پارسایى زیور درویشى است ، و سپاس زیور توانگرى . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(250)
چهارشنبه 94 فروردین 26 , ساعت 11:17 صبح  

نقد دهریون

( 2326)آن‌چنان معمور و باقی داشتت

 

تا که دهری از ازل پنداشتت

( 2327)شکر دانستیم آغاز تو را

 

انبیا گفتند آن راز تو را

( 2328)آد‌می ‏داند که خانه حادث است

 

عنکبوتی نی که در وی عابث است

( 2329)پشه کی داند که این باغ از کی است

 

کو بهاران زاد و مرگش در دی است

( 2330)کرم کاندر چوب زاید سست‌حال

 

کی بداند چوب را وقت نهال

( 2331)ور بداند کرم از ماهیتش

 

عقل باشد کرم باشد صورتش

دهرى: آنان که جهان را قدیم مى‏پندارند و خدایى را معتقد نیستند.

 حادث: (مقابل قدیم) نو پدید آمده.

عابث: بازى کننده، بازیگر، از آن جهت که عنکبوت به هنگام تار تنیدن معلق مى‏زند و بالا و پایین مى‏رود.

سست حال: (صفت چوب) فرسوده، پوسیده.

ماهیّت: چیست آن، حقیقت، جنس و فصل.

( 2326) و بقدرى آباد و باقى داشتت که دهرى گمان کرد ازلى هستى و اولى براى تو نبوده‏. ( 2327) شکر خدا را که آغاز تو را دانستم و انبیا آن راز را براى ما آشکار کردند. ( 2328) آدم مى‏داند در آن خانه که ساکن شده اولى دارد و حادث است ولى آن عنکبوت که خانه میدان بازى او است باین راز پى نخواهد برد. ( 2329) پشه چگونه ممکن است بداند که این باغ از چه زمانى بوجود آمده او بهار متولد شده و در خزان خواهد مرد. ( 2330) کرمى که در چوب زائیده شد کى و از کجا مى‏داند که این چوب وقتى نهالى بوده است‏. ( 2331) اگر کرم از ماهیت چوب به نهال او پى ببرد این عقل است که صورت کرم بخود گرفته است‏.

مولانا به بررسی اعتقاد گروهی ازحکمای مادی می‏پردازد که می‏پنداشتند عالم از ازل بوده و حادث نیست (دهر به معنای زمان یا زمان طولانی است). مردم دوران جاهلیت حوادث و بلاها را به دهر نسبت می‏داده‌اند. دهری کسی است که به قدیم بودن زمان معتقد است. در سورهْ جاثیه به این دسته از مردم اشاره شده است: «وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ»:و گفتند زندگانی نیست مگر همین زندگانی دنیا می‏میریم و می‏زییم و هلاک نمی‏‏کند ما را مگر طبیعت و روزگار ما را هلاک نمى‏کند!» آنان به این سخن که مى‏گویند علمى ندارند، بلکه تنها حدس مى‏زنند (و گمانى بى‏پایه دارند)!. [1] و:« إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ»: مسلّماً غیر از این زندگى دنیاى ما، چیزى در کار نیست؛ پیوسته گروهى از ما مى‏میریم، و نسل دیگرى جاى ما را مى‏گیرد؛ و ما هرگز برانگیخته نخواهیم شد![2]

مولانا می‏گوید شکر خدا را که حادث بودن فلک را به استناد سخنان انبیا شناختیم. بنابراین دهریون که دهر و روزگار را ازلی و سرمدی می‏دانند و افعال و حوادث را بدو نسبت می‏دهند در اشتباهند، زیرا فقط حق‌تعالی قدیم است. انسانِ کامل و عارف می‏داند که خانهْ دنیا حادث است، ولی عنکبوت که در این خانه به بازی و کارهای بیهوده سرگرم است، این حقیقت را نمی‏داند. انسان ژرف‌اندیش وقتی به ساختمانی نگاه می‏کند، قطعاً پیش خود می‏گوید این بنا را بنّایی ساخته است و هرگز به این خیال نمی‏‏افتد که آن ساختمان از ازل بوده است. ولی افراد سطحی اندیش و عنکبوتی، که بر دیوارهای آن خانه تار تنیده‏اند این مطلب را درک نمی‏‏کنند و نمی‏دانند این خانه را کی ساخته‌اند. هم‌چنین کرم از زمانی که درخت، نهال بوده است خبر ندارد و اگر خبر داشته باشد «صورت کرم» دارد ولی کرم نیست.

          منکران گویند خود هست این قدیم             این چرا بندیم بر ربِّ کریم‏

          کورى ایشان درون دوستان                     حق برویانید باغ و بوستان‏

2021- 2020/ د / 1



[1] -   جاثیه، آیهْ 24

[2] - مؤمنون،آیه37


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(249)
چهارشنبه 94 فروردین 26 , ساعت 11:16 صبح  

تنها راه راهایی از دام نفس جذب عنایت حق است(ادامه)


 ( 2314)می‌نماید موجِ خونَش تََّلمُشک

 

می‌نماید قعر دریا خاک خُشک

( 2315)خشک دید آن بحر را فرعون کور

 

تا درو راند از سر مردی و زور

( 2316)چون در آید در تک دریا بود

 

دیدهْ فرعون کی بینا بود

( 2317)دیده بینا از لقای حق شود

 

حق کجا همراز هر احمق شود

( 2318)قند بیند خود شود زهر قتول

 

راه بیند خود بود آن بانگ غول

( 2319)ای فلک در فتنهْ آخر زمان

 

تیز می‌گردی بده آخر زمان

( 2320)خنجر تیزی تو اندر قصد ما

 

نیش زهرآلوده‌ای در فصد ما

( 2321)ای فلک از رحم حق آموز رحم

 

بر دل موران مزن چون مار زخم

( 2322)حق آن که چرخه‌ْ چرخ تو را

 

کرد گردان بر فراز این سرا

( 2323)که دگرگون گردی و رحمت کنی

 

پیش از آن که بیخ ما را بر کنی

( 2324)حق آن که دایگی کردی نخست

 

تا نهال ما ز آب و خاک رست

( 2325)حق آن شه که تو را صاف آفرید

 

کرد چندان مشعله در تو پدید

 می‌نماید قعر دریا خاک خُشک : اشاره دارد به قصه فرعون اشاره می‌کند که سپاه او قوم موسی را دنبال کردند و رود نیل برای موسی راه گشود، ولی هنگامی که فرعونیان به گذرگاه رود آمدند، آب آنها را فرو برد.[1]

کور: کنایه از نابیناى حقیقت، که دل او روشنى ندارد.

از سر مردى و زور: از غرور و کبر.

قتول: بسیار کشنده.

بانگ غول: صدایی است که انسان را به بیراهه می‌برد.

آخر زمان: دور هفتم از هفت دور سبعه سیاره که آخر دور است و پایان آن قیامت است و این دور را که دور آخر زمان است منسوب به قمر دانند. در باره آخر زمان و فتنه‏هاى آن روایات فراوان از طریق شیعه و سنّى رسیده است که در کتابهاى حدیث، در بابهایى به نام «فِتَن و مِحَن» یا «اشراط الساعة» مى‏توان دید.

درصحیح بخارى به اسناد خود از اسامة بن زید روایت کند که «رسول خدا (ص) بر دیوار قلعه‏اى از دیوارهاى مدینه بر آمد و فرمود: آن چه من مى‏بینم مى‏بینید؟ گفتند: نه. گفت: فتنه‏ها مى‏بینم که همچون قطره باران درون خانه شما مى‏افتند.»[2] و نیز فرمود: «پیش از رسیدن قیامت روزهایى است که در آن دانش بر افتد و جهل فرود آید و هرج و کشتار فراوان شود.»[3]

فتنه آخر الزمان: آشفتگی‌های انسان این زمانه در ادراک حقیقت عالم است که سرگردان وبی‌پناه در پی چیزی هستیم که نمی‌شناسیم و نمی‌یابیم.  و امیر مؤمنان (ع) فرماید: «همانا آغاز پدید آمدن فتنه‏ها پیروى خواهشهاى نفسانى است و نو آورى در حکم‏هاى آسمانى. نو آوریهایى که کتاب خدا آن را نمى‏پذیرد.»[4]

تیز: تند. تیز گردیدن: کنایت از پى در پى جفا کردن، سخت گرفتن.

زمان: مهلت، فرصت.

قَصد: کشتن.

فَصد: رگ زدن، و در اینجا کنایه از خون ریختن است.

چَرخه: چرخ، و بیشتر به معنى آن چه زنان بدان پنبه ریسند. در اینجا «فلک» به «چرخه» تشبیه شده است.

این سرا: عالم طبیعت.

موران: بندگان خداجویند.

دایگی: آسمان ابر و باران است.

دایگى کردن: موجب تکامل را فراهم آوردن تا از جمادى به نباتى و از نباتى به حیوانى رسد. بعض شارحان «دایگى کننده» را خدا گرفته‏اند. لیکن با توجه به بیت بعد، ظاهر است که مخاطب «فلک» است. افلاک را مدبّران عالم طبیعت مى‏شمردند، هر چند عارفان این معنى را نمى‏پذیرند .

مَشعَله: کنایه از ستارگان و ماه و آفتاب.

( 2314) موج خون او توده مشگ و قعر دریا خاک خشک بنظر مى‏آید. ( 2315) همان دریا را فرعون کور خاک خشک دیده و از سر مستى در او اسب رانده‏ ( 2316) وقتى داخل شد در قعر دریا بود آرى چشم فرعون کى ممکن است بینا باشد ( 2317) دیده‏ها از لقاى حق بینا مى‏گردد حق کجا با هر احمقى هم راز مى‏گردد ( 2318) او اگر قند بیند زهر کشنده اگر راه ببیند بانگ غول است‏. ( 2319) اى فلک از فتنه آخر زمان چقدر تند مى‏گردى آخر دمى مهلت بده‏. ( 2320) تو چون خنجر تیز در قصد ما و چون نیش زهر آلود بخیال فصد ما هستى‏. ( 2321) اى فلک رحم را از رحمت حق یاد بگیر و چون مار بر دل موران این قدر نیش مزن‏. ( 2322) بحق آن که گردونه چرخت را بر فراز این سراى جهان بگردش انداخته‏. ( 2323) آرى بحق همان کس که تو را بگردش انداخته پیش از آن که بیخ و بن ما را بر کنى ترحم کنى و دگرگون بگردى‏. ( 2324) ترا بحق آن دایگى که کردى تا نهال ما از آب و خاک روئیده و بزرگ شد. ( 2325) بحق آن پادشاهى که تو را با صفاى مخصوص آفریده و مشعلهاى فروزان از ستارگان در سینه تو پدید آورده‏.

چنان که مى‏دانیم دریا به امر حق براى موسى (ع) و پیروان او شکافته شد تا از آن گذشتند. فرعون چون به کنار دریا رسید، آن را خشک دید پنداشت که براى او هم چنان خواهد ماند، به دریا راند و غرقه گردید. موسى به قدرت حق در دریا مى‏راند و فرعون را هواى نفس بدان تازاند، لاجرم درماند. چنین است حال آن که از حق دور ماند و شیطانش گمراه گرداند.

مولانا می‌گوید: آن بینایی باطنی را کسی پیدا می‌کند که خدا را شناخته باشد. کسی که چنین دید باطنی ندارد، زهر کشنده را قند می‌بیند. مولانا خطاب به فلک می‌گوید: اگر آسمان تیز بگردد، عمر ما زود به پایان می‌رسد، پیش از آن که حقیقت را شناخته باشیم. گردش آسمان و گذشت عمر، نشتری است که ما برای فصد به‌کار می‌بریم ولی آلودهْ به زهر است.



[1] - آیه‌های 50 سورهْ بقره و90 سورهْ یونس.

[2] - (صحیح بخارى، ج 9، ص 60)

[3] - (همان مأخذ، ص 61)

[4] - (نهج البلاغه، خطبه 50، و نگاه کنید به: سفینة البحار، ج 2، ص 345)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(248)
چهارشنبه 94 فروردین 26 , ساعت 11:14 صبح  

تنها راه راهایی از دام نفس جذب عنایت حق است

( 2306)آن که حق پشتش نباشد از ظفر

 

وای اگر گربه‌‌اش نماید شیر نر

( 2307)وای اگر صد را یکی بیند ز دور

 

تا به چالش اندر آید از غرور

( 2308)زان نماید ذوالفقاری حربه‌ای

 

زان نماید شیر نر چون گربه‌ای

( 2309)تا دلیر اندر فتد احمق به جنگ

 

واندر آردشان بدین حیلت به چنگ

( 2310)تا به پای خویش باشند آمده

 

آن فلیوان جانب آتشکده

( 2311)کاه برگی می‌نماید تا تو زود

 

پف کنی کو را برانی از وجود

( 2312)هین که آن که کوه‌ها بر‌کنده است

 

زو جهان گریان و او در خنده است

( 2313)می‌نماید تا به کَعب این آب جو

 

صد چو عاجِ ابنِ عَنَق شد غرق او

 شیر نر گربه نمودن: کنایه از کار بزرگ خرد نمودن. دشمن نیرومند را ناتوان انگاشتن.

چالِش: یعنی مقابله و نبرد، جنگ، ستیز.

ذو الفقار حربه دیدن: کنایت از دشوار را آسان شمردن، یعنی سلاحی چون شمشیر علی(ع) در نظر آنها یک سلاح عادی جلوه کند و قدرت حق را به حساب نیاورند.

فَلیو: بى‏فایده، بى‏هوده. لیکن در استعمال مولانا «بى‏خرد» ابلهان مناسبتر است.

آتشکده: یعنی دوزخ، مرکز عذاب.

کاه برگ: برگ کاه، کنایه از اندک ناچیز.

          فراق یار که پیش تو کاه برگى نیست             بیا و بر دل من بین که کوه الوند است‏

(سعدى)

کوهها بر کنده است: قوى دستان را نابود ساخته.

کَعب: استخوان بلند پشت پاى، شتالنگ، قوزک، غوزک.

عاج ابن عنق: عوج بن عنق. در داستانها و برخى تفسیرها، نام انسانى داستانى، درشت اندام، دراز قامت. ( 2306) کسى که حق پشتیبان او نباشد خرگوش در نظرش شیر نر جلوه مى‏کند. ( 2307) اگر هم از دور صد در نظرش یکى جلوه کند واى بحالش چه که غرور او را بتکاپو وا مى‏دارد. ( 2308) و بر اثر غرور ذو الفقار در نظرش حربه ناچیز و شیر نر چون گربه حقیر مى‏گردد. ( 2309) تا آن احمق گستاخانه اقدام بجنگ نموده و باین حیله آن را در چنگ دشمن گرفتار مى‏کند. ( 2310) این حیله بکار مى‏رود تا با پاى خود آن سر گشتگان داخل آتشکده شوند. ( 2311) او مثل پر کاهى مى‏نماید براى اینکه تو او را حقیر شناخته و پف کنى تا از وجود خود دور نمایى‏. ( 2312) آگاه باش که همان برگ کاه کوه‏ها را از جاى بر کنده جهانى از او بگریه افتاده و او خندان است‏. ( 2313) چنین بنظر مى‏رسد که این آب جوى تا قوزک پا بیشتر نیست در صورتى که صد عوج بن عنق را غرق کرده است‏.

تا‌کنون صحبت مولانا در این بود که با عنایت حق می‌شود بر شرارت‌های نفسانی غلبه یافت‌. او در ادامه به کسانی می‌پردازد که مشمول چنین عنایتی نمی‌شوند و می‌گوید: اینها اگر شیر به نظرشان گربه نماید و صد تا را یکی ببینند، پیروز نخواهند شد، زیرا با غرور به میدان با نفس امّاره می‌روند و قهر الهی آنها را به چنگ می‌آورد . آن کس را که خدا رهایش کند و به خود واگذارد در دام افتد و این «استدراج» است. در قرآن کریم آمده است «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ.»[1] و استدراج در لغت نزدیک گردانیدن کسى است به چیزى و در اصطلاح مفسّران فراوان نعمت دادن خداى بندگان راست به هنگام معصیت.

جان کلام مولانا در این ابیات این است که: در نظر گمراهان، قدرت حق و مردان حق، کمتر از آن‌چه هست جلوه می‌کند؛ مانند آب جویی که ظاهراً تا قوزک پا عمق دارد اما عوج بن‌عَنق را هم غرق می‌کند (این شخص مطابق نقل تاریخ پادشاهی درشت هیکل بوده که به دست موسی به قتل رسیده است)



[1] - (سوره اعراف،آیه 182)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(247)
چهارشنبه 94 فروردین 26 , ساعت 11:13 صبح  

گریز از دام نفس(ادامه2)


  ( 2296)هین ید بَیضا نما ای پادشاه

 

صبح نو بگشا ز شب‌های سیاه

( 2297)دوزخی افروخت بر وی دم فسون

 

ای دم تو از دم دریا فزون

( 2298)بحر مکار است بنموده کفی

 

دوزخ‌ است از مکر بنموده تفی

( 2299)زان نماید مختصر در چشم تو

 

تا زبون بینیش جنبد خشم تو

( 2300)هم‌چنان که لشکر انبوه بود

 

مر پیمبر را به چشم اندک نمود

( 2301)تا بر ایشان زد پیمبر بی خطر

 

ور فزون دیدی از آن کردی حذر

( 2302)آن عنایت بود و اهل آن بدی

 

احمدا ورنه تو بد دل می‌شدی

( 2303)کم نمود او را و اصحاب ورا

 

آن جهاد ظاهر و باطن خدا

( 2304)تا میسر کرد یسری را برو

 

تا ز عسری او بگردانید رو

( 2305)کم نمودن مر ورا پیروز بود

 

که حقش یار و طریق‌آموز بود

دوزخى افروخت: اشاره است بدان که نفس آدمى چون دوزخ است.

          صورتِ نفس ار بجویى اى پسر             قصّه دوزخ بخوان با هفت در

779 / د /1

و تشبیه نفس به دوزخ، یکى از آن جهت است که دوزخ را هفت در است چنان که در قرآن کریم است: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ»[1] و چنان که دوزخ را هفت در است نفس را هفت خلق زشت است و آن حرص، شَره، حقد، حسد، غضب، شهوت، و کبر است. آتش این خصلتهاى زشت افروخته است و آدمى هر چه بیشتر به نفس خود پردازد نفس، او را در دورتر قعر این دوزخ در اندازد. چنان که رسول اکرم فرمود: «چه گویید در باره یارى که اگر آن را بزرگ داشتید و خوراندید و پوشاندید شما را به نهایت شر رساند، و اگر خوار و برهنه و گرسنه‏اش داشتید به نهایت نیکویى‏تان کشاند؟ گفتند: اى پیامبر خدا، این بدترین یار در روى زمین است. فرمود به خدایى که جانم به دست اوست این یار نفسهاى شماست که درون سینه‏تان جایگزین است.»[2]

َبحر مکّار: استعاره است از نفس. کف روى آب دریا را مى‏پوشاند و آدمى ناآگاهانه کف را زمین مى‏انگارد و پاى بر آن مى‏نهد و غرق مى‏شود. نفس نیز خطا را کوچک مى‏نمایاند تا آدمى مرتکب آن شود، سپس اندک اندک وى را به دریایى مى‏کشاند که از آن رستن نتواند و غرقه‏اش گرداند.

لشکر انبوه: اشاره است به آیه «إِذْ یُرِیکَهُمُ اَللَّهُ فِی مَنامِکَ قَلِیلاً وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثِیراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِی اَلْأَمْرِ وَ لکِنَّ اَللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ اَلصُّدُورِ: هنگامى که خدا آنان را در خواب به تو اندک نمایاند و اگر بسیارشان نمایانده بود ناتوان مى‏شدید و در کار (جنگ) با یکدیگر منازعت مى‏کردید لکن خدا به سلامت داشت (شما را از دشمن) همانا او داناست بدان چه در سینه‏هاست.»[3]

عنایت: توجه خدا به بعض بندگان خاص، و این عنایت را علّتى نیست. «عجب در آن که چندین هزار لطف و عاطفت از عنایت بى‏علّت با جان و دل آدم در غیب و شهادت مى‏رفت، و هیچ کس را از ملایکه مقرّب در آن محرم نمى‏ساختند.»[4]

جهاد ظاهر: جهاد با کافران و رویارویى با دشمن. در آن جهاد خدا شمار دشمن را در دیده مسلمانان کم نمود و آن چه در باطن بود لطف خدا بود که هر دم بدیشان مى‏رسید تا در جهاد ظاهر و باطن (جهاد با کافران و جهاد با نفس) پیروز گردیدند.

یُسر: آسانى، برگرفته است از آیه «وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرى‏: تو را توفیق دهیم براى (شریعت) آسان.»[5]

عُسر: تنگى.

 ز عسری او بگردانید رو: یعنی از تنگی و دشواری دور شد.

مولانا به حسام الدین می‌گوید: تو هم می‌توانی اژدهای نفس کسانی که آمادگی ادراک تعلیمات را ندارند ـ و گویی پرده‌یی بر دل‌های آنان آویخته شده ـ به وسیله‌ای تبدیل کنی که سلوک در منازل طریقت را آسان کند. ای شاه حقیقی! همانند موسی‌، معجزه‌ای کن، شب‌های تیره اینان را با ید بیضاء روشن ساز و سپیده دم معرفت را نمایان کن.

مولانا می‌گوید: نفس دریای مکاری است و خود را نشان نمی‌دهد و مثل کف روی آب جلوه می‌کند. دوزخ است اما مانند یک گرمای عادی به نظر می‌آید. همین اندک نمایی، عنایت حق را در پی دارد. اندک می‌نماید تا حسام الدین با همه خشم و نیروی خود به مبارزه با آن برخیزد. مولانا این حالت را به حالت پیامبر در جنگ بدر تشبیه می‌کند. در جنگ بدر سپاه دشمن در نظر مسلمانان کمتر از آن‌چه بود جلوه کرد و این آنها را امیدوار و پیروز گردانید[6].

«جهاد باطن» جهاد با نفس است:«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ »: و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راه‏هاى خود، هدایتشان خواهیم کرد؛ و خداوند با نیکوکاران است.[7] و:«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُوْلَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ »:مؤمنان واقعى تنها کسانى هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده‏اند، سپس هرگز شکّ و تردیدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد کرده‏اند؛ آنها راستگویانند.[8]

مولانا به آیات سوره اللیل را اشاره می‌کند که؛ برای مؤمنان آسانی را میسر می‌کنیم و برای کافران دشواری را فراهم می‌آوریم:«فَأَمَّا مَن أَعْطَى وَاتَّقَى وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى وَأَمَّا مَن بَخِلَ وَاسْتَغْنَى وَکَذَّبَ بِالْحُسْنَى فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى »: امّا آن کس که (در راه خدا) انفاق کند و پرهیزگارى پیش گیرد، و جزاى نیک (الهى) را تصدیق کند، ما او را در مسیر آسانى قرار مى‏دهیم!امّا کسى که بخل ورزد و (از این راه) بى‏نیازى طلبد،و پاداش نیک (الهى) را انکار کند،بزودى او را در مسیر دشوارى قرار مى‏دهیم؛ [9]



[1] - (سوره حجر،آیه 43- 44)

[2] - (تفسیر قرطبى، سوره یوسف، ذیل آیه 53)

[3] - (سوره انفال،آیه 43)

[4] - (مرصاد العباد، ص 75)

[5] - (سوره اعلى،آیه  8)

[6]. انفال، آیهْ 44.

[7] - عنکبوت،آیه69

[8] - حجرات،آیه15

[9] - 5 تا 10 سوره اللیل

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(246)
چهارشنبه 94 فروردین 26 , ساعت 11:8 صبح  

گریز از دام نفس(ادامه1) 

 


   ( 2286)من ز مکر نفس دیدم چیزها

 

کو برد از سحر خود تمییزها

( 2287)وعده‌ها بدهد تو را تازه به دست

 

که هزاران بار آنها را شکست

( 2288)عمر اگر صد سال خود مهلت دهد

 

اوت هر روزی بهانه‌ْ نو نهد

( 2289)گرم گوید وعده‌های سرد را

 

جادوی مردی ببندد مرد را

( 2290)ای ضیاء الحق حسام الدین بیا

 

که نروید بی تو از شوره گیا

( 2291)از فلک آویخته شد پرده‌ای

 

از پی نفرین دل آزرده‌ای

( 2292)این قضا را هم قضا داند علاج

 

عقل خلقان در قضا گیج‌ است گیج

( 2293)اژدها گشته ا‌ست آن مار سیاه

 

آن‌که کرمی بود افتاده به راه

( 2294)اژدها و مار اندر دست تو

 

شد عصا ای جان موسی مست تو

( 2295)حکم خذها لا تخف دادت خدا

 

تا به دستت اژدها گردد عصا

 

از سحر خود: یعنی نفس چنان تو را جادو می کند که قوهْ تشخیص را از تو می گیرد.

عمر اگر صد سال...: رسول خدا (ص) فرماید «آدمى زاد پیر شود و دو خصلت در او جوان گردد، حرص بر مال دنیا و حرص بر عمر.» (بحار الانوار، ج 70، ص 160، از خصال صدوق)

مردى را بستن: چنان که در تداول عامه است که با جادوگرى توانند قوت مردى را از کسى بگیرند.

ضیاء الحق: (لقب حسام الدین است.) روشنى خدا، نور الهى.

از شوره گیاه روییدن: اشاره است به تصرف ولى حق در هر چیز و قدرت وى بر قلب ماهیتها، همچون معجزه‏ها که از پیمبران دیده مى‏شود. ولى کامل با تصرف خود مى‏تواند از شوره، گیاه رویاند و دلهاى مرده را زنده گرداند و...

پرده از فلک آویخته شدن: استعاره از پذیرفته نشدن دعا و بر نیامدن حاجت.

نفرین دل آزرده: چنان که در حدیث است «اتَّقِ دَعوَةَ المَظلُومِ فَإِنَّها لَیسَ بَینَها وَ بَینَ اللَّهِ حِجابٌ: از نفرین ستمدیده بپرهیز که میان آن نفرین و خدا پرده‏اى نیست.»[1]

این قضا را هم...: قضاى الهى را هم باید قضاى الهى چاره کند:

          چون ز حیرت رَست باز آمد به راه             دید بُرده دزد رخت از کارگاه‏

          رَبَّنا إنَّا ظَلَمنا گفت و آه             یعنى آمد ظلمت و گم گشت راه‏

          پس قضا ابرى بود خورشید پوش             شیر و اژدرها شود زو همچو موش‏

1255- 1253 / د /1

مار سیاه: استعاره از خواهشهاى نفس که مخالف عقل است. نیروى نفس اندک است اما اگر با آن مخالفت نشود قوى گردد. ویا اگر به اختیار مرد حق درآمد دیگر مار سیاه نیست، بلکه کرم ضعیفی است افتاده بر راه.

آن که کِرمى بود: کنایه از آن که پس از ضعف قوت یافت.

اژدها و مار: عصا تا در دست موسى بود چوبى بود، چون از دست مى‏افکند اژدها مى‏شد.

نفس آدمى اژدهاست. چون مسخر گردد رام شود و به فرمان آید.

حکم خُذها لا تَخف: بگیر آن را و مترس. برگرفته است از آیه «قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا اَلْأُولى‏: گفت بگیر آن را و مترس بار دیگر ما آن را به سیرت نخستین آن (بى‏آزارى) باز مى‏گردانیم.»[2] چنان که موسى (ع) توانست عصاى مار شده را در دست گیرد و مسخر سازد، تو (حسام الدین) نیز نفس‏ها را مسخر خود فرمایى.

( 2286) من از مکر نفس چیزها دیده‏ام او از سحر خود راه‏ها نشان داده تمیز خوب و بد را مى‏نمایاند . ( 2287) وعده‏هاى تازه‏اى بتو مى‏دهد در صورتى که آن وعده‏ها را هزاران بار شکسته است‏ . ( 2288) اگر عمر تو صد سال باشد هر روز بهانه نو و وعده نویى بتو خواهد داد . ( 2289) وعده‏هاى سرد را با کمال گرمى بتو مى‏گوید آرى جادوى یک مردى مرد دیگر را مى‏بندد. ( 2290) اى ضیاء الحق حسام الدین بیا که بى‏تو از شوره زار گیاه نخواهد روئید. ( 2291) دل آزرده‏اى نفرین کرد و در نتیجه از آسمان پرده‏اى آویخته و جلو دیده‏ها را گرفت‏. ( 2292) علاج این قضاى آسمانى را هم باز قضا مى‏داند و گرنه عقل مردمان در مقابل قضا گیج و مات است‏. ( 2293) باز آن مار سیاه همان نفرین که گفتیم اژدها شده همان که کرمى بود اکنون براه افتاده‏. ( 2294) اى ضیاء الحق که جان موسى مست تو است اژدها و مار در دست تو عصا مى‏گردد. ( 2295) خداى تعالى بتو حکم «خُذْها وَ لا تَخَفْ » داده و فرمود اژدها را بگیر و نترس این امر براى آن بود که اژدها در دست تو عصا گردد.

نفس چنان تو را جادو می‌کند که قوه تشخیص را از دست می‌دهی و کارهای ناپسند را چنان در دل تو جلوه می‌دهد که تدبیر و آگاهی مردانه تو را در مبارزه با نفس از کار می‌اندازد. مولانا با اشاره به آیه 21 سوره طه می‌گوید: پس از آن که عصای موسی اژدها شد و مارهای جادوگران را بلعید، پروردگار به موسی فرمود : بگیرش و نترس که ما آن را به حالت اول باز می‌گردانیم.



[1] - (سنن ابن ماجه، ج 1، ص 568، حدیث 1783)

[2] - (سوره طه،آیه 21)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   81   82   83   84   85   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 117 بازدید
بازدید دیروز: 386 بازدید
بازدید کل: 1404289 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]