

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت نخجیران وشیر(35)
شنبه 92 مهر 6 , ساعت 9:36 صبح  

هم در بیان مکر خرگوش

(1116) در شدن خرگوش بس تاخیر کرد           

 

مکر را با خویشتن تقریر کرد

(1117) در ره آمد بعد تاخیر دراز           

 

تا به گوش شیر گوید یک دو راز

خویشتن تقریر کرد: یعنی اندیشه خود را چند مرتبه از نظر گذراند و در آن دقت کرد.

یک دو راز:یعنی رازهایی که خرگوش در ذهن خود ساخته بود تا شیر را باگفتن آنها فریب دهد ودر مهلکه بیندازد.

( 1116) خرگوش در حاضر شدن نزد شیر زیاد تأخیر کرده و در بین راه حیله‏اى که در نظر گرفته بود اندیشیده در پیش خود چند مرتبه از نظر گذراند و در آن دقت کرد.( 1117) بعد از تأخیر زیادى از راه رسید تا رازهایى را بگوش شیر برساند.

عقل ، یا ذات حق غرقه‏گاه ادراک است،

(1118)تا چه عالم‌هاست در سودای عقل

 

تا چه با پهناست این دریای عقل

  (1119)صورت ما اندرین بحر عذاب

 

می‏دود چون کاسه‏ها بر روی آب

  (1120)تا نشد پُر بر سر دریا چو طشت

 

چون که پر شد طشت در وی غرق گشت

  (1121)عقل، پنهان است و ظاهر عالمی‏

 

صورت ما موج، یا از وی نمی

  (1122)هر چه، صورت می‏وسیلت سازدش

 

زآن وسیلت، بحر دور اندازدش

  (1123)تا نبیند دل، دهنده راز‌را

 

تا نبیند تیر، دور انداز را

عقل: در تعبیر عرفا، بر مرتبهْ و‌حدت و نیز ظهور و تجلی حق در مرتبهْ علم که تعیّن اول است اطلاق می‏شود. گاهی نیز آن را بر حقیقت انسانی اطلاق نموده‌اند.[1]

تا چه با پهناست این دریای عقل: یعنی چنان وسعت وعمقی دارد که دنیا ها در آن است، دریایی بیکرانه است.

بحر عِذاب :جمع عذب است دریایی از نوشیدنی‌های شیرین و گوارا.

چون کاسه‏ها: یعنی صورت ما وزندگی جسمی ومادی ما مثل کاسه یی خالی شناور است.

چون که پر شد طشت در وی غرق گشت: یعنی صورت وزندگی مادی ما اگر پرشود غرق خواهد شد ودیگر ازحیات مادی اثر نخواهیم دید، به عبارت دیگر شناخت عوالم دریای عقل نیازمند ترک حیات مادی است.

صورت ما: یعنی حیات مادی وزندگی مادی ما.

از وی نمی: یعنی حیات مادی ما رطوبتی است از دریای عقل یا حقیقت انسان.

زآن وسیلت، بحر دور اندازدش:حیات مادی ما بسیاری ازچیزها را وسیله انجام خواسته‌‌های خود قرار می‏دهد اما دریای حقیقت این وسیله‏ها را نمی‏‏پذیرد؛ مثلاً اگر کسی بخواهد با استدلال و تکیه بر موازین این جهانی به معرفت حق دست یابد امکان ندارد و دریای حق او را به دلیل همین وسیلهْ نامناسب از خود دور می‏کند.

تا نبیند دل، دهنده راز‌را: یعنی مادام که انسان بکمال حقیقت نرسد و از خود فانى نگردد حرکت و جنبشى دارد و افعال را بخود نسبت مى‏دهد و دعوى معرفت مى‏کند و لاف علم و دانش مى‏زند ولى چون بکمال معرفت نائل آید در آن بحر ژرف غرق مى‏شود و زبانش کند و لال مى‏گردد چنان که گفته‏اند: من عرف اللَّه کل لسانه. و سعدى در بیان این معنى گفته است[2]:

            اى مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز             کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

            این بى‏خردان در طلبش بى‏خبرانند             کان را که خبر شد خبرى باز نیامد

( 1118) در عالم عقل چه سوداهائى وجود داشته و این دریاى بى‏پایان چقدر وسیع و پهناور است.() عقل بشرى دریاى بى‏پایان است ولى دریا غواص لازم دارد.( 1119) صورت ما در آبهاى شیرین این دریا چون کاسه‏اى روى آب حرکت مى‏کند.( 1120) تا این کاسه پر نشده روى آب است ولى وقتى پر شد در آب این دریا غرق مى‏شود.( 1121) در پاى عقل از نظر ما پنهان بوده و آن چه براى ما ظاهر و هویدا است جهان است و صورت ما بمنزله موجیست از بحر عقل. ( 1122) هر چه این صورت وسیله برمى‏انگیزد دریا از آن وسیله دورش ساخته و خلاف مقصود او را پیش مى‏آورد. ( 1123) مادامى که دل شخص راز را نفهمد تا وقتى نبیند که چه کس تیرهاى او را از نشانه منحرف مى‏کند.

مولانا از عقل و جان، ذات الهی را اراده می‏کند. مرتبهْ وحدت و ظهور و تجلّی حق، چنان وسعت و عمقی دارد که دنیاها در آن وجود دارد و دریای بیکرانه است؛ دریایی از نوشیدنی‌های شیرین و گوارا است. روی این دریای بیکرانهْ صورت ما، زندگی جسمی‏ و مادی، مثل کاسه‏ای خالی شناور است و اگر پر شود غرق خواهد شد و دیگر از حیات مادی اثری نخواهیم دید؛ یعنی شناخت عوالم دریای عقل، نیازمند ترک حیات مادی است.

مولانا می گوید: عقل با همهْ عظمتش پنهان است و به چشم ظاهر‌بین ما نمی‏‏آید و آن‌چه می‏بینیم عالم ماده است که تجلیات عقل هم در آن دیده می‌شود. صورت و حیات مادی ما موجی یا نمی ‏‏از دریای عقل (ذات حق) است. حیات مادی ما بسیاری ازچیزها را وسیله انجام خواسته‌‌های خود قرار می‏دهد اما دریای حقیقت این وسیله‏ها را نمی‏‏پذیرد؛ مثلاً اگر کسی بخواهد با استدلال و تکیه بر موازین این جهانی به معرفت حق دست یابد امکان ندارد و دریای حق او را به دلیل همین وسیلهْ نامناسب از خود دور می‏کند.

ودر بیت آخر این ابیات می گوید: اسرار حق را خداوند در دل انسان وارد می‏کند بی‏آن‌که خود او آگاه باشد که چگونه این اسرار را آموخته است. بندهْ واصل به حق، مثل تیری در دست مشیت به نقطه‏های دور پرتاب می‏شود، بی‏آن‌که بداند تیرانداز کیست. در این مرحله «من» وجود جداگانه‏ای ندارد تا بگوید: مرا چه کسی و به کجا می‏برد؟!



[1]   - کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل:عقل،

[2]   - گلستان، ص 73

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8   9      
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 162 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403522 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]