چون توانایى بیفزاید ، خواهش کم آید . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(343)
چهارشنبه 94 شهریور 4 , ساعت 9:44 عصر  

هستی حقیقی در درون هستی ظاهری و مادی نهان است

مراتب جسم، روح، عقل، و وحى

( 3261)چون‌که دعویی رَوَد در مُِلک پوست

 

مغز آنِ کی بود؟ قشر آن اوست

( 3262)چون تنازع در فتد در تنگ کاه

 

دانه آن کیست آن را کن نگاه

( 3263)پس فلک قشر است و نور روح مغز

 

این پدید است آن خفی زین رو ملغز

( 3264)جسم ظاهر روح مخفی آمد است

 

جسم هم‌چون آستین جان همچو دست

( 3265)باز عقل از روح مخفی‌تر پرد

 

حس سوی روح زوتر ره برد

( 3266)جنبشی بینی بدانی زنده است

 

این ندانی که ز عقل آکنده است

( 3267)تا که جنبش‌های موزون سر کند

 

جنبش مس را به دانش زر کند

( 3268)زان مناسب آمدن افعال دست

 

فهم آید مر تو را که عقل هست

ملک: صاحب بودن، مالکیت.

قشر: پوست. (مغز از آن هر کس بود، پوست هم او راست.)

تنگ: یک لنگه بار.

جنبشهاى موزون: حرکتهاى متناسب، حرکتهایى که از عقل بهره مى‏گیرد، کارهاى خردمندانه.

جنبش مس: استعاره از حرکت جسمانى.

زر کردن: استعاره از جسم را جان ساختن.

 ( 3261) زیرا وقتى ملکیت پوست مورد دعوى باشد مغز مال هر کس هست پوستهم مال او است‏. ( 3262) وقتى بر سر بار کاه نزاع شود دانه از هر کس باشد کاه مال او خواهد بود. ( 3263) فلک قشر است و نور روح مغز آن است منتها آن آشکار و این پنهان است و این تفاوت نباید باعث اشتباه و لغزش گردد. ( 3264) جسم آشکار و روح پنهان است جسم چون آستین و جان چون دست مى‏باشد که محرک و مغز او است‏. ( 3265) از روح که بگذریم عقل مخفى‏تر از اوست و حس بروح زودتر پى مى‏برد. ( 3266) همین که در چیزى جنبش دیدى مى‏دانى که زنده است ولى هنوز معلوم نیست که داراى عقل است‏. ( 3267) تا وقتى که جنبش موزون از آن سر زده و جنبش را که چون مس بود به زر بدل کند. ( 3268) وقتى کارهاى دست متناسب و موزون باشد مى‏فهمى که عقلى در اینجا وجود دارد که این حرکات موزون از او ناشى مى‏شود.

مولانا حس باطن و قدرت نورِ روح را، به تعبیر دیگری باز گو می کند که: هستی حقیقی در درون هستی ظاهری و مادی نهان است و فقط آنها که حس باطن دارند، آن را درک می‌کنند. سپس مثالی می‌زند، اگر کسی مدعی شود که مالک پوست چیزی است، تو به آن بیندیش که مغز از آن کیست؟ دنیا نیز همین‌طور است؛ پوسته آن افلاک و کائنات درون افلاک است و مغز آن نور روح است؛ خود را به سوی نور روح بلغزان. وجود هر فرد نیز این‌گونه است؛ لباس را می‌بینی، دست و اندام‌های دیگر در درون لباس است‌ و روح در درون اندام‌ها نهفته است. تا این‌جا صحبت از روح بود که در جسم پنهان است؛ اکنون سخن از چیزی است پنهان‌تراز روح، که همان عقل حقیقت‌جو است. «حس» می‌تواند حس ظاهر باشد و ابیات بعد نیز همین معنا را تأیید می‌کند. چشم با دیدن جنبش‌، پی به زنده بودن چیزی می‌برد. زمانی‌که این جنبش‌ها موزون و معنی‌دار می‌شود‌، از وجود عقل حکایت می‌کند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(342)
چهارشنبه 94 شهریور 4 , ساعت 9:42 عصر  

 

بیداری حواس باطنی

 

 

 ( 3256)هر حس‌ات پیغامبر حس‌ها شود

 

تا یکایک سوی آن جنت رود

( 3257)حس‌ها با حس تو گویند راز

 

بی‌حقیقت بی زبان و بی مجاز

( 3258)کین حقیقت قابل تأویل‌هاست

 

وین توهم مایه تخییل‌هاست

( 3259)آن حقیقت را که باشد از عیان

 

هیچ تاویلی نگنجد در میان

( 3260)چون‌که هر حس بنده‌ْ حس توشد

 

مر فلک‌ها را نباشد از تو بد

 

آن جنّت: همان «گلزار حقایق» است.

حس: (حس نخست) حس جسمانى، (و حس دیگر) درک عقلانى.

بُدّ: چاره. (چرخها ناچار از پیروى تو است).

( 3256) هر حس از حواس تو پیغمبر حسها گردیده و همه حسها را به آن بهشت بکشاند. ( 3257) و حسها بدون زبان و بالاتر از مجاز و حقیقت با حس تو رازها گویند. ( 3258) حقایق و توهمات در این عالم قابل تأویل و تخیل زیادى است‏. ( 3259) ولى آن حقیقت که عین و عیان است هیچ تأویل و تخیلى در آن نگنجد. ( 3260) وقتى که هر حس بنده تو گردید افلاک آن تو بوده و بتو احتیاج دارند.

مولانا می گوید: هر حسیّ در آن صورت پیام حق را به حواسّ دیگر می رساند. وحواسّ آگاهان دیگر نیز با حواسّ تو اسرار غیب را باز می‌گویند و گفتن آنها ابزار حقیقی یا مجازی یا زبان نمی‌خواهد؛ چون رابطه‌ای نا‌دیدنی و ناگفتنی است‌. چرا این راز را بی‌زبان می‌گویند؟ زیرا بیان اسرار حق با زبان ممکن نیست و هرطور که بگویی تأویل‌‌پذیر است و موجب تخییل می‌شود؛ یعنی شنوندگان آن را به‌گونه‌ای می‌فهمند که با حقیقت آن فرق دارد. «آن حقیقت که از عیان باشد» حقیقتی است که از طریق چشم باطن دیده شود، نه از طریق کتاب و مدرسه و تعریف دیگران. مولانا از مرحله‌‌ای سخن می‌گوید که حواس باطنی مردان حق به یک‌دیگر پیوسته و یک‌دیگر را یاری می‌کنند و قدرت مردحق به جایی می‌رسد که آسمان‌ها و افلاک هم تحت سلطه او در می‌آیند، زیرا قدرت او با قدرت حق پیوند یافته است.

حقیقت سخن مولانا در این ابیات این است که: آن چه انسان با حواس ظاهرى در مى‏یابد، یا از راه قیاس و استدلال بدان مى‏رسد کشفى ناقص است و رسیدن به حقیقت مطلق نیست و بسا که از راه ادراک حواس چیزى را حقیقت پندارد و حقیقت نباشد. اما اگر به مرتبه مشاهدت رسد، خود عین حقیقت مى‏شود و این در صورتى میسر است که سالک خود را از بند حس و مدرِکاتى که با جسم تعلّق دارد رها سازد.

          چشم را چشمى نبود اوّل یقین             در رحم بود او جنین گوشتین‏

          علّتِ دیدن مدان پیه اى پسر             ور نه خواب اندر ندیدى کس صور

          آن پرى و دیو مى‏بیند شبیه             نیست اندر دیدگاه هر دو پیه‏

          نور را با پیه خود نسبت نبود             نسبتش بخشید خلاّقِ وَدود

2405- 2402 / د /4

پس آن چه مایه بویایى، چشایى و بینایى است قوتى است جز آن چه در دماغ و کام و چشم است. آدمى تا در حصار تن است هر یک از این قوّه‏ها مقید به کار خویش است و محدود. لیکن چون حد از میان برود آن قوّه کار همه را کند یا هر یک کار دیگر را تواند کرد. پس به تعبیر مولانا گوسفندان حس را از این چراگاه محدود برون باید راند، و به چراگاهى رساند که رویشگاه حقیقتهاست، آن وقت است که سالک خود بر حواس حاکم مى‏شود .

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(341)
چهارشنبه 94 شهریور 4 , ساعت 9:40 عصر  

 

آغاز ِمنوّر شدن ِعارف به نور غیب بین

بیداری حواس باطنی

 

( 3251)چون یکی حس در روش بگشاد بند

 

ما‌بقی حس‌ها همه مبدل شوند

( 3252)چون یکی حس غیر محسوسات دید

 

گشت غیبی بر همه حس‌ها پدید

( 3253)چون ز جو جست از گله یک گوسفند

 

پس پیاپی جمله زان سو برجهند

( 3254)گوسفندان حواست را بران

 

در چرا از اخرج المرعی چران

( 3255)تا در آن‌جا سنبل و ریحان چرند

 

تا به گلزار حقایق ره برند

 

روش: یعنی سلوک در راه حق و سیر الى اللَّه.

بند گشادن: از قید جسم و جسمانى رها گشتن، از محدود بودن خارج شدن.

مبدل شدن: تغییر یافتن، خاصیت دیگر پیدا کردن.

غیر محسوسات: یعنی حقایقی که با حواسّ ظاهر ادراک نمی‌شود.

غیبى: منسوب به عالم غیب، منسوب به جهان نامحسوس.

أخرَجَ المَرعَى: برگرفته است از آیه «وَ اَلَّذِی أَخْرَجَ اَلْمَرْعى‏: و آن که برون آورد چراگاه را (از زمین).»[1]

( 3251) وقتى یکى از حواس بند از پاى خود گشوده و براه افتاد باقى همگى تغییر مى‏کنند. ( 3252) وقتى یکى از حواس خارج از عالم حس را درک کرد عالم غیب بر همه حواس آشکار مى‏گردد. ( 3253) چون‏ از گله گوسفند یکى از جو پرید دیگر گوسفندان دنبال او پیاپى از جو مى‏جهند. ( 3254) گوسفندان حواس خود را براى چرا بران و در چراگاه خدایى« أَخْرَجَ اَلْمَرْعى»‏ بچران. ( 3255) تا در آن جا سنبل و ریحان چریده و بگلزار حقایق پى ببرند.

سخن در بیداری حواسّ باطنی است که در نتیجه آن عارف، به نور غیب بین مجهّز می‌شود و اسرار الهی را درمی‌یابد. حواس باطن انسان تا هنگامی که ما اسیر زندگی مادی هستیم، در بند است. «در روش بند گشودن» یعنی در طی سلوک، از اسارت زندگی مادی آزاد شدن. این بند گشایی ما را به ادراک امور غیبی قادر می‌کند و قوّت ما یک قوّت باقی می‌شود و باعث می‌شود که این حواس مانند یک گله گوسفند به یک راه ‌روند. مولانا نگاه عرفانی به آیه شریفهْ: « وَ اَلَّذِی أَخْرَجَ اَلْمَرْعى‏» دارد ومی گوید: حواس تو گوسفندانی هستند که باید در چراگاه خدا، یا در مرتع دین بچرند تا به نور غیب‌بین برسند. در‌این صورت هر حسی پیام حق را به حواسّ دیگر یا به حواسّ دیگران می‌رساند.



[1] - (سوره اعلى،آیه 4)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(340)
جمعه 94 مرداد 30 , ساعت 11:31 عصر  

تأثیر بوی خوش و روابط معنوی، از قرآن و حدیث


( 3245)گفت یوسف، ابنِ یعقوبِ نبی

 

بهر بو: اَلقُوا علی وَجهِ ابی

( 3246)بهر این بو گفت احمد در عظات

 

دائما قرة عینی فی الصلوة

( 3247)پنج حس با همدگر پیوسته‌اند

 

رسته این هر پنج از اصلی بلند

( 3248)قوت یک قوت باقی شود

 

ما بقی را هر یکی ساقی شود

( 3249)دیدن دیده فزاید عشق را

 

عشق در دیده فزاید صدق را

( 3250)صدق بیداری هر حس می‌شود

 

حس‌ها را ذوق مونس می‌شود

 اَلقُوا عَلى وَجهِ اَبى: بیفکنید بر چهره پدرم. برگرفته است از قرآن کریم که چون برادران، یوسف را شناختند، از آن چه در حق او کرده بودند پشیمان شدند و عذر خواستند. یوسف گفت «اِذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً: این پیراهن مرا ببرید و بر روى پدر افکنید و باز گردد بینا.»[1]

عِظات: جمع عظه: پند.

قُرَّةُ عَینِى فِى الصَّلاة: برگرفته است از حدیث «حُبِّبَ إلَیَّ النِّساءُ وَ الطِّیبُ وَ جُعِلَ قرَّةُ عَینِى فِى الصَّلاةِ: زنان و بوى خوش نزد من دوست داشتنى شده است و روشنایى دیده من در نماز قرار گرفته است.»[2] و در خصال صدوق از انس بن مالک از رسول (ص) روایت است که « حُبِّبَ إلَیَّ مِنَ الدُّنیا ثَلاثُ النِّساء و الطِّیب و قرّةُ عَینى فى الصَّلاة.»[3] در حدیث آمده است که «نماز معراج مؤمن است، و آن که به نماز ایستد، به خدا نزدیک شده است.» هجویرى در این باره تعبیر لطیفى دارد: «رسول (ص) گفت جُعِلَت قُرَّةُ عَینِى فِى الصَّلاةِ: روشنایى چشم من اندر نماز نهاده‏اند، یعنى همه راحت من اندر نماز است. از آن چه مشرب اهل استقامت اندر نماز بود. و آن چنان بود که چون رسول (ص) را به معراج بردند به محل قرب رسانیدند، نَفسش از کَون گسسته شد. بدان درجه رسید که دلش بود. نفس به درجه دل رسید و دل به درجه جان، و جان به محل سِر، و سر از درجات فانى گشت، و از مقامات محو شد و از نشانیها بى‏نشان ماند، و اندر مشاهدت از مشاهدت غایب شد، و از مغایبت برمید. شربِ انسانى متلاشى شد، مادت نفسانى بسوخت، قوّت طبیعى نیست گشت، شواهد ربّانى اندر ولایت خود از خود به خود نماند، معنى به معنى رسید، و اندر کشف لَم یَزَل محو شد، بى‏اختیار خود به تشوّقى اختیار کرد گفت بار خدایا مرا بدان سراى بلا باز مبر، و اندر بند طبع و هوى مفکن فرمان آمد که حکم ما چنین است که باز گردى به دنیا، مر اقامت شرع را تا تو را اینجا آن چه بداده‏ایم آن جا هم بدهیم. چون به دنیا باز آمد هر گاه که دلش مشتاق آن مقام مُعَلّى و معالى گشتى گفتى أرِحنا یا بِلال بالصَّلاة. پس هر نمازى وى را معراجى بودى و قربتى.

خلق و را اندر نماز دیدى جان وى اندر نماز بودى و دلش اندر نیاز، و سرش اندر پرواز و نفسش اندر گداز، تا قُرَّةُ عَینِى وى نماز شدى، تنش اندر مُلک بودى، جان اندر ملکوت تنش اِنسى بود و جانش اندر محل اُنس.»[4] آنان که به نعمتهاى این جهان بسنده کرده‏اند، از آن است که از نعمتهاى آن جهان ناآگاه‏اند نمى‏دانند آن چه در این جهان است نمونه خردى است از آن چه در آن جهان است.

پنج حس: مقصود پنج حس باطنى است. و هر یک از قواى مدرک باطن را حس نامند.

ساقى: سیراب کننده.

رُسته این هر پنج از اصلی بلند: منظور این است که آبشخور این حس باطنی از عالم بالا است. حکیم بزرگوارمرحوم ملا هادی سبزوارى در شرح این ابیات نوشته است: «قواى نفس ناطقه همه پیوسته‏اند و مراتب یک حقیقت‏اند. چه وحدت نفس انسیه که هیکل توحید است وحدت عددیه نیست بلکه وحدت جمعیه است، بلکه وحدت حقّه ظِلِّیه که ظلُّ اللَّه است».

          پس بدانى چون که رَستى از بدن             گوش و بینى چشم مى‏داند شدن‏

          راست گفته است آن شهِ شیرین زبان             چشم گردد مو بموى عارفان‏

2401- 2400/ د / 4

و این گفته بایزید است: «لا یَصِیرُ الرَّجُلُ مِنَ العارِفِینَ حَتَّى یَصِیرَ کُلُّ شَعرٍ مِنهُ عَیناً ناظِرَةً: یعنی شخص عارف نشود تا آن که هر موى او چشمى بینا شود.»[5] ابن فارض نیز در این رابطه چنین گفته است:

          فَعَینِىَ ناجَت وَ اللِّسانُ مُشاهِدٌ             وَ یَنطِقُ مِنِّى السَّمعُ وَ الیَدُ أصغَتِ‏

 (چشمم نجوا مى‏کرد و زبان مى‏دید و گوشم سخن مى‏گفت و دست مى‏شنید.)[6]

 ( 3245) حضرت یوسف ع س که پیراهنش را داد گفت: « فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِی » بصورت پدرم بیندازید بینا خواهد شد براى این بود که آن پیراهن بوى یوسف را همراه بود. ( 3246) و براى همین بو بود که پیغمبر (ص ع) در مواعظ خود مى‏فرمود که نور چشم من در نماز است. ( 3247) شامه و باصره از یک مبدأ هستند زیرا پنج حس بهم پیوسته و از یک منشأ سرچشمه مى‏گیرند. ( 3248) قوت گرفتن یکى تقویت دیگران است و هر یک از آنها بدیگران کمک مى‏کنند. ( 3249) دیدن چشم آتش عشق را دامن مى‏زند و عشق صدق را در دل مى‏افزاید. ( 3250) و صدق باعث بیدارى تمام حواس مى‏گردد و ذوق مونس آنان مى‏گردد.

در ابیات پیش صحبت از بوی معرفت و بهره‌مندی از صاحبدلان عارف بود؛ در‌این‌جا مولانا تعبیرهای دیگری از تأثیر بوی خوش و روابط معنوی، از قرآن و حدیث مطرح می‌کند. مثلاً در آیهْ 93 سوره یوسف، پس از آن‌که برادران یوسف، او را در چاه انداختند، پدرش آن‌قدر گریست که نابینا شد. پس از نجات و به قدرت رسیدن یوسف، مطابق آیه مذکور، یوسف دستور داد که پیراهنش را ببرند و بر چشم پدر بگذارند تا از بوی پیراهن، بینایی خود را بازیابد.

 مولانا به این حد‌یث نبوی نیز اشاره دارد که پیامبر فرمود: از دنیای شما سه چیز محبوب من است: بوی خوش، زنان، و نماز که نور چشم من است». زیرا نماز و توجه به حق، باطن مرد را روشن می‌کند و باعث می‌شود که در زندگی این جهانی، خدا را از یاد نبرد. در ابیات بعد سخن از حواسّ باطن است. پنج حس باطن از اصلی رُسته‌اند که آن اصل، پیوند انسان با حق است. هر چه را که با چشم باطن می‌بینیم، عشق ما بدان افزوده می‌شود و در نتیجه با «صدق» بیشتر در راه وصول آن گام برمی‌داریم. صدق، حواس باطنی دیگر را بیدار می‌کند و در نتیجه این بیداری حواس، معرفت حق و آگاهی از اسرار غیب آغاز می‌گردد. شور و حال این دریافت، مونس حواسّ باطن می‌شود و دریافت باطن را تقویت می‌کند.



[1] - (سوره یوسف،آیه 93)

[2] - (مسند احمد، ج 3، ص 128)

[3] - (خصال، ج 1، ص 183 بحار الانوار، ج 73، ص 141)

[4] - (کشف المحجوب، ص 389- 390)

[5] - (شرح مثنوى، چاپ کانپور، ص 193)

[6] - (دیوان ابن فارض، ص 101)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(339)
جمعه 94 مرداد 30 , ساعت 11:28 عصر  

بهره‌مندی از صاحب‌دلان وسلامت معنوی


( 3240)این نشان ظاهر است این هیچ نیست

 

تا به باطن در روی بینی تو بیست

( 3241)سوی شهر از باغ شاخی آورند

 

باغ و بستان را کجا آن‌جا برند

( 3242)خاصه باغی کین فلک یک برگاوست

 

بلکه آن مغز است و این عالم چوپوست

( 3243)بر‌نمی‌داری سوی آن باغ گام

 

بوی افزون جوی و کن دفع زکام

( 3244)تا که آن بو جاذب جانت شود

 

تا که آن بو نور چشمانت شود

بیست: مخفف بایست است؛ یعنی صبرکن، منتظر باش.

این عالم: یعنی عالم خاک و جهان آفرینش.

زکام: کنایه از ذهنیت خشکی است که مانع ادراک حقایق می‌شود

( 3240) اینکه تو دیدى نشان ظاهرى ملک دل است در آن نباید ایستاد باطن باید جست و در ظاهر نباید متوقف بود. ( 3241) از باغ براى نشانه شاخه‏اى بشهر مى‏آورند البته تمام باغ را ممکن نیست بدان جا حمل کنند. ( 3242) خاصه آن باغى که فلک برگى از آن است بلکه آن باغ مغز است و این عالم بمنزله پوست‏. ( 3243) اکنون که براى رفتن آن باغ گامى بر نمى‏دارى بویى از آن بجوى تا زکامت رفع شود. ( 3244) تا آن بو جاذب جانت شده و نور چشمانت گردد. (- و سوى بوستانت کشیده راه رستگارى نشانت دهد. (- چشم کورت را بینا و سینه‏ات را به سینه سینا بدل سازد.

مولانا می‌گوید: قدرت باطنی صاحب‌دلان به مراتب بیش از آن است که در این واقعه و سوزن آوردن ماهیان می‌بینی. مولانا می‌گوید: اگر به سوی شناخت حق گام برنمی‌داری، دست کم با بوی گل‌های آن باغ و بهره‌مندی از صاحب‌دلان، سلامت معنوی پیدا کن. اگر به سوی مردان صاحب‌دل بروی و از آنها بهره‌بگیری، کم کم چشم باطن تو نور معرفت می‌گیرد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   56   57   58   59   60   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 190 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403550 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]