دانش تا با بردباری همراه نگردد، نتیجه ندهد . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
قصه اعرابی درویش و زنش(8)
سه شنبه 92 دی 24 , ساعت 8:58 صبح  

غم و اندوه از خود خواهى مى‏خیزد و نشانه بى‏خبرى انسان از جریان حوادث است،

رنج و درد از جنس مرگ است، خوش زیستن ملازم سخت مردن است،

(2307)این همه غم‌ها که اندر سینه‌هاست

 

از بخار و گرد باد و بود ماست

  (2308)این غمان بیخ کن چون داس ماست

 

این چنین شد وآن چنان وسواس ماست

  (2309)دان که هر رنجی، ز مردن پاره‏ای است

 

جزء مرگ از خود بران، گر چاره‏ای است

  (2310)چون ز جزء مرگ نتوانی گریخت

 

دان که کلش بر سرت خواهند ریخت

  (2311)جزء مرگ ار گشت شیرین مر تو را

 

دان که شیرین می‏کند کل را خدا

  (2312)دردها از مرگ می‏آید رسول

 

از رسولش رو مگردان ای فضول

  (2313)هر که شیرین می‏زید، او تلخ مرد

 

هر که او تن را پرستد جان نبرد

  (2314)گوسفندان را ز صحرا می‏کَشند

 

آن که فربه‌تر مر آن را می‏کُشند

بخار و گرد: مجازا، آثار و لوازم، علائم. بمناسبت آن که بخار از لوازم و نشانه‏هاى حرارت، و گرد نتیجه و علامت بر خاستن باد است.

باد و بود: غرور و خود بینى، تکبر و هستى (بمعنى خود پرستى)

غمان بیخ کن:اندوه‏های بنیان برافکن.

جزء مرگ از خود بران: یعنی غم ها را از خود دور کن، نگذار که غم به تدریج تو را نابود کند.

جزء مرگ ار گشت شیرین مر تو را: یعنی اگر غم ها را آسان بگیری، وبرای امور دنیا غم نخوری، مردن را هم آسان خواهی یافت زیرا مرگ را رهایی روح از قفس تن خواهی دید.

رسول: یعنی پیام آور.

هر که شیرین می‏زید، او تلخ مرد: یعنی توجه به زندگی مادی باعث می شود که روح بمیرد.

هر که او تن را پرستد جان نبرد: یعنی انسان تن پرور جانش را نمی تواند از علائق مادی رها کند.

 ( 2307) این همه غم و درد که در سینه ماها است گردبادهایى است که از هستى ما بوجود آمده.( 2308) این غمهاى بنیان کن چون داسیست که عمر ما را درو مى‏کند و این همه چنین شد و چنان شد وسواسیست که بما عارض شده.( 2309) هر رنج و دردى پاره و قسمتى از مرگ است اگر مى‏توانى این قسمت کوچک از مرگ را از خود دور کن.( 2310) اگر دیدى که نمى‏توانى از خود دور کنى بدان کل او هم که خود مرگ است بسراغ تو خواهد آمد.( 2311) اگر جزو مرگ بر تو شیرین و گوارا باشد بدان که خداوند کل او را هم بتو شیرین خواهد کرد.( 2312) درد و رنج رسول و فرستاده مرگند پس از فرستاده او رومگردان بلکه استقبال کن.( 2313) هر کس بى‏درد و رنج و شیرین زندگى کرد بتلخى خواهد مرد و کسى که تن خود را پرستید جان نصیب او نخواهد بود. ( 2314) گوسفندهایى را که از صحرا بکشتارگاه مى‏برند آن را که فربه تر است مى‏کشند.

این همه غم و اندوه که به سبب مسائل معیشتی زندگی بر سینهْ ما سنگینی می‏کند، برای چیست؟ آیا برای منیّت‌‏ها و خود‌بینی‌های ما نیست؟ چرا انسان باید از نداری‌ها غمگین بشود؟ آیا این غصه‏ها دلیل وابستگی و علایق ما به امور این جهانی نیست؟ این اندوه‏های بنیان برافکن، همانند داس ریشهْ ما را قطع می‏کند و ما به خود آن چنان مشغولیم که همواره می‏گوییم: اگر این‌چنین و آن‌چنان می‏کردیم نتیجه چیزی دیگر بود. غم جزئی از مرگ است و به تعبیر دیگر غم و اندوه، مر‌گ تدریجی است. نگذار که غم به تدریج تو را نابود کند. اگر غم و غصه‏ها را آسان بگیری و برای امور این دنیا غم نخوری مردن را هم آسان خواهی یافت، زیرا مرگ را رهایی روح از قفس تن، خواهی دید. توجه به حیات مادی باعث می‏شود که روح بمیرد. انسانِ تن‌پرور نمی‏‏تواند جانش را از علایق مادی رها کند.

بنابراین دل‌نبستن به دنیا، رهایی از وابستگی‌ها، برای مادیات زندگی غصه نخوردن، توجه به مرگ، علایق امور مادی را می‏کاهد. تحمل در برابر سختی‌ها را می‌افزاید. کشش‌های مادی ریشهْ تمام نارضایتی‌هاست.  مولانا «یکى از اصحاب را غمناک دید، فرمود همه دل تنگى از دل نهادگى برین عالم است هر دمى که آزاد باشى ازین جهان و خود را غریب دانى و در هر رنگ که بنگرى و هر مزه که بچشى دانى که به آن نمانى و جایى دیگر روى، هیچ دل تنگ نباشى.»[1]

نتیجه‏ى اخلاقى این بحث که مولانا بدان نظر دارد این است که رنجهاى سهل و سبک را تحمل باید کرد تا بدین وسیله رنجهاى سخت و گران تحمل پذیر شود، اینگونه تمرین و ممارست کارى خردمندانه است براى آن که تحمل دردهاى خوار مایه‏ى چندان دشوار نیست و همه کس بر تحمل آنها قادر است و هر گاه این روش را معمول دارند تا طبع بدان خوگر شود مقاومت در برابر دردهاى صعب و کلان به آسانى ممکن مى‏گردد و بر خلاف این، هر گاه که در رنج اندک، جزع و بى‏تابى پیش آورند بى‏هیچ شک در موقع حدوث شدائد، خود را مى‏بازند و راه چاره جویى را گم مى‏کنند. مضمون بیت (2312) را با تمثیلى بدیع و نو آیین درین ابیات بیان کرده است:

            یکى همیشه همى‏گفت راز با خانه             مشو خراب بناگه مرا بکن اخبار

            شبى بناگه خانه برو فرود آمد             چه گفت کجا شد وصیت بسیار

            نگفتمت خبرم کن تو پیش از افتادن             که چاره سازم من با عیال خود بفرار

            خبر نکردى اى خانه کو حق صحبت             فرو فتادى و کشتى مرا بزارى زار

            جواب گفت مر او را فصیح آن خانه             که چند چند خبر کردمت بلیل و نهار

            بدان طرف که دهان را گشادمى بشکاف             که قوتم برسیدست، وقت شد، هش دار

            همى‏زدى بدهانم ز حرص مستى گل             شکافهاى همه بستى سراسر دیوار

            ز هر کجا که گشادم دهان، فرو بستى             نهشتیم که بگویم، چه گویم اى معمار

            بدان که خانه تن تست و رنجها چو شکاف             شکاف رنج بدارو گرفتى اى بیمار

دیوان، ب 11977 ببعد

هر دردى و المى از اختلال نظام عضو یا تمام بدن حکایت مى‏کند و بدین جهت رسول مرگ است زیرا آن چه خلل مى‏پذیرد در معرض فنا و زوال قرار دارد.



[1]   - نفحات الأنس در شرح حال مولانا.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه اعرابی درویش و زنش(7)
سه شنبه 92 دی 24 , ساعت 8:56 صبح  

صبر فرمودنِ اعرابی زن خود را وفضیلت صبر وفقر بیان کردن با زن

بى‏اعتبارى دنیا، حق روزى رسان است،

 

(2299)شوی گفتش: چند جویی دخل و کشت

 

خود چه مان از عمر افزون‌تر گذشت

  (2300)عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد

 

زآن که هر دو همچو سیلی بگذرد

  (2301)خواه صاف و خواه سیل تیره رو

 

چون نمی‏‏پاید د می‏، از وی مگو

  (2302)اندر این عالم هزاران جانور

 

می‏زید خوش عیش بی‏ زیر و زبر

  (2303)شکر می‏گوید خدا را فاخته

 

بر درخت و برگ شب نا ساخته

  (2304)حمد می‏گوید خدا را عندلیب

 

کاعتماد رزق بر توست ای مجیب

  (2305)باز، دست شاه را کرده نوید

 

از همه مردار ببریده امید

  (2306)هم‌چنین از پشه گیری تا به پیل

 

شد عیال الله و حق نعم المعیل

زیر و زبر: مجازا، اضطراب و نگرانى خاطر.

فاخته: مرغى است خاکسترى و طوق دار، شبیه به کبوتر وحشى، خوش آهنگ و دیر آمیز.

نعم المعیل: خوشا کفیل خانواده که اوست.

باز: پرنده یی است که برای شکار تربیت می کنند ومعمولا شکارگر یا شاهی که باز خود را به شکار می برد، آن را روی دست خود می نشاند وپرواز می دهد.

مردار: کنایه از دابستگی های مادی ودنیایی است« الدُّنیا جیفةٌ»

عِیال الله: یعنی همه، نیازمندان یا خانوادهْ خدا هستند. همین‌طور از کوچک‌ترین موجودات تا بزرگ‌ترین آنها همگی خانوار و روزی خوار خوان نعمت الهی‌اند. خداوند در قرآن کریم می‏فرماید: « وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِی الأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ»: هیچ جنبنده‏اى در زمین نیست مگر اینکه روزى او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى‏داند؛ همه اینها در کتاب آشکارى ثبت است! [= در لوح محفوظ ، در کتاب علم خدا][1]. این آیه درس اعتماد به نفس، خوش‌بین بودن به زندگی، رهایی از منفی نگری و درس توحید و توکل بر پروردگار است.

حق نعم المعیل: یعنی خداوند بهترین کفیل برای خانوده است.

شوهر به زن می‏گوید: ای بانو، مگر چقدر به در‌‌آمد مادی نیاز داری؟ از این عمر چقدر مانده است! بیشتر آن سپری شده است. انسان خرد‌و‌رز هرگز به کم و زیاد معاش توجه نمی‏‏کند، زیرا مسائل مادی همانند سیل ناپایدار است؛ خواه زندگی به رفاه و آسایش بگذرد و خواه به تنگ‌دستی و سختی. چرا نگاه منفی به زندگی داری. کمی ‏بیندیش، در این جهان هزاران موجود زنده در آسایش و آرامش و بدون اضطراب و پریشانی به حیات مادی خود ادامه می‏دهند. پرندهْ زیبای فاخته و کبوتران را بنگر که چگونه بر شاخساران، خدای تعالی را سپاس و شکر می‏گویند، درحالی‌که روزی شبانه‌شان فراهم نیست. یا بلبل هزار دستان را که همواره حمد و ستایش الهی بر زبان دارد و اعتمادش بر حضرت حق است و به او در رزق و روزی توکل می‏کند و می‏گوید: ای اجابت‌کننده دعا، رزق ما بر توست. پرندهْ جسوری چون باز را بنگر که چگونه از همهْ مردم قطع امید کرده و از آنان روی بر تافته و تنها بر دست شاه، امید بسته است.

در مجموع سخن مرد اعرابی شاملبر دو نکته است: یکى آن که بد و نیک مى‏گذرد و آن چه در گذر است مورث غم نیست، این اندیشه منبعث از ناپایدارى اوضاع است، مذاهب و ادیان نیز براى تحریض بر امور اخروى آن را تایید و تاکید کرده‏اند. دوم، اعتماد بر رزاقى و روزى رسانى حق تعالى، مطابق عقیده‏ى مسلمانان رزق از سوى خدا ضمان شده است و آیات قرآنى [2]دلیل این مطلب است، مولانا احوال مرغان را که هرگز دانه نمى‏اندوزند و روزى مى‏خورند بعنوان شاهد، ذکر مى‏کند، این معنى برگرفته است از حدیث: لو انکم توکلتم على اللَّه حق التوکل لرزقکم کما یرزق الطیر تغدو خماصا و تروح بطانا. (اگر چنان که باید بر خدا توکل کنید شما را روزى مى‏دهد چون روزى رسانیدنش بمرغان که بامداد از لانه‏هاى خود گرسنه پرواز مى‏گیرند و شب هنگام سیر باز مى‏گردند). [3]



[1]  . هود، آیهْ 6.

[2]   - الانعام، آیه‏ى 151، الذاریات، آیه‏ى 22

[3]   - احادیث مثنوى، دانشگاه طهران، ص 169.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه خلیفه واعرابی درویش(6)
سه شنبه 92 دی 24 , ساعت 8:54 صبح  

دربیان آن که: نادر افتد که مریدی در مدّعیِ مزوّر اعتقادِ به صدق ببندد که

او کسی است وبدین اعتقاد به مقامی برسد که شیخش در خواب ندیده باشد،

وآب و آتش او را گزند نکند وشیخش را گزند کند ولیکن به نادرِ نادر

وصول در صحبت شیخان مدعى بندرت اتّفاق مى‏افتد،

(2294) لیک نادر طالب آید کز فروغ            

 

در حق او نافع آید آن دروغ‏

(2295) او به قصد نیک خود جایى رسد            

 

گر چه جان پنداشت و آن آمد جسد

(2296) چون تحرى در دل شب قبله را            

 

قبله نى و آن نماز او روا

(2297) مدعى را قحط جان اندر سر است            

 

لیک ما را قحط نان بر ظاهر است‏

(2298) ما چرا چون مدعى پنهان کنیم            

 

بهر ناموس مزور جان کنیم‏

در حق او نافع آید آن دروغ: یعنی گاه سالکى بر سبیل ندرت ممکن است بواسطه‏ى اعتقاد پاک و نیت صافى و استوار خود، بحقیقت واصل شود و خداوند نیز دست او را گرفته وبه حایی می رساند و از تاثیر صحبت شیخان مدعى بر کنار ماند.

گر چه جان پنداشت و آن آمد جسد: یعنی مرید سالک،پیر مدعی را جان پیوسته به حق می دانسته اما سرانجام می بیند که او فقط یک جسد و وجود مادی است ونشانی از معنویت ندارد.

تحرى: جست و جوى آن چه سزاوار تر است از دو چیز، طلب صواب، جست و جوى قبله بوقت بى‏اطلاعى و فقدان مخبر، از روى قرائن در اصطلاح فقها.

مدعى را قحط جان اندر سر است: یعنی پیر و استاد مدعی روح پیوسته به حق ندارد اما این را در ظاهر کسی نمی بیند.

 لیک ما را قحط نان بر ظاهر است : یعنی فقر ما در چهر? ما ودر تمام زندگی ما دیده می شود وقادر به پنهان کردن آن نیستیم.

مزور: چیزى ساخته بتزویر، ساختگى، دروغین، سکه‏ى قلب و مغشوش

ناموس مزوّر: یعنی آواز? دروغین

   ( 2294) ولى نادر اتفاق مى‏افتد که طالبى را دروغ شیخ دروغ‏گو نافع افتاده و فروغى در او پیدا شود. ( 2295) و او به نیت پاک خود بجایى برسد در صورتى که آن را که جان پنداشته جسد بى‏روحى باشد.( 2296) مثل کسى که در دل شب قبله را گم کرده و بچهار طرف نماز بخواند و هیچ یک قبله نباشد اگر چه بقبله روى نیاورده ولى نمازش مقبول است.( 2297) مدعى دروغ‏گو در باطن قحطى جان دارد و قحطى نان براى ما در ظاهر است و خوب مى‏دانیم که چیزى عاید ما نشده.( 2298) پس ما براى چه مثل مدعى دروغ بى‏چیزى خود را پنهان کرده و باز براى ناموس مزورانه جان بکنیم.

محتوای این ابیات ومنظور مولانا آن است که گاه سالکى بر سبیل ندرت ممکن است بواسطه‏ى اعتقاد پاک و نیت صافى و استوار خود، بحقیقت واصل شود و از تاثیر صحبت شیخان مدعى بر کنار ماند و بدان گونه عاشق وار راه را در هم سپرد که از دروغ مرد مزور آتش طلبش فرو ننشیند ولى این حکم کلى نیست و بهر حال صحبت و همنشینى موثر است و از شیخان ریایى پرهیز باید جست.

آن گاه مقبولیت عمل را با وجود خطا در بعضى شرائط مثل مى‏زند بکسى که در شب تاریک مى‏خواهد نماز بگزارد ولى جهت قبله را نمى‏داند و کسى نیست که از او بپرسد، او به اجتهاد خود جهتى را که فکر مى‏کند قبله در آن جهت است بر مى‏گزیند و نماز مى‏خواند سپس هوا روشن مى‏شود و مى‏بیند که قبله در جهت دیگر بوده است، بفتواى ابو حنیفه نعمان بن ثابت، نماز او درست است و نماز را اعاده نمى‏کند بر خلاف شافعى (محمد بن ادریس) که بعقیده‏ى او باید نماز را اعاده کند،[1] در ضمن این مساله و امثال آن در مثنوى قرینه‏ى است که مولانا پیرو مذهب حنفى بوده است.



[1]   - شرح هدایه‏ى ابو الحسن مرغینانى موسوم به فتح القدیر، طبع بولاق، ج 1، ص 190. فتاوى قاضى خان، طبع لکناهو، ج 1، ص 34. نیز تذکرة الفقهاء، کتاب الصلاه، الفصل الخامس، البحث الثالث.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه خلیفه واعرابی درویش(5)
سه شنبه 92 دی 24 , ساعت 8:45 صبح  

انتقاد از شیخان ریاکار، علل فساد و انحطاط تصوّف،

بگفتهْ استاد فروزانفر: مولانا، شیخان مدعى و ریاکار مردم فریب را که بطمع کسب جاه و مال، بنا حق بر مسند ارشاد مى‏نشستند و مردمان ساده دل و زود باور را از راه مى‏بردند، انتقاد مى‏کند و مفاسد تبعیت آنها را بر مى‏شمارد بدین گونه که چون اساس تربیت صوفیانه مبتنى بر عمل و ریاضت است و درین راه، وصول بمدارج کمال، از طریق صحبت و بحکم محیط متناسب، حاصل مى‏گردد بناچار، کسى که متصدى تربیت مریدان است، نخست باید خویش را مهذب ساخته و مدارج سلوک را بپاى صدق و صفا پیموده باشد تا مریدان از تاثیر صحبت و دیدن اعمال نیک او، متاثر شوند و گرم در کار آیند و این راه دراز پر آفت را بقوت ایمان در هم سپرند، کسى که خود اسیر هواى نفسانى است و چشم بمال مریدان دوخته دارد و از اقبال خلق مست غرور مى‏شود و نزد توانگران و اصحاب جاه بتملق مى‏شتابد و از دیدار آنان بى‏نوایى و فقر معنوى او آشکار مى‏گردد، هرگز نمى‏تواند هوى و شهوت دیگران را در هم شکند و آن کس که زندانى اوهام و اسیر تقلید عادات و تلقینات است، قادر نیست که هیچ کس را به آزادى و حریت عقلى و روحانى برساند، گذشته از آن که نتیجه‏ى تعلیم و تربیت غلط آنست که سرمایه‏ى هوش و قضاوت فطرى نیز بیک بارگى از میان برود و کسى که چنین تربیتى یافته و استعداد را از دست داده است دیگر نمى‏تواند که تربیت درست را بپذیرد و اگر بخت و اقبال آن سویى و غیبى او را در دامن پیرى راستین افکند تا از او ادب نفس و آیین ریاضت آموزد هرگز آن روشنى و صفا که نصیب مریدان پاک دل مى‏شود نخواهد یافت و آثار آن تربیت کژ و نادرست گاه بگاه از باطن او سر خواهد زد بدلیل آن که طبع غالبا بدان چه در گذشته پذیرفته است پیوندى دیر گسل دارد و رغبتش، هر چه دشوار تر، از آن مى‏گسلد، تربیت جوان بهمین جهت از تربیت پیر آسان تر است، مثال حسى که صوفیه مى‏آورند تخم افشاندن و خط نوشتن بر زمینى است که آن را کاشته باشند و کاغذى که نوشته باشند که هر چند بذر دوم ممکن است بروید ولى بذر نخستین نیز بهمراه آن مى‏روید و آن مایه از نیروى زمین که باید به بذر دوم برسد تا نیک ببالد و بر دهد بالطبع بدان نمى‏رسد، همچنین اگر چه ممکن است خط را بقلم درشت تر بر کاغذى نوشته بنگارند با این حال آن چه اول نوشته‏اند بر جاى مى‏ماند و اگر پاکش کنند آثار نوشته‏ى پیشین بر صفحه‏ى کاغذ نمودار است. تصوف، در آغاز کار، روش کسانى بود که مسجد و مدرسه، آتش طلبشان را فرو نمى‏نشاند و سیرابشان نمى‏کرد و بیرون از رسوم متداول در صفوف نماز و حلقه‏هاى تدریس، راهى بسوى حقیقت مى‏جستند، گروهى بودند که خوشیهاى این جهانى از ریاست و حکومت و نشستن بر مسند قضا و فصل دعاوى و منبر و ساده‏ى تدریس و داشتن مال فراوان و زنان زیبا روى، دام تزویر بر سر راهشان نمى‏گسترد، همتى بلند داشتند چنان که سر بکونین فرو نمى‏آوردند و تنها مطلوب و مقصود آنها شناخت خدا و کشف اسرار آفرینش بود، عامه از آنها مى‏رمیدند و دنیا داران از دیدارشان کرانه مى‏گرفتند، آنها از هیچ آفریده طمع باز جست و تفقد نداشتند و هیچ کس بدانها پشیزى نمى‏بخشید ولى همین که این طریقت رواج یافت و مردم از علماى ظاهر سر خوردند، توانگران بدین سبب و علل دیگر که زاده‏ى اجتماع آن روزگار بود، و اکنون که از ذکر آنها تن مى مى‏زنیم، بتصوف و صوفیان روى آوردند و خانقاههاى بسیار در هر شهرى پى افکندند و بسبب نفرت از علماى ظاهر و جور حکام، دست در دامان صوفیان زدند و نذور و فتوح در دامانشان ریختند و بعضى از صوفیان را تباه کردند، در نتیجه، جاه طلبان و مال دوستان خرقه‏ى درویشى در تن افکندند و بحیلت و فریب‏کارى بر مسند ارشاد نشستند، از آغاز قرن چهارم این دگرگونى در تصوف راه یافت و بتدریج بالا گرفت و در قرن ششم و هفتم سخت نیرومند شد ابو القاسم قشیرى در آغاز کتاب معروف خود (رساله‏ى قشیریه) ازین نابسامانى شکایت مى‏آغازد، حکیم سنایى در حدیقه، صوفیان نا راست را انتقاد مى‏کند و عادات زشت و اخلاق ناستوده‏ى آنها را وصفى بلیغ مى‏فرماید[1] اوحدى مراغه‏اى که در آغاز قرن هشتم مى‏زیسته است (متوفى 738) هم فصلى به صوفیان ریا کار دنیا پرست در جام جم اختصاص داده است [2] مولانا نیز در مواضع مختلف از مثنوى پرده از روى کار پیران مدعى بر گرفته است، خواجه حافظ هم در غزلهاى خود بدین طایفه طعنه‏هاى طنز آمیز زده است.

در ادامه استاد فروزانفر در شرح بیت« 2291 و2292» چنین می گوید:شناختن انسان کارى سخت دشوار و یا ممتنع است و مانند شناسایى دیگر جانوران سهل و زود یاب نیست زیرا آنها بحکم غریزه عمل مى‏کنند، غریزه براه خود مى‏رود و اختلاف نمى‏پذیرد، آدمى همه‏ى آن غرائز را داراست ولى عاقل است و مى‏تواند امیال خود را در زیر پرده‏ى نفاق و ریا بپوشد و هر چند گرگ صفت باشد بلباس میشى کم آزار در آید و مردم را فریب دهد، علاوه بر آن که آدمى از قواى مختلف ترکیب شده است و بواسطه‏ى داشتن حافظه و استعداد قوى مى‏تواند که صفات و خصوصیات اشیا و اشخاص دیگر را کسب کند و یا بتکلف از خود فرا نماید، این نیروهاى مختلف در وجود آدمى بعضى بحال کمون و برخى در حال ظهور موجود است، قوانین و شرایع و عادات و سنن و ترس از مواخذه و عقاب و رسوایى و بد نامى و گاهى نیز نابودن وسایل و اسباب و محیط مناسب، مانع از آنست که این اوصاف کار و خاصیت خویش را پدید آرد ولى ناپیدایى و عدم ظهور، بر عدم وجود آنها دلالت نمى‏کند و همین که وسایل و محیط سازگارى آماده شد ذهن و فکر آدمى را در تصرف مى‏گیرد و بکارى که خلاف قوانین و سنن است وا مى‏دارد، در چنین حالتى شرم بیکسو مى‏رود و ترس و هراس در پیش چشم مصور نمى‏گردد و انسان آن چه نباید، مى‏کند و مرتکب خلافى مى‏شود که ارتکاب آن از جانب وى بهیچ روى بدلها نمى‏گذشت مثل آن که فردى متقى و پرهیزکار بوقت بیدارى هر چه بیش تر و تمام تر عفت مى‏ورزد و کار بد نمى‏کند ولى بهنگام خواب که بیم و هراس قوانین و ترس رسوایى بحدى قابل ملاحظه وجود ندارد، دزدى مى‏کند و باده مى‏خورد و قمار مى‏بازد و شهوت را در کار مى‏آورد، این نکته، نشانه‏ى آنست که اوصاف و عقاید ناپسند از ضمیر آدمى بکلى سترده نشده است. بدین جهت معرفت انسان بسیار مشکل و یا ممتنع است و بظاهر هیچ کس اطمینان نتوان داشت و اى بسا مردم بى‏آزار که مورى را زیر پاى خود رنجور نمى‏کنند و دم از حمایت حیوانات مى‏زنند و بمحض اینکه محیط آنها عوض مى‏شود خون هزاران کس از نوع انسان را بى‏محابا بر خاک مى‏ریزند، سائر امیال و شهوات را ازین نمونه قیاس بر توان گرفت. حکما نیز مى‏گویند که انسان از قواى الهى و حیوانى و طبیعى مرکب است و هر یک از اینها به سهم خود در اعمال و اخلاق انسان تاثیرى جدا دارد و آدمى هم فرشته و هم درنده و هم ستورى بى‏شعور و بار کش تواند بود. [3] شیخ سعدى نیز مى‏گوید:

            توان شناخت بیک روز در شمایل مرد             که تا کجایش رسیده است پایگاه علوم‏

            ولى ز باطنش ایمن مباش و غره مشو             که خبث نفس نگردد بسالها معلوم‏

گلستان، ص 188

کشمکش نیروهاى یزدان و اهرمن در کیش زردشتى و مانوى و تنازع «جنود عقل» و «جنود جهل» در روایات معصومین علیهم السلام اشارتى به آمیختگى قواى خیر و شر، در انسان است.



[1]   - حدیقه، ص 670- 666

[2]   - جام جم اوحدى، طبع طهران، ص 226- 220

[3]   - الامتاع و الموانسه، طبع مصر، ج 3، ص 96، 109، 112، 187


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه خلیفه واعرابی درویش(4)
سه شنبه 92 دی 24 , ساعت 8:44 صبح  

نقد مدعیان هدایت و ارشاد

ظهور صور خیالى بر سالک،

(2282)ظاهر ما چون درون مُدّعی

 

در دلش ظلمت، زبانش شعشعی

(2283)از خدا بویی نه او را، نه اثر

 

دعوی‌اش افزون زشیث و بوالبشر

(2284)دیو ننموده ورا هم نقش خویش

 

او همی گوید: زابدالیم بیش

(2285)حرف درویشان بدو ز دیده بسی

 

تا گمان آید که هست او خود کسی

(2286)خرُده گیرد در سخن بر بایزد

 

ننگ دارد از درون او یزید

(2287)بی‌نوا از نان و خوان آسمان

 

پیش او ننداخت حق یک استخوان

شعشعى: تابناک، گسترده نور، نسبت است به شعشعه بمعنى انتشار نور. مولانا این کلمه را باز هم در مثنوى استعمال کرده است:

            هین مشو پنهان ز ننگ مدعى             که تو دارى نور وحى شعشعى‏

مثنوى، ج 4، ب 1455

شیث: فرزند آدم است و در لغت عبرانی به معنای هبة‌الله، یعنی بخشش خداست، زیرا پروردگار عطایای الهی را در دل این پیامبر القا کرده است.

هم نقش خویش: « هم» در این جا به معنی «حتی» است،یعنی با این که حتی دیوخود را به او نشان نمی دهد، مدعی دیدار حق است وخود را از ابدال ومردان پیوسته به حق برتر می داند.

با یزید: طیفور بن عیسى بن سروشان بسطامى از اکابر صوفیه، (متوفى 234 یا 261) در بسطام.

یزید: پسر معاویه بن ابى سفیان، آن ستمکار خمر باره (متوفى 64).

نان و خوان آسمان: به کنایه: معانى غیبى و حقایق الهامى.

مولانا می گوید: مدعی ظاهر فریب، درونش تاریک است، زیرا در آن نور حق نیست؛ اما زبانش تابناک و نورانی است، زیرا سخنان فریبنده و پر رونق او می‌تواند بر مریدان تأثیر بگذارد. این مدعی دروغین ارشاد، از خدا رنگ و بویی ندارد، ولی در ادّعا از حضرت شیث پیامبر و آدم ابوالبشر نیز فراتر رفته و خود را بالاتر از آنها می‌داند.

این مدعی درحالی‌که شیطان او را لایق ندانسته که خود را به او نشان بدهد، ادعای دیدار حق دارد و خود را از اولیاء‌الله می‌شمرد؛ از کلمات اولیای حق و مردان خدا می‌دزدد و در مقام وعظ و خطابه، افسون‌وار بر مردم می‌خواند تا آنها را شیفته خود سازد و گمان کنند او صاحب مقامات است. در مقام حرف و سخن حتی به مقام با‌یزید (ابو یزید طیفور بسطامی، عارف بلند‌آوازه قرن سوم هجری و آورنده نظریه سُکر در سیر الی‌الله) ایراد وارد می‌کند، درحالی‌که یزید بن‌معاویه با آن همه ستمگری و پلیدی از چنین کسی ننگ دارد. مولانا می‌گوید: این مدعی فریب‌کار، نه تنها از اسرار الهی و معانی غیبی نصیبی ندارد، بلکه در پیشگاه الهی به اندازه سگ هم ارزش ندارد تا پاره استخوانی جلویش بیندازد.

مولانا به افراد ساده‌لوح و مریدان خوش‌باور، هشدار می‌دهد که مواظب باشند تا در دام چنین شیادانی گرفتار نشوند و می‌گوید: ای طالب و ای سالک! تو مرید کسی شده‌ای که او از فرومایگی، حاصل عمر و دینت را تباه می‌کند. آن‌که بر او اقتدا می‌کنی بر هوای نفس و نفسانیات خود فائق نیامده است، پس چگونه می‌تواند تو را بر حیله‌های نفس شیطانی چیره گرداند. او نه تنها چشم‌های تو را نورانی نخواهد کرد، بلکه دیدگانت را نیز تیره و تار خواهد نمود.

مولانا در بیت« 2284»ببعد اشاره دارد به صور خیالیهْ سالک می گوید: سالکان بوقت ذکر و دوام مراقبت از خود غافل مى‏شوند و حالتى خواب آسا بر ایشان عارض مى‏گردد و در آن حالت، معانى را بر شکل صور خیالى مى‏بینند چنان که بهنگام خواب، گاه باشد که شیطان بر آنها ظاهر مى‏شود در نقش خود یا بصورت یکى از اولیا، صوفیان در ظهور معانى به کسوت صور خیالى از اشخاص و الوان و جز آن سخنها دارند. [1]

دشوارى شناختن انسان،

 (2288)او ندا کرده که خوان بنهاده‌ام

 

نایب حقم، خلیفه زاده‌ام

(2289)الصلا ساده دلان پیچ پیچ

 

تا خورید از خوان جودم سیر، هیچ

(2290)سال‌ها بر وعده فردا، کسان

 

گرد آن در گشته، فردا نارسان

(2291)دیر باید که سرّ آدمی

 

آشکارا گردد از بیش و کمی

(2292)زیر دیوار بدن گنج است، یا

 

خانه مار است و مور و اژدها؟

(2293)چون که پیدا گشت کو چیزی نبود

 

عمر طالب رفت، آگاهی چه سود؟

خوان بنهاده‌ام: گسترندن سفره، ودراینجا منظور این است که شیادان فریبنده ساده‌دلان گرفتار و بیچاره را به سوی سفره‌‌ای فرا می‌خوانند که در آن از حقایق و معارف غیبی تهی است.

خلیفه زاده‌ام:یعنی خود را خلیفةالله دانستن.

الصلا: یعنی آتش و در اصطلاح آتشی است که اعراب بر می‌افروختند تا رهگذاران گرسنه در شب به سوی آن بیایند و به پناه‌گاه و خوراکی برسند.

پیچ پیچ: سخت پیچیده، مجازا گرفتار و کسى که راه بجایى نبرد.

فردا نارسان: یعنی بدون این که به فردایی برسند وآینده یی داشته باشند. چیزى که حاصل نشود و بطالب نرسد.

دیر باید: یعنی زمانی بس طولانی نیاز دارد.

عمر طالب رفت، آگاهی چه سود: اگرچه ممکن است گذر زمان هویت انسان‌ها را آشکارا سازد، اما چه سود که عمر تباه گشته مریدان باز نمی‌گردد.

مولانا می گوید: این مدعیان شیادان فریبنده که خود را نایب حق و خلیفةالله می‌داند، ندا سر می‌دهد و ساده‌دلان گرفتار و بیچاره را به سوی سفره‌‌ای فرا می‌خوانند که در آن از حقایق و معارف غیبی تهی است.

مدعی، با وعده‌های فردای روشن، مریدان را به خود مشغول می‌دارد، اما هرگز آینده روشنی در کار نیست. به راستی آشکار شدن روحیات چنین اشخاص دغل‌کاری به زمانی بس طولانی نیاز دارد تا معلوم گردد در پس این چهره‌های به ظاهر پسندیده چه باطنی هولناک نهفته است. آیا زیر این دیوار تن، گنج و معارف حقایق ربانی نهفته شده یا لانه مار و اژدهاست؟ اگرچه ممکن است گذر زمان هویت انسان‌ها را آشکارا سازد، اما چه سود که عمر تباه گشته مریدان باز نمی‌گردد.



[1]   - برای اطلاع بیشتر رجوع شود به کتاب اوراد الاحباب، انتشارات دانشگاه طهران، ص 306- 301، مناقب اوحد الدین کرمانى، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص 168)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   181   182   183   184   185   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 314 بازدید
بازدید دیروز: 447 بازدید
بازدید کل: 1402999 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]