هرگاه یکی از شما برادرش را در راه خدا دوست داشت، او را [از این دوستی [باخبر کند، که این کار، الفت راپایدارتر می سازد و دوستی را استوارتر می کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(333)
جمعه 94 مرداد 30 , ساعت 11:10 عصر  

قصّه تیر اندازى و ترسیدن او از سوارى که در بیشه مى‏رفت

در راه حق، با تظاهر و حیله و ادعای وارستگی و کمال، کسی به جایی نمی‏رسد

نقد صاحبان علوم ظاهری

( 3174)یک سوارى با سلاح و بس مَهیب            

 

مى‏شد اندر بیشه بر اسبى نجیب‏

( 3175)تیر اندازى بحکم، او را بدید            

 

پس ز خوفِ او کمان را در کشید

( 3176)تا زند تیرى سوارش بانگ زد            

 

من ضعیفم گر چه زفتستم جسد

( 3177)هان و هان منگر تو در زفتى من            

 

که کمم در وقت جنگ از پیر زن‏

( 3178)گفت رو که نیک گفتى ور نه نیش            

 

بر تو مى‏انداختم از ترسِ خویش‏

( 3179)بس کسان را کآلت پیکار کشت

 

بی رجولیت چنان تیغی به مشت

( 3180)گر بپوشی تو سلاح رستمان

 

رفت جانت چون نباشی مرد آن

( 3181)جان سپر کن تیغ بگذار ای پسر

 

هر که بی سر بود ازین شه برد سر

( 3182)آن سلاحت حیله و مکرتو است

 

هم ز تو زایید و هم جان تو خست

( 3183)چون نکردی هیچ سودی زین حیل

 

ترک حیلت کن که پیش آید دول

( 3184)چون یکی لحظه نخوردی بر ز فن

 

ترک فن گو می‌طلب رب‌المنن

( 3185)چون مبارک نیست بر تو این علوم

 

خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم

( 3186)چون ملایک گو که لا علم لنا

 

یا الهی غیر ما علمتنا

آبشخور این تمثیل گفته شمس است در مقالات شمس که مرحوم فروزانفر آن را در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى آورده است. [1]

بِحُکم: ماهر، که تیر او خطا نکند.

نیش انداختن: کنایه از ضربت زدن.

رستمان: کنایه از دلیران و جنگ آوران. اما در این بیت مراد مردان خداست، و «لباس آنان را پوشیدن» کنایه از خود را به صورت آنان در آوردن است.

بى‏سر بودن: کنایه از نفس را کشتن و خودى را رها کردن و خود را به خدا واگذاردن.

شَه: استعاره از مالک الملک جهان، خداى سبحان.

سر بردن: کنایه از نجات یافتن از مکر شیطان و یافتن رتبت بلند.

سلاح: کنایه از اعتماد کردن به خود و به عقل جزئى خویش.

دِوَل: جمع دولت: اقبال.

پیش آید دُوَل: یعنی دولت عنایت حق و در نتیجه دولت معرفت و پیوند او، به تو روی آورد.

فن: همان حیله و مکر است.

رَبُّ المِنَن: خداوند لطف‌ها؛ پروردگار احسان و نیکوییها.

لا عِلمَ لَنا...: برگرفته است از آیه «قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا: (فرشتگان) گفتند پاک خدایا ما را دانشى نیست جز آن چه تو ما را آموختى.»[2] علم جزئى طالب را به حق نرساند و بود که او را هلاک گرداند. پس خود را به خدا باید واگذاشت و دانش خویش را هیچ انگاشت و از خدا چشم نیکى داشت.

 ( 3174) سوارى با اسلحه کامل بر اسب نجیبى سوار بود و در بیشه‏اى اسب مى‏راند. ( 3175) تیر اندازى او را دیده بر خود ترسید و تیرى بکمان گذاشته خواست بطرف سوار پرتاب کند. ( 3176) تا خواست تیر را رها کند سوار بانگ زد که نترس من اگر جثه بزرگ دارم ولى شخص کم جرأت و ضعیفى هستم‏. ( 3177) ببزرگى جثه‏ام نگاه نکن من در موقع جنگ از یک پیر زنى کمترم‏. ( 3178) تیر انداز گفت برو خوب کردى که گفتى و گرنه از ترس خودم بتو نیش مى‏زدم‏. ( 3179) بسى اشخاص را که بدون مردانگى شمشیر بدست گرفته بودند همان آلت پیکارشان باعث کشته شدنشان گردید. ( 3180) اگر خود را با سلاح رستم بیارایى وقتى از مردان سلاح نباشى جانت بر باد خواهد رفت‏ . ( 3181) بیا و جان را سپر خود قرار داده و تیغ را رها کن هر کس که بى‏سر باشد از طرف این شاه سر باو عطا خواهد شد . ( 3182) سلاح تو مى‏دانى چیست؟ آن حیله و مکر تو است که از تو سر زده و جان تو را زحمت مى‏دهد. ( 3183) اکنون که دیدى از این حیله‏ها سودى نبردى پس ترک حیله کن تا دولتها نصیب تو گردد. ( 3184) چون از این فنون و علوم برى نخوردى پس فنون را رها کرده خداوند نعمتها را طلب کن‏ . ( 3185) اکنون که این علوم براى تو مبارک نیست پس خود را نادان ساخته و از این شومى خلاص شو . ( 3186) و مثل ملایکه بگو بار الها ما دانشى جز آن چه تو بما یاد داده‏اى نداریم

واقعیت امر این است که بعضی انسان ها گمان می برند که هر چه بیشتر مکر و فن به کار برند و دنیاگرایی کنند، در آسایش بهتر خواهند بود و نمى‏دانند که آن مال وثروت اندوزی راحت وآسایش را از آنان سلب خواهد نمود، چنان که بز دلى سلاحى جنگى با خود بر دارد، چون نیروى به کار بردن آن را ندارد هماورد بر او بتازد و او را از پا در اندازد.

جان کلام مولانا این است که در راه حق، با تظاهر و حیله و ادعای وارستگی و کمال، کسی به جایی نمی‏رسد و این ظاهر بی‌باطن و مکرهای نفسانی، انسان را از خدا دور می‌کند. در این ابیات "تیغ"، "حیله و مکر و"فن"، تعبیرهای مختلفی است از تکیه کردن به خود در برابر حق. این‌گونه سلاح، مرد را در راه حق به جایی نمی‏رساند. حیله و مکر، سلاحی است که زیانش به خود انسان می‏رسد.

«این علوم» علوم ظاهر و حکمت استدلالی است که ما را به جایی نمی‌رساند و به معرفت حق منتهی نمی‌شود. پس مانند فرشتگان بگو: خداوندا! ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.



[1] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى (ص 78- 79)

[2] - (سوره بقره،آیه 32)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(332)
جمعه 94 مرداد 30 , ساعت 11:8 عصر  

ترسیدن کودک از آن شخص صاحب جُثّه و گفتن 

آن شخص که: اى کودک مترس، که من نامردم 

( 3166)کنگ زفتى کودکى را یافت فرد            

 

زرد شد کودک ز بیم قصدِ مرد

( 3167)گفت ایمن باش اى زیباىِ من            

 

که تو خواهى بود بر بالاى من‏

( 3168)من اگر هولم مُخنّث دان مرا            

 

همچو اشتر بر نشین مى‏ران مرا

( 3169)صورت مردان و معنى این چنین            

 

از برون آدم، درون دیوِ لعین‏

( 3170)آن دهل را مانى اى زفت چو عاد            

 

که بر او آن شاخ را مى‏کوفت باد

( 3171)روبهى اشکارِ خود را باد داد             

 

بهر طبلى همچو خیک پر ز باد

( 3172)چون ندید اندر دهل او فربهى            

 

گفت خوکى بِه از این خیک تهى‏

( 3173)روبهان ترسند ز آوازِ دهل            

 

عاقلش چندان زند که لا تَقُل‏

کِنگ: امرد قوى جثّه.

هول: ترساننده.

عاد: از آن جهت که گفته‏اند عادیان درشت اندام بودند: «مردمانى بودند بزرگ (ترکیب) و قوى قد .

دهل و روباه: برگرفته است از داستانى که در کلیله و دمنه آمده است: «آورده‏ اند که روباهى در بیشه‏ اى رفت، آن جا طبلى دید پهلوى درختى افکنده و هر گاه که باد بجستى شاخ درخت بر طبل رسیدى، آوازى سهمناک به گوش روباه آمدى. چون روباه ضخامت جثّه بدید و مهابت آواز بشنید طمع در بست که گوشت و پوست فرا خور آواز باشد. مى‏ کوشید تا آن را بدرید الحق چربوى بیشتر نیافت.»[1]

لا تقل: مگوى

( 3166) مرد قوى هیکلى بچه‏اى را دید و باو نزدیک شد بچه از دیدن او وحشت کرده رنگش زرد شد. ( 3167) مرد گفت اى پسر قشنگ نترس که تو بر بالاى من قرار خواهى گرفت‏. ( 3168) من اگر ترساننده‏ام فرض کن که بچه امردى هستم همان طور که بشتر سوار مى‏شوند بالاى من بنشین و بران‏. ( 3169) صورت صورت مرد و معنى این طور؟ که از بیرون آدم و از درون دیو لعین باشد. ( 3170) اى تنومند خم شده آویخته به آن دهلى مى‏مانى که باد شاخه درخت را سر آن مى‏کوبید. ( 3171) و صداى آن باعث شد که روباهى براى خاطر صداى طبلى که چون خیک پر باد بود شکار خود را از دست بدهد. ( 3172) ولى پس از آن که دهل را دید و دید که چاق نبوده و یک آلت میان خالى بى‏کاره است گفت خوک بهتر از این خیک خالى است‏. ( 3173) آرى روبهان از آواز دهل مى‏ترسند ولى عاقل او را همواره مى‏زند و ترس ندارد.

در این ابیات مولانا ، مردم نا آگاه را به روباه تشبیه می کند ومی گوید: این گونه مردم از ادعای تو خالیِ اهل دنیا می ترسند، اما مرد دل آگاه وعارف این طبل تهی را برای سروصدا نمی کوبد، آن را می زند تا به سکوت وادارش کند.



[1] - (کلیله و دمنه، ص 70-  71)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(331)
پنج شنبه 94 مرداد 8 , ساعت 10:56 عصر  

صبر،«بهشت» لقای حق است 

( 3156)صبر کردن جانِ تسبیحات تست

 

 

صبر کن کانست تسبیح درست

( 3157)هیچ تسبیحی ندارد آن درج

 

صبر کن الصبر مفتاح الفرج

( 3158)صبر چون پول صراط آن سو بهشت

 

هست با هر خوب یک لالای زشت

( 3159)تا ز لالا می‌گریزی وصل نیست

 

زآنک لالا را ز شاهد فصل نیست

( 3160)تو چه دانی ذوق صبر ایشیشه ‌دل

 

خاصه صبر از بهر آن نقش چگل

صبر کردن: کنایه از بریدن از هواهاى نفسانى.

درج: رتبت، پایه.

الصَّبرُ مِفتاحُ الفَرَج: شکیبایى کلید گشایش است.

لالا: غلام، بنده. «لالا» ها بیشتر از سیاهان بودند و در خدمت دختر بچگان و عروسان گمارده مى‏شدند.

شاهد: کنایه از زیبا رو.

شیشه دل: کنایه از کم طاقت که تاب تحمّل ریاضت ندارد،چنین کسی لطف صبر را درک نمی‌کند.

نقش چگل: کنایه از زیباى چگل، و چگل شهرى بود در ترکستان که زیبایان آن معروف بودند.

( 3156) تسبیح تو عبارت از چیست؟ جان تسبیحهاى تو صبر و بردبارى است صبر کن که تسبیح درست همانست‏ . ( 3157) هیچ تسبیحى بدرجه صبر نمى‏رسد صبر کن که صبر کلید گشایش است‏ . ( 3158) صبر مثل پل صراط است که آن طرفش بهشت واقع شده البته هر خوب رویى یک لله و خدمتکار زشتى دارد . ( 3159) تا تو از لله مى‏گریزى وصل براى تو میسر نیست چرا که شاهد همواره قرین لله زشت رواست‏ . ( 3160) تو نازک دل چه خبر دارى که لذت صبر چیست؟ خاصه بردبارى که براى آن شوخ چگل باشد .

«صبر» علاوه بر تحمل دشواری‌های راه حق، فراموش کردن همه چیز جز حق است. چنین صبری است که: «جان تسبیحات توست» یعنی مهم‌ترین یاد خدا همین است که همه چیز را در راه خدا فراموش کنی. این صبر، کلید گشا‌یش کارهاست. «بهشت» لقای حق است و همان‌طور‌که گذشتن بر پل صراط و از فراز شعله‌های دوزخ دشواری دارد، صبر نیز تلخ و دشوار است، اگر جمال حق را می‌خواهی، صبر را باید بپذیری و تحمل کنی صبر برای مشاهده جمال حق با همه سختی‌هایش شیرین است‌.

 

( 3161)مرد را ذوق از غَزا و کرّ وفرّ

 

مر مُخَنّث را بود ذوق از ذَکَر

( 3162)جز ذکر نه دین او و ذکر او

 

سوی اسفل برد او را فکر او

( 3163)گر برآید تا فلک از وی مترس

 

کو به عشق سفل آموزید درس

( 3164)او به سوی سفل میراند فرس

 

گرچه سوی علو جنباند جرس

( 3165)از علم‌های گدایان ترس چیست

 

کان علم‌ها لقمه‌ نان را رهی‌است

 مرد: در این‌جا کسی است که دشواری راه حق را می‌پذیرد .

مخنّث: نامردی است که به پستی‌های زندگی مادی دل می‌سپارد.

اسفل: یعنی پستی، فرودین.

سوی اسفل بُرد او را: یعنی او را به کارهای پست و هوای نفس مشغول کرد.

سوی عُلو جنبانید جَرَس: یعنی مدعی است که به سوی بالا می‌رود و در تعالی است.

فرس راندن: کنایه از تاختن.

جرس جنباندن: کنایه از بانگ و فریاد کردن.

گدایان: کسانی هستند که در راه حق به جایی نرسیده‌اند و از ابراز وجودشان نباید ترسید؛ اینها را با متاع این دنیا می‌شود آرام کرد و اگر «عَلم» بردارند برای همین است.

علمهاى گدایان: علمهایى که درویشان بر دوش مى‏گرفتند و براى گدایى گرد شهر مى‏گردیدند. گاهى علمدار با طبل زن همراه بود.

( 3161) مرد از جنگ و چکاچک شمشیر و کر و فر لذت مى‏برد و مخنث از ذکر خوشحال مى‏گردد. ( 3162) آرى مخنث فکر و ذکرش فقط در اطراف ذکر طواف مى‏کند زیرا که فکرتش او را رو به اسفل برده است‏. ( 3163) اگر دیدى که او بالاى فلک رفته است واهمه نکن چرا که او درس خود را به اشتیاق مرتبه پست آموخته است‏. ( 3164) او اگر چه زنگ خود را براى بالا رفتن همى‏زند ولى اسبش را بپائین همى‏راند. ( 3165) علمهاى گدایان ترس ندارد چرا که آنها محتاج لقمه نان هستند.

مولانا بر این مطلب پافشاری دارد که اگر مردان راه حق را که همیشه آماده دستگیرى تواند نمى‏شناسى باید با صبر و ریاضت از خدا بخواهى تا توفیق را نصیبت گرداند. رسیدن بدان نعمت همراه با تحمل این مشقت است. در این راه مردانه باید راه پیمود و سخنان دنیا پرستان را نباید شنود. چنان که قرآن کریم فرماید: « وَ اِسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَى اَلْخاشِعِینَ: و یارى خواهید از صبر و نماز و آن همانا گران است جز بر فروتنان.»[1]



[1] - (سوره بقره، 45)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(330)
پنج شنبه 94 مرداد 8 , ساعت 10:52 عصر  

هر که دید الله را اللهی است:


 ( 3150)هر که دید الله را اللهی است

 

هر که دید آن بحر را آن ماهی است

( 3151)این جهان دریاست و تن ماهی و روح

 

یونس محجوب از نور صبوح

( 3152)گر مسبح باشد از ماهی رهید

 

ورنه در وی هضم گشت و ناپدید

( 3153)ماهیان جان در این دریا پرند

 

تو نمی‌بینی که کوری ای نژند

( 3154)بر تو خود را می‌زنند آن ماهیان

 

چشم بگشا تا ببینی‌شان عیان

( 3155)ماهیان را گر نمی‌بینی پدید

 

گوش تو تسبیحشان آخر شنید

الهِى: منسوب به اللَّه، آن که با حق آشناست.

بحر: استعاره از الطاف الهى که بندگان خاص از آن بهره‏مندند.

صبوح: بامداد. نور صبوح: نور بامدادى. کنایه از روشنایى معنوى. نور وجود.

مُسَبِّح: تسبیح گوینده. در این بیت کنایه از روحى است که با خدا در ارتباط است، روحى که به یاد خداست و به جسم علاقه‏اى ندارد.

ماهیان جان: استعاره از اولیا که مأمور دستگیرى سالکان‏اند.

بر تو خود را مى‏زنند: نشانه‏هاى خود را به تو مى‏نمایانند.

( 3150) هر کس آن دریا را دید ماهى و مستغرق بحر الهى است بلى هر کس اللَّه دید اللهى بوده و منسوب به اللَّه است‏ ( 3151) این جهان بمنزله دریا و تن انسان چون ماهى و روح چون یونس است که از روشنى صبح محجوب شده و زندانى است‏. ( 3152) روح اگر تسبیح گو شد از ماهى تن رهایى مى‏یابد و گرنه در شکم ماهى تن تحلیل رفته و ناپدید مى‏گردد. ( 3153) ماهیان جان مردان حق در این دریا زیاد هستند ولى تو چون کور و پست هستى آنها را نمى‏بینى‏. ( 3154) آنها بارها با تو تماس پیدا مى‏کنند چشم باز کن تا آنها را آشکارا ببینى‏. ( 3155) ماهیانى که همگى روح بى‏جسد بوده نه کبر و نه کینه و نه حسد در آنها دیده مى‏شود. (- اگر آن ماهیان را با چشم ندیدى گوشت تسبیحشان را شنیده است‏ .

«ماهی» کسی است که الله را با چشم دل می‌بیند و در دریای حقیقت شناور است‌. مولانا از ماهی‌های دیگر نیز سخن می‌گوید؛ آنها که زندگی جسمی دارند اما ذرّه‌ای اسیر آن نیستند و همه وجود آنها «جان» است. در دریای هستی، ماهیان جان و مردان حق، بسیارند.مولانا می گوید:«روح» تا هنگامی که نور صبح حقیقت را ن‌بیند، مانند یونس(ع) در ماهی تن اسیر است. روح باید به حق توجه پیدا کند وگرنه می‌میرد.







نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(329)
شنبه 94 مرداد 3 , ساعت 11:36 عصر  

خانه دل حریم کبریاست

توحید شهودی

( 3140)خانهْ آن دل که مانَد بی‌ضیا

 

از شعاع آفتاب کبریا

( 3141)تنگ و تاریک است چون جان جهود

 

بی‌نوا از ذوق سلطان ودود

( 3142)نه در آن دل تافت نور آفتاب

 

نه گشاد عرصه و نه فتح باب

( 3143)گور خوش‌تر از چنین دل مر تو را

 

آخر از گور دل خود برتر آ

( 3144)زنده‌ای و زنده‌زاد ای شوخ و شنگ

 

دم نمی‌گیرد تو را زین گور تنگ

( 3145)یوسف وقتی و خورشید سما

 

زین چه و زندان بر‌آ‌ و رو نما

( 3146)یونست در بطن ماهی پخته شد

 

مخلصش را نیست از تسبیح بد

( 3147)گر نبودی او مسبح بطن نون

 

حبس و زندانش بدی تا یبعثون

( 3148)او به تسبیح از تن ماهی بجست

 

چیست تسبیح آیت روز الست

( 3149)گر فراموشت شد آن تسبیح جان

 

بشنو این تسبیح‌های ماهیان

 ضیا: نور ذاتی و اصلی است.

وَدود: (یکى از نامهاى خدا) دوست دارنده.[1]

بی‌نوا از ذوق: یعنی بی‌بهره از معرفت و شناخت.

سلطان ودود: خدای مهربان است

گشاد عرصه: کنایه از ذوق و حالت.

فتح باب: «فتح» در لغت به معنى باز کردن است، گشودن درهای آشنایی با حق، به روی مردان حق است‌.و در اصطلاح... آن چه منفتح شود بر عبد از مقام قلب و ظهور صفاى آن.[2] «فتوحات غیبى و نسیم نفحات الطاف ربانى ابتدا از دریچه دل شیخ به دل مرید مى‏رسد. زیرا که مرید اول حجب بسیار دارد و توجه به حضرت عزت بشرط نتواند کرد...»[3]

زنده زاد: دارنده روح، که منشأ حیات انسان است و از عالم امر در تن وى دمیده شده است و چون تن از میان رود روح همچنان زنده است.

چَه و زندان: استعاره از روح که در جسم خاکى و آن چه متعلق بدان است.

یونس: استعاره از روح که در جسم زندانى است.

در بطن ماهی پخته شد: یعنی در مشغله زندگی مادی، نزدیک است که از میان برود. (در این‌جا پختگی به معنای تکامل، منظور نیست)

تسبیح: کنایه از توسل به عنایت حق تعالى و زارى کردن و عذر گناه خواستن.

گر نبودى او مُسَبِّح: برگرفته است از آیه «وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِینَ إِذْ أَبَقَ إِلَى اَلْفُلْکِ اَلْمَشْحُونِ. فَساهَمَ فَکانَ مِنَ اَلْمُدْحَضِینَ. فَالْتَقَمَهُ اَلْحُوتُ وَ هُوَ مُلِیمٌ. فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ اَلْمُسَبِّحِینَ. لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ: و همانا یونس از پیامبران بود. چون بدان کشتى پُر گریخت، پس قرعه زدند و او از افتادگان (در دریا شد) پس ماهى او را به کام برد و او در خور سرزنش بود و اگر نه از تسبیح گویان بود تا روز رستاخیز در دل ماهى مى‏ماند.»[4]

نون: ماهى.

یُبعَثون: (روزى) که بر انگیخته مى‏شوند، روز رستاخیز.

آیت روز الست: کنایه از اقرار به ربوبیت پروردگار و اطاعت فرمان او. آیت روز الست: کنایه از اقرار به ربوبیت پروردگار و اطاعت فرمان او:«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ»:و (به خاطر بیاور) زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خویشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مى‏دهیم!» (چنین کرد مبادا) روز رستاخیز بگویید: «ما از این، غافل بودیم؛ (و از پیمان فطرى توحید بى‏خبر ماندیم)»![5]

 ( 3140) خانه آن دلى که از اشعه آفتاب کبریایى محروم باشد . ( 3141) چون جان جهودان تاریک و از درک لذت دوستى شاه بى‏نصیب است‏ . ( 3142) در آن دل نه آفتاب مى‏تابد و نه فضایى وجود دارد و نه درش گشاده شده و نه راه فرجى باز مى‏شود. ( 3143) گور براى تو از چنین دلى بهتر است آخر قدرى از این گور دل خود بالاتر بیا. ( 3144) آخر تو زنده و زنده زاده‏اى از این گور تنگ دل تنگ نشده‏اى؟. ( 3145) تو خورشید آسمان و یوسف زمانى از این چاه ظلمانى و از این زندان بیرون بیا و چهره خود را نشان ده‏. ( 3146) یونس تو در شکم ماهى پخته شده براى خلاصیش جز تسبیح گفتن چاره‏اى نیست‏. ( 3147) اگر یونس در شکم ماهى تسبیح نمى‏گفت تا روز قیامت در همانجا باقى مى‏ماند . ( 3148) یونس بوسیله تسبیح‏از شکم ماهى خلاص شد تسبیح چیست؟ تسبیح نشانه روز الست و ظهور همان عهدیست که در آن عالم با خداى خود بسته است‏. ( 3149) اگر آن تسبیح گفتن جان فراموشت شده این تسبیح را بشنو که از دهان ماهیان دریاى معرفت بر مى‏آید .

مولانا رهروان حق و واصلان به حق را زنده و دل آنها را خانه خدا می‌داند و دل طاغیان و منکران را مانند گوری تاریک و عاری از هر نشانه زندگی می‌داند.‌ «آفتاب کبریا‌» نور پروردگار است و شعاع آن جلوه‌های صفات حق است‌. دل‌های اهل معنا از حق روشن است، ولی دلی که نور حق در آن نیست مانند درون منکران و دشمنان دین تاریک است‌. مولانا به بندگان خدا می‌گوید: دل ناآگاه و عاری از نور خدا همانند گور است؛ سعی کنید از این مرتبه پست و ظلمانی رهایی یابید. اگر کسی زنده به نور حق باشد، خانه دل هم برا‌یش تنگ است. هر انسانی می‌تواند راهی به حقیقت و عالم غیب داشته باشد، به شرط آن‌که خود را از زندان زندگی مادی برهاند؛ چنان‌که یوسف(ع) از چاه درآمد و یونس(ع) با تسبیح و توجه به حق، از شکم ماهی بیرون آمد. اگر یونس(ع) تسبیح‌گوی خدا نبود تا قیامت در بطن نون (شکم ماهی) می‌ماند.

مولانا سؤال می‌کند که: این تسبیح چیست که این همه تأثیر دارد؟ و خود پاسخ می‌دهد: تسبیح نشانه‌‌ای از روز ازل است؛ روزی که پیش از خلقت صوری، پروردگار از همه پرسید: « أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى » و با این سخن همه او را پروردگار خود دانستند. اکنون نیز همه باید در تأیید همان «بلی» او را تسبیح گویند‌. «آن تسبیح جان» همان «بلی» است که در روز اَلَست همه جان‌ها گفتند. «ماهیان» این وجود صوری ما است که روح در آن مانند یونس زندانی است.



[1] - (سوره بروج،آیه 14)

[2] - (فرهنگ مصطلحات عرفا)

[3] - (مرصاد العباد، ص 284) (نگاه کنید به: شرح بیت 1399 / د /1)

[4] - (سوره صافات،آیه 139- 144)

[5] - اعراف،ایه172


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   61   62   63   64   65   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 0 بازدید
بازدید دیروز: 426 بازدید
بازدید کل: 1403786 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]