(2275) بهر این گفتند دانایان به فن |
|
میهمان محسنان باید شدن |
(2276)تو مرید و میهمان آن کسی |
|
کور باید حاصلت را از خسی |
(2277)نیست چیره، چون تو را چیره کند؟ |
|
نور ندهد، مر تو را تیره کند |
(2278) چون و را نورى نبود اندر قران |
|
نور کى یابند از وى دیگران |
(2279) همچو اعمش کو کند داروى چشم |
|
چه کشد در چشمها الا که یشم |
(2280) حال ما این است در فقر و عنا |
|
هیچ مهمانى مبا مغرور ما |
(2281) قحط ده سال ار ندیدى در صور |
|
چشمها بگشا و اندر ما نگر |
در عنوان این قسمت« بربسته» یعنی غیر اصلی وعرضی، و« بر رُسته» یعنی اصیل
محسنان: اشاره به مردان حق است.
میهمان محسنان باید شدن:در حدیث است: لا تاکل الا طعام تقى و لا یاکل طعامک الا تقى. (جز طعام مردم پرهیزکار مخور و باید که طعام ترا جز مردم پرهیزکار نخورند.) [1]
در مهمانى رفتن، شرط است که دعوت ستمکاران و مبتدعان و فاسقان و بد کاران را نپذیرند و همچنین است ضیافتى که از روى تکلف و براى خود نمایى و فخر کنند، میزبانى هر گاه مایهى سرور میزبان نشود و منت میهمان نپذیرد و بر وى منت نهد در خور قبول نیست و مایهى خوارى است، این شرطها را محمد غزالى در احیاء العلوم ذکر کرده است.[2] «اگر مهمان شوى مهمان هر کس مشو که حشمت را زیان دارد.»[3] بیت (2275) ناظر بدین نکات است. خاقانى مىگوید:
از ساغر سپهر تهى کیسه مى مخور وز سفرهى جهان سیه کاسه نان مخواه
همت کفیل تست کفاف از کسان مجوى دریا سبیل تست نم از ناودان مخواه
دیوان خاقانى، ص 376
مبا: مخفف (مباد) است که در نفرین و دعاى بد بکار مىرود:
در میان عاشقان عاقل مبا خاصه اندر عشق این لعلین قبا
دیوان، ب 1949
قِران: بستن و پیوستن دو چیز بیک دیگر، برابر داشتن دو چیز، اجتماع دو ستاره یا بیشتر.
اعمش: کسى که چشمش ضعیف است و پیوسته از آن آب مىریزد.
قحط ده سال: به کنایه، خشکسالى و قحط متوالى و گران.
( 2275) براى همین بود که دانایان فرمودند باید مهمان نیکو کاران شد. ( 2276) تو مرید و مهمان کسى هستى که حاصل دسترنج ترا از پست فطرتى از نو مىگیرد.( 2277) او خود شجاع نیست چگونه بتو شجاعت مىبخشد خود نور ندارد البته بتو نور نخواهد بخشید بلکه تاریکى بتو مىدهد.( 2278) کسى که خود قرین نور نیست دیگران چگونه از او روشن مىشوند.( 2279) مثل کورى که معالج چشم باشد چه دارویى جز سنگ یشم بچشم مىکشد. ( 2280) در حال سختى و فقر حال ما همین است پس هیچ مهمانى بما مغرور نشود.( 2281) اگر قحطى ده ساله در خارج ندیدهاى چشم خود را باز کن و بما بنگر.
[1] - احیاء العلوم، طبع مصر، ج 2، ص 9.
[2] - احیاء العلوم ج 2، ص 9، 10
[3] - قابوسنامه، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص 75.
(2263)یک شب اعرابی زنی مر شوی را |
|
گفت و از حد برد گفت و گوی را |
(2264)کین همه فقر و جفا ما میکشیم |
|
جمله عالم در خوشی، ما ناخوشیم |
(2265)نانمان نی، نان خورشمان درد و رشک |
|
کوزه مان نی، آبمان از دیده اشک |
(2266)جامه ما روز، تاب آفتاب |
|
شب نهالین و لحاف از ماهتاب |
(2267)قرص مه را قرص نان پنداشته |
|
دست، سوی آسمان برداشته |
(2268)ننگ درویشان ز درویشیّ ما |
|
روز و شب از روزی اندیشیّ ما |
اعرابى: یک تن عرب بیابانى،
اعراب: کسانى هستند از قوم عرب که در بیابان زندگى مىکنند، مفرد آن، اعرابى است بر قیاس اسمهاى جنس که مفرد آن، به (ى) در آخر کلمه تشخیص مىشود، مثل روم، رومى، کرد، کردى، زنج، زنجى. اعراب، اسم جنس است و جمع عرب نیست، عرب به شهر نشینان این قوم اختصاص دارد.[1]
نهالین: زیر اندازى چار گوشه که آگین پنبهى آن مانند لحاف، اندک است و در زیر پا مىگسترند، توشک. در آنندراج بکسر اول ضبط شده است.
قرص مه را قرص نان پنداشته: کنایه است یعنی از فرط نیاز وفقر، هرچیزی را که گرد وسفید باشد نان می پنداریم.
روزى اندیشى: حالت تفکر در قوت و طعام روزانه.
ننگ درویشان ز درویشیّ ما: بیانگر نهایت فقر وفلاکت وتنگدستی است ،این که روز وشب در فکر روزی هستیم در مکتب درویشان ننگ است.
قصهْ اعرابیِ درویش و ماجرای زن او از حکایتهای پر مضامینی است که مولانا برای طرح اندیشه و افکار بلند خویش مطرح کرده است. به نظر میرسد در این داستان، زن نمادی از نفس آدمی و مرد اعرابی نمادی از عقل باشد. همانگونه که میدانید از نظر مولانا حکایت و داستان، پیمانهای بیش نیست تا او بتواند معارف و حقایق الهی را به تشنگان حقیقت بنوشاند.
حکایت از اینجا آغاز میشود که شبی زن عربِ بیاباننشینی با شوهرش در گفتوگو زیاده روی کرد. زن میگفت: این همه فقر و تنگدستی و ستمی که میکشیم، نظیر ندارد. زیرا دیگران در ناز و خوشی به سر میبرند و ما این چنین در ناخوشی هستیم. نان برای خوردن نداریم، بهجای نان ، درد و رنج و غبطه بر اموال دیگران میخوریم. هنگام روز، لباس ما پرتو و گرمای خورشید است و زیرانداز و لحافمان در شب، جز مهتاب نیست. از فرط نیاز و فقر، هر چیزی را که گرد و سفید باشد نان میپنداریم و دست دراز میکنیم تا قرص ماه را به جای قرص نان بگیریم. اینکه ما روز و شب و همهْ اوقات در فکر رزقو روزی هستیم، در مکتب درویشان ننگ است.
(2269)خویش و بیگانه شده از ما، رمان |
|
بر مثال سامری از مردمان |
(2270)گر بخواهم از کسی یک مشت نسک |
|
مر مرا گویدخمش کن، مرگ و جسک |
(2271)مر عرب را فخر غزو است و عطا |
|
در عرب تو، همچو اندر خط، خطا |
(2272)چه غزا ما بیغزا خود کشته ایم |
|
ما به شمشیر عدم، سرگشتهایم |
(2273)چه عطا ما بر گدایی میتنیم |
|
مر مگس را در هوا رگ میزنیم |
(2274)گر کسی مهمان رسد، گر من منم |
|
شب بخسبد، دلقش ازتن بر کَنَم |
سامری: از مردان بنی اسرائیل و پسر خالهْ حضرت موسی بود. مطابق روایات هنگامی که موسی به کوه طور رفت، سامری گوسالهای از زر ساخت و از خاک پای اسب جبرئیل در دهان او ریخت. گوساله به صدا درآمد و بنی اسرائیل این را معجزهْ سامری دانستند و به دستور او گوساله را پرستیدند. اما سر انجام پروردگار به دعای موسی، سامری را منفور آفریدگان ساخت و او در خواری جان سپرد.
و بعضى گفتهاند که اگر کسى دست بدو مىزند آن کس و سامرى هر دو تب زده مىشدند.[2]
نسک: بپارسى، عدس را گویند که از حبوب خوردنى است.
مرگ و جسک: مرگ و بلا، تعبیرى است که بیشتر در مورد نفرت و نفرین بکار مىرود.
جسک: بلا و رنج است:
غزو وغزا: یعنی جنگ آوری، حمله به اقوام دیگر.
ما به شمشیرعدم : یعنی فقر وبیچارگی مانند شمشیردارد ما را می کشد.
عطا: یعنی بخشش.محتوای کلام مولانا این است که :زن به شوهر می گوید: تو نشانه یی از عرب بودن ومفاخر عرب نداری، نه به جنگ می روی ونه چیزی داری که ببخشی.
مگس را رگ زدن: به کنایه، جست و جو و استقصاى بلیغ در مواد غذایى و ساختن بطعام اندک و پلید مانند عنکبوت که خون مگس را مىمکد.
اگر من منم: یعنی اگر به میل خودم باشد.
دلق: جامهْ خشن درویشان.
زن به شوی میگوید:تنگدستی ما آنچنان شهرت یافته و زبانزد شده که خویش و بیگانه از ما میرمند؛ مانند رمیدن مردم از سامری. وضع ما چنان وخیم است که اگر از کسی اندکی عدس طلب کنیم بیتردید به من میگوید خاموش و ساکت باش، بمیر و دم مزن. عربها به جنگیدن و بخشیدن، مباهات میکنند، اما تو در میان آنها به خطا رفتی و از آیین و روش آنها منحرف شدهای و دیگر در شمار آنان محسوب نمیشوی. ما چگونه میتوانیم به جنگ برویم درحالیکه ما خود با شمشیر فقر وفاقه سر بریدهایم. عطا و بخششی مطرح نیست. ما آن قدر فقیریم که بر فقر خود تار تنیدهایم تا اگر مگسی در هوا بگذرد گرفتارش کنیم و چون عنکبوت خون مگس را بمکیم. فقرما آن چنان است که اگر مهمانی بر ما وارد شود به ناچار شبانه برمیخیزم و جامه کهنه مهمان را مورد دستبرد قرار میدهم.
[1] - صحاح اللغه، تاج العروس، در ذیل: عرب.
[2] - قصص الانبیاء، ثعلبى، طبع مصر، ص 178- 175 تفسیر طبرى، طبع مصر، ج 16، ص 137- 130،
(2255) یک خلیفه بود در ایام پیش |
|
کرده حاتم را غلام جود خویش |
(2256) رایت اکرام و داد افراشته |
|
فقر و حاجت از جهان برداشته |
(2257) بحر و کان از بخششاش صاف آمده |
|
داد او از قاف تا قاف آمده |
(2258) در جهان خاک ابر و آب بود |
|
مظهر بخشایش وهاب بود |
(2259) از عطایش بحر و کان در زلزله |
|
سوى جودش قافله بر قافله |
(2260) قبلهى حاجت در و دروازهاش |
|
رفته در عالم به جود آوازهاش |
(2261) هم عجم هم روم هم ترک و عرب |
|
مانده از جود و سخایش در عجب |
(2262) آب حیوان بود و دریاى کرم |
|
زنده گشته هم عرب زو هم عجم |
حاتم: حاتم بن عبد الله طائى مردى است مشهور بجود و کرم که در اوائل اسلام مىزیست، پسر او، عدى بن حاتم از صحابهى حضرت رسول اکرم (ص) و از شیعیان حضرت امیر مومنان على (ع) بود و بسال 67 وفات یافت.[1]
رایت چیزی افراشتن:یعنی کاری را به کمال رساندن.
ابر وآب:یعنی موجب رویش وافزایش امکانات حیاتی بود.
وهاب: بسیار بخشنده، یکى از اسماء و صفات الهى است که در قرآن و حدیث آمده است.
قاف تا قاف:قدما می پنداشتند دور سطح زمین را کوهستانی به نام قاف گرفته است.«ازقاف تا قاف» یعنی از این سر تا آن سر دنیا.
بحر (دریا) و کان: در زبان فارسى مثل است براى کرم و جود، ظاهرا بمناسبت آن که مروارید و جواهر از آنها بدست مىآید.
سوى جودش قافله بر قافله: یعنی کاروانها پیاپی به سوی او می آمدند تا از جود او بهره مند شوند.
آب حیوان بود: یعنی مای? زندگی بود.
( 2255) در زمانهاى پیش خلیفهاى بود که از جود و کرم حاتم طائى را غلام خود کرده بود.( 2256) بیرق جود و بخشش را بلند کرده فقر و بىچارگى را از جهان برداشته بود.( 2257) دریا و معدن از اثر بخشش او نزدیک با تمام شده و عدل و داد او سراسر جهان را گرفته بود.( 2258) در جهان خاکى مظهر ابر و آب بود که همه را سیراب کرده و فیض بخشى مىنمود بلکه مظهر اسم وهاب شده بود.( 2259) دریا و معدن بر اثر جودش متزلزل و قافلههاى فراوان از ارباب حاجت بسوى او روان بودند.( 2260) در خانه او قبله حاجات شده آوازه جودش به اقصى بلاد جهان رسیده.( 2261) عرب و عجم، ترک ورومى از عطاى او در عجب بودند.( 2262) دریاى کرم بود و آب حیات که هم عرب از او زنده شده و هم عجم.
( 2248)گر بریزد برگهای این چنار |
|
برگ بیبرگیاش بخشد کردگار |
( 2249)گر نماند از جود در دست تو مال |
|
کی کند فضل الهت پای مال؟ |
( 2250)هر که کارد، گردد انبارش تهی |
|
لیکش اندر مزرعه باشد بهی |
( 2251)و آن که انبار ماند و صرفه کرد |
|
اشپش و موش حوادث پاک خورد |
( 2252)این جهان نفی است، در اثبات جو |
|
صورتت صفر است، در معنیات جو |
( 2253)جان شور تلخ پیش تیغ بر |
|
جان چون دریای شیرین را بخر |
برگ: یعنی وسیله.
بیبرگی: یعنی آسودگی از اندیشه سببها و وسیلههای این جهانی و یا وارستگی و آزادی.
برگ بیبرگیش: منظور این است که هر کسی اسباب و وسایل و تعلقات مادی را رها کند، پروردگار به او بینیازی و قدرت میدهد تا بدون اسباب مادی به مراد برسد.مولانا این تعبیر را از حکیم سنائی وام گرفته است که:
برگ بی برگی نداری، لاف درویشی مزن |
|
رخ چو عیاران میارا، جان چونامردان مکن |
در انبار ماند: یعنی در انبار نهاد
صرفه کردن: یعنی صرفه جویی کردن.
اشپش: یعنی شپشه یا حشرهْ ریز سیاهی که غلات را از درون می خورد.
صفر: تهى و خالى، در علم حساب، نقطه یا دائرهى کوچکى است که نشانهى خالى بودن محل است از عددی که در آن مرتبه باید قرار گیرد، صفر پیش از رقم هیچ است و بحساب در نمىآید.
جان شور تلخ: بکنایت، جانى که آلوده هوى و هوس است و پرورش راست و درست نیافته است. مقابل: «جان چون دریاى شیرین» که مقصود جان وارسته و تربیت یافته و فرهیخته است. مناسب است با مضمون این دو بیت:
مرگ اگر مرد است آید پیش من تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
من ازو جانى برم و بىرنگ و بو او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ
دیوان، ب 14035 ببعد
( 2248) اگر در نتیجه انفاق دست تنگى بشخص سخى رو آورد و چون درخت چنارى گردد که برگش ریخته باشد خداى تعالى برگ بىبرگى باو عنایت فرموده از تمول معنوى بهرهمند خواهد شد.( 2249) اگر بر اثر جود و بخشش مال در دست تو نماند ممکن نیست که فضل خداوندى و را پاى مال کند.( 2250) هر کس تخم بکارد البته انبارش خالى مىشود ولى در عوض مزرعه او با رونق خواهد بود.( 2251) کسى که براى صرفهجوئى تخم را در انبار نگه داشت موش و شپش و حوادث دیگر محتویات انبار را از میان مىبرند. ( 2252) این جهان نفى است و فانى برو در پى جستجوى اثبات و عالم باقى باش صورت تو بمنزله صفر است برو و عالم معنى را جستجو کن( 2253) این جان شور و تلخ را جلو تیغ برده قربانى کن و در عوض آن جان را که چون دریاى شیرین است خریدارى نما.( 2254) اگر نمىتوانى از این آستان بروى پس بارى این حکایت را گوش کن.
مولانا می گوید: در مقابل این جهان که «نفی» است، آن جهان «اثبات» است و وجود ثابت و حقیقی دارد؛ چون این جهان نفی است پس صورت و حیات مادی نیز صفر است و ناچیز. جان انسان تا هنگامی که بسته این جهان مادی است، شور و تلخ است، اما چون از این جهان دل کند و به معرفت حق آشنا شد مانند دریای آب شیرین میباشد که به سوی اقیانوس حق در جریان است و با آن پیوستگی و آمیختگی دارد.
2240)در نُبی انذار اهل غفلت است |
|
کان همه انفاقهاشان حسرت است |
( 2241)سروران مکّه در حرب رسول |
|
بودشان قربان به امید قبول |
( 2242)کاشتران قربان همی کردند، تا |
|
چیره گردد تیغشان بر مصطفی |
( 2243)چون غلام یاغیای کو عدل کرد |
|
مال شه بر یاغیان او بذل کرد |
( 2244)عدل این یاغی و دادش، نزد شاه |
|
چه فزاید؟ دوری و روی سیاه |
( 2245)بهر این مؤمن همی گوید ز بیم |
|
در نماز اِهدِ الصِّراطَ المُستقیم |
( 2246)آن درم دادن سخی را لایق است |
|
جان سپردن خود سخای عاشق است |
( 2247)نان دهی از بهر حق نانت دهند |
|
جان دهی از بهر حق، جانت دهند |
نبُی: یعنی سخن تازه به قرآن گفته میشود.
انذار: یعنی ترساندن.
اهل غفلت: اشاره به اشراف قریش است که در جنگ بدر روزی ده شتر قربان واز دشمنان پیامبر پذیرایی می کردند تا پیامبر را از میدان به در کنند.
انفاقهاشان حسرت است: مضمون سخن برگرفته از آی?«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّواْ عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ ...». کافران اموال خود را انفاق میکنند تا اینکه راه خدا را ببندند. پس به زودی مالهاشان بر سر این پندار یاوه برود و حسرتش بر دل آنها بماند آنگاه که مغلوب شوند. [1] و:«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِکُم بِالْمَنِّ وَالأذَى کَالَّذِی یُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدًا لاَّ یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِّمَّا کَسَبُواْ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ»:اى کسانى که ایمان آوردهاید! بخششهاى خود را با منت و آزار، باطل نسازید! همانند کسى که مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق مىکند؛ و به خدا و روز رستاخیز، ایمان نمىآورد؛ (کار او) همچون قطعه سنگى است که بر آن، (قشر نازکى از) خاک باشد؛ (و بذرهایى در آن افشانده شود؛) و رگبار باران به آن برسد، (و همه خاکها و بذرها را بشوید،) و آن را صاف (و خالى از خاک و بذر) رها کند. آنها از کارى که انجام دادهاند، چیزى به دست نمىآورند؛ و خداوند، جمعیت کافران را هدایت نمىکند.[2] و:«وَالَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَن یَکُنِ الشَّیْطَانُ لَهُ قَرِینًا فَسَاء قِرِینًا»:و آنها کسانى هستند که اموال خود را براى نشاندادن به مردم انفاق مىکنند، و ایمان به خدا و روز بازپسین ندارند؛ (چرا که شیطان، رفیق و همنشین آنهاست؛) و کسى که شیطان قرین او باشد، بد همنشین و قرینى است.[3] و:«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّ کَثِیرًا مِّنَ الأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»:اى کسانى که ایمان آوردهاید! بسیارى از دانشمندان (اهل کتاب) و راهبان، اموال مردم را بباطل مىخورند، و (آنان را) از راه خدا بازمىدارند! و کسانى که طلا و نقره را گنجینه (و ذخیره و پنهان) مىسازند، و در راه خدا انفاق نمىکنند، به مجازات دردناکى بشارت ده! [4]
یاغی: یعنی شورشگر.
عدل این یاغی: غلام یاغی و شورشگر وقتی به قدرت برسد، عدل او این است که مال شاه را به یاغیان و شورشگران دیگر ببخشد (کلمه عدل به لحن طنز به کار رفته است).
اِهدِ الصِّراطَ المُستقیم: برگرفته است از آیهى کریمه: اِهْدِنَا اَلصِّراطَ اَلْمُسْتَقِیمَ (خدایا ما را براه راست هدایت کن)[5] راه راست، بحسب ظاهر و در حرکات حسى، راه روشنى است که براست و چپ نگراید و یا کوتاهترین مسافت است میان مبدا حرکت و نهایت آن، در آیهى شریفه تفسیر شده است به اسلام و دین حق و قرآن و راه بهشت و سنت پیمبر و سیرهى ابو بکر و عمر و نیز طریق محمد و اهل البیت و اما م و ولى. هدایت، راه نمودن است و آن نسبت بکافر واضح است ولى لفظ « اِهْدِنَا» را، پیامبر و امامان و مومنان بر زبان آوردهاند و هم در نماز مىخوانند از این رو مفسران بضرورت، هدایت را درین آیه بمعنى توفیق و زیادت ایمان و ثبات بر دین حق گرفتهاند، صوفیان مىگویند در حق مریدان، استقامت بر خدمت و در درجهى مومنان، استقامت بر توحید و در مرتبهى عارفان، رهایى از وسایط مقامات و مجاهدات است.[6]
( 2240) در قرآن انذار و ترساندن اهل غفلت است که همه انفاق و بخشششان باعث حسرت و ندامت است. ( 2241) بزرگان مکه در موقعى که با حضرت رسول در جنگ بودند قربانیها مىکردند بامید اینکه قبول شده ( 2242)قربانى کردن سروران عرب تا در جنگ با پیامبر(ص) غلبه با آنها باشد. ( 2243) مثل آن غلام مباش که مال شاه را در میان یاغیان تقسیم کرده و در حالتى که ظلم مىکرد گمان داشت که عدالت اجرى مىکند.() عجب است که کار خود را عدل پنداشته و مىگفت من سخى هستم و بذل و بخشش مىکنم.( 2244) عدل این غلام ظالم در نزد شاه چه نتیجه خواهد داد؟ واضح است دورى و رو سیاهى نصیب او خواهد شد. ( 2245) و براى همین است که مؤمنین در نماز مىگویند اِهْدِنَا اَلصِّراطَ اَلْمُسْتَقِیمَ بار الها ما را براه راست راهنمایى کن. ( 2246) لایق اشخاص سخى این است که درهم و دینار بدهند ولى سخاوت عاشق غیر از این است بخشش او جان دادن است.( 2247) در راه خدا اگر نان بدهى نانت مىدهند و اگر جان بدهى جانت مىدهند.
در این ابیات مولانا دو نمونه برای انفاق نامشروع ذکر میکند: یکی این که اشراف قریش و سروران مکه، در جنگ بدر روزی ده شتر قربانی میکردند و از دشمنان رسول پذیرایی میکردند تا پیامبر را از میدان بیرون کنند، ولی خداوند حسرتش را بر دل آنها گذاشت، و اینگونه در سوره انفال میفرماید: کافران اموال خود را انفاق میکنند تا اینکه راه خدا را ببندند. پس به زودی مالهاشان بر سر این پندار یاوه برود و حسرتش بر دل آنها بماند آنگاه که مغلوب شوند. نمونهْ دیگر انفاق نامعقول: غلام یاغی و شورشگر وقتی به قدرت برسد، عدل او این است که مال شاه را به یاغیان و شورشگران دیگر ببخشد. سپس مولانا میگوید: وقتی به پروردگار میگوییم که ما را به راه راست هدایت کن، راه راست همان است که داده حق را در راه حق مصرف کنیم؛ چه مال باشد و چه نیروی جسمی و فکری. هر کسی از آنچه حق به او داده است، انفاق میکند و میبخشد. سخای عاشق، جانبازی او در راه عشق است، زیرا حق به او جانی داده است که جلوهگاه عشق است.
[1] - سوره انفال، آیه 36
[2] - بقره،ایه264
[3] - نساء،ایه38
[4] - توبه،آیه34
[5] - الفاتحة، آیهى 6.
[6] - تفسیر سهل بن عبد الله تسترى، ص 10، تفسیر طبرى، ج 1 ص 57- 54 تبیان طوسى، ج 1 ص 15
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |