بدترینِ برادرانت، کسی است که تو را به باطل، خشنود سازد . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(318)
یکشنبه 94 تیر 28 , ساعت 10:50 صبح  

بیان آن که: در هر نفسى فتنهْ مسجدِ ضرار هست

 

( 3027)چون پدید آمد که آن مسجد نبود

 

خانهْ حیلت بُد و دام جهود

( 3028)پس نبی فرمود کآن را بر کنند

 

مطرحهْ خاشاک و خاکستر کنند

( 3029)صاحب مسجد چو مسجد قلب بود

 

دانه‌ها بر دام ریزی نیست جود

( 3030)گوشت اندر شست توماهی رباست

 

آن‌چنان لقمه نه بخشش نه سخاست

دام جهود: مقصود از جهود، نامسلمان است ، آن مسجد را براى ابو عامر ترسا ساخته بودند.

مَطرَحَه: یعنی جای ریختی اشغال و زباله.

صاحب مسجد:یعنی ابوعامر راهب یا طرفداران او.

دانه بر دام ریختن: اشاره است بدان که قصد ابو عامر از ساختن آن مسجد گرد آوردن یارانى براى خود بود.

شَست: قلاّب ماهیگیرى. (گوشت بر شست براى گرفتن ماهى نهند، نه سخاوت است. بدین رو، چیزى به حساب نمى‏آید).

( 3027) وقتى معلوم شد که آن مسجد نبوده بلکه خانه و دام یهود بوده است‏. ( 3028) حضرت رسول (ص) فرمان داد که آن را خراب کرده و زمین آن را جاى زباله قرار دهید. ( 3029) صاحب مسجد مثل خود مسجد قلب و فاسد بود اینکه او خرجى کرده بود مبنى بر جود و بخشش نبود بلکه دانه‏اى بود که بدام ریخته بود. ( 3030) گوشتى که در شست‏ تو براى ربودن ماهى است آن لقمه بخشش و سخا نیست‏.

پیامبر(ص) فرمود که آن مسجد ریاکاران و منافقان را آتش بزنند. مولانا می‏گوید: ساختن این مسجد جود و بخشش نبود، زیرا جود، آن بخششی است که برای منافع خود نباشد؛ به عنوان مثال: وقتی ماهی‌گیری تکه گوشتی بر قلاب خود می‌گذارد، این برای ربودن ماهی است و در حق ماهی، سخایی به خرج نداده است.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(317)
یکشنبه 94 تیر 28 , ساعت 10:48 صبح  

فرق محقق با مقلد :


( 3022)گرم باش ای سرد تا گرمی ‏رسد

 

با درشتی ساز تا نرمی ‏رسد

( 3023)آن دو اشتر نیست آن، یک اشترست

 

تنگ آمد لفظ معنا بس پرست

( 3024)لفظ در معنا همیشه نارسان

 

زآن پیامبر گفت قد کل لسان

( 3025)نطق اصطرلاب باشد در حساب

 

چه قدر داند ز چرخ و آفتاب

( 3026)خاصه چرخی کین فلک زو پره‌ای‌است

 

آفتاب از آفتابش ذره‌ای‌است

 گرم باش: یعنی در طلب و مجاهده باش.

گر‌می ‏رسد: یعنی جذبه و عنایت حق تو را دریابد.

قَد کلّ لِسان: «مَن اتَّقَى اللَّهَ کَلَّ لِسانُهُ: هر که از خدا ترسید زبانش کند شد.»[1] و رسول (ص) فرمود: «مَن خَافَ اللَّهَ کَلَّ لِسانُهُ.»[2]

اصطرلاب: استرلاب، ابزارى که براى اندازه گیرى ارتفاع ستارگان به کار مى‏رفت، و بسیارى از عملیات هندسى ریاضى علم هیئت با این آلت معلوم مى‏شود.

چرخ و آفتاب: کنایه از مقام عظمت پروردگار که در بیان نگنجد.

 ( 3022) اى سرد گرم باش تا بتو گرمى رسد و با درشتى بساز تا بنرمى برسى‏ . ( 3023) آن دو شتر نیست بلکه یک شتر است معنى از بس بزرگ است لفظ براى اداى آن کوچک است‏ . ( 3024) لفظ هیچ گاه نمى‏تواند این معنى را ادا کند بهمین نظر حضرت رسول (ص ع) فرمود «من عرف اللَّه کل لسانه» کسى که خدا را شناخت زبانش از گفتار باز ماند . ( 3025) نطق مثل اسطرلاب است مگر اسطرلاب از فلک و ستارگان تا چه اندازه مى‏تواند خبر دهد. ( 3026) مخصوصاً آن فلکى که این چرخ پره‏اى از آنست و آفتابى که این آفتاب ذره‏اى از آن‏.

آن‌چه مقلدان یا محققان در پایان راه به آن می‏رسند، یک حقیقت است، اما این معنای وسیعی دارد که در الفاظ نمی‌گنجد و نمی‌توان برای هر کسی توضیح داد که من زبسیار گفتارم خمش. همین کلام را به حدیث مستند می‏کند که: «من عرف الله کلّ لسانه؛ کسی که خدا را شناخت زبانش بند می‌آید». مولانا می‏گوید: زبان و بیان ما مثل ارتفاع‌سنج ستاره است که محاسبه می‏کند اما واقعاً نمی‏‏داند که در آسمان چه می‏گذرد. چرخ فقط همین آسمان نیست که بالای سر خود می‏بینیم؛ بلکه این افلاک و آسمان‌ها و خورشید و ستارها گوشه‏ای از عظمت آفرینش است. پس ما چطور می‏توانیم هم چیز را بدانیم.

چکیدهْ سخن مولانا در مجموعهْ این ابیات و این فصل این است که : محقق کسى است که دانسته پىِ گمشده خود مى‏گردد، هر کس بدو نشانى مى‏دهد، تا آن که سرانجام نشانه‏هاى راستین را مى‏یابد.

اما مقلّد که به تعبیر مولانا خداوند اشتر نیست (اشتر خود را فراموش کرده)، گرمى خداوند شتر و جست و جوى او را مى‏بیند، و به اندیشه فرو مى‏رود که اگر چیزى نبود وى این همه تکاپو نمى‏نمود. پس او هم کورکورانه به جست و جوى شتر بر مى‏خیزد.

فرق او با محقق این است که محقق مى‏داند چه مى‏خواهد و او نه. چنان که در داستان مصیبت دیده، و نوحه‏گر مقلّد دیدیم. هر دو مى‏گریند. مصیبت دیده به خاطر آن که عزیزى از دست داده، و نوحه‏گر به تقلید او در نوا افتاده. اما چون نیک بنگرى خواهى دید که مقلّد را نیز اشترى است و خود نمى‏داند تا آن که پیروى محقق او را به اشتر مى‏رساند که گفته‏اند: «مجاهدت به مشاهدت مى‏کشاند.» جست و جوى مداوم او را نیز مشمول عنایت حضرت مى‏گرداند که «أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏: همانا من کار هیچ کارگرى از شما را چه زن و چه مرد ناچیز نمى‏سازم.»[3] در چنان وقت است. که مقلّد آگاه مى‏شود که او را نیز اشترى بوده است و بى‏هوده به دنبال دیگرى راه پیموده است. در اینجا راه او از راه محقّق جدا مى‏شود. محقّق بدو مى‏گوید چرا در پى من نمى‏آیى. گوید تا کنون بى‏خبر بودم و اکنون آگاه گشتم. تقلید از تو، مرا به تحقیق کشاند. و در پایان، مولانا به نکته‏اى دقیق اشاره مى‏کند که هر چند راه او از راه آن که در پیَش بود جدا شد، اما حقیقتى که هر دو در پى آن بودند یکى است که «الطُّرُقُ اِلَى اللَّهِ بِعَدَدِ أنفاسِ الخَلائِقِ» لیکن لفظ را گنجایش فرا گرفتن این معنى دقیق نیست. چنان که اصطرلاب اندازه گیرى ستارگان، و فاصله آنها را از یکدیگر تواند، اما حقیقت آفتاب و ماه را چه داند.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 67)

[2] - (بحار الانوار، ج 75، ص 226)

[3]- (آل عمران، 195)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(316)
یکشنبه 94 تیر 28 , ساعت 10:45 صبح  

راه های سلوک راه حق: مجذوب سالک وسالک مجذوب

 

( 3010)گفت آن صادق مرا بگذاشتی

 

تا به اکنون پاس من می‌داشتی

( 3011)گفت تا اکنون فسوسی بوده‌ام

 

وز طمع در چاپلوسی بوده‌ام

( 3012)این زمان هم درد تو گشتم که من

 

در طلب از تو جدا گشتم به تن

( 30130)از تو می‌دزدیدمی‏ وصف شتر

 

جان من دید آن خود شد چشم‌پر

( 3014)تا نیابیدم نبودم طالبش

 

مس کنون مغلوب شد زر غالبش

( 3015)سیّآتم شد همه طاعات شکر

 

هزل شد فانی و جد اثبات شکر

( 3016)سیّآتم چون وسیلت شد به حق

 

پس مزن بر سیّاتم هیچ دق

( 3017)مر تو را صدق تو طالب کرده بود

 

مر مرا جد و طلب صدقی گشود

( 3018)صدق تو آورد در جستن تو را

 

جستنم آورد در صدقی مرا

( 3019)تخم دولت در زمین می‌کاشتم

 

سخره و بیگار می‌پنداشتم

( 3020)آن نَبُد بیگار کسبی بود چست

 

هر یکی دانه که کشتم صد برست

( 3021)دزد سوی خانه‌ای شد زیر دست

 

چون در آمد دید کان خانه‌خودست

 

 آن صادق: همان خداجوی حقیقی است، مقلد به خداجوی حقیقی می‏گوید: من تاکنون ادای تو را در می‏آوردم یا خود را دست انداخته بودم.

فسوسى: مسخره، مسخره کننده.

چشم پُر: یعنی بی‏نیازی و استغنای مردِ ره یافته، سیر.

مس: در اینجاهمان تقلید است

 مس مغلوب شد: تقلید به تحقیق بدل گشت.

زر: خداجویی صادقانه و حقیقی است.

سیئات: بدی‌ها و تقلید یا ادعای دوستی حق است که گاه به وصال حق می‏انجامد.

سیّئاتم طاعات شد: برگرفته است از آیه «إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُولئِکَ یُبَدِّلُ اَللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اَللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً: مگر کسى که توبه کرد و گروید و کار نیک کرد. اینان خدا گناهانشان را به (کار) نیک بدل مى‏کند و خدا آمرزنده مهربان است.»[1]

هَزل: کنایه از تقلید.

دَق: طعنه.

دق زدن: یعنی سرکوفت زدن و تحقیر کردن.

جد: کنایه از تحقیق.

سُخره و بیگار: کار بی‌مزد است.

 ( 3010) آن راستگو گفت چرا اکنون مرا تنها گذاشتى تو تا کنون همیشه پاس مرا مى‏داشتى‏. ( 3011) گفت من تا کنون در آه بوده و از روى طمع چاپلوسى مى‏کردم‏. ( 3012) حالا هم درد تو شدم که بتن از تو جدا گردیدم‏. ( 3013) من تا کنون وصف شتر را از تو مى‏دزدیدم اکنون من چشم جانم باز شده و شتر خود را دیده چشمم پر گردید و طمع از میان رفت‏. ( 3014) تا پیدا نکردم طالب نبودم اکنون زر بر مس غلبه کرده و راست به دروغ فائق آمده است‏. ( 3015) اکنون شکر مى‏کنم که گناهانم بطاعت بدل شده و هزل من فانى و جدم اثبات گردید. ( 3016) اکنون دیگر ببدى‏هاى من طعنه مزن چرا که وسیله رسیدن بحق گردید. ( 3017) صدق تو تو را طالب کرده بود ولى مرا جدیت و کوشش صدق و راستى آورد. ( 3018) صدق تو تو را وادار بطلب نمود ولى طلب من مرا بصدق رسانید. ( 3019) من در زمین تخم دولت کاشته و گمان مى‏کردم که به سخره و بیگار گرفته شده‏ام‏. ( 3020) ولى بالاخره معلوم شد بى‏کار نبوده و کار درستى بوده و هر دانه که کاشتم صد دانه براى من روئید. ( 3021) دزد بیک خانه‏اى رفت و چون بیرون آمد دید که خانه خودش است‏.

 

مولانا می‏گوید: جویندگان حقیقت در زندگی ظاهری ممکن است دور از یک‌دیگر باشند، اما هم‌درد و همراه یکدیگرند. در ادامه مولانا در چند بیت، دو وجه سلوک راه حق را چنین بیان می‏کند: بعضی از رهروان حق صادقانه قدم در سلوک می‏گذارند و با مجاهده و ریاضت و جدّ و طلب به سرمنزل می‏رسند و از آغاز راه جذبه حق و عنایت او آنها را به بالا می‏کشاند. بعضی دیگر ریاضت و طلبی دارند که صادقانه و همراه با جذبه و عنایت حق نیست. گروه دوم اگر مشمول عنایت شوند سالک مجذوب‌اند. گروه اول که از ابتدا مجذوب عنایت الهی شده‏اند مجذوب سالک‌اند. در واقع منشأ این دوگونه بودن در این است که مجاهده بر مشاهده تقدم یابد یا مشاهده بر مجاهده. مولانا هر دو گروه را به شرط عنایت و موافقت مشیت الهی، قرین توفیق می‏داند.



[1] -   فرقان،آیه 70

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(315)
یکشنبه 94 تیر 28 , ساعت 10:39 صبح  

فرق بین جویندگان حقیقی با مدعیان:


( 2998)پیش آن‌کس که نه صاحب اشتری ا‌ست

 

کو درین جست شتر بهر مری ا‌ست

( 2999)زین نشان راست نفزودش یقین

 

جز ز عکس ناقه‌جوی راستین

( 3000)بوی برد از جد و گرمی‌های او

 

که گزافه نیست این هیهای او

( 3001)اندرین اشتر نبودش حق ولی

 

اشتری گم کرده است او هم بلی

( 3002)طمع ناقه‌ی غیر روپوشش شده

 

آن‌چه زو گم شد فراموشش شده

( 3003)هر کجا او می‌دود این می‌دود

 

از طمع هم‌درد صاحب می‌شود

( 3004)کاذبی با صادقی چون شد روان

 

آن دروغش راستی شد ناگهان

( 3005)اندر آن صحرا که آن اشتر شتافت

 

اشتر خود نیز آن دیگر بیافت

( 3006)چون بدیدش یاد آورد آن خویش

 

بی طمع شد ز اشتر آن یار خویش

( 3007)آن مقلد شد محقق چون بدید

 

اشتر خود را که آن‌جا می‌چرید

( 3008)او طلب‌کار شتر آن لحظه گشت

 

می‌نجستش تا ندید او را به‌دشت

( 3009)بعد از آن تنها روی آغاز کرد

 

چشم سوی ناقهْ خود باز کرد

 جُست: جُستن.

عکس: یعنی بازتاب و تأثیر روحانی.

هَیها: سر و صدا، و در اینجا کنایه از کوشش و تلاش است.

رو پوش شدن: کنایه از غافل ساختن.

آنچ از او گم شد: حقیقتى که از آن غافل بود.

هم درد صاحب شدن: با او در جست و جو شرکت کردن.

صاحب: محقق.

دروغش راستى شد: «مشاهدت ثمره مجاهدت است.»[1]

او طلبکار شتر...: چون به جد در پى محقّق مى‏رفت او نیز گمشده خود را یافت.

تنها روى آغاز کرد: تقلید را رها کرد و پى تحقیق افتاد.

ناقه خود: استعاره از حقیقت فراموش شده.

( 2998) اما آن کسى که شتر نداشته و شتر جوییش فقط محض همسرى با شتر گم کردگان است‏. ( 2999) از این نشانى راست که از شتر مى‏دهند براى او یقین حاصل نمى‏شود مگر از انعکاس حال کسى که واقعاً شتر گم کرده است‏. ( 3000) او از گرمى و جدیت کسى که راستى شتر جو بوده بو مى‏برد و مى‏فهمد که این همه خوشحالى و هاى هوى او بى‏مورد نیست‏. ( 3001) او در این شتر حقى نداشته ولى او هم آخر شترى گم کرده‏. ( 3002) و طمع شتر غیر رو پوش گشته و گم کرده‏اش فراموش شده‏. ( 3003) و هر کجا شتر گم کرده راستین مى‏رود این هم مى‏دود و از طمع صاحب درد هم مى‏گردد.( 3004) وقتى دروغ‏گویى با راستگویى همراه شد ناگهان دروغش مبدل براست مى‏گردد. ( 3005) در آن صحرا که شتر شخص راستگو رفته بود این هم شتر خود را در آن جا مى‏یابد. ( 3006) وقتى شتر خود را دید گم کرده خود را بیاد آورده از شتر دیگران طمعش قطع مى‏گردد. ( 3007) و وقتى شتر خود را دید مقلد محقق گردید. ( 3008) او آن لحظه طالب شتر شد که او را در دشت دید. ( 3009) پس از آن دیگر بناى تنها رفتن گذاشت و بشتر خود چشم باز کرد.

صحبت در مورد کسی است که مدعی حقیقت‌جویی می‌باشد، اما ممکن است او هم به حقیقت برسد. مولانا می‏گوید: حتی آن مقلد یا مدعی هم در جست‌وجوی حقیقتی است، اما فرق بین جویندگان حقیقی با مدعیان در این است که مدعی، حجابی از طمع پیش چشمِ باطن دارد و گم شده خود را اگر هم ببیند، نمی‏شناسد. مولانا معمولاً محقق را به معنی خداجوی حقیقی در مقابل مدعی و مقلد به‌کار می‏برد. صحبت دربارهْ کسی بود که به تقلید از حقیقت، سخن می‏گوید و گاه تقلید او به تحقیق می‏انجامد. در این مرحله است که او تک‌روی آغاز می‏کند، زیرا دیگر نیاز ندارد که مقلد و همراه دیگری باشد.



[1] - (کشف المحجوب، ص 253)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(314)
یکشنبه 94 تیر 28 , ساعت 10:37 صبح  

شرح فایدهْ حکایت ِآن شخص ِشتر جوینده

 راه دست یابی به حکمت الهی و معرفت باطن قرآن

محقق و مقلّد

 

( 2984)اشتری گم کرده‌ای ای معتمد

 

هر کسی ز اشتر نشانت می‌دهد

( 2985)تو نمی‌دانی که آن اشتر کجاست

 

لیک دانی کین نشانی‌ها خطاست

( 2986)وآن‌که اشتر گم نکرد او از مری

 

همچو آن گم کرده جوید اشتری

( 2987)که بلی من هم شتر گم کرده‌ام

 

هر که یابد اجرتش آورده‌ام

( 2988)تا در اشتر با تو انبازی کند

 

بهر طمع اشتر این بازی کند

( 2989)او نشان کژ بشناسد ز راست

 

لیک گفتت آن مقلد را عصاست

( 2990)هرچه را گویی خطا بود آن نشان

 

او به تقلید تو می‌گوید همان

مِرى: یعنی از رقابت و هم‌چشمی،مراء، جدال، لجبازى.

انبازى: شرکت جستن.

گفت عصا بودن: سخن محرک عمل شدن. (نشانیها که تو مى‏دهى موجب مى‏شود که مقلّد هم همان نشانها را گوید و با تکیه به گفتار تو به طلب ادامه دهد).

 ( 2984) تو شترى گم کرده‏اى و هر کس از شتر نشانى مى‏دهد. ( 2985) تو اگر چه نمى‏دانى که شتر کجا است ولى مى‏دانى این نشانیها که مى‏دهند درست نیست زیرا نشانى شتر خود را مى‏دانى‏. ( 2986) یکى دیگر هم که اصلا شترى گم نکرده براى اینکه با کسى که شتر گم کرده همسرى کرده باشد آن هم شتر مى‏جوید. ( 2987) و مى‏گوید بلى من هم شتر گم کرده‏ام و هر کس نشانى بدهد مژدگانى خواهم داد. ( 2988) و براى اینکه در شتر با تو شریک باشد باین طمع این بازى را مى‏کند. ( 2989) او نشانى کج را از نشانى راست تمیز نمى‏دهد ولى گفته تو عصاى دست اوست‏. ( 2990) بهر کس که بگویى این نشانى خطا بود او هم از تو تقلید کرده همین را مى‏گوید.

مولانا در مثنوی بارها به این اعتقاد اشاره می‏کند که هرکس با مبدأ هستی رابطه‌ای داشته باشد، حکمت الهی و معرفت باطن قرآن به او تعلق دارد و هر جا که این معرفت و حکمت را بیابد، ‌آن را می‏شناسد. حکمت الهی نیز مانند شتر گم‌شده‏ای که به صاحبش باز می‌گردد به سوی او می‏آید. مولانا با اشاره دیگری به همین مضمون در مورد کسانی سخن می‏گوید که در جست‌وجوی این معرفت‏اند و نیز کسانی که به تقلید جویندگان، مدعی حقیقت‌جویی می‏شوند وچه بسا که این مدعیان هم سرانجام دریابند که حقیقتی هست. «این نشانی‌ها خطاست»، مرحله‏ای را توصیف می‏کند که سالک می‏فهمد وصول به حق، راهی غیر از منطق و دلیل و ابزار‏های این جهانی دارد.

 

( 2991)چون نشان راست گویند و شبیه

 

پس یقین گردد تو را لا ریب فیه

( 2992)آن شفای جانِ رنجورت شود

 

رنگ روی و صحت و زورت شود

( 2993)چشم تو روشن شود پایت دوان

 

جسم تو جان گردد و جانت روان

( 2994)پس بگویی راست گفتی ای امین

 

این نشانی‌ها بلاغ آمد مبین

( 2995)فیه آیاتٌ ثقاتٌ بیناتٌ

 

این براتی باشد و قدر نجات

( 2996)این نشان چون داد گویی پیش رو

 

وقت آهنگ است پیش‌آهنگ شو

( 2997)پیروی تو کنم ای راست‌گو

 

بوی بردی ز اشترم بنما که کو

 لا رَیبَ فِیهِ: یعنی شکی درآن (قرآن) نیست. اشاره به آیه اول سوره بقره که مى‏فرماید: «ذلِکَ اَلْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ» یعنى این همان کتاب است که وعده نزول آن داده شده و شکى در آن نیست.[1]

 آن: نشان راست.

جان: روح حیوانى.

روان: نفس ناطقه (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى)، روح انسانى.

امین: همان انبیا و اولیای حق‏اند که به ما نشانی‌های درست و روشن می‏دهند.

بَلاغ: رساندن پیام.

بلاغ مبین: پیام روشن، پیام آشکار،. همان قرآن است، که بهترین نشانه‌ها برای یافتن حق می‌باشد:« وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَاحْذَرُواْ فَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ»:اطاعت خدا و اطاعت پیامبر کنید! و (از مخالفت فرمان او) بترسید! و اگر روى برگردانید، (مستحق مجازات خواهید بود؛ و) بدانید بر پیامبر ما، جز ابلاغ آشکار، چیز دیگرى نیست (و این وظیفه را در برابر شما، انجام داده است).[2] و:« وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ»:و بر پیامبر چیزى جز رساندن آشکار نیست!»[3]

فِیهِ آیاتٌ بَیِّنات: در آن نشانه‏هاى راست آشکار استف اشاره دارد به آیه سورهْ آل‌عمران در وصف کعبه است و مولانا می‏خواهد بگوید که این نشانی‌ها مثل کعبه است که:«فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ مَّقَامُ إِبْرَاهِیمَ وَمَن دَخَلَهُ کَانَ آمِنًا »:در آن، نشانه‏هاى روشن، (از جمله) مقام ابراهیم است؛ و هر کس داخل آن [= خانه خدا] شود؛ در امان خواهد بود،[4] و به مرد راه حق آرامش می‏بخشد.

برات: حواله، که بیشتر در مورد پول نقد به کار مى‏رود. سند، دستخط و حکم (و مقصود سند یا نشانه درستى گفتار است).

قدر: مقدّر شده (شب قدر). اشارت است بدان چه در شب قدر براى آنان که گناهى نکرده‏اند یا از گناه توبه کرده‏اند برات آزادى از آتش داده مى‏شود.

 ( 2991) وقتى کسى نشانى راست داد براى تو یقین پیدا مى‏شود و درک مى‏کنى که« لا رَیْبَ فِیهِ» کاملا درست است. ( 2992) پس همان نشانى شفاى جان رنجور تو گردیده و حس تو را که حافظ گنج است آشکار ساخته و بکار مى‏اندازد. (- چهره‏ات را ارغوانى نموده ببازوانت نیرو بخشیده صفات و ملکات و خلقت تو را صد چندان مى‏کند. ( 2993) چشمت از آن نشانى روشن و پایت براى دویدن نیرومند شده جسمت جان و جانت روان مى‏گردد. ( 2994) و مى‏گویى اى کسى که امین هستى راست گفتى این نشانى‏ها بلاغ مبین است‏. ( 2995) و در آن آیات روشن یقینى دیده مى‏شود این نشانى برات یا شب قدر و راه نجات است‏. ( 2996) وقتى او این نشان را داد مى‏گویى وقت رفتن است جلو بیفت و راهنماى من باش‏. ( 2997) اى شخص راستگو از تو پیروى خواهم کرد تو از شترم با خبر هستى پس بمن نشان بده که کجا است‏.

سخن در مورد مقامی ‏است که در آن، معرفت و آشنایی به اسرار آغاز می‏شود و انسانِ آگاه، زندگی جسمی ‏ندارد و جسم او به جان تبدیل می‏شود. آن‌چه در راه حق حرکت و جنبش دارد، جان انسان آگاه است که به سوی حق روان می‏گردد.



[1] - (سوره بقره،آیه 2)

[2] - مائده،ایه92

[3] - نور،ایه54

[4] - سورهْ آل‌عمران، آیه97


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   61   62   63   64   65   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 331 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403691 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]