من از آنچه نمی دانید نمی ترسم؛ اما بنگرید در آنچه می دانید چگونه عمل می کنید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
قصه درویش وزنش(95)
جمعه 92 اسفند 16 , ساعت 6:38 عصر  

نجات سالک در مخالفت نفس است،

(2964)گردن خرگیر و سوی راه کش

 

سوی ره بانان و ره دانان خوش

(2965)هین مهل خر را و دست از وی مدار

 

زآن‌که عشق اوست سوی سبزه زار

(2966)گریکی دم تو به غفلت واهلیش

 

او رود فرسنگ‌ها سوی حشیش

(2967)دشمن راه است خر، مست علف

 

ای که بس خر بنده را کرد او تلف

(2968)گر ندانی ره، هر آن‌چه خر بخواست

 

عکس آن کن، خود بود آن راه راست

(2969)"شاوروهنّ" وآن‌گه "خالفوا "

 

انّ من لم یعصهنّ تالفُ

(2970)با هوا و آرزو کم باش دوست

 

چون" یضلک عن سبیل الله " اوست

(2971)این هوا را نشکند اندر جهان

 

هیچ چیزی همچو سایهْ همرهان

ره بانان و ره دانان خوش: یعنی پیران طریقت یامردان اهل معرفت.

سبزه زار: کنایه از دلخوشی های دنیا ولذات مادی آن است.

واهلیدن: یعنی واگذاشتن.

حشیش: علف، لذات دنیا.

ره: یعنی راه خدا، راه معرفت.

خربنده: به معنی ستوربان یاخرکچی،کسی است که بندهْ نفس وپیرو هوای نفس باشد.

شاوِروهُنَّ: برگرفته است از حدیث: شاوِروهُنَّ و خالفوهن. (با زنان مشورت کنید و خلاف آن چه گویند بکنید.) که منسوبست بحضرت امیر مومنان على (ع) و اسناد آن به پیمبر (ص) درست نیست.[1]

یضلک عن سبیل اللَّه: برگرفته است از آیه‏ى شریفه:. لا تَتَّبِعِ اَلْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اَللَّهِ (و بر پیروی هوى و آرزو مرو که ترا از راه خدا بدور افکند.)[2]

سایهْ همراهان:یعنی تأثیر همراهانی که در راه حق اند.

 ( 2964) افسار خر را گرفته بطرف راه بکش و بطرف کسانى که راه دان و بلد راه هستند ببر.( 2965) خر را بمیل خودش رها نکن و دست از او بر ندار زیرا که میل او همواره بسوى سبزه و علف است.( 2966) اگر یک آن غفلت کرده او را بحال خود گذارى او فرسنگ‏ها از راه دور افتاده بطرف علف رفته است.( 2967) خر مست علف بوده و دشمن راه است و چه بسا کسانى که بر اثر تبعیت او تلف شده‏اند. ( 2968) اگر راه را بلد نیستى هر طرف که خر مى‏خواهد برود تو بعکس او رفتار کن که همان راه راست است.( 2969) (در حدیث منسوب بحضرت رسالت مى‏فرماید «شاوِروهُنَّ و خالفوهن» یعنى با زنان مشورت کنید و بعد مخالف عقیده آنها رفتار کنید) حضرت مولوى اشاره باین حدیث مى‏فرماید: ( با آنها شور کنید پس از آن با آنها مخالفت کنید کسى که با آنها مخالفت نکند تلف خواهد شد.( 2970) با هوا و آرزو کمتر تماس پیدا کن چون فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اَللَّهِ که در آیه قرآن ذکر شده همان هوا و آرزو است.( 2971) هواى نفس را هیچ چیز مثل سایه رفیق مغلوب نمى‏کند.

مولانا در این کلام، نفس و جنبه‌های نفسانی را به خر تشبیه می‌کند و می‌گوید: نباید نفس را به حال خود گذاشت و از چگونگی احوالش بی‌خبر بود یا غفلت ورزید. چرا که به پرتگاه سقوط و هلاکت می‌رود. بلکه همواره باید افسار این حیوان چموش را به دست خبرگان راه‌بلد و مردان اندیشمند، سپرد. افسار نفس را رها مکن و از آن هرگز دست مکش، زیرا نفس همواره براساس طبعش به دل‌خوشی‌های دنیا و لذات مادی آن میل دارد. اگر تو لحظه‌ای از نفس غافل شوی و او را به‌خود وانهی، فرسنگ‌ها به جانب علف‌زار و لذت‌های دنیوی و این جهانی می‌رود. نفس، دشمن راه حق و راه معرفت است و سرمست خوشی‌هاست و چه بسیار خربنده‌هایی را و کسانی که بندهْ نفس و پیرو هوای نفسانی بوده‌اند را نابود کرده است. اگر راه رهایی از دست این شیطان درون را نمی‌دانی، مطئمن‌ترین راه این است که هرچه او گفته است و یا خواسته است، مخالفت کنی و عکسش را به‌جا بیاوری. سپس مولانا در این زمینه به حدیث نبوی اشاره می‌کند که با زنان مشورت کنید و خلاف نظر آنها عمل کنید؛ مولانا دربارهْ نفس همان حکم را می‌آورد و در مثنوی مواردی هست که زن را کنایه از نفس و جنبهْ نفسانی می‌شمارد. بنابراین، معنای بیت این می‌شود که با نفس خود مشورت کنید و خلاف آن عمل کنید، راستی کسی که از فرمان نفس سرنپیچد، زندگی او تلف و بی‌حاصل است. با هوای نفس کمتر دوستی کن که تو را از راه خدا گمراه می‌کند؛ توصیه دیگر مولانا این است که هیچ عاملی نمی‌تواند همانند تأثیر همراهی و پیروی از اولیای حق، استواری هوای نفس را درهم بشکند  .



[1]   - احادیث مثنوى، انتشارات دانشگاه طهران، ص 30.

[2]   - ص، آیه‏ى 26.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(94)
جمعه 92 اسفند 16 , ساعت 6:37 عصر  

  (2957)آن رهی که بارها تو رفته‌ای

 

بی قلاووز، اندر آن آشفته‌‌ای

(2958)پس رهی را که ندیدستی تو هیچ

 

هین مرو تنها، ز رهبر سر مپیچ

(2959)گر نباشد سایه او بر تو گول

 

پس تو را سرگشته دارد بانگ غول

(2960)غولت از ره افکند اندر گزند

 

از تو داهی‌تر در این ره بس بُدند

(2961)از نُبی بشنو ضلال رهروان

 

که چه شان کرد آن بلیس بدروان

(2962)صد هزاران ساله راه از جاده دور

 

بردشان، و کردشان ادبیر و عور

(2963)استخوانهاشان ببین مویشان

 

عبرتی گیر و مران خر سویشان

قلاووز: یعنی راهنما ونگهبان وپیشتاز قافله.

گول: یعنی مودن واحمق

بانگ غول: یعنی هرعاملی که سالک را به بیراهه بکشاند.

داهی : یعنی زیرک وهشیار

نُبی: نوی یعنی نو، سخن تازه.

از نُبی بشنو ضلال رهروان:پس تو گمراهى رهروان را از زبان قرآن بشنو که ابلیس بد نفس به آنها چه کرد:« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْیَاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَشْکُرُونَ»:آیا ندیدى جمعیتى را که از ترس مرگ، از خانه‏هاى خود فرار کردند؟ و آنان، هزارها نفر بودند (که به بهانه بیمارى طاعون، از شرکت در میدان جهاد خوددارى نمودند). خداوند به آنها گفت: بمیرید! (و به همان بیمارى، که آن را بهانه قرار داده بودند، مردند.) سپس خدا آنها را زنده کرد؛ (و ماجراى زندگى آنها را درس عبرتى براى آیندگان قرار داد.) خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى‏کند؛ ولى بیشتر مردم، شکر (او را) بجا نمى‏آورند.[1] و:«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِبًا أَوْ قَالَ أُوْحِیَ إِلَیَّ وَلَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثْلَ مَا أَنَزلَ اللّهُ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلآئِکَةُ بَاسِطُواْ أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُواْ أَنفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَکُنتُمْ عَنْ آیَاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ»:چه کسى ستمکارتر است از کسى که دروغى به خدا ببندد، یا بگوید: «بر من، وحى فرستاده شده»، در حالى که به او وحى نشده است، و کسى که بگوید: «من نیز همانند آنچه خدا نازل کرده است، نازل مى‏کنم»؟! و اگر ببینى هنگامى که (این) ظالمان در شداید مرگ فرو رفته‏اند، و فرشتگان دستها را گشوده، به آنان مى‏گویند: «جان خود را خارج سازید! امروز در برابر دروغهایى که به خدا بستید و نسبت به آیات او تکبّر ورزیدید، مجازات خوارکننده‏اى خواهید دید»! (به حال آنها تأسف خواهى خورد)[2]

بلیس بدروان: یعنی شیطان بد اندیش وبد باطن.

ادبیر: به معنی بدبختی، بدبخت

عور: یعنی عریان وبه کنایه فقیر وبی چیز

استخوان وموی: قسمتهایی از بدن مردگان است که مدتها باقی می ماند ودر اینجا یعنی آثار واخبار این اقوام گمراه ونابود شده. کلام مولانا اشاره دارد به آیاتی نظیر آیه:«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَةُ فَسِیرُواْ فِی الأَرْضِ فَانظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ »:ما در هر امتى رسولى برانگیختیم که: «خداى یکتا را بپرستید؛ و از طاغوت اجتناب کنید!» خداوند گروهى را هدایت کرد؛ و گروهى ضلالت و گمراهى دامانشان را گرفت؛ پس در روى زمین بگردید و ببینید عاقبت تکذیب‏کنندگان چگونه بود!.[3] و:«قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُواْ فِی الأَرْضِ فَانْظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذَّبِینَ»:پیش از شما، سنّت‏هایى وجود داشت؛ (و هر قوم، طبق اعمال و صفات خود، سرنوشتهایى داشتند؛ که شما نیز، همانند آن را دارید.) پس در روى زمین، گردش کنید و ببینید سرانجام تکذیب‏کنندگان (آیات خدا) چگونه بود؟![4] و:«قُلْ سِیرُواْ فِی الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ»:بگو: «روى زمین گردش کنید! سپس بنگرید سرانجام تکذیب‏کنندگان آیات الهى چه شد؟!» [5]و:«قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ»:بگو: «در روى زمین سیر کنید و ببینید عاقبت کار مجرمان به کجا رسید!»[6] و:«قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»:بگو: «در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است؟ سپس خداوند (به همین‏گونه) جهان آخرت را ایجاد مى‏کند؛ یقیناً خدا بر هر چیز توانا است![7]

خرسوی چیزی راندن: یعنی به آن علاقه نشان دادن.

( 2957) راهى را که تو بارها رفته‏اى بدون راهنما در آن راه آشفته و متزلزلى.(2958) پس راهى را که هیچ در آن قدم نگذاشته‏اى تنها نرو و از راهنما سر مپیچ.( 2959) اگر سایه پیر بر سر تو نباشد در راه بانگ غولان تو را سر گشته خواهد کرد.( 2960) در این راه غول بتو صدمه خواهد زد و بخطر خواهد انداخت از تو زیرکتر در این راه بسى بودند که تنها رفتن نتوانستند.( 2961) در قرآن مجید سوره بقره مى‏فرماید أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ ...الى آخر آیه مولوى‏ به آیه مزبور اشاره کرده مى‏فرماید: پس تو گمراهى رهروان را از زبان قرآن بشنو که ابلیس بد نفس به آنها چه کرد. ( 2962) صد هزار سال راه از جاده هدایت دورشان کرد و در آن جا آنها را برهنه نمود.( 2963) موى و استخوان آنها را که هلاک شده‏اند تماشا کن و عبرت گرفته خر خود را بطرف آنها مران.

در راهی که بارها بدون مرشد و راهبر رفته‌ای، باز هم به حیرت و سرگشتگی دچار شده‌ای؛ پس مبادا در راهی که هرگز تاکنون نرفته‌‌ای، تنها گام برداری و به‌هوش باش که از راهبر سرپیچی نکنی. اگر سایه راهبر و پیر بر سر کودنی چون تو نباشد، بدون تردید، شیطان صفتان راهزن، تو را حیران و سرگشته خواهند کرد و تو را به بیراهه می‌برند و به آسیب و گزند دچار می‌سازند. تو‌که هیچ، زیرک‌تر و باهوش‌تر از تو نیز به دست آنها گمراه و سرگشته شده‌اند. از قرآن بشنو که چگونه شیطان صفتان بد سیرت، انسان‌های زیادی را به گمراهی کشاندند و صدها هزار سال آنان را از رسیدن به راه حق دور کردند و به شقاوت دچارشان نمودند و از معنویت عاری‌شان ساختند.

به آثار و نشانه‌های گمراهان و حق ستیزان پیشین نظر بیفکن، به استخوان‌های پوسیده و موهایشان (یعنی به اخبار و سرگذشت این اقوام نابود شده بیندیش)، عبرت‌گیر تا تو نیز سوار بر مرکب نفس نشوی و به سوی آنان نشتابی.



[1]   - بقره،ایه243

[2]   - انعام،ایه29

[3]   - سوره نحل آیه 36

[4]   - آل عمران،ایه137

[5]   - انعام،ایه11

[6]   - نمل،ایه69

[7]   - عنکبوت،ایه20


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(93)
جمعه 92 اسفند 16 , ساعت 6:36 عصر  

بحثی در باره احتیاج بمرشد، وپیر راهنما

میان صوفیان و علماء ظاهر، خلافى عظیم در مورد احتیاج به پیر، وجود داشته است، اهل ظاهر مى‏گفتند که قرآن و حدیث و اقوال علماى دین و تحصیل علوم دینى براى نجات امت کافى است و حاجتى به شیخ و تربیت او، وجود ندارد، صوفیان مى‏گفتند که طریق تهذیب نفس، سخت غامض و دشوار است و هر کسى آفات آن را نمى‏شناسد، طریقت را مثال مى‏زدند به جاده‏هاى محسوس که قطع آنها بى‏دلیل و راهبرى متضمن خطر است و بر فرض آن که کسى راه را باز شناسد، وقتى با دلیلى راه دان همراه شود، آرامش خاطر او بیشتر است پس اگر آدمى در راه حس به راهبرى نیازمند است بطریق اولى در قطع طریق مجاهده‏ى نفس و تصفیه‏ى دل که راهى بس پنهان و محفوف بهزاران آفت است به رهنمایى بصیر و واقف بر مواضع خطر نیازمند خواهد بود، مولانا عین این دلیل را ذکر مى‏کند. صوفیان و مخالفان ایشان در ضرورت وجود پیر، هر یک بر درستى گفتارخود، دلایل چند آورده و ادله‏ى یکدیگر را نقض و رد کرده‏اند، این مناظره‏ى دل کش را عبد الرحمن بن محمد معروف به ابن خلدون (متوفى 808) در کتاب شفاء السائل [1]بتفصیل تمام ذکر کرده و علاوه بر آن، در مورد هر یک از دلایل، نظر خود را باز گفته است.

ابن خلدون، راه و طریق تصوف را مشتمل بر سه نوع از مجاهده تقسیم کرده است: 1- مجاهده‏ى تقوى که عبارت است از وقوف و عمل به حدود و احکام شرع و مقصود از آن نجات و رهایى از عقوبت اخروى و پاد افراه آن جهانى است، درین مجاهدت، احتیاجى بشیخ نیست زیرا احکام و حدود شرع در کتب دینى بروشنى تمام ضبط شده است. 2- مجاهده‏ى استقامت یعنى اصلاح نفس و نگه داشتن بر حد وسط و دور از افراط و تفریط و تحقق به اخلاق نیک بصورتى که اخلاق قرآنى و آن چه حضرت رسول اکرم (ص) بدان متحقق شده بود بر اثر مجاهدت و ریاضت، صورت نفس و امرى جبلى گردد، درین گونه مجاهدت توسل به پیرى مربى و معلم ضرورت دارد، بدلیل آن که شناختن نفس و احوال آن و دستان آوریها و حیلت انگیزیهاى او سخت دشوار است و کسى مى‏تواند نفس را بشناسد که راه مجاهدت را با قدم راسخ و نیت پاک و اخلاص تمام بپایان برده باشد. 3- مجاهده‏ى کشف که مقصود از آن، پرده بر گرفتن از روى رازهاى آفرینش و اسرار شرع و معرفت خداست، این مجاهدت، محصول مجاهده‏ى تقوى و استقامت است و امرى است که اصول آن را، صوفیان در نتیجه‏ى خلوت و ریاضتهاى نفسانى باز یافته و باشارت در کتب خود نقل کرده‏اند، راهى است که شریعت از بیان آن، تن زده است و این، صوفیان‏اند که اصطلاحاتش را وضع کرده و مدعى وصول بدان هستند و بنا بر این، مجاهده‏ى کشف اگر چه مشروع بودن آن، محل خلاف است، هرگز بدون پیر و شیخى معلم و مربى، میسر نتواند بود.

ابن خلدون، در فتوایى که ضمیمه‏ى کتاب شفاء السائل است[2] بصراحت بر مخالفت روش ابن عربى و ابن سبعین با شریعت، فتوى داده و گفته است که فصوص و فتوحات مکیه و کتاب (البدء) ابن سبعین هر جا یافته شود، ستردنى و سوختنى است. حقیقت امر، آنست که راهرو بهر حال در سلوک جاده‏ى حق، به شیخ و پیرى راهبر نیازمند است و بیان احکام و اخلاق در کتب دینى هرگز کفایت نمى‏کند، معالجه و درمان روح از علاج تن سخت دشوارتر است، بیماریهاى دل و امراض نفسانى نیک در پرده و پوشیده است، کسى که بدین گونه بیمارى گرفتار مى‏شود بیمار است و درد خود را حس نمى‏کند، این علل و امراض گاهى جداگانه اثر مى‏کنند و گاهى با یکدیگر مى‏آمیزند و بیمارى صعب و هول انگیزى را سبب مى‏شوند، با وجود سختى و دشوارى مرض، بیماران روحى از احوال خود لذت مى‏برند و بدان مى‏نازند تا چه رسد بدان که در صدد علاج بر آیند و بطبیبى علت شناس گرایند، درمان دل و نفس بوسیله‏ى کتب همچنانست که کسى بیمارى محسوس را از روى کتب طب معالجه کند و یا از دارو ساز بخواهد که دارویى برایش تجویز کند، اصل و پایه‏ى درمان، تشخیص بیمارى است که بدون طبیب حاذق صورت نمى‏پذیرد، میزان استعمال دارو هم بسته بتشخیص طبیب است، کتب شرعى و اخلاق مانند کتب طب و دارو شناسى است و درمان روح از روى آن کتب، همان حکم دارد که معالجه‏ى حصبه و سل و یا هر مرض دیگر بوسیله‏ى کتابهاى پزشکى و داروسازى. گذشته از آن که بیمار حسى همواره نیازمند است که بطبیب حاذق مراجعه کند تا پیش رفت و یا کندى مرض را باز شناسد و اگر لازم دید، نسخه‏ى دوا را عوض کند و اگر مرض شدت یافت بناچار مریض محتاج مراقبتى بیشتر است و پرستاران کار آزموده، باید مواظب احوال او باشند، خانقاه بمنزله‏ى بیمارستان و پیر، بجاى طبیب و پرستار است که حالات درونى و آثار اعمال را در باطن سالک بدقت و از روى دل سوزى مراقبت مى‏کند و آن گاه که سالک از بیمارى رست و تخلیه‏ى بکمال رسید و تحلیه و آرایش جان آغاز گشت باز هم پیر باید که دست راهرو را بگیرد و او را از اسرار هر مقام و آفاتى که ممکن است بجان سالک در آویزد، با خبر سازد و بر حذر دارد تا فریفته‏ى عمل نگردد و عجب و خود بینى مجاهدتش را نقش بر آب نکند، این راه تا وصول بمرتبه‏ى فنا، هر منزلى متضمن خطرى و مخافتى و هر قدمى آمیخته به آفتى است، در تمام این منازل، اشراف پیر مدد جان سالک است و او را دستگیرى و یارى تواند کرد.

اضافه مى‏کنیم که تصوف، علمى است منبعث از عمل و مبتنى بر مجاهده و ریاضت و مانند سائر صنایع است که بى‏استاد نتوان آموخت با این تفاوت که اصول طریقت، مأخوذ است از امور وجدانى و ذوقى که حواس ظاهر با آنها پیوند ندارد.

اهل ظاهر مى‏گویند که اصول تصوف در زمان پیمبر (ص) و صحابه وجود نداشته و اینان سادات تابعین توسل به پیر را ضرورى ندانسته‏اند، در جواب مى‏توان گفت که علم اصول فقه و کلام و درایت نیز در زمان حضرت سید کاینات (ص) وجود نداشت و شما مى‏آموزید و بدانستن آنها مى‏نازید و باد در آستین مى‏اندازید و عامه‏ى مردم را به پیروى خود ملزم مى‏دانید، فرض کنیم که اصول تصوف نیز چنان است ولى حقیقت آن، در زمان مهتر و بهتر عالم (ص) وجود داشته و گزینان اصحاب آن روش را ورزیده‏اند و اگر تعلیم پیشینیان و کتب بسنده بود بعثت وى ضرور نمى‏شد. سیره‏ى حضرت رسول اکرم (ص) را نیز اهل ظاهر گرد آورده‏اند و از آن همه کوشش معنوى و تعلیم سماوى بر ذکرحروب و مغازى اکتفا کرده‏اند و در حقیقت آن کتب، متضمن سیره‏ى روحانى پیمبر (ص) نیست و آن چه هست هم چندان مورد اعتماد نیست و حقائق ظروف و محیط بعثت و سوابق حیات آن حضرت را چنان که باید نشان نمى‏دهد و بدین جهت هر چه پیشتر مى‏رویم مسائلى را مى‏بینیم که جسته گریخته در کتبى مثل طبقات ابن سعد و اغانى ابو الفرج و روایات شیعه ذکر شده و در کتب مشهور سیره‏ى نبوى یاد نشده است، محدثین و رواة اخبار نیز مردمى خشک و گراینده بظاهر بوده‏اند و خود جهد در ضبط و نقل و تمسک بوجوه مختلف روایت هر چند کارى دقیق مى‏نماید حاکى از درجه‏ى رغبت و حدود فهم و همت این راویان و محدثان است و بدین سبب اخبار مربوط به سلوک باطن را از جنس خبر موضوع و یا ضعیف در شمار آورده و شاید بسیارى را بهدر داده‏اند. گفتار صوفیان در ضرورت وجود پیر همانند است بعقیده‏ى شیعه درباره‏ى امام، شیعه مى‏گویند که هرگز جهان از حجتى غایب یا حاضر و ظاهر خالى نتواند بود، خلافت نیز در عقیده‏ى عامه‏ى اهل اسلام همین حکم را دارد پس اگر براى انتظام امور ظاهر و معیشت دنیوى وجود خلیفه ضرور باشد بى‏گمان و بطریق اولى براى تهذیب باطن، وجود امام یا پیر ضرورى تر است، در صورتى که جهانیان از راه وضع قوانین و نظامات بوسیله‏ى قوه‏ى مقننه اکنون امور دنیوى خود را از دوران خلفا بهتر و عادلانه تر منظم و مرتب مى‏سازند. از نظر دیگر، اکتفا بکتب، مانند بقاء بر تقلید میت است که اکثر فقهاى شیعه روا نمى‏دانند.

 مولانا می‌گوید: مردان راه حق را عین راه بدان؛ یعنی بپذیر که پیر راهنما نیست، بلکه خود راه است و هرچه می‌گوید بی‌تردید باید پذیرفت و اطاعت کرد. مولانا مردان حق را این چنین توصیف می‌کند: همان‌طور که گرمای تیر ماه درختان را پربار و سرسبز می‌کند، پیر، مریدان را به خرمی و باروری معنوی می‌رساند. دل‌های مریدان از روشنی پیر نور می‌گیرد، همان‌طور که شب از ماه روشن می‌شود. پیر برای سالکان، بخت جوان و مایه توفیق الهی است. پیر کسی است که کمال او کمال حق است و پیری او به معنای سالمندی و گذشت ایام نیست.



[1]   - شفاء السائل ، ص 108- 70

[2]   - شفاء السائل ،ص 110


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(92)
جمعه 92 اسفند 16 , ساعت 6:34 عصر  

  (2951)بر نویس احوال پیر راه دان

 

پیر را بگزین و عین راه دان

(2952)پیر تابستان و خلقان تیر ماه

 

خلق مانند شب‌اند و پیر ماه

(2953)کرده‌ام بخت جوان را نام پیر

 

کو زحق پیر است، نز ایام پیر

(2954)او چنان پیر است کش آغاز نیست

 

با چنان دُرّ یتیم، انباز نیست

(2955)خود قوی‌تر می‌شود خمر کهُن

 

خاصه آن خمری که باشد من لدُنُ

(2956)پیر را بگزین، که بی پیر این سفر

 

هست بس پر آفت و خوف و خطر

پیر را بگزین و عین راه دان: یعنی بپذیر که پیر راهنما نیست، بلکه خود راه است، وهرچه می گوید بی تردید باید اطاعت کرد. مولانا در دفتر دوم مثنوی می‌گوید:

پیر ایشانند کاین عالم نبود

 

جان ایشان بود در دریای جود

مولانا مردان کامل و پیوسته به حق را، وجود ازلی و ابدی می‌داند و می‌گوید: کسی که واصل به حق باشد، وجود مادی ندارد که در زمان یا مکان محدود شود؛ از ازل بوده و تا ابد خواهد بود. پیر، دُرّ یتیم و مروارید بسیار گران‌بها و بی‌نظیر است و حریف و نظیر ندارد. پیر همانند شرابِ کهنه است که از شراب تازه، مست کننده‌تر است، اما نه این شراب مادی و این جهانی، بلکه شراب ناب و طهور که از جانب پروردگار است، در این سفر و سیر الی‌الله، بدون انتخاب پیر، قدم مگذار، زیرا که سیر و سلوک معنوی، بسیار آفت‌زا و پُر بیم و خطر است.

 و به گفته حافظ:

به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم

 

که من به خویش، نمودم صد اهتمام و نشد

 پس پیر، کسى است که منازل سلوک را بقدم مجاهدت پیموده و آفات و عقبه‏هاى هر منزلى را باز یافته و شناخته است بدین جهت او را «راه دان» توان گفت، همچنین او بتمام احوال و مقامات و اوصاف الهى متحقق و متخلق است و سالک، هر گاه بباطن پیر اتصال یابد از طریق (مراقبه‏ى برازخ) هر چه آسان تر و سریع تر موفق بقطع مراحل سلوک تواند گشت، بدین مناسبت عین راه است.

نظیر آن:

            مرا همراه و هم راهست یارم             که روى او مرا ایمان و دین شد

دیوان، ب 7051

تیر ماه: پاییز و مهرگان[1]

در یتیم: مروارید درشت و آب دار که بتنهایى در درون صدف پرورش یابد، مروارید گران بها، مروارید یک دانه، در یکتا.

با انباز نیست: یعنی حریف ونظیر ندارد

من لدن: از سوى خدا،

خمر من لدن: شراب خدایى، مى عشق و معرفت. برگرفته است از آیه‏ى شریفه: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً »(و او را از سوى خود دانشى آموختیم.)[2]



[1]   - دیوان عثمان مختارى، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ذیل: ص (462).

[2]   - الکهف، آیه‏ى ى 65.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
قصه درویش وزنش(91)
جمعه 92 اسفند 16 , ساعت 6:33 عصر  

درصفت پیر ومطاوعت ِوی

مقصود آفرینش مرد کامل است،

 (2947) اى ضیاء الحق حسام الدین بگیر             

 
یک دو کاغذ بر فزا در وصف پیر

(2948) گر چه جسم نازکت را زور نیست             

 
لیک بى‏خورشید ما را نور نیست‏

(2949) گر چه مصباح و زجاجه گشته‏اى             

 
لیک سر خیل دلى سر رشته‏اى‏

(2950)چون سر رشته به دست و کام تست             

 

دُرّه هاىِ عِقد دل ز انعام تست‏

ضیاء الحق: عنوانى است که مولانا، حسام الدین حسن چلبى را بدان یاد مى‏کند، ضیا، روشنى اصلى و ذاتى است، شمس و آفتاب را در قرآن کریم بدین مناسبت (ضیا) گفته است، نور، روشنى مکتسب است و در مورد ماه بکار رفته است (قرآن کریم، یونس، آیه‏ى 5) پس اعطاى این عنوان بسبب آن تواند بود که حسام الدین، تجلى دیگر از حقیقت شمس تبریزى است. از مولانا بشنوید:

            ز ان ضیا گفتم حسام الدین ترا             که تو خورشیدى و این دو وصفها

            کین حسام و این ضیا یکیست هین             تیغ خورشید از ضیا باشد یقین‏

            نور از آن ماه باشد وین ضیا             آن خورشید این فرو خوان از نبا

            شمس را قرآن ضیا خواند اى پدر             و آن قمر را نور خواند این را نگر

            شمس چون عالى تر آمد خود ز ماه             پس ضیا از نور افزون دان بجاه‏

مثنوى، ج 4، ب 16 ببعد

همچنین مولانا، وى را «مصباح و زجاجه» مى‏خواند همچنان که درباره‏ى شمس الدین تبریزى فرموده است: «سر المشکاة و الزجاجة و المصباح»[1] حسام الدین بسبب ریاضت و مجاهدت و بى‏خوابیهاى پیاپى ضعیف و لاغر شده بود، مولانا در مکتوبى که بدو نوشته، فرموده است: «درین روزها شنیده باشید که مخلصى دعوتى مى‏ساخت اگر چه آن عزیز از حضور دعوتها از نازکى و لطف مزاج محروس گریزانست لیکن نمى‏خواستم که بى‏حضور مبارکش باشد که:« لا صلاة الا بحضور القلب‏»

            من بنده‏ى آن کسم که بى‏ماش خوش است             جفت غم آن کسم که تنهاش خوش است‏

             گویند وفاهاش چه لذت دارد                            ز آنم خبرى نیست جفاهاش خوش است‏

چه جاى جفا از آن معدن صفا و وفا که تا قوت بود، تن و جسمش را، وفا مى‏کرد، شب و روز در معاونت این ضعیف بود و امروز که تن ضعیف شد و روح مبارکش قوت گرفت بدین صفت که قائل گوید:

            فصلى است چو وصل دوست فرخنده شده             وز مردن تن چراغ دل زنده شده‏

بتایید روح قدس در یارى این ضعیف لطفها و معاونت او مى‏رسد.»[2]

این ابیات، دلیل دیگر است بر آن که مولانا مثنوى شریف را انشا مى‏کرده و حسام الدین مى‏نوشته است.

مصباح : چراغ، روشنایی 

زجاجه : شیشه، حباب چراغ، این تعبیر برگرفته است از آیه‏ى شریفه: اَللَّهُ نُورُ اَلسَّمواتِ وَ اَلْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ اَلْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ اَلزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ (خداى تعالى روشن کننده و یا روشنى آسمان و زمین است، صفت نور او چون چراغدان و یا لوله‏ى قندیلى است که در آن چراغى یا زبانه‏ى چراغى باشد و آن چراغ در حبابى است که آن حباب گویى ستاره‏اى است روشن و تابناک.)[3] مفسران بر این آیت تفسیرهاى گوناگون نوشته‏اند و متاخرین آن را عبارت از وجود مى‏دانند که مفهومى است تشکیکى و داراى مراتب مختلف به شدت و ضعف.

سر خیل: رئیس جمعیت، سر لشکر. این تعبیر مناسبتى دارد با (راس الحزب) در اصطلاح عیاران و جوانمردان که پدر حسام الدین از آنها بوده است.

سر رشته: کسى که مبدا عملى است و سر نخ آن کار بدست اوست مانند کسى که سر نخ کلاف بدست اوست و آن را باز مى‏کند و مى‏پیچد، مدبر، اهل حل و عقد.

دُرّه : یعنی دانه های دُرّ، یامروارید کمیاب ومنحصر به فرد.

دُرّه هاىِ عِقد دل: یعنی اندیشه ها ومضامین سخن مولانا.

 ( 2947) اى ضیاء الحق حسام الدین یکى دو برگ کاغذ بگیر و صفحاتى بیشتر از پیش در وصف پیر بنویس.  () (خطاب به حسام الدین) اگر چه جسمت لاغر و ضعیف است ولى کار جهان بى‏تو انجام پذیر نیست.( 2948) اگر چه تن نازک تو زور ندارد ولى تو خورشیدى هستى که بى‏تو ما نورى نداریم.( 2949) اگر چه آئینه دل و چراغ روح هستى ولى سر خیل و سر رشته دل هستى.( 2950) چون سر رشته بدست تو و براى تو است و براى خاطر تو است که این مثنوى سروده مى‏شود پس این مرواریدهاى غلطان و درهاى صاف و روشن دل از برکت وجود تو و انعامى است که تو کرده‏اى.



[1]   - مناقب افلاکى، طبع انقره، ص 629.

[2]   - مکتوبات مولانا، طبع اسلامبول، ص 134.

[3]   - النور، آیه‏ى 35.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
   1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 491 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401603 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]