نیامده را مپرس که چیست ، که آنچه رخ داده براى مشغول ساختن تو کافى است . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(328)
شنبه 94 مرداد 3 , ساعت 11:32 عصر  

قصّه جوحى و آن کودک که پیش جنازه پدر خویش نوحه مى‏کرد

خانه گِِل

 

( 3127)کودکی در پیش تابوت پدر

 

زار می‌نالید و بر می‌کوفت سر

( 3128)کای پدر آخر کجاات می‌برند

 

تا تو را در زیر خاکی آورند

( 3129)می‌برندت خانه‌ای تنگ و زحیر

 

نی در او قالی و نه در وی حصیر

( 3130)نی چراغی در شب و نه روز نان

 

نه در او بوی طعام و نه نشان

( 3131)نی درش معمور نی بر بام راه

 

نی یکی همسایه کو باشد پناه

( 3132)چشم تو که بوسه‌گاه خلق بود

 

چون شود در خانه‌ْ کور و کبود

( 3133)خانه‌ْ بی‌زینهار و جای تنگ

 

که در او نه روی میماند نه رنگ

( 3134)زین نسق اوصاف خانه می‌شمرد

 

وز دو دیده اشک خونین می‌فشرد

( 3135)گفت جوحی با پدر ای ارجمند

 

والله این را خانه‌ْ ما می‌برند

( 3136)گفت جوحی را پدر ابله مشو

 

گفت ای بابا نشانی‌ها شنو

( 3137)این نشانی‌ها که گفت او یک به یک

 

خانه‌ْ ما راست بی‌تردید و شک

( 3138)نه حصیر و نه چراغ و نه طعام

 

نه درش معمور و نه صحن و نه بام

( 3139)زین نمط دارند بر خود صد نشان

 

لیک کی بینند آن را طاغیان

 این لطیفه را مرحوم فروزانفر از الاغانى، محاضرات راغب، المحاسن و المساوى ابراهیم بن محمد بیهقی و لطایف عبید زاکانى آورده‏اند.[1] اما در الاغانى آمده است على بن زید، کاتب عباس بن مأمون، از ابن دراج مى‏پرسد: از نادره‏ها براى من چه دارى؟ به هر حال، چون نوشته عبید فارسى است با آن که متأخر است عین آن را مى‏آوریم: «جنازه‏اى را بر راهى مى‏بردند، درویشى با پسر بر سر راه ایستاده بودند. پسر از پدر پرسید که بابا در اینجا چیست؟ گفت آدمى. گفت کجایش مى‏برند؟ گفت به جایى که نه خوردنى باشد و نه نوشیدنى، نه نان و نه آب، نه هیزم، نه آتش، نه زر، نه سیم، نه بوریا، نه گلیم. گفت بابا مگر به خانه ما مى‏برندش.»[2]

جوحى: بعضى او را شخصیتى واقعى پنداشته و گویند از قبیله فزاره بود و «ابو الغُصن» کنیت داشت و با ابو مسلم خراسانى معاصر. جُحى در حماقت مثل است. چنان که گویند: «أحمَقُ مِن جُحى.» و بعضى گویند شخصیتى افسانه‏اى است و بعضى او را با ملا نصر الدین یکى مى‏دانند. نام «جُحا» در ادبیات منظوم و منثور فارسى فراوان آمده است. [3]

کودکى در پیش تابوت: در هر دو مأخذ، نوحه کننده زن است. نالیدن کودک پیش تابوت از تصرفهاى مولاناست.

زَحیر: زشت، بد، تنگ و تاریک.

نشان: اثر. چیزى که بنمایاند آن جا خوردنى است.

معمور: آباد.

کور و کبود: در این بیت کنایه از تاریک و تنگ ناپسند است.

بى‏زینهار: که در آن جاى امان نیست.

نَسَق: نمط، گونه.

( 3127) کودکى در پیش تابوت پدر زار زار گریه مى‏کرد و دست بسر مى‏کوبید. ( 3128) مى‏گفت اى پدر تو را بکجا مى‏برند؟ مى‏برند که بزیر خاک بسپارند. ( 3129) تو را بیک خانه تنگ و خالى مى‏برند که نه قالى دارد و نه حصیر. ( 3130) نه در شب چراغ در آن هست و نه در روز نان و نه نشانى و بویى از طعام در آن جا پیدا مى‏شود. ( 3131) نه در درستى دارد نه سقف و بام‏ صحیح و نه براى روشنایى روزنه‏اى دارد نه در آن جا نه براى مهمان آب چاه هست و نه همسایه‏اى دارد که پناه آن باشد. ( 3132) بدن تو که بوسه گاه مردم بود در یک همچو خانه تنگ و تاریکى چه خواهد شد. ( 3133) در چنین خانه بى‏امان و تنگى البته رنگ و روئى نخواهد ماند. ( 3134) باین طور اوصاف خانه را شمرده و اشک از دیده‏گانش جارى مى‏شد. ( 3135) جوحى که مسخره‏اى بود بپدرش گفت پدر بخدا این جنازه را خانه ما مى‏برند. ( 3136) پدرش گفت ابلهانه حرف مزن جوحى گفت بابا جان نشانیها را گوش بده‏. ( 3137) این نشانیها را که گفت همگى بدون شبهه نشانى خانه ما است‏. ( 3138) همان خانه ما است که نه حصیر دارد نه چراغ نه طعام نه درش درست است نه سقف و بام درستى دارد. ( 3139) بلى اشخاص در خودشان صد نشان از این قبیل دارند ولى کسانى که از حد خود تجاوز کرده‏اند کى این نشانیها را خواهند دید .

مولانا دل ناآگاه و عاری از نور خدا را با گور قیاس می‌کند و به انسان‌ها می‌گوید: از این گِل خانه و مرتبه پست مادی درآیید. خانه زشت و تاریک، خانه سرگشتگی‌، خانه‌ای که آثار زندگی و صفات حیاتی در او نیست، مانند درون منکران. در حقیقت مضمون این ابیات توصیف انسان های بی ایمان است که چون نور ایمان در دل ندارند دلهاشان تاریک است، و بى‏بهره از لذتهاى روحانى و خوراکهاى معنوى.

          روزى بى‏رنج جو و بى‏حساب             کز بهشتت آورد جبریل سیب‏

          بلکه رزقى از خداوند بهشت             بى‏صداعِ باغبان بى‏رنجِ کِشت‏

2541- 2540 / د /3



[1] - (مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 77)

[2] - (رساله دلگشا، ص 144)

[3] - (مجمع الامثال میدانى)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(327)
شنبه 94 مرداد 3 , ساعت 11:31 عصر  

دل مرد خدا، مسجد است:


( 3119)بر در این خانه گستاخی ز چیست

 

گر همی‌دانند کاندر خانه کیست

( 3120)ابلهان تعظیم مسجد می‌کنند

 

در جفای اهل دل جد می‌کنند

( 3121)آن مجازست این حقیقت ای خران

 

نیست مسجد جز درون سروران

( 3122)مسجدی کآن اندرون اولیاست

 

سجده‌گاه جمله است آن‌جا خداست

( 3123)تا دل اهل دلی نامد به درد

 

هیچ قرنی را خدا رسوا نکرد

( 3124)قصد جنگ انبیا می‌داشتند

 

جسم دیدند آدمی پنداشتند

( 3125)در تو هست اخلاق آن پیشینیان

 

چون نمی‌ترسی که تو باشی همان

( 3126)آن نشانی‌ها همه چون در تو هست

 

چون تو زیشانی کجا خواهی برست

 بر در این خانه: یعنی بر درگاه حق یا بر در خانهْ هستی که در آن، جز پروردگار، هیچ‌چیز وجود حقیقی ندارد.

مسجدِ درون اولیا: کنایه از دل آنان که محل یاد خداست.

تا دل مرد خدا...:

          گر زنى بر نازنین‏تر از خودت             در تگ هفتم زمین زیر آردت‏

          قصّه عاد و ثمود از بهر چیست؟             تا بدانى کانبیا را نازکى است‏

3307- 3306/ د / 1

اهل دل: یعنی مردان حق و اهل معنا.

جسم دیدند آدمی پنداشتند: اشاره به آیه واقعه در سوره یس که مى‏فرماید «قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا » یعنى گفتند شما هم نیستید جز یک بشرى مثل ما.[1]

قرن: برگرفته است از آیه‏هاى قرآن کریم، از جمله: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ.»[2]

تو: خطاب به همهْ بنی‌آدم است.

 ( 3119) اگر مى‏دانند که در این خانه چه کس منزل دارد بر در این خانه این گستاخى از چیست؟ . ( 3120) اینها ابلهانند که باهل دل جفا کرده و بمسجد تعظیم مى‏کنند . ( 3121) بگو اى خرها آن حقیقت و این مجاز است مسجدى جز دل سروران وجود ندارد . ( 3122) آن مسجدى که در دل اولیا است سجده‏گاه تمام عالم بوده و آن جا منزلگاه خداست‏ . ( 3123) هیچ قومى را خدا رسوا نکرده مگر اینکه از آن قوم دل مرد خدا بدرد آمده باشد . ( 3124) آنها اینها را جسم دیده و آدمى مثل خود دانستند و با آنها جنگ و ستیز آغاز کردند . ( 3125) اخلاق همان مردمان پیش در تو هم هست چرا نمى‏ترسى که تو همان باشى‏. ( 3126) چون همه آن نشانیها در تو موجود است وقتى تو از آنها بودى دیگر از کجا رستگار خواهى بود.

ذات حق با معیار و میزان ما شناخته نمی‏شود، زیرا ما به چیزهایی می‏توانیم بیندیشیم که دنیایی و فناپذیر است. مولانا اشارهْ ناگوار به سرنوشت اقوام پیشین، مانند قوم نوح و قوم لوط می‏کند که دل انبیای حق را به درد آوردند و رسوای جاودان شدند.



[1] - سوره یس، آیه15

[2] - (سوره مریم،آیه 98)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(326)
شنبه 94 مرداد 3 , ساعت 11:28 عصر  

"حیات طیبه"، زندگی درونی و معنوی مردان حق


( 3111)جز مگر پیری که از حق است مست

 

در درون او حیات طیبه‌ است

( 3112)از برون پیر است و در باطن صبی

 

خود چه چیزست آن ولی و آن نبی

( 3113)گر نه پیدایند پیش نیک و بد

 

چیست با ایشان خان را این حسد

( 3114)ور نمی‌دانندشان علم الیقین

 

چیست این بغض و حیل‌سازی و کین

( 3115)ور بدانندی جزای رستخیز

 

چون زنندی خویش بر شمشیر تیز

( 3116)بر تو می‌خندد مبین او را چنان

 

صد قیامت در درون‌ستش نهان

( 3117)دوزخ و جنت همه اجزای اوست

 

هرچه اندیشی تو او بالای اوست

( 3118)هرچه اندیشی پذیرای فناست

 

آن‌که در اندیشه ناید آن خداست

 حیات طَیِّبَه: زندگى پاکیزه و خوش، کنایت از آرامش. مأخوذ است از آیه «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً: هر که کارى نیکو کند از زن و مرد و مؤمن باشد هر آینه زنده خواهیم داشت او را زندگانى پاکیزه.»[1]

صَبى: کودک، و در اینجا کنایه از جوان و شاداب است.

دانستن: شناختن.

پیدا: شناسا، شناخته.

حسد کردن خسان: «وَ الجاهِلُونَ لِأهلِ العِلمِ أعداءٌ.»[2]

علم الیقین: بدرستى، چنان که باید.

خود را بر شمشیر تیز زدن: قدرت مردان حق یا قهر الهی است.

صد قیامت: مولانا در برخى ابیات مثنوی «قیامت» را کنایه از ولى کامل مى‏داند:

          چون تو اسرافیلِ وقتى راست خیز             رستخیزى ساز پیش از رستخیز

          هر که گوید کو قیامت؟ اى صنم             خویش بنما که قیامت نک منم‏

          در نگر اى سایلِ محنت زده             زین قیامت صد جهان افزون شده‏

1481- 1479 / د /4

          پس محمّد صد قیامت بود نقد             ز آن که حل شد در فناى حلّ و عقد

750 / د /6

( 3111) مگر آن پیرى که مست حق است و در درون او حیات طیبه جاى گرفته‏. ( 3112) از ظاهر پیرند و از باطن جوان آنها اولیا و انبیا هستند. ( 3113) اگر اینها در نظر نیک و بد پیدا نیستند پس چرا این همه پست فطرتان به آنان حسد مى‏ورزند. ( 3114) اگر یقین بوجود آنها ندارند این کینه و بغض و حیله‏گرى نسبت به آنها از کجا است‏. ( 3115) از طرفى اگر اینها بروز رستاخیز عقیده دارند چرا با آنها ضدیت کرده و خود را بدم شمشیر تیز مى‏دهند. ( 3116) او همان ولى و نبى بروى تو مى‏خندد فقط ظاهر او را نگاه مکن زیرا در درون او صد قیامت پنهان است‏. ( 3117) جنت و دوزخ از اعضاء و تابعین او هستند و هر چه تصور کنى او بالاتر از آنست‏ ( 3118) هر چه را که تو تصور کنى فنا پذیر است و آن که در اندیشه نمى‏آید خداى یگانه است‏ .

"پیری که از حق مست است"، مردی است که به کمال روحانی رسیده است. پروردگار در سورهْ نحل، دربارهْ مردان و زنان نکوکار و مؤمنان حقیقی فرموده است: « فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً » مولانا می‏گوید: این "حیات طیبه"، زندگی درونی و معنوی مردان حق است که آنها را از عوارض پیری و سالمندی هم بی‌آسیب می‏کند. در ادامه می‏گوید: مر‌دم دنیاپرست هم این مردان حق را خوب می‏شناسند و به همین دلیل، به آنها حسد می‏ورزند. حسودان می‏دانند که مردان حق، عالم به علم‌الیقینند و تکیهْ آنها به پروردگار، خلل نمی‏پذیرد. مولانا می‏گوید: مقابله دنیاپرستان با قدرت حق و مردان حق، به این دلیل است که آنها به رستاخیز و کیفر آن دنیا معتقد نیستند. دو بیت بعد، توصیف پیر است که همت و توجه باطنی او می‏تواند دشمنان حق را گرفتار "صد قیامت" کند و هر چه اندیشی تو، او بالای اوست.



[1] - (سوره نحل،آیه 97)

[2] - (منسوب به امیر المؤمنین على (ع)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(325)
شنبه 94 مرداد 3 , ساعت 11:22 عصر  

شکایت گفتنِ پیر مردى به طبیب از رنجوریها و جواب گفتن ِطبیب او را

آثار پیری در روح و روان

( 3099)گفت پیری مر طبیبی را که من

 

در زَحیرم از دماغ خویشتن

( 3100)گفت از پیری است آن ضعف دماغ

 

گفت بر چشمم ز ظلمت هست داغ

( 3101)گفت از پیری است ای شیخ قدیم

 

گفت پشتم درد می‌آید عظیم

( 3102)گفت از پیری است ای شیخ نزار

 

گفت هر چه می‌خورم نبود گوار

( 3103)گفت ضعف معده هم ازپیری است

 

گفت وقت دم مرا دمگیری است

( 3104)گفت آری انقطاع دم بود

 

چون رسد پیری دو صد علت شود

( 3105)گفت ای احمق برین بر دوختی

 

از طبیبی تو همین آموختی

( 3106)ای مدمغ عقلت این دانش نداد

 

که خدا هر رنج را درمان نهاد

( 3107)تو خر احمق ز اندک‌مایگی

 

بر زمین ماندی ز کوته‌پایگی

( 3108)پس طبیبش گفت ای عمر تو شصت

 

این غضب وین خشم هم ازپیری است

( 3109)چون همه اوصاف و اجزا شد نحیف

 

خویشتن‌داری و صبرت شد ضعیف

( 3110)بر نتابد دو سخن زو هی کند

 

تا به یک جرعه ندارد قی کند

 زحیر: بیمارى معده است، لیکن در تعبیر مولانا به معنیهاى دیگرى به کار رفته است. در اینجا «رنج و زحمت» معنى مى‏دهد:

          بر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر             خویشتن را در میفکن در زحیر

481/ د / 1

داغ بر چشم بودن از ظلمت: کنایه از کم شدن بینایى.

دمگیرى: تنگ نفس.

انقطاع دم: بریدن نفس، نفس تنگى.

بر دوختن بر چیزى: بدان متوسّل شدن، آن را بهانه قرار دادن.

مُدَمَّغ: (اسم مفعول از تدمیغ، ساخته فارسى زبانان از دماغ) گران سر، متکبّر، پر نخوت.

هى کردن: کنایه از خشمگین شدن و فریاد بر آوردن،پرخاش نمودن.

( 3099) پیرى نزد طبیب رفته گفت من از دماغ خود در رنج هستم و همواره نالانم‏. ( 3100) گفت این ضعف دماغ از پیرى است گفت چشم من هم تاریک شده‏. ( 3101) طبیب گفت اى پیر از اثر پیرى است گفت پشتم خیلى درد مى‏کند. ( 3102) گفت اى شیخ آن هم از پیرى است گفت هر چه مى‏خورم تحلیل نمى‏رود. ( 3103) گفت ضعف معده تو هم از پیرى است گفت وقت خون گرفتن خون در عروقم گیر مى‏کند. ( 3104) گفت بلى مرض انقطاع خون است وقتى آدم پیر شد هزار علت بروز مى‏کند. (- گفت پاى من سست شده و از راه رفتن باز مانده‏ام گفت این پیرى است که تو را گوشه نشین ساخته‏. ( 3105) گفت احمق تو از طبابت همین یک کلمه پیرى را یاد گرفتى؟. ( 3106) دماغ تو این قدر عیب کرده که نمى‏دانى که خداوند براى هر درد درمانى قرار داده؟. ( 3107) تو خر احمق از بى‏مایگى و نفهمى زنده هستى‏. ( 3108) طبیب گفت بلى این غضب تو هم از اثر پیرى است‏. ( 3109) چون تمام اعضا و اعصاب تو ضعیف شده صبر و حوصله‏ات هم کم شده است‏. ( 3110) آدم پیر تاب شنیدن دو کلمه حرف ندارد و فوراً پرخاش مى‏کند و توانایى یک جرعه آب خوردن ندارد و فى الفور قى مى‏کند.

به دنبال این سخن که "روزگارک برد و روزش دیر شد"، یعنی گمراهان عمر کوتاه این جهانی را صرف دنیا می‏کنند و در نتیجه، حاصلی جز ضعف قوای جسمانی و روحانی نصیب آنان نمی‏شود، مولانا لطیفه‌ای را در این رابطه بیان می‏کند و می‌خواهد به این نتیجه برسد که پیری و سالمندی، اگر با سیر الی‌الله و توجه به عالم معنا باشد، دشوار و رنج‌آور نخواهد بود. سالمند به پزشک می‏گوید: از ضعف قوای ذهنی یا ضعف حافظه ناراحتم.

ـ ‌پزشک: علت آن از پیری است.

ـ‌ سالمند: چشمانم تار شده است.

ـ‌ پزشک: آن‌هم از پیری است.

ـ‌ سالمند: کمرم نیز درد می‏کند.

ـ‌ پزشک: آن هم نشانهْ پیری است.

ـ‌ سالمند: هرچه می‌خورم هضم نمی‏شود.

ـ‌ پزشک: ضعف دستگاه گوارش هم از پیری است.

ـ سالمند: موقعی که می‌خواهم نفس بکشم، نفسم بند می‏آید.

ـ‌ پزشک: آن هم از پیری است. در این هنگام سالمند از کوره در می‌رود و با عصبانیت به پزشک می‏گوید: ای احمق تو با این همه اسم و رسم، فقط همین یک جمله را یاد گرفته‌ای که برای هر مرض و دردی، بگویی علت آن از پیری است؟ پزشک می‏گوید: ای سالمند! این ناراحتی و عصبانیت توهم از پیری است.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(324)
شنبه 94 مرداد 3 , ساعت 11:5 عصر  

دنیاپرستان خوابناک(ادامه)


  ( 3083)چه حلال؟ ای گشته از اهل ضلال

 

غیر خون تو نمی‌بینم حلال

( 3084)از خدا چاره‌ستش و از قوت نه

 

چاره‌ش است از دین و ازطاغوت نه

( 3085)ای‌که صبرت نیست از دنیای دون

 

صبر چون داری ز نعم الماهدون

( 3086)ای‌که صبرت نیست از ناز و نعیم

 

صبر چون داری از الله کریم

( 3087)ای‌که صبرت نیست از پاک و پلید

 

صبر چون داری از آن کاین آفرید

( 3088)کو خلیلی کو برون آمد ز غار

 

گفت هذا رب هان کو کردگار

( 3089)من نخواهم در دو عالم بنگریست

 

تا نبینم این دو مجلس آن کیست

( 3090)بی‌تماشای صفت‌های خدا

 

گر خورم نان در گلو ماند مرا

( 3091)چون گوارد لقمه بی‌دیدار او

 

بی تماشای گل و گلزار او

نِعمَ الماهِدُونَ: برگرفته است از آیه «وَ اَلْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ اَلْماهِدُونَ: و زمین را گسترانیدیم و چه نیکو گسترندگانیم.»[1] و از «نِعمَ الماهِدون» عنایت پروردگار مقصود است.

هَذا رَبِّ: هذا ربِّى: این پروردگار من است. سخن حضرت ابراهیم (ع) است.[2]

این دو مجلس: اشاره به این جهان و آن جهان است.

در این ابیات، پاسخ مولانا به سخنان آزمندان دنیاپرست است. جان کلام مولانا این است که تو از دنیای مادی نمی‏گذری، چطور از خدای به این بزرگی می‏گذری و او را فراموش می‏کنی؟ با این‌که پروردگار، نعم الماهدون است, یعنی بهترین گسترش دهند‌گان است. از "خدا چاره ستش"، یعنی می‏تواند خدا را فراموش کند و طاغوت، یعنی طغیان‌کننده و نافرمان و مانع راه حق. "صبر"، یعنی خودداری از پیروی هوای نفس و نخواستن دنیا و شکوه نکردن از نداشتن آن. مولانا به آیات 75 تا79 سورهْ انعام اشاره می‏کند که ابراهیم خلیل، در جست‌وجوی پروردگار، اختران و ماه و خورشید را خدا پنداشت، اما با دیدن افول آنها این اندیشه را رها کرد. ارتباط این بیت با ابیات بالا در این است که مولانا می‌خواهد بگوید: تو با دیدن ناپایداری دنیا چرا به دنیا دل‌بسته‌ای و رها نمی‏کنی.

 

( 3092)جز بر اومید خدا زین آب و خَور

 

کی خورد یک لحظه غیر گاو و خر

( 3093)آن‌که کالانعام بد بل هم اضل

 

گرچه پر مکرست آن گنده‌بغل

( 3094)مکر او سرزیر و او سرزیر شد

 

روزگارک برد و روزش دیر شد

( 3095)فکرگاهش کند شد عقلش خرف

 

عمر شد چیزی ندارد چون الف

( 3096)آن‌چه می‌گوید درین اندیشه‌ام

 

آن هم از دستان آن نفسست هم

( 3097)وآن‌چه می‌گوید غفورست و رحیم

 

نیست آن جز حیلهْ نفس لئیم

 3098)ای ز غم مرده که دست از نانتهی است

 

چون غفورست و رحیم، این ترس چیست

 کالأنعامِ: برگرفته است از آیه «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ: آنان همانند چار پایند، بلکه گمراه‏ترند.» [3] «إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً.»[4]

گنده بغل: آن که نم زیر بغل او بد بو باشد. در این بیت کنایه از تیره درون، خبیث دل، رانده شده.

روزگارک: «کاف» افاده تصغیر کند، اشاره به عمر کوتاه این جهانی است که گمراهان، آن را صرف دنیا می‏کنند و به جایی نمی‏رسند. یا افاده تحقیر کند، چه عمر آن که چون چار پا به خور و خواب پردازد ناچیز و بى‏بهره است.

روز دیر شدن: ظاهراً به معنى «محروم ماندن» است و تعبیرى است از حدیث «الصُّبحَةُ تَمنعُ الرِّزقَ: خواب بامدادى مانع روزى مى‏شود».

فکرگاه: ظاهراً پسوند «گاه» به خاطر رعایت وزن آمده است.

بی‌چیز الف، اصطلاح مکتب‌خانه است که الف نقطه‌ای ندارد و در کلام مولانا بیشتر کنایه از بی‌حاصلی زندگی است.

در این اندیشه‌ام: یعنی به یاد خدا هستم.

دستان: مکر، فریب.

( 3092) جز بامید خداوند از این آبشخور چه کس جز گاو و خر جرعه‏اى مى‏نوشد . ( 3093) آن که مصداق آیه« أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» است اگر چه مکار است‏ . ( 3094) ولى مکر او سرازیر و بى‏اثر شده و خودش نیز سرازیر گشته رو بپستى رفت روزگارى گذراند و وقت گذشت‏. ( 3095) قوه فکرتش ضعیف و عقلش خرف گردیده عمرش تمام شده و چیزى در دست ندارد. ( 3096) و آن چه هم که مى‏گوید در فکر آخرتم از داستانهاى نفس اماره است‏. ( 3097) این هم که مى‏گوید خداوند غفور و رحیم‏ است جز حیله نفس چیز دیگرى نیست‏ . ( 3098) تو که غمگین هستى و مى‏گویى دستم تهى است اگر واقعاً مى‏دانى که خدا غفور و رحیم است پس این ترس تو براى چیست؟.



[1] - (سوره ذاریات،آیه 48)

[2] - (نگاه کنید به: سوره انعام، آیه‏هاى 77- 78)

[3] - (سوره اعراف،آیه 179)

[4] - (سوره فرقان،آیه 44)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   61   62   63   64   65   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 388 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403748 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]