آنکه نهال های تقوا کاشت، میوه های هدایت چید . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
هدیه نوروزی به مخاطبین عرشیات،ادامه
شنبه 93 فروردین 2 , ساعت 12:1 عصر  

غزل شماره?578    

مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد   

مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد

به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان

که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد

اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم

وگر من دست خود خستم همو درمان من باشد

چه زهره دارد اندیشه که گرد شهر من گردد

کی قصد ملک من دارد چو او خاقان من باشد

نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش

بمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشد

بدرم زهره زهره خراشم ماه را چهره

برم از آسمان مهره چو او کیوان من باشد

بدرم جبه مه را بریزم ساغر شه را

وگر خواهند تاوانم همو تاوان من باشد

چراغ چرخ گردونم چو اجری خوار خورشیدم

امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد

منم مصر و شکرخانه چو یوسف در برم گیرم

چه جویم ملک کنعان را چو او کنعان من باشد

زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر

زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد

یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت

بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد

سر ما هست و من مجنون مجنبانید زنجیرم

مرا هر دم سر مه شد چو مه بر خوان من باشد

سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی

تو خامش تا زبان‌ها خود چو دل جنبان من باشد

غزل شماره?581       مه دی رفت و بهمن هم بیا که نوبهار آمد   

زمین سرسبز و خرم شد زمان لاله زار آمد

درختان بین که چون مستان همه گیجند و سرجنبان

صبا برخواند افسونی که گلشن بی‌قرار آمد

سمن را گفت نیلوفر که پیچاپیچ من بنگر

چمن را گفت اشکوفه که فضل کردگار آمد

بنفشه در رکوع آمد چو سنبل در خشوع آمد

چو نرگس چشمکش می‌زد که وقت اعتبار آمد

چه گفت آن بید سرجنبان که از مستی سبک سر شد

چه دید آن سرو خوش قامت که رفت و پایدار آمد

قلم بگرفته نقاشان که جانم مست کف‌هاشان

که تصویرات زیباشان جمال شاخسار آمد

هزاران مرغ شیرین پر نشسته بر سر منبر

ثنا و حمد می‌خواند که وقت انتشار آمد

چو گوید مرغ جان یاهو بگوید فاخته کوکو

بگوید چون نبردی بو نصیبت انتظار آمد

بفرمودند گل‌ها را که بنمایید دل‌ها را

نشاید دل نهان کردن چو جلوه یار غار آمد

به بلبل گفت گل بنگر به سوی سوسن اخضر

که گر چه صد زبان دارد صبور و رازدار آمد

جوابش داد بلبل رو به کشف راز من بگرو

که این عشقی که من دارم چو تو بی‌زینهار آمد

چنار آورد رو در رز که ای ساجد قیامی کن

جوابش داد کاین سجده مرا بی‌اختیار آمد

منم حامل از آن شربت که بر مستان زند ضربت

مرا باطن چو نار آمد تو را ظاهر چنان آمد

برآمد زعفران فرخ نشان عاشقان بر رخ

بر او بخشود و گل گفت اه که این مسکین چه زار آمد

رسید این ماجرای او به سیب لعل خندان رو

به گل گفت او نمی‌داند که دلبر بردبار آمد

چو سیب آورد این دعوی که نیکو ظنم از مولی

برای امتحان آن ز هر سو سنگسار آمد

کسی سنگ اندر او بندد چو صادق بود می‌خندد

چرا شیرین نخندد خوش کش از خسرو نثار آمد

کلوخ انداز خوبان را برای خواندن باشد

جفای دوستان با هم نه از بهر نفار آمد

زلیخا گر درید آن دم گریبان و زه یوسف

پی تجمیش و بازی دان که کشاف سرار آمد

خورد سنگ و فروناید که من آویخته شادم

که این تشریف آویزش مرا منصوروار آمد

که من منصورم آویزان ز شاخ دار الرحمان

مرا دور از لب زشتان چنین بوس و کنار آمد

هلا ختم است بر بوسه نهان کن دل چو سنبوسه

درون سینه زن پنهان دمی که بی‌شمار آمد


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
هدیه نوروزی به مخاطبین عرشیات،ادامه
شنبه 93 فروردین 2 , ساعت 11:59 صبح  

غزل شماره?441   

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست   

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز

باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست

وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست

آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا

 من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

 آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

 زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

 کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

 گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

 کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست

آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

 خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

 از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

 گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار

دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست

وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

 باقی این غزل را ای مطرب ظریف

 زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق

من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

 

غزل شماره? 412    آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست   

و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست

و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم

و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست

و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از او

و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست

جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب

این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست

غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست

و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست

پرده روشن دل بست و خیالات نمود

و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست

عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد

و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست

غزل شماره?632   

عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد   

برگیر و دهل می‌زن کان ماه پدید آمد

عید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردون

کان معتمد سدره از عرش مجید آمد

عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان

کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد

صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی

کان خوبی و زیبایی بی‌مثل و ندید آمد

زان قدرت پیوستش داوود نبی مستش

تا موم کند دستش گر سنگ و حدید آمد

عید آمد و ما بی‌او عیدیم بیا تا ما

بر عید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد

زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد

زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد

برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو

رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد

غم‌هاش همه شادی بندش همه آزادی

یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد

من بنده آن شرقم در نعمت آن غرقم

جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد

بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن

رو صبر کن از گفتن چون صبر کلید آمد

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
هدیه نوروزی به مخاطبین عرشیات،ادامه
شنبه 93 فروردین 2 , ساعت 11:54 صبح  

غزل شماره?1598  

ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم    

دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم

گر ز داغ هجر او دردی است در دل‌های ما

ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم

چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش

پیش مشک افشان او شاید که جان قربان کنیم

آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق

میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم

او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند

ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم

این کنیم و صد چنین و منتش بر جان ماست

جان و دل خدمت دهیم و خدمت سلطان کنیم

آفتاب رحمتش در خاک ما درتافته‌ست

ذره‌های خاک خود را پیش او رقصان کنیم

ذره‌های تیره را در نور او روشن کنیم

چشم‌های خیره را در روی او تابان کنیم

چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست

در کف موسی عشقش معجز ثعبان کنیم

گر عجب‌های جهان حیران شود در ما رواست

کاین چنین فرعون را ما موسی عمران کنیم

نیمه‌ای گفتیم و باقی نیم کاران بو برند

یا برای روز پنهان نیمه را پنهان کنیم

 

غزل شماره? 1403  

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم    

ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم

آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان

تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم

آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم

آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم

گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن

گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم

اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند

پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم

گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود

تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم

آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد

و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم

در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام

وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم

این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من

گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم

غزل شماره?1374   

ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم    

وی مطربان ای مطربان دف شما پرزر کنم

ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم

وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم

ای بی‌کسان ای بی‌کسان جاء الفرج جاء الفرج

هر خسته غمدیده را سلطان کنم سنجر کنم

ای کیمیا ای کیمیا در من نگر زیرا که من

صد دیر را مسجد کنم صد دار را منبر کنم

ای کافران ای کافران قفل شما را وا کنم

زیرا که مطلق حاکمم مؤمن کنم کافر کنم

ای بوالعلا ای بوالعلا مومی تو اندر کف ما

خنجر شوی ساغر کنم ساغر شوی خنجر کنم

تو نطفه بودی خون شدی وانگه چنین موزون شدی

سوی من آ ای آدمی تا زینت نیکوتر کنم

من غصه را شادی کنم گمراه را هادی کنم

من گرگ را یوسف کنم من زهر را شکر کنم

ای سردهان ای سردهان بگشاده‌ام زان سر دهان

تا هر دهان خشک را جفت لب ساغر کنم

ای گلستان ای گلستان از گلستانم گل ستان

آن دم که ریحان‌هات را من جفت نیلوفر کنم

ای آسمان ای آسمان حیرانتر از نرگس شوی

چون خاک را عنبر کنم چون خار را عبهر کنم

ای عقل کل ای عقل کل تو هر چه گفتی صادقی

حاکم تویی حاتم تویی من گفت و گو کمتر کنم

بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم

وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم

هفت اختر بی‌آب را کاین خاکیان را می خورند

هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم

از شاه بی‌آغاز من پران شدم چون باز من

تا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنم

ز آغاز عهدی کرده‌ام کاین جان فدای شه کنم

بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم

امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان در کفم

تا گردن گردن کشان در پیش سلطان بشکنم

روزی دو باغ طاغیان گر سبز بینی غم مخور

چون اصل‌های بیخشان از راه پنهان بشکنم

من نشکنم جز جور را یا ظالم بدغور را

گر ذره‌ای دارد نمک گیرم اگر آن بشکنم

هر جا یکی گویی بود چوگان وحدت وی برد

گویی که میدان نسپرد در زخم چوگان بشکنم

گشتم مقیم بزم او چون لطف دیدم عزم او

گشتم حقیر راه او تا ساق شیطان بشکنم

چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم

گر در ترازویم نهی می دان که میزان بشکنم

چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهی

پس تو ندانی این قدر کاین بشکنم آن بشکنم

گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می

دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم

چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم

گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم

خوان کرم گسترده‌ای مهمان خویشم برده‌ای

گوشم چرا مالی اگر من گوشه? نان بشکنم

نی نی منم سرخوان تو سرخیل مهمانان تو

جامی دو بر مهمان کنم تا شرم مهمان بشکنم

ای که میان جان من تلقین شعرم می کنی

گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم

از شمس تبریزی اگر باده رسد مستم کند

من لاابالی وار خود استون کیوان بشکنم

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
هدیه نوروزی به مخاطبین عرشیات،ادامه
شنبه 93 فروردین 2 , ساعت 11:47 صبح  

غزل شماره?1676  

ما ز بالاییم و بالا می رویم   

ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما از آن جا و از این جا نیستیم

ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم

لااله اندر پی الالله است

همچو لا ما هم به الا می رویم

قل تعالوا آیتیست از جذب حق

ما به جذبه حق تعالی می رویم

کشتی نوحیم در طوفان روح

لاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم

همچو موج از خود برآوردیم سر

باز هم در خود تماشا می رویم

راه حق تنگ است چون سم الخیاط

ما مثال رشته یکتا می رویم

هین ز همراهان و منزل یاد کن

پس بدانک هر دمی ما می رویم

خوانده‌ای انا الیه راجعون

تا بدانی که کجاها می رویم

اختر ما نیست در دور قمر

لاجرم فوق ثریا می رویم

همت عالی است در سرهای ما

از علی تا رب اعلا می رویم

رو ز خرمنگاه ما ای کورموش

گر نه کوری بین که بینا می رویم

ای سخن خاموش کن با ما میا

بین که ما از رشک بی‌ما می رویم

ای که هستی ما ره را مبند

ما به کوه قاف و عنقا می رویم

غزل شماره?1713  

خیزید عاشقان که سوی آسمان رویم    

دیدیم این جهان را تا آن جهان رویم

نی نی که این دو باغ اگر چه خوش است و خوب

زین هر دو بگذریم و بدان باغبان رویم

سجده کنان رویم سوی بحر همچو سیل

بر روی بحر زان پس ما کف زنان رویم

زین کوی تعزیت به عروسی سفر کنیم

زین روی زعفران به رخ ارغوان رویم

از بیم اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ

دل‌ها همی‌طپند به دارالامان رویم

از درد چاره نیست چو اندر غریبییم

وز گرد چاره نیست چو در خاکدان رویم

چون طوطیان سبز به پر و به بال نغز

شکرستان شویم و به شکرستان رویم

این نقش‌ها نشانه نقاش بی‌نشان

پنهان ز چشم بد هله تا بی‌نشان رویم

راهی پر از بلاست ولی عشق پیشواست

تعلیممان دهد که در او بر چه سان رویم

هر چند سایه کرم شاه حافظ است

در ره همان به‌ست که با کاروان رویم

ماییم همچو باران بر بام پرشکاف

بجهیم از شکاف و بدان ناودان رویم

همچون کمان کژیم که زه در گلوی ماست

چون راست آمدیم چو تیر از کمان رویم

در خانه مانده‌ایم چو موشان ز گربگان

گر شیرزاده‌ایم بدان ارسلان رویم

جان آینه کنیم به سودای یوسفی

پیش جمال یوسف با ارمغان رویم

خامش کنیم تا که سخن بخش گوید این

او آن چنانک گوید ما آن چنان رویم

غزل شماره?1620  

هوسی است در سر من که سر بشر ندارم    

من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم

دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی

من از او بجز جمالش طمعی دگر ندارم

کمر و کلاه عشقش به دو کون مر مرا بس

چه شد ار کله بیفتد چه غم ار کمر ندارم

سحری ببرد عشقش دل خسته را به جایی

که ز روز و شب گذشتم خبر از سحر ندارم

سفری فتاد جان را به ولایت معانی

که سپهر و ماه گوید که چنین سفر ندارم

ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند

تو گمان مبر که از وی دل پرگهر ندارم

چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد

که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم

بنمودمی نشانی ز جمال او ولیکن

دو جهان به هم برآید سر شور و شر ندارم

تبریز عهد کردم که چو شمس دین بیاید

بنهم به شکر این سر که به غیر سر ندارم

غزل شماره?1610  

منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم    

که بر آن کس که نه عاشق بجز انکار ندارم

دل غیر تو نجویم سوی غیر تو نپویم

گل هر باغ نبویم سر هر خار ندارم

به تو آوردم ایمان دل من گشت مسلمان

به تو دل گفت که ای جان چو تو دلدار ندارم

چو تویی چشم و زبانم دو نبینم دو نخوانم

جز یک جان که تویی آن به کس اقرار ندارم

چو من از شهد تو نوشم ز چه رو سرکه فروشم

جهت رزق چه کوشم نه که ادرار ندارم

ز شکربوره سلطان نه ز مهمانی شیطان

بخورم سیر بر این خوان سر ناهار ندارم

نخورم غم نخورم غم ز ریاضت نزنم دم

رخ چون زر بنگر گر زر بسیار ندارم

نخورد خسرو دل غم مگر الا غم شیرین

به چه دل غم خورم آخر دل غمخوار ندارم

پی هر خایف و ایمن کنمی شرح ولیکن

ز سخن گفتن باطن دل گفتار ندارم

تو که بی‌داغ جنونی خبری گوی که چونی

که من از چون و چگونه دگر آثار ندارم

چو ز تبریز برآمد مه شمس الحق و دینم

سر این ماه شبستان سپهدار ندارم

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
هدیه نوروزی به مخاطبین عرشیات
شنبه 93 فروردین 2 , ساعت 11:39 صبح  

ای نام تو بهترین سرآغاز

بنام آغازگر هستی وهستی بخش هستیها

سرآغاز سال نو را به نواندیشان وآنانی که آغازگری را سرلوحه زندگی خود قرار داده ومی دهند تبریک میگویم وبرای همه بهترینها را آرزومندم، وچند غزل زیبا از دیوان شمس رابعنوان هدیه نوروزی به عزیزانم تقدیم می دارم:

غزل شماره?1386   

آمد بهار ای دوستان منزل به سروستان کنیم    

تا بخت در رو خفته را چون بخت سرو استان کنیم

همچون غریبان چمن بی‌پا روان گشته به فن

هم بسته پا هم گام زن عزم غریبستان کنیم

جانی که رست از خاکدان نامش روان آمد روان

ما جان زانوبسته را هم منزل ایشان کنیم

ای برگ قوت یافتی تا شاخ را بشکافتی

چون رستی از زندان بگو تا ما در این حبس آن کنیم

ای سرو بر سرور زدی تا از زمین سر ورزدی

سر در چه سیر آموختت تا ما در آن سیران کنیم

ای غنچه گلگون آمدی وز خویش بیرون آمدی

با ما بگو چون آمدی تا ما ز خود خیزان کنیم

آن رنگ عبهر از کجا وان بوی عنبر از کجا

وین خانه را در از کجا تا خدمت دربان کنیم

ای بلبل آمد داد تو من بنده فریاد تو

تو شاد گل ما شاد تو کی شکر این احسان کنیم

ای سبزپوشان چون خضر ای غیب‌ها گویان به سر

تا حلقه گوش از شما پردر و پرمرجان کنیم

بشنو ز گلشن رازها بی‌حرف و بی‌آوازها

برساخت بلبل سازها گر فهم آن دستان کنیم

آواز قمری تا قمر بررفت و طوطی بر شکر

می آورد الحان تر جان مست آن الحان کنیم

غزل شماره?1390   

بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم    

در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم

شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم

چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم

آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم

بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدم

من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم

دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم

من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر

آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم

ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین

آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدم

از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم

من گوهر کانی بدم کاین جا به دیدار آمدم

یارم به بازار آمده‌ست چالاک و هشیار آمده‌ست

ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم

ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی

کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   161   162   163   164   165   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 391 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403751 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]