اگر دانشمند همه آنچه را که می گفت، نیکو و درست بود، شاید از عجب وخودپسندی دیوانه می شد . دانشمند آن است که درستیهایش فراوان باشد . [امام حسین علیه السلام]
عرشیات
رفتن گرگ و روباه وشیر به شکار(7)
دوشنبه 93 فروردین 4 , ساعت 8:2 صبح  
 

امتحان کردن شیر گرگ را، وگفتن که: پیش

آی ای گرگ، یخش کن صیدها را میان ما

از فریفتگان دنیا هیچ گاه عدالت انتظار نباید داشت.

( 3055) گفت شیر: اى گرگ این را بخش کن            

 

معدلت را نو کن اى گرگ کُهُن‏

( 3056) نایب من باش در قسمت‏گرى                     

 

تا پدید آید که تو چه گوهرى‏

( 3057) گفت اى شه گاو وحشى بخش توست            

 

آن بزرگ و تو بزرگ و زَفت و چُست‏

( 3058) بُز مرا، که بز میانه است و وسط                   

 

روبها خرگوش بستان بى‏غلط

معدلت: دادگرى، و مقصود قسمت عادلانه است.

معدلت را نوکن: یعنی به عدل وداد جلوهْ تازه یی بده، عدالت خود را آشکار کن

کهن: سالخورده، کار آزموده، و در این تعبیر طنزى است گرگ را

قسمت‏گرى: قسمت کردن، بخش کردن.

زَفت: درشت اندام.

چُست: چابک.

بى‏غلط: بدون خطا. نیکلسون آن را قید تقسیم گرفته است «در این تقسیم خطایى نرفته». لیکن مى‏توان آن را قید فعل «بستان» گرفت: «روباه آن چه بهره توست بگیر مبادا غلط کنى و به حصّه دیگران دست اندازى».

   ( 3055) شیر رو بگرگ نموده گفت اینها را بعدالت تقسیم کن.( 3056) در تقسیم کردن از طرف من نماینده باش تا ببینم چگونه تقسیم مى‏کنى‏. ( 3057) گرگ گفت اى پادشاه وحوش این گاو کوهى قسمت تو که آن بزرگ و تو نیز از ما بزرگترى.( 3058) بز هم مال من که متوسط است و خرگوش هم که کوچک است قسمت روباه که کوچکتر از ما است.

گرگ مظهر طمع کارى است و در حکومت دادن شیر به گرگ و خواست اجراى عدالت، تنبیهى است که از فریفتگان دنیا هیچ گاه عدالت انتظار نباید داشت.

شرط ادب اقتضا می کرد که گرگ گوید: مرا جرأت چنین گستاخى نیست، چنان که بنده در هر حال بایستى خویش را در برابر پروردگار خوار و بى‏مقدار بداند و از خود هر اراده و استقلال را سلب کند، لیکن طمع از یک سو و روى آوردن نعمت دنیا از سوى دیگر او را مى‏فریبد تا در هلاک خود بکوشد.

نکوهش انانّیت وخود بینی، فنا فی الله نهایت سیر الى اللَّه است،

( 3059) شیر گفت اى گرگ چون گفتى؟ بگو            

 

چون که من باشم تو گویى ما و تو

( 3060) گرگ خود چه سگ بود کو خویش دید             

 

پیش چون من شیرِ بى‏مثل و نَدید

( 3061) گفت پیش آ اى خرى کو خود بدید            

 

پیشش آمد پنجه زد او را درید

( 3062) چون ندیدش مغزِ تدبیر رشید            

 

در سیاست پوستش از سر کشید

د/1

ما و تو: خود را همتا دانستن، یکى تو و یکى من گفتن «خود را در پایه من مى‏نهى؟». مرید در راه حق ودر برابر پیرنباید به خود بیندیشد وما و تو بگوید.چراکه در راه حق دیدن خود شرک است.

خود دیدن: خود را به حساب آوردن، خود را به چیزى شمردن.

نَدید: مانند.

مغز: فکر، اندیشه، قوه ادراک.

تدبیر رشید: یعنی تدبیر کامل ورشد یافته، اندیشه راست و درست و در اینجا مقصود لازم آن است: خویشتن- شناسى و حد خود دانستن.

سیاست: کیفر ومجازات.

پوست از سر کشیدن: یعنی کشتن، پوست از سر کندن:

            به یک ساغرم گر کنى شیر گیر             کشم پوست از فرق این گرگ پیر[1]

 

( 3059) شیر گفت چه گفتى؟ در جایى که من هستم تو از ما و تو سخن مى‏گویى و نام از خود مى‏برى؟.( 3060) گرگ چه سگى است که در بودن چون من شیر بى‏مثل و مانندى خود را ببیند.( 3061) گفت اى گرگ پیش بیا که خرى مثل تو کس ندیده چون پیش آمد پنجه زده او را هلاک کرد.( 3062) و چون دید که او در سیاست کله پخته‏اى ندارد پوست از سرش بر کند.

این ابیات وپس از آن پیرامون نکوهش انانّیت و خود دیدن و پایان بد آن و ارشاد به فانى دانستن خویش سخن می گوید:،. و گفته‏اند فنا نهایت سیر الى اللَّه است، و آن رها کردن شخصیت و تعیّنات خویش است برابر پروردگار. چنان که خود را در وجه اللَّه محو نماید تا به بقاى حق باقى بماند. چه هر چیز جز وجه اللَّه، نیست است و آن که خود را در حق فنا کرد به بقاى حق زنده است و هالک نیست و مستثنى است:

            بلندى از آن یافت کو پست شد             در نیستى کوفت تا هست شد

  (سعدى، بوستان، ب 1988) اما آن که دعوت انانیّت و من و ما دارد در حکم لا است و هالک است. پسر

نوح فرمان پدر را نشنید و در کشتى امان او نرفت، و گفت به کوهى پناه مى‏برم تا از غرقه شدن نگاهم دارد. پدر گفت: «... لا عاصِمَ اَلْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ..- امروز هیچ چیز برابر فرمان خدا نگاه دار نیست...» [2]، نشنید و غرقه شد.



[1]   - (ظهورى، به نقل از آنندراج)

 

[2]   - سوره هود،آیه 43


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
رفتن گرگ و روباه وشیر به شکار(6)
دوشنبه 93 فروردین 4 , ساعت 7:58 صبح  

حکمت ابتلاء وآزمایش الهی

( 3051)وا رهانم چرخ را از ننگتان

 

تا بماند در جهان این داستان

  ( 3052)شیر با این فکر می‏زد خنده فاش

 

برتبسّم‌های شیر، ایمن مباش

  ( 3053)مال دنیا شد تبسّم‌های حق

 

کرد ما را مست و مغرور و خَلقَ

  ( 3054)فقر و رنجوری به استَت ای سَند

 

کآن تبسّم، دام خود را بر کنََد

فاش: آشکار.

تبسّم: لبخند.

تبسّم‏هاى شیر: لب گشودن و دندان نشان دادن. اسدى گوید[1]:

            نباید شد از خنده شه دلیر             نه خنده است دندان نمودن ز شیر

ایمن: بى‏بیم، نانگران.

برتبسّم‌های شیر، ایمن مباش: منظور سخن مولانا این است که بیشتر آدمیان چون دنیا بر آنان لبخند زند مغرور مى‏گردند، البته باید دانست که این‌گونه تبسم‌های الهی در قرآن به عنوان استدراج گفته شده است. در قرآن چنین آمده است: «کَلاَّ إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنى‏»[2] و آن را خیر خود مى‏دانند، درحالى که آن فراوانى نعمت چه بسااستدراجى است که قرآن می فرماید: «وَالَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُونَ. وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ»[3] آنان‌که به تکذیب آیات ما می‌پردازند به استدراج گرفتارشان سازیم به‌گونه‏ای که خود ندانند.و به آنها مهلت مى‏دهم (تا مجازاتشان دردناکتر باشد)؛ زیرا طرح و نقشه من، قوى (و حساب شده) است. (و هیچ کس را قدرت فرار از آن نیست.) و«فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ- » پس چون فراموش کردند آن را که بدان پند داده شدند، گشودیم بر آنان درهاى هر چیز را تا چون شاد شدند بدان چه به آنان داده شد. گرفتیم آنان را ناگهان حالى که سر افکنده بودند»[4]. یا خود را تندرست مى‏بینند و آن تندرستى و نیرو آنان را به مستى و غرور مى‏کشاند و چنین مردم اگر آگاه باشند دانند که فقر و رنجورى براى آنان بهتر از توانگرى و تندرستى است که: «وَ لَوْ بَسَطَ اَللَّهُ اَلرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی اَلْأَرْضِ...» اگر فراخ گرداند خدا روزى را براى بندگانش هر آینه سرکشى مى‏کنند در زمین...»[5]

خَلَق: دریده ومندرس ،کهنه و نیز به معنى خوار وپریشان مى‏توان گرفت.

سند: معتمد، مورد اعتماد.

ای سند:یعنی ای کسی که مود اعتماد ومحل استناد هستی.

دام بر کردن: بر چیدن دام. و در این جا مقصود به دام افکندن است.

  ( 3051) بطورى دنیا را از ننگ آنها پاک کنم که داستان آنها در جهان آینده بیادگار بماند. ( 3052) شیر با این خیالات بروى آنها مى‏خندید آرى از تبسم شیر نباید ایمن بود. ( 3053) مال دنیا همانا تبسمهاى حق است که ما را مست و مغرور نموده.( 3054) پس فقر و رنجورى بهتر است چون آن تبسم بوسیله اینها دام خود را بر مى‏چیند.

مولانا صراحتاً می گوید: باید جهان را از لوث وجود شما ننگان پاک نمود، تا این داستان برای جهانیان موجب عبرت شود. مال و سرمایهْ این جهانی، تبسم و لبخند حق است، که ما را مست و مغرور و مندرس از معنویت و دور از خدا می‏کند. این تبسم حق همانند تبسم شیر، هنگام حمله و دریدن است. مولانا می‏گوید: پس ای انسانی که به سخن من اعتماد داری، بدان که ترش‌رویی دنیا و فقر و تهی‌دستی برای تو بهتر است، زیرا آن لبخند (خوشی‌های دنیا) سرانجام، صید خود را شکار می‏سازد و به هلاکت می‏رساند و این امر به‌تدریج و آرام آرام صورت می‏پذیرد. آن چنان به خوشی‌ها و لذایذ دنیا شیفته و فریفته می‏گردی که خود از سرِ بدمستی نخواهی فهمید.



[1]   - (به نقل از لغت نامه)

[2]   - سوره علق، 6 و 7

[3]   - سوره اعراف، آیهْ 182و183

[4]   - سورهْ انعام،آیهْ 44

[5]   - سورهْ شورى،آیهْ 27.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
رفتن گرگ و روباه وشیر به شکار(5)
دوشنبه 93 فروردین 4 , ساعت 7:56 صبح  

   ماجراجویی بشر عاقبت شوم بهمراه دارد   

بد گمانی از اوصاف منافقان است

( 3044)شیر چون دانست آن وسواسشان

 

وا نگفت و داشت آن دم پاس شان

( 3045)لیک با خود گفت: بنمایم سزا

 

مر شما را ای خسیسان گدا

( 3046)مر شما را بس نیامد رأی من؟

 

ظنّتان این است در اعطای من؟

( 3047)ای عقول ورأیتان از رأی من

 

از عطاهای جهان آرای من

( 3048)نقش با نقّاش چه اسگالد دگر؟

 

چون سگالش اوش بخشید و خبر

( 3049)این چنین ظنّ خسیسانه به من

 

مر شما را بود؟ ننگان ز من

( 3050)ظانّین بالله ظنّ السوء را

 

گر نبُرّم سر، بود عین خطا

وَسواس: وسوسه، اندیشه بد.

پاس داشتن: حرمت نهادن.

وا نگفت و داشت آن دم پاس شان:یعنی دانستن وبه روی خود نیاوردنجهت حرمت نهادن، چنان که قرآن کریم از رسول اکرم خبر مى‏دهد: «وَ مِنْهُمُ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَلنَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ...»[1] از مکارم اخلاق رسول خدا (ص) این بود که چون منافقان عذرى مى‏آوردند، پیغمبر گوش فرا مى‏داد، و با آن که درون آنان بر وى آشکار بود، اعتراض نمى‏کرد. تا آن جا که گفتند: او سراپا گوش است، هر چه گوییم مى‏شنود. خداوند در سرزنش آنان فرماید: «این به سود شماست که سخن شما را مى‏شنود وآن چه در درون دارید آشکار نمى‏کند».

سزا: آن چه در خور است، کیفر.

بس نیامدن: کافى نبودن.

راى: اندیشه، فکر، ومقصود اندیشه والاى شیر است در باره زیر دستان.

ظَنّ: گمان.

اِعطاء: بخشش.

زَمَن: یعنی زمان، زمانه، روزگار.

 جهان آرا: رونق بخش جهان، آراینده جهان، کنایت از بسیار، فراوان.

نقش با نقّاش: منظور بنده در برابر حق یا مرید در برابر مرشد است،در بنده اگر اندیشه‏اى و یا حرکت و اراده‏اى هست، بخشیده خداست. پس بخشیده شده را نرسد که با بخشنده بستیزد.

سگالیدن: اندیشیدن و بخصوص اندیشه بد و نیز خصومت کردن، و در اینجا همین معنى مقصود است. نظیر آن:

            کاى امیر آن حجره را بگشاى در             نیم شب که باشد او ز آن بى‏خبر

            تا پدید آید سگالشهاى او                       بعد از آن بر ماست مالشهاى او

  1987- 1986 /5

 ظَنِّ خَسیسانه: گمان خسّت بردن، خسیس پنداشتن.

نَنگان: جمع ننگ.

ننگان زَمَن: که ننگان زمانه‏اید (صفت جاى موصوف نشسته است).

ظانِّین: جمع ظان، اسم فاعل از مصدر ظن، گمان بردن. جمله برگرفته است از قرآن کریم: «... اَلظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ اَلسَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَةُ اَلسَّوْءِ...... گمان برندگان به خدا گمان بد، بر آنان باد گردش بد...» مولانا می گوید:شایستهْ انسان نیست که با حق به ستیزد و گمان پست داشته باشد. آنان که نسبت به خداوند گمان بد برند، دچار قهر الهی می‏شوند و از صفحهْ روزگار برچیده می‌گردند. این سخن مولانا بر گرفته ازقرآن می‏باشد که پروردگارمی‏فرماید: « وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیرًا»: و (نیز) مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد مى‏برند مجازات کند؛ (آرى) حوادث ناگوارى (که براى مؤمنان انتظار مى‏کشند) تنها بر خودشان نازل مى‏شود! خداوند بر آنان غضب کرده و از رحمت خود دورشان ساخته و جهنم را براى آنان آماده کرده؛ و چه بد سرانجامى است![2]

( 3044) شیر که وسوسه و اندیشه درونى آنها را فهمید بروى خود نیاورده و پاس آنها را نگاه داشت.( 3045) ولى در دل خود گفت اى حیوانات‏ خسیس عنقریب جزاى شما را خواهم داد. ( 3046) اکنون جسارت شما باین درجه رسیده که رأى من براى شما کافى نبوده در عطا و بخشش من این طور گمانها در دل دارید. ( 3047) اى کسانى که هستى رأى شما بسته برأى من و عطاى من است.( 3048) نقش چگونه در باره نقاش خیال بد مى‏کند در صورتى که نظر و اندیشه را نقاش باو بخشیده است .( 3049) چنین گمان پستى از شما در باره من ننگ است. ( 3050) اَلظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ اَلسَّوْءِ را اگر نکشم خطا کرده‏ام.

مولانا می گوید: دنیا پرستان از اینکه مى‏بینند اولیاى حق بنا بر مصلحتها که خود دانند و بر دیگران پوشیده است، گهگاه در مال دنیا تصرّفى مى‏کنند، این تصرف بر آنان گران مى‏افتد و پندارند که اولیای حق می خواهند خود را بر دیگران مقدم دارند. چنان که ذُو الخُویصِره هنگام بخشش غنیمتهاى جنگ حنین بر رسول (ص) خرده گرفت که اى محمد (ص) بینم کار به عدالت نکردى. رسول فرمود: «اگر من عدالت نکنم چه کسى خواهد کرد.»[3]

شیر که بر درون گرگ و روباه آگاه بود، از نیت بدى که در دل داشتند بر آنان خشم گرفت که شما کوته بینان ندانستید بزرگان هیچ گاه از تربیت زیر دستان غفلت ندارند، و حق آنان را فرو نگذارند. حال در انتظار آن چه سزایتان است بمانید.

مولانا فعل و سخن مردان کامل و واصلان به حق را فعل و سخن حق می‌بیند. در این ابیات شیر نقش یک مرشد را به خود می‌گیرد و سخنانی می‌گوید که بازگوی رابطه حق با بنده است. شیر می‌گوید: هرچه دارید از من دارید و رأی و مشیت من کافی است و نیازی به این وسواس و اندیشه بد شما نیست. بنده در برابر حق یا مرید در برابر مرشد، مانند نقش در برابر نقاش است؛ همان‌گونه که یک نقش، تفکر و قوای ذهنی ندارد، سالک نیز باید رأی حق یا نظر مرشد را کافی بداند.



[1]   - سوره توبه،آیه 61.

[2]   - سوره فتح، آیهْ 6

[3]   - سیره ابن هشام، ج 4، ص 144


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
رفتن گرگ و روباه وشیر به شکار(4)
دوشنبه 93 فروردین 4 , ساعت 7:55 صبح  

طمع موجب گستاخی وهلاکت است

از موهبتهاى اولیاى خدا اشراف آنان بر ضمیر دیگر بندگان است

 

  ( 3038) چون ز کُه در بیشه آورد شان
 

 

کشته و مجروح و اندر خون کشان
 

( 3039)گرگ و روبه را طمع بود اندر آن

 

که رود قسمت به عدل خسروان

( 3040)عکس طمع هر دوشان بر شیر زد

 

شیر، دانست آن طمع‌ها را سَند

( 3041)هر که باشد شیر اسرار و امیر

 

او بداند هر چه اندیشید ضمیر

( 3042)هین نگه‌دار ای دل اندیشه خو

 

دل ز اندیشه بدی در پیش او

( 3043)داند و خر را همی راند خموش

 

در رُخت خندد برای روی پوش

بیشه: رمز دنیاست، و لاشه کشته‏ها رمز نعمتهاى آن که: «الدُّنْیا جِیفَةٌ وَ طالِبُوها کِلابٌ».

عدل خسروان: عدالتى که پادشاهان کنند و ممکن است خسروان را به معنى خسروانى گرفت. عدل پادشاهانه و از عدل خسروان مقصود عدالت و تساوى است.

زدن عکس: منعکس شدن، مکشوف شدن.

سَنَد: سبب، مدرک.

ضمیر: درون.

اندیشه خو: کسی که پیوسته در اندیشه است و از اندیشه، معنى رایج آن «تفکر» مقصود نیست بلکه به قرینه صفت «بد» نگرانى و تشویش و وسوسه را مراد است که آن حجاب دل است و حجابى است زدودنى که با استغفار برود و عارفان آن را حجاب غینى گویند .

   خر را خموش راندن: کنایه است از مماشات کردن، اغماض، عیب دیدن و عیب را نگرفتن.

روى پوش: روى پوشیدن، مستور داشتن.

براى روى پوش خندیدن: به ظاهر رسوا نکردن، و در نهان منکر بودن، و این نیز از مکارم اخلاق اولیاى خداست که بر گناه بنده آگاهند و بر او مى‏پوشند.

   ( 3038) وقتى صیدهاى خود را که کشته و مجروح و خون آلود بودند از کوه به بیشه آوردند.( 3039) گرگ و روباه طمع داشتند که صید را بعدالت تقسیم کنند.( 3040) طمع آنها در شیر منعکس شده و فهمید که آنها چه خیال کرده و چه طمعى دارند.( 3041) هر کس که امیر بوده و اسرار در تحت قدرت او باشند هر چه که دیگران در ضمیر خود بیندیشند او مى‏فهمد.( 3042) هان اى آن که دل هوسناک و اندیشه خو دارى در پیشگاه او دل خود را از اندیشه بد باز دار. ( 3043) که او مى‏فهمد و بروى خود نیاورده بروى تو تبسم کرده خنده را رو پوش قرار مى‏دهد.

گرگ و روباه چنان که اشاره کردیم مظهر مردم دنیایند و شیر مظهر انسان کامل. دنیا پرستان چون اولیا را میان خود مى‏بینند، او را در پایه خود مى‏نهند. گرگ و روباه نیز شیر را همتاى خود در شکار مى‏دیدند. حال که همگى صیدى انبوه به دست آورده‏اند، باید میان آنان به سویَّت تقسیم گردد. اگر آنان شیر را چنان که مى‏باید مى‏شناختند، خود و شکار صید شده را در خدمت او مى‏نهادند آن گاه مى‏دیدند که او همگان را بدیشان بذل مى‏کند. چنین است چالش دنیا پرستان با اولیاى خدا که پندارند آنان به مال دنیا نیازمندند و به خوردنى این جهان آزمند و از این دقیقه غافل که:

            این چراغ شمس کو روشن بود             نه از فتیل و پنبه و روغن بود

            قوّت جبریل از مطبخ نبود                     بود از دیدار خلاّق وجود

مولانا می‌گوید: مردان کامل، پیروان و مریدان را همواره از خوراک معنوی بهره‌مند می‌سازند؛ یعنی سالک، در صحبت و خدمت شیران بیشه طریقت، از علوم و معارف الهی که رزق آسمانی و قوّت روحانی است، بی‌نصیب نمی‌ماند. بازتاب حرص گرگ و روباه چنان در رفتار و حرکات آنها دیده می‌شد که شیر آن را یافت و ریشه و تکیه‌گاه آن را شناخت. عارف کامل نیز نهانی‌های سالکان را در می‌یابد و هیچ‌کس نمی‌تواند احوال درونی خود را از آنان مخفی کند. هر کس شیر اسرار و سالار حقایق الهیه باشد، هرچه در ضمیر مریدان بگذرد، بدان واقف شود، از‌این‌رو به مردان حق «جواسیس‌القلوب» گویند. ای دل اندیش‌ناک! آگاه باش و دلت را از اندیشه بد و قبیح در محضر او حفظ کن. اگر اولیاء‌الله مکنونات نهفته دیگران را فاش نمی‌کنند به مقتضای اسم ستّار الهی است.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
رفتن گرگ و روباه وشیر به شکار(3)
دوشنبه 93 فروردین 4 , ساعت 7:53 صبح  

امر به مشاوره برای ظهور رای برتر است

بهرمندی از دنیا در سایهْ اولیای الهی   

  ( 3032) أمرِ شاوِرْهُم پیمبر را رسید            

 

گر چه رایى نیست رایش را نَدید

( 3033) در ترازو جو رفیق زر شده است            

 

نى از آن که جو چو زر گوهر شده است‏

( 3034)روح قالب را کنون همره شده است            

 

مدتى سگ حارس درگه شده است‏

( 3035)چون که رفتند این جماعت سوى کوه            

 

در رکاب شیرِ با فّر و شکوه‏

( 3036) گاو کوهى و بز و خرگوشِ زفت            

 

یافتند و کارِ ایشان پیش رفت‏

( 3037) هر که باشد در پی شیر حِراب

 

کم نیاید روز و شب او را کباب

 شاوِرهُم: با آنان راى زن، مشورت کن. برگرفته است از آیه شریفه:... فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی اَلْأَمْرِ..» (آل عمران، 159).

را: علامت فک اضافه که معنى کسره اضافه دهد (رایى همانند راى او نیست).

نَدید: مانند. نظیر،برابر

            ز آدمى که بود بى‏مثل و نَدید             دیده ابلیس جز طینى ندید

د /3 ب/2759

جو: واحد کوچک وزن برای فلزات گرانبها ومعادل یک شصت وهشتم یا یک چهل وهشتم مثقال بوده است.

جو رفیق زر شدن: در قدیم که وزنهاى دقیق وجود نداشت، زر را که فلزى گران بهاست اگر اندک وزن بود با جو مى‏کشیدند، و گاه بود که وزن زر در کفّه‏اى کمتر از وزن سنگ کفّه دیگر بود. در چنین حالت جو را کنار زر مى‏نهادند تا سنگینى زر برابر وزنه‏اى شود که در کفّه دیگر است. مثلاً وزن مثقال را در کفّه‏اى مى‏نهادند و زر را در کفه اى و اگر وزن زر از مثقال کمتر بود، جو را کنار زر مى‏نهادند تا معلوم گردد مقدار زر چند جو از یک مثقال کمتر است. مولانا مى‏گوید معنى این که جو را در کفّه ترازو و کنار زر مى‏نهند نه این است که جو ارزش زر را یافته است.

قالب: یعنی بدن

حارس: نگهبان، پاسبان.

 گاو کوهى: گوزن.

زفت: فربه، ستبر. درشت

حِراب: (مصدر باب مفاعله از حرب) جنگ کردن، پیکار کردن. ولى حراب در این بیت مبنى از براى فاعل است: جنگى، شکارى.شیر حراب یعنی شیری که اهل جنگ وشکار است. مولوى در موارد دیگر حراب را به معنى مصدرى آن به کار برده است:

            اى بسا مرد شجاع اندر حراب             که ببرّد دست و یا پایش ضراب‏

  1607/ 3

 ( 3032) ولى ملاحظه کنید که بحضرت رسول امر شد که با اصحاب مشورت کند با اینکه بالاتر از رأى او رأیى نبود.( 3033) جو و زر هر دو در ترازو کشیده مى‏شوند این نه براى آن است که جو هم مثل زر گرانبها است.( 3034) روح با قالب همراه است و سگ پاسبان درگاه است. ( 3035) این جماعت با کمال شکوه در رکاب شیر بکوه رفتند.( 3036) و کارشان در امر شکار پیش رفت نموده یک گاو کوهى و یک بز کوهى و یک خرگوش کوچک شکار کردند.( 3037) البته هر کس که با شیر همراه باشد از برکت وجود او روز و شب باید از گوشت شکار کباب بخورد.

مولانا می گوید: جسم با پنج حس ظاهرى خود نگهبان روح است که در تن جاى دارد، اگر روح که از عالم علوى است در کالبد خاکى جاى گرفته نه از آن است که تن قیمتى یافته و به مرتبت روح رسیده است، و اگر ولى کامل شکل ظاهریش چون دیگر مردمان است نباید پنداشت که دیگر مردم هم در رتبت او هستند بلکه ارتباط او با مردمان ناچار باید با همین قالب جسمانى باشد، چنان که رسولان حق نیز چنینند که «وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ- اگر او را (رسول را) فرشته‏اى مى‏کردیم، آن فرشته را به صورت مردى مى‏کردیم و کار را بر ایشان پوشیده مى‏داشتیم.»[1] چنان که رسول اکرم (ص) که از مشرب علم الهى سیراب بود و آن چه مى‏فرمود وحیى بود که از خدا دریافته بود، دستورى یافت که با یاران خود مشورت کند. این راى زنى نه براى آن بود که راى وى کاستى داشت و با مشورت فزونى مى‏یافت، بلکه در آن مصلحتى بود که یاران خود را بیاموزد تا به هنگام در شدن در کارى با هم راى زنند و آن چه نیک است با راى زدنها آشکار شود.

دراین ابیات ،گاو کوهى و بز و خرگوش، رمز نعمتهاى گونه‏گون دنیاست که دنیا پرستان در پى آنند.



[1]   - سوره انعام، آیهْ 9.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   161   162   163   164   165   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 142 بازدید
بازدید دیروز: 426 بازدید
بازدید کل: 1403928 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]