در برابر آنکه از او دانش می جویید، فروتنی کنید و از دانشمندان متکبّر مباشید که باطل شما، حقّتان را ببرد . [امام صادق علیه السلام]
عرشیات
وصیت ِ رسول صلّی اللهُ علیه (2)
دوشنبه 93 فروردین 4 , ساعت 7:30 صبح  

  (2987)هر که تنها، نادرا، این ره بُرید

 

هم، به عون همّت پیران رسید

(2988)دست پیر از غایبان کوتاه نیست

 

دست او جز قبضه الله نیست

(2989)غایبان را چون چنین خلعت دهند

 

حاضران از غایبان لاشک به‌اند

(2990)غایبان را چون نواله می‌دهند

 

پیش مهمان تا چه نعمت‌ها نهند

(2991)کو کسی کو پیش شه بندد کمر

 

تا کسی کو هست بیرون سوی در؟

(2992)چون گزیدی پیر، نازک دل مباش

 

سست و ریزیده چو آب و گل مباش

(2993)ور به هر زخمی تو پر کینه شوی

 

پس کجا بی صیقل آینه شوی؟

همت: توجه کامل روحانی به جانب پروردگار است که موجب برآوردن مقصود خود یا دیگری شود.

غایبان: کسانی هستند که با ولی‌ای بیعت نکرده‌اند ولی به راه او معتقدند .

دست او جز قبضه الله نیست: یعنی دست اولیای دست خدا است.

حاضران: مریدانی‌اند که بیعت کرده‌اند.

مهمان: اشاره به همین حاضران است.

پیش شه بندد کمر:یعنی کسى که در حضور شاه کمر خدمت بسته است.

 ریزیده: تلفظ دیگر است از (ریختن) و صورت آن در فعل مضارع (مى‏ریزد) معنى آن سست و ضعیف و از هم گسیختنى و پاشیدنى است، نظیر: فرو ریخته،

( 2987) اگر بطور نادر کسى این راه را تنها رفت باز بیارى همت پیران بوده است.( 2988) دست پیر از کسانى که غایبند کوتاه نیست زیرا که دست او دست خدا است‏.( 2989) وقتى در حق غایبان چنین مرحمتى کنند البته حاضرین از آنها بهتر خواهند بود. ( 2990) بغایبین حقى که دارند مى‏دهند ولى حاضران مهمانند البته جلو مهمان نعمتهاى فراوان خواهند چید.( 2991) کى کسى که در حضور شاه کمر خدمت بسته با کسى که بیرون در ایستاده مساوى خواهند بود. () کوشش کن که بدرون راه یافته و در حضور باشى و گر نه حلقه‏وار در بیرون در خواهى ماند.( 2992) وقتى پیر را پیدا کردى نازک دل و سست نباش.( 2993) اگر بهر زخم و صدمه‏اى که بتو برسد کینه و ریا متأثر باشى ورزیده نخواهى شد بدون صیقل هرگز آئینه بوجود نخواهد آمد.

مولانا در این قسمت، به کسانی که با مرشد خاصی بیعت نمی‌کنند نیز امید می‌دهد که: اگر از هدایت مستقیم پیران بهره‌مند نباشی‌، همّت و توجه آنها می‌تواند تو را به مقصود برساند.

وقتی که عنایت اولیاءالله حتی مشمول کسانی که بیعت نکرده‌اند، نیز می‌شود، معلوم است کسانی که مهمان اولیای الهی محسوب می‌شوند و بر خوان نعمت اولیاءالله حاضرند، چگونه پذیرایی می‌گردند! البته طبیعی است که فاصله حاضران و غایبان در برخورداری از معنویات بسیار زیاد باشد. سپس مولانا توصیه می‌کند به این‌که‌: اولاً: نازک‌دل و زود‌رنج مباش؛ ثانیاً: طاقت و تحمل خطاب و عتاب پیر را داشته باش‌، زیرا بدون تحمل دشواری‌ها به کمال نمی‌رسی؛ ثالثاً: به هر زخمی کینه بر دل مگیر‌، زیرا آیینه شدن به معنای صیقل دادن دل از همه رذائل نفسانی و کینه‌ها و کدورت‌هاست.

استاد فروزانفر درتفسیر این ابیات چنین می گوید:بعقیده‏ى بعضى اتصال به پیر و یا شیخ تربیت، امرى ضرورى نیست، ابو عبد الله محمد بن عباد نفرى حمیرى رندى (792- 733) درین باره رساله‏اى خاص دارد که در جواب یکى از معتقدان خود نوشته است، او درین رساله مى‏گوید سلوک متوقف بر پیوستن به شیخى نتواند بود، اصلاح نفس وظیفه‏اى است لازم. و طالب بى‏هیچ تاخیر و یا انتظار دست یافتن به پیرى، باید توبه کند، توبه‏اى موفق دستور شرع و همراه با صدق نیت و اخلاص، سپس با توکل و اعتماد بر حق، مراحل سلوک را در هم سپرد و بر خداست که او را از وسواس دیو نفس محفوظ دارد و اگر مشیت الهى مقتضى باشد پیرى را براى هدایت وى مأمور خواهد فرمود. این رساله یک بار بهمراه کتاب شفاء السائل، طبع انقره و دیگر بار بانضمام سایر رسائل او بنام (الرسائل الصغرى) در بیروت بطبع رسیده است. از شعب صوفیه، اویسیان نیز بر همین راه رفته‏اند، اویسى کسى را گویند که بظاهر پیرى ندارد و از روحانیت حضرت رسول (ص) یا یکى از مشایخ مستفید مى‏شود و کسب فیض مى‏کند و باطن خویش را جلا مى‏دهد و بانوار معرفت روشن مى‏گرداند و سیر و سلوک خویش را به تایید روحانیت آن پیر به پایان مى‏برد چنان که اویس قرنى از تابعیت که بنا بر مشهور تا زمان خلافت حضرت مولاى متقیان زنده بود، بدیدار حضرت سید عالم (ص) چشم روشن نکرد و مراحل کمال را بعشق معنویت وى در هم سپرد. جهت اطلاق اویسى برین طایفه بى‏گمان همین نکته است.

این خلاف، همانند اختلاف فقهاست درباره‏ى تقلید میت که بعضى جائز شمرده‏اند ولى اکثر آنها رجوع به اعلم حى و زنده را بر مکلف واجب مى‏دانند. مولانا در جواب عقیده‏ى این مخالفان، مى‏گوید فى المثل اویسیان نیز اگر از معرفت چاشنى و ذوقى یابند و بجایى رسند که هم از برکت وجود پیران است بمناسبت آن که پیر خلیفه‏ى حق و دست او دست خداست، دست تصرف حق از هیچ موجودى کوتاه نیست، ظاهرا به استناد آیه‏ى شریفه: «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ » (نه، که دستهاى خدا بسته نیست و باز و گسترده است.) [1]

نهایت آن که درین مورد میان حاضر و غایب فرقى ژرف است و تفاوتى عظیم زیرا آن که همنشین پیر است و احوال او را بچشم مى‏بیند و سخنان او را دهان بدهان مى‏شنود، فیض مى‏برد و هم در ظل پیر از خطر ایمن تر است چنان که در پیشگاه سلاطین میان حاضر و غایب تفاوتى زفت و کلان وجود دارد و نعمت و خلعت بحاضران بیشتر و پیوسته تر مى‏رسد.

مولانا می گوید: ریاضت و مجاهدت با ترک خواهش و مراد و خلاف نفس همراه است، کوشش و گرسنگى روز، بیدارى شب، تحمل ار هر بى‏ادب، خدمت دوست و دشمن، خشم فرو خوردن، از هر لذتى چشم پوشیدن، جزو آداب سلوک است، در برابر، مقصدى بلند و هدفى عالى است یعنى وصول بکمال انسانیت و نیل بدیدار حق، راهروى که مى‏خواهد بدین پایه‏ى والا برسد ناچار باید بردبارى و شکیبایى ورزد و تنگ حوصله نشود، فرمان پیر را بپذیرد و بر سر و چشم نهد و از دورى راه و دشوارى کار گله نکند و شکایت نه آغازد زیرا ترک مراد مانند صیقلى است که بر روى آینه مى‏کشند، صیقل بر سطح آینه فشار وارد مى‏آورد ولى زنگار را مى‏زداید. « و بر مرید واجب است که در خدمت شیخ و استاد قیام نماید و در تحت حکم او صبر کند و در ظاهر و باطن مخالفت او ترک کند و سخن او را قبول کند و در هر امرى که برو عارض شود رجوع به خدمت شیخ کند و حرمت او را عظیم دارد و در سر و آشکارا از انکار بر شیخ دور باشد.»[2]



[1]   - سورهّ مائده: آیهْ 64

[2]   - اوراد الاحباب، انتشارات دانشگاه طهران، ص 111.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
وصیت ِ رسول صلّی اللهُ علیه وسل ...(1)
دوشنبه 93 فروردین 4 , ساعت 7:28 صبح  

  (2978) یا على از جمله‏ى طاعات راه            

 

بر گزین تو سایه‏ى خاص آله‏

(2979)هرکسی در طاعتی بگریختن

 

خویشتن را مخلصی انگیختند

(2980)تو برو در سایه عاقل گریز

 

تا رهی زآن دشمن پنهان ستیز

(2981)از همه طاعات اینت بهتر است

 

سبق یابی بر هر آن سابق که هست

(2982)چون گرفتت پیر، هین تسلیم شو

 

همچو موسی زیر حکم خضر رو

(2983)صبر کن بر کار خضری بی‌نفاق

 

تا نگوید خضر: رو هذا فراق

(2984)گرچه کشتی بشکند، تو دم مزن

 

گرچه طفلی را کُشد، تو مو مکن

(2985)دست او را، حق چو دست خویش خواند

 

تا یدالله فوق ایدیهم براند

(2986)دست حق میرانَدَش، زنده‌ش کند

 

زنده چِبوَد؟ جان پاینده‌ش کند

سایه: یعنی پناهگاه معنوی وحیطهْ تأثیر مردان حق.

دشمنِ پنهان ستیز: منظور نفس وعلائق این جهانی است. به کنایه شیطان یا نفس بمناسبت آن که از درون وسوسه مى‏کنند و یا آن که اعمال و خواطر زشت را در دیده‏ى راهرو مى‏آرایند و بصورت خیرات و اندیشه‏هاى نیک فرا وى مى‏نمایند.

سبق یابی: یعنی پیش می افتی .

هذا فراق: اشاره دارد به ایهْ :«قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا»:او گفت: «اینک زمان جدایى من و تو فرا رسیده؛ اما بزودى راز آنچه را که نتوانستى در برابر آن صبر کنى، به تو خبر مى‏دهم..[1]

یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ :اشاره‌دارد به آیهْ قرآن که خداوند فرمود:«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَیَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا»:کسانى که با تو بیعت مى‏کنند (در حقیّقت) تنها با خدا بیعت مى‏نمایند، و دست خدا بالاى دست آنهاست؛ پس هر کس پیمان‏شکنى کند، تنها به زیان خود پیمان شکسته است؛ و آن کس که نسبت به عهدى که با خدا بسته وفا کند، بزودى پاداش عظیمى به او خواهد داد.[2]

گرفتت پیر: یعنی پیر تو راپذیرفت.

خضری: صفت نسبی است.

کارخضری: یعنی کاری مناسب خضر یا هر مرشد کامل.

( 2978) یا على از تمام طاعات و عبادات تو فقط سایه خاص الهى را انتخاب کن.( 2979) هر کس طاعتى انتخاب کرده و براى خود اسباب نجاتى فراهم کرده.( 2980) ولى تو خویشتن را در سایه عاقل قرار ده تا از دشمن درونى در امان باشى.( 2981) این عمل‏ از همه طاعات سزاوارتر است تا تو از همه پیش باشى.( 2982) وقتى پیر را یافتى چون موسى که تسلیم خضر گردید تو نیز در مقابل او تسلیم شو.( 2983) ولى در مقابل کارهاى خضر بردبار باش تا خضر بتو هذا فِراقُ 18: 78 نگوید و از همراهى با تو سرباز نزند ( 2984) اگر کشتى بشکند یا طفلى کشته شود تو سخن مگو.( 2985) چون خداى دست او را دست خود خوانده پس دست او بالاى دستها است ( 2986) دست حق مى‏کشد و با این کشتن زنده مى‏کند زنده کردن چیست بلکه جان ابدى باو عطا مى‏کند.

مولانا می‌گوید: طاعات و عبادات گوناگون است و هر‌ کسی برای نجات خود به نوعی از آنها پناه می‌برد. اما تو یا علی! سایه آن بنده کامل الهی را اختیار کن، زیرا وصول به این بنده از جمیع طاعاتی که همراه با راهبر الهی نیست، برتر و بهتر است. در سایه چنین انسان والایی می‌توانی از دشمنی‌های پنهان ستیز نفس و علایق این جهانی آزاد شوی. وقتی که پیر کامل تو را برای ارشاد پذیرفت، تسلیم محض او باش، مانند تبعیت موسی از خضر و در برابر همه دستورات آن مرد کامل که خضر زمان و ولی دوران است، صبر کن، تا مبادا به تو بگوید: برو؛ اینک هنگام جدایی بین من و توست. ـ مطابق نقل قرآن در سوره کهف از آیه 78 به بعد، خضر(ع) به موسی(ع)گفته بود که شرط همراهی او این است که موسی به کار او اعتراض نکند؛ و چون موسی(ع) سه بار از این شرط عدول کرد، خضر از او جداشد. مولانا می‌گوید: مرد راه حق همانند خضر، اگر کشتی را شکست و یا طفلی را کشت، تو حق هیچ‌گونه اعتراضی را نداری؛ چون فرصت دیدار و همراهی با انسان کامل را از دست می‌دهی. به علاوه دست انسان کامل، دست خداست‌،و ‌دست خدا بالاتر از دست بندگان است  .

مولانا کار مردان کامل را فعل حق می‌داند و اگر هم مانند خضر کسی را بکشند، در اصل او را دست حق کشته است تا در عالم معنا به زندگی حقیقی برساند و جاودان سازد.

صاحب کتاب بیان السعادة می گوید[3]: «و شرط مرید آنست که حرمت شیخ در دل او موقعى عظیم داشته باشد و بر هیچ کار شیخ البته اعتراض نکند و به افعال شیخ اقتدا نکند، آنچ او را بفرماید آن کند. و هر امرى که شیخ کند علت و سبب آن را نطلبد بل که آنچ امر شیخ باشد بدان مبادرت نماید اگر معنى و فایده‏ى آن را داند یا نداند.»[4] شیخ بعقیده‏ى صوفیان، مظهر خداست، هر امرى که از جانب مظهر سر زند و هر فعلى که در وجود آید آن در حقیقت به ظاهر نسبت دارد زیرا مظهر درین مرتبه، در آن چه ظاهر است یعنى حق تعالى فانى شده و حکم او حکم خداست بر این مقدمه، دست ولى راستین بهنگام بیعت خاص ولوى، همان دست خداست و چنان است که سالک با خدا بیعت مى‏کند و دست در دست حق مى‏نهد.



[1]   - سوره کهف ، آیه 78

[2]   - سوره فتح ،آیه 10

[3]   - بیان السعادة، طبع طهران، ج 2، ص 480- 470.

[4]   - اوراد الاحباب، انتشارات دانشگاه طهران، ص 77.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
وصیت ِ رسول صلّی اللهُ علیه وسلّم مر علی (ع)
دوشنبه 93 فروردین 4 , ساعت 7:25 صبح  

 

وصیت کردن ِ رسول صلّی اللهُ علیه وسلّم مر علی را کرّمَ اللهُ وَجهَهُ،

که: چون هر کسی به نوع طاعتی تقرّب جوید به حق، تو تقرّب

جوی به صحبت عاقل وبندهْ خاص، تا از همه پیش قدم تر باشی

فوائد صحبت، لزوم اطاعت از پیر،

 (2972) گفت پیغمبر على را کاى على            

 
شیر حقى پهلوانى پر دلى‏

(2973) لیک بر شیرى مکن هم اعتماد            

 
اندر آ در سایه‏ى نخل امید

(2974) اندر آ در سایه‏ى آن عاقلى            

 
کش نداند برد از ره ناقلى‏

(2975) ظل او اندر زمین چون کوه قاف            

 
روح او سیمرغ بس عالى طواف‏

(2976) گر بگویم تا قیامت نعت او            

 
هیچ آن را مقطع و غایت مجو

(2977) در بشر رو پوش کرده ست آفتاب            

 
فهم کن و الله اعلم بالصواب‏

 شیر حق: شیر خدا، ترجمه گونه‏اى است از (اسد اللَّه) که جزو القاب حضرت مولاى متقیان على (ع) است که وى را بسبب دلیرى و شجاعت بى‏نظیر بدین عنوان و گاهى (اسد اللَّه الغالب) مى‏خوانند.[1] در نظر مولانا (شیر حق) کسى است که در میدان مجاهدت و خلاف نفس و هواى نفسانى جان باز و دلیر باشد و از اظهار حقیقت بیم نکند و در اجراى احکام هراس بدل راه ندهد و شجاعت او از قدرت حق منبعث باشد نه از نیروى غضب و خشم مانند دلاورى و یلى پهلوانان حس که ناشى از قوه‏ى غضبى و محرک آن حس انتقام و غلبه‏ى خصمان و هماوردان است، مى‏فرماید:

            گفت من تیغ از پى حق مى‏زنم             بنده‏ى حقم نه مأمور تنم‏

            شیر حقم نیستم شیر هوا             فعل من بر دین من باشد گوا

            ما رمیت إذ رمیتم در حراب             من چو تیغم و آن زننده آفتاب‏

            رخ خود را من ز ره بر داشتم             غیر حق را من عدم انگاشتم‏

مثنوى، ج 1، ب 3787 ببعد

راستى که على در همه احوال چنین بود و چنین زیست و سیره‏ى او در حیات رسول (ص) و پس از رحلت وى و هم بوقت خلافت ظاهر هم بدین سان بود صلوات اللَّه علیه.

اعتماد: اعتمید، بخوانید که اماله شده‏ى اعتماد است و در نسخه‏ى موزه‏ى قونیه و چاپ لیدن کلمات مماله بدین گونه نوشته مى‏شود.

ناقل: جا بجا کننده‏ى چیزى، مجازا آن چه سبب تغیر و میل و انحراف باطن از حق گردد. ولی ظاهراً منظور مولانا کسی است که با نقل معلومات واخبارِ محدودی می خواهد تمام مسائل را حل کند واهل اندیشه وتعقل نیست.

کوه قاف: کوهى افسانه یی است با فاصله‏ى اندک از آسمان و یا چسبیده بدان و بنا بر این، بسیار بلند و ببالا بر کشیده است و سایه‏اى بس دراز و سنگین دارد.

عالى طواف: بلند پرواز.

مقطع: نهایت جسم و آن جا که ابعاد آن بریده مى‏شود و سپرى مى‏گردد، پایان و آخر.

 ( 2972) پیغمبر خدا به على علیه السلام فرمود اى على تو شیر خدا بوده و پهلوان شجاعى هستى.( 2973) ولى اعتماد خود را بشجاعت و پهلوانى خود قرار نده بلکه خود را در سایه یک نخل امیدى قرار ده.( 2974) در سایه آن عاقلى قرار گیر که هیچ کس او را نتواند از راه بیرون برد.( 2975) او کسیست که سایه‏اش در زمین چون کوه قاف استوار و محکم است و روحش چون سیمرغ مراتب عالیه را طواف مى‏کند.( 2976) اگر تا قیامت وصف او را بگویم تمام شدنى نیست.( 2977) همین قدر مى‏گویم که آفتاب در حجاب بشریت پنهان شده است بفهم و تصریح بیش از این جایز نیست.

این ابیات، تفسیر حدیث ذیل است: «یا عَلىُّ إِذا تَقَرَّبَ النّاسُ اِلى خالِقِهِم فِى اَبوابِ البِّرِّ فَتَقَرَّب إِلیهِ بِانواعِ العَقلِ، تَسبِقُهُم بِالدَّرجاتِ وَ الزُّلفى عِندَ النّاسِ وَ عِندَ اللَّهِ فِى الآخرة». (اى على چون مردم به آفریدگار خود از راههاى نیکو کارى تقرب جویند، تو از راههاى گوناگون عقل و دانایى نزدیکى جوى تا از ایشان بپایه و نزدیکى پیش تر آیى در نزد مردم بدین جهان و در پیشگاه خداى تعالى بدان جهان.)[2]

مولانا از مقام معنوی واستواری مردان حق سخن می گوید، اوبر این باور است که سایهْ مردان حق همانند کوه افسانه یی قاف، چنان بلند است که آسمان روی آن قرارگرفته(!) وبه تکام زمین گسترده است. وروح مردان حق مانند سیمرغ درمراتب بالای آسمان در پرواز وبه تعبیر دیگر با ملکوت ولاهوت در ارتباط است . براستی چنین مردانی توصیف ناپذیر اند، مرد حق آفتابی است که خود را درظاهرِ یک بشر پنهان کرده است،تو خود باید بفهمی، بیان آن دشوار است خدا بهتر می داند. مولانا می گوید:انسان هر قدر قوى و نیرومند باشد از حیله سازى هواى نفسانى در امان نیست، راه حق باریک و خطر آمیز است، توسل به همراهی پیران شرط احتیاط و دور اندیشی است از آن جهت که پیر از هوى و هوس پاک است، کار بد نمى‏کند و اندیشه‏ى ناصواب بر دلش نمى‏گذرد، کسى که در صحبت او روز مى‏گذارد بالطبع و بر اثر همنشینى و شهود احوال وى چنان مى‏شود که بکار کرد و یا خاطر نفسانى دیرتر و کم تر مى‏گراید زیرا محرکات درونى از امور بیرونی مدد مى‏گیرند و در هیجان مى‏آیند و چون سالک همه عمل حق و صواب بیند و حس بد اندیشى در همنشین خود نکند بناچار فکر تباه و خواطر پلید ضمیرش نمى‏گردد اما این همنشین باید که از تصرف هر گونه محرکى خواه تلقینى یا تقلیدى و هر خاطرى نفس آلود بر کنار و ثباتى چون کوه قاف و پروازى به بلندای سیمرغ داشته باشد تا سایه بر سر سالک گسترد، سایه‏اى بلند و دیر پاى. پیرى که داراى این صفات است از خود فانى و بحق باقى است، مظهر حق است، و صورت بشرى او، رو پوش و نقابى است که بر چهره‏ى آفتاب حقیقت افکنده‏اند.



[1]   - سفینه البحار، در ذیل: اسد.

[2]   - احادیث مثنوى، ص 31.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
هدیه نوروزی به مخاطبین عرشیات،ادامه
شنبه 93 فروردین 2 , ساعت 12:4 عصر  

غزل شماره?563   

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد   

به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس

یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید

تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین

که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد

نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان

میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزن

اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد

چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار

از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد

چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی

حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد

چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی

که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد

غزل شماره?569   

بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد   

نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد

صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد

خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد

صفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد

شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد

حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان

طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد

سماع آمد سماع آمد سماع بی‌صداع آمد

وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد

ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد

شقایق‌ها و ریحان‌ها و لاله خوش عذار آمد

کسی آمد کسی آمد که ناکس زو کسی گردد

مهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمد

دلی آمد دلی آمد که دل‌ها را بخنداند

میی آمد میی آمد که دفع هر خمار آمد

کفی آمد کفی آمد که دریا در از او یابد

شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد

کجا آمد کجا آمد کز این جا خود نرفتست او

ولیکن چشم گه آگاه و گه بی‌اعتبار آمد

ببندم چشم و گویم شد گشایم گویم او آمد

و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد

کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آید

رها کن حرف بشمرده که حرف بی‌شمار آمد


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
هدیه نوروزی به مخاطبین عرشیات،ادامه
شنبه 93 فروردین 2 , ساعت 12:3 عصر  

غزل شماره?546   

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود   

وارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شود

خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد

یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود

هر که شدت حلقه? در زود برد حقه زر

خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود

آب چه دانست که او گوهر گوینده شود

خاک چه دانست که او غمزه غمازه شود

روی کسی سرخ نشد بی‌مدد لعل لبت

بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود

ناقه صالح چو ز که زاد یقین گشت مرا

کوه پی مژده تو اشتر جمازه شود

راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود

آنچ جگرسوزه بود باز جگرسازه شود

غزل شماره?549   

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد   

مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

راه دهید یار را آن مه ده چهار را

کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد

چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان

عنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسد

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد

غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد

تیر روانه می‌رود سوی نشانه می‌رود

ما چه نشسته‌ایم پس شه ز شکار می‌رسد

باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند

سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد

خلوتیان آسمان تا چه شراب می‌خورند

روح خراب و مست شد عقل خمار می‌رسد

چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما

زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار می‌رسد

غزل شماره?553   

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود   

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود

جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند

عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود

خمر من و خمار من باغ من و بهار من

خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی

آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی

آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود

دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی

این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی

باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم

ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای

وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من

مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم

سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد

هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   161   162   163   164   165   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 54 بازدید
بازدید دیروز: 426 بازدید
بازدید کل: 1403840 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]