آنکه سرگرمی اش فراوان شد، خردش کم گردید . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(338)
جمعه 94 مرداد 30 , ساعت 11:24 عصر  

چرادر حضور مردان حق، ادب باطنی و قلبی نداری؟


( 3232)تو به عکسی پیش کوران بهر جاه

 

با حضور آیی نشینی پایگاه

( 3233)پیش بینایان کنی ترک ادب

 

نار شهوت را از آن گشتی حطب

( 3234)چون نداری فطنت و نور هدی

 

بهر کوران روی را میزن جلا

( 3235)پیش بینایان حدث در روی مال

 

ناز میکن با چنین گندیده حال

( 3236)شیخ سوزن زود در دریا فکند

 

خواست سوزن را به آواز بلند

( 3237)صد هزاران ماهی اللهیی

 

سوزن زر در لب هر ماهی‌ای

( 3238)سر بر آوردند از دریای حق

 

که بگیر ای شیخ سوزن‌های حق

( 3239)رو بدو کرد و بگفتش ای امیر

 

ملک دل به یا چنان ملک حقیر

حَطَب: هیزم.

فِطنَت: یعنی زیرکی و تیزهوشی .

حدث در روى مالیدن: کنایه از دل ناپاک و اندیشه نادرست داشتن و بى‏ادبى کردن.

اللّهى: منسوب به اللّه. ماهیان و دیگر جانداران و همه موجودات مسخّر فرمان حق‏اند.

بعض شارحان «ماهیان اللّهى» را «ماهیان دریاى غیب و عالم معنى» گرفته‏اند، و بعضى «فرشتگان» نوشته‏اند. مى‏توان گفت در اثر تصرف شیخ، پرسنده به عالمى دیگر رفته و حقیقتى را جز آن چه در ظاهر است دیده و دریا و ماهیان الهى را در آن حالت مشاهده کرده است.

با حضور آیی: یعنی با اعتقاد و علاقه می‌آیی.

نشینی پایگاه: یعنی افتادگی می‌کنی و در پایین مجلس می‌نشینی.

مُلک حقیر: حکومت دنیایی و در این‌جا اشاره به فرمانروایی بلخ است.

 ( 3232) تو بعکس رفتار مى‏کنى براى حب جاه پیش کوران با حضور دل آمده پائین مجلس مى‏نشینى‏ . ( 3233) و پیش بینایان بى‏ادبانه رفتار مى‏کنى و بهمین جهت است که هیزم آتش شهوت شده همى‏سوزى‏ . ( 3234) چون نور هدایت را در نیافته و فطانت دریافت آن را ندارى براى کوران سر و صورت خود را جلا مى‏دهى‏ . ( 3235) و در پیشگاه بینایان با صورتى آلوده و چرکین حاضر شده و با چنین حالت گندیده به آنها ناز هم مى‏فروشى‏. ( 3236) شیخ فوراً سوزن را بدریا افکند پس از آن با صداى بلند سوزن را طلبید. ( 3237) در این حال دیده شد که صد هزاران ماهى الهى هر یک سوزنى از زر ناب بر دهان‏. ( 3238) سر از دریا بر آورده عرض کردند اى شیخ سوزنهاى حق را بگیر. (- ابراهیم عرض کرد بار الها سوزن خود را خواستم با فضل و کرم خود آن را بمن بنما. ()در این وقت ماهى دیگرى از دریا سر بر آورده سوزن خودش را تقدیم نمود. ( 3239)پس از آن شیخ رو بامیر نموده گفت اى امیر اکنون بگو ملک دل که من اختیار کرده‏ام بهتر است یا ملک حقیر دنیا؟.

در ابیات بالا صحبت از این بود که نزد عارفان و آگاهان باید ادب نگه‌داشت. در این‌جا روی سخن به اسیران دنیاست که شما مردم، به عکس همین حرمت را برای دنیا‌پرستان اهل ظاهر نگه می‌دارید. مولانا می‌گوید: در حضور مردان حق، ادب باطنی و قلبی نداری و در نتیجه اسیر شهوات خود می‌شوی و می‌سوزی. معنای بیت این است: تو چون تیز هوشی نداری و نور هدایت حق نیز بر تو نتافته است، خود را برای کوران و موافق ذوق اهل دنیا می‌آرایی. در بیت بعد، آرایش ظاهر را مانند آن می‌بیند که کسی مدفوع بر روی خود مالیده باشد و می‌گوید: در نظر آگاهان کار تو چنین است و با این افتضاح فخر نیز می‌کنی.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(337)
جمعه 94 مرداد 30 , ساعت 11:20 عصر  

بوی معرفت و بهره‌مندی از صاحبدلان عارف


 ( 3227)شیخ واقف گشت از اندیشه‌اش

 

شیخ چون شیر است و دل‌ها بیشه‌اش

( 3228)چون رجا و خوف در دل‌ها روان

 

نیست مخفی بر وی اسرار جهان

( 3229)دل نگه دارید ای بی‌حاصلان

 

در حضور حضرت صاحب‌دلان

( 3230)پیش اهل تن ادب بر ظاهر است

 

که خدا ز‌یشان نهان را ساتر است

( 3231)پیش اهل دل ادب بر باطن است

 

زآن که دل‌شان بر سرایر فاطن است

دل نگه داشتن: کنایه از خود را پائیدن، خیال بى‏هوده به دل راه ندادن.

بى‏حاصل: تعلیم نیافته، ناقص، ره به جایى نبرده.

صاحب دل: یعنی مردان راه حق؛عارف آگاه که بر دلها اشراف دارد.

اهل تن: دنیا پرستان، که اسیران زندگی مادی‌اند، آنان که ظاهر را رعایت مى‏کنند.

ساتر: پوشیده.

سرایر: جمع سریره: درون، نهاد.

فاطِن: آگاه.

فاطن بر سرایر: یعنی مشرف بر باطن دیگران و آگاه از دل‌ها.

 ( 3227) شیخ از اندیشه او با خبر گردید بلى شیخ مثل شیر است و دلها چون بیشه که از همه جاى آن با خبر است‏. ( 3228) مثل خوف و رجا همواره در دلها در گردش است و چیزى بر او از اسرار دلها پنهان نمى‏ماند . ( 3229) اى مردم بى‏حاصل در حضور صاحب دلان دل را مؤدب داشته و از خیالات بد باز دارید . ( 3230) در پیش اهل تن ادب در ظاهر است چرا که خداوند چیزهاى نهانى را از آنها پوشیده داشته‏ . ( 3231) ولى در نزد اهل دل ادب باطنى لازم است که دل آنها اسرار نهانى را در مى‏یابد .

در این ابیات مولانا می‌گوید: مردان حق بر دل‌های دیگران اشراف دارند و از اسرار درون آنها آگاهند. تشبیه به «رجا و خوف» از این نظر است که احوال باطنی، حد و مرز نمی‌شناسد و اگر به دل راه یابد همه دل را تصرف می‌کند. این ابیات هشداری است براى کسانى که شکوه و بزرگى را در ظاهر مردم مى‏بینند. صاحبان قدرت و مکنت را حرمت مى‏نهند و ژنده پوشان بریده از خلق و پیوسته به حق را تحقیر مى‏کنند.

          هر که باشد شیرِ اسرار و امیر             او بداند هر چه اندیشد ضمیر

          هین نگه دار اى دل اندیشه خو             دل ز اندیشه بدى در پیشِ او

3029- 3028 / د / 1

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(336)
جمعه 94 مرداد 30 , ساعت 11:18 عصر  

کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

اشراف و کرامت صاحبدلان

بوی معرفت و بهره‌مندی از صاحبدلان عارف

( 3221)هم ز ابراهیم ادهم آمد است

 

کو ز راهی بر لب دریا نشست

( 3222)دلق خود می‌دوخت آن سلطان جان

 

یک امیری آمد آن‌جا ناگهان

( 3223)آن امیر از بندگان شیخ بود

 

شیخ را بشناخت سجده کرد زود

( 3224)خیره شد در شیخ و اندر دلق او

 

شکل دیگر گشته خلق و خلقاو

( 3225)کو رها کرد آن‌چنان ملکی شگرف

 

بر گزید آن فقر بس باریک‌حرف

( 3226)ترک کرد او ملک هفت اقلیم را

 

می‌زند بر دلق سوزن چون گدا

کرامات: «نقل است که روزى بر لب دجله نشسته [بود] و خرقه ژنده خود را بخیه مى‏زد یکى بیامد و گفت: در گذاشتن ملک بلخ چه یافتى؟ سوزنش در دجله افتاد. به ماهیان اشارت کرد که سوزنم باز دهید هزار ماهى سر از آب بر آورد، هر یکى سوزنى زرّین در دهان گرفته. ابراهیم گفت: سوزن خود می‌خواهم. ماهیکی ضعیف سوزن او به دهان گرفته، برآورد.ابراهیم گفت: کمترین چیزى که یافتم به ماندن ملک بلخ، این بود...»[1]

ابراهیم ادهم: ابراهیم بن ادهم بن منصور بلخى. کنیت او ابو اسحاق است. به سال 161 یا 162 هجرى قمرى در گذشت. نوشته‏اند از امیر زادگان بلخ بود. از مقام و مکنت چشم پوشید و روى به زهد آورد. او را مقامى است ارجمند. صحبت تنى چند از مشایخ چون سفیان ثورى و فضیل عیاض را دریافت. در شام در جنگ با رومیان شرکت کرد.

سلطان جان: یعنی حاکم بر جان‌ها اهل حق.

دلق: جامه پشمینه که صوفیان پوشند، خرقه.

خُلق و خَلق: یعنی وضع باطنی و ظاهری.

شگرف: بزرگ.

باریک حرف: یعنی در ظاهر بسیار ناچیز، شارحان و مترجمان آن را گونه‏گون معنى کرده‏اند: مطلب پر قیل و قال، مغالطه، سخن پوچ. لکن ظاهراً معنى آن سخنى است که به آسانى نمى‏توان معنى آن را دریافت. دقیق.

هفت اقلیم: یعنی تمام خشکی‌های دنیا، که بیان مبالغه آمیزی است درباره قلمرو فرمانروایی ابراهیم ادهم.

( 3221) از ابراهیم ادهم نقل مى‏کنند که در سفرى بدریایى رسیده در لب دریا نشست‏. ( 3222) و مشغول دوختن دلق خود بود که ناگاه امیرى گذارش نزد او افتاد. ( 3223) از قضا آن امیر از بندگان ابراهیم ادهم بود که شیخ را شناخت و در مقابل او بسجده افتاد. ( 3224) پس از آن بشیخ و دلق او خیره شده حالش تغییر کرد. ( 3225) و با خود اندیشید که شیخ چسان آن همه ملک و پادشاهى را رها کرده و فقر را بر گزیده است؟. ( 3226) ملک هفت اقلیم را بر باد داده و اکنون نشسته بدلق پاره خود سوزن مى‏زند.



[1] - (تذکرة الأولیاء، ص 126)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(335)
جمعه 94 مرداد 30 , ساعت 11:16 عصر  

علم‌های اهل حس و علم لدُنّی

( 3213)حکمتی کز طبع زاید وز خیال

 

حکمتی نی فیض نور ذوالجلال

( 3214)حکمت دنیا فزاید ظن و شک

 

حکمت دینی برد فوق فلک

( 3215)زوبعان زیرک آخر زمان

 

بر فزوده خویش بر پیشینیان

( 3216)حیله‌آموزان جگرها سوخته

 

فعل‌ها و مکرها آموخته

( 3217)صبر و ایثار و سخای نفس و جود

 

باد داده کان بود اکسیر سود

( 3218)فکر آن باشد که بگشاید رهی

 

راه آن باشد که پیش آید شهی

( 3219)شاه آن باشد که پیش شه رود

 

نه به مخزن‌ها و لشکر شه شود

( 3220)تا بماند شاهی او سرمدی

 

همچو عز ملک دین احمدی

حکمت: مقصود یاد گرفتن دانشى است که غرض از آن بحث و جدال و مغلوب ساختن حریف در مباحثه باشد نه رسیدن به حقیقت. چنین دانش را حکمت خواندن معنى ندارد. اما حکمتى که از جانب حق بر بنده افاضه شود، واقع را بر او آشکار مى‏سازد. در این بیتها از حکمت نخست به «حکمت دنیا» تعبیر کرده است که نتیجه آن شک یا ظن است و حکمت دوم را «حکمت دینى» خواند که دارنده‏اش را از آسمانها برتر برد.

زوبع: در اصل به معنى «گرد باد» است، در این جا کسى که خوى و خصلت شیطانى دارد.

زوبعان: یعنی بدکاران.

آخرالزمان: در این‌جا یعنی روزگار ما ؛ دوره معاصر.

زیرک آخر زمان: کنایه از شیطان صفتى است که با فرا گرفتن دانش صورى قصد خود نمایى دارد و خود را از عالمان حقیقى برتر مى‏شمارد.

پیشینیان: سلف. عالمان پرهیزکار که در گذشته بودند.

حیله آموزان: قید حالت است براى زوبعان.

جگر سوختن: کنایه از رنج بردن.

جگرها سوخته: یعنی خود را رنج داده‌اند یا عواطف خود را زیرپا گذاشته‌اند، و خلاصه، همه آن چیزهایی را که مایه سود حقیقی و رسیدن به حق است بر باد داده‌اند.

رهی بگشاید: یعنی راهی به عالم غیب و شناخت حق باز کند.

( 3213) آرى اینست حکمتى که از طبیعت و از خیال بوجود مى‏آید حکمتى است که فیض حضرت ذو الجلال در آن نیست‏ . ( 3214) از حکمت دنیا ظن و شک زاید و حکمت دین انسان را بفلک مى‏برد . ( 3215) شیاطین زیرک آخر الزمان از پیشینیان پیش افتاده‏ . ( 3216) حیله‏ها یاد مى‏دهند و جگرهاشان سوخته مکرها و کارهایى آموخته‏اند . ( 3217) بردبارى و ایثار نفس وجود و سخا را از دست داده و رها کرده اسم آن را سود و نفع گذاشته‏اند . ( 3218) بلى فکر صحیح آنست که راهى براى آزادى باز کند و راه آنست که در آن با شاهى روبرو شوند . ( 3219) و شاه آن است که وجوداً شاه باشد نه با گنج و لشکر و دستگاه شاه شناخته شود. ( 3220) تا چون عزت ملک دین احمدى پادشاهى او ابدى و دائمى باشد.

به اعتقاد عارفان علم و دانایی از دو راه به دست می‌آید. طریق دنیایی آن، بحث و استدلال و تکیه بر موازین عقل حسابگر است و مولانا این‌گونه دانایی را «علم‌های اهل حس» می‌‌نامد. در مقابل علم‌‌های اهل حس، علمی است که حق به بندگان شایسته خود می‌آموزد و علم لدُنّی، یا علم من لدن نام دارد. مولانا می‌گوید: حکمتی هست که ازطبع و خیال واز وجود مادی و این جهانی ما زاییده می‌شود. نتیجه آن ظن و شک است. و در مقابل خیال، حکمت الهی (فیض مستقیم نور حق) قرار دارد و انسان را به مقامی بالاتر از این جهان مادی می‌برد. مولانا بر این باور است که بدکاران روزگار ما، زیرک‌تر و حیله‌گرتر از بدکاران گذشته‌اند. اگر آخرالزمان را به معنی دوره اسلام بگیریم، معنا این می‌شود: در دوره اسلام حیله‌گرانی پیدا شده‌اند که مکارتر از تبه‌کاران اقوام پیشین‌اند. در دو بیت پایانی مولانا می گوید: شاهی که در چنین راهی پیش می‌آید، مرد حق است که سالک را به حق راه می‌نماید. شاهی این شاهان مرتبه روحانی وعلوّ معنوی آنهاست.

نتیجه یی که مولانا از قصه اعرابی می گیرد این است کهعلمهاى اهل حس و دانش صورى در کشف حقیقت چندان اثری ندارد. بهترین دلیل براین مدعی این است که پیروان علمهاى صورى، ریاضت و لازم آن را که صبر و از خود گذشتگى و بخشش و دیگر صفتهاى عالى انسانى است هیچ مى‏شمارند درحالى که نخستین شرط آگاهى از حقیقت، از یک سو هیچ شمردن خویش است و از دیگر سو دیده دوختن به عنایت پروردگار.

          فهم و خاطر تیز کردن نیست راه             جز شکسته مى‏نگیرد فضل شاه‏

          اى بسا گنج آگنان کنج کاو             کآن خیال اندیش را شد ریشِ گاو

533- 532/ د / 1

علم آن است که چراغ راه باشد و به حقیقت برساند، نه مشتى الفاظ که تنها در جدال خصم را مغلوب گرداند. باید درون را با ریاضت روشن نمود و چون چنین حالت دست داد علم حقیقى تجلّى خواهد نمود. مولانا از این حالت به «شاهى که از خود شاه است» تعبیر کرده اما آن که خواهد با آموختن علوم صورى حقیقت را دریابد چون کسى است که خواهد با گنج و سپاه شاه شود. نمونه آن که از خود شاه است و شاهى او پاینده است و با موهبت الهى بدین دولت سرافراز گردیده رسول اکرم (ص) است که عزت او سرمدى است.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(334)
جمعه 94 مرداد 30 , ساعت 11:15 عصر  

قصّه اعرابى و ریگ در جوال کردن

و ملامت کردن ِآن فیلسوف او را

علم ظاهر و بی‌حاصلی آن

( 3187)یک عرابی بار کرده اشتری

 

دو جوال زفت از دانه پری

( 3188)او نشسته بر سر هر دو جوال

 

یک حدیث ‌انداز کرد او را سال

( 3189)از وطن پرسید و آوردش بگفت

 

واندر آن پرسش بسی درها بسفت

( 3190)بعد از آن گفتش که این هر دو جوال

 

چیست آکنده بگو مصدوق حال

( 3191)گفت اندر یک جوالم گندم است

 

در دگر ریگی نه قوت مردم است

( 3192)گفت تو چون بار کردی این رمال

 

گفت تا تنها نماند آن جوال

( 3193)گفت نیم گندم آن تنگ را

 

در دگر ریز از پی فرهنگ را

( 3194)تا سبک گردد جوال و هم شتر

 

گفت شاباش ای حکیم اهل وحر

( 3195)این چنین فکر دقیق و رای خوب

 

تو چنین عریان پیاده در لغوب

( 3196)رحمش آمد بر حکیم و عزم کرد

 

کش بر اشتر بر نشاند نیک‌مرد

( 3197)باز گفتش ای حکیم خوش‌سخن

 

شمه‌ای از حال خود هم شرح کن

( 3198)این چنین عقل و کفایت که توراست

 

تو وزیری یا شهی بر گوی راست

( 3199)گفت این هر دو نیم از عامه‌ام

 

بنگر اندر حال و اندر جامه‌ام

( 3200)گفت اشتر چند داری چند گاو

 

گفت نه این و نه آن ما را مکاو

( 3201)گفت رختت چیست باری در دکان

 

گفت ما را کودکان و کو مکان

( 3202)گفت پس از نقد پرسم نقد چند

 

که توی تنهارو و محبوب‌پند

( 3203)کیمیای مس عالم با توست

 

عقل و دانش را گوهر تو بر توست

( 3204)گفت والله نیست یا وجه العرب

 

در همه ملکم وجوه قوت شب

( 3205)پا برهنه تن برهنه می‌دوم

 

هر که نانی می‌دهد آن‌جا روم

( 3206)مر مرا زین حکمت و فضل و هنر

 

نیست حاصل جز خیال و درد سر

( 3207)پس عرب گفتش که رو دور از برم

 

تا نبارد شومی تو بر سرم

( 3208)دور بر آن حکمت شومت ز من

 

نطق تو شومست بر اهل زمن

( 3209)یا تو آن سو رو من این سو می‌دوم

 

ور تو‌را ره پیش من وا پس روم

( 3210)یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ

 

به بود زین حیله‌های مردریگ

( 3211)احمقی‌ام پس مبارکاحمقی است

 

که دلم با برگ و جانم متقی است

( 3212)گر تو خواهی کت شقاوت کم شود

 

جهد کن تا از تو حکمت کم شود

مرحوم فروزانفر قصّه را از عیون الاخبار و ذیل «زهر الآداب» آورده‏اند. [1] داستان بدین صورت که مولانا آورده میان عامه مشهور است و دنباله‏اى نیز دارد و آن اینکه مرد گفته پند دهنده را کار نبست و دو تاى بار خود را همچنان از ریگ و گندم پر کرد و به راه افتاد و شب هنگام به کلبه‏اى رسید. باران وى را فرو گرفت و ناچار به کلبه رفت و چون براى هر دو بار او جا نبود یک تاى بار را که پر از ریگ بود بر در کلبه نهاد و در را بست و بخفت. دزدى بدان جا رسید و تاى بار را با خود برد. بامدادان روستایى از کلبه در آمد و تاى بار را ندید با خود گفت اگر گفتار آن مرد دانشمند را کار بسته بودم نیم گندمم را از دست داده بودم.

حدیث انداز: در فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى «پر گو» معنى شده

لُغُوب: ماندگى. خستگى. « وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ.»[2]

احمقى‏ام...: چنان که در حدیث است: «دَخَلتُ الجَنَّةَ فَإذا أکثَرُ اَهلِها البُله.»[3] و در معانى الاخبار صدوق و قرب الاسناد از امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) آمده است که «دَخَلتُ الجَنَّةَ فَرَأیتُ أکثَرُ اَهلِها البُله.» راوى از امام مى‏پرسد أبله کیست؟ فرمود: «العاقِلُ فِى الخَیرِ وَ الغافِلُ عَن الشَّرِ. الَّذِى یَصُوُم فِى کُلِّ شَهرٍ ثَلاثَة أیّام.»[4]

 مولانا پس از اشاره به علم ظاهر و بی‌حاصلی آن، به مناسبت، کلام حکایت اعرابی و ریگ در جوال کردن و ملامت کردن فیلسوف اورا‌، می‌آورد. عربی صحرانشین بر پشت شترخود باری نهاده بود؛ یک جوال پر گندم و جوال دیگر پر ریگ، خود نیز روی جوال‌ها نشسته بود. در این هنگام شخص پرگویی که فیلسوف می‌نمود، پیش آمد و از او پرسید: در این دو جوال چیست؟ مرد عرب گفت: یکی گندم و دیگری ریگ. فیلسوف گفت: چرا در جوال ریگ کرده‌‌ای. مرد گفت: برای این‌که تعادل بار حفظ شود. فیلسوف گفت: می‌خواستی بار گندم را دو بخش کنی، تا هم وزن بارت سبک‌تر شود و هم تعادل برقرار گردد. مرد عرب چنین کرد و بر فیلسوف تحسین نمود، و از او پرسید تو حکیم با فضلی هستی. بگو شاهی، یا وزیری و با این دانش چرا پیاده می‌روی؟ فیلسوف گفت: شخص عادی هستم‌؛ نه شاهم و نه وزیر. مرد عرب پرسید: راستش را بگو؛ چند رأس شتر و گاو داری. فیلسوف گفت: "اصلاً نه گاوی دارم و نه شتری. مرد گفت: چه اجناسی در مغازه داری؟ فیلسوف گفت: چه دکانی، چه مغازه‌ای، هیچ ملکی ندارم. مرد گفت: درهم و دینار چقدر داری. فیلسوف گفت: دست از سرم بردار؛ من به نان شبم محتاجم‌، تا چه برسد به پول نقد. مرد عرب گفت: حال که وضعت چنین است زود از من دور شو که می‌ترسم شومی و نحسی دانش و هنر تو، گریبان مرا نیز بگیرد و مرا مانند تو بیچاره کند. اعرابی می‌گوید: من ترجیح می‌دهم که بی‌سواد و احمق باشم، اما دلم ساز و برگ ایمان خود را حفظ کند و روحم پرهیز‌کار بماند.



[1] - (مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 79)

[2] - (سوره فاطر،آیه 35)

[3] - (احادیث مثنوى، ص 103، از احیاء علوم الدین، الجامع الصغیر، کنوز الحقائق)

[4] - (بحار الانوار، ج 67، ص 9)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   61   62   63   64   65   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 290 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403650 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]