هنگامی که دانشمندی می میرد، چنان شکافی در اسلام پدید می آید که جز جانشینش آن را پر نسازد . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(265)
یکشنبه 94 اردیبهشت 13 , ساعت 6:54 عصر  

آگاهی ومعرفت از شرایط دعاست


 ( 2475)من چو هاروت و چو ماروت از حزن

 

آه می‌کردم که ای خلاق من

( 2476)از خطر هاروت و ماروت آشکار

 

چاه بابل را بکردند اختیار

( 2477)تا عذاب آخرت این‌جا کشند

 

گُر بُزند و عاقل و ساحروشند

( 2478)نیک کردند و به جای خویش بود

 

سهل‌تر باشد ز آتش رنج دود

( 2479)حد ندارد وصف رنج آن جهان

 

سهل باشد رنج دنیا پیش آن

( 2480)ای خنک آن کو جهادی می‌کند

 

بر بدن زجری و دادی می‌‌کند

( 2481)تا ز رنج آن جهانی وا رهد

 

بر خود این رنج عبادت می‌نهد

( 2482)من همی‌گفتم که یا رب آن عذاب

 

هم درین عالم بران بر من شتاب

( 2483)تا در آن عالم فراغت باشدم

 

در چنین درخواست حلقه می‌زدم

 هاروت و ماروت: اشاره به دو فرشته یی است که می پنداشتند هرگز گناه نمی کنند و به امتحان حق گرفتار آمدند.(نگاه کنید به: شرح بیت 3334 و 3355 / د/1 به بعد).

آشکار: ممکن است آن را صفت «خطر» گرفت (از خطرى که آشکار بود) و ممکن است قید «اختیار کردن» گرفت.

آشکارا: از روى علم. علانیه. (با علم و اطلاع چاه بابل را گزیدند که آن عذاب دنیوى بود و پایان یافتنى).

چاه بابل: جایى که هاروت و ماروت در آن زندانى شدند. [1]

 گُربُز: دانا، زیرک، حیله‌گر

عاقل: یعنی عقل حسابگر و منافع طلب.

ساحروش: اشاره است بدان چه در برخى از تفسیرها، از جمله تفسیر درّ المنثور، در ذیل همین آیه (سوره بقره، ذیل آیه 102،)آمده است که سحر دو گونه است یکى سحرى که شیاطین مى‏آموختند و دیگر سحرى که هاروت و ماروت مى‏آموختند. اما کسانى که ملایکه را معصوم مى‏دانند نسبت سحر به هاروت و ماروت- پیش از مغضوب شدن آنها- نمى‏دهند.

آتش: عذاب آخرت .

سهلتر بودن: اشاره است بدان که عذاب این جهان تمام شدنى است و عذاب آخرت سخت، و به سر نیامدنى. چنان که در قرآن کریم است «وَ لَعَذابُ اَلْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ: همانا عذاب آن جهان بزرگتر است اگر مى‏دانستند.»[2] و نیز در دعاى کمیل است: «فَکَیفَ احتِمالِی لِبَلآءِ الآخِرَةِ وَ جَلِیلِ وُقُوعِ المَکارِهِ فِیها وَ هُوَ بَلاءٌ تطُولُ مُدَّتُهُ وَ یَدُومُ مَقامُهُ وَ لا یُخَفَّفُ عَن أهلِهِ لِأنَّهُ لا یَکُونُ اِلاّ عَن غَضَبِکَ وَ انتِقامِکَ وَ سَخَطِکَ».

بر بدن دادی می‏کند: یعنی نفس را کیفری می‏دهد.

رنج دود: عذاب دنیاست. اشاره است بدان که در چاه بابل که آن دو فرشته در آن سر نگون‏اند آتش و دود است.

اى خنک: خوشا، خرما

          اى خنک جان عیش پرور تو             کز چنین فتنه دور شد سر تو

(نظامى)

جهاد: مجاهدت. در این بیت مقصود در افتادن با نفس است و مقهور ساختن آن.

زَجر: سخت گرفتن، باز داشتن، تحمّل ریاضت کردن.

داد: به معنى «بخشیدن» است برابر «زجر» که به معنى «منع» است.

حلقه زدن: در این‌جا یعنی انتظار داشتن و خواهش کردن.

 ( 2475) مثل هاروت و ماروت از غصه آه مى‏کشیدم که اى خداى من‏. ( 2476) هاروت و ماروت از ترس خطر چاه بابل را اختیار کردند. ( 2477) هاروت و ماروت چاه بابل را اختیار کردند که عذاب آخرت را در همین جا بکشند آنها صاحب جزیره [جزبزه یا جزبز معرب گربز است بکسى گویند که در حکمت و استعداد عقلى در حد افراط باشد] و عاقل ساحر نما هستند. ( 2478) آنها کار خوب و بجایى کردند زیرا که تحمل رنج دود آسانتر از تحمل سوزش آتش است‏. ( 2478) توصیف رنج آخرت لا یتناهى است و رنج دنیا پیش آن سهل و آسان است‏ . ( 2480) خوشا کسى که جهاد کرده و بدن خود را در معرض زجر و رنج قرار مى‏دهد . ( 2481) رنج این عبادت را متحمل مى‏شود تا از عذاب آخرت رهایى یابد. ( 2482) من دعا کرده و مى‏گفتم خداوندا آن عذاب را در همین دنیا بسر وقت من بفرست‏ . ( 2483) تا در جهان دیگر از رنج فارغ باشم من در همین دعا و این خواست بودم‏.

مولانا به دوفرشته‏ای اشاره می‏کند که می‏پنداشتند هرگز گناه نمی‏‏کنند و به امتحان حق گرفتار آمدند. و در«چاه بابل» زندانی شدند. مراد از «جهاد»، جهاد با نفس و مجاهده و ریاضت در راه معرفت حق است که لازمهْ آن بی‏توجهی به زندگی مادی و نیازهای تن است. برای جلو گیری از برداشت سوء از این بیان مولانا،لازم است به این نکته توجه کرد کهخواهشهاى نفسانى را در حد آن چه ادامه زندگانى و قدرت بر طاعت بدان بسته است، ارضا باید کرد و این معنى از روایتهاى صحیح فهمیده می شود. از جمله روایتى که مجلسى آورده است و مختصرى از آن نگاشته مى‏شود: «سلمان، ابو الدرداء را گفت تن تو را بر تو حقى است و اهل تو را بر تو حقى است روزه گیر و افطار کن و نماز بگزار و بخواب و حق هر چیزى را بده. ابو الدرداء نزد رسول (ص) رفت و قصّه بدان حضرت گفت. رسول (ص) چنان فرمود که سلمان گفته بود.»[3] و نیز نگاه کنید به: فرموده‏ى امیر مؤمنان (ع) به برادر علاء بن زیاد حارثى.[4] آنان که با نفس أمّاره مى‏ستیزند، دشوارى این جهان را بر خود مى‏پذیرند، تا در آن جهان در سایه رحمت حق قرار گیرند. امیر مؤمنان (ع) در وصف پرهیزکاران فرماید: «روزى چند را با شکیبایى به سر بردند که آسایشى دراز مدت را برایشان به دنبال آورد. تجارتى سودمند بود که پروردگارشان براى آنان فراهم کرد.»[5] و مانند این کلمات در سخنان رسول (ص) و امامان علیهم السّلام فراوان است. لیکن باید توجه داشت که توفیق چنین ریاضتها هم بسته به عنایت پروردگار است، نه با گزینش و از روى اختیار که بنده را چنان طاقت نیست تا خود را بیازماید.



[1] - (براى آشنایى بیشتر از داستان نگاه کنید به: کشف الاسرار، ج 1، ص 297، و تفسیر ابو الفتوح رازى، سوره بقره، ذیل آیه 102، و بحار الانوار، ج 56، ص 265- 326)

[2] - (سوره زمر،آیه 26)

[3] - (بحار الانوار، ج 67، ص 128)

[4] - (نهج البلاغه، خطبه 209)

[5] - (نهج البلاغه، خطبه 193)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(264)
یکشنبه 94 اردیبهشت 13 , ساعت 6:52 عصر  

تتمّهْ نصیحتِ رسول علیه السّلام ، بیمار را

 آگاهی ومعرفت از شرایط دعاست

ریاضتِ ممدوح و هدفمند

( 2464)گفت پیغمبر مر آن بیمار را

 

چون عیادت کرد یار زار را

( 2465)که مگر نوعی دعایی کرده‌ای

 

از جهالت زهربایی خورده‌ای

( 2466)یاد آور چه دعا می‌گفته‌ای

 

چون ز مکر نفس می‌آشفته‌ای

( 2467)گفت یادم نیست الا همتی

 

دار با من یادم آید ساعتی

( 2468)از حضور نوربخش مصطفی

 

پیش خاطر آمد او را آن دعا

( 2469)تافت زآن روزن که از دل تا دل است

 

روشنی که فرق حق و باطل است

( 2470)گفت اینک یادم آمد ای رسول

 

آن دعا که گفته‌ام من بوالفضول

( 2471)چون گرفتار گنه می‌آمدم

 

غرقه دست اندر حشایش می‌زدم

( 2472)از تو تهدید و وعیدی می‌رسید

 

مجرمان را از عذاب بس شدید

( 2473)مضطرب می‌گشتم و چاره نبود

 

بند محکم بود و قفل ناگشود

( 2474)نی مقام صبر و نی راه گریز

 

نی امید توبه نی جای ستیز

 تتمّه نصیحت: نگاه کنید به: شرح بیت 2146، 2217، 2253 / د /2

یار زار: دوست بیمار. مقصود همان صحابى است که رسول (ص) به بیمار پرسى او رفته بود.

زهر با: یعنی آش زهر، در این‌جا کنایه از عملی است که مورد پسند پروردگار نباشد یا در حدی بالاتر از شایستگی گوینده باشد، کنایه از گستاخى با حضرت حق کردن، و چیزى را فوق تحمل خود در خواست نمودن.

همّتی با من دار: یعنی با نفوذ روحانی خود مرا یاری کن.

ساعتى: در ساعت، بى‏درنگ، در حال.

تافت ز آن روزن: تعبیر دیگرى است از عبارت «القَلبُ یَهدِى اِلَى القَلب: دل را به دل رهى است». رابطهْ باطنی صحابه و پیامبر است.

بوالفضول: یعنی پُرگوی و بیهوده‌گوی.

حشایش‌: جمع حشیشه به معنای خار و خس و علف است، کنایت از توسل به وسیلتهاى ناسودمند. برگرفته است از مثل معروف «الغَرِیقُ یَتَشَبَّثُ بِکُلِّ حَشِیشٍ».

و‌عید: وعدهْ بد و خبر عذاب و کیفر است.

بند محکم و قفل ناگشود: همان غلبه هوای نفس و علایق دنیایی است؛ یعنی نه می‏توانستم تو‌به کنم و نه می‏توانستم بیش از این با نفس بستیزم.

( 2464) پیغمبر خدا همین که بیمار را عیادت کرد فرمود. ( 2465) مگر تو یک قسم دعایى کرده و از نادانى آش زهر خورده‏اى؟. ( 2466) فکر کن و بیاد بیاور که از مکر نفس آشفته شده و چه دعایى کرده‏اى؟. ( 2467) عرض کرد من یادم نیست همتى بکنید که یادم بیاید. ( 2468) از حضور نور بخش حضرت محمد مصطفى (ص ع) آن دعا بخاطرش آمد. ( 2469) و از همت آن منبع روشنى گمشده خود را پیدا کرد، همان روشنى که حق را از باطل جدا مى‏کند از روزنه که از دل بدل هست تابیدن گرفت‏. ( 2470) عرض کرد یا رسول اللَّه اکنون دعائیکه من نادان دانا نما کرده‏ام یادم آمد. ( 2471) من وقتى گرفتار گناه بوده و نزد تو مى‏آمدم چون غریق دست و پا مى‏زدم‏. ( 2472) از طرف شما تهدید و وعید براى مجرمین مى‏رسید و به آنها وعده عذاب دردناک مى‏داد. ( 2473) من مضطرب مى‏شدم ولى چاره‏اى نداشتم بند محکم بود و قفل قابل گشودن نبود. ( 2474) نه مى‏توانستم صبر کنم و نه راه فرار داشتم نه جاى ستیزه بود و نه امید توبه‏.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(263)
یکشنبه 94 اردیبهشت 13 , ساعت 6:47 عصر  

مناجات عاشق مجذوب 

( 2451)یا رب این بخشش نه حد کار ماست

 

لطف تو لطف خفی را خود سزاست

( 2452)دست گیر از دست ما، ما را بخر

 

پرده را بردار و پردهْ ما مدر

( 2453)باز خر ما را ازین نفس پلید

 

کاردش تا استخوان ما رسید

( 2454)از چو ما بیچارگان این بند سخت

 

کی گشاید ای شه بی‌تاج و تخت

( 2455)این چنین قفل گران را ای ودود

 

کی تواند جز که فضل تو گشود

( 2456)ما ز خود سوی تو گردانیم سر

 

چون توی از ما به ما نزدیک‌تر

 لُطف خَفى: آن چه حق تعالى بى‏هیچ سبب به بنده افاضت فرماید، لطفی است که از طریق علل و اسباب ظاهری صورت نمی‌گیرد و لطف محض است.

خریدن: کنایه از به اطاعت خود در آوردن. بنده ساختن و از مکر شیطان رهانیدن.

پرده را بردار: یعنی مانع دیدن حقیقت را از پیش چشم ما بردار که همان هوای نفس و کشش به سوی دنیاست.

پرده دریدن: کنایه از رسوا کردن.

پردهْ ما مدر: یعنی در این دنیا ما را شرمسار نکن.

کارد به استخوان رسیدن: آسیب از حد گذشتن. کار به جان دادن رسیدن. و ضمیر «ش» به نفس باز مى‏گردد. (نفس ما را از پا در آور).

بنده سخت: همان بندگی نفس است .

شاه بی‌تاج و تخت: خطابی است به پروردگار.

قفل گران: باز اسارت و بندگی نفس است.

وَدُود: (نامى از نامهاى خدا) بسیار دوست.

فضل: لطف حق در مرتبه‌ای بالاتر از شایستگی بنده است.

خود: یعنی نفس.

از ما به ما نزدیکتر: برگرفته است از آیه «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ: و ما نزدیکتر بدو هستیم از رگ گردن.»[1]

اکنون مولانا سخن عاشق مجذوب را به مناجات کشانده است. برای آن‌که ما علاقه‌های مادی و گِل خوردن را رها کنیم. پروردگار باید به ما توفیق عطا کند و «این بخشش»، همان توفیق الهی است. به طوری که ما از خود و نفسانیات خود روی بر می‌گردانیم و به سوی تو روی می‌آوریم، زیرا تو از ما به ما نزدیک‌تری؛ عرفا می‌گویند: «این نزدیکی اشاره دارد به معیت و احاطه ذاتی حق.

 

( 2457)این دعا هم بخشش و تعلیم توست

 

گرنه در گلخن گلستان از چه رست

( 2458)در میان خون و روده فهم و عقل

 

جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل

( 2459)از دو پاره پیه این نور روان

 

موج نورش می‌زند بر آسمان

( 2460)گوشت‌پاره که زبان آمد از او

 

می‌رود سیلاب حکمت همچو جو

( 2461)سوی سوراخی که نامش گوش‌هاست

 

تا به باغ جان که میوه‌ش هوش‌هاست

( 2462)شاهراه باغ جان‌ها شرع اوست

 

باغ و بستان‌های عالم فرع اوست

( 2463)اصل و سرچشمهْ خوشی آن است آن

 

زود تجری تحتها الانهار خوان

 بخشش و تعلیم توست: برگرفته است از آیه «وَ قالَ رَبُّکُمُ اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ: و گفت پروردگار شما مرا بخوانید تا شما را پاسخ گویم.»[2]

          هم دعا از تو اجابت هم ز تو             ایمنى از تو مَهابت هم ز تو

692/ د / 2

گلخن: استعاره از جسم و زندگانى جسمانى.

گلستان: استعاره از یاد خدا.

در گلخن گلستان رُستن: استعاره از به یاد خدا افتادن و مخاطب بنده حقیر با پروردگار بزرگ.

در میان خون و روده: یعنی در این وجود آلودهْ مادی.

فهم و عقل: در‌این‌جا منظور فهم و عقل خداجوست

دو پاره پیه: کنایه از چشم. اشاره دارد به سخنان امیر المؤمنین على (ع) است: «اعجبوا لهذا الانسان ینظر بشحم و یتکلم بلحم و یسمع بعظم و یتنفس من خرم« از آفرینش انسان در شگفت شوید که او با پیهی می‌بیند و با گوشتی سخن گوید و با استخوانی بشنود و از شکافی نَفس کشد»[3]

سیلابِ حکمت: استعاره از سخنان سودمند، سخنان عارفان و حکیمان الهی است.

شرع او: یعنی (دین خدا)

تَجرِى تَحتَها الانهارُ: برگرفته است از قرآن کریم که در سوره‏هاى قرآن در وصف «بهشت» آمده است.[4]

( 2457) این دعا هم که مى‏کنیم بخشش تو و تعلیم تو است و گرنه در گلخن چرا گل مى‏روید . ( 2458) در میان خون و روده عقل بوجود مى‏آید این را جز با کرام تو نمى‏توان بچیزى حمل کرد . ( 2459) از دو قطعه پیه نورى ناشى مى‏شود موج نورش به آسمان مى‏رسد . ( 2460) از یک پاره گوشت که زبان نام دارد چون جوى بزرگى سیلاب حکمت جارى مى‏شود . ( 2461) و همین سیلاب از سوراخهائى که گوش نام دارند داخل شده تا بباغ جان مى‏رسد که میوه آن هوش است‏ . ( 2462) شرع و قانون او شاه راه باغ جانها بوده و باغ و بستانهاى عالم همگى فرع او است‏ . ( 2463) اصل و سر چشمه خوشى او است و آیه «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ » همین معنى را بیان مى‏کند .

مولانا از زبان عاشق مجذوب یک پله سخن عاشقانه و مناجات را لطیف‌تر و عاشقانه‌تر می‌کند و می‌گوید: همین مناجات و دعای ما هم، اگر پروردگار نخواهد، صورت نمی‌گیرد. وجود مادی ما مثل «گلخن» حمّام یا زباله‌دان است و تنها جذبهْ پروردگار می‌تواند آن را به گلستان تبدیل کند. مولانا همانند بسیاری از عارفان بزرگ، (دین خدا) را شاهراهی می‌داند که ما را به عالم غیب و جهان جان می‌رساند؛ اصل و سرچشمهْ همهْ خوبی‌ها و خوشی‌ها، آن هوش‌ها و ادراک‌های دینی و شرع مقدس است. آن بهشتی که گفته‌اند زیربناهایش جوی‌های روان است، همین باغ جان‌ها و عالم غیب است. [5] پس سرچشمه این لطفها اوست که عقل را در وجود آدمى نهاده و باغ و بستان دانش را در دل وى قرار داده و پیمبران را فرستاده تا آدمى را تعلیم دهند و او را از عذاب جهل برهانند و به نعیم و حیات دانش برسانند.



[1] - سوره ق،آیه 16

[2] - سوره غافر،آیه60

[3] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 8)

[4] - سوره بقره، آیه 25

[5] -  سوره توبه، آیهْ 100.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(262)
یکشنبه 94 اردیبهشت 13 , ساعت 6:45 عصر  

مشتری من خدای است


( 2446)مشتری من خدای است او مرا

 

می‌کشد بالا که الله اشتری

( 2447)خون بهای من جمال ذوالجلال

 

خون بهای خود خورم کسب حلال

( 2448)این خریداران مفلس را بهل

 

چه خریداری کند یک مشت گل

( 2449)گل مخور گل را مخر گل را مجو

 

زان که گل خوار است دایم زردرو

( 2450)دل بخور تا دائماً باشی جوان

 

از تجلی چهره‌ات چون ارغوان

 بالا کشیدن: به آسمان بردن، از عالم ناسوت به عالم لاهوت سیر دادن. سیر الى اللَّه.

اللّهُ اشتَرى: برگرفته است از آیه «إِنَّ اَللَّهَ اِشْتَرى‏ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اَللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ: خدا از مؤمنان جانها و مالهاى آنان را خرید تا بهشت از آنشان باشد در راه خدا کارزار مى‏کنند پس مى‏کشند و کشته مى‏شوند.»[1]

خونبهاى من...: آن که صفتهاى حیوانى را در وجود خود بکشد و خودى را واگذارد، از خود مى‏میرد و به خدا زنده مى‏ماند، که «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اَللَّهُ» [2] کشتگان معشوق‏اند و روزى خواران او.

          ما بها و خونبها را یافتیم             جانب جان باختن بشتافتیم‏

          اى حیاتِ عاشقان در مردگى             دل نیابى جز که در دل بُردگى‏

1751- 1750 / د /1

خواهان معشوق‏اند و دشمن زندگانى مادى که تا از این جان نرهند به جانان نرسند.

          تو مکن تهدید از کشتن که من             تشنه زارم به خون خویشتن‏

          عاشقان را هر زمانى مردنى است             مردن عشّاق خود یک نوع نیست‏

          او دو صد جان دارد از جانِ هُدى             و آن دو صد را مى‏کند هر دم فدى‏

          هر یکى جان را ستاند ده بها             از نُبى خوان عَشرةً أمثالُها

3836- 3833 /د / 3

خریداران مفلس: مردم دنیا، آنان که دل روشن ندارند.

گل خوردن: نوعى عادت و بیمارى گونه که در بعض مردم دیده مى‏شود. در قدیم کسانى بودند که به گل خوردن عادت داشتند، گل خوردن در این بیت کنایت از پرداختن به پرورش جسم و متعلقات آن، متاع دنیا و منافع این جهانی است و آنها که از این منافع می‌گذرند زردرو و غمزده نیستند.

گل خریدن: کنایه از آن چه دنیاوى است به دست آوردن.

دل خوردن: یعنی از روشنی باطن برخوردار شدن، به معرفت الهى پرداختن.

تجلی: تابیدن نور حقیقت در دل مرد حق است که او را شاد می‌کند

( 2446) مشترى من همان طور که فرموده است « إِنَّ اَللَّهَ اِشْتَرى‏ » خدا است که مرا همواره ببالا مى‏کشد. ( 2447) جمال حضرت ذو الجلال خونبهاى من است پس خونبهاى خود را مى‏خورم و روزى حلالى نصیبم شده‏ . ( 2448) این خریداران مفلس را بگذار مگر آنها چه مى‏خرند فقط مشترى یک مشت گل هستند . ( 2449) گل را نه بخر و نه بجو و نه بخور چرا که گل خوار همواره زرد رو است‏ . ( 2450) دل بخور و رنج خون دل خوردن بخود هموار کن تا دائماً جوان بوده و چهره‏ات از تجلى انوار خدایى چون ارغوان بر افروخته باشد .

مولانا می گوید: خریدار دانش عارفان و عاشقان خداست که آنها را به بهشت وصال خود بالا می‌کشد. مرد راه حق، خود را فدا می‌کند و خون‌بهای او مشاهدهْ جمال حق است. این کلام، مضمون آیهْ 111 سورهْ توبه است که: پروردگار، نفس مؤمنان و اموال آنها را خریدارست و در بهای آن بهشت را به آنها می‌دهد. مولانا بر این باور است که این خریداران مفلس دوستان دنیایند که خودشان یک مشت گل بیشتر نیستند.


[1] - سوره توبه،آیه 111

[2] - سوره ال عمران، آیه 169- 170


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(261)
یکشنبه 94 اردیبهشت 13 , ساعت 6:42 عصر  

تفاوت علم تحقیقی وعلم تقلیدی

( 2437)علم تقلیدی و تعلیمی است آن

 

کز نفور مستمع دارد فغان

( 2438)چون پی دانه نه بهر روشنی ست

 

همچو طالب‌علم دنیای دنی ست

( 2439)طالب علم است بهر عام و خاص

 

نه که تا یابد از این عالم خلاص

( 2440)همچو موشی هر طرف سوراخ کرد

 

چون‌که نورش راند از در گفت: برد

( 2441)چون‌که سوی دشت و نورش ره نبود

 

هم در آن ظلمات جهدی می‌نمود

( 2442)گر خدایش پر دهد پر خرد

 

برهد از موشی و چون مرغان پرد

( 2443)ور نجوید پر بماند زیر خاک

 

ناامید از رفتن راه سماک

( 2444)علم گفتاری که آن بی جان بود

 

عاشق روی خریداران بود

( 2445)گرچه باشد وقت بحث علم زفت

 

چون خریدارش نباشد مرد و رفت

 علم تقلیدى: علمى که در جان جاى نگیرد، علمى که مجرد فرا گیرى اصطلاحات باشد، علمى که روشنى درونى نبخشد.

علم تعلیمى: یا علم کسبى علمى است که از طریق آموختن حاصل مى‏شود.

نُفور: رمیدن.

دانه: استعاره از متاع دنیا.

 روشنی: و روشنی، در این‌جا روشنی باطن است و آگاهی از حق.

خرد: همان عقل خداجوست؛ کسی که چنین بال و پری ندارد، نمی‌تواند به آسمان معرفت پرواز کند.

بَرد: دور شو، برو.

سِماک: نام دو ستاره است: سماک رامح و سماک اعزل، لیکن در اینجا مقصود آسمان و عُلُوّ است.

راه سماک: یعنی راه تعالی و کمال.

علم گفتاری: همان علم تقلیدی و تعلیمی است که مستمع و خریدار می‌جوید. این علم است که اگر برای تعلیم و اظهار وجود عالم، برای آن خواستاری پیدا نشود، مرده و بی‌ارزش است.

زَفت: توانمند، دلیر، قوى، بزرگ.

 ( 2437) علم تقلیدى و تعلیمى است که دارنده آن از نفرت مستمع باک دارد . ( 2438) براى اینکه او در پى دانه است نه در پى روشنى چنین کسى طالب علم است براى دنیا . ( 2439) او طالب علم است که بوسیله او عوام و خواص را بخود بگرداند نه براى اینکه از این عالم پست خلاصى یابد .( 2440) او مثل موشى است که در زیر زمین تاریک هر طرف را سوراخ کرده و چون نور او را از در رانده است سرد شده و در همان تاریکى باقى مانده‏. ( 2441) چون راهى بروشنایى نداشت در همان تاریکى مشغول جد و جهد بود. ( 2442) اگر خدا باو از عقل و خرد پرى عطا فرماید از موش بودن رهایى یافته و چون مرغان در هوا بال و پر گشوده پرواز مى‏کند. ( 2443) و اگر پر پیدا نکند در همان تاریکى زیر خاک باقى مانده و از رفتن به آسمان و پرواز در روشنى ناامید خواهد بود . ( 2444) علم قال و قیل و گفتار یقیناً بى‏جان است و روح ندارد او فقط عاشق روى خریداران بوده و خود قیمتى ندارد . ( 2445) اگر چه در موقع بحث و گفتگو تصور مى‏رود که این علم خیلى بزرگ است ولى وقتى خریدار نداشته باشد مرده و معدوم شده است‏ .

اهل دنیا برای خود دانشی دارند که از راه مدرسه و تلقین و تکرار و تقلید حاصل می‌شود؛ این دانش فراموشی‌پذیر است و در مقابل آن، دانش عارفان و مردان کامل، جوهر است، ذاتی و پایدار است. علم اهل تقلید، به توجه شنونده نیاز دارد، زیرا وسیلهْ نام و نان این جهانی است مولانا، طالبان علم دنیایی را به موشی تشبیه می‌کند که در زیر زمین لانه می‌سازند و اگر از روی زمین سردرآورند می‌گویند: طالبان علم دنیایی ، از روشنی باطن گریز دارند و در ظلمت علم خود می‌مانند.

مضمون محتوایی سخن مولانا این است که: علم باید موجب روشنى جان گردد، نه وسیلتى براى یافتن نان و جذب مردمان. آن که علم را براى به دست آوردن مقام و فراهم ساختن عوام خواند، در پى یافتن حقیقت نیست، بلکه مى‏نگرد تا مشترى او کیست. چنین کس تیره درونى است که در تاریکى راه مى‏پوید و همچون موش کورى است که در دل زمین مأمن مى‏جوید. براى به دست آوردن علم حقیقى نخست باید خودى را واگذارَد و روى به خدا آرد تا خدایش پر دهد و از شر غوغاى مردمان برهد، چنین علم را جز با تحمل ریاضت و پاکیزه کردن درون به دست نمى‏توان آورد. آن را که چنین علم روزى گردید به آسمان پرد و آن که پاى بند علم تقلیدى است با بهایم چرد.

          علمِ تقلیدى بود بهرِ فروخت             چون بیابد مشترى خوش بر فروخت‏

          مشترى علمِ تحقیقى حق است             دایما بازارِ او با رونق است‏

3266- 3265 / د / 2

در سخنان امیر مؤمنان (ع) فقره‏ها مى‏یابیم که از عالمان ربّانى ستایش شده است و از آنان که علم را به خاطر برخوردارى از دنیا خواهند نکوهش. در یکى از خطبه‏ها در باره عالمى که علم را براى خوشایند مردمان خواند چنین فرماید: «مردى که پشتواره‏اى از نادانى فراهم ساخته و خود را میان مردم انداخته شتابان در تاریکى فتنه تازان، کور در بستن پیمان سازش میان مردمان. آدمى نمایان او را دانا نامیده‏اند و او نه چنان است، چیزى را فراهم آورده که اندکش بهتر از بسیار آن است. تا آن گاه که از آب بد مزه سیر شود و دانش بى‏هوده اندوزد پس میان مردم به داورى نشیند و خود را عهده‏دار گشودن مشکل دیگرى بیند.»[1]

 



[1] - (نهج البلاغه، خطبه 17)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   81   82   83   84   85   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 25 بازدید
بازدید دیروز: 386 بازدید
بازدید کل: 1404197 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]