دانش دو گونه است : دین شناسی و کالبد شناسی . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
داستان پیرچنگی(44)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:33 صبح  

تفسیر دعای آن دو فرشته که هر روز بر سر هر بازاری منادی می کنند

که:« الّلهُمَّ اَعطِ کُلَّ مُنفِقٍ خَلَفاً، اَلّلهُمَّ اَعطِ کُلِّ مُمسکٍ تَلَفاً، وبیان کردن که:

آن منفق مجاهدِ راه حق است، نی مسرفِ راه هوا

انفاق و امساک   

علّت وجوب اطاعت از پیر،

( 2234)گفت پیغمبر که دایم، بهر پند

 

دو فرشته خوش منادی می‌کنند

( 2235)کای خدایا! منفقان را سیر دار

 

هر درمشان را عوض ده، صد هزار

( 2236)ای خدایا! ممسکان را در جهان

 

تو مده الا زیان اندر زیان

( 2237)ای بسا امساک کز انفاق به

 

مال حق را جز به امر حق مده

( 2238)تا عوض یابی تو گنج بی‌کران

 

تا نباشی از عداد کافران

( 2239)امر حق را بازجو از واصلی

 

امر حق را در نیابد هر دلی

 

عبارتی که در عنوان این قسمت آمده، برگرفته از یک حدیث نبوی است که پیامبر فرمود: هر روز دو فرشته به سمت خدا دعا می‌کنند؛ یکی می‌گوید: «اللهم اعط منفقا خلفا؛ خدایا! بخشنده را عوض ده» و دومی می‌گوید: «اللهم اعط ممسکا تلفا؛ خدایا بخیلان و مال دوستان را تباه کن.»[1] در قرآن کریم آمده است: وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ (و از آن مال که خدا شما را در تصرف آن خلیفه‏ى خود کرده است انفاق کنید)[2]

امساک: نگهدارى مال و خرج نکردن آن، سجیه‏اى که آدمى را از صرف مال در حقوق الهى مثل زکاه و خمس و یا حقوق اخلاقى مانند رعایت زن و فرزند و آن چه مستحب است، باز دارد و بدین معنى مرادف بخل است در تعبیرات محدثین.

انفاق: صرف کردن مال است در محل معقول و مشروع. مقابل: اسراف و تبذیر.

واصلی: یعنی کسی که سیر الی الله را به پایان برده وبه مشاهدهْ جمال حق رسیده واز آن پس سیر فی الله دارد وآراسته به اوصاف الهی است وفعل او فعل حق است. «اندک‏ترین وصال، دیدن بنده است خداى را بچشم دل اگر چه باشد آن وصال و دیدن از دور و این دیدن از دور اگر پیش از رفع حجاب است، محاضره گویند و اگر بعد از رفع حجاب است، مکاشفه گویند و مکاشفه بى‏رفع حجاب نبود بعد آن که رفع حجاب کند در دل بالیقین بداند که خداى هست با ما حاضر و ناظر و شاهد، این را نیز ادنى وصال گویند و اگر بعد رفع حجاب و کشف چون تجلى ذات شود در مقام مشاهده‏ى اعلى در آید، این را اعلى وصال گویند.»[3]

تفسیر دعاى آن دو فرشته که هر روز بر سر بازار منادى کنند که «اللهم أعط کل منفق خلفاً و کل ممسک تلفاً» را بیان آن که منفق مجاهد راه حق است نه مسرف راه هوى .( 2234) پیغمبر فرمود دو فرشته هستند که دائماً با آواز خوشى ندا مى‏کنند.( 2235) که خداوند اشخاص سخى و بخشنده را همواره خرم داشته و بهر درمشان که مى‏بخشند صد هزار عوض ده.( 2236) و اشخاص ممسک را جز زیان نصیبشان مفرما.( 2237) اى بسا امساک که از انفاق و بخشش بهتر است تو سعى کن که مال حق را جز بامر حق ندهى.( 2238) و باید بامر حق باشد تا در عوض مال فراوان بیابى و در عداد کفارى نباشى که.( 2239) شترها قربانى مى‏کردند تا تیغشان بحضرت محمد مصطفى کارگر گردد.

مولانا در شرح انفاق و امساک می‌گوید: «امساک»، خرج نکردن مال در امور مشروع یا خودداری از ادای حقوق پروردگار است، و در مقابل «انفاق»، خرج مشروع و معقول است. بنابراین مواردی هست که در آنها دادن مال، انفاق معقول و مشروع به حساب نمی‌آید و امساک بر آن ترجیح دارد. اگر می‌خواهی انفاق معقول و خداپسند را بدانی از واصلان به حق بپرس.پر واضح است که شرط صحت و حسن هر عملى خواه از جنس عبادات و خواه از نوع معاملات باشد آنست که عمل مطابق اصول و روش عقلا و موافق شریعت و در محل و بجاى خود انجام گیرد فى المثل اگر کسى مال خویش را بکسى دهد که بقصد خودکشى و یا کشتن دیگران زهر مى‏خرد، آن بذل و انفاق ناپسند و نامشروع است پس امساکى که بحکم اصول و در جاى خود باشد از انفاق ناموجه و نامشروع بهتر است، دلیل مولانا آن است که اموال ملک خداست بدان جهت که ماده‏ى آن به آفرینش وى وجود یافته است و تحصیل آن موقوف است بر قدرتى که او به بندگان خود مى‏دهد. تصرف در ملک و مال غیر باید به میل و دل خواه او باشد بنا بر این، مال را باید مطابق امر خدا یا ولى خدا صرف کنیم، علاوه بر آن که مال قوام و پایه‏ى معیشت است و کسى که قدر مال را نداند و بى‏مورد خرج کند از جمله‏ى سفهاست و نیز مقصود از تبذیر و اسراف، خرج کردن مال است در غیر محل خود.آن گاه انفاق نابجا را مثل مى‏زند بعمل کافران قریش در جنگ بدر که روزى ده شتر قربانى مى‏کردند تا بر پیغمبر (ص) ظفر یابند، تفصیل آن را بزودى خواهیم گفت.



[1]   - احادیث مثنوى، ص 22.

[2]   - الحدید، آیه‏ى 7.

[3]   - اصطلاحات الصوفیة، در ذیل: وصل.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(43)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:31 صبح  

عقل جزوى از عقل کلّى مدد مى‏گیرد،

حالت استغراق،

( 2225)عقلِ جزء، از کُل گویا نیستی

 

گر تقاضا بر تقاضا نیستی

( 2226)چون تقاضا بر تقاضا می‌رسد

 

موج آن دریا بدین‌جا می‌رسد

( 2227)چون که قصه‏ى حال پیر اینجا رسید            

 

  ‏ پیر و حالش روى در پرده کشید

  ( 2228) پیر دامن را ز گفت و گو فشاند                  

 

نیم گفته در دهان ما بماند

  ( 2229)از پی این عیش و عشرت ساختن

 

صد هزاران جان بشاید باختن

( 2230)در شکار بیشه جان، باز باش

 

همچو خورشید جهان جانباز باش

( 2231)جان فشان افتاد خورشید بلند

 

هر دمی تی می‌شود، پُر می‌کنند

( 2232)جان فشان ای آفتاب معنوی

 

مر جهان کهنه را بنما نوی

( 2233)در وجود آدمی جان و روان

 

می‌رسد از غیب چون آب روان

عقلِ جزء، از کُل گویا نیستی: یعنی معمولاً عقل ِجزوی به این آسانی راه به سراپرد? غیب نمی یابد.

گر تقاضا بر تقاضا نیستی: یعنی اگر تقاضا وطلب سالک به تکرار واز طرق گوناگون صورت نگیرد، عقل جزوی از عقل کل برخوردار .به بیان اسرار، گویا نمی شود.

موج آن دریا: اشاره به عالم غیب یا عقل ِکل است که منبع تمام معارف حقیقی است.

دامن از چیزى افشاندن: به کنایه، دور ریختن و صرف نظر کردن. کنایه است از حالت استغراق پیر مطرب مترتب است ، بدین گونه که چون پیر بحال استغراق رسید و عین و اثرش فنا پذیرفت، در نتیجه، از حال او خبر نتوان داد زیرا که المعدوم لا یخبر عنه. و او نیز از گفتار باز ماند زیرا تکلم از فانى و مستغرق متصور نیست.

عیش و عشرت: همان شادی حاصل از معرفت حق است که با صد‌گونه جانبازی به‌دست می‌آید.

بیشه جان: عالم وحدت است. کسی که بخواهد در چنان بیشه‌ای به مراد برسد، باید جان ببازد و اگر به راستی جانبازی کند، مانند خورشید که نورش از تابیدن کم نمی‌شود، جان او نیز جاودان و فزاینده خواهد بود

تی : مخفف تهی است.

آفتاب معنوی: همان جان پیوسته با حق است که بر همه می‌تابد و از تافتن نورش کاسته نمی‌شود.

( 2225) اگر تقاضاهایى پى در پى و تدریجى از طرف عقل کل بعقل جزئى نمى‏رسید عقل جزئى نمى‏توانست عقل کلى را بپذیرد و در خود جاى دهد. ( 2226) و چون تقاضاها و تمایلات بتدریج یکى پس از دیگرى مى‏رسد موج دریاى عقل کل بجوى عقل جزئى رسیده و اتصال دائمى برقرار مى‏گردد. ( 2227) وقتى قصه حال پیر باین جا رسید پیر و جانش روى خود را در زیر پرده پنهان کردند.( 2228) پیر گفتگو را رها کرد و نیمى از سخنان در دهانش مانده از دنیا برفت‏. ( 2229) البته براى تهیه بساط این عیش و عشرت صد هزاران جان باید داد. ( 2230) براى شکار کردن جان چون باز شکارى باش و چون آفتاب جهان تاب جان‏بازى کن.( 2231) خورشید چون جان‏بازى کرده خود را سوخته و اطراف خود را نور و حیات مى‏بخشد هر چه که از او سوخته و تهى مى‏گردد ثانیاً او را پر مى‏کنند و بحال اول خود بر مى‏گردد.( 2232) اى آفتاب معنوى (اى شمس تبریزى) جان بیفشان و این عالم کهنه را تازه کن. ( 2233) در وجود آدمى روان و جان چون آب روان دم بدم از غیب مى‏رسد.

در ابیات پیشین سخن از این بود که در اثر راز گشاییِ عمر، جان پیرِ مطرب از اندرون بیدار شد.در این ابیات مولانا می‌گوید: معمولا عقل جزئی، به این آسانی راه به سرا‌پرده غیب پیدا نمی‌کند و اگر تقاضا و طلب سا‌لک به تکرار و از طریق گوناگون صورت نگیرد، عقل جزئی از عقل کل، بر‌خور‌دار و به بیان اسرار، گویا نمی‌شود.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(42)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:29 صبح  

وصول بعد از طلب و طلب بعد از وصول،

( 2218)گاه بانگ زیر را قِبله کنی

 

گاه گریه زار را قُبله زنی

( 2219)چون که فاروق آینه اسرار شد

 

جان پیر از اندرون بیدار شد

( 2220)همچو جان بی‌گریه و بی‌خنده شد

 

جانش رفت جان دیگر زنده شد

( 2221)حیرتی آمد درونش آن زمان

 

که برون شد از زمین و آسمان

( 2222)جست وجویی از ورای جست‌و‌جو

 

من نمی‌دانم تو می‌دانی‌ بگو

( 2223)حال و قالی از ورای حال و قال

 

غرقه گشته در جمال ذوالجلال

( 2224)غرقه‌ای نه که خلاصی با‌شد‌ش

 

یا به جز دریا، کسی بشنا‌سدش

قُبله زنی: یعنی بوسیدن ودر اینجا یعنی توجه زیاد کرده.

فاروق: هر چه دو چیز را از هم جدا کند، کسى که حق و باطل را امتیاز دهد، لقب عمر بن الخطاب خلیفه‏ى دوم که مطابق روایات، جبرئیل یا حضرت رسول اکرم (ص) یا اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) بوى داده‏اند بلحاظ آن که حق را از باطل باز مى‏شناخت یا حق همواره بر زبانش جارى مى‏شد و یا آن که بسبب اسلام آوردنش، مسلمانان نیرو گرفتند و مسلمانى در مکه علنى شد. [1]

بی‌گریه و بی‌خنده شد: یعنی چنان به حق پیوست که آثارشادی وغم در او نماند.

جانش رفت جان دیگر زنده شد: یعنی جان حیوانی از او رخت بر بست وآنچه زنده شد روح قدسی وروح پیوسته به حق بود.

حیرت: یکی از منازل سلوک است. در این منزل، سا‌لک به‌خاطر آن‌چه دریافته و نیز پرسش‌های بی‌پاسخی که در‌باره حقیقت به ذهنش خطور کرده است، دچار سر‌گردانی می‌شود. این سر‌گردانی در آغاز آگاهی از اسرار غیب نیز به سا‌لک دست می‌دهد.

حال و قال: یعنی جلوه‌های درونی و بیرونی که در نتیجه تحوّل روحی به دست می‌آید. معنای بیت این است که: حال و قال او با هر مفهومی که از حال و قال داشته باشیم، مشابه و قابل توصیف نیست. آن چنان به حق پیوست که دیگر در دریای حق، قطره‌ای به نام پیر چنگی دیده نمی‌شد. 

 ( 2218) گاهى بانگ زیر و بم چنگ را قبله خود کرده گاهى بگریه و زارى متوجه هستى. ( 2219) عمرفاروق که این سخنان را گفته و آینه اسرار گردید جان در درون پیر بیدار شده.( 2220) مثال جان از گریه و خنده عارى شده جانش رفت و جان دیگرى در او زنده شد.( 2221) حیرتى بدرون او حکم‏فرما گردید که از محیط آسمان و زمین بیرون رفت.( 2222) طلبى و جستجویى ما وراى طلب و جستجو من نمى‏دانم اگر تو مى‏دانى بگو که چگونه است.( 2223) حال و قالى داشت ما وراى حال و قال و در جمال ذو الجلال مستغرق شده بود.( 2224) بلى غرق شده ولى غریقى نیست که خلاصى برایش میسر باشد تا جز دریا کسى او را بشناسد.

مولانا می‌گوید: تو مدت‌ها نوازنده بانگ‌های زیر‌و‌بم بوده‌ای و این هنر قبلهْ تو بوده است، ولی حالا به گریه رو آورده‌ای و خودت را در واقع قبله قرار داده‌ای. «قبُله زدن‌» یعنی بوسیدن و کنایه از زیاد توجه کردن است. از خود و توجه به خود در‌گذر تا به حق بپیوندی. مرد آگاه دل، راز‌ها را بیان کرد و پیر نوازنده در درون خود روشنی معرفت حق را دریافت و به حق پیوست؛ آن‌چنان‌که آثار شادی و غم در وی نماند و جانش رفت و جان دیگر زنده شد. آن جان که رفت، جان حیوانی بود و آن جان زنده که آمد، جان قدسی و روح پیوسته به حق بود.

منظور مولانا در این ابیات ،سالکی است که جذبه حق او را به سوی معرفت می کشاند ومجذوبیت او مقدم بر سلوک است. به همین دلیل مولانا می گوید: « جان پیر از اندرون بیدار شد» وپس از آن حیرتی به او دست داد وکار به طلب کشید.



[1]   - جمهرة ابن درید، طبع حیدر آباد دکن، ج 2، ص 399، لسان العرب، تاج العروس، در ذیل: فرق.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(41)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:28 صبح  

گردانیدن عمر رضی الله عنه، نظر او را از

مقام گریه که هستی است ؛ به مقام استغراق

توبه از توابع هشیارى است و نسبت به فانى حکم شرک دارد،

تعلّق دل به گذشته و آینده انسان را از حق دور مى‏سازد،

هر حالتى حجاب حالت دیگر است و تا از آن نگذرند وصول بحالت برتر ممکن نیست،

عجز بشر از معرفت حق،


( 2210)پس عمرگفتش که: این زاری تو

 

هست هم آثار هوشیاری تو

( 2211)راه فانی گشته راه دیگر است

 

زآن که هشیاری گناهی دیگر است

( 2212)هست هشیاری ز یاد ما مضی

 

ماضی و مستقبلت پرده خدا

( 2213)آتش آن را زن به هر دو، تا به کی

 

پُرگره باشی از این هر دو چو نی؟

( 2214)تا گره با نی بود، همراز نیست

 

هم‌نشین آن لب و آواز نیست

( 2215) چون به طوفى خود به طوفى مرتدى            

 

  ‏ چون به خانه آمدى هم با خودى‏

  ( 2216)ای خبرهات از خبر ده بی‌خبر

 

تو‌به تو از گناه تو بتر

( 2217)ای تو از حال گذشته توبه جو

 

کی کنی توبه از این توبه؟ بگو

هست: یا هستی، توجه انسان به خود و باز ماندن از توجه به حق است.

هشیاری: حالت بنده‌ای است که معرفت به حق دارد اما سلوک او به سوی حق نیز همراه با توجه به خو‌یشتن است.

استغراق :در مقابل هستی قرار دارد؛ یعنی بنده چنان در عظمت پروردگار و مشاهده جمال حق فرو رفته باشد که از خو‌یشتن یاد نکند.

فانی گشته: کسی که مستغرق در حق است و هر‌گز به هوشیاری بر‌نمی‌گردد.

ماضی و مستقبلت پرده خدا: مضمون سخن این است که انسان درحال هشیاری از گذشته یاد می کند وسخن از توبه می گوید وهمین توجه به ماضی ومستقبل واحساس زمان ومکان نشان? آن است که به خود می‌اند‌یشد، نه به پروردگار.

مرتدى: کسى که ردا پوشیده باشد، مجازا محتجب .

طوف: گشتن بر گرد چیزى، گشتن در کوچه و بازار.

خبر ده: آن که آگاهى بخشد، حق تعالى در این مورد،

 ( 2210) عمر گفت اى پیر این ناله و زارى تو هم علامت هوشیارى تو است.‏( 2212) هشیارى از یاد وقایع گذشته است و گذشته و آینده هر دو حجاب عالم الهى است. ( 2213) تا کى مثل نى پر گره هستى گذشته و آینده را آتش بزن و بسوزان. ( 2214) تا نى گره دارد هم راز و همنشین لب جان بخش و حامل آواز روح بخش او نخواهد بود.( 2215) تو اگر باطراف خود طواف کنى و افکارت در اطراف خودت باشد مرتدى و اگر هم بخود آیى باز با خودى‏.( 2216) اى کسى که سخنان و خبرهاى تو از خبر دهنده حقیقى بى‏خبر است توبه تو بدتر از گناه تو است.() آن که فانى شده ترانه‏اش ترانه دیگرى است هشیارى و تذکر گناهان هم گناه دیگرى است.( 2217) تو که از گناه گذشته مى‏خواهى توبه کنى از این توبه که گناه دیگرى است چه وقت توبه خواهى کرد.

مولانا می‌گوید «زاری تو نشانه هوشیاری است»، هوشیاری (صحو) حالت بنده‌ای است که معرفت به حق دارد اما سلوک او به سوی حق نیز همراه با توجه به خو‌یشتن است. این در مقابل کسی است که از خود‌بی‌خود شود و نتواند بر اعمال و گفته‌های خود در حین سلوک مسلط گردد، که اصطلاحاً آن را «سُکر» می‌نامند. مولانا مسئله صحو و سکر، یا هوشیاری و بی‌خودی را چنان مطرح می‌کند، که پیداست در نظر او سکر بر صحو تر‌جیح دارد .

 سپس مولانا از معنای توبه حقیقی سخن می‌گوید: باز‌گشت به حق (توبه) باید همراه با فنای خود باشد و هوشیاری نشانه توجه به خود است. انسان در حال هوشیاری از گذشته یاد می‌کند و سخن از توبه می‌گوید و همین توجه به ماضی و مستقبل و احساس زمان و مکان، نشانه آن است که به خود می‌اند‌یشد، نه به پروردگار. این اند‌یشه به خود و توجه به گذشته و آینده، مثل گره‌های نی است که تا آنها را از درون نتراشند، نفس نی‌زن از آن نمی‌گذرد. معرفت حق مانند نفس نی‌زن، هنگامی از نی وجود ما عبور می‌کند که گره‌های خود و علایق خود را باز کرده باشیم. مولانا می‌گوید: وقتی که تو از حق خبر می‌دهی و سخن می‌گویی، توجه به خود‌داری و پروردگار را با میزان و معیار خود می‌سنجی؛ یعنی با این‌که این خبر و آگاهی را خود حق به تو داده است، امّا آن‌چه می‌گویی وصف پروردگار نیست، زیرا با الفاظ و زبان نمی‌توان او را شناساند. «و من عرف الله کلّ لسانه». وقتی که از توبه حرف می‌زنی، در حقیقت از خود سخن می‌گویی و این توجه به خود از هر گناهی بدتر است. بنابر‌این از این توبه نیز باید توبه کرد.

به گفتهْ استاد فروزانفر محتوای کلی این ابیات این است که:همچنان که ماده‏ى واحد در یک زمان ممکن نیست که معروض دو صورت و یا دو عارض ناهمتا و مخالف قرار گیرد و فى المثل یک پاره چوب هم در خانه باشد و هم عصا و یا سیاه و سپید، احوال قلبى نیز چنین است و اگر دلى محل بسط شود به قبض متصف نمى‏گردد و اگر معروض خوف باشد هم در آن حال، به رجا موصوف نیست، وصول بهر مقامى از مقامات سلوک مانند: زهد و ورع و توکل، نیز موقوف است به عبور از مقامى که سالک بدان متصف است، گذاره کردن هیچ مقامى بدون استیفاى تمام حقوق و کمالات و شرائط تحقق آن، هم امکان پذیر نیست بنا بر این این راهروان در این طریق تا حالتى را باز نهلند بحالت دیگر نمى‏رسند و تا از مقامى که حقوق آن را استیفا کرده‏اند، عبور نکنند بمقام دیگر وصول نمى‏یابند مثل آن که تا ماده‏ى، صورت موجود را رها نکند محل صورت دیگر نتواند بود پس هر حالتى و مقامى که سالک در مى‏یابد بمنزله‏ى حجاب است نسبت بمقام و حالت دیگر، این احتجاب را مولانا مثل مى‏زند بحالت کسى که بیرون خانه در گردش است و باز بخانه مى‏آید، او در هر یک ازین دو حال، از دیگرى باز مى‏ماند چنان که تا در گردش است از آسایش اقامت و تا در خانه است از فوائد تفرج، محروم و بى‏نصیب است، این بیت بمنزله‏ى دلیل است از براى بیت پیشین که گفته بود: آتش درین احوال باید زد و از همه باید گذشت تا اوصاف بشریت زوال پذیرد و فنا حاصل آید. استاد نیکلسون گفته است که مولانا پیر توبه کار را تشبیه مى‏کند به کسى که بیرون از خانه گردش مى‏کند و همواره برى از خیال و اندیشه‏ى دیدنیهاى خویش بخانه باز مى‏گردد بدان مناسبت که پیر توبه کرده و از یاد گذشته غافل نمانده بود، این معنى هم خالى از مناسبت نیست.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان پیرچنگی(40)
چهارشنبه 92 دی 11 , ساعت 10:27 صبح  

ادامه وجود از آثار تجلّى حق است،

( 2203)آه کز یاد ره و پرده عراق

 

رفت از یادم دم تلخ فراق

( 2204)وای کز ترّی زیر افگند خرُد

 

خشک شد کشت دل من، دل بمُرد

( 2205)وای کز آواز این بیست وچهار

 

کاروان بگذشت و بیگه شد نهار

( 2206)ای خدا! فریاد زین فریاد خواه

 

دادخواهم، نه ز کس، زین دادخواه

( 2207)داد خود از کس نیابم جز مگر

 

زآن که او از من به من نزدیک‌تر

( 2208)کین منی از وی رسد دم دم مرا

 

پس ورا بینم، چو این شد کم مرا

( 2209)همچو آن، کو با تو باشد زر شُمر

 

سوی او داری، سوی خود، نظر

ره یا راه:  در موسیقی به معنای مقام یا پرده است.

پرده عراق: نام یکی از دوازده پرده موسیقی قدیم است.

زیر افگند: یکی از مقامات موسیقی است که دو شعبه خرد و بزرگ برای آن قائل بوده‌اند. در موسیقی کهن‌، نواخت‌های زیر، بم، اقرب به زیر و اقرب به بم، هر‌یک را به‌گونه‌ای از طبایع منسوب می‌دانسته‌اند و زیر افگند خرد را به طبیعت رطو‌بی نسبت می‌داده‌اند و «ترّی زیر افگند خُرد» با توجه به همین اعتقاد و به معنای لطافت و نرمی این پرده است‌.

 این بست و چهار: هر یک از دوازده پرده موسیقی قدیم دو شعبه دارد و منظور از بست وچهار همین شعبه‌ها‌ی دوازده مقام است.

کاروان بگذشت: یعنی من از راه ماندم وبه معرفت حق نرسیدم.

بیگاه شد: یعنی فرصت از دست رفت.کسى که در میان راه مى‏خفت و از کاروان باز مى‏ماند ممکن بود که راه را نشناسد و بخطر افتد. سعدى مى‏گوید:

            خواب نوشین بامداد رحیل             باز دارد پیاده را ز سبیل‏

گلستان سعدى، ص 5

فریاد خواه: متظلم و کسى که دیگرى را بمدد طلبد.

داد خواه: شاکى که طالب رسیدگى و عدالت است.

زآن که او از من به من نزدیک‌تر: پیر از خود شکایت دارد و از دست خود به کسی پناه می‌برد که از خودش به او نز‌دیک‌تر است و در قرآن فرموده است‌: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»:ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏هاى نفس او را مى‏دانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم![1]. ونیز اشاره دارد به آیه:«وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ»:و هنگامى که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعاى دعا کننده را، به هنگامى که مرا مى‏خواند، پاسخ مى‏گویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند)![2]

منى: وجود شخصى که از آن به (من) تعبیر مى‏کنند، یعنی خود بینی وخود پسندی

 ( 2203) آه که از اشتغال باوزان و آوازها و پرده‏ها و دستگاه عراق نواى تلخ فراق و زحمت جدایى از عالم الهى از یادم رفت.( 2204) افسوس که از ترس ریزه کاریهاى دستگاه (زیر افکند) کشتزار دلم خشک شده دل مرده شدم‏( 2205) آه که از این بیست و چهار آواز چون ساعات روز کاروان عمر گذشت و روز به آخر رسید.( 2206) خدایا فریاد از دست این کسى که فریاد نموده و داد خواهى مى‏کند من داد مى‏خواهم اما نه از کس دیگر بلکه از خود داد خواه.() چون در جهان من خود داد خود را ندادم هفتاد سال عمر عزیزم از دست رفت.( 2207) بداد من نخواهد رسید مگر همان کسى که از من بمن نزدیکتر است.( 2208) این منیت آن به آن از او بمن مى‏رسد پس اگر این منیت که حجاب است کم شد او را خواهم دید.( 2209) تو باید مثل کسى که اکنون زر براى تو مى‏شمارد نظرت بسوى او باشد نه بطرف خودت‏.

آن قدر در اندیشه نواختن پرده‌های گوناگون بودم که فراق حق و جدایی و دوری از اصل هستی را فراموش کردم. پیر صاحب چنگ می‌گوید: اگر چه این پرده زیر افگند بسیار لطیف و تر است، اما کشت‌زار دل من از آن خشکید و در آن نهال معرفت حق بارور نشد. پیر نادم می‌گوید‌: من از راه ماندم و به معرفت حق نرسیدم. فرصت‌ها از دست رفته و اشتغال به امر این جهانی (نوازندگی و خوانندگی) مرا از حق دور کرده است. پیر از خود شکایت دارد و از دست خود به کسی پناه می‌برد که از خودش به او نز‌دیک‌تر است.

مولانا از این نزدیکى و ادامه‏ى وجود شخصى بسبب فیض الهى نتیجه مى‏گیرد که باید جز بدو توجه نکنیم و تنها از وى استعانت جوییم، این نکته را بمثالى محسوس روشن مى‏سازد و بدین صورت که آدمى هر گاه مى‏خواهد پول از کسى بگیرد، تمام حواس خود را بدان کس که پول را مى‏شمارد و تسلیم مى‏کند، معطوف مى‏دارد تا بدان حد که از احوال خود ممکن است غافل شود، وجود و دوام زندگى موهبتى است ایزدى که ارزش آن در وهم نمى‏آید و آن مانند سکه‏ى زر که دانه دانه مى‏شمارند، بتعاقب تجلى و دم بدم مى‏رسد پس بخدا باید توجه داشت و ادامه‏ى این بخشش را ازو باید خواست.



[1]  . ق، آیهْ 16.

[2]   - بقره،ایه186


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   181   182   183   184   185   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 128 بازدید
بازدید دیروز: 447 بازدید
بازدید کل: 1402813 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]